نویسنده : عباس نیکزاد
از باورهای مهم همۀ موحدان به ویژه مسلمانان، اعتقاد به وجود کامل مطلق و لایتناهی است. اذکار «سبحان الله»، «الحمدلله»، «یا سبوح یا قدوس» و ... بر کامل مطلق بودن ذات حق دلالت دارند. فلاسفه الاهی به ویژه فلاسفه اسلامی در پی اثبات عقلی و برهانی این باور اساسی بوده¬اند که نتیجۀ تلاش¬های آنان، ارائه و اقامۀ چندین برهان عقلی و فلسفی در این باب است. آنچه این مقاله بدان پرداخته است، از یک¬سو نقد و بررسی این ادله و از سوی دیگر، ارایه برهان¬های دیگری است که کتب فلسفی به روشنی به آنها نپرداخته¬اند.
قرآن کریم بر نامتناهی بودن صفات خداوند تکیه و تأکید دارد؛ آیاتی مانند: «ان الله علی کل شیء قدیر» (بقره/20)، «ان الله بکل شیء علیم» (بقره/231)، «ربنا وسعت کل شیء رحمة و علماً» (غافر/7) و «کان الله بکل شیء محیطاً» (نساء/ 126) بر این امر دلالت دارند.
بسیاری از ادعیۀ نیز به تصریح یا تلویح، ناظر به این باورند. سبوح و قدوس بودن ذات حق به این معناست که او از هر نقص و کاستی منزّه و مبرّاست و هرجا از تسبیح و تقدیس او سخن به میان می¬آید، همین معنا منظور است. همچنین برخی تعابیر که دربارۀ حمد و ستایش خداوند آمده است، مانند «حمداً لامنتهی لحدّه و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغایته و لا انقطاع لأمده»؛ [خداوند را سپاس و ستایش می¬کنیم] ستایشی که حد آن را انتها، عددش را شمارش، پایانش در دسترس و مدت آن تمام¬شدنی نیست.» (صحیفه سجادیه: دعای 1) بر همین امر دلالت دارند. حمد و ثنا در برابر کمال و جمال است و حمد بی¬پایان و مطلق، بدون کمال و جمال مطلق مفهوم ندارد.
یا تعبیر «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعمائه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون الذی لا یدرکه بُعد الهمم و لا یناله غوص الغطن الذی لیس لصفته حدّ محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود؛ سپاس خدایی را که سخن¬وران در ستودن او بمانند و شمارگان نعمت¬های او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند؛ خدایی که پای اندیشۀ تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و سر فکرت ژرف، رو به دریای معرفتش بر سنگ؛ صفت¬های او تعریف¬ناشدنی است و به وصف درنیامدنی و در وقت ناگنجیدنی و به زمانی مخصوص نابودنی.» (نهج البلاغه: خطبه 1) نیز بر کمال مطلق بودن ذات حق دلالت دارد.
امام چهارم به ابوحمزه می¬فرماید: «ای اباحمزه! همانا خدا به هیچ محدودیتی وصف نشود. پروردگار ما بزرگ¬تر از وصف است. چگونه به محدودیت وصف شود آن که حدی ندارد؟» (کلینی. 1363: 1/100) در روایتی از امام کاظم نیز آمده است: «منزه است آن خدایی که حدی ندارد، و به وصف درنیاید و چیزی مانند او نیست و او به چیزی نماند و او شنوا و بیناست.» (همان: 102) شخصی می¬گوید از امام کاظم دربارۀ این جملۀ دعا که «سپاس خدای راست تا نهایت علمش» نظر خواستم. حضرت به من نوشت: «نگو نهایت علمش؛ زیرا علمش را نهایت و حدی نیست. بگو نهایت رضایش.» (همان: 107)
به هر روی، اعتقاد ما مسلمانان این است که خداوند واجب¬الوجود و علت هستی¬بخش و خالق همۀ جهان است؛ بلکه او کامل مطلق و از هر جهت غنی است. ذات و صفات او در مرتبۀ اطلاق و لاحدّی است و او هستی، علم، قدرت و حیات بی¬پایان و نامتناهی دارد.
برای اثبات کامل مطلق می¬توان از لابه¬لای کتب فلسفی، ادله متعددی اصطیاد کرد. نوع برخورد فلاسفۀ اسلامی با این مسئله نشان می¬دهد که آنان این موضوع را غامض و دشوار نشمرده¬اند؛ امّا حقیقت این است که اثبات فلسفی این باور چندان آسان نیست. ما گمان می¬کنیم ادله¬ای که آنها برای اثبات این مسئله اقامه کرده¬اند، خالی از خدشه و نقد نیست. ما بحث خود را در دو قسمت مطرح می¬کنیم؛ نخست مهم¬ترین ادلۀ فلسفی اقامه شده بر این امر را مطرح و سپس نقد و بررسی می¬کنیم و در قسمت دوم، ادله¬ای را که به گمان ما اتقان کافی دارند، امّا در کتب فلسفی به روشنی به آنها پرداخته نشده است طرح خواهیم کرد.
این برهان مبتنی بر اذعان به وجود واجب است و با عنایت به اینکه اثبات آن در مباحث فلسفی کار دشواری نیست، وابستگی این برهان به آن مشکلی ایجاد نمی¬کند. نکته¬ای که باید بدان توجه کرد، این است که اثبات واجب¬الوجود، کامل مطلق بودنِ او را ثابت نمی¬کند؛ زیرا واجب¬الوجود موجودی است که هستی، عین ذات اوست و وجود برای او ضرورت دارد و وجود او قائم به غیر نیست و این معنا به تنهایی دلالت نمی¬کند که هستیِ او نامحدود و لایتناهی است و همه کمالات را در حد اطلاق در خود دارد و ضعف و نقص را در او راهی نیست.
شهید مطهری در این¬باره می¬فرماید:
هم بنا به نظریه قدما و هم بنابر اصالت وجود، معنای امکان ذاتی ماهیت، لااقتضائیت ذات ماهیت است نسبت به موجودیت و معدومیت ... لکن بنابر نظریه قدما باید به واقع نظر داشت و معنای اینکه می¬گوییم ماهیت به خودی خود نمی¬تواند موجود باشد، یعنی قطع نظر از علت خارجی نمی¬تواند در واقع موجود باشد؛ ولی با فرض علت خارجی واقعاً موجود است؛ ولی بنابر اصالت وجود باید نظر به اعتبار ذهن داشت و معنای اینکه می¬گوییم ماهیت به خودی خود نمی¬تواند موجود باشد، یعنی قطع نظر از اعتبار ذهن نمی¬تواند موجود باشد و با اعتبار ذهن به نحو مجاز موجود است. (1337: 6/ 1359 و 1360)
تذکر این نکته لازم است که این اشکال بنابر دیدگاه کسانی است که ماهیت را اعتباری می¬دانند.
ثانیاً، این اعتقاد که ماهیت از حد بودن وجود حکایت می¬کند و به همین سبب خداوند ماهیت ندارد، از ذهنیت پنداری بودن ماهیت برمی¬خیزد که از نظر راقم این سطور پذیرفته نیست. به نظر ما، تمام ادله اعتباری بودن ماهیت مخدوش و ناتمام است و ادله و شواهد حاکی از اصیل بودن ماهیت همانند وجود هستند. ماهیت آن است که در جواب ماهو گفته می¬شود و هر موجودی –حتی خداوند- چیستی دارد. فرض موجودی خاص با ویژگی¬های خاص و متمایز از موجودات دیگر بدون داشتن چیستی، اساساً فرض نامعقولی است. مفهوم وجود از اصلِ وجود حکایت می¬کند و ماهیت از مرتبه و چند و چون آن. همان-گونه که اصلِ وجود واقعیت دارد. چند و چونی آن نیز از واقعیت بهره¬مند است. (توضیح این مبنا در این مجال مقدور نیست.)
ثالثاً، جمله «ماهیت ممکن است» یا «هر دارایِ ماهیتی ممکن است» مبنای موجه و مقبولی ندارد. این گزاره از قاعده معروف «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» گرفته شده است که پذیرش آن بررسی و تأمل بیشتری می-طلبد؛ زیرا باید پرسید منظور از این قاعده چیست؟ برخی از فلاسفۀ متأخر گفته¬اند منظور آن است که بر ماهیت به حمل اولی، جز خود ماهیت بار نمی¬شود و نه مفهوم وجود و نه مفهوم عدم بر آن حمل نمی¬شوند.
اگر مقصود از قاعده مزبور همین معنا باشد، اختصاص به مفاهیم ماهوی ندارد و همه مفاهیم اعم از ماهوی، فلسفی و منطقی چنین هستند؛ زیرا درباره هر مفهومی می¬توان گفت به حمل اولی، تنها خودش بر خودش قابل حمل است، نه چیز دیگر.
علامه طباطبائی در پاسخ این اشکال می¬فرماید: «این حکم از خواص ماهیت است و اگر به مفاهیم دیگر هم نسبت داده می-شود، به نحو بالعرض است؛ زیرا به دلیل انتزاع مفاهیم دیگر در ذهن از ماهیات، میان آنها اتحاد برقرار است.» اما همان¬گونه که برخی اشاره کرده¬اند، این توجیه افزون بر تکلف آشکارِ آن، مخدوس است؛ زیرا مفاهیم فلسفی برگرفته از مفاهیم ماهوی نیستند. (مصباح یزدی، 1405: 103)
برخی از محققان، توجیه دیگری برای این قاعده ارائه کرده¬اند. به نظر آنان مقصود این است که مصداق ماهیت در وعای اعتبار، متصف به وجود و عدم نمی¬شود. توضیح اینکه، حمل در قضیه هلیۀ بسطیۀ «الانسان موجود» با اینکه از نوع شایع است نه اولی، ذهن باید قبل از اتصاف انسان (ماهیت) به وجود یا به تعبیر دیگر، قبل از حمل این محمول (موجود) بر انسان، برای موضوع (انسان) مصداق را اعتبار کند تا بتواند وجود را به نحو شایع بر او حمل کند. طبیعی است که مصداق اعتباری باید به گونه¬ای باشد که بتوان هم مفهوم وجود و هم مفهوم عدم را بر آن حمل کرد. حال آنکه مصداق اعتباری ماهیت در ذات خود به گونه¬ای است که نه متصف به وجود است و نه متصف به عدم. (همان: 104)
این توجیه نیز نمی¬تواند نشان دهد حکم در قاعده «الماهیة من حیث هی...» از مختصات ماهیت است. توجیه مزبور در هر هلیه بسیطه¬ای قابل طرح است؛ اعم از اینکه موضوع آن از مفاهیم ماهوی باشد و یا مفاهیم دیگر؛ مثلاً جمله «المعلول موجود» یا «الواجب موجود» نیز هلیه بسیطه است و عین همان توجیه در این موارد نیز قابل طرح است.
نتیجه اینکه برای قاعده مزبور، توجیه مقبولی نیافتیم و بنابراین گزاره «هر ماهیتی ممکن است» یا «هر چیزی که دارای ماهیت است، ممکن است» مبنای مقبولی ندارد.
منبع فصلنامه آیین حکمت شماره 3
واژه¬های کلیدی: کامل مطلق، وجود لایتناهی،واجب¬الوجود، ماهیت، ممکن¬الوجود، ضرورت، امکان، برهان عقلی.
کامل مطلق در متون دینی
همۀ موحدان بر این باورند که خداوند، موجودی مبرّای از هر عیب و نقص و ضعف و کاستی است. او کامل مطلق و هستی لایتناهی است که این عقیده از بنیادی¬ترین باورهای موحدان به ویژه مسلمانان محسوب می¬شود.قرآن کریم بر نامتناهی بودن صفات خداوند تکیه و تأکید دارد؛ آیاتی مانند: «ان الله علی کل شیء قدیر» (بقره/20)، «ان الله بکل شیء علیم» (بقره/231)، «ربنا وسعت کل شیء رحمة و علماً» (غافر/7) و «کان الله بکل شیء محیطاً» (نساء/ 126) بر این امر دلالت دارند.
بسیاری از ادعیۀ نیز به تصریح یا تلویح، ناظر به این باورند. سبوح و قدوس بودن ذات حق به این معناست که او از هر نقص و کاستی منزّه و مبرّاست و هرجا از تسبیح و تقدیس او سخن به میان می¬آید، همین معنا منظور است. همچنین برخی تعابیر که دربارۀ حمد و ستایش خداوند آمده است، مانند «حمداً لامنتهی لحدّه و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغایته و لا انقطاع لأمده»؛ [خداوند را سپاس و ستایش می¬کنیم] ستایشی که حد آن را انتها، عددش را شمارش، پایانش در دسترس و مدت آن تمام¬شدنی نیست.» (صحیفه سجادیه: دعای 1) بر همین امر دلالت دارند. حمد و ثنا در برابر کمال و جمال است و حمد بی¬پایان و مطلق، بدون کمال و جمال مطلق مفهوم ندارد.
یا تعبیر «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعمائه العادّون و لا یؤدّی حقّه المجتهدون الذی لا یدرکه بُعد الهمم و لا یناله غوص الغطن الذی لیس لصفته حدّ محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود؛ سپاس خدایی را که سخن¬وران در ستودن او بمانند و شمارگان نعمت¬های او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند؛ خدایی که پای اندیشۀ تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و سر فکرت ژرف، رو به دریای معرفتش بر سنگ؛ صفت¬های او تعریف¬ناشدنی است و به وصف درنیامدنی و در وقت ناگنجیدنی و به زمانی مخصوص نابودنی.» (نهج البلاغه: خطبه 1) نیز بر کمال مطلق بودن ذات حق دلالت دارد.
امام چهارم به ابوحمزه می¬فرماید: «ای اباحمزه! همانا خدا به هیچ محدودیتی وصف نشود. پروردگار ما بزرگ¬تر از وصف است. چگونه به محدودیت وصف شود آن که حدی ندارد؟» (کلینی. 1363: 1/100) در روایتی از امام کاظم نیز آمده است: «منزه است آن خدایی که حدی ندارد، و به وصف درنیاید و چیزی مانند او نیست و او به چیزی نماند و او شنوا و بیناست.» (همان: 102) شخصی می¬گوید از امام کاظم دربارۀ این جملۀ دعا که «سپاس خدای راست تا نهایت علمش» نظر خواستم. حضرت به من نوشت: «نگو نهایت علمش؛ زیرا علمش را نهایت و حدی نیست. بگو نهایت رضایش.» (همان: 107)
به هر روی، اعتقاد ما مسلمانان این است که خداوند واجب¬الوجود و علت هستی¬بخش و خالق همۀ جهان است؛ بلکه او کامل مطلق و از هر جهت غنی است. ذات و صفات او در مرتبۀ اطلاق و لاحدّی است و او هستی، علم، قدرت و حیات بی¬پایان و نامتناهی دارد.
برای اثبات کامل مطلق می¬توان از لابه¬لای کتب فلسفی، ادله متعددی اصطیاد کرد. نوع برخورد فلاسفۀ اسلامی با این مسئله نشان می¬دهد که آنان این موضوع را غامض و دشوار نشمرده¬اند؛ امّا حقیقت این است که اثبات فلسفی این باور چندان آسان نیست. ما گمان می¬کنیم ادله¬ای که آنها برای اثبات این مسئله اقامه کرده¬اند، خالی از خدشه و نقد نیست. ما بحث خود را در دو قسمت مطرح می¬کنیم؛ نخست مهم¬ترین ادلۀ فلسفی اقامه شده بر این امر را مطرح و سپس نقد و بررسی می¬کنیم و در قسمت دوم، ادله¬ای را که به گمان ما اتقان کافی دارند، امّا در کتب فلسفی به روشنی به آنها پرداخته نشده است طرح خواهیم کرد.
1. نقد و بررسی ادله اثبات کامل مطلق
برهان یکم
یکی از مهم¬ترین براهین اثبات کامل مطلق بر این گزاره استوار است که هر دارایِ ماهیتی، ممکن¬الوجود است. عکس نقیض آن این است که هر چه ممکن¬الوجود نیست، دارای ماهیت نیست. با نظر به اینکه خداوند واجب¬الوجود است – نه ممکن¬الوجود- قهراً ماهیت ندارد و با توجه به اینکه ماهیت از حد وجود حکایت می¬کند، نفی ماهیت از واجب¬الوجود به معنای نامحدود بودن وجود او یا کامل مطلق بودن او خواهد بود. (طباطبایی، 1378: 1/214)این برهان مبتنی بر اذعان به وجود واجب است و با عنایت به اینکه اثبات آن در مباحث فلسفی کار دشواری نیست، وابستگی این برهان به آن مشکلی ایجاد نمی¬کند. نکته¬ای که باید بدان توجه کرد، این است که اثبات واجب¬الوجود، کامل مطلق بودنِ او را ثابت نمی¬کند؛ زیرا واجب¬الوجود موجودی است که هستی، عین ذات اوست و وجود برای او ضرورت دارد و وجود او قائم به غیر نیست و این معنا به تنهایی دلالت نمی¬کند که هستیِ او نامحدود و لایتناهی است و همه کمالات را در حد اطلاق در خود دارد و ضعف و نقص را در او راهی نیست.
نقد و بررسی
اولاً، این برهان بر امکان ماهوی استوار است و امکان ماهوی نیز بر اصالت ماهیت تکیه دارد؛ زیرا بنابر نظریه اصالت وجود، ماهیت یک امر اعتباری، پنداری و ذهنی است و همه اوصافی که به آن نسبت می¬دهند نیز به تبع آن ذهنی و اعتباری خواهد بود و انتساب ماهیت به اوصاف وجود خارجی- مانند خود ماهیت- از باب مجاز فلسفی و مسامحه در تعبیر است.شهید مطهری در این¬باره می¬فرماید:
هم بنا به نظریه قدما و هم بنابر اصالت وجود، معنای امکان ذاتی ماهیت، لااقتضائیت ذات ماهیت است نسبت به موجودیت و معدومیت ... لکن بنابر نظریه قدما باید به واقع نظر داشت و معنای اینکه می¬گوییم ماهیت به خودی خود نمی¬تواند موجود باشد، یعنی قطع نظر از علت خارجی نمی¬تواند در واقع موجود باشد؛ ولی با فرض علت خارجی واقعاً موجود است؛ ولی بنابر اصالت وجود باید نظر به اعتبار ذهن داشت و معنای اینکه می¬گوییم ماهیت به خودی خود نمی¬تواند موجود باشد، یعنی قطع نظر از اعتبار ذهن نمی¬تواند موجود باشد و با اعتبار ذهن به نحو مجاز موجود است. (1337: 6/ 1359 و 1360)
تذکر این نکته لازم است که این اشکال بنابر دیدگاه کسانی است که ماهیت را اعتباری می¬دانند.
ثانیاً، این اعتقاد که ماهیت از حد بودن وجود حکایت می¬کند و به همین سبب خداوند ماهیت ندارد، از ذهنیت پنداری بودن ماهیت برمی¬خیزد که از نظر راقم این سطور پذیرفته نیست. به نظر ما، تمام ادله اعتباری بودن ماهیت مخدوش و ناتمام است و ادله و شواهد حاکی از اصیل بودن ماهیت همانند وجود هستند. ماهیت آن است که در جواب ماهو گفته می¬شود و هر موجودی –حتی خداوند- چیستی دارد. فرض موجودی خاص با ویژگی¬های خاص و متمایز از موجودات دیگر بدون داشتن چیستی، اساساً فرض نامعقولی است. مفهوم وجود از اصلِ وجود حکایت می¬کند و ماهیت از مرتبه و چند و چون آن. همان-گونه که اصلِ وجود واقعیت دارد. چند و چونی آن نیز از واقعیت بهره¬مند است. (توضیح این مبنا در این مجال مقدور نیست.)
ثالثاً، جمله «ماهیت ممکن است» یا «هر دارایِ ماهیتی ممکن است» مبنای موجه و مقبولی ندارد. این گزاره از قاعده معروف «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لا موجودة و لا معدومة» گرفته شده است که پذیرش آن بررسی و تأمل بیشتری می-طلبد؛ زیرا باید پرسید منظور از این قاعده چیست؟ برخی از فلاسفۀ متأخر گفته¬اند منظور آن است که بر ماهیت به حمل اولی، جز خود ماهیت بار نمی¬شود و نه مفهوم وجود و نه مفهوم عدم بر آن حمل نمی¬شوند.
اگر مقصود از قاعده مزبور همین معنا باشد، اختصاص به مفاهیم ماهوی ندارد و همه مفاهیم اعم از ماهوی، فلسفی و منطقی چنین هستند؛ زیرا درباره هر مفهومی می¬توان گفت به حمل اولی، تنها خودش بر خودش قابل حمل است، نه چیز دیگر.
علامه طباطبائی در پاسخ این اشکال می¬فرماید: «این حکم از خواص ماهیت است و اگر به مفاهیم دیگر هم نسبت داده می-شود، به نحو بالعرض است؛ زیرا به دلیل انتزاع مفاهیم دیگر در ذهن از ماهیات، میان آنها اتحاد برقرار است.» اما همان¬گونه که برخی اشاره کرده¬اند، این توجیه افزون بر تکلف آشکارِ آن، مخدوس است؛ زیرا مفاهیم فلسفی برگرفته از مفاهیم ماهوی نیستند. (مصباح یزدی، 1405: 103)
برخی از محققان، توجیه دیگری برای این قاعده ارائه کرده¬اند. به نظر آنان مقصود این است که مصداق ماهیت در وعای اعتبار، متصف به وجود و عدم نمی¬شود. توضیح اینکه، حمل در قضیه هلیۀ بسطیۀ «الانسان موجود» با اینکه از نوع شایع است نه اولی، ذهن باید قبل از اتصاف انسان (ماهیت) به وجود یا به تعبیر دیگر، قبل از حمل این محمول (موجود) بر انسان، برای موضوع (انسان) مصداق را اعتبار کند تا بتواند وجود را به نحو شایع بر او حمل کند. طبیعی است که مصداق اعتباری باید به گونه¬ای باشد که بتوان هم مفهوم وجود و هم مفهوم عدم را بر آن حمل کرد. حال آنکه مصداق اعتباری ماهیت در ذات خود به گونه¬ای است که نه متصف به وجود است و نه متصف به عدم. (همان: 104)
این توجیه نیز نمی¬تواند نشان دهد حکم در قاعده «الماهیة من حیث هی...» از مختصات ماهیت است. توجیه مزبور در هر هلیه بسیطه¬ای قابل طرح است؛ اعم از اینکه موضوع آن از مفاهیم ماهوی باشد و یا مفاهیم دیگر؛ مثلاً جمله «المعلول موجود» یا «الواجب موجود» نیز هلیه بسیطه است و عین همان توجیه در این موارد نیز قابل طرح است.
نتیجه اینکه برای قاعده مزبور، توجیه مقبولی نیافتیم و بنابراین گزاره «هر ماهیتی ممکن است» یا «هر چیزی که دارای ماهیت است، ممکن است» مبنای مقبولی ندارد.
منبع فصلنامه آیین حکمت شماره 3