نویسنده : بهمن نامور مطلق*
چکیده
»هر متنى یک بینامتن است؛ دیگر متنها در سطوح متغیر و با شکلهاى کمابیش قابل شناسایى در آن حضور دارند؛ متنهاى فرهنگ پیشین و متنهاى فرهنگ پیرامون؛ هر متنى یک بافت جدید از نقلقولهاى متحول شده است.«گرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجهى مطالعات او در مورد نظریات باختین بود اما خود کریستوا به شدت متأثر از افکار حاکم بر حلقهى تلکل نیز بود که از مهمترین حلقههاى فکرى و فرهنگى قرن بیستم محسوب مىشد و در آن افرادى همچون میشل فوکو، رولان بارت، ژاک دریدا، فیلپ سولر گردهم آمده بودند. با این حال ارتباط بارت با بینامتنیت تنها به دلیل حضور او در این حلقه نیست، بلکه بارت خود یکى از بانیان حتمى و تأثیرگذار موضوع بینامتنیت به حساب مىآید. ارتباط بارت با بینامتنیت یک ارتباط عمیق و دوسویه بود، زیرا از یک سو نظریات بارت در بسیارى از موضوعات بینامتنیت هم نوگرایانه بود و هم بسترى براى گسترش بینامتنیت گردید؛ به گونهاى که بار مطالعاتى بینامتنى را به سوى خوانش و مخاطب سوق داد، کارى که بعدها به وسیلهى ریفاتر و برخى دیگر ادامه یافت.
از سوى دیگر بینامتنیت نزد بارت به یک نظریهى زیربنایى تبدیل مىشود، چنان که با آن نظریات اصلى خود همچون تفاوت میان اثر و متن، مرگ مؤلف، مخاطب محورى و لذت متن را بنا مىنهد. به همین دلیل است که بارت با مقالهى معروف »از اثر به متن« کاربرد بینامتنیت را شروع مىکند و این حضور، در مقالهى »نظریهى متن« و کتابچهى لذت متن همچنان تداوم مىیابد. در این مقاله کوشش مىشود تا ضمن تعریف بینامتنیت نزد بارت و تفاوت آن با برخى دیگر از پژوهشگران بزرگ در این حوزه، به نقش بارت در شکلگیرى بینامتنیت، و نقش بینامتنیت در توسعهى نظریات اصولى بارت پرداخته شود، همچنین تلاش خواهد شد تا کاربرد بینامتنیت در ادبیات و هنر نیز مورد بررسى قرار گیرد.
کلیدواژه: متن، بینامتنیت، ادبیات، هنر، نظریه
مقدمه
گرچه واژهى بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجهى مطالعات او دربارهى نظریات باختین مىباشد، اما کریستوا به شدت متأثر از افکار حاکم بر حلقهى تلکل (Tel Quel) بود که در آن افرادى همچون رولان بارت، ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم مىآمدند و از مهمترین حلقههاى فکرى و فرهنگى قرن بیستم محسوب مىشد. این حلقه موضوعات نوینى را در عرصههاى زبانشناسى، نشانهشناسى، مطالعات فرهنگى، نقد و فلسفه مطرح کرد و شخصیتهاى آن در سراسر جهان شهرت یافتند. یکى از این شخصیتها بارت و دیگرى کریستوا بود که نقش اصلى را در شکلگیرى مطالعات بینامتنى برعهده داشتند. اما بینامتنیت به وسیلهى محققان دیگرى همچون ژرار ژنت، میکائیل ریفاتر، لوران ژنى، بلوم و برخى دیگر در جهتهاى گوناگونى گسترش و توسعه یافت. این مقاله به بررسى بینامتنیت نزد رولان بارت بسنده مىکند.بارت هیچگاه مقاله یا کتابى را به طور کامل به بینامتنیت اختصاص نداده است، اما چنانکه ملاحظه خواهد شد، بینامتنیت یکى از عناصر مهم در آراى او محسوب مىشود. بارقههاى موضوع بینامتنیت را حتى مىتوان در مقالات سالهاى دههى شصت به طور مثال در «ادبیات و ناپیوستگى» (Roland Barthes. "Litterature et discontinu" Oeuvre Completes.) نیز مشاهده کرد. بارت از زمانى که بر روى موضوع متن متمرکز شد، به طور مستقیم و غیر مستقیم به مسئلهى بینامتنیت نیز به شکل جدىتر پرداخت. در سال 1970 بارت اس / زد )1979( را منتشر نمود و در این کتاب به خوانش کتاب سارازین بالزاک (Sarrasine. Honore de Balzac.) پرداخت و براى این اثر سى صفحهاى نزدیک به 270 صفحه تفسیر نوشت که مورد بحث بسیارى قرار گرفته است، در این کتاب، حضور بینامتنیت را مىتوان مشاهده کرد. در سالهاى دههى هفتاد و پس از آن بود که در آثار او استفاده از واژهى بینامتنیت به صورت جدا و سپس بینامتنیت به صورت متصل مشاهده مىشود.
بارت بینامتن را به سال 1971 و در مقالهى »از اثر به متن« ("De l'oeuvre au Texte".) مطرح کرده است. مقالهى »تحلیل ساختارى در مورد پردهى 11 - 10»("Analyse structurale a propos d actes 10-11. " in L'A venture semiotique. P.300.) که در سال 1972 نوشته شده است، نیز بىتوجه به بینامتنیت نیست و در آن بارت ویژگى دیگرى از بینامتنیت را مطرح مىکند. بارت در سال 1973 در مقالهى »نظریهى متن« ("Theorie du Texte".) به طور خاص به بینامتنیت مىپردازد و یکى از قسمتهاى بخش دوم اثر خود را به این موضوع اختصاص مىدهد. بارت در سال 1974 موضوع را مجددا در مقالهى »ماجراى نشانهشناسى« ( L'A venture semiotique.) مطرح مىکند که این روند تا سال بعد یعنى 1975 و به ویژه در کتاب لذت متن (Plaisire du tex te.) قابل مشاهده است. در اینجا کوشش مىشود نه بر اساس فرآیند گاهشمارانه (cronologique) بلکه بر اساس مضمونى (thematique.) نظریات بارت مورد بررسى و مطالعه قرار گیرد.
تعریف بینامتنیت و تمایز آن از نقد سنتى
دیدگاههاى بارت در مورد بینامتنیت از یکسو به نظریات کریستوا نزدیک است و از سوى دیگر داراى ویژگىهایى است که به آن اصالت خاصى مىبخشد. نظریات بارت به طور مثال از این جهت با کریستوا نزدیک و مشابه است که هیچ یک در جستوجوى تأثیر و تأثر یک متن بر روى متن دیگر نیستند. بارت از همان آغاز و همراه با کریستوا مىکوشد تا میان مفهوم بینامتنیت و مطالعهى مربوط به تأثیر و تأثر آثار بر همدیگر، تفاوت قایل شود. به همین دلیل در نوشتههاى نخستین خود همواره در جداسازى این دو مفهوم کوشیده است و مفهوم تأثیر و تأثر متنى راه تحقیقى متعلق به گذشته مىداند. بارت در مقالهى »از اثر به متن« در اینباره مىگوید:بینامتن که تمام متن را فرا مىگیرد - زیرا خود آن متن میانمتن یک متن دیگر محسوب مىشود - نمىتواند با خاستگاه متن اشتباه شود. جستوجوى »منابع« و »تأثیرات« یک اثر موجب رضایت اسطورهى خویشاوندى مىشود. نقل قولهایى که متن را شکل مىدهند، با وجود اینکه پیشتر خوانده شدهاند، ناشناخته و جدایىناپذیر هستند، به همین دلیل نقل قولهایى بدون گیومه هستند. ("De l'aeuvre au Texte.) بنابراین بارت توجه به موضوع تأثیر و تأثر در علوم - به ویژه در مطالعات بینامتنى - را ناشى از اسطورهى خویشاوندى، نسب و نسبشناسى مىداند و چنین مىپندارد که انسان همواره از اینکه ریشه و نسب خود یا چیزى را بشناسد، لذت مىبرد و این اسطوره همواره و به شکلهاى گوناگون در جوامع سنتى حضور دارد. بارت در مقالاتى که در سال 1976 نوشت و در سال 1983 براى نخستین بار چاپ و منتشر نمود، نیز بر همین موضوع تأکید مىکند تا مجددا میان برداشت او و همفکرانش و برداشت دیگران - که آن را نقد سنتى مىنامد - تفاوت قائل شود. چنانکه مىگوید:
نقد سنتى عادت داشت تا در مورد »منابع« یک اثر و »تأثیرات« دریافتى به وسیلهى هنرمند مطالعه کند؛ این عادت، روزهاى خوشى را در مطالعات دانشگاهى سپرى کرده است. این منابع پدیدهاى مخفى شناخته مىشدند و این تأثیرات به یک عنوان، تحمیلى تلقى شده بود. نظریهى نوین متن این چشمانداز را دگرگون کرده است. چیزى که مهم است و امروزه مورد توجه است، تأثیرى نیست که هنرمند پذیرفته، بلکه آن چیزى است که فرا مىگیرد، خواه ناخودآگاه یا بالعکس خواه به صورت تقلیدى طنزگونه. تمام این زبانها با خاستگاههاى گوناگون که از یک اثر گذر مىکنند و به معناى دیگر، آن را به انجام مىرسانند آن چیزى را شکل مىدهند که بینامتن نامیده مىشود. (Roland Barthes. )1972-1976) Oeuvres completes. p. 968) همانطورى که ملاحظه مىشود، او جستوجوى کارآگاهانهى منتقدان سنتى را که همانند یک مأمور و مفتش در جستوجوى روابط یک اثر یا آثار دیگر یا یک نویسنده با نویسندگان دیگر هستند، مورد انتقاد قرار مىدهد. او همواره تلاش مىکند تا خود را از این روش مفتشانه به دور نگاه دارد. به همین دلیل بینامتن نزد بارت ویژگى گمگشتگى و پنهانى دارد، زیرا در متن توزیع شده و بسیار فراتر از نقلقولهاى مستقیم است که مهمترین عناصر مطالعه در نقد سنتى محسوب مىشود. بنابراین، امکان جداسازى بینامتنیت از متن وجود ندارد و این پیوستگى و درهم رفتگى تا آنجا پیش مىرود که متن و بینامتن نزد بارت یک هویت واحد پیدا مىکنند.
نقش و ویژگى بینامتن در آراى بارت
بینامتنیت، رفته رفته به عنوان یکى از مهمترین مبانى فکرى بارت در شکلگیرى دیدگاهها و آراى او نقش مهمى را ایفا مىکند، چنانکه در اغلب نظریاتى که بارت آنها را مطرح مىکند مىتوان نقش و اهمیت بینامتنیت را مشاهده کرد. در اینجا به برخى از نظریات اصیل بارت )نظریاتى که او یا بانىشان بوده یا در شکلگیرى آنها نقش بنیادین داشته است( و ارتباط آنها با موضوع بینامتنیت، هرچند به شکل گذرا، پرداخته مىشود:تمایز متن از اثر
یکى از نظریات بحثانگیز بارت تمایزى است که او میان اثر و متن قائل شده است. بارت ویژگىهایى براى متن در مقالهى »از اثر به متن« برمىشمارد که موجب جداسازى آن از اثر مىگردد. در این میان بارت به هفت دسته از تفاوتها اشاره دارد که عبارتاند از: روش، گونهها، نشانه، تکثر، خویشاوندى، خوانش و لذت. در میان این هفت دسته تفاوت، حداقل دو دسته از آنها به طور مستقیم با اشاره به بینامتنیت مطرح مىشوند که عبارتاند از: تکثر و خویشاوندى. در این قسمت به همین دو تفاوت بسنده مىکنیم و در بخشهاى بعدى به موضوعات دیگرى همچون خوانش نیز پرداخته خواهد شد.بینامتن در خدمت تکثر متنى: بارت در توضیح دستهى پنجم از تفاوتهاى میان اثر و متن به بحث تکثر معنایى در متن و تقابل آن با اثر مىپردازد. این موضوع یکى از محورىترین موضوعاتى است که او آن را مطرح مىکند و همواره در گسترش آن تلاش مىنماید. بارت در توضیح دلیل تکثر معنایى در متن به بینامتن اشاره مىکند و ضمن بیان تفاوت میان مطالعهى بینامتنیت و نقد سنتى - که پیشتر به آن اشاره شد - اضافه مىکند: موضوع تکثر معنایى برخلاف وحدت معنایى است که مورد توجه خاص فلسفهى وحدتگرا قرار مىگیرد. با بررسى موضوع چندگانگى معنایى مىتوان به یکى از نهادینهترین موضوعات بارت پى برد. بارت دلالتگرى (signification.) را متعلق به اثر مىداند که اغلب در معناهاى مشخص و یگانه محدود مىشود. به همین دلیل او از واژهى دلالتپردازى ( signifiance.) استفاده مىکند تا بتواند چندگانگى و تکثر معنایى در متن را مشخص و متمایز کند. دلالت پردازى در مقالهى دیگر بارت یعنى »نظریهى متن« بیش از پیش مورد توجه قرار مىگیرد. بنابراین پیرو نظر بارت، این بینامتنیت است که با ماهیت چند آوایى )یعنى پولیفونى (polyphonie.) از نظر باختین و استروفونى (stereophonie.) از نظر خود بارت( و چندبعدى خود موجب مىشود تا متن داراى ویژگى چند معنایى شود. جالب اینکه بارت در مقالهى »از اثر به متن« و در مبحث تکثر معنایى موضوع بینامتنیت را درست پس از بحث راجع به استروفونى (موضوع استروفونی یا چند صدایی از موضوعت مهم در آرای بارت محسوب می شود که به گونه ای تنگاتنگ با بینامتنیت در ارتباط است و متأسفانه کمتر توجه پژوهشگران را به سوی خود جلب کرده است.) مطرح مىکند که بیانگر ارتباط تنگاتنگ این دو است. دیگر متن همانند اثر نیست که به یک معناى واحد و پنهان محدود شود و کار مفسر و منتقد یافتن این معناى مرکزیت یافته و واحد باشد، بلکه تکثر معنایى موجب مىشود تا هر شخصى در فرآیندى که قرار مىگیرد معنایى از معناهاى گوناگون را کشف یا حتى خلق کند. در نتیجه همان طورى که گفته شد، دیگر منتقد در پى دلالتگرى نیست، بلکه به دلالتپردازى مشغول است.
رد خویشاوندى و مرگ مؤلف: بارت در ادامه هنگامى که به دستهى پنجم از تفاوتهاى اثر و متن یعنى ملاک خویشاوندى به ویژه در ارتباط با مؤلف مىپردازد، دوباره به بینامتن توجه دارد و مىگوید: »متن مىتواند بدون ضمانت، پدر خوانده شود؛ و بالعکس آن، بازسازى میان متن، مسئلهى وراثت را از بین مىبرد. مسئله این نیست که مؤلف نمىتواند به متن یا به متن خود »بازگردد«؛ اما در چنین صورتى وى به عنوان مهمان مطرح مىشود.« (Bruissement de la langue. p 77.) چنانکه ملاحظه مىشود، روابط میان متنها جاى رابطهى میان مؤلف و اثر را مىگیرد. این تعامل و تداخل بینامتن در تولید متن، موجب از بین رفتن اصالت مؤلف و اقتدار او مىگردد. بارت با استفاده از تعاملى که متنها در آفرینش متن نوین دارند، حق مالکیت مؤلف را مورد تشکیک قرار مىدهد. این شک و سپس انکار موجب ظهور یکى از مهمترین و بحثانگیزترین نظریات بارت مىشود. در واقع، از نظر بارت رابطهى میان مؤلف و اثر با رابطهى میان مؤلف و متن کاملا متفاوت است، زیرا متن برخلاف اثر تحت تملک مؤلف محسوب نمىشود و بنابراین براى مطالعهى متن نیاز نیست به مؤلف و آراء و زندگینامهى او مراجعه شود، بلکه خود متن کفایت مىکند. با انکار و رد پیوند خویشاوندى و تملکى میان متن و مؤلف، رفته رفته نقش مؤلف تا آن حد مورد تردید قرار مىگیرد که به مرگ او مىانجامد.
همانطور که همه مىدانند، یکى از نظریات مهم، بحثانگیز و تأثیرگذار بارت اعلام »مرگ مؤلف« از سوى اوست. بارت در توجیه مرگ مؤلف به چندین دلیل اشاره دارد که مهمترین آنها بینامتنیت است. به همان اندازه که متنهاى پیشین در زایش متن جدید نقش مهمى را بر عهده مىگیرند، به همان اندازه نیز از اهمیت نقش مؤلف کاسته مىشود. ژینیو در بررسى آثار بارت به همانندى نظریات او با کریستوا اشاره مىکند و موضوعاتى همچون »نظر بافتار و درهمتنیدگى متنها و نظر زایش یا تولید پیشمتنها در متن نوین و مرگ مؤلف« (Anne-Claire Gignioux. Initiation a l interex tualite. P. 25.) را مشترک میان این دو مىداند. استفادهاى که بارت از بینامتنیت براى »مرگ مؤلف« مىکند، همراه با استدلالهایى است که کریستوا و باختین پیشتر - البته به شکل محدودتر - به آن توجه کرده بودند.
بنابراین، نقد سنتى شاید بتواند براى »اثر« و نه »متن« مؤثر باشد، زیرا ویژگىهایى که اثر دارد امکان نقد مبتنى بر تأثیر و تأثر را مىدهد اما متن به دلیل نوع پیوستگى با سایر متنها این امکان را تا حد زیادى نفى مىکند. علت اصلى آن هم چنان که بارت مىگوید، این است که »تمام متن بینامتن است«.
نظریهپردازى متن
بارت پس از اینکه متن را از اثر متمایز کرد، به نظریهپردازى دربارهى متن پرداخت. مقالهى »نظریهى متن« مهمترین اثر در تبیین این نظریه است که در دایرة المعارف یونیورسالیس منتشر شده است. البته مقالهى »نظریهى متن« نیز به گونهاى، گسترش و تفصیل مقالهى »از اثر به متن« محسوب مىشود. بنابراین، بینامتنیت در اینجا نیز یکى از اصول بارت براى تبیین متن محسوب مىشود. سوفى رابو در این مورد مىنویسد: »کافى است که تعریف کریستوا که بارت نقل مىکند خوانده شود براى اینکه معلوم شود تا چه حد مفهوم بینامتنیت در این دریافت از متن، اساسى و محورى است«. (Sophie Rabau. Intertex tualite. p. 57.) بارت با کمک بینامتن هر آنچه مىتواند با متن ارتباط برقرار کند را نیز متن تلقى مىکند و همانطورى که سوفى رابو نیز اعلام مىکند: »به لطف مفهوم بینامتنیت، دیگر برونمتن وجود ندارد و جهان، فضاى سیالى براى پیوسته متن شدن است«. (Ibid p. 58)بارت ویژگى بینامتنیت یعنى ارتباط و تعامل میان متنها را برخاسته از خود متن و حتى از معناى واژهى متن مىداند و بر همین اساس مىگوید:
این مفاهیم اساسى که پیوستار نظریه هستند، در کل همگى با تصویر القائى به وسیلهى ریشهشناسى خود واژهى »متن« (texte) مطابقت دارد: موضوع بافت (tissue) است؛ در صورتى که پیشتر نقد به طور یکپارچه بر »بافت« پایان یافته تأکید داشت، نظریهى امروزى متن از متنپوشان روىگردان است و تلاش مىکند تا بافت را به صورتى درهمتنیده از رمزها، فرمولها و دالهایى درک کند که در آنجا، سوژه جاى مىگیرد، تخریب مىشود و همچون عنکبوتى در تار خودش محو مىگردد. بنابراین دوستداران واژهپردازى مىتوانند نظریهى متن را همچون هیفولوژى تعریف کنند. (هیفو، بافت، پارچه و تار عنکبوت است.) (Roland Barthes. Oeuvres completes IV. Seuil P. 451-2)
در این مقاله بارت ضمن تکرار بحث خود در مقالهى »از اثر به متن« به گسترش این مباحث نیز مىپردازد و مىگوید: یکى از این راههاى ساختزدایى - بازسازى جابهجایى متنها و تکههاى متنها است که پیرامون متن و در نهایت در خود متن مورد توجه وجود داشته یا دارد: هر متنى یک بینامتن است؛ دیگر متنها در سطوح متغیر و با شکلهاى کمابیش قابل شناسایى در آن حضور دارند؛ متنهاى فرهنگ پیشین و متنهاى فرهنگ محیط؛ هر متنى یک بافت جدید از نقلقولهاى متحول شده است. (Ibid. P. 451-2)
چنانکه ملاحظه مىشود، بارت هر متنى را یک بینامتن مىداند، به بیان دیگر، هیچ متن ناب و خالصى را قبول ندارد. او سپس مىافزاید:
بینامتنیت که شرط هر گونه متنى است هر شکلى که داشته باشد، بىگمان به مسئلهى ارجاع و تأثیر محدود نمىشود؛ بینامتن حوزهى عمومى فرمولهاى بىنامى است که خاستگاه آنها به ندرت قابل بازشناسى هستند، نقلقولهاى ناخودآگاهانه یا غیر ارادى، دادههاى بدون گیومه است. از دیدگاه معرفتشناسى، مفهوم بینامتن آن چیزى است که براى نظریهى متن، امکان اجتماع را به دنبال مىآورد. تمام زبان پیشین و معاصر است که در متن حضور دارد؛ نه همانند مسیر یک شبکه قابل شناسایى و یک تقلید اختیارى، که همانند مسیر یک پراکندگى - تصویرى که در متن، جایگاه نه یک بازتولید بلکه یک تولید را اطمینان مىبخشد. (Ibid P. 451)
پس از کنار گذاشته شدن اثر و توجه ویژه به متن مىتوان اضافه کرد نظر مشترک دیگرى که آراى بارت را به نظر کریستوا پیوند مىدهد، نقش بینامتن در تولید و خلق متن است. به عبارت دیگر اگر بینامتنیت تأثیر و تأثر را مورد توجه قرار نمىدهد، پس چه نقشى دارد؟ در اینجاست که بارت در توضیح آراى کریستوا بر رابطهى میان متن و خلاقیت تأکید مىورزد و متن را محصول خلاقیت و تولید مىداند، اما این تولید گونهى گروهى یا تئاترى دارد؛ یعنى یک خلاقیت و تولید جمعى است. این جمع تنها مؤلف و مؤلفان پیشین او نیستند، بلکه مخاطب نیز در خلق اثر تأثیر بسیار جدى دارد:
متن یک محصول تولیدى است. این مسئله نمىخواهد بگوید که محصول یک تلاش است بلکه تئاتر یک تولید جایى است که تولید را در هر لحظه با هر جنبهاى که آن را دریافت کرد، حتى نوشتار )نوع ثابت شده( آن هم به طور پیوسته به انجام مىرساند. این فرآیند زبان روزمره، بازنمایى کننده یا بیانى را ساختشکنى مىکند و زبان دیگرى را مىسازد. (Nathalia piegay Gros. " Theorie du texte cite par Introduction a l'intertextualite. " p. 11)
بارت در مقالهى »تحلیل ساختارى در مورد پردهى 11 - 10»بینامتنیت را مورد بررسى قرار مىدهد و مىگوید:
(بینامتن) موجب مىشود که یک ویژگى گفته به یک متن دیگر ارجاع شود و این در معناى بىکران واژه است؛ زیرا منابع یک متن را نباید با نقلقولى که نوعى ارجاع غیرقابل برگشت به یک متن بىکران است، اشتباه کرد؛ متنى که همانا متن فرهنگى انسانیت است. این مسئله به ویژه در مورد متنهاى ادبى صادق است که از نمونههاى بسیار گوناگون به هم بافته شدهاند و در آنجا نتیجتا پدیدهى ارجاع شده یا نقلقول شده از یک فرهنگ پیشین یا محیط بسیار رایج است. در آن چیزى که بینامتن نامیده مىشود، باید متنهایى را نیز که پستر مىآیند افزود. منابع یک متن تنها آنهایى نیستند که پیشتر آمدهاند، بلکه آنهایى هم که پستر مىآیند هستند. این دیدگاهى است که لویى استروس با قرار دادن ویرایش فرویدى از اسطورهى ادیپ در قسمت اسطورهى ادیپ آن را به خوبى پذیرفته است: اگر سوفوکل خوانده مىشود، باید همچون نقلقول فروید خوانده شود و فروید نیز همچون نقلقول سوفوکل خوانده شود. (" Analyse structurale a propos d actes 10- 11". in L'A venture semiotique)
چنان که ملاحظه مىشود، پیشمتن و پسمتن در نزد بارت - به گونهاى که اغلب محققان مطرح مىکنند - طرح نمىشود، بلکه بارت بر این نظر است که پیشمتن به زمان بستگى ندارد و هرگاه دو متن با یکدیگر ارتباط برقرار مىکنند، به همان اندازه که متن گذشته در شکلگیرى متن آینده شریک است، به همان اندازه نیز متن پسین بر متن گذشته مؤثر است.
بینامتنیت: مؤلف و مخاطب
اغلب پژوهشگرانى که به بینامتنیت مىپردازند، بارت را به دلیل توجه خاصش به خوانش از سایر محققان در این زمینه جدا مىکنند. بارت خود از بانیان توجه به خوانش و مخاطب در موضوع بینامتنیت است و این مسئله از موضوعات اصیل بارت در این خصوص محسوب مىشود. بنابراین، اگرچه توجه به مخاطب در اندیشههاى پیش از بارت به ویژه در پدیدارشناسى نیز مشهود است، اما باید گفت که هیچ نظریهپردازى به اندازهى بارت به مخاطب توجه نکرده است و راهى که او مىگشاید به وسیلهى دیگران ادامه پیدا مىکند. از میان اینها مىتوان به یکى از مهمترین چهرههاى نظریهپرداز بینامتنیت یعنى میکائیل ریفاتر اشاره کرد.همراه با چرخش محور مطالعات از مؤلف به مخاطب و توجه بارت به خوانش متن، بینامتن بیش از پیش به جاى اینکه به خلق اثر توجه کند، دریافت اثر را مورد توجه قرار داده است. بارت خود در این رابطه مىگوید:
مؤلف همچون مالک ابدى اثرش تلقى شده است و ما خوانندگانش همچون مصرفکنندگان ساده. این وضعیت به طور مشخص، یک مضمون اقتدارى را موجب مىشود؛ فکر مىشود که مؤلف داراى حقوقى نسبت به خواننده است، او خواننده را در یک معناى خاص اثر محدود مىکند، و این معنا به طور طبیعى درست است؛ بر اساس نتیجهى اخلاقى نقد، در مورد معناى درست تلاش مىشود آن چیزى که مؤلف مىخواهد بگوید، انجام شود نه به هیچ وجه آن چیزى که خواننده مىشنود. (Bruissement de la langue. p. 34)
بنابراین، موضوع خلاقیت همچنان مورد توجه مىباشد اما این خلاقیت از محور مؤلف به سوى مخاطب انتقال پیدا مىکند. مخاطب متن دیگر یک مصرف کنندهى ساده نیست، بلکه بالعکس در خلق اثرى که مشاهده مىکند، شرکت دارد.
در نتیجه، با اهمیتى که مخاطب پیدا مىکند، نقش متنهاى پیشین مخاطب نیز اهمیت مىیابد و این پیشمتنهاى مخاطب است که به او اجازه مىدهد تا در خواندن متن آن را در گذر متنهاى پیشین درک کند، همچنین هر متن پیشین بر خوانش متن پسین نزد مخاطب تأثیرگذار است. این موضوع را بارت در اس / زد به خوبى نشان مىدهد. همچنین او در بینامتن در اثر منسوب به استاندال نیز ردپاى پروست را مىیابد.در لذت متن (Plaisire du texte. p. 5)نیز به این موضوع اشاره دارد که پروست در خواندن استاندال چگونه نقش دارد. در واقع تأثیرگذارى نویسندگان پیشین در نویسندگان پسین نزد مخاطب و در خوانش آنها امکانپذیر مىشود. چنان که گویا دو سیر زمانى وجود دارد: یکى زمان نوشتن و تقدمات نوشتارى که به مؤلفان باز مىگردد و دیگرى زمان خوانش که از آن مخاطبان است. این دو در اغلب موارد نه تنها با هم یکى نیستند، بلکه متفاوت و وارونه مىشوند. به همین دلیل برخلاف روند تألیفى، در روند خوانشى گاهى نویسندهاى معاصر پیشمتن نویسندهاى باستانى مىشود.
ناتالى پیگى گرو مىگوید هنگامى که بینامتنیت و مناسبات بینامتنى از متن به طرف خوانش و خواننده متمرکز مىشود، اتفاق بزرگى مىافتد که آن نقش ذهنیت )سوبژکتویته( است، زیرا دیگر فرآیند بینامتنیت تأثیرات و واکنشهایى در ذهن خواننده خواهد بود. به همین دلیل بینامتنیت عملى ذهنى و شخصى مىشود، چنانکه یک متن مىتواند داراى فرآیندهاى گوناگون بینامتنى نزد افراد و اشخاص گوناگون باشد. روابط بینامتنى، همه در ذهن خواننده صورت مىپذیرد اما براساس نظر بارت متن در اینجا بىتأثیر نیست، زیرا متن مىتواند با نوع بیان، سبک و همچنین موضوع و مضمون خود، قابلیت بالقوهى بینامتن را در خوانش افزایش دهد. به طور مثال یک متن نمادین امکان بینامتن را نزد خواننده بسیار بیشتر مىکند. به همین دلیل براى بارت مهم نیست که مرجع یک متن کدام متن دیگر است. و در اینجا برخلاف نظر بسیارى از محققان، آن چیزى که اهمیت دارد این است که متنهاى پیشین خواننده کداماند و تا چه حد در دریافت متن جدید مؤثرند. بارت که خود از خوانندگان جدى پروست بوده است، همانطورى که در لذت متن اشاره شد، مىگوید؛ هنگامى که متن جدیدى را مطالعه مىکند آن را از گذر متن پروست و با تأثر از آن، مطالعه و دریافت مىکند و در این فرآیند خوانش آثار پروست حاضر است. بنابراین اگر بخواهیم از واژهى ژنتى استفاده کنیم، پیشمتن اثر یا مؤلف متن مهم نیست بلکه پیشمتن خواننده اهمیت دارد. به عبارت دیگر، پیشمتن خلق اثر مورد توجه نیست بلکه پیشمتن خوانش اثر مهم است. این مسئله نیز با سایر آراى بارت همچون »مرگ مؤلف« و اهمیت خوانش کاملا مطابقت و هماهنگى دارد.
در اینجا موضوع دیگرى نیز مطرح مىشود و آن عدم تعین در بینامتنیت است زیرا هر کس مىتواند با توجه به پیشمتنهاى خود، بینامتنى مخصوص به خود در خوانش یک متن واحد داشته باشد. حتى یک خواننده با دو بار خواندن مىتواند دو بینامتن متفاوت داشته باشد. این عدم تعین بیانگر گذر بارت از ساختارگرایى به پساساختارگرایى نیز مىباشد که در همین سالهاى دههى هفتاد صورت مىگیرد و به طور همزمان در مقالات و سخنرانىهاى گوناگون بارت قابل مشاهده است. در پساساختاگرایى فرآیندهاى بینامتنى فاقد تعین مطلق مىگردند.
براى تکمیل موضوع بینامتنیت و رابطهى آن با مؤلف یا مخاطب، باید این نکته را نیز اضافه کرد که بینامتنیت نزد مؤلف هیچگاه به طور کامل از آراى بارت محو نمىشود بلکه او اهمیت اصلى را به بینامتنیت نزد مخاطب مىدهد. با این حال هرگاه موقعیتى پیش آمده، در خصوص بینامتن نزد مؤلف نیز بحثهایى را به میان آورده است، چنانکه به طور مثال هنگامى که در سال 1976 از نمایشگاه نقاشى سائول استنبرگ دیدن مىکند، در مورد بینامتنیت نزد مؤلف نیز مباحثى را مطرح مىنماید.
چنانکه مشاهده مىشود، بارت با این تعریف خود از بینامتنیت، آن را از بسیارى دیگر تعریفها جدا مىکند زیرا از نظر بارت بینامتنیت با شناخت خاستگاهى متنى نباید اشتباه گرفته شود؛ او نگرش خاستگاهى به بینامتنیت را نگرشى قدیمى مىداند. شاید از نظر او این نوع نگرش به بینامتنیت بیشتر با اثر منطبق است تا با متن. به عبارت دیگر، این رابطهى بینامتنى در اثر رابطهى آشکار است، ولى در متن بینامتن به شکل پنهان حضور دارد زیرا در اثر، ارتباط بینامتنى محدود و تعریف شده است و به همین دلیل نیاز به ارجاعات صریح دارد، ولى در متن جداى از این است، زیرا متن بر اساس روابط شبکهاى با سایر متنها ساخته مىشود و با آنها شروع و ادامه مىیابد.
بینامتنیت در عرصهى هنر
تا اینجا بارت بینامتنیت را از مطالعات سنتى یا به قول خودش نقد سنتى متمایز کرد. اما یک پرسش مهم و اساسى دیگر نیز در مورد تعریف بینامتنیت به نظر مىرسد و آن این که حدود و گسترهى بینامتنیت کجاست؟ به بیان روشنتر قلمرو بینامتنیت تا کجا پیش مىرود و چه نظامهاى نشانهاى را شامل مىشود؟ این پرسش از این جهت اهمیت دارد که برخى متن و به دنبال آن بینامتن را در نظام کلامى و به ویژه نوشتارى آن محدود مىکنند.در این رابطه بارت و بسیارى از پژوهشگران، نظر خاصى دارند و آن این است که دامنهى متن فراتر از نظام کلامى صرف است. بارت این موضوع را به طور مستقیم و غیر مستقیم در آثارش بیان و هرازگاهى این نظامها را به هم تشبیه مىکند. او مقالهى خود با عنوان »نشانهشناسى و شهرسازى« (Semiologie et urbanisme.) را این گونه به پایان مىرساند:
... زیرا، شهر یک شعر است، همانطورى که اغلب آن را مىگویند و همانطورى که هوگو بهتر از هر کس آن را بیان کرده است، اما یک شعر کلاسیک نیست، شعرى است که به خوبى بر روى یک موضوع متمرکز شده است. شعرى است که دال را مىگستراند و این گسترش است که در نهایت نشانهشناسى شهر باید بکوشد تا درکش کند و به آوازش درآورد. (L'Aventure semiotique. p. 271)
او با صراحت در کتاب امپراتورى نشانهها مىگوید: «شهر یک متن است.» (امپراتوری نشانه ها. ص 55.) بنابراین هنگامى که بارت از متن سخن مىگوید، گرچه اغلب منظورش نظام کلامى است، اما نظامهاى غیر کلامى همچون تجسمى، نمایشى، فیلمى و معمارى را نیز دربرمىگیرد. به همین دلیل بیشتر مطالبى که بارت در خصوص نشانهشناسى و بینامتنیت نظام کلامى مطرح کرده است، در خصوص نظامهاى دیگر بیانى نیز صادق است.
چنانکه پیشتر توضیح داده شد، براى بارت هر شکل بیانى مىتواند متن تلقى شود و بنابراین بینامتن در حوزهى هنر به همان اندازه مطرح است که در حوزهى ادبیات و زبان از آن بحث مىشود. او شهرسازى، نقاشى، عکاسى، سینما، تئاتر، موسیقى، گراور و بسیارى دیگر از جلوهها یا شاخههاى هنرى را به عنوان متن، مورد بررسى قرار مىدهد. گاهى چنان در مورد هنر و غیر هنر سخن مىگوید که گویى همچون برخى دیگر چندان تفاوتى میان آنها حس نمىکند، چنانکه در لذت متن مىگوید: »درست بینامتن همین است، غیر ممکن بودن زندگى در خارج از متن بیکران، خواه این متن پروست باشد یا یک نوشتار روزنامهاى یا صفحهى تلویزیون. کتاب به معنا مىپردازد و معنا به زندگى.« (Plaisire du tex te. p. 51.) همانطور که ملاحظه مىشود، او اثر پروست، مطالب یک روزنامه یا برنامهاى تلویزیونى را که از سه حوزهى ادبیات، زبان روزمره و هنر مىباشند، متن تلقى مىکند که فرآیند بینامتنیت در آن مىتواند رخ دهد. بارت در سال 1975 مقالهاى در مورد موسیقى مىنویسد و آن را با این جمله به پایان مىرساند: »به وسیلهى موسیقى، ما بهتر متن را همچون دلالتپردازى درک مىکنیم.« (Oeuvres Completes. IV. p. 858)
بارت در سال 1976 با دیدن نمایشگاه سائول استنبرگ مطالبى را یادداشت مىکند که بعدها در سال 1983 به چاپ مىرسد. در بخشى از این مطالب به بینامتن مىپردازد و در آنجا از تفاوت میان مطالعات تطبیقى در گذشته و چشمانداز آن در میان پژوهشگران معاصر سخن مىگوید.
نقد آراى بارت در بینامتنیت
گرچه بارت از بزرگترین نظریهپردازان در عرصهى بینامتنیت محسوب مىشود و همواره بر آن تأثیرگذار بوده و خواهد بود، اما او نیز همانند همهى محققان از جایگاه و منظر خاصى به موضوعات توجه مىکرد که نمىتوانست همهجانبه باشد. به همین دلیل مىتوان نارسایىهایى را در آراى او مشاهده کرد که برخى جنبهى کلى دارند و برخى دیگر به طور خاص به بینامتنیت مربوط مىشوند.بارت همانند تعدادى از منتقدان معاصر خود، توجه چندان شایستهاى به تفاوتهایى که میان نظامهاى گوناگون نشانهاى وجود دارد، نمىکند. او نظام کلامى را در اغلب موارد اصل و محور تلقى مىکند و سایر نظامها را با آن مقایسه مىنماید. البته باید این را نیز افزود که بارت و همراهانش همچون کریستوا و به ویژه دریدا موجب شکسته شدن دوگانههایى شدند که به طور مصنوعى و اعتبارى از هم جدا شدهاند. بارت هنگامى به خط نقشهاى ژاپنى برمىخورد، از خود مىپرسد: »از کجا نوشتار شروع مىشود؟ از کجا نقاشى شروع مىشود؟« **زیرنویس=امپراتوری نشانه ها
توجه بارت به بینامتنیت نزد مخاطب از نظریات مهم او در این خصوص محسوب مىشود، چنانکه تأثیراتى جدى بر محققان پس از خود داشت، اما این توجه متأسفانه اگر بخواهیم از واژگان خود بارت کمک بگیریم همراه با بىتوجهى به مؤلف و حتى مرگ مؤلف صورت مىگیرد؛ این بىتوجهى بخش بزرگى از آفرینش اثر هنرى را نادیده گرفته است.
همچنین بررسى بینامتن به طور کلى و نادیده گرفتن انواع و گونههاى آن نیز از ضعفهاى آراى بارت در این خصوص محسوب مىشود، زیرا اگرچه بارت و کریستوا افقهاى نوینى در پژوهشهاى بینامتنى بر روى پژوهشگران گشودند، ولى با نادیده گرفتن تفاوتهایى که در انواع بینامتن، همچون تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم، نقلها، مرجعشناسىها، تلمیحات، کنایات و سرقتهاى ادبى و هنرى، کلاژ و بسیارى دیگر از این نوع وجود دارد دامنهى بینامتن را در حد کلیات باقى گذاردند.
دیگر اینکه، بارت به دلیل نوع نگرشى که به بینامتنیت دارد نسبت به تفاوت میان متون گوناگون نیز بىتوجهى کرده است. به عبارت روشنتر بارت به محض تمایز اثر از متن، که هیچگاه به دقت و روشنى تبیین نشد، به انواع متنها از نظر ارتباط میانمتنى اشاره جدى نمىکند. در صورتى که باختین در تبیین دیالوژیسم و این مسئله به طور مثال رمان را در بالاترین حد و شعر را در نازلترین حد ارتباط میانمتنى و گفتوگومندى متصور مىشود، زیرا نقش سوژه را در شعر بسیار زیاد مىداند و در رمان کمتر و اینکه رمان چند آوایى محور است و شعر تکآوایىمحور. این تمایز را دیگرانى همچون ژنت نیز مورد توجه قرار دادهاند.
نتیجهگیرى
گرچه بارت هیچ اثرى را به طور کامل به بینامتنیت اختصاص نداده است ولى نقش مهمى در نهادینه شدن موضوع بینامتنیت نزد پژوهشگران دارد. او علاوه بر همراهى و همفکرى با کریستوا در برخى از نظریات در مورد بینامتنیت با آراى نو و اصیل خود موجب گسترش و غناى آن نیز شد. البته این ارتباط دو جانبه بوده است، چنانکه بینامتنیت نیز در شکلگیرى و توسعهى برخى از آراى بارت همچون تمایز متن از اثر و خوانش و مرگ مؤلف تأثیرگذار و حتى اساسى بوده است.همچنین ملاحظه شد که بینامتنیت در گذر زمان و در اندیشههاى بارت داراى ارزش و اهمیت بیشترى شده است. چنانکه مىتوان گفت که با گذر بارت از ساختارگرایى به پساساختارگرایى، بینامتنیت نه تنها داراى نقش بیشترى گردید، بلکه یکى از عوامل و عناصر مهم در این گذر و انتقال نیز محسوب مىشود. البته بر نظریات بارت که موجب غنا و گسترش بینامتنیت گردیده است، نیز انتقاداتى وارد مىشود. اما بارت همچنان به عنوان یکى از اصلىترین نظریهپردازان حوزهى بینامتنیت مورد توجه بوده و خواهد بود.
بینامتنیت از عناصر اساسى متنشناسى بارت است، چنانکه تولید متن را در یک فرآیند بینامتنى امکانپذیر مىداند. این متن است که داراى دو لایهى متفاوت ژنومتن و فنومتن است. فنومتن بخش ظاهرى متن است و ژنومتن لایهى زیرین آن که موجب دلالتپردازى مىشود. این بنامتن است که به ژنومتن امکان وجود تأویلهاى گوناگون را مىبخشد، زیرا با بینامتن آواهاى گوناگون در کنار هم قرار مىگیرند و این وضعیت چندآوایى موجب تکثر معنا یا همان دلالتپردازى مىشود. سپس تکثر معنایى را به خوبى مىتوان نزد مخاطب ملاحظه کرد؛ زیرا مخاطب با توجه به متنهاى پیشین خود، با قسمتها و لایههاى گوناگون متن ارتباط برقرار و آن را تفسیر مىکند. در اینجاست که بینامتن با ویرایش بارتى آن به هرمنوتیک نیز نزدیک مىشود و علىرغم برخى نظریات صریح خود بارت، همانندىهایى را میان این دو مىتوان یافت.
پینوشتها:
* عضو هیئت علمى فرهنگستان هنر
منبع: مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386
/ج