بارت و بینامتنیت

»هر متنى یک بینامتن است؛ دیگر متن‏ها در سطوح متغیر و با شکل‏هاى کمابیش قابل شناسایى در آن حضور دارند؛ متن‏هاى فرهنگ پیشین و متن‏هاى فرهنگ پیرامون؛
چهارشنبه، 15 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بارت و بینامتنیت
بارت و بینامتنیت
 

 

نویسنده : بهمن نامور مطلق*



 

چکیده

»هر متنى یک بینامتن است؛ دیگر متن‏ها در سطوح متغیر و با شکل‏هاى کمابیش قابل شناسایى در آن حضور دارند؛ متن‏هاى فرهنگ پیشین و متن‏هاى فرهنگ پیرامون؛ هر متنى یک بافت جدید از نقل‏قول‏هاى متحول شده است.«
گرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه‏ى مطالعات او در مورد نظریات باختین بود اما خود کریستوا به شدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه‏ى تل‏کل نیز بود که از مهم‏ترین حلقه‏هاى فکرى و فرهنگى قرن بیستم محسوب مى‏شد و در آن افرادى همچون میشل فوکو، رولان بارت، ژاک دریدا، فیلپ سولر گردهم آمده بودند. با این حال ارتباط بارت با بینامتنیت تنها به دلیل حضور او در این حلقه نیست، بلکه بارت خود یکى از بانیان حتمى و تأثیرگذار موضوع بینامتنیت به حساب مى‏آید. ارتباط بارت با بینامتنیت یک ارتباط عمیق و دوسویه بود، زیرا از یک سو نظریات بارت در بسیارى از موضوعات بینامتنیت هم نوگرایانه بود و هم بسترى براى گسترش بینامتنیت گردید؛ به گونه‏اى که بار مطالعاتى بینامتنى را به سوى خوانش و مخاطب سوق داد، کارى که بعدها به وسیله‏ى ریفاتر و برخى دیگر ادامه یافت.
از سوى دیگر بینامتنیت نزد بارت به یک نظریه‏ى زیربنایى تبدیل مى‏شود، چنان که با آن نظریات اصلى خود همچون تفاوت میان اثر و متن، مرگ مؤلف، مخاطب محورى و لذت متن را بنا مى‏نهد. به همین دلیل است که بارت با مقاله‏ى معروف »از اثر به متن« کاربرد بینامتنیت را شروع مى‏کند و این حضور، در مقاله‏ى »نظریه‏ى متن« و کتابچه‏ى لذت متن همچنان تداوم مى‏یابد. در این مقاله کوشش مى‏شود تا ضمن تعریف بینامتنیت نزد بارت و تفاوت آن با برخى دیگر از پژوهشگران بزرگ در این حوزه، به نقش بارت در شکل‏گیرى بینامتنیت، و نقش بینامتنیت در توسعه‏ى نظریات اصولى بارت پرداخته شود، همچنین تلاش خواهد شد تا کاربرد بینامتنیت در ادبیات و هنر نیز مورد بررسى قرار گیرد.
کلیدواژه: متن، بینامتنیت، ادبیات، هنر، نظریه‏

مقدمه

گرچه واژه‏ى بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه‏ى مطالعات او درباره‏ى نظریات باختین مى‏باشد، اما کریستوا به شدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه‏ى تل‏کل (Tel Quel) بود که در آن افرادى همچون رولان بارت، ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم مى‏آمدند و از مهم‏ترین حلقه‏هاى فکرى و فرهنگى قرن بیستم محسوب مى‏شد. این حلقه موضوعات نوینى را در عرصه‏هاى زبان‏شناسى، نشانه‏شناسى، مطالعات فرهنگى، نقد و فلسفه مطرح کرد و شخصیت‏هاى آن در سراسر جهان شهرت یافتند. یکى از این شخصیت‏ها بارت و دیگرى کریستوا بود که نقش اصلى را در شکل‏گیرى مطالعات بینامتنى برعهده داشتند. اما بینامتنیت به وسیله‏ى محققان دیگرى همچون ژرار ژنت، میکائیل ریفاتر، لوران ژنى، بلوم و برخى دیگر در جهت‏هاى گوناگونى گسترش و توسعه یافت. این مقاله به بررسى بینامتنیت نزد رولان بارت بسنده مى‏کند.
بارت هیچ‏گاه مقاله یا کتابى را به طور کامل به بینامتنیت اختصاص نداده است، اما چنان‏که ملاحظه خواهد شد، بینامتنیت یکى از عناصر مهم در آراى او محسوب مى‏شود. بارقه‏هاى موضوع بینامتنیت را حتى مى‏توان در مقالات سال‏هاى دهه‏ى شصت به طور مثال در «ادبیات و ناپیوستگى» (Roland Barthes. "Litterature et discontinu" Oeuvre Completes.) نیز مشاهده کرد. بارت از زمانى که بر روى موضوع متن متمرکز شد، به طور مستقیم و غیر مستقیم به مسئله‏ى بینامتنیت نیز به شکل جدى‏تر پرداخت. در سال 1970 بارت اس / زد )1979( را منتشر نمود و در این کتاب به خوانش کتاب سارازین بالزاک (Sarrasine. Honore de Balzac.) پرداخت و براى این اثر سى صفحه‏اى نزدیک به 270 صفحه تفسیر نوشت که مورد بحث بسیارى قرار گرفته است، در این کتاب، حضور بینامتنیت را مى‏توان مشاهده کرد. در سال‏هاى دهه‏ى هفتاد و پس از آن بود که در آثار او استفاده از واژه‏ى بینامتنیت به صورت جدا و سپس بینامتنیت به صورت متصل مشاهده مى‏شود.
بارت بینامتن را به سال 1971 و در مقاله‏ى »از اثر به متن« ("De l'oeuvre au Texte".) مطرح کرده است. مقاله‏ى »تحلیل ساختارى در مورد پرده‏ى 11 - 10»("Analyse structurale a propos d actes 10-11. " in L'A venture semiotique. P.300.) که در سال 1972 نوشته شده است، نیز بى‏توجه به بینامتنیت نیست و در آن بارت ویژگى دیگرى از بینامتنیت را مطرح مى‏کند. بارت در سال 1973 در مقاله‏ى »نظریه‏ى متن« ("Theorie du Texte".) به طور خاص به بینامتنیت مى‏پردازد و یکى از قسمت‏هاى بخش دوم اثر خود را به این موضوع اختصاص مى‏دهد. بارت در سال 1974 موضوع را مجددا در مقاله‏ى »ماجراى نشانه‏شناسى« ( L'A venture semiotique.) مطرح مى‏کند که این روند تا سال بعد یعنى 1975 و به ویژه در کتاب لذت متن (Plaisire du tex te.) قابل مشاهده است. در اینجا کوشش مى‏شود نه بر اساس فرآیند گاهشمارانه (cronologique) بلکه بر اساس مضمونى (thematique.) نظریات بارت مورد بررسى و مطالعه قرار گیرد.

تعریف بینامتنیت و تمایز آن از نقد سنتى

دیدگاه‏هاى بارت در مورد بینامتنیت از یک‏سو به نظریات کریستوا نزدیک است و از سوى دیگر داراى ویژگى‏هایى است که به آن اصالت خاصى مى‏بخشد. نظریات بارت به طور مثال از این جهت با کریستوا نزدیک و مشابه است که هیچ یک در جست‏وجوى تأثیر و تأثر یک متن بر روى متن دیگر نیستند. بارت از همان آغاز و همراه با کریستوا مى‏کوشد تا میان مفهوم بینامتنیت و مطالعه‏ى مربوط به تأثیر و تأثر آثار بر همدیگر، تفاوت قایل شود. به همین دلیل در نوشته‏هاى نخستین خود همواره در جداسازى این دو مفهوم کوشیده است و مفهوم تأثیر و تأثر متنى راه تحقیقى متعلق به گذشته مى‏داند. بارت در مقاله‏ى »از اثر به متن« در این‏باره مى‏گوید:
بینامتن که تمام متن را فرا مى‏گیرد - زیرا خود آن متن میان‏متن یک متن دیگر محسوب مى‏شود - نمى‏تواند با خاستگاه متن اشتباه شود. جست‏وجوى »منابع« و »تأثیرات« یک اثر موجب رضایت اسطوره‏ى خویشاوندى مى‏شود. نقل قول‏هایى که متن را شکل مى‏دهند، با وجود اینکه پیش‏تر خوانده شده‏اند، ناشناخته و جدایى‏ناپذیر هستند، به همین دلیل نقل قول‏هایى بدون گیومه هستند. ("De l'aeuvre au Texte.) بنابراین بارت توجه به موضوع تأثیر و تأثر در علوم - به ویژه در مطالعات بینامتنى - را ناشى از اسطوره‏ى خویشاوندى، نسب و نسب‏شناسى مى‏داند و چنین مى‏پندارد که انسان همواره از اینکه ریشه و نسب خود یا چیزى را بشناسد، لذت مى‏برد و این اسطوره همواره و به شکل‏هاى گوناگون در جوامع سنتى حضور دارد. بارت در مقالاتى که در سال 1976 نوشت و در سال 1983 براى نخستین بار چاپ و منتشر نمود، نیز بر همین موضوع تأکید مى‏کند تا مجددا میان برداشت او و همفکرانش و برداشت دیگران - که آن را نقد سنتى مى‏نامد - تفاوت قائل شود. چنان‏که مى‏گوید:
نقد سنتى عادت داشت تا در مورد »منابع« یک اثر و »تأثیرات« دریافتى به وسیله‏ى هنرمند مطالعه کند؛ این عادت، روزهاى خوشى را در مطالعات دانشگاهى سپرى کرده است. این منابع پدیده‏اى مخفى شناخته مى‏شدند و این تأثیرات به یک عنوان، تحمیلى تلقى شده بود. نظریه‏ى نوین متن این چشم‏انداز را دگرگون کرده است. چیزى که مهم است و امروزه مورد توجه است، تأثیرى نیست که هنرمند پذیرفته، بلکه آن چیزى است که فرا مى‏گیرد، خواه ناخودآگاه یا بالعکس خواه به صورت تقلیدى طنزگونه. تمام این زبان‏ها با خاستگاه‏هاى گوناگون که از یک اثر گذر مى‏کنند و به معناى دیگر، آن را به انجام مى‏رسانند آن چیزى را شکل مى‏دهند که بینامتن نامیده مى‏شود. (Roland Barthes. )1972-1976) Oeuvres completes. p. 968) همان‏طورى که ملاحظه مى‏شود، او جست‏وجوى کارآگاهانه‏ى منتقدان سنتى را که همانند یک مأمور و مفتش در جست‏وجوى روابط یک اثر یا آثار دیگر یا یک نویسنده با نویسندگان دیگر هستند، مورد انتقاد قرار مى‏دهد. او همواره تلاش مى‏کند تا خود را از این روش مفتشانه به دور نگاه دارد. به همین دلیل بینامتن نزد بارت ویژگى گم‏گشتگى و پنهانى دارد، زیرا در متن توزیع شده و بسیار فراتر از نقل‏قول‏هاى مستقیم است که مهم‏ترین عناصر مطالعه در نقد سنتى محسوب مى‏شود. بنابراین، امکان جداسازى بینامتنیت از متن وجود ندارد و این پیوستگى و درهم رفتگى تا آنجا پیش مى‏رود که متن و بینامتن نزد بارت یک هویت واحد پیدا مى‏کنند.

نقش و ویژگى بینامتن در آراى بارت‏

بینامتنیت، رفته رفته به عنوان یکى از مهم‏ترین مبانى فکرى بارت در شکل‏گیرى دیدگاه‏ها و آراى او نقش مهمى را ایفا مى‏کند، چنان‏که در اغلب نظریاتى که بارت آنها را مطرح مى‏کند مى‏توان نقش و اهمیت بینامتنیت را مشاهده کرد. در اینجا به برخى از نظریات اصیل بارت )نظریاتى که او یا بانى‏شان بوده یا در شکل‏گیرى آنها نقش بنیادین داشته است( و ارتباط آنها با موضوع بینامتنیت، هرچند به شکل گذرا، پرداخته مى‏شود:

تمایز متن از اثر

یکى از نظریات بحث‏انگیز بارت تمایزى است که او میان اثر و متن قائل شده است. بارت ویژگى‏هایى براى متن در مقاله‏ى »از اثر به متن« برمى‏شمارد که موجب جداسازى آن از اثر مى‏گردد. در این میان بارت به هفت دسته از تفاوتها اشاره دارد که عبارت‏اند از: روش، گونه‏ها، نشانه، تکثر، خویشاوندى، خوانش و لذت. در میان این هفت دسته تفاوت، حداقل دو دسته از آنها به طور مستقیم با اشاره به بینامتنیت مطرح مى‏شوند که عبارت‏اند از: تکثر و خویشاوندى. در این قسمت به همین دو تفاوت بسنده مى‏کنیم و در بخش‏هاى بعدى به موضوعات دیگرى همچون خوانش نیز پرداخته خواهد شد.
بینامتن در خدمت تکثر متنى: بارت در توضیح دسته‏ى پنجم از تفاوت‏هاى میان اثر و متن به بحث تکثر معنایى در متن و تقابل آن با اثر مى‏پردازد. این موضوع یکى از محورى‏ترین موضوعاتى است که او آن را مطرح مى‏کند و همواره در گسترش آن تلاش مى‏نماید. بارت در توضیح دلیل تکثر معنایى در متن به بینامتن اشاره مى‏کند و ضمن بیان تفاوت میان مطالعه‏ى بینامتنیت و نقد سنتى - که پیش‏تر به آن اشاره شد - اضافه مى‏کند: موضوع تکثر معنایى برخلاف وحدت معنایى است که مورد توجه خاص فلسفه‏ى وحدت‏گرا قرار مى‏گیرد. با بررسى موضوع چندگانگى معنایى مى‏توان به یکى از نهادینه‏ترین موضوعات بارت پى برد. بارت دلالتگرى (signification.) را متعلق به اثر مى‏داند که اغلب در معناهاى مشخص و یگانه محدود مى‏شود. به همین دلیل او از واژه‏ى دلالت‏پردازى ( signifiance.) استفاده مى‏کند تا بتواند چندگانگى و تکثر معنایى در متن را مشخص و متمایز کند. دلالت پردازى در مقاله‏ى دیگر بارت یعنى »نظریه‏ى متن« بیش از پیش مورد توجه قرار مى‏گیرد. بنابراین پیرو نظر بارت، این بینامتنیت است که با ماهیت چند آوایى )یعنى پولیفونى (polyphonie.) از نظر باختین و استروفونى (stereophonie.) از نظر خود بارت( و چندبعدى خود موجب مى‏شود تا متن داراى ویژگى چند معنایى شود. جالب اینکه بارت در مقاله‏ى »از اثر به متن« و در مبحث تکثر معنایى موضوع بینامتنیت را درست پس از بحث راجع به استروفونى (موضوع استروفونی یا چند صدایی از موضوعت مهم در آرای بارت محسوب می شود که به گونه ای تنگاتنگ با بینامتنیت در ارتباط است و متأسفانه کمتر توجه پژوهشگران را به سوی خود جلب کرده است.) مطرح مى‏کند که بیانگر ارتباط تنگاتنگ این دو است. دیگر متن همانند اثر نیست که به یک معناى واحد و پنهان محدود شود و کار مفسر و منتقد یافتن این معناى مرکزیت یافته و واحد باشد، بلکه تکثر معنایى موجب مى‏شود تا هر شخصى در فرآیندى که قرار مى‏گیرد معنایى از معناهاى گوناگون را کشف یا حتى خلق کند. در نتیجه همان طورى که گفته شد، دیگر منتقد در پى دلالتگرى نیست، بلکه به دلالت‏پردازى مشغول است.
رد خویشاوندى و مرگ مؤلف: بارت در ادامه هنگامى که به دسته‏ى پنجم از تفاوت‏هاى اثر و متن یعنى ملاک خویشاوندى به ویژه در ارتباط با مؤلف مى‏پردازد، دوباره به بینامتن توجه دارد و مى‏گوید: »متن مى‏تواند بدون ضمانت، پدر خوانده شود؛ و بالعکس آن، بازسازى میان متن، مسئله‏ى وراثت را از بین مى‏برد. مسئله این نیست که مؤلف نمى‏تواند به متن یا به متن خود »بازگردد«؛ اما در چنین صورتى وى به عنوان مهمان مطرح مى‏شود.« (Bruissement de la langue. p 77.) چنان‏که ملاحظه مى‏شود، روابط میان متن‏ها جاى رابطه‏ى میان مؤلف و اثر را مى‏گیرد. این تعامل و تداخل بینامتن در تولید متن، موجب از بین رفتن اصالت مؤلف و اقتدار او مى‏گردد. بارت با استفاده از تعاملى که متن‏ها در آفرینش متن نوین دارند، حق مالکیت مؤلف را مورد تشکیک قرار مى‏دهد. این شک و سپس انکار موجب ظهور یکى از مهم‏ترین و بحث‏انگیزترین نظریات بارت مى‏شود. در واقع، از نظر بارت رابطه‏ى میان مؤلف و اثر با رابطه‏ى میان مؤلف و متن کاملا متفاوت است، زیرا متن برخلاف اثر تحت تملک مؤلف محسوب نمى‏شود و بنابراین براى مطالعه‏ى متن نیاز نیست به مؤلف و آراء و زندگینامه‏ى او مراجعه شود، بلکه خود متن کفایت مى‏کند. با انکار و رد پیوند خویشاوندى و تملکى میان متن و مؤلف، رفته رفته نقش مؤلف تا آن حد مورد تردید قرار مى‏گیرد که به مرگ او مى‏انجامد.
همان‏طور که همه مى‏دانند، یکى از نظریات مهم، بحث‏انگیز و تأثیرگذار بارت اعلام »مرگ مؤلف« از سوى اوست. بارت در توجیه مرگ مؤلف به چندین دلیل اشاره دارد که مهم‏ترین آنها بینامتنیت است. به همان اندازه که متنهاى پیشین در زایش متن جدید نقش مهمى را بر عهده مى‏گیرند، به همان اندازه نیز از اهمیت نقش مؤلف کاسته مى‏شود. ژینیو در بررسى آثار بارت به همانندى نظریات او با کریستوا اشاره مى‏کند و موضوعاتى همچون »نظر بافتار و درهم‏تنیدگى متنها و نظر زایش یا تولید پیش‏متنها در متن نوین و مرگ مؤلف« (Anne-Claire Gignioux. Initiation a l interex tualite. P. 25.) را مشترک میان این دو مى‏داند. استفاده‏اى که بارت از بینامتنیت براى »مرگ مؤلف« مى‏کند، همراه با استدلال‏هایى است که کریستوا و باختین پیش‏تر - البته به شکل محدودتر - به آن توجه کرده بودند.
بنابراین، نقد سنتى شاید بتواند براى »اثر« و نه »متن« مؤثر باشد، زیرا ویژگى‏هایى که اثر دارد امکان نقد مبتنى بر تأثیر و تأثر را مى‏دهد اما متن به دلیل نوع پیوستگى با سایر متن‏ها این امکان را تا حد زیادى نفى مى‏کند. علت اصلى آن هم چنان که بارت مى‏گوید، این است که »تمام متن بینامتن است«.

نظریه‏پردازى متن

بارت پس از این‏که متن را از اثر متمایز کرد، به نظریه‏پردازى درباره‏ى متن پرداخت. مقاله‏ى »نظریه‏ى متن« مهم‏ترین اثر در تبیین این نظریه است که در دایرة المعارف یونیورسالیس منتشر شده است. البته مقاله‏ى »نظریه‏ى متن« نیز به گونه‏اى، گسترش و تفصیل مقاله‏ى »از اثر به متن« محسوب مى‏شود. بنابراین، بینامتنیت در اینجا نیز یکى از اصول بارت براى تبیین متن محسوب مى‏شود. سوفى رابو در این مورد مى‏نویسد: »کافى است که تعریف کریستوا که بارت نقل مى‏کند خوانده شود براى اینکه معلوم شود تا چه حد مفهوم بینامتنیت در این دریافت از متن، اساسى و محورى است«. (Sophie Rabau. Intertex tualite. p. 57.) بارت با کمک بینامتن هر آن‏چه مى‏تواند با متن ارتباط برقرار کند را نیز متن تلقى مى‏کند و همان‏طورى که سوفى رابو نیز اعلام مى‏کند: »به لطف مفهوم بینامتنیت، دیگر برون‏متن وجود ندارد و جهان، فضاى سیالى براى پیوسته متن شدن است«. (Ibid p. 58)
بارت ویژگى بینامتنیت یعنى ارتباط و تعامل میان متن‏ها را برخاسته از خود متن و حتى از معناى واژه‏ى متن مى‏داند و بر همین اساس مى‏گوید:
این مفاهیم اساسى که پیوستار نظریه هستند، در کل همگى با تصویر القائى به وسیله‏ى ریشه‏شناسى خود واژه‏ى »متن« (texte) مطابقت دارد: موضوع بافت (tissue) است؛ در صورتى که پیش‏تر نقد به طور یکپارچه بر »بافت« پایان یافته تأکید داشت، نظریه‏ى امروزى متن از متن‏پوشان روى‏گردان است و تلاش مى‏کند تا بافت را به صورتى درهم‏تنیده از رمزها، فرمول‏ها و دال‏هایى درک کند که در آنجا، سوژه جاى مى‏گیرد، تخریب مى‏شود و همچون عنکبوتى در تار خودش محو مى‏گردد. بنابراین دوستداران واژه‏پردازى مى‏توانند نظریه‏ى متن را همچون هیفولوژى تعریف کنند. (هیفو، بافت، پارچه و تار عنکبوت است.) (Roland Barthes. Oeuvres completes IV. Seuil P. 451-2)
در این مقاله بارت ضمن تکرار بحث خود در مقاله‏ى »از اثر به متن« به گسترش این مباحث نیز مى‏پردازد و مى‏گوید: یکى از این راه‏هاى ساخت‏زدایى - بازسازى جابه‏جایى متن‏ها و تکه‏هاى متنها است که پیرامون متن و در نهایت در خود متن مورد توجه وجود داشته یا دارد: هر متنى یک بینامتن است؛ دیگر متن‏ها در سطوح متغیر و با شکل‏هاى کمابیش قابل شناسایى در آن حضور دارند؛ متن‏هاى فرهنگ پیشین و متن‏هاى فرهنگ محیط؛ هر متنى یک بافت جدید از نقل‏قول‏هاى متحول شده است. (Ibid. P. 451-2)
چنان‏که ملاحظه مى‏شود، بارت هر متنى را یک بینامتن مى‏داند، به بیان دیگر، هیچ متن ناب و خالصى را قبول ندارد. او سپس مى‏افزاید:
بینامتنیت که شرط هر گونه متنى است هر شکلى که داشته باشد، بى‏گمان به مسئله‏ى ارجاع و تأثیر محدود نمى‏شود؛ بینامتن حوزه‏ى عمومى فرمول‏هاى بى‏نامى است که خاستگاه آنها به ندرت قابل بازشناسى هستند، نقل‏قول‏هاى ناخودآگاهانه یا غیر ارادى، داده‏هاى بدون گیومه است. از دیدگاه معرفت‏شناسى، مفهوم بینامتن آن چیزى است که براى نظریه‏ى متن، امکان اجتماع را به دنبال مى‏آورد. تمام زبان پیشین و معاصر است که در متن حضور دارد؛ نه همانند مسیر یک شبکه قابل شناسایى و یک تقلید اختیارى، که همانند مسیر یک پراکندگى - تصویرى که در متن، جایگاه نه یک بازتولید بلکه یک تولید را اطمینان مى‏بخشد. (Ibid P. 451)
پس از کنار گذاشته شدن اثر و توجه ویژه به متن مى‏توان اضافه کرد نظر مشترک دیگرى که آراى بارت را به نظر کریستوا پیوند مى‏دهد، نقش بینامتن در تولید و خلق متن است. به عبارت دیگر اگر بینامتنیت تأثیر و تأثر را مورد توجه قرار نمى‏دهد، پس چه نقشى دارد؟ در اینجاست که بارت در توضیح آراى کریستوا بر رابطه‏ى میان متن و خلاقیت تأکید مى‏ورزد و متن را محصول خلاقیت و تولید مى‏داند، اما این تولید گونه‏ى گروهى یا تئاترى دارد؛ یعنى یک خلاقیت و تولید جمعى است. این جمع تنها مؤلف و مؤلفان پیشین او نیستند، بلکه مخاطب نیز در خلق اثر تأثیر بسیار جدى دارد:
متن یک محصول تولیدى است. این مسئله نمى‏خواهد بگوید که محصول یک تلاش است بلکه تئاتر یک تولید جایى است که تولید را در هر لحظه با هر جنبه‏اى که آن را دریافت کرد، حتى نوشتار )نوع ثابت شده( آن هم به طور پیوسته به انجام مى‏رساند. این فرآیند زبان روزمره، بازنمایى کننده یا بیانى را ساخت‏شکنى مى‏کند و زبان دیگرى را مى‏سازد. (Nathalia piegay Gros. " Theorie du texte cite par Introduction a l'intertextualite. " p. 11)
بارت در مقاله‏ى »تحلیل ساختارى در مورد پرده‏ى 11 - 10»بینامتنیت را مورد بررسى قرار مى‏دهد و مى‏گوید:
(بینامتن) موجب مى‏شود که یک ویژگى گفته به یک متن دیگر ارجاع شود و این در معناى بى‏کران واژه است؛ زیرا منابع یک متن را نباید با نقل‏قولى که نوعى ارجاع غیرقابل برگشت به یک متن بى‏کران است، اشتباه کرد؛ متنى که همانا متن فرهنگى انسانیت است. این مسئله به ویژه در مورد متن‏هاى ادبى صادق است که از نمونه‏هاى بسیار گوناگون به هم بافته شده‏اند و در آنجا نتیجتا پدیده‏ى ارجاع شده یا نقل‏قول شده از یک فرهنگ پیشین یا محیط بسیار رایج است. در آن چیزى که بینامتن نامیده مى‏شود، باید متن‏هایى را نیز که پس‏تر مى‏آیند افزود. منابع یک متن تنها آنهایى نیستند که پیش‏تر آمده‏اند، بلکه آنهایى هم که پس‏تر مى‏آیند هستند. این دیدگاهى است که لویى استروس با قرار دادن ویرایش فرویدى از اسطوره‏ى ادیپ در قسمت اسطوره‏ى ادیپ آن را به خوبى پذیرفته است: اگر سوفوکل خوانده مى‏شود، باید همچون نقل‏قول فروید خوانده شود و فروید نیز همچون نقل‏قول سوفوکل خوانده شود. (" Analyse structurale a propos d actes 10- 11". in L'A venture semiotique)
چنان که ملاحظه مى‏شود، پیش‏متن و پس‏متن در نزد بارت - به گونه‏اى که اغلب محققان مطرح مى‏کنند - طرح نمى‏شود، بلکه بارت بر این نظر است که پیش‏متن به زمان بستگى ندارد و هرگاه دو متن با یکدیگر ارتباط برقرار مى‏کنند، به همان اندازه که متن گذشته در شکل‏گیرى متن آینده شریک است، به همان اندازه نیز متن پسین بر متن گذشته مؤثر است.

بینامتنیت: مؤلف و مخاطب‏

اغلب پژوهشگرانى که به بینامتنیت مى‏پردازند، بارت را به دلیل توجه خاصش به خوانش از سایر محققان در این زمینه جدا مى‏کنند. بارت خود از بانیان توجه به خوانش و مخاطب در موضوع بینامتنیت است و این مسئله از موضوعات اصیل بارت در این خصوص محسوب مى‏شود. بنابراین، اگرچه توجه به مخاطب در اندیشه‏هاى پیش از بارت به ویژه در پدیدارشناسى نیز مشهود است، اما باید گفت که هیچ نظریه‏پردازى به اندازه‏ى بارت به مخاطب توجه نکرده است و راهى که او مى‏گشاید به وسیله‏ى دیگران ادامه پیدا مى‏کند. از میان اینها مى‏توان به یکى از مهم‏ترین چهره‏هاى نظریه‏پرداز بینامتنیت یعنى میکائیل ریفاتر اشاره کرد.
همراه با چرخش محور مطالعات از مؤلف به مخاطب و توجه بارت به خوانش متن، بینامتن بیش از پیش به جاى اینکه به خلق اثر توجه کند، دریافت اثر را مورد توجه قرار داده است. بارت خود در این رابطه مى‏گوید:
مؤلف همچون مالک ابدى اثرش تلقى شده است و ما خوانندگانش همچون مصرف‏کنندگان ساده. این وضعیت به طور مشخص، یک مضمون اقتدارى را موجب مى‏شود؛ فکر مى‏شود که مؤلف داراى حقوقى نسبت به خواننده است، او خواننده را در یک معناى خاص اثر محدود مى‏کند، و این معنا به طور طبیعى درست است؛ بر اساس نتیجه‏ى اخلاقى نقد، در مورد معناى درست تلاش مى‏شود آن چیزى که مؤلف مى‏خواهد بگوید، انجام شود نه به هیچ وجه آن چیزى که خواننده مى‏شنود. (Bruissement de la langue. p. 34)
بنابراین، موضوع خلاقیت همچنان مورد توجه مى‏باشد اما این خلاقیت از محور مؤلف به سوى مخاطب انتقال پیدا مى‏کند. مخاطب متن دیگر یک مصرف کننده‏ى ساده نیست، بلکه بالعکس در خلق اثرى که مشاهده مى‏کند، شرکت دارد.
در نتیجه، با اهمیتى که مخاطب پیدا مى‏کند، نقش متن‏هاى پیشین مخاطب نیز اهمیت مى‏یابد و این پیش‏متن‏هاى مخاطب است که به او اجازه مى‏دهد تا در خواندن متن آن را در گذر متن‏هاى پیشین درک کند، همچنین هر متن پیشین بر خوانش متن پسین نزد مخاطب تأثیرگذار است. این موضوع را بارت در اس / زد به خوبى نشان مى‏دهد. همچنین او در بینامتن در اثر منسوب به استاندال نیز ردپاى پروست را مى‏یابد.در لذت متن (Plaisire du texte. p. 5)نیز به این موضوع اشاره دارد که پروست در خواندن استاندال چگونه نقش دارد. در واقع تأثیرگذارى نویسندگان پیشین در نویسندگان پسین نزد مخاطب و در خوانش آنها امکان‏پذیر مى‏شود. چنان که گویا دو سیر زمانى وجود دارد: یکى زمان نوشتن و تقدمات نوشتارى که به مؤلفان باز مى‏گردد و دیگرى زمان خوانش که از آن مخاطبان است. این دو در اغلب موارد نه تنها با هم یکى نیستند، بلکه متفاوت و وارونه مى‏شوند. به همین دلیل برخلاف روند تألیفى، در روند خوانشى گاهى نویسنده‏اى معاصر پیش‏متن نویسنده‏اى باستانى مى‏شود.
ناتالى پیگى گرو مى‏گوید هنگامى که بینامتنیت و مناسبات بینامتنى از متن به طرف خوانش و خواننده متمرکز مى‏شود، اتفاق بزرگى مى‏افتد که آن نقش ذهنیت )سوبژکتویته( است، زیرا دیگر فرآیند بینامتنیت تأثیرات و واکنش‏هایى در ذهن خواننده خواهد بود. به همین دلیل بینامتنیت عملى ذهنى و شخصى مى‏شود، چنان‏که یک متن مى‏تواند داراى فرآیندهاى گوناگون بینامتنى نزد افراد و اشخاص گوناگون باشد. روابط بینامتنى، همه در ذهن خواننده صورت مى‏پذیرد اما براساس نظر بارت متن در اینجا بى‏تأثیر نیست، زیرا متن مى‏تواند با نوع بیان، سبک و همچنین موضوع و مضمون خود، قابلیت بالقوه‏ى بینامتن را در خوانش افزایش دهد. به طور مثال یک متن نمادین امکان بینامتن را نزد خواننده بسیار بیشتر مى‏کند. به همین دلیل براى بارت مهم نیست که مرجع یک متن کدام متن دیگر است. و در اینجا برخلاف نظر بسیارى از محققان، آن چیزى که اهمیت دارد این است که متن‏هاى پیشین خواننده کدام‏اند و تا چه حد در دریافت متن جدید مؤثرند. بارت که خود از خوانندگان جدى پروست بوده است، همان‏طورى که در لذت متن اشاره شد، مى‏گوید؛ هنگامى که متن جدیدى را مطالعه مى‏کند آن را از گذر متن پروست و با تأثر از آن، مطالعه و دریافت مى‏کند و در این فرآیند خوانش آثار پروست حاضر است. بنابراین اگر بخواهیم از واژه‏ى ژنتى استفاده کنیم، پیش‏متن اثر یا مؤلف متن مهم نیست بلکه پیش‏متن خواننده اهمیت دارد. به عبارت دیگر، پیش‏متن خلق اثر مورد توجه نیست بلکه پیش‏متن خوانش اثر مهم است. این مسئله نیز با سایر آراى بارت همچون »مرگ مؤلف« و اهمیت خوانش کاملا مطابقت و هماهنگى دارد.
در اینجا موضوع دیگرى نیز مطرح مى‏شود و آن عدم تعین در بینامتنیت است زیرا هر کس مى‏تواند با توجه به پیش‏متن‏هاى خود، بینامتنى مخصوص به خود در خوانش یک متن واحد داشته باشد. حتى یک خواننده با دو بار خواندن مى‏تواند دو بینامتن متفاوت داشته باشد. این عدم تعین بیانگر گذر بارت از ساختارگرایى به پساساختارگرایى نیز مى‏باشد که در همین سال‏هاى دهه‏ى هفتاد صورت مى‏گیرد و به طور همزمان در مقالات و سخنرانى‏هاى گوناگون بارت قابل مشاهده است. در پساساختاگرایى فرآیندهاى بینامتنى فاقد تعین مطلق مى‏گردند.
براى تکمیل موضوع بینامتنیت و رابطه‏ى آن با مؤلف یا مخاطب، باید این نکته را نیز اضافه کرد که بینامتنیت نزد مؤلف هیچ‏گاه به طور کامل از آراى بارت محو نمى‏شود بلکه او اهمیت اصلى را به بینامتنیت نزد مخاطب مى‏دهد. با این حال هرگاه موقعیتى پیش آمده، در خصوص بینامتن نزد مؤلف نیز بحث‏هایى را به میان آورده است، چنان‏که به طور مثال هنگامى که در سال 1976 از نمایشگاه نقاشى سائول استنبرگ دیدن مى‏کند، در مورد بینامتنیت نزد مؤلف نیز مباحثى را مطرح مى‏نماید.
چنان‏که مشاهده مى‏شود، بارت با این تعریف خود از بینامتنیت، آن را از بسیارى دیگر تعریف‏ها جدا مى‏کند زیرا از نظر بارت بینامتنیت با شناخت خاستگاهى متنى نباید اشتباه گرفته شود؛ او نگرش خاستگاهى به بینامتنیت را نگرشى قدیمى مى‏داند. شاید از نظر او این نوع نگرش به بینامتنیت بیشتر با اثر منطبق است تا با متن. به عبارت دیگر، این رابطه‏ى بینامتنى در اثر رابطه‏ى آشکار است، ولى در متن بینامتن به شکل پنهان حضور دارد زیرا در اثر، ارتباط بینامتنى محدود و تعریف شده است و به همین دلیل نیاز به ارجاعات صریح دارد، ولى در متن جداى از این است، زیرا متن بر اساس روابط شبکه‏اى با سایر متن‏ها ساخته مى‏شود و با آنها شروع و ادامه مى‏یابد.

بینامتنیت در عرصه‏ى هنر

تا اینجا بارت بینامتنیت را از مطالعات سنتى یا به قول خودش نقد سنتى متمایز کرد. اما یک پرسش مهم و اساسى دیگر نیز در مورد تعریف بینامتنیت به نظر مى‏رسد و آن این که حدود و گستره‏ى بینامتنیت کجاست؟ به بیان روشن‏تر قلمرو بینامتنیت تا کجا پیش مى‏رود و چه نظام‏هاى نشانه‏اى را شامل مى‏شود؟ این پرسش از این جهت اهمیت دارد که برخى متن و به دنبال آن بینامتن را در نظام کلامى و به ویژه نوشتارى آن محدود مى‏کنند.
در این رابطه بارت و بسیارى از پژوهشگران، نظر خاصى دارند و آن این است که دامنه‏ى متن فراتر از نظام کلامى صرف است. بارت این موضوع را به طور مستقیم و غیر مستقیم در آثارش بیان و هرازگاهى این نظام‏ها را به هم تشبیه مى‏کند. او مقاله‏ى خود با عنوان »نشانه‏شناسى و شهرسازى« (Semiologie et urbanisme.) را این گونه به پایان مى‏رساند:
... زیرا، شهر یک شعر است، همان‏طورى که اغلب آن را مى‏گویند و همان‏طورى که هوگو بهتر از هر کس آن را بیان کرده است، اما یک شعر کلاسیک نیست، شعرى است که به خوبى بر روى یک موضوع متمرکز شده است. شعرى است که دال را مى‏گستراند و این گسترش است که در نهایت نشانه‏شناسى شهر باید بکوشد تا درکش کند و به آوازش درآورد. (L'Aventure semiotique. p. 271)
او با صراحت در کتاب امپراتورى نشانه‏ها مى‏گوید: «شهر یک متن است.» (امپراتوری نشانه ها. ص 55.) بنابراین هنگامى که بارت از متن سخن مى‏گوید، گرچه اغلب منظورش نظام کلامى است، اما نظام‏هاى غیر کلامى همچون تجسمى، نمایشى، فیلمى و معمارى را نیز دربرمى‏گیرد. به همین دلیل بیشتر مطالبى که بارت در خصوص نشانه‏شناسى و بینامتنیت نظام کلامى مطرح کرده است، در خصوص نظام‏هاى دیگر بیانى نیز صادق است.
چنان‏که پیش‏تر توضیح داده شد، براى بارت هر شکل بیانى مى‏تواند متن تلقى شود و بنابراین بینامتن در حوزه‏ى هنر به همان اندازه مطرح است که در حوزه‏ى ادبیات و زبان از آن بحث مى‏شود. او شهرسازى، نقاشى، عکاسى، سینما، تئاتر، موسیقى، گراور و بسیارى دیگر از جلوه‏ها یا شاخه‏هاى هنرى را به عنوان متن، مورد بررسى قرار مى‏دهد. گاهى چنان در مورد هنر و غیر هنر سخن مى‏گوید که گویى همچون برخى دیگر چندان تفاوتى میان آنها حس نمى‏کند، چنان‏که در لذت متن مى‏گوید: »درست بینامتن همین است، غیر ممکن بودن زندگى در خارج از متن بیکران، خواه این متن پروست باشد یا یک نوشتار روزنامه‏اى یا صفحه‏ى تلویزیون. کتاب به معنا مى‏پردازد و معنا به زندگى.« (Plaisire du tex te. p. 51.) همان‏طور که ملاحظه مى‏شود، او اثر پروست، مطالب یک روزنامه یا برنامه‏اى تلویزیونى را که از سه حوزه‏ى ادبیات، زبان روزمره و هنر مى‏باشند، متن تلقى مى‏کند که فرآیند بینامتنیت در آن مى‏تواند رخ دهد. بارت در سال 1975 مقاله‏اى در مورد موسیقى مى‏نویسد و آن را با این جمله به پایان مى‏رساند: »به وسیله‏ى موسیقى، ما بهتر متن را همچون دلالت‏پردازى درک مى‏کنیم.« (Oeuvres Completes. IV. p. 858)
بارت در سال 1976 با دیدن نمایشگاه سائول استنبرگ مطالبى را یادداشت مى‏کند که بعدها در سال 1983 به چاپ مى‏رسد. در بخشى از این مطالب به بینامتن مى‏پردازد و در آنجا از تفاوت میان مطالعات تطبیقى در گذشته و چشم‏انداز آن در میان پژوهشگران معاصر سخن مى‏گوید.

نقد آراى بارت در بینامتنیت

گرچه بارت از بزرگ‏ترین نظریه‏پردازان در عرصه‏ى بینامتنیت محسوب مى‏شود و همواره بر آن تأثیرگذار بوده و خواهد بود، اما او نیز همانند همه‏ى محققان از جایگاه و منظر خاصى به موضوعات توجه مى‏کرد که نمى‏توانست همه‏جانبه باشد. به همین دلیل مى‏توان نارسایى‏هایى را در آراى او مشاهده کرد که برخى جنبه‏ى کلى دارند و برخى دیگر به طور خاص به بینامتنیت مربوط مى‏شوند.
بارت همانند تعدادى از منتقدان معاصر خود، توجه چندان شایسته‏اى به تفاوت‏هایى که میان نظام‏هاى گوناگون نشانه‏اى وجود دارد، نمى‏کند. او نظام کلامى را در اغلب موارد اصل و محور تلقى مى‏کند و سایر نظام‏ها را با آن مقایسه مى‏نماید. البته باید این را نیز افزود که بارت و همراهانش همچون کریستوا و به ویژه دریدا موجب شکسته شدن دوگانه‏هایى شدند که به طور مصنوعى و اعتبارى از هم جدا شده‏اند. بارت هنگامى به خط نقش‏هاى ژاپنى برمى‏خورد، از خود مى‏پرسد: »از کجا نوشتار شروع مى‏شود؟ از کجا نقاشى شروع مى‏شود؟« **زیرنویس=امپراتوری نشانه ها
توجه بارت به بینامتنیت نزد مخاطب از نظریات مهم او در این خصوص محسوب مى‏شود، چنان‏که تأثیراتى جدى بر محققان پس از خود داشت، اما این توجه متأسفانه اگر بخواهیم از واژگان خود بارت کمک بگیریم همراه با بى‏توجهى به مؤلف و حتى مرگ مؤلف صورت مى‏گیرد؛ این بى‏توجهى بخش بزرگى از آفرینش اثر هنرى را نادیده گرفته است.
همچنین بررسى بینامتن به طور کلى و نادیده گرفتن انواع و گونه‏هاى آن نیز از ضعف‏هاى آراى بارت در این خصوص محسوب مى‏شود، زیرا اگرچه بارت و کریستوا افق‏هاى نوینى در پژوهش‏هاى بینامتنى بر روى پژوهشگران گشودند، ولى با نادیده گرفتن تفاوت‏هایى که در انواع بینامتن، همچون تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم، نقل‏ها، مرجع‏شناسى‏ها، تلمیحات، کنایات و سرقت‏هاى ادبى و هنرى، کلاژ و بسیارى دیگر از این نوع وجود دارد دامنه‏ى بینامتن را در حد کلیات باقى گذاردند.
دیگر این‏که، بارت به دلیل نوع نگرشى که به بینامتنیت دارد نسبت به تفاوت میان متون گوناگون نیز بى‏توجهى کرده است. به عبارت روشن‏تر بارت به محض تمایز اثر از متن، که هیچ‏گاه به دقت و روشنى تبیین نشد، به انواع متن‏ها از نظر ارتباط میان‏متنى اشاره جدى نمى‏کند. در صورتى که باختین در تبیین دیالوژیسم و این مسئله به طور مثال رمان را در بالاترین حد و شعر را در نازل‏ترین حد ارتباط میان‏متنى و گفت‏وگومندى متصور مى‏شود، زیرا نقش سوژه را در شعر بسیار زیاد مى‏داند و در رمان کمتر و اینکه رمان چند آوایى محور است و شعر تک‏آوایى‏محور. این تمایز را دیگرانى همچون ژنت نیز مورد توجه قرار داده‏اند.

نتیجه‏گیرى

گرچه بارت هیچ اثرى را به طور کامل به بینامتنیت اختصاص نداده است ولى نقش مهمى در نهادینه شدن موضوع بینامتنیت نزد پژوهشگران دارد. او علاوه بر همراهى و هم‏فکرى با کریستوا در برخى از نظریات در مورد بینامتنیت با آراى نو و اصیل خود موجب گسترش و غناى آن نیز شد. البته این ارتباط دو جانبه بوده است، چنان‏که بینامتنیت نیز در شکل‏گیرى و توسعه‏ى برخى از آراى بارت همچون تمایز متن از اثر و خوانش و مرگ مؤلف تأثیرگذار و حتى اساسى بوده است.
همچنین ملاحظه شد که بینامتنیت در گذر زمان و در اندیشه‏هاى بارت داراى ارزش و اهمیت بیشترى شده است. چنان‏که مى‏توان گفت که با گذر بارت از ساختارگرایى به پساساختارگرایى، بینامتنیت نه تنها داراى نقش بیشترى گردید، بلکه یکى از عوامل و عناصر مهم در این گذر و انتقال نیز محسوب مى‏شود. البته بر نظریات بارت که موجب غنا و گسترش بینامتنیت گردیده است، نیز انتقاداتى وارد مى‏شود. اما بارت همچنان به عنوان یکى از اصلى‏ترین نظریه‏پردازان حوزه‏ى بینامتنیت مورد توجه بوده و خواهد بود.
بینامتنیت از عناصر اساسى متن‏شناسى بارت است، چنان‏که تولید متن را در یک فرآیند بینامتنى امکان‏پذیر مى‏داند. این متن است که داراى دو لایه‏ى متفاوت ژنومتن و فنومتن است. فنومتن بخش ظاهرى متن است و ژنومتن لایه‏ى زیرین آن که موجب دلالت‏پردازى مى‏شود. این بنامتن است که به ژنومتن امکان وجود تأویل‏هاى گوناگون را مى‏بخشد، زیرا با بینامتن آواهاى گوناگون در کنار هم قرار مى‏گیرند و این وضعیت چندآوایى موجب تکثر معنا یا همان دلالت‏پردازى مى‏شود. سپس تکثر معنایى را به خوبى مى‏توان نزد مخاطب ملاحظه کرد؛ زیرا مخاطب با توجه به متن‏هاى پیشین خود، با قسمت‏ها و لایه‏هاى گوناگون متن ارتباط برقرار و آن را تفسیر مى‏کند. در اینجاست که بینامتن با ویرایش بارتى آن به هرمنوتیک نیز نزدیک مى‏شود و على‏رغم برخى نظریات صریح خود بارت، همانندى‏هایى را میان این دو مى‏توان یافت.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیئت علمى فرهنگستان هنر

منبع: مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط