نویسنده:محمد منصور فلامکى*
منبع:راسخون
منبع:راسخون
چکیده
دو گونه فضاى اندیشهاى - یکى در غرب و دومى در ایران - دو بینش متمایز به فضاى ساخته به دست مى دهند که این به نوبه ى خود دو گونه معمارى متمایز به وجود مى آورد.جو روى به یگانه شدن آدمیان، نمىتواند پذیراى تقابل، تبادل و سنجش اندیشهها نشود؛ از این روى است که مىتوانیم نظریه و مفهوم ساختارشکنى دریدا را به مثابهى جلوهى یکى از دو گونه فضایى که گفتیم در نظر بگیریم و به سنجشاش با آنچه در این سوى زنده جهان در همین باب گفته شده، بپردازیم.
معمارى از میان هنرها بیشتر به این میدان سنجش مىآید زیرا نه بىاندیشه و نظریهپردازى زاده مىشود و نه مىخواهد که آنچه را مىآفریند، بىارزیابى کارآیىها به مقیاس روز، به پیش نهد.
در این گذرا مىتوانیم از زاویهاى که گفتیم به موضوع بنگریم.
کلیدواژه: معمارى، فضا، اندیشهپردازى، ایران، غرب
در زمینهى پایههاى نظرى
1. معمارى را به مثابهى هنر، مىتوان به دو گونه دید: یکى از بیرون، چه به نگرشى انتزاعى و چه به سادگى و به راه و رسم بهرهورى؛ و دومى از درون، هم به نگرشى انتزاعى و هم در تدوینى آفرینشى.از دیدگاهى که پیش رو داریم این نکته را پى مىگیریم که چگونه دو جو فکرىاى - که از دو گونه نگرشى که گفتیم برمىخیزند و به آن متعلق مىشوند - جدا از یکدیگر تا آن اندازه رشد مىکنند که با هم تلاقى پیدا کنند چنان که رو در روى هم قرار مىگیرند.
2. اندیشهپردازى آدمیان، در جاىجاى جهان و در هر عصرى شکل و راه و روال خاصى دارد که از اقلیم فرهنگىاش برمىخیزد. از آن پرشمار جاىها، دو جا را مىتوانیم مورد توجه قرار دهیم: یکى، غرب که مهد اندیشهپردازى خوب شناخته شدهاى و استوار بر منطق است؛ و دومى، ایران که خاستگاه و مهد عرفان دانسته مىشود، جایى که دستیابى به معانى و مفاهیم اشراقى، هم یافتههایى در علوم خالص به بار مىدهند و هم تغزل فرد، راه دستیابى به کائنات را همه روزه و براى همگان مىگشاید.
اگر قبول کنیم که منطق یا الزام در زندگى در گسترهى استنتاج، استدلال و استنباط راهگشا و راهنماى به دست دادن فرآوردههاى »این جهانى« و - از راه هنرها - »آن جهانى« است، وجود ساختارى ثبات یافته را در هر فرآوردهاى پذیرا شدهایم، و در مقابل، جهانى دیگر داریم که فراى منطق مىاندیشد و مىزید و فرآوردههایى به دست مىدهد که هر یک، »خط سوم« دیگرى به شمار مىآیند.
سیر در پهنهى این راههاى دوگانه براى آفرینش اثر و اندیشه، هنر و مفهوم، فضا و معمارى... باید به دوستى، همراهى و به حرکتى استعلایى راه دهد حتى اگر در لحظهها و مکانهایى گونهگون، تعارض، تفاوت، ستیز و نابرابرى به بار دهد.
3. برمبناى آنچه گفتیم، به سراغ برخى از نظریههاى دریدا مىرویم که موضوع کار این محفل است؛ و نظریهها را به مثابهى ابزار گفت و شنودى مىگیریم که راه میان مصداق و مفهوم را کوتاه کند؛ فضاى ساخته و فضاى اندیشهاى را به سنجشى محدود به زمان و مشروط به بضاعت بس محدود این نویسنده، به میدان بیاورد؛ یا، چنان که در آغاز آمد، دو فضاى اندیشهاى، دو فضاى ساخته و آراستهى ابزارمند و دو معمارى متمایز را به سنجش برد.
در زمینهى نظریهى دریدا
1. چنان که از عنوان نگارش برمىآید، اینجا از معمارى و تقابلها و سنجش آن خواهیم گفت. اما دریدا، همانند برخى دیگر از فیلسوفان معاصر، بعد از اعلام نظریههایى که فراگیر و ژرفنگرند، به سراغ معمارى مىرود و آن را، خواه به تمثیل و خواه به گواه، مصداقى قابل تعمیم مىآورد. نخست به پایههاى نظرى وى بنگریم.ساختارشکنى پیشنهادى دریدا، هستهى بحث ماست و به جاست که آن را درون چارچوبى بگذاریم که بهتر بنمایاندش. وجه تعمیم ساختارشکنى را در این جمله مىیابیم: »ساختارشکنى به دوره یا عصر خاصى متعلق نیست« (نک: دریدا - قدم اول )1380(، جف کالینز و بیل مىبیلن، ترجمهى على سپیران، تهران: شیرازه، ص 135)
براى شناخت بهتر وجه تعمیم این نکتهى اصولى، به جاست یادآور شویم که جامعیت وضعیت انسانى که درون جامعهاش مورد توجه است، از »خودمحورى« برخوردار است و با »پنج قطب اساسى« مىتواند موضوع شناخت قرار گیرد که عبارتاند از: »خودمحورى - کلام محورى - لوگوسانتریسم )عقل محورى( - قوممدارى - احلیل مدارى« (نک: ژاک دریدا و متافیزیک حضور )1379(، محمد ضیمران، تهران: هرمس، ص 158) این نکته آنگاه اهمیت بیشترى پیدا مىکند که سخن پژوهشگر بزرگ، دکتر محمد ضیمران، را به یاد آوریم که:
سیر و پیشرفت ذهن آدمى داراى مراتب و پویههایى است که از مرحلهى طبیعى آغاز و سپس به مرحلهى حسى و سرانجام به شکوفایى و کارآیى صعود مىکند.
و این امرى است که »تنها در سایهى تکامل شعور آدمى میسر مىشود«. (نک: همان ص 156)
چنان که پیداست، همه چیز بر انسان و ذات پویاى او متکى مىشود و از میان پنج قطب اساسى پیش گفته، عقل و »عقل محورى« بس بیشتر به میان مىآید. و این، همان جایى است که بیشترین میزان گلایهى دریدا شنیده مىشود، چنان که مىخوانیم:
به گمان دریدا، مشکل اساسى فلسفه غرب ابتلاى آن به »عقل محورى« است. تمامى مفاهیم پایهاى فلسفهى غرب مانند عقل، منطق، زبان، حقیقت، معنا و جز آن، اسیر »عقل محورى« هستند. (نک: گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوکو، لیوتار و دریدا )1383(، شاهرخ حقیقى، تهران: آگاه، چاپ سوم، ص 179)
چنان که مىدانیم، به ویژه در دهههاى پایانى سدهى بیستم، هر آینه سخنى اگر به ستیز و پرخاش آید، بیشتر بر دل مىنشیند و دل مشتاقان نوآورى و زدودن بازماندهها و میراثهاى گذشته را به دست مىآورد. البته دریدا مىتواند به عنوان فیلسوفى دانسته شود که بس بیش بر فضاى پرخاشگر و در حال گذار، استوار و همسو با صلابتى که »هابرماس« نسبت مىداد، متکى است این نکتهى فرعى را مىتوانیم نادیده بگیریم؛ اما نمىتوانیم به خاطر نیاوریم که جامعهى کنونى ما، به دلایلى شناخته و دانسته، بسیار بیش از آنچه مىسنجد عادت به سخن دارد و این چیزى است زادهى مدیریت، وسایل و »کانال«هاى برقرارى ارتباطات و اطلاعرسانى جمعى.
2. ژاک دریدا را به دلیل شهرت بسیارش براى به میدان آوردن فکرى که آرام آرام به نظریههایى تودرتو بدل شد و بس پسندیده و مقبول افتاد، همگان مىشناسیم و این، به همت پژوهشگرانى تحقق یافت که به بهانهى دریدا ریشههاى اندیشهى غرب و نظریههاى مهم اما در حال گذار آن را باز شناسانیدهاند؛ چندان که زمینه براى تبادل نظرى سازنده فراهم شده است، به ویژه براى معماران - حرفهمندانى که نمىتوانند، بىاندیشیدن و بىتدبیر و سنجش مفهومها و مصداقهاى کارشان - گامى که بتوانند بپسندند، بردارند.
اگر هر آینه به شناخت دقیقتر مفاهیمى بپردازیم که پژوهشگران ما انتشار دادهاند (در این زمینه، برداشتى آزاد از کتاب گذار از مدرنیته؟...، ص 53 و آثار بابک احمدى صورت گرفته است)، مىتوانیم، براى اختصار کلام، یادداشتهایى را براى نقل و سنجش در بخش سوم این گزارش، بدین شرح بیاوریم:
- ابزار )یا ابزارهاى( نفى یا رد یا فرو پاشیدن ساختار - خود - ثباتپذیر نیست. ابزار ساختارشکنى در هر مورد خاص، ابداع و به کار گرفته مىشود؛
- آنچه منظور و مطلوب است، نه دستیابى به تعینى ویژه در ساختارشکنى بلکه تحقق به واژگونىاى است مدام؛
- نظمیافتگى مفهومها و برخوردارى آنها از شالودهاى خاص، موضوعى است که هدف اصلى زدودن و واژگون کردن به شمار مىآید؛
این که هدف مدونهاى فلسفى و یا مجموعه باورها و اندیشههاى قوام و ثبات یافته در طول زمان، و این که به چه عمرى فلسفه و اندیشه زیسته باشد، بر ساختارشکنى اثرگذارى ندارد؛
- شالودهشکنى - براى شالودهشکنان - امرى تعریف شدنى نیست؛ چندان که »تجربهاى محال« تلقى مىشود؛ تلقىاى گنگ و پرابهام از هر ساختارى که در میان باشد، به کار تعبیر آن براى تضاد با معنا مىآید و گشایندهى راهى هموار براى فرو ریختن مدونهاست، چه معنایى باشند و چه کالبدى؛
- »ساختارشکنى«، در پى دوران کوتاهى به میان مىآید که »پست مدرنیسم« زمینه را براى گسستن از ارزشها، نظریهها و منشورهاى »نهضت مدرن« فراهم کرده است. پىدرپى دو دوران نظریهپردازى - جدا از پلاتفورم میان دانشى زمانه - اقبال ساختارشکنى را فزونى بخشیده است.
3. در پى آنچه به اختصار گفتیم، این نتیجهگیرى را مىتوانیم داشته باشیم: درهم کوفتن و سست و ناپایدار کردن هر آنچه در عالم معنا و در جهان سازمان یافته و ساخته شده یافت مىشود، خاستگاهى است بحثانگیز که نتیجهى سنجش و کاوش آن مىتواند نه یکسره مقبول باشد و نه سراسر تهى و به دور از کارآیىهایى که روزمرهى آدمیاناند.
به این مهم، در بخشى که قصد داریم بر فراگیرىاش تأکید کنیم توجه خواهد شد.
فضاى تجربى و اندیشهاى ایران
1. چنانکه دیدیم، ساختارشکنى، مقولهاى همزمان مقبول، بحثانگیز و مقارن با تحول مثبت و ویرانگرى است؛ همچنین مىدانیم که از میان برداشتن رسمها، فکرها و رابطههایى که نامطلوب جلوه مىکنند - یا چنین معرفى مىشوند - نه اقدامى است خاص نیمهى دوم سدهى بیستم و نه خاص اروپاى مرکزى، که با تمامى »اسپینوزا«ها و »برونو«ها و »بوکاچو«هایش پیشینهاى مدون و شناخته شده را به جهانیان معرفى کرده است.اول. آدمیان اندیشههاى خود را براى دستیابى به شرایط بهتر زندگى، گسترده و به ژرفا بردهاند تا مگر به تدبیرهاى نو در باب فضاى ساخته برسند و، بر مبناى آن معمارى بیافرینند؛
دوم. آدمیان بومى شدهى هر اقلیمى، آنچه را که اندیشیده، تدبیر کرده و یا ساختهاند، علىرغم خاطرههایى که به آن وابستهاند، دگرگون کردهاند تا به وضعیتى بهینه برسند؛
سوم. دگرگون کردن فرآوردههاى فکرى و دستساز آدمیان به قصد و دست خودشان، امرى است که عمرى به درازاى تاریخ دارد؛ دگرگونى مدام، رمز و شگرد بهبودى دانسته مىشود و به تقابل با ثبات یافتگى مىآید، بىاین که وجه دستورى پیدا کند.
بر این پایه از یکسو آفرینش مدام اندیشه، فضا و معمارى و از سوى دیگر، دگرگون کردن مدام همین سه گونه فرآوردهى پر قدر بشرى را در طول تاریخ مىتوانیم ببینیم. این امر اما نزد دو جهان متمایز موضوع یادداشت ما، سیرى متفاوت دارد: اولى را که محفل غریبان بود به اشاره شناختیم و منطق (نک: شکلگیرى معمارى در تجارب ایران غرب )1371(، محمد منصور فلامکى، تهران: نشر فضا. نوشتارهاى ششم و هفتم )215 / 151( که به ترتیب تحت عنوانهاى »اندیشیدن منطقى و اندیشهى منطقى« و »اندیشهى عرفانى ایرانیان و جهان معمارى« آمدهاند) را به عنوان استوارترین راه و روال اندیشه در آن یافتهایم. به دومى به مثابهى سرزمین اندیشهاى و تجربى متفاوتى مىنگریم که دروناش، دگرگون کردن، فروپاشیدن و درهم شکستن مفهومها و، مصداقها و ارزشهاى همیشه تجربه شده است. اکنون به گوشههایى از ادب و فرهنگ ایران بنگریم.
2. دگرگردن رابطههاى اجتماعى و اجتماعى - مدیریتى در ایران زمین از دیرباز وجود داشته است؛ هم دولتها به آن دست مىیازیدهاند و هم شهروندان.
دگرخواهى و بهینهخواهى به معناى متعالى آن را در آموزشهایى که به شاهزادگان داده مىشد مىبینیم؛ هم آنجا که »دیندارى« و »شهریارى«، یا »حکمت و حکومت«، به قید نظم و به معناى وظایفى تعریف شده، به پادشاه بعدى آموزش داده مىشود (نک: شهر زیباى افلاطون و شاهى آرمانى در ایران باستان )1352(، اثر فتحالله مجتبائى، تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان، ص 115؛ همان، صص 95، 97، آنجا که به تداوم، نظریه در دورانهاى بعدى توجه داده مىشود: »در ادبیات ایرانى دورههاى بعد نیز بارها از این آرمانى سخن به میان آمده و بهترین و کاملترین حکومتها، حکومتى دانسته شده است که در آن دین و دولت توأم و شهریار دیدار فرمانروا باشد«.
این نکتهى اساسى را، در صفحاتى پیشتر و به شرح وابستگىهاى موضوع به مفهوم اساسى »سعادت الاهى« یا »خورهى ایزدى« و با یادآورى وجود مفهومهایى که به صفت ترفیع مىآیند )خویشکارى همراه و همزاد با تواناتر بودن و نیرومند شد( مىبینیم؛ ص 53)، که اولى »فضیلتهایى چون قدرت، دلیرى و نیرومندى را دربرمىگیرد.« در این سخن، تکیه بر عدالت، خود نمایانگر تحرک اجتماعى است، چه در فضاى تعریف و تحدید شدهى شهروندان و چه در مجموع رابطههاى اینها با برگزارکنندگان حکومت.
در چنین نظام و ساختار اجتماعى تعریف شدهاى، آنچه میان شهروندان و میان اینها و ساختار طبقهبندى شدهى چهارگانهى جامعه روى مىدهد، حکایت از تحرک اجتماعى گستردهاى دارد که پویندگانش، معدود شهروندانىاند که مىخواهند از طبقهاى که به آن پیوسته و وابستهاند، به طبقهاى که برتر است راه یابند. (نک: نامهى تنسر به گشتسب )1354(، به تصحیح مجتبى مینوى، با همکارى محمد اسماعیل رضوانى، تهران: خوارزمى.) واین امر، چندان به قید شجاعت صورت مىگیرد و چندان رایج مىشود که »اذن« ویژهى صادر شده از سوى پادشاه را مىخواهد؛ از همین روست که »عدالت«، مفهوم استاتیکى یا مقارن با سکون خود را به سود هوادارى از ترفیع و تعالى دگرگون مىکند.
در این گزارش فرصت چندانى نیست تا به کم و کیف موضوع، بیش از این بنگریم. (نک: نامهى امیرمؤمنان )ع( به مالکاشتر که، به مناسبت، در کتاب فارابى و سیر شهروندى در ایران، در باب »دگر شدن مدام ارزشها از آن«، به میان آورده شده است.) اما یادآورى این نکتهى اساسى را به جا مىدانیم که دگرخواهى شهروندان درون نظام سخت حکومتى ایران، در حقیقت امر، ستیز با ساختار است؛ چندان که نزاع میان شاهزادگان را نیز - اما در محفلى دیگر - دربرمىگیرد.
3. در ایران، ستیز با ساختار اجتماعى همیشه نزد شهروندان روى مىدهد؛ چه به »شهر سمک عیار« برویم و چه به جنگها و جدالها و گلایهها و ترفندهایى بنگریم که زمانهى خواجه نظامالملک و یعقوب لیث صفارى را به زمانه حافظ و عبید مىبرد؛ چنانکه پیش از نیز در متن و بطن نظریهپردازىهاى فارابى به هنگام پژوهش در اندیشههایى در راه پى افکندن »مدینهى فاضله«اش مىیابیم؛ جایى که، با به میان آوردن سه شاخهى آمیختگى اصلى و اساسى »تحصل«، »فیضان« و »شناخت« به شکستن تمامى راه و رسمهایى مىرود که فرودستى تهیدستان را ثبات مىبخشند. (نک: فارابى و سیر شهروندى در ایران، آنجا که به استنتاج از مطالبى پرداخته مىشود که در باب شاخصهاى »مدینهى فاضله« فارابى پیشتر نقل و تفسیر شدهاند)
در عصرى که شعلههاى فروزان و برشدهاى در فضاى دانش و ادب و فرهنگ ایران زبانه مىکشد و سدههاى سوم و چهارم هجرى را بس ممتاز مىکند، در ادبیات نوشتارى ما، از میان رباعیات عمر خیام، رباعىاى را برگزیدهایم که - به زعم ما - مىتواند به بازشناخت زمینههاى تعالى اندیشه نزد ایرانیان کمک کند:
داننده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
این گفته را به عنوان سرفصلى که گشایندهى سخنى اساى و اصولى در باب مسئلهى کار امروز ماست آوردهایم. و بىاینکه تحلیل و نقد یک یک اجزاى سازندهى شالوده آن را به میان بیاوریم به نکات پنجگانهاى که از گفتار خیام برگرفتهایم توجه مىدهیم:
الف. قطعیت در وجود آفرینشى که تدبیر تحقق یافته، آورده مىشود؛
ب. به دگرگون کردن آفریده، به مثابهى شناخته شدن وضعیت بحرانىاى که باید به آن پرداخت، اعلان نیاز مىشود؛
ج. وجود بحران، به معناى گستردهى واژه، تأیید مىشود؛
د. عزم در شکستن و فروپاشى به عمد ساختار آفریده - آفریدهاى که به تدبیر زاده شده است - عنوان مىشود؛
ه. پایدارى بحران و بحرانزایى، به مثابهى سیرى ماندگار و به معناى ازلى بودن و همزاد با بحران بودن آفرینش، اعلان مىشود؛
و. چنان که مىدانیم، آفریدهى آفریدگان آفریدگر، بس بحرانپذیرتر است و لزوم مداخلهى مدام در وضعیت هرگونه آفریدهاى الزامى دانسته مىشود؛ چه مداخله براى بهبودى نسبى به فرآورده باشد و چه براى درهم شکستن آن؛ چنان که خیام مىاندیشد.
4. چنان که در آغاز گفتیم، دو گونه فضاى اندیشهاى، دو گونه از مجموعه ضابطههایى که فضاى ساخته را سازمان مىدهند - و الزاما - دوگونه فرآوردهى معمارى را در مغرب زمین و در ایران مىشناسیم. پس از شناخت آنچه در چارچوبى فراگیر در ایران مىگذرد، نیاز به یادداشتى که محسوستر و ملموستر افتد راه را براى بازاندیشى به نظریههایى در باب ساختارشکنى و سخنگوى اصلى آن، ژاک دریدا، مطرح مىشود. به این نیاز، سخنى را که به ما نزدیکتر است بازگو مىکنیم، جایى که حافظ - حافظ معمار - به تعریف فضاى زندگى روزمرهى مىپردازد.
»زاهد خلوتنشین« حافظ، با دو گونه زمان روبهرو است: یکى حقیقى و دیگرى مجازى؛ وى، همچنین با دو گونه مکان درمىآمیزد که آنها نیز حقیقى - واقعى - روزمرهاند و هم مجازى؛ زاهد ما، همچنین با دو گونه شخصیت که در ماجرا نقش دارند و در آن مداخله مىکنند روبهرو است که اینها نیز حقیقىاند - واقعىاند - و هم مجازى.
فضاى معمارى ترسیم شده و تدوین و قوام یافتهى حافظ، داراى ساختارى بس منظم و منسجم است و چنان به لطف و به دقت ترسیم مىشود که مىتوان خود را دروناش بیابى؛ این ساختار اما، تا لحظهاى مىماند که کار زندگى در آن و تجربه کردناش هنوز پایان نیافته؛ آنگاه که »نرگس ساقى« و »آیت« افسونگرىاش به میان مىآیند، همه چیز درهم فرو مىریزد و واژگونى فضاى ساخته شده به دست حافظ معمار را سبب مىشود. »حلقهى اوراد« نخست »مجلس افسانه« مىشود تا بتواند همگون »بارگه پادشاه« گردد. (نک: شکلگیرى معمارى در تجارب ایران غرب، همان، صص 194 – 193)
نتیجهگیرى
در فضاى اندیشهاى معماران ایرانى، پس از آفرینشهاى کم و بیش مهاجم صفویه و علىرغم آمدن هاتفها به جاى وحشىها و بناى مسجد شاهان به جاى مسجد جامع، هنوز جا براى دگراندیشیدن و دگر خواستن وجود دارد؛ و این امرى است در توازى و همسوى با آنچه هر »دریدا«یى مىتواند در دهههاى پایانى سدهى بیستم، عنوان کند.در سالهاى نخستین سدهى بیستم، زمینههاى فکرى ایرانیان پس از صفویه، ساختارى نو را براى شعر تدوین کردند؛ نگرش به هنرها و چگونگىهاى استقراء در آنها، فضایى تازه به وجود آورد که تلاش براى پژوهشهاى بازشناختى و تدوینهاى موسیقایى را در پى داشت؛ زمینههاى تئاتر، آرام آرام طعم فضاى اندیشهاى خاصى را یافت که بهترین ثمرهایش در سینما نمایان گشت. محدودیتهایى که براى رقص داشتیم، عرصهى نقاشى و عرصهى مجسمهسازى را فراخ کردند.
اندیشیدن معمار، سیرى را پیش گرفت که براى آفرینش معمارى، ساختارهاى مرسوم زمانه را پیشنهاد مىکرد؛ عقلگرایى همراه با گریزهاى هنرىاى - که بسیار ظاهرى بودند - نگران بر مضامین مفهوم، راه و رسم آفرینش معمار را رقم زدند که خود این به معناى دور ماندن معمارىهاى مدرسى و دولتساز، از نوسازى نظرى و ساختارى این رشته به شمار مىآید. (نک: مقالهى شهاب کاتوزیان )1378(، تحت عنوان »فضا و آزادى آن در معمارى آستانهى هزارهى سوم«، تهران: مجلهى معمارى و شهرسازى، شمارههاى 53 و 52، صص 14 – 4)
برون از مدرسهها و آزاد از قیدهایى که کارفرمایان فرمانروا بر دست و نقشسازى معمارى معاصر ایران مىزنند، زمینهها و ابزارهاى فکرى پیشرو جارىاند: نه ساختارشکنىهاى برخاسته از سرزمین منطقیان کهنسال، بلکه بازنگریهاى اساسى و اصلى براى آفرینش آنچه مىتوان به عشق و سلیقهى روز پسندید و زندگى محدود اما موقرى را تجربه مىکنند؛ از این باب است که سر از سنجشها و گزینشهاى بزرگ جهانى برون مىآورند چنان که در »یوکوهاما« مىبینیم.
امروز شاید بیش از دهههاى پایانى سدهى بیستم، نیاز به آن است که هر سخن تازهاى را که داریم به سنجشى ببریم که، به مهر، کوچکى جهان چندپاره شدهى ما را به یادمان مىآورد.
پینوشتها:
* عضو هیئت علمى دانشگاه تهران
منبع: مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386/ج