امام صادق (علیه السلام) نظام سازی و تشکیلات
امام صادق (علیه السلام) با عنایت به تجربه و کار سخت نیروسازی دو امام قبل از خود، زمینه را مساعد نتیجه گیری از تلاش های انجام شده یافت و تصمیم به تحقیق بخشیدن اهداف آنان گرفت، زیرا آن بزرگواران در طول این مدت توانسته بودند شیعه را به سازماندهی نسبتاً مطلوبی برسانند، به خصوص امام باقر (علیه السلام) که نقش بارز ایشان در تعمیق و توسعه ی مکتب شیعه روشن است. در عصر امام صادق (علیه السلام) گرایش به شیعه و اهل بیت (علیهم السلام) رو به گسترش بود و آمار شیعه را درشت نشان می داد؛ تا آن جا که نجاشی تنها شمار راویان صاحب کتاب صادقین (علیهم السلام) را رقمی در حدود چهارصد نفر یاد کرده است؛ و این در حالی است که شیخ مفید قدس سره در کتاب خود، الارشاد لمن طلب الرشاد شمار کسانی را که در رشته های مختلف علوم از ایشان اقتباس دانش نموده اند را تعداد چهار هزار نفر ذکر کرده است (شیخ مفید، 1413ه، 179/2). با تکیه به نقل شیخ، این عده غیر از همه ی اصحابی بوده اند که در محضر این دو بزرگوار کسب فیض نموده اند. دکتر مجید معارف، که در این خصوص تحقیقی را انجام داده، معتقد است که این شمار تنها کسانی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) تا امام کاظم (علیه السلام) است که دارای یک یا بیش از یک کتاب حدیث هستند و مورد توثیق محدثان بعد از خود قرار گرفته اند (معارف، 1374، 233-216 و 213).از نقطه نظر سیاسی نیز موقعیت امام صادق (علیه السلام)، با وجود آن چه از آن یاد شد، حساس تر از پدر بزرگوارشان می نمود. با این حال، نگرش ایشان به نظام سیاسی جدید با توجه به شرایط بحرانی ای که عباسیان به وجود آورده بودند، امام (علیه السلام) را بر آن داشت تا ساز و کار تازه ای برای پیوند شیعه با سایر اعضای جامعه جست و جو کند، و امام (علیه السلام) نیز در راستای تجربه ی پدر و جدش (علیهم السلام) در رهبری جماعت شیعه از روش تقیه با به کارگیری نظام ارتباطات «التنظیم السری» به امر هدایت کشتی امت پرداخت. مطلبی در کتاب خصال شیخ صدوق است که امام صادق (علیه السلام) در جواب عمار بن ابی الاحوص فرمود: «اما عملت ان اماره بنی امیه کانت بالسیف و العسف و الجور و ان امامتنا بالرفق و التألف و الوقار و التقیه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد فرغبوا الناس فی دینکم و فیما انتم فیه»؛ یعنی مگر نمی دانی که فرمانروایی بنی امیه بر اساس تکیه به شمشیر و فشار و ستمگری بود، در حالی که امامت ما روی مدارا، مهرورزی، بزرگ منشی، تقیه، خوش برخوردی، پارسایی و سخت کوشی تکیه دارد و در نتیجه رغبت مردم به شما و آیینی که دارید بیشتر می شود (شیخ صدوق، 1403ه، 355/2). التفات به مفاد این حدیث شیوه و طرز کار او نظام سازی و ساز و کار رهبری امام (علیه السلام) را روشن می سازد.
امام سجاد (علیه السلام) و سیاست رهبری در بحران
در دوره ی امام کاظم (علیه السلام) نهضت امامیه، به علت قیام علویون و به تابع آن، فشار حکومت عباسی رو به ضعف نهاده، و کار هدایت جامعه شیعه را مشکل ساخته بود. لذا امام (علیه السلام) با گرفتن موضع شدید تقیه، هواداران خود را از اقدام به هرگونه قیام مسلحانه منع می نمود.مدیریت بحران چیست؟
مدیریت بحران (crisis management)، یعنی اداره ی جامعه یا گروهی در شرایط نامساعد و غیرعادی. در فرهنگ اندیشه ی نو آمده است:«بحران به دوره ای اطلاق می شود که در آن بازده بالفعل و به طور محسوسی به زیر بازده بالقوه افت کند» (گروه نویسندگان، 1369، 158). البته این تعریفی به اعتبار فرایند و نتیجه است. لیکن از همین تعریف می توان به صورت غیرمستقیم (روش پی بردن از معلول به علت) به تعریف اصلی آن رسید که کم شدن پتانسیل ها یا از دست رفتن آنهاست، و این همان مشکله ای بود که شیعه در این دوره بدان دچار گشته بود.
شیوه ها و محورهای مبارزاتی امام کاظم (علیه السلام)
چنان که یاد شد امام (علیه السلام) در موقعیت خطیر و خطرناکی زمام امت را در دست گرفت. خطیر از آن جهت که مکتبی که توسط پدر ایشان، امام صادق (علیه السلام) گشوده شده بود، اگر تداوم نمی یافت به فراموشی سپرده می شد، و خطرناک از آن جهت که علویون - عموماً زیدیه - چندی پیش از روی کار آمدن عباسی ها قیام های خود را علیه اموی ها آغاز کرده و علیه عباسی ها نیز ادامه می دادند. مبارزان مسلح علوی چون که در حرز اسلحه ی خود بودند، آسیب حکومت به آنان یا نمی رسید یا کم تر می رسید، مگر زمانی که در مصاف رویارو با دشمن قرار داشتند. در این میانه آنانی که لبه ی تیز خصومت دستگاه حکومت متوجه شان می شد ناحیه ی محوری قیام ها، یعنی ائمه ی معصومین (علیه السلام) و شیعیان شان بودند که نقش هسته ی مرکزی را در شناسایی هدف، هدایت جهاد و جذب نیرو داشتند.بنا به گواهی اسناد و دلالت پاره ای از روایات، امامت ایشان زمانی آغاز شد که خفقان و ترور بر شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) به شدت حاکم بود؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) نتوانست امام بعد از خود را با صراحت تعیین نماید که این موضوع باعث مشکلاتی در شناخت امام گردید. این در حالی بود که ائمه ی مذاهب و فرق اسلامی دیگر در کمال امنیت و آزادی به نشر تعالیم خود می پرداختند.
روایت زیر، که مفید و کشی نقل می کنند، گویای همه ی این موارد است:
«هشام بن سالم می گوید: من و مؤمن الطاق موقع رحلت امام صادق (علیه السلام) در مدینه بودیم. مردم فکر می کردند که عبدالله عهده دار امامت است، رفتیم و از او سؤالاتی کردیم. دیدیم نه، او حامل علم امامت نیست. سرگردان در کوچه ها می گشتیم و نمی دانستیم چه کنیم. برای دریافت پاسخ های خود به که و به کدام سوی باید مراجعه کنیم: مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله، خوارج؟ عبدالله هم که وضعش معلوم شد.
در همین اثنا پیرمردی را دیدم که به من اشاره می کند، بیا. من او را نمی شناختم و ترسیدم مبادا از جاسوسان حکومت باشد، لذا به مؤمن الطاق گفتم: از من فاصله بگیر که او فقط با من کار دارد، تا اگر مشکلی پیش بیاید تو گرفتار نشوی. هر طور بود ناچار با آن شخص می رفتم و احساس می کردم چاره ای ندارم، تا این که دیدم مرا به خانه ی امام موسی کاظم (علیه السلام) برد و خودش بیرون رفت. امام (علیه السلام) رو به من کرد و گفت: بیا داخل اتاق. وارد شدم. امام (علیه السلام) گفت: نه سوی مرجئه، نه سوی قدریه، نه سوی زیدیه، نه سوی معتزله و نه هم سوی خوارج! سوی من، سوی من، سوی من.
گفتم: پدر شما درگذشت. گفت: آری. گفتم: عبدالله خیال می کند جانشین ایشان است. فرمود او می خواهد هیچ کس خدا را نپرستد. گفتم: پس به که باید مراجعه کنیم؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمایی می کند. گفتم: شما هستید؟ فرمود: من چیزی نمی گویم. با خودم گفتم باز هم به چیزی نرسیدم، دوباره پرسیدم قربانت گردم شما بر خود امامی داری؟ فرمود نه. آن وقت بود که هیبت او بیشتر از پدر بزرگوارش که بر او وارد می شدم مرا گرفت. گفتم: اجازه هست از شما چیزی بپرسم؟ فرمود: بپرس تا بدانی، لیکن چیزی را فاش مساز که اگر فاش سازی سرت را می برند. بعد از امام (علیه السلام) سوالاتی کردم دیدم دریایی است. گفتم: فدایت شوم شیعه ی تو و پدرت در گمراهی افتادند، اجازه بده آنان را ببینم و به تو راهنمایی شان کنم، اما شما که از من برای کتمان این امر پیام می ستانی. امام (علیه السلام) فرمود: اگر رشد فکری و ایمانی در کسی دیدی اشکالی ندارد، اما تو هم از آنان پیمان بگیر که فاش نسازند، زیرا فاش ساختن همان و - اشاره به گلوی خود فرمود - ذبح شدن همان » (کلینی، 1348، 3-282؛ شیخ مفید، 1413ه، 223).
هارون خلیفه ی مقتدر عباسی، که بنا به پندار دیکتاتور مآبانه ی «الملک عقیم» اگر ببیند پسرش حتی هوای ملک و حکومت به سرش زده چشم هایش را از حدقه بیرون می آورد، با حبس و قتل شیعیان و یاران امام صادق (علیه السلام)و امام کاظم (علیه السلام) چنان رعب و تروری ایجاد نموده بود که هیچ کس نمی توانست حتی ابراز تشیع کند تا چه رسد به آن که با امام (علیه السلام) مراوده داشته، فعالیت عقیدتی سیاسی داشته باشد.
در این دوره ی پرخفقان همه ساکت شده بودند و راه تقیه ی شدید را در پیش گرفته بودند و این نوع موضع گیری بنا به دستور خود امام (علیه السلام) بود (کشی، 1348، 270).
هارون بارها امام کاظم (علیه السلام) را به استنطاق خواسته بود، اما چون چیزی دستگیرش نمی شد، امام (علیه السلام) را آزاد می کرد.
در این زمان اگرچه قیام ها، اغلب توسط علویون زیدی انجام می گرفت، اما امام (علیه السلام)، به عنوان مرکز ثقل آن رهبری شیعه را به عهده داشت و سید و سالار آل ابی طالب (علیه السلام) به شمار می رفت و همه ی جریان های شیعه و علویون از او تمکین داشتند (مظفر، 1368، 111) و حکومت وقت نیز از این امر به خوبی آگاه بود و لذا می بینیم بیشترین لطمه ها نیز متوجه امام (علیه السلام) و نزدیکان ایشان بود.
از نظر امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) جریان حاکم یک جریان ناصادق، انحرافی و نیرنگ باز شمرده می شد و لذا خطر آن را برای اسلام از جریان اموی بیشتر می دانستند و مردم را نسبت به پیوستن به نهضت های مقاومت و مبارزه تشویق و از هرگونه همکاری با آن منع می نمودند. اما با وصف حالی که از شدت خفقان و ترور حاکم بر جامعه نمودیم، اکنون امام (علیه السلام) چگونه می توانست به ایفای نقش رهبری خود بپردازد؟
تنها راهی که برای امام (علیه السلام) و شیعه باقی می ماند، توسل به دو شیوه بود:
1) مبارزه ی منفی، یعنی بریدن از حکومت و همکاری نکردن با آن به هر نوعی؛
2) هدایت مبارزات، پشتیبانی از آن، تقویت عقبه ی جهاد، چاره جویی و طراحی شیوه های نو و ناشناخته، اما زیر سپر تقیه. با این حال این موقعیت دارای تبعات منفی نیز بوده است.
پیامد منفی این موقعیت را پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) شاهد هستیم که برخی از دنیاپرستان، با سوء استفاده از میزان علاقه ی مردم به امام (علیه السلام) موجب ایجاد شکاف میان امامیه گردیدند و فرقه ای به نام واقفیه را تأسیس نمودند. این گروه امام کاظم (علیه السلام) را قائم مهدی دانسته امامت را با ایشان مختومه به حساب می آوردند.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.
/ج