چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (1)

نویسنده این نوشتار در پی آن است که روشن نماید تقیه، به عنوان یک تز عقیدتی - عملی در اسلام و جزء لاینفک مذهب تشیع، زمانی می تواند منشأ اثر و سازنده باشد که
دوشنبه، 20 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (1)
چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه (1)

 

نویسنده: محمد حسین پژوهنده*



 

 

چکیده

نویسنده این نوشتار در پی آن است که روشن نماید تقیه، به عنوان یک تز عقیدتی - عملی در اسلام و جزء لاینفک مذهب تشیع، زمانی می تواند منشأ اثر و سازنده باشد که همچون فرهنگ در ذهن یکایک افراد مؤمن جای گرفته باشد.
وی در آغاز برای آماده سازی زیرساخت بحث، به تعریف جریان، فرهنگ و تقیه می پردازد، آن گاه خاطرنشان می سازد که فرهنگ شدن تقیه در فرایندی معنوی با استفاده از ساز و کار مشخصی تحقق می یابد که حاصل تلاش ذهن از مرحله ی آشنایی تا جای مندی در ذهن بالایی و رسوخ در آن به مثابه بن مایه ی معرفتی است.
مفهوم شناسی تقیه در عرف دینی، چیستی و چگونگی روش ها در آن، تمایز کاربردی شیوه ها، شکل های کاربردی تقیه، هدف و فایده و بازده آن، نمودهای کاربردی و سرانجام پیایند و تمایز تقیه در فاز موقعیت عادی دشوار، مباحثی هستند که در ادامه به آنها پرداخته می شود.
واژگان کلیدی: تشیع، تقیه، فرهنگ، امامان شیعه علیهم السلام، مکتب اهل بیت علیهم السلام، کتاب و سنت.

سخن آغازین: مفهوم جریان مکتبی

یک مکتب پویا و مجهز به ایدئولوژی، آن گاه که از زاویه ی اندر زمانی به آن بنگریم یک جریان اعتقادی است که در طول نسل ها جاری است (هرچند در عرف سیاسیون به مجموعه ی اعتقادات حزبی ساری و جاری در یک نسل و کم تر از آن هم جریان گفته می شود)؛ شاعر در این رابطه گفته است:

 

رگ رگ است این آب شیرن ز آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور

با این توصیف از تشیع، به عنوان چنان مکتبی که از آغاز طلوع اسلام تا به امروز همان نهج متداول در عصر امامان معصوم علیهم السلام در میان پیروان ایشان حضور مستمر داشته است می توان تعبیر به جریان نمود.
جریان اعتقادی تشیع به لحاظ این که یک مکتب است، نیاز به اجزای مؤلفی دارد که در مجموع، فرهنگی را می سازد.
فرهنگی که ما از آن یاد می کنیم، به مثابه روح مسلطی است که در تمامی اندام این مکتب ساری و جاری است و هر یک از اجزای مکتب اگرچه از آن بهره مند است، لیکن با غمزه عین از بساطتی که فرهنگ در این حالت از آن برخوردار است می توان نظر به اجزای آن، فرهنگ را با قید نام همان اجزا شناسایی نمود و - مثلاً - گفت فرهنگ عبادت، فرهنگ کار، فرهنگ معاشرت، و در این خصوص نیز، فرهنگ تقیه.
البته این خرده نگری در فرهنگ را نباید با خرده فرهنگ اشتباه نمود، زیرا خرده فرهنگ ناظر به گروه های داخل در کلان فرهنگ است و جزء فرهنگی ناظر به خود فرهنگ.
با این توضیح در مورد فرهنگ جایگاه فرهنگ تقیه روشن می شود. همچنین میزان اهمیت آن منظومه ی اعتقادی مکتب و شکل گرفتن فرهنگ آن- با توجه به شناختی که از مفهوم تقیه پیدا خواهیم کرد - به خوبی آشکار می گردد.
اکنون باید بنگریم تقیه چگونه فرهنگ می شود، یا به عبارت دیگر، چگونه می توان جزئی از فرهنگ تشیع را تدارک دید و آن را در جایگاه خاص آن قرار داد تا این فرهنگ کامل شود، و مسأله ی تحقیق ما نیز همین است.

فرایند فرهنگ شدن

انسان شناسان بر این باورند که انسان ها از طریق آموزش - چه به صورت رسمی و مدرسه ای و چه به صورت غیررسمی انتقالی سینه به سینه - فرهنگ جامعه ی خود را کسب می کنند.
بر این اساس مؤلفه های فرهنگ، همچون آداب، رسوم، سنت ها، روش ها و شیوه های مختلف زندگی، ارزش ها و هنجارها، دین و اخلاق، مقررات اجتماعی گونه های ادبیات، صنایع و هنرها، و هر آن چه جنبه ی مشترک گروهی دارد و آنان را در بر می گیرد و متمایز می سازد، اموری آموزشی و اکتسابی اند.
برای این که بیشتر با مطلب انس بگیریم، بهتر است ابتدا تعریفی از فرهنگ داشته باشیم. خانقاه و کمالی در این باره می گویند:
فرهنگ مجموعه ای از قوانین یا استانداردهایی است که وقتی اعضای یک جامعه بدان ها عمل می کنند، باعث رفتاری می شود که در یک محدوده ی خاص قرار می گیرد و در نتیجه از طرف کلیه ی اعضا مناسب و قابل قبول است. بنابراین فرهنگ و جنبه های بی شمار زندگی توجه می کند. فرهنگ شامل رفتارهای آموخته شده، عقاید و نظریاتی است که خصوصیت یک جامعه یا یک جمعیت خاص را نشان می دهد (خانقاه- کمالی، 1380، 237).
همچنین فرهنگ دارای خصوصیت هایی است که آن را از تمدن و ایدئولوژی و جهان بینی متمایز می سازد، هرچند که این امور می توانند همچون دین از مؤلفه های تعیین کننده ی آن در سوگیری باشند. از جمله خصوصیات فرهنگ این است که وجه مشترکی است میان تمامی آن گروه انسانی. به عبارت دیگر زمانی می توان عنوان فرهنگ را با قید یکی از مؤلفه های نامبرده به کار برد که وجهه ی همگانی یافته باشد، زیرا فرهنگ، عام و فراشمول است و لذا به امر شخصی و فردی، تنها نامی که می شود اطلاق نمود منش و خوی است.
بنابراین در ارتباط با مسأله ی یاد شده و مسائلی از این قبیل پاسخی که می توان داد این است که فرهنگ شدن تابعی از به دست آمدن شناخت کامل نسبت به آن است و فراگرد تماس ذهن با دایره ی معنایی آن کم کم فرایند عملیاتی را فراهم می آورد که نتیجه ی آن اعتقاد و پای بندی نسبت به آن است و پای بندی در التزام به آن، همان چیزی است که فرهنگ نامیده می شود؛ لیکن فرهنگ امری درونی و پنهانی است مگر این که صورت روشی به خود بگیرد و در یکی از شکل های گفتاری، رفتاری و کرداری نمود یابد.
با این توصیف در مورد مسأله ی مورد بحث آن چه مد نظر ما قرار دارد، تثبیت و سپس چهره نمایی وجهه ی عمومی آن در جامعه است؛ یعنی از پدیده ای سخن می گوییم که در همه ی جامعه به گونه ای راسخ شده است که جزء عقاید مشترک و ثابت آن جامعه قرار گرفته است.
دیگر آن که تبدیل به فرهنگ شدن یک آموزه، چه دینی و چه غیر آن، علاوه بر آموزش، نیازمند ساز و کاری است که به صورت درونی عمل می کند و در ذهن جامعه جای می گیرد و جامعه را تحت تاثیر قرار می دهد.

ساز و کار تثبیت عقیده، روش و عمل انسان در فرایند فرهنگ سازی

همان طور که بیان شد عمل فرهنگ شدن دارای ساز و کاری درونی است که در یک فرایند عملیاتی انجام می شود و می توان آن را به شرح زیر توصیف کرد:
ابتدا روشن است که ذهن انسان علاوه بر آن که همچون عدسی چشم، اشیاء و رخدادها را در خود منعکس می کند، انباره ی خودفعالی نیز برای تجزیه و تحلیل آنهاست، که معمولاً به منظور شناسایی آنها به طور خودکار انجام می گیرد، تا در موقع مقتضی از آنها به نحوی استفاده شود. بنابراین آن چه در زندگی انسان نمود می یابد به صورت پدیداری چیزهایی است که در نهان خانه ی ذهن او به عنوان ایده جای گرفته است. بنابراین فرض، هر چه در عمل شخص نمود می یابد برخاسته از نوع خاص تفکر اوست و تفکر او فرایندی از عمل ذهن او در بوته ی شناخت می باشد. البته ممکن است گاهی عملی غیرارادی از انسان سر بزند، یعنی نه از روی عمد و اندیشه، اما برای ربط این مطلب به مورد بحث باید به احکام ضمیر ناخودآگاه توجه نمود که خود بحث مفصلی در روان کاوی است، لیکن بنابر آموزه ی معروفی که می گوید: «از کوزه همان تراود که در اوست»، می توان همان عمل غیرارادی را نیز به بن معرفتی آن در ذهن بالایی انسان ارتباط داد و گفت اگر در بوته ی معرفتی شخص چنان بن خاصی وجود نمی داشت، چنین عملی از او صادر نمی شد (البته روشن است که در مقام تکلیف سخن نمی گوییم، بلکه نگاهی است از زاویه ی معرفت شناختی).
در نگاه دوم به عملی که از انسان صادر می شود می بینیم که یک سری اعمال به صورت تک نمودی هستند و در قالب شناخته شده و مضبوطی قرار ندارند، و سری دیگر اعمال انسانی دارای شاکله و قالب عملی شناخته شده ای می باشند، به گونه ای که هرگاه صادر شوند به همین نحو و منهج خواهند بود. ما این نوع اعمال را روشمند می خوانیم، و با التفات به این نکته ها به این رویکرد می رسیم که برای صدور این گونه اعمال روش لازم است.
بنابراین آن چه از انسان صادر می شود در واقع ترکیبی از ایده، روش و شکل پدیداری عمل است.
حکم روش ها در رفتار انسان حکم برنامه در رایانه است، یعنی به هر منظوری که برنامه نوشته شده باشد نرم افزار خاص آن عمل خواهد نمود. پس با این رویکرد به مسأله می توان روش ها را امر معنوی و نرم افزار ذهن نامید.
با توجه به آن چه گفته شد، مجموعه دین را می توان به مثابه سازمانی اعتقادی - عملی در نظر گرفت که از این سه عنصر اصلی تشکیل شده است، یعنی یک بخش از آن بن مایه های اعتقادی است و بخش دیگر آن روش ها و آن گاه بخش سومی را نمودهای رفتاری و کرداری شکل می دهند.
تقیه اگرچه نوعی روش عملی است که در زندگی فرد در شکل های خاص نمود پیدا می کند، لیکن برخاسته از بن مایه ی شناختی است، یعنی ریشه در بخش اعتقادی دارد.

تقیه چیست؟

با رویکرد به مطلب یاد شده، چند سؤال در مورد این که ماهیت و حقیقت تقیه چیست وجود پیدا می کند:
- آیا تقیه شکلی از اکراه و اجبار است؟
- آیا تقیه عنوان عمل خاصی (مانند دروغ مصلحتی و توریه و امثال این ها) است و در این صورت در ردیف سایر اعمال انسان قرار دارد؟
- آیا تقیه حکمی از احکام است که وقتی مصداق خود را یافت بر آن بار می شود؟
- و یا با عطف نظر از همه ی این ها باید آنرا بستر و موقعیت عمل دانست؟
آن چه پس از غور و بررسی روایات تقیه به دست می آید، بیشتر ناظر به مورد اخیر است، بدین معنا که تقیه عنوان موقعیتی در برابر امن و امان است. با این برداشت، خود به خود، قلمرو حکمی و تکلیفی آن به زمان خوف و ناامنی مکلف محدود می شود و نیمی از محدوده ی تکلیفی آن از دست خواهد رفت، یعنی تقیه در زمان امن و حاکمیت جایگاه عملی نخواهد داشت، لیکن حقیقت این است که امنیت و حفظ جان و مال و عرض و ناموس شخص، زمانی در صدر جدول تقیه است که مکتب از تعرض و خطر در امان باشد و بنابراین قلمرو شمول تکلیف در تقیه محدوده ای را در بر می گیرد که مکتب در مقام و مرتبه ی اولویت اول آن قرار می گیرد. با این تعبیر دامنه ی امن در درجه ی اول مکتب را می گیرد، سپس فرد و متعلقات او را (توضیح بیشتر در همین نوشتار خواهد آمد).
با رویکرد یاد شده تقیه بستر زمانی، مکانی و اجتماعی ناامنی برای مکتب و فرد است که صورت های مختلفی دارد؛ همچون تهدید مستقیم یا غیرمستقیم، شناخته شده یا ناشناخته، از ناحیه ی غریبه یا خودی، شدید، متوسط یا ضعیف، داخل قلمرو اسلام یا خارج. وجه مشترک در همه ی صورت ها وجود اکراه و اجبار شخص مسلمان بر عمل و قولی است که مخالف عقیده ی مکتب او است. با این توصیف تقیه خود اکراه نیست، موقعیت اکراه است، و چون صورت اکراه مشکل و دارای مراتب است، حکمی که شخص دارد نیز نامتعین در احکام خمسه است و به همین خاطر امام باقر علیه السلام، در حدیث علی بن ابراهیم از زراره، شناخت تکلیف در موقعیت تقیه را، یعنی تشخیص موضوع و مصداق را به عهده ی خود مکلف قرار داده و فرموده است:
«التقیه فی کل ضروره و صاحبها اعلم بها حین تنزل به» (کلینی، 1365، 219/2)؛ تقیه در هر موقعیت ناچاری است و خود شخص بهتر از هر کس دیگری آن را می شناسد.
هم از این رو علامه ی مجلسی (قدس سره) مطلبی را از شهید (به نقل از قواعد (1)) نقل می کند که وی تقیه را به احکام خمسه منقسم دانسته است. سپس مرحوم شهید مثال هایی را برای هر کدام ذکر می کند (ر.ک. به: مجلسی، 1404ه، 435/72، ب 87).
با التفات و دقت در مفاد روایت و حاق مطلبی که شهید بیان می کند، چنین به دست می آید که شخص آگاه در موقعیت تقیه راه های برون شد از بن بست رفتاری، گفتاری و کرداری را خودش باید پیدا کند که آیا همنوایی کردن در فعل و ترک است یا حرکت در جهت مخالف جریان مکتبی خویش و یا اصلاً نباید کوتاه آمد و باید مبارزه ی علنی و درگیر شدن را انتخاب کرد و رفتار تحفظی و ترس مآبانه را کنار گذاشت.
بنابراین تقیه قبل از هرچیز یک مقوله ی تفقهی دشوار است و شناخت موقعیت آن و تکلیفی که در هر وضع و مرتبه ای بر او بار است امر ساده ای نیست؛ به خصوص در موقعیت حاکمیت مکتب و تشخیص مصداق ویژه ی تقیه در هر حال و هر گام.
گاهی ممکن است امری چنان بر شخص مشتبه شود که بین واجب و حرام به تردید افتد. گاهی فکر می کند که برای تبلیغ و تحکیم بنیان مکتبی انجام آن واجب است و گاهی به نظر می آید که انجام این عمل موجب تحریک حساسیت فلان گروه عقیدتی مسلمان شده، سبب ایجاد فتنه خواهد بود و لذا انجام آن حرام است.
بعید نیست که آرزوی امام صادق علیه السلام به این که تازیانه بر سر یاران شان باشد تا در امر حلال و حرام دین تفقه یابند (البرقی، 1371، 229) (2)، ناظر به نمونه هایی از همین قبیل باشد.

پی‌نوشت‌ها:

* پژوهشگر و رئیس گروه فرهنگ و معارف اسلامی اندیشه ی حوزه
1- القواعد للشیخ العلامة السعید الشهید محمد بن مکی قدس الله لطیفه.
2- عن اسحاق بن عمار قال سمعت أبا عبدالله(علیه السلام) یقول لیت السیاط علی رؤس أصحابی حتی یتفقهوا فی الحلال و الحرام.

 

منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.