نویسنده:جان آپدایک
درس دادن برای من همیشه سخت بود.در واقع باید بگویم هر کاری جز نوشتن برایم سخت بود.تابستانی دانشگاه هاروارد از من خواست که یک کلاس ادبیات خلاق برایشان برگزار کنم.بعد از اینکه آنها با همه بهانه هایم کنار آمدند، دست آخر مجبور شدم قبول کنم؛ کلاسی با 16 دانشجو که بعضی هایشان هم واقعا من را امیدوار می کردند و انرژی می دادند و طبق معمول عده ای بی استعداد هم حضور داشتند.اما آن تابستان بدترین دوره کاری بود.تأثیر مخرب وحشتناکی روی کارم گذاشت.انگار پیچ و مهره های داستان نوشتن را گم کرده بودم.داستان هایی که می نوشتم پر از اشکال بودند و برای نویسنده ای مثل من این ایرادها بعید بود.به هر حال، حالا می دانم که برای درس دادن ساخته نشده ام.البته از قدیم تر می دانستم که به درد این کارها نمی خورم.اما خب، خیلی های دیگر هستند که هر دو کار را همزمان انجام می دهند و درس دادن ایرادی در کار نوشتن شان ایجاد نمی کند اما برای من نتیجه ای جز تزلزل ندارد.در همان دوره به نتایجی رسیدم که فکر می کنم دانستن شان برای هر کسی که فکر می کند برای نوشتن نیمچه استعدادی دارد، لازم است:
[1]
پنج سال، بعد از اولین روزی که فکر کردید نویسنده هستید به خودتان فرصت بدهید.اگر قرار باشد چیزی از داستان هایتان در بیاید، پنج سال فرصت خوبی است.اگر بیشتر از این طاقت بیاورید و چیزی از نوشتن عایدتان نشود، همه عمر شکست خورده اید و یک بازنده هستید.من به خودم هم پنج سال فرصت دادم.با خودم گفتم اگر سر پنج سال داستان هایم منتشر نشد و ناشرها روی خوش به داستان هایم نشان ندادند، نوشتن را کنار می گذارم اما پنج سال که از نوشتن مدام گذشت، کتاب های زیادی منتشر کرده بودم و از آن مهم تر خواننده هم داشتم.
[2]
برای نوشتن پنجره ای را بگشایید که می شناسید، از دنیایی بنویسید که می شناسیدش.حداقل تا زمانی که نویسنده صاحب نامی نشده اید، ریسک نکنید .از آدم های دور و برتان، تجربه های شخصی، طبقه اجتماعی ای که می شناسید، کافه هایی که رفته اید، محله کودکیتان و ...بنویسید.نه تنها داستان بهتری خواهید نوشت بلکه خودتان را هم بهتر می شناسید.شخصا بعد از گذر از این مرحله بود که یک روز هوس کردم داستانی بنویسم که در آفریقا می گذرد.در نهایت توصیه می کنم کمی واقع گرا باشید.همه نویسنده ها که نمی توانند گراهام گرین باشند و درباره هر کجا و هر چیزی که دلشان خواست بنویسند و خواننده شان را هم راضی کنند.
[3]
یکی از بهترین بخش های نوشتن، لحظه ای است که می خواهی از یک ماجرای معمولی بنویسی و می توانی معجزه کنی، دقیقا معجزه؛ از لحظه ای بنویسی که خیلی معمولی است اما بتوانی از این لحظه خالی از هیجان، یک اتفاق هیجان انگیز بسازی.اینجاست که باید به خودت ببالی.این لحظه بارها جذاب تر از نوشتن و خلق یک لحظه هیجان انگیز است.
[4]
رمان سیاسی ننویسید.لااقل اول کار سراغ این جور سوژه ها نروید.شاید سوژه هایی از این دست برای یکی دو سالی پول خوبی عایدتان بکنند اما خیلی زود فراموش می شوند و تبشان فروکش می کند و به تبع شما هم فراموش می شوید اما به هر حال اینکه نویسنده هیچ هم در جریان مسائل سیاسی دور و برش نباشد، دست آخر یک سرخوشی خنده دار به همراه می آورد.اما می توان جوری نوشت که در زیر پوست داستان حتی سیاست هم جریان داشته باشد ولی اینکه داستان را حول محور سیاست پیش ببرید، همه چیز را باخته اید.این وسط راه هایی هست که رسیدن به آنها سخت نیست.من این روش را تجربه کرده ام.شخصا بیش از هر چیزی درباره روابط شخصی و زندگی خصوصی می نویسم اما این وسط می توان همین لحظه های معمولی و پیش افتاده را به شکلی نوشت که دست آخر در زیر لایه ظاهری داستان ربطی هم به سیاست و آنچه در جریان است پیدا کند.
[5]
اگر واقعا قصدتان نویسنده شدن و داستان نوشتن است، سراغ کار دیگری نروید.لابد چند سالی قرار است فقر و فلاکت بکشید اما باید برای نویسنده شدن تحمل داشته باشید.نمی شود صبح به صبح رفت دنبال یک کار نان و آبدار و شب که کار روزانه تان تمام شد، بتوانید یک شاهکار خلق کنید.من دوست نداشتم معلم بشوم به نظر خودم نه می توانستم معلم خیلی خوبی باشم و نه خیلی شایستگیش را داشتم، چه در مقطع دانشگاه و چه در مقطع دبیرستان.پدرم معلم دبیرستان بود ولی من نمی خواستم زندگی او را تکرار کنم.بنابراین گفتم ترجیح می دهم یک نویسنده حرفه ای سفارشی کار باشم تا اینکه اصلا نویسنده نباشم.شیوه من در مورد نویسندگی این بود که این کار را یک جور حرفه و شغل مثل دندانپزشکی یا سرمایه گذاری مالی بدانم و نوشتن را در ساعات مشخص و ثابتی انجام بدهم؛ به همین دلیل حتی اگر کند هم بنویسید، به این شیوه کلی دست نوشته جمع می کنید.
[6]
نوشتن هر روزه باعث می شود که نویسنده همیشه بتواند بنویسد.برای خودتان ساعت کار تعیین کنید.از صبح زود تکلیفتان را روشن کنید و سر ساعت مشخصی پشت میز کارتان بنشینید.شاید خیلی وقت ها این نوشتن بی فایده باشد و همه را روانه سطل آشغال کنید، با این حال ادامه بدهید.
[7]
همچنان بخوانید و به خواندن ادامه بدهید.کتاب های نویسنده های هم سن و سال خودتان را از دست ندهید.در کنارش برای خودتان نویسندگان محبوبی داشته باشید که همیشه کتاب هایش دم دستتان باشد.
منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74
[1]
پنج سال، بعد از اولین روزی که فکر کردید نویسنده هستید به خودتان فرصت بدهید.اگر قرار باشد چیزی از داستان هایتان در بیاید، پنج سال فرصت خوبی است.اگر بیشتر از این طاقت بیاورید و چیزی از نوشتن عایدتان نشود، همه عمر شکست خورده اید و یک بازنده هستید.من به خودم هم پنج سال فرصت دادم.با خودم گفتم اگر سر پنج سال داستان هایم منتشر نشد و ناشرها روی خوش به داستان هایم نشان ندادند، نوشتن را کنار می گذارم اما پنج سال که از نوشتن مدام گذشت، کتاب های زیادی منتشر کرده بودم و از آن مهم تر خواننده هم داشتم.
[2]
برای نوشتن پنجره ای را بگشایید که می شناسید، از دنیایی بنویسید که می شناسیدش.حداقل تا زمانی که نویسنده صاحب نامی نشده اید، ریسک نکنید .از آدم های دور و برتان، تجربه های شخصی، طبقه اجتماعی ای که می شناسید، کافه هایی که رفته اید، محله کودکیتان و ...بنویسید.نه تنها داستان بهتری خواهید نوشت بلکه خودتان را هم بهتر می شناسید.شخصا بعد از گذر از این مرحله بود که یک روز هوس کردم داستانی بنویسم که در آفریقا می گذرد.در نهایت توصیه می کنم کمی واقع گرا باشید.همه نویسنده ها که نمی توانند گراهام گرین باشند و درباره هر کجا و هر چیزی که دلشان خواست بنویسند و خواننده شان را هم راضی کنند.
[3]
یکی از بهترین بخش های نوشتن، لحظه ای است که می خواهی از یک ماجرای معمولی بنویسی و می توانی معجزه کنی، دقیقا معجزه؛ از لحظه ای بنویسی که خیلی معمولی است اما بتوانی از این لحظه خالی از هیجان، یک اتفاق هیجان انگیز بسازی.اینجاست که باید به خودت ببالی.این لحظه بارها جذاب تر از نوشتن و خلق یک لحظه هیجان انگیز است.
[4]
رمان سیاسی ننویسید.لااقل اول کار سراغ این جور سوژه ها نروید.شاید سوژه هایی از این دست برای یکی دو سالی پول خوبی عایدتان بکنند اما خیلی زود فراموش می شوند و تبشان فروکش می کند و به تبع شما هم فراموش می شوید اما به هر حال اینکه نویسنده هیچ هم در جریان مسائل سیاسی دور و برش نباشد، دست آخر یک سرخوشی خنده دار به همراه می آورد.اما می توان جوری نوشت که در زیر پوست داستان حتی سیاست هم جریان داشته باشد ولی اینکه داستان را حول محور سیاست پیش ببرید، همه چیز را باخته اید.این وسط راه هایی هست که رسیدن به آنها سخت نیست.من این روش را تجربه کرده ام.شخصا بیش از هر چیزی درباره روابط شخصی و زندگی خصوصی می نویسم اما این وسط می توان همین لحظه های معمولی و پیش افتاده را به شکلی نوشت که دست آخر در زیر لایه ظاهری داستان ربطی هم به سیاست و آنچه در جریان است پیدا کند.
[5]
اگر واقعا قصدتان نویسنده شدن و داستان نوشتن است، سراغ کار دیگری نروید.لابد چند سالی قرار است فقر و فلاکت بکشید اما باید برای نویسنده شدن تحمل داشته باشید.نمی شود صبح به صبح رفت دنبال یک کار نان و آبدار و شب که کار روزانه تان تمام شد، بتوانید یک شاهکار خلق کنید.من دوست نداشتم معلم بشوم به نظر خودم نه می توانستم معلم خیلی خوبی باشم و نه خیلی شایستگیش را داشتم، چه در مقطع دانشگاه و چه در مقطع دبیرستان.پدرم معلم دبیرستان بود ولی من نمی خواستم زندگی او را تکرار کنم.بنابراین گفتم ترجیح می دهم یک نویسنده حرفه ای سفارشی کار باشم تا اینکه اصلا نویسنده نباشم.شیوه من در مورد نویسندگی این بود که این کار را یک جور حرفه و شغل مثل دندانپزشکی یا سرمایه گذاری مالی بدانم و نوشتن را در ساعات مشخص و ثابتی انجام بدهم؛ به همین دلیل حتی اگر کند هم بنویسید، به این شیوه کلی دست نوشته جمع می کنید.
[6]
نوشتن هر روزه باعث می شود که نویسنده همیشه بتواند بنویسد.برای خودتان ساعت کار تعیین کنید.از صبح زود تکلیفتان را روشن کنید و سر ساعت مشخصی پشت میز کارتان بنشینید.شاید خیلی وقت ها این نوشتن بی فایده باشد و همه را روانه سطل آشغال کنید، با این حال ادامه بدهید.
[7]
همچنان بخوانید و به خواندن ادامه بدهید.کتاب های نویسنده های هم سن و سال خودتان را از دست ندهید.در کنارش برای خودتان نویسندگان محبوبی داشته باشید که همیشه کتاب هایش دم دستتان باشد.
منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74