تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(5)

عده ای بر این باورند که از مأموریت های سامان یافته ی جریان های فراماسونری و شبه روشنفکری در تاریخ تحولات دوران معاصر ایران، رویارویی جدی و برنامه ریزی شده
شنبه، 1 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(5)
تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری(5)

نویسنده: دکتر سید حمید روحانی(1)



 
پروژه ی خاطرات و قرائت های استبدادی از تاریخ انقلاب اسلامی
عده ای بر این باورند که از مأموریت های سامان یافته ی جریان های فراماسونری و شبه روشنفکری در تاریخ تحولات دوران معاصر ایران، رویارویی جدی و برنامه ریزی شده با آموزه های دینی، فرهنگ اسلامی و پیشوایان و مراجع مسلمان بوده و می باشد. برای اثبات این اعتقاد، از مهم ترین نوشته های این جریان و معروف ترین چهره های آنها، مانند کلنل روسیه ی تزاری آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا آقا خان کرمانی، میرزا ابراهیم بیگ شیرازی، حاج سیاح محلاتی، ناظم الاسلام کرمانی، میرزا یحیی دولت آبادی، مهدی ملک زاده، احمد کسروی و... دلایلی آورده می شود که غیر قابل انکار است. سیاست های دوره ی سلطه ی رژیم پهلوی نیز نشان می دهد که نخبگان سیاسی و فکری معتقد به مشروطه ی سلطنتی و نظام شاهی آرمانی، با دکترین اسلام منهای روحانیت و تفسیری مسیحی از روحانیت شیعه و تکیه بر نوسازی غرب گرا، چگونه بخش قابل توجهی از نیرو و توان خود را در راه در هم شکستن اساس مرجعیت و روحانیت و آموزش های دینی به کار گرفته و در رسیدن به این اهداف از هیچ تهمت و افترا، نیرنگ و دروغ پردازی خودداری نکردند.
با مراجعه به بخش قابل توجهی از نوشته ها، روزنامه ها، قصه ها و داستان ها و بالاخره ادبیات سیاسی دوره ی پهلوی به راحتی می توان نقش این جریانات را در پایه ریزی ادبیات ضددینی و تحریک رژیم استبدادی پهلوی برای مقابله با دین و روحانیت و فرهنگ ملی که عجین شده با باورها، ارزش ها و اعتقادات مذهبی مردم بود، مشاهده کرد.
در رأس این ادبیات، برنامه های ساماندهی شده و منسجم زیر را می توان دید:
1. نسبت دادن علل عقب ماندگی ایران به باورها و اعتقادات دینی.
2. وابسته نشان دادن روحانیت به ساختار قدرت.
3. مخالف نشان دادن مراجع دینی با هرگونه تحول و دگرگونی.
4. شایعه پراکنی، تهمت و افترا و بدنام کردن حوزه ها و علمای دین.
5. ایجاد مذاهب ساختگی، خرافاتی و ارتجاعی برای تفرقه انگیزی و مخرب نشان دادن مذهب.
6. سرمایه گذاری روی پاره ای از آخوندهای درباری و گنده کردن آنها در مقابل مراجع دینی و علمای واقعی.
7. ایجاد تفرقه و تشتت در حوزه ها و مراکز دینی.
پرسشی که همیشه برای جامعه ی ما مطرح می باشد، این است که چرا جریاناتی که خود، سر در آخور قدرت های استبدادی و استعماری داشته و در طول تاریخ تحولات دویست ساله ی اخیر ایران از ساختار چنین قدرت و الیگارشی وابسته به خاندان های سلطنتی و خاندان های وابسته به آن سر برآوردند، به جنگ دین و باورهای دینی و روحانیت آمدند؟ کسانی که با انعقاد ننگین ترین قراردادهای استعماری و فروش ذخایر ملی به بیگانگان مسبب اصلی عقب ماندگی ایران در دویست سال اخیر هستند، چگونه شعار ترقی خواهی و اصلاح طلبی سر می دهند؟ آنها که با تئوریزه کردن استبداد در قالب دیکتاتوری منور یا دیکتاتوری متجدد یکی از بدنام ترین و عقب مانده ترین حکومت ها یعنی حکومت قاجاری و پهلوی را در جامعه ی ایران توجیه علمی و تاریخی کرده و جنایات این رژیم ها را تئوریزه کردند، چگونه از قانون دم می زنند؟ آنها که با تأسیس ساواک، زندان، کمیته ی مجازات، کمیته ی سری ترور و کشتار مخالفان و اعدام آزادی خواهان راستین این مرز و بوم و شکنجه و زندانی کردن آنها، سیاه ترین حکومت های استبدادی را حمایت کردند، چگونه شعار آزادی خواهی سردادند؟
جریاناتی که علی رغم سیطره ی دویست ساله ی خود بر ساختار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایران، عامل اصلی فقر، عقب ماندگی و استبدادزدگی بودند، اکنون مدعی مبارزه با استبداد و پرچمدار اصلاحات هستند و در حرف از مردم و حقوق مردم دم می زنند.
آیا مردم باور می کنند کسانی مانند آخوند زاده، میرزا ملکم خان، تقی زاده، کسروی، آدمیت، جمال زاده، دشتی، نفیسی، فروغی، آجودانی، آبراهامیان، همایون کاتوزیان و... که وابسته به ارکان حکومت های استبدادی رژیم قاجاری و پهلوی و فرزندان همان کسانی هستند که در طول این دویست سال با دعوت ایرانی به تسلیم مطلق در برابر غرب و تعطیلی عقل ایرانی، ذخایر ملی را به ثمن بخس به روس و انگلیس و امریکا و فرانسه و آلمان فروختند، اکنون در پی اعتلا و رشد ایرانی باشند؟
مردم وقتی باورشان خواهد شد که از حافظه ی تاریخی آنها بتوان کتاب هایی چون، «مکتوبات کمال الدوله»، «رویای صادقه»، «اسرار هزار ساله»، «خلقیات ما ایرانیان»، «صحرای محشر»، «سه مکتوب»، «هفتاد و دو ملت»، «ضحاک ماردوش»، «البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنکیه»، «هیاهو»، «حقوق بگیران انگلیس در ایران»، «کاوشی درباره ی روحانیت»، «خودمداری ایرانیان»، «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» و ده ها و صدها کتاب و روزنامه و شبنامه ی دیگر را که بهره ای جز تحقیر ملت ایران، ایجاد تفرقه و تشتت، مبارزه با اعتقادات ملی و باورهای دینی و سرسپردگی به بیگانگان نداشت را پاک کرد!
همان طوری که آن همه توطئه های پیچیده و مستمر با تکیه بر قدرت حاکم و برخورداری از حمایت اربابان استعمار و استبداد به جایی نرسید و مردم مسلمان ایران با رهبری مرجعیت شیعه طومار نظام شاهنشاهی و جریانات شبه روشنفکری وابسته به آن را به زباله دانی تاریخ فرستادند، بی تردید باز هم چنین ترفندهایی در بدنام کردن علمای دین و اعتقادات دینی در تاریخ تحولات ایران، تأثیر نخواهد داشت و راه به جایی نخواهد برد.
این مقدمه را از آن جهت مدخل ورود به بررسی های مربوط به علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری قرار دادیم که به نظر می رسد همان شیوه های قدیمی، در تنظیم کتاب «خاطرات» منسوب به ایشان نیز مورد استفاده قرار گرفته است. تنظیم سؤال ها، کنار هم قرار گرفتن آنها و شیوه های پاسخ نشان می دهد برنامه ریزان و استخراج کنندگان خاطرات، آگاهی کافی از این روش داشته و پاسخ های آقای منتظری را به گونه ای تنظیم کردند که از ابتدا تا انتها شکلی از ادبیات تخریبی علیه چهره های روحانی که در دوران عمر پرافتخار خویش مقابل استعمارگران ایستاده بودند و ایستاده اند، به کار گرفته شود.
در سؤالات تنظیمی خاطرات آقای منتظری با طیفی از تخریب موذیانه ی چهره های درخشان تاریخ تحولات دوران معاصر ایران از مرحوم آیت الله بروجردی تا امام خمینی (ره) روبه رو هستیم. تخریبی که به ندرت در دوران معاصر از چهره های درون حوزه سراغ داریم. با نگاهی به پرسش ها و پاسخ های مطرح شده در کتاب خاطرات آقای منتظری، این احتمال قوت می گیرد که اصولاً برنامه ریزان و تنظیم کنندگان پروژه ی خاطرات، پیش از آنکه به دنبال روشن شدن پاره ای از حقایق تاریخی این مرز و بوم در یکصد سال اخیر باشند، به روش تاریخ نگاری شرق شناسان و مورخان رسمی تاریخ معاصر ایران در اندیشه ی تحریف تاریخ و تخریب چهره های تاریخ ساز این مرز و بوم می باشند.
نمی دانیم آیا جریان آقای منتظری با پروژه ی خاطرات، مأموریت تخریب تاریخ انقلاب اسلامی را دارد؟ آیا این مأموریت از جایی به این جریان واگذار شده است؟ یا ناشی از حب نفس، تنگ نظری، روحیه ی خودبینی و جهل است؟ «قرائت استبدادی از تاریخ انقلاب اسلامی» چه سودی برای جریان آقای منتظری دارد؟ پاسخ آن در آینده آشکار خواهد شد.
برای آشنایی با ابعاد وسیع این قرائت در پروژه ی خاطرات، به نمونه هایی اشاره می شود. لیکن پیش از پرداختن به این نمونه ها باید گفت که قرائت های استبدادی از تاریخ، عموماً مبتنی بر روشی است که در این روش نویسنده یا تحلیل گر مستبد تلاش می کند؛
اولاً جز خود و گروه و جریان وابسته به خود هیچ شخصیت و جریان مؤثر دیگری را نبیند.
ثانیاً عیوب جزئی مخالفین خود را بسیار بزرگ و عیوب خود و جریان وابسته به خود را نادیده انگارد.
ثالثاً حسن مخالفان خود را عیب و عیب های خود را حسن نشان دهد.
رابعاً از زبان طعنه، نیش قلم و سایر بداخلاقی های ادبی در توصیف مخالفان خود استفاده کند.
خامساً تاریخ و رخدادهای تاریخی را بر مبنای گرایش ها، بینش ها و برداشت های خود تحلیل کند.
سادساً بسیاری از رخدادها را که مغایر با برداشت های اوست، به رغم وثوق تاریخی در سطوح تحلیل حذف کند.
و از همه مهم تر آن بخش هایی از تاریخ را که لاجرم هیچ راهی بر اثبات حضور خود در آنها ندارد، سیاه و تیره نشان دهد.
آنچه گفته شد، روش هایی است که در قرائت های استبدادی پروژه ی خاطرات آقای منتظری به کار رفته است که مواردی از آن در قسمت های قبل آمد و نمونه های دیگری از آن در پی می آید:
11. ... از جمله اتفاقاتی که یاد دارم آنکه در یک سالی هیأت دولت وقت به نخست وزیری آقای دکتر اقبال... در تابستان که من در نجف آباد بودم، اتفاقاً به استان اصفهان آمده و یک روز هم به نجف آباد آمدند... بنا شد علمای نجف آباد در ساختمان شهرداری با هیأت دولت ملاقات کنند. حدود پانزده نفر از آقایان علما بودند و من و مرحوم حاج آقا عطای مرتضوی در دو طرف دکتر اقبال قرار گرفتیم. آقای حاج شیخ نعمت الله صالحی نیز بنا شد سخنگو باشد و خیر مقدم بگوید. ایشان پس از سخنانی مشتمل بر خیر مقدم و تذکرات گفتند که من از نامه ی مولا امیرالمؤمنین به مالک اشتر هدیه ای به شما تقدیم یم کنم و... دکتر اقبال خیلی خوشش آمد. بعد من به دکتر اقبال گفتم که به نمایندگی از طرف حضرت آیت الله العظمی بروجردی متصدی حوزه ی علمیه ی نجف آباد هستم و ما از دولت برای حوزه ها چیزی نمی خواهیم ولی انتظاری داریم جاهایی که برای سکونت طلاب علوم دینیه وقف کرده اند دولت آنها را تصاحب نکند... در همان جلسه کمبودهای نجف آباد و خواسته های مردم نیز به نخست وزیر تذکر داده شد. بعد دکتر اقبال گفت که نجف آباد را از بخشداری به فرمانداری ارتقا دادیم و من به او گفتم... امیدواریم سایر خواسته ها نیز انجام شود. بعداً شنیدم دکتر اقبال گفته بود علمای اصفهان به ما زیاد تملق گفتند و تنها جایی که به ما تملق نگفتند و خواسته های خودشان را مطرح نمودند و ما را نیز نصیحت کردند، نجف آباد بود...(2)
اولاً آیا گرد آمدن حدود پانزده نفر از روحانیان نجف آباد در شهرداری برای دیدار از نخست وزیر رژیم کودتا، تملق نیست؟ آیا قرار گرفتن در کنار مهره ی کهنه کار استعمار به نام اقبال، افتخارآمیز است که آقای منتظری با آب و تاب فراوان به شرح آن پرداخته است؟ راستی چه تملقی از این بالاتر که کلام مقدس امام علی (ع) را به نخست وزیر کودتا «تقدیم» می کنند و به آن دولت دست نشانده «خیر مقدم» می گویند بدون آنکه لحظه ای بیندیشند که تشکیلات مخوف ساواک، در دولت او پدید آمد و در همان ایام ده ها تن از جوانان دانشگاهی و ستمدیده ی کشور در زندان های رژیم شاه به دست دژخیمان ساواک در زیر شکنجه های وحشیانه دست و پا می زدند.
ثانیاً علمای اصفهان چه تملقی گفته بودند که آقایان نجف آباد از آن خودداری ورزیده بودند که جناب نخست وزیر را تا آن پایه تحت تأثیر قرار داده بود شاید علمای اصفهان در دو طرف او به حال آماده باش و دست به سینه نایستاده بودند؟! ثالثاً آیا نخست وزیر رژیم کودتا از تملق و چاپلوسی ناخرسند و از مجیزگویی گریزان بود؟ و از نصیحت و انتقاد استقبال می کرد؟ آیا رژیم شاه و باند هیأت حاکمه ی آن روز جز زبان تملق، چاپلوسی و بله قربان گویی، زبان دیگری را می فهمیدند!؟ آیا دولت اقبال جز تملق گویی و تملق پذیری، درک و دریافتی داشت؟ راستی چه شده است که در خاطرات منسوب به آقای منتظری تلاش می شود، علمای اصفهان به چاپلوسی و تملق گویی متهم شوند و دولت کودتا به نصیحت پذیری، انتقادپذیری و ناخرسندی از تملق و چاپلوسی، آرایش شود؟ چرا آقای منتظری تلاش دارد با بافته هایی مانند آنچه در پی می آید علمای اصفهان را به زیر سؤال ببرد؟
... از جمله شخصیت های دیگر آقای سید مهدی حجازی بود... ایشان آدمی بود که زود عصبانی می شد یک وقتی یادم هست... عصبانی شد تسبیحش را پرت کرد به طرف من، به طوری که بند تسبیح پاره شد... پیدا بود به قم هم خیلی بی عقیده است، برای اینکه بعدها که من آمدم قم یکبار رفتم اصفهان... ایشان گفت قم چه می خوانی؟ گفتم منظومه. گفت... مگر در قم کسی هست که منظومه بلد باشد؟... ظاهراً ریشه اش این بود که آن زمان که علمای اصفهان با حاج آقا نورالله به قم آمده بودند، در قم خیلی برخورد خوبی با آنها نشده بود. حاج آقا نوراالله در قم مسموم شده بود، این مسائل مثل اینکه یک خاطره ی سوئی برای علمای اصفهان نسبت به قم ایجاد کرده بود...(3)
آیا علمای اصفهان از دید آقای منتظری تا آن پایه بی ایمان، متعصب و کینه توز بودند که چون حاج آقا نورالله به دست مأموران رضاخان در قم مسموم شده و به شهادت رسیده بود، آنها به مصداق گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری، انتقام آن را از علمای قم می گرفتند و از آن بدتر مقام علمی حوزه ی قم را انکار می کردند؟ راستی آیا علمای اصفهان بودند که یک سلسله واقعیت ها را که همانند آفتاب نیمروز تابستان روشن و آشکار است انکار می کردند یا آقای منتظری است که تلاش می کند روی علل و انگیزه هایی، علمای اصفهان و دیگر علما را به هر مناسبتی به زیر سؤال ببرد و بر آبرو و اعتبار آنان آسیب برساند. چند خاطره ی دیگر منسوب به نامبرده را در این زمینه بازگو می کنیم و داوری را به عهده ی خوانندگان می گذاریم:
12. ... من یادم هست یک وقتی تابستان رفتیم اصفهان در درس مرحوم حاج شیخ محمود مفید که از علمای اصفهان بود و فلسفه می گفت. یک روز شرکت کردیم، دیگر فردای آن روز نرفتیم برای اینکه اصطلاح های گیج کننده ای به کار می برد...(4)
... ما رفتیم نجف آباد خودمان، جماعت را تعطیل کردیم، ولی در اصفهان نتوانستیم همه علما را موافق کنیم... (5)
... یک روز هم به ما گفتند: مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ مهدی مسجدشاهی با بعضی از علما روزهای پنج شنبه جلسه دارند. با امید زیادی من در جلسه ی آنها شرکت کردم و حکم آیت الله بروجردی را برای آنها خواندم و جریان های نجف آباد را نقل کردم و گفتم بجاست شما هم در اصفهان اقدام کنید، یک وقت مرحوم حاج شیخ مهدی گفت مگر نجف آباد بهایی دارد؟ گفتم: بله. گفت: آقا موعظه شان کنید، جمعشان کنید به آنها بگویید میرزا حسینعلی نمی تواند خدا باشد! و بالاخره از برخورد ایشان بی اعتنایی به مسئله انتزاع می شد، بعد هم عصایش را برداشت و رفت...(6)
موضع اهانت آمیز آقای منتظری تنها در مورد علمای اصفهان نیست، حتی علمای نجف آباد نیز از نیش و طعنه ی او در امان نمانده اند:
... روحانیین دیگر در نجف آباد خیلی با مردم سر و کار نداشتند، نمازشان را در مسجد می خواندند و می رفتند و حتی کسی جرأت نداشت از آنها یک مسئله بپرسد...(7)
اگر روحانیان نجف آباد چنین بودند و با مردم سر و کار نداشتند و «حتی کسی جرأت نداشت از آنها یک مسئله بپرسد...»! این پرسش مطرح می شود که بنابراین زندگی آنان از کجا اداره می شد؟ درآمدشان از کجا بود؟ چگونه امرار معاش می کردند؟ روحانیان به طور عموم زندگی شان از راه ارتباط با مردم تأمین می شود، روحانیان در آن روز به مردم مسائل شرعی می آموختند، اموال مردم را مورد رسیدگی قرار می دادند و خمس و سهم امام و زکات اموال را برای صاحبان آن مشخص می کردند و از آنها می گرفتند و به نیازمندان می رساندند، در اختلافات خانوادگی، فامیلی و محلی دخالت می کردند و در رفع اختلافات می کوشیدند، لیکن آنگاه که جمعی از روحانیان از مردم دوری گزینند، با مردم سر و کار نداشت باشند و حتی کسی جرأت نکند از آنها یک مسئله ی شرعی بپرسد، طبیعی است که در این صورت مردم از اطراف آنان پراکنده می شوند و ارتباط با آنان را به کلی قطع خواهند کرد و حتی از حضور در نماز جماعت آنان نیز خودداری می ورزند. اصولاً مقام و موقعیت و اعتبار و شخصیت روحانیان در ارتباط با مردم است، روحانیانی که با مردم سر و کار نداشته باشند، پایگاه مردمی ندارند و بدون تکیه گاه مردمی، زندگی برا روحانیان دشوار و ناهنجار است و چه بسا با فرجام شوم و ناگواری همراه خواهد بود.

پی نوشت ها :

1. مورخ انقلاب اسلامی.
2. کتاب خاطرات، ص172 و 173 .
3. همان، ص 75 و 76 .
4. همان، ص 92 .
5. همان، ص 206 .
6. همان، ص 183 .
7. همان، ص 61 و 62 .

منبع: ماهنامه 15 خرداد، شماره ی 4

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.