نویسنده : حمید داودآبادی
تعمیرگاه
ما نباختیم؛ چون پشیمان نیستیم و پشیمان نیستیم؛ چون نباختیم.ما بردیم؛ چون دفاع کردیم و دفاع کردیم؛ چون مَردیم. ما جنگیدیم؛ چون غیرتمندیم و غیرتمندیم؛ چون مسلمانیم.
کوهها بر گامهامان به سجده نشستند و آسمانها بر سجودمان غبطه خوردند.
تیغها از حنجرههامان گریزان بودند و حنجرههامان تشنة خون حیات.
قلبهامان در حسرت دیدار گلوله میسوخت و انفجار آرزو به دل، از گریز ما.
ما با «مین»ها همخانه بودیم و بر سفرة «تخریب» تناول میکردیم.
دود و خاکستر، سایهبانمان بود و آتش، گرمای وجودمان.
زمین که میخوردیم، آسمان میشکست و بر هوا که میرفتیم، زمینیان غبطه میخوردند.
سرهامان با سربند نسبت نزدیک داشتند و سربندها با قناصه، احوالپرسی میکردند.
لبهامان با خنده بیشتر مأنوس بود، و اشکهامان جاری چشمهای پاکمان.
پوتین که به پای میکردیم، زمین را از زیارت گامهامان محروم میساختیم و کلاهخود را که بر سر میگذاشتیم، خورشید از نتابیدنش بر خود میلرزید.
پس:
بیاییم به شهدا فخر نفروشیم.بیاییم غبطة جنگندیدهها را نپسندیم.
بیاییم و برادری جبههها را به شهرها سرایت دهیم.
بیاییم و خدای حاکم بر جبهه را با شهریها مأنوس سازیم.
بیاییم یک بار دیگر خود را بیازماییم.
حرمت گُلها را پاس بداریم.
سبزهها را لگد نکنیم.
قرار نیست همة گیاهان گل بدهند. انتظار بیجا نداشته باشیم. هر گلی بویی دارد، همه را به یک چشم زیارت نکنیم.
ما که:
هر روز به گلها سلام میکردیم، چرا امروز از احوالپرسی غنچهها دریغ داریم؟هر شام با تبسم شیرین زندگی میخفتیم، چرا امروز با حسرت گذشته، دل را چرکین میکنیم؟
هر ظهر، میهمان قنوت دستهامان بودیم، چرا امروز سفرة مادیات را بهتر میشناسیم؟
هر روز هنگام غروب، دل به دریای بیکران آسمان میسپردیم و روح را جلا میدادیم، چرا امروز از لطافت خلقت و جلال و جمال خالق غافلیم؟
بیا تا:
یک بار دیگر به روزهای نهچندان دور برگردیم. یک بار دیگر در قنوت نمازهامان به پرواز درآییم. یک بار دیگر به همسایگان خود، تبسم زندگی بسیجی را هدیه دهیم. یک بار دیگر به صفرکیلومترها و تازهواردها به دیدة احترام بنگریم. یک بار دیگر هجوم بریم و زودتر از دیگران ظرفهای تبرکی را شستوشو دهیم و همچنان در سلام کردن بر دیگران پیشی گیریم.مگر چند سال گذشته است؟ کوه که به این سرعت چهره عوض نمیکند؛ هرچند که سیلاب و طوفان سهمگین باشد.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 60