جامعه ما در حال تبدیل شدن به یک زندان بزرگ است

رخت بربستن ارزش‌ها از تمام سطوح حیات اجتماعی آمریکا که منتقدان دلایل متعددی را برای آن برمی‌شمارند ـ از ذات لیبرالیسم و سرمایه‌داری گرفته تا سلطه فرهنگ شرکتی و
چهارشنبه، 12 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه ما در حال تبدیل شدن به یک زندان بزرگ است
جامعه ما در حال تبدیل شدن به یک زندان بزرگ است

نویسنده:تولو اولوروندا(1)



 

چکیده

رخت بربستن ارزش‌ها از تمام سطوح حیات اجتماعی آمریکا که منتقدان دلایل متعددی را برای آن برمی‌شمارند ـ از ذات لیبرالیسم و سرمایه‌داری گرفته تا سلطه فرهنگ شرکتی و مصرف‌گرایی تمام‌عیار و سیاست‌های داخلی و خارجی پر اشتباه و امپریالیستی این کشور ـ مقوله‌ای است که به هر بهانه‌ای از لایه‌های زیرتر مباحث اجتماعی به سطح می‌آید و از جنبه‌های مختلف به آن پرداخته می‌شود. نویسنده این مقاله با شبیه‌سازی جامعه آمریکا به زندان، وجوه مشترک بسیاری را بین این دو می‌یابد و آینده‌ای تیره و تار را برای نسل جوان این کشور پیش‌بینی می‌کند، آینده‌ای که با تمام هشدارها و تحلیل‌های متفکران منتقد آمریکایی، مسئولین، والدین و مردم از آن غافل هستند.
با وجود این همه مشتی که پرتاب می‌شود، آب دهانی که انداخته می‌شود، اسلحه‌هایی که نشانه گرفته می‌شوند و چوبدستی‌هایی که در هوا به پرواز درمی‌آیند، اکنون برای صندوقداران، رانندگان و حتی تحویلداران بانک‌ها، محافظت از خود به یک ضرورت تبدیل شده است. دو هفته پیش در حال عبور با ماشین از میان یک شهر سرخ‌پوستی بی‌نام بودم و برای اینکه استراحت کوتاهی کنم، وارد یک پمپ بنزین شدم. در مدتی که در صف منتظر بودم، پشت سر یک پسرک سیاه‌پوست (حدوداً هشت ساله) ایستاده بودم که یک بسته چیپس سیب‌زمینی در دست داشت. متوجه یک شیشه قطور و سیاه شدم که مشتری را از صندوقدار جدا می‌کرد، اما سوراخ کوچکی در پایین آن وجود داشت که پول را از توی آن رد کنی یا بقیه پولت را تحویل بگیری. در یک لحظه هیجان شکل گرفت: من مطمئن از اینکه دغدغه‌هایم جز هراس‌های اغراق شده یک متفکر چپ‌گرای هراس‌زده بیش نیست، دیدم، ظرف چند ثانیه این هراس‌ها به خوبی و خوشی تقلیل یافت.
بعد صدای صندوقدار را از بلندگو شنیدم که خطاب به پسربچه می‌گفت: «همه‌اش همین است؟» توی این فکر بودم که آیا پسرک می‌داند چه اتفاقی دارد می‌افتد یا برای اعمالی که انجام می‌دهد نوعی دستورالعمل شفاهی وجود دارد یا نه؟ اما او همچون یک کارشناس بی‌نقص و کارآزموده، بسته چیپس را جلوی شیشه گرفت، صندوقدار بسته را از آن طرف شیشه اسکن کرد. پسرک پول را توی سوراخ انداخت؛ زن تحویلدار بقیه پولش را داد و پسرک بی‌پروا راهش را گرفت و رفت. زن تحویلدار فریاد زد: «نفر بعد!» من که حواسم پرت این افکار شده بود، با دستپاچگی خرت و پرت‌هایم را بالا گرفتم، در حالی که تردید نداشتم این رفتار من برخاسته از دغدغه‌های امنیتی است که در من وجود دارد. تحویل یک رسید بنزین بیست دلاری، بیشتر از دو دقیقه طول نکشید.
در راه بازگشت به خانه این صحنه را در ذهنم مرور می‌کردم: پسرکی که جلوی من ایستاده بود بسته چیپسش را بلند کرد، صندوقدار با دقت پاسخ داد؛ پسرک که در هنر انجام این کار خویشتن‌دار اما کارآزموده بود، بدون توجه به راه خود رفت و ناتوانی من برای کنار کشیدن او، تکان دادنش و فهماندن این نکته به او که اتفاقی که همین الان افتاده، تقلیدی مضحک و نمایشی از این واقعیت بوده که جامعه ما تا چه‌اندازه غیر قابل مدیریت شده است؛ جامعه‌ای که در آن انسان‌ها در محل کارشان، توی اتاقک‌هایی مجزا انداخته می‌شوند، جایی که در آن برخورد‌ها شدیداً کاهش یافته است، جایی که شیفتگان امنیت، بسیاری از مردم را به زور وادار به تقسیم‌بندی کردن خود (از نظر حرفه‌ای و شخصی) کرده‌اند. احساس قصور کردم که چرا کتاب «فضاهای عمومی، زندگی‌های خصوصی» هنری جیرو را به دستش ندادم و ‌های و جنجال راه نینداختم که «یا این را بخوان یا بمیر! تو اکنون در یک جامعه شیشه‌ای زندگی می‌کنی برادر کوچولو و بهتر است که به آن عادت کنی، چرا که هنوز چیزهای بدتری در راه است و بزرگ‌ترهایت در صف اولویت‌هایشان، تو را در چنان رتبه پایینی جای می‌دهند که نمی‌توانی به این زودی‌ها انتظار اصلاح آن را داشته باشی و دل بستن به امیدهای از بین‌رفته، برای پسرکی به سن و سال تو، نمی‌تواند امیدواری عاقلانه‌ای باشد».
اکنون دیگر از آن روزهایی که مغازه‌های گوشه خیابان «معنا» را به کل جامعه عرضه می‌کردند خبری نیست؛ زمانی که مشتری و فروشنده با یک زبان صحبت می‌کردند، دارای ارزش‌هایی مشترک بودند و بدون نگرانی با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کردند. در یک جامعه شیشه‌ای فقط «سلام» و«چطوری» گهگاهی تبادل می‌شود، اما از صمیمیت خبری نیست. تأیید انسانیت شخص دیگر، صرفاً به رفتاری مؤدبانه تبدیل شده است؛ اما این تأیید برای جلوگیری از اذیت کردن دیگری، چندان کفایت نمی‌کند. کارکنانی که در یک اداره کار می‌کنند، یکدیگر را نمی‌شناسند. تردیدی نیست که آنها روی «پروژه‌ها» با یکدیگر «همکاری می‌کنند» و برای یافتن ایده‌ها «فکرهایشان را روی هم می‌گذارند»، اما برقراری روابط کاری، غیرقانونی هستند. همه علیه دیگری هستند. همه از نظر دیگری مظنون هستند. هر کس می‌کوشد ـ با مشاهده کوچک‌ترین نشانه ضعفی ـ دیگری را از بین ببرد.
جامعه، و نه دیگر فقط مدارس، در حال قالب‌گیری از روی فرهنگ زندان است: بیشتر افراد زندانی هستند، تعدادی نگهبان هستند (که اموراتشان کمی بهتر از زندانیان می‌گذرد) و تنها یکی دو نفر زندانبان هستند که می‌توانند ادعا کنند در اعمال خود استقلال دارند. زندانیان می‌دانند که نگهبانان خانواده‌هایی دارند که باید آنها را سیر کنند، می‌دانند که چک‌های حقوقی آنها به قیمت زندانی بودن آنهاست که تأمین می‌شود. نگهبانان می‌دانند که زندانیان سزاوار رفتار بهتری از سوی جامعه‌ای هستند که آنها به آن مدیون هستند، اما اعتراض نسبت به این سیاست‌ها، می‌تواند به از دست رفتن چک‌های حقوقی ـ یا وضعیتی بدتر از آن ـ بینجامد. همه هر روز برای تسلیم بودن در برابر قوانین و طرح‌های کاهش بودجه است که کار می‌کنند. هر کسی از اعمال دیگری باخبر است. همه کم و بیش امید خود را به داشتن جامعه‌ای متفاوت از دست داده‌اند.
زندانیان برای دیدار خانواده‌هایشان از سهمی برخوردارند. اما بر اساس نظام حقوقی مقررات و خط‌مشی‌هایی که اگر درست به آنها عمل شود، تمام چیزهایی را که در ارتباط با وقت ملاقات خانواده واقعی و معتبر است را در زیر خود خفه می‌کنند. در اینجا زمان مقوله‌ای حساس است. زندانیان در هفته، ماه یا سال گذشته فقط چند دقیقه را توانسته‌اند با خانواده‌هایشان سر کنند؛ چند دقیقه‌ای که پر شده از جشن تولدها، ماجراهای حال به هم زن، سختی زندان، رسم و رسوم‌هالووین، مسائل آکادمیک، شادی، تنهایی، مالیخولیا، دراما. بسیاری از زندانیان حتی نمی‌توانند گرمای دستان کودک یا زوج خود را حس کنند. آنها باید یه یک پنجره شیشه‌ای بسنده کنند.
خرده‌گیران می‌توانند به هر محل کار شرکتی امروزی سری بزنند و رفتار کارکنان را به عینه مشاهده کنند. ببینند که برخوردها چقدر نزدیک است، صداها چقدر بلند می‌شود، غلظت تنش‌ها چقدر احساس می‌شود. به احتمال زیاد آنها با انسان‌هایی مواجه خواهند شد که به اعداد و هوم هوم‌های نامفهوم تقلیل یافته‌اند، کسانی که کارکردهایی دارند که باید بدون شکوه و شکایتی آنها را به اجرا بگذارند؛ اگرچه خالی از بعد انسانی، اگر چه خالی از بُعد اخلاقی. همین خرده‌گیران باید به هر یک از مدارس «ایوی لیگ» که در این کشور قرار دارد نیز سری بزنند و از اصواتی که از بیشتر کلاس‌ها صادر می‌شود، از ارتباطات بین معلم و دانش‌آموز، از احساس رقابت زننده‌ای که هر گونه احتمال آموزش معنامند را نابود می‌کند، یادداشت بردارند.
هر چه جامعه بیشتر به طرف یک احساس زندانی بودن و جداسازی رانده شود، جوانان شانس کمتری برای برخورداری از هر تجربه‌ای را خواهند داشت که ارزش آن را داشته باشد که به آن برچسب «انسانی» زد. در دسامبر 2006 یک کودک چهار ساله تگزاسی به خاطر «رفتار فیزیکی ناشایست که تحت عنوان رفتاری جنسی و یا آزار و اذیت جنسی» تفسیر شده بود، با یک تعلیق داخلِ مدرسه‌ای روبه‌رو شد. او یک کمک معلم را بغل کرده و صورتش را به قفسه سینه او مالیده بود. (پسربچه‌ای که خلافکار فردا خواهد بود!) با شیوع بیشتر سیاست‌های لمس کردن ممنوع و اصرار مسئولین مدارس بر این سیاست‌ها، معلوم است که چماق نظم و انضباط، باید بر سر بچه‌های چهار پنج ساله نیز بلند شود.
گفتن این حرف آسان است که هر جامعه‌ای چفت و بست‌های موازین ایمنی عقلانی خود را دارد، آن هم در زمانی که ابراز عواطف کاری مجرمانه است، زمانی که کودکان می‌آموزند مراقب خودشان باشند، در برابر خودشیفتگی مقاومت کنند، وگرنه ممکن است شدیداً مؤاخذه شوند یا حتی برچسب «آزار و اذیت جنسی» نیز به رفتار او زده شود. هولناک است که بچه‌های امروز، افراد بالغ معدودی را می‌یابند که به امور آنها علاقه‌مند باشند، در حالی که این بزرگسالان می‌کوشند از دست رفتن حس انسانی اجتماعی را اصلاح کنند، همه نوع قوانین دلبخواهی ـ و به راستی ابلهانه ـ را به اجرا بگذارند که خودشان را در تداوم چک‌های حقوقی آنان نشان می‌دهند.
اگر جداسازی و زندانی کردن انجام نشود، خصوصی‌سازی بی‌تردید اجرا می‌شود. آگهی‌های تجاری این روزها دارند به هر گوشه کنار و پشت و پسله مدارس می‌خزند. از روی اتوبوس‌ها و کارت‌های امتیازگرفته تا راهروها و کافه‌ها، تا کتاب‌های درسی و دستشویی‌ها. مارک‌های تجاری با استفاده از بچه‌ها، معامله را به نفع خود تمام می‌کنند. مدارس حتی محصولات هله هوله و نوشابه‌های گازدار را بدون هیچ ترحمی به خود راه داده‌اند؛ همان محصولاتی که در کلاس‌های بهداشت، به عنوان محصولاتی که باید از آنها به‌شدت هراسید از آنها سخن گفته می‌شود. این امر دیگر یک ضرورت همگانی تلقی نمی‌شود، هم‌اکنون مدارس تحت تأثیر شرکت‌ها و بنیادهای شرکتی قرار گرفته‌اند و پیرامون مفاهیم بازار همچون «عامل اصلی» و«بودجه‌های متوازن‌کننده» و« سفت کردن کمربندها» می‌چرخند. چهار دهه پیش ‌هانا آرنت از این «زوال خدمات همگانی»، به عنوان «نتایج تبعی نیازهای جوامع توده‌ای سخن گفته بود که غیر قابل مدیریت کردن شده‌اند».
یک هفته قبل داشتم توی یک شعبه به تازگی بازگشایی شده کتابخانه عمومی محلی‌مان قدم می‌زدم. کمی احساس سستی و ضعف کردم و به طرف میز قهوه رفتم. روی میز دوتا قهوه‌ساز برقی و ظرف‌های خامه و شکر، نی‌هایی برای هم زدن و چند نعلبکی قرار داشت. اما از فنجان خبری نبود. وقتی به یکی از کتابدارها گله کردم که چرا این‌طور است، برایم توضیح داد که دیگر فنجان مجانی نیست و باید آن را به قیمت پنجاه سنت خریداری کرد.
در همین شعبه خانمی هر روز جلوی در پذیرش ـ آخرین در از سه در ـ می‌ایستد و به مشتریان خوشامد می‌گوید و آنها را راهنمایی می‌کند. کمی آن طرف‌تر، یک دستگاه دی‌وی‌دی‌فروشی در انتظار است، پر از تبلیغات فیلم‌های جدید و نیز یک نمایشگر سر خود که فیلم‌های ترسناک را نشان می‌دهد. تعجبی ندارد که وقتی بیشتر بچه‌ها این روزها پایشان را توی کتابخانه‌ها می‌گذارند، اولین توقف آنها در بخش رایانه است و کتابی به امانت نمی‌گیرند، بلکه توی سایت‌های بازی‌های ویدئویی، ساعت‌ها وقتشان را هدر می‌دهند. و چه کسی جرئت دارد آنها را سرزنش کند؟ زمانی که آنها بین خود با شخصیت‌های کارتونی بیشتر از انسان‌ها وجوه مشترک می‌یابند، چه کسی جرئت دارد آنها را سرزنش کند؟ وقتی که آنها از لذت و هیجان ژرف فلان تجربه یا زمان بازی یا زنگ تفریح که زمانی فراهم بود محروم هستند، چه کسی جرئت دارد آنها را سرزنش کند؟ وقتی تمام آینه‌های اطراف برداشته شده‌اند، سیاست‌های غیر خردمندانه عرضه می‌شود و فضاهای عمومی مورد انزجار هستند، چه کسی جرئت سرزنش آنان را دارد؟
این نسل در حال ظهور باید خود را برای چیزی آماده کنند که باید آن را با برچسب بزرگ‌ترین مصیبت قرن مشخص کرد ـ واقعیتی که همه از آن غافل خواهند ماند. این طبیعی است که بچه‌ها باید با بزرگسالان صمیمی باشند، اما وقتی که بزرگسالان می‌بینند چه آینده متزلزلی در انتظار جوانان است و از دست زدن به اقدام ضروری نیز سر باز می‌زنند، باید به خود لعنت بفرستند.
همان‌طور که کینگ تقریبا پنجاه سال قبل گفته بود، وقت برپا کردن «انقلابی راستین در ارزش‌هاست.» امروزه تنها تعداد معدودی هستند که از وضعیت جاری که زندگی را به طرز غیر قابل تحملی دشوار و حتی برای بسیاری ظالمانه کرده است، خوششان می‌آید. بیشتر مردم ترجیح می‌دهند از آن دوری کنند و نوعی عقل سلیم نیمه متوازن را احیا کنند.
نئولیبرالیسم عنان از دست داده است. ماتریالیسم افراطی وعده‌های بی‌شمارش را زیر پا گذاشته است. شووینیسم به سرعت در حال از دست دادن سلطه خود است. فقط یک جنبش واقعی علیه هر سوء‌استفاده‌ای از زندگی اجتماعی است که می‌تواند امید را در روزگاری چنین تیره و تار احیا کند. جنبش حقوق مدنی چنین کاری را انجام داد. جنبش حقوق زنان چنین کاری را انجام داد. جنبش حقوق کارگران چنین کاری را انجام داد. و این نسل هیچ گزینه دیگری ندارد. اما قدرت‌های فعلی تنها زمانی تسلیم خواهند شد که شهروندان سرسختانه برای رسیدن به دنیایی که شایسته فداکاری روزانه آنها باشد، کار و تلاش کنند.
نه در ناکجاآباد، عرصه‌های نهانی یا یک جزیره محرمانه که فقط خدا بداند کجا قرار دارد! بلکه در همین جهان که جهان تمامی ماست، جایی که در نهایت ما سعادت خود را در آن خواهیم یافت. یا اینکه اصلاً نخواهیم یافت!
جامعه شیشه‌ای، پتکی دارد که آن را خرد خواهد کرد.

پی نوشت ها :

1 ـ Tolu Olorunda منتقد فرهنگی و نویسنده

منبع: http://www.alternet.org/story/147241/
منبع:ماهنامه سیاحت غرب شماره 84

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها
play_arrow
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها