نویسنده:مت ریچل(1)
چکیده
امروزه کاربرد فن آوریهای رسانهای و ارتباطی نوظهور به خصوص در نسلهای جوانتر، چنان شیوعی یافته است که گاه به نظر میرسد این وسایل به جزئی از بدن آنها تبدیل شده است. اعتیاد به استفاده از این وسایل چنان دامنگیر افراد شده است که با آنها به خواب میروند و از خواب بر میخیزند. این وضعیت نگرانیهایی جدی را در بین کارشناسان حوزههای مختلف برانگیخته است و آنها را واداشته است تا به مطالعاتی گستردهتر در زمینه مضرات روانی، رفتاری، اجتماعی و جسمانی این اعتیاد نوظهور دست زنند. آنچنان که در مقاله زیر میخوانیم، این پدیده باعث ایجاد ناهنجاریهای مختلفی به ویژه در جوانترها شده است، به گونهای که بسیاری از کارشناسان از هماکنون زنگهای خطر را به صدا درآوردهاند و همگان را به یافتن راه حلهایی عاجل برای حل این مشکلات فرا میخوانند.چند سال پیش، وقتی یکی از مهمترین ایمیلهای کورد کمپبل وارد جعبه نامههایش شد، او آن را از قلم انداخت. آن هم نه برای یکی دو روز، بلکه تا دوازده روز آن را ندید. سرانجام هم وقتی کورد در حال غربال کردن ایمیلهای قدیمیاش بود، چشمش به آن افتاد: یک شرکت بزرگ پیشنهاد خرید شرکت اینترنتی تازهتأسیسش را به او داده بود. آنطور که خود آقای کمپبل میگوید: «از پشت میزم بلند شدم و گفتم «خدای من، خدای من، خدای من، مگر میشود آدم چنین ایمیلی را از قلم بیندازد. ولی من این کار را کردهام».
این پیام در میان موجی از جریانهای الکترونیکی از چشم او دور مانده بود: یعنی از دو نمایشگر رایانهای مملو از ایمیلها، پیامهای فوری، یک وب نورد و کد رایانهای که او سرگرم نوشتن آن بود. آقای کمپبل بعد از آنکه با پوزشخواهی از شرکت پیشنهاددهنده، توانست این معامله یک و سه دهم میلیون دلاری را نجات دهد، باز هم به کار پرتقلایش در میان این سیل اطلاعات ادامه میدهد. حتی بعد از آنکه او رایانهاش را خاموش میکند، باز هم خود را محتاج انگیزشی میبیند که وسایل الکترونیکیاش در او به وجود میآورند. او مواردی مثل قرارهایی که برای خوردن ناهار و شام با دیگران گذاشته است را از یاد میبرد و در وقت گذاشتن برای خانوادهاش نیز دچار مشکل است.
دانشمندان میگویند، قرار داشتن همیشگی در معرض ایمیلها، تماسهای تلفنی و سایر اطلاعاتی که به سمت انسان میآیند، میتوانند نحوه تفکر و رفتار انسان را تغییر دهند. آنها میگویند که توانایی ما برای تمرکز کردن، با یورش سیلهای اطلاعاتی، مورد دستکاری قرار گرفتهاند.
این امر به یک انگیزش ابتدایی برای واکنش نشان دادن به فرصتها و تهدیدات آنی بازمیگردد. این انگیزش، هیجانی را تحریک میکند که دانشمندان میگویند میتواند اعتیادآور باشد. در غیاب چنین انگیزشی است که فرد احساس ملال میکند. حواسپرتیهای منتج از این موضوع، میتوانند پیامدهایی مرگبار داشته باشند، موضوعی که در تصادفات رانندگان و مهندسین قطار تلفن همراه به دست، مشاهده کردهایم. برای میلیونها نفر دیگر مثل آقای کمپبل نیز این فشارها میتوانند صدماتی وارد کنند، خلاقیت و تفکر ژرف را کاهش دهند و در حیات شغلی و خانوادگی اختلال به وجود آورند.
در حالی که تعداد زیادی از مردم میگویند که چند وظیفه کاری، بازدهی آنها را افزایش میدهد، تحقیقات انجام شده عکس این ادعا را نشان میدهند. دانشمندان میگویند که چند وظیفهداران پرکار، برای تمرکز کردن و جلوگیری از اطلاعات غیرمرتبط، عملاً استرس بیشتری را تجربه میکنند.
دانشمندان کشف کردهاند که حتی بعد از اتمام چند وظیفه کاری، تفکر ناقص تداوم مییابد. نودا ولکوف مدیر «مؤسسه ملی سوء مصرف مواد مخدر» و یکی از دانشمندان مغز پیشتاز جهان میگوید: «فنآوری در حال بازنویسی مغزهای ماست.» او و دیگر محققان می گویند، در مقام مقایسه، وسوسه کشش دیجیتال به نسبت غذا و سکس، کمتر از کشش به مواد مخدر و الکل است، غذا و سکسی که ضروری هستند، اما افراط در آنها زیانبار است.
تلفنهای همراه و رایانهها در شکلی گستردهتر، زندگی را تغییر دادهاند. آنها این امکان را به وجود آوردهاند که انسانها از اتاقکهایشان بیرون بزنند و هر جایی که دوست دارند کار کنند. آنها فاصلهها را کوتاه کردهاند و وظایف پیش پا افتاده بیشماری را بر عهده گرفتهاند و زمان را برای انجام امور هیجانانگیزتر آزاد کردهاند.
چه خوب چه بد، استفاده از رسانهها که دربرگیرنده طیف گستردهای از ایمیل تا تلویزیون هستند، حالتی انفجاری به خود گرفته است. مردم در سال 2008 به نسبت سال 1960، در هر روز اطلاعات بیشتری را مصرف کردهاند و مداوماً در حال تغییر توجه خود هستند. پژوهشی که به تازگی انجام شده است نشان میدهد که کاربران رایانهها در محل کار خود، در هر ساعت سی و هفت بار پنجرهها را تغییر میدهند، به ایمیلهای خود سر میزنند یا دیگر برنامهها را اجرا میکنند. آدام گازالی که یک عصبشناس در دانشگاه کالیفرنیا در سانفرانسیسکو است میگوید که این تعامل توقفناپذیر، یکی از مهمترین تغییراتی است که در محیط زیست انسانی صورت گرفته است.
او میگوید: «ما مغز خود را در معرض یک محیط زیست قرار میدهیم و از آن میخواهیم کارهایی را انجام دهد که ضرورتاً خود آنها در انجام آنها دخیل نیستند. ما هماکنون میدانیم که این امر عواقبی در پی دارد».
آقای کمپبل چهل و سه ساله که با رایانه شخصی به این سن رسیده است، یکی از پرمصرفترین کاربران فنآوری است. اما پژوهشگران میگویند که عادات و کشمکشهای آقای کمپبل و خانوادهاش نمونه چیزی هستند که بسیاری از افراد آن را تجربه میکنند؛ چیزی که چنانچه این گرایش کماکان ادامه بیابد، بسیاری از افراد دیگر نیز تجربه خواهند کرد. از نظر او هر چه میگذرد این تنشها بیشتر احساس میشوند و دور کردن اثرات آن از خود دشوارتر میشود. کمپل اخیراً از اوکلاهما به کالیفرنیا نقل مکان کرده است تا یک سرمایهگذاری نرمافزاری را به راه بیندازد. زندگی آقای کمپبل پیرامون رایانهها میچرخد. او در حالی که یک لپتاپ یا آیفون روی سینهاش قرار دارد به خواب میرود و زمانی که بیدار میشود، اولین کاری که انجام میدهد این است که آنلاین شود. سپس او و خانم کمپبل سی و نه ساله به طرف آشپزخانه مدرن خود در منزل چهار اتاق خوابهشان که در دامنه تپهای در اوریندا، یکی از حومههای مرفهنشین سانفرانسیسکو قرار دارد میروند. در آنجا، در حالی که خانم کمپبل صبحانه را آماده میکند، او یک برنامه خبری کوتاه تلویزیونی را در گوشه نمایشگر رایانهاش تماشا میکند، در حالی که از بقیه فضای نمایشگر برای سر زدن به ایمیلهایش استفاده میکند.
بگومگوهای بزرگی هم بین آنها رخ داده است، به این دلیل که آقای کمپبل در خلال کش و قوسهای عاطفی شدید، به بازیهای ویدئویی پناه میبرد. در تعطیلات خانوادگی، مشکل بقیه با او این است که چرا وسایل الکترونیکیاش را زمین نمیگذارد. زمانی که او با مترو به طرف سانفرانسیسکو میرود، میداند که تا قطار از میان تونل عبور کند، به مدت دویست و بیست و یک ثانیه، ارتباط او با اینترنت قطع است.
پسر شانزده ساله آنها که پسری بلند قد و مؤدب مثل پدرش است، به تازگی اولین نمره پایین خود را گرفته که خانواهاش دلیل آن را پرت شدن حواس او به ابزارکهایش میدانند. دختر هشت ساله آنها لیلی، مثل مادرش بازیگوشانه به پدرش میگوید که او فنآوری را بیشتر از خانوادهاش دوست دارد. خانم کمپبل میگوید: «از ته دل، دلم میخواهد که او اصلاً به سراغ این وسایل نرود تا با ما تعامل کامل داشته باشد.» بعد هم میافزاید: «نمی دانید تا وقتی خودش را به وسایلش نرسانده است، چقدر بدعنق میشود.» اما او تلاش نمیکند چیزی را عوض کند. او میگوید: «عاشق این وسایل و فنآوری هاست. فنآوری جزئی از وجودش شده است. اگر من از فنآوری متنفر بودم، از او (همسرش) و از جزئی از او که پسرم باشد نیز متنفر میشدم».
ـ همیشه روشن
آقای کمپبل که اسم کوچکش توماس است، در شروع کارش با فنآوری در اوکلاهماسیتی بوده است. زمانی که او کلاس سوم بود، پدر و مادرش برایش یک پونگ که نوعی بازی ویدئویی است خریدند. بعد نوبت به ردیفی از کنسولهای بازی و رایانههای شخصی رسید تا او توانست برنامهنویسی را فراگیرد.در دبیرستان، او استفاده از رایانه را با بسکتبال و یک رابطه عاطفی متوازن کرد. او با تمرکز و بدون گسیخته شدن توجهش به خاطر ایمیلها، درسش را هم میخواند. او میگوید: «من تکالیفم را انجام میدادم چون باید انجام میدادم. کار دیگری نبود که انجام بدهم».
او کالج را برای کمک به کسب و کار خانوادگیاش ترک کرد و بعد یک خدمات چمنزنی را به راه انداخت. شبها هم مطالعه میکرد، بازیهای ویدئویی انجام میداد و با دوستش به گردش میرفت. تا جایی که آن دختر (دوستش) به خاطر دارد: «او بیشتر حرف میزد».
در سال 1996 یک شرکت ارائه خدمات اینترنتی را به راه انداخت که موفق هم بود. بعد کسب و کار دیگری را به راه انداخت که آن را در سال 2003 به مبلغ یک و سه دهم میلیون دلار به لوک اسمارت که یک موتور جستوجو بود فروخت. آقای کمپبل عاشق داشتن یک زندگی مدرن و مطلع بودن از تازهترین اطلاعات است. او در حالی که میخندد میگوید: «دلم میخواهد در صورت رخ دادن چنین اتفاقی، اولین کسی باشم که میشنوم آدمفضاییها روی زمین فرود آمدهاند. اما در مواقع دیگر، مثلاً وقتی نظرش را درباره زندگی مهاجران اولیه آمریکا میپرسید، یعنی زمانی که حرکت امور بسیار کندتر بود، امل میشود. او میگوید: «من که نمیتوانم همه چیز را توی ذهنم نگه دارم».
تعجبی هم ندارد. روزگار به عرصه رسیدن او، با روزگار به عرصه رسیدن عصر نوینی از اطلاعات و ارتباطات همزمان بوده است.
طبق مطالعهای که توسط RescueTime، ارائهدهنده ابزارهای مدیریت زمان انجام شده است، کاربران رایانهها بهطور متوسط در هر روز به چهل و پنج سایت سر میزنند.
همراه با تغییر رایانهها، درک ما نسبت به مغز انسان نیز تغییر کرده است. تا پانزده سال قبل دانشمندان فکر میکردند که تکامل مغز بعد از دوران کودکی متوقف میشود. اکنون آنها میدانند که شبکه عصبی مغز تحت تأثیر چیزهایی همچون مهارتهای یادگیری، به تکامل خود ادامه میدهد. بنابراین مدتی نه چندان طولانی بعد از ورود ایال اوفیر به استنفورد در سال 2004، او به این فکر فرو رفت که آیا چند وظیفه کاری سنگین، میتواند به تغییراتی در یک مشخصه مغز یعنی تغییرناپذیری تفکر طولانی آن بینجامد یا نه. با در نظر گرفتن اینکه انسانها میتوانند فقط یک جریان واحد از اطلاعات را در هر وهله پردازش کنند.
نیم قرن قبل، آزمونها نشان میدادند که مغز میتواند به ندرت دو جریان را پردازش کند و همزمان نمیتواند درباره آنها تصمیمگیری کند. اما آقای اوفیر، دانشآموزی که بعدها به پژوهشگر تبدیل شد، فکر میکرد که چند وظیفهدارها میتوانند مغز خود را بازنویسی کنند تا به حجم زیادی از امور بپردازند. احساس او شخصی بود. او بعد از آنکه از نیروی هوایی کنار گذاشته شد، هفت سال را در اطلاعات کشور اسرائیل سپری کرد. احساس او این بود که یکی از دلایل کنار گذاشته شدنش این بوده است که او یک چند وظیفهدار خوب نبوده است. آیا او میتوانست مغزش را دوباره آموزش دهد؟
آقای اوفیر مثل دیگر کسانی که در گوشه و کنار کشور درباره تأثیرگذاری فنآوری بر مغز مطالعه میکردند، از کشفی که کرد شگفتزده شد.
ـ افسانه چند وظیفهداری
افراد شرکت کننده در آزمون به دو گروه تقسیم شده بودند: کسانی که آنها را بر اساس پاسخهایشان به سئوالاتی درباره چگونگی استفاده آنها از فن آوری در طبقه چند وظیفه کارها قرار داداه بودند و کسانی که بر همین اساس در این گروه قرار نمیگرفتند.در آزمونی که توسط آقای اوفیر و همکارانش طراحی شده بود، بر روی نمایشگر یک رایانه تصویری از تعداد مثلث قرمزرنگ به شرکتکنندگان نشان داده شد. بعد به آنها تصویر مشابهی را نشان میدادند و از آنها میپرسیدند که آیا هیچ کدام از این مثلثها حرکت کردهاند یا نه. این تا زمانی که یک چرخش به آن افزوده نشده بود، کار سادهای بود. در این مرحله یک مثلث آبیرنگ اضافه شد و به شرکتکنندگان گفته شد که آن مثلثها را نادیده بگیرند.
عملکرد چند وظیفهدارها به نسبت غیر چند وظیفهدارها در تشخیص اینکه آیا مثلثهای قرمز تغییر وضعیت دادهاند یا خیر، بسیار بدتر بود. به عبارت دیگر آنها در غربال کردن مثلثهای آبی ـ یا همان اطلاعات غیر مرتبط ـ مشکل داشتند. به این ترتیب در اینجا نیز چند وظیفهدارها برای سوئیچ کردن بین وظایف، مثل تشخیص تفاوت مصوتها از صامتها و اعداد فرد از زوج، زمان بیشتری را صرف کردند. چند وظیفهدارها نشان دادند که در غربال کردن مشکلات، کارآمدی کمتری دارند.
سایر آزمونهای انجام شده در استنفورد که یکی از مراکز مهم برای تحقیقات در این عرصه به سرعت در حال رشد به شمار میرود، نشان دادند که چند وظیفهدارها تمایل دارند که به جای دریافت یک پاداش به خاطر به کار گرفتن اطلاعات قدیمیتر و باارزشتر، برای دریافت اطلاعات جدید جستوجو کنند.
پژوهشگران میگویند که این یافتهها به یک گرایش جالب توجه اشاره دارند، یعنی چند وظیفهدارها به نسبت دیگران، نسبت به اطلاعاتی که به آنها عرضه میشود، حساستر به نظر میرسند.
این نتایج همچنین نشاندهنده وجود کشمکشی به طول عمر هر فرد در مغز انسان است، کشمکشی که فنآوری میتواند آن را تشدید کند. بخشی از مغز به عنوان یک برج کنترل عمل میکند و به شخص کمک میکند تا تمرکز کرده و اولویتها را تعیین کند. بخشهای ابتداییتر مغز مثل بخشهایی که نور و اصوات را پردازش میکنند، خواستار توجه مغز به اطلاعات جدید میشوند و زمانی که تحرکی ایجاد میشود، برج کنترل را بمباران میکنند.
پژوهشگران میگویند که برای فشاری که این مانع بر مغز وارد میآورد، یک منطق تکاملی وجود دارد. کارکردهای مغز سفلی خطراتی همچون نزدیک شدن یک شیر را هشدار میدهد و اهدافی مثل ساختن یک کلبه را در اولویت قرار میدهد. در جهان نوین، زنگ ایمیلهای رسیده میتواند آن را بر هدف نوشتن یک طرح کاری یا گرگم به هوا بازی کردن با کودکان در اولویت قرار دهد.
کلیفورد ناس که یک استاد ارتباطات در استنفورد است میگوید: «در سراسر تاریخ تکامل، یک شگفتی بزرگ تفکر مغز، هر کسی را به خود مشغول میکند. ولی ما گروهی بزرگ و در حال افزایش از کسانی هستیم که فکر میکنیم کوچکترین اشارهای مبنی بر اینکه چیزی میتواند در جریان باشد، مثل یک چرت کوتاه است. آنها نمیتوانند آن را نادیده بگیرند».
آقای ناس میگوید که مطالعات استنفورد به این دلیل مهم هستند که اثرات پایای چند وظیفهداری را نشان میدهند. او میگوید: «قسمت ترسناک ماجرا برای کسانی مثل کورد این است که آنها نمیتوانند زمانی که در حال انجام چند وظیفهداری نیستند نیز گرایش به چند وظیفهداری را در خود خاموش کنند».
ملینا آنسفر عصبشناسی که در تیم استنفورد کار میکند، میگوید که او و سایر پژوهشگران مطمئن نبودند که آیا چند وظیفهدارهای خودکار صرفاً مستعد انحراف هستند و در تمرکز کردن بر هر عرصهای مشکل دارند یا نه. اما او میافزاید، پژوهشهای بیشتر و بیشتری بر این ایده صحه میگذارند که اطلاعات انباشت شده، موجب انحراف میشوند. در مطالعهای که در دانشگاه کالیفرنیا در ایرواین انجام شد، معلوم گردید که افرادی که توجهشان به خاطر رسیدن ایمیل منحرف شده بود، در مقایسه با کسانی که تمرکز خود را از دست ندادهاند، استرس به شدت فزایندهای را گزارش کردهاند. گری اسمال روانپزشک دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس میگوید، ثابت شده است که هورمونهای ناشی از استرس، حافظه کوتاهمدت را کاهش میدهند.
تحقیقات اولیه نشان میدهند که برخی از افراد میتوانند به سادگی جریانهای اطلاعاتی چندگانه را غربالگری کنند. طبق نظر دانشمندان دانشگاه یوتا، این «چند وظیفهدارهای برتر»، کمتر از سه درصد جمعیت را تشکیل میدهند. سایر تحقیقات نشان میدهند که استفاده از رایانه، مزیتهای عصبشناختی را به همراه داشته است. در مطالعات تصویری، دکتر اسمال مشاهده کرده است که کاربران اینترنت فعالیت مغزی بیشتری را به نسبت غیر کاربران نشان دادهاند و این امر حاکی از آن است که آنها مدار عصبی خود را رشد میدهند. پژوهشگران در دانشگاه روچستر دریافتهاند که بازیکنان برخی از بازیهای ویدئویی سریعالحرکه، در مقایسه با افراد دیگر، میتوانند جنبش یک سوم اشیا را بر روی نمایشگر ردگیری کنند. آنها میگویند که این بازیها میتوانند قدرت واکنش و توانایی تشخیص جزئیات را در میان شلوغی تقویت کنند.
پژوهشگر پیشتاز دافنه باولیه که به همراه تعدادی دیگر، در عرصه تبدیل این تغییرات به مزایایی مثبت در زندگی واقعی مثل رانندگی ایمنتر کار میکند، میگوید: «از یک لحاظ این بازیها میتوانند هم قدرت ترمیمکنندگی و هم قدرت آموزشی شدیدی داشته باشند».
در بین دانشمندان بحثهای مکرری در این باره وجود دارد که آیا تأثیر فنآوری بر رفتار و مغز انسان خوب است یا بد و این امر تا چه اندازه حائز اهمیت است. استیون یانتیس استاد علوم مغزی در دانشگاه جانهاپکینز میگوید: «حد نهایی این است که مغز برای سازگاری تکامل یافته است. در اینکه بازنویسی مغز در تمام زمانها ادامه دارد جای تردیدی وجود ندارد. اما او میگوید که هماکنون بسیار زود است که بگوییم آیا تغییرات حاصله از فن آوری از نظر مادی با سایر تغییرات رخ داده در گذشته فرق دارند یا نه».
آقای اوفیر از خوب یا بد نامیدن تغییرات شناختی اکراه دارد، هر چند که تأثیر آنها بر قدرت تجزیه و تحلیل و خلاقیت، او را نگران میکند. او فقط نگران سایر افراد نیست. مدتی بعد از ورود او به استنفورد، یکی از استادان از او به این خاطر تشکر کرد که در کلاس او، اوفیر یکی از دانشآموزانی است که توجه کامل را به درس مبذول میدارد و از رایانه یا تلفنش استفاده نمیکند. اما به تازگی او شروع به استفاده از یک آیفون کرده است و متوجه تغییری شده است: او کشش نسبت به آن را در خود احساس میکند، حتی وقتی که در حال بازی با دخترش است. او میگوید: «رسانهها دارند من را تغییر میدهند. من این صدای درونی را میشنوم که میگوید "به ایمیل و پست صوتیات سر بزن." باید برای سرکوب کردن این احساس، روی خودم کار کنم».
کورد کمپبل خودش را برای سرکوب این احساس به زحمت نمیاندازد یا دیگر نمیتواند به زحمت بیندازد.
ـ گسیخته شدن توجه در اثر سپاهی از عوامل
چهارشنبهای از ماه آوریل بود و آقای کمپبل ظرف ده دقیقه یک کنفرانس تلفنی را اداره کرد که میتوانست سرنوشت سرمایهگذاری او به نام Loggly را تعیین کند. این شرکت نرم افزارهایی را تولید میکند که به شرکتها کمک میکند الگوهای کلیک کردن و خرید مشتریانشان را درک کنند. آقای کمپبل و همکارانش که هر کدام در یک دفتر خانگی کار میکنند، دیوانهوار در تلاشاند تا برنامهای را تدوین کنند که به آنها اجازه میدهد تصاویر را با مدیران اجرایی شرکت شریک بالقوه خود به اشتراک بگذارند. اما در لحظهای که آقای کمپبل بیشترین نیاز را به تمرکز بر این کار دارد، چیز دیگری برای جلب توجه او رقابت میکند: «در حوزه کسب و کار او جنازه یک مرد را یافتهاند...».این تویتی است که در نمایشگر منتهاالیه سمت چپ آقای کمپبل ظاهر میشود. او ردیف نمایشگرهایش را در مواقعی، با افزودن یک لپتاپ و یک ایپاد، به سه نمایشگر افزایش میدهد. در نمایشگر سمت چپ، آقای کمپبل تویتهای هزار نفر در کنار پیامهای فوری و گپهای گروهی را دنبال میکند. نمایشگر وسطی صفحهای سیاه و پر از کدهای رایانهای را به همراه اسکایپ نشان میدهد، برنامهای که به آقای کمپبل اجازه میدهد با همکارانش مکالمه کند و گاه با استفاده از دوربین ویدئویی تصویر آنها را ببیند. نمایشگر سمت راست، ایمیلها، یک تقویم، یک وب نورد و یک موزیک پلیر را در خود نشان دارد.
با اینکه زمان جلسه به سرعت نزدیک میشود، باز هم آقای کمپبل نمیتواند از خواندن مطلبی که درباره جنازه است خودداری کند. او روی پیوند مربوط به این خبر کلیک میکند، نگاهی گذرا به مطلب میاندازد و آن را رها میکند. او که از آگهیهای مزاحم مربوط به فروش لباسهای جین کفری شده میگوید: «این مقاله مربوط به یک نفر دیگر در جای دیگر است».
برنامه کامل و معلوم میشود که جلسه ثمربخش بوده است: شرکا آمادگی خود برای ورود به این کسب و کار را اعلام میکنند. یکی از همکاران از طریق پیام فوری میگوید: «جانمی!»
موارد دیگری نیز بوده که غربالگری اطلاعات توسط آقای کمپبل ناقص صورت گرفته است. چند هفته پیشتر او یک بار دیگر ایمیلی را از قلم انداخت که از طرف یک سرمایهگذار بالقوه برایش ارسال شده بود. یک بار دیگر آقای کمپبل شرکت خود را در سایت آمازون، ذیل کسب و کاری دیگر ثبتنام کرده بود که این کار به مدت شش ماه، ماهانه هزینهای سیصد دلاری را به او تحمیل کرد تا سرانجام توانست این خطا را اصلاح کند. در چند مورد دیگر هم او همبرگرها را اشتباهی توی فر سرخ کرده بود و فراموش کرده بود بچهها را از مدرسه بردارد. یک بار هم که سخت سرگرم انجام یک بازی ویدئویی با آیفون بود، در همان حالت مدتها در دستشویی نشسته بود. شاید آقای کمپبل از رفتارهای خودش بیاطلاع باشد. مدتی قبل یک روز صبح، غرق در جذبهای وسوسهناپذیر، به مدت دو ساعت و نیم به سرعت بین جعبه نامههای ایمیلش و چند برنامه دیگر پریده بود. این اطلاعات از RescueTime به دست آمده است؛ سایتی که با اجازه خود او بر نحوه استفادهاش از رایانه نظارت داشت. اما وقتی که بعداً از او پرسیده شد در این دو ساعت و نیم مشغول انجام چه کاری بوده است، آقای کمپبل جواب داد که از طریق اسکایپ یک تماس تلفنی طولانی داشته و شاید یکی دو ایمیل را هم رسیدگی کرده است».
نوع عدم ارتباطی که آقای کمپبل تجربه میکند اصلاً مشکل جدیدی نیست. چرا که انسانها در دورانهای گذشته نیز این کار را انجام دادهاند، یعنی آنچنان در کار، تفریحات دلخواه، تماشای تلویزیون غرق میشدهاند که از بذل توجه لازم به خانوادهشان قصور میورزیدند.
آقای کمپبل تأیید میکند که حتی اگر این فن آوریها وجود نداشتند، احتمالاً او به طرزی وسواسگونه به کار یا بازی میپرداخت، درست مثل پدرش که خود را در حل جدول کلمات متقاطع غرق میکرد. اما او میگوید که این روزگار فرق دارد، چون او میتواند در هر مکانی و در هر زمانی، چند وظیفه را با هم انجام دهد. او میگوید: «این یک نعمت چند وجهی است. اگر مراقب نباشی ممکن است زندگی زناشوییات به شکست بینجامد یا بچههایت که در انتظار بازی کردن با شما هستند، پریشان و آشفته شوند».
ـ فن آوری و کودکان
پدر و پسر روی صندلیهای دستهدارشان مینشینند، کنترلها را در دست میگیرند و درگیر جنگی شدید در یک بازی ویدئویی میشوند. بازی از صفحه تلویزیون مسطحی که روبهروی آنها قرار دارد پخش میشود و لیلی نیز نظارهگر آن است.آنها Super Smash Bros. Brawl بازی میکنند که یک مبارزه انیمیشنی بین شخصیتهایی است که با استفاده از سندان، مواد منفجره و سایر سلاحها با هم مبارزه میکنند. لیلی جیغزنان میگوید: «بکشش بابا.» بیفایده است. کانر مرتباً پدرش را میزند و با بد و بیراه او را تشویق میکند. یک بار هم بالشی را به طرفش پرتاب میکند. اما علاقه و احترام دو جانبه برقرار است. کانر میگوید: «او یک خرده فنیتر بازی میکند. اما من هم در انجام واکنشهای سریع حرف ندارم».
نمایشگرها چه بزرگ و چه کوچک، محور اوقات وقتگذرانی خانواده کمپبل هستند. کانر و مادرش لم دادهاند و برنامههای تلویزیونی همچون «قهرمانان» را تماشا میکنند. لیلی یک ایپاد لمسی دارد، یک پخشکننده دیویدی و یک لپتاپ که از آن برای تماشای فیلم، گوش دادن به موزیک و بازی ویدئویی استفاده میکند. خانم کمپبل میگوید: «وقتی سرش به لپتاپش گرم است، اگر از صبح تا غروب هم اسمش را صدا بزنید، نمیشنود که نمیشنود».
محققان این نگرانی را دارند که کشش دیجیتال مداوم، شبیه این مشکلات را در کودکانی به وجود آورد که مغزشان هنوز در حال تکامل است و در تقلا برای تعیین اولویتها و مقاومت در برابر کششها هستند.
مشکلات کانر اواخر سال قبل آغاز شد. او نمیتوانست روی تکالیف مدرسهاش تمرکز کند. شاید هم نباید از این وضع چندان تعجب کرد. روی میز اتاق خواب او دو تا نمایشگر قرار دارد که یکی از آنها مجموعه موزیکهای اوست و روی دیگری فیس بوک و Reddit به چشم میخورد، یک سایت اجتماعی با پیوندهای خبری که او و پدرش عاشق آنها هستند. آیفون او هم امکان متننویسیهای بیوقفهاش با دوستش را برایش فراهم میآورد.
کانر میگوید: «وقتی که درس میخواندم، صدای ضعیفی دائم توی گوشم میپیچید که میگفت "به نمایشگر نگاه کن" و من هم نگاه میکردم. در حالت عادی میتوانم بگویم که دلم میخواهد فقط چند دقیقهای مطالعه کنم، اما اول تمام گوشه و کنارهای Reddit را زیر و رو میکنم و بعد به سراغ فیس بوک میروم».
آقای کمپبل میگوید: «او یک مطلبیاب است. کانر جز برنامهنویسی، شدیداً فنی هم هست. او صد درصد خوره اینترنت است.» اما مادرش میگوید: «تمام فکر و ذکر کانر وسایلش هستند. کورد میگوید که ما باید تعادل را به او بیاموزیم.» به این ترتیب بود که آنها در ژانویه گذشته یک جلسه خانوادگی برگزار کردند. اکنون وقت مطالعه در یک جایگاه گروهی به دور میز ناهارخوری و بعد از اتمام غذا تعیین شده است. آقای کمپبل میگوید، این برنامه احساس با هم بودن را در انسان به وجود میآورد.
ـ تعطیلات بیتعطیلات
خانواده آقای کمپبل در تعطیلات تحصیلی بهاره، کلبهای را در کرامل کالیفرنیا اجاره کردند. خانم کمپبل امیدوار بود که در آنجا هیچ کس به سراغ وسایل الکترونیکیاش نرود. اما روز قبل از عزیمتشان ایپاد شرکت اپل به بازار آمد و آقای کمپبل یکی از آنها را تهیه کرد. خانم کمپبل در مورد شب بعد، یعنی اولین شب تعطیلاتشان میگوید: «نرفتیم شام بخوریم. همگی سر جایمان نشستیم و با وسایلمان ور رفتیم».روز بعد او همه را به آکواریوم برد. شوهرش مدتی با آنها همراه شد، اما بعد خواهش کرد که اجازه بدهند برود چند تا ایمیل و تلفن بزند. خانم کانر چند ساعت بعد او را در حال بازی ویدئویی یافت.
سفر در حالی به اتمام رسید که آقای کمپبل در تلاش برای تهیه چند میلیون دلار برای سرمایهگذاری جدیدش بود، هدفی که به آن دست یافت. برندا میگوید، او درک میکند که فعالیتهای او مستلزم تلاش است، اما غرق شدن همزمان او در بازیهای ویدئویی را چندان درک نمیکرد.
رفتار آقای کمپبل باعث درگرفتن بحثی بین آن دو شد. خانم کمپبل میگوید که شوهرش به او گفته بود که او توانایی کنار گذاشتن وسایلش را دارد و بعد به سفر چند سال پیششان به هاوایی اشاره کرد که آنها اسمش را ماه عسل دوم خود گذاشته بودند. خانم کمپبل به یاد میآورد که در آن سفر، شوهرش هر روز دو ساعت را در مرکز تجاری هتل صرف اینترنت کرده بود. روز پنجشنبه در چهارمین روز سفرشان به کارمل، آقای کمپبل تمام روز را در کنار ساحل با خانوادهاش به سر برد. آنها بادبادکبازی و توپبازی کردند.
کانر نیز وسایلش را کنار گذاشته بود. خانم کمپبل میگوید: «این کار حال و هوای همه چیز را عوض میکند، آدم احساس میکند همه حضور دارند. حس و حال همه چیز عوض میشود.» روز بعد خانواده به طرف خانه به راه افتادند و وقتی به خانه رسیدند، آقای کمپبل توی اتاق کارش ناپدید شد. استفاده از فنآوری برای خانم کمپبل نیز در حال افزایش است. او وقتش را بین نگهداری قرار و مدارهای شرکت شوهرش، کارهای خانه و کار در کتابخانه مدرسه تقسیم کرده است. او هر روز بیست و پنج بار ایمیل خود را کنترل میکند، متن ارسال میکند و به فیس بوک سر میزند.
مدتی پیش او میخواست برای روز قدردانی از معلم، مقداری کلوچه با کره و بادامزمینی بپزد که وسط کار، صدای زنگ تلفن در اتاق نشیمن پیچید. او یک متن را جواب داد بعد غرق فیس بوک شد و کلوچهها را فراموش کرد و همه آنها سوختند. او از نو شروع کرد، اما دوباره صدای تلفن را شنید و در ارسال و دریافت پیام غرق شد و کلوچههای دومی را نیز سوزاند.
به نظر آقای ناس از دانشگاه استنفورد، خطر نهایی استفاده شدید از فن آوری این است که با محدود کردن میزان تعامل افراد با یکدیگر، حتی افرادی که در یک اتاق حضور دارند، همدلی را کاهش میدهد. او میگوید: «توجه کردن ما به یکدیگر است که ما را انسانتر میکند. این توجه است که نشان میدهد چهاندازه به دیگری اهمیت میدهد».
آقای ناس میگوید که همدلی برای انسان بودن یک عامل ضروری است. او میگوید: «ما در یک نقطه عطف قرار داریم. ما هماکنون شاهد یک گسست جدی در تجربیات انسانها هستیم».
پی نوشت ها :
1 ـ Matt Richel
منبع:http://www.nytimes.com/2010/06/07/technology/07brain.html?_r=1&scp=1&
sq=hooked+on+gadgets%2Cand+Paying+a+Mental+Price&st=nyt
منبع:ماهنامه سیاحت غرب شماره 84