در شهربانی دوره رضاشاه اداره ویژهای برای کسب اطلاعات و اخبار سری و پنهانی از کشورها و منابع خارجی پیشبینی نشده بود. اصولاً در دوره رضاشاه تشکیلاتی سازمان یافته، که امور مربوط به ضدجاسوسی و عملیات پنهانی اطلاعاتی در خارج از کشور را سازماندهی کند و به انجام رساند، وجود نداشت. با این حال، شهربانی در ضمن اموری که در مورد امنیت داخلی انجام میداد، در زمینه اطلاعات خارجی و مسائل ضدجاسوسی نیز فعالیت های اندک و پراکنده داشت. فعالیت های پراکنده ضداطلاعاتی شهربانی نیز عمدتاً در درون مرزهای جغرافیایی و سیاسی کشور صورت میگرفت و به ندرت مأموران اطلاعاتی و امنیتی این تشکیلات در خارج از مرزهای کشور فعالیت داشتند. شهربانی دوران رضاشاه نفوذ چندانی در کشورهای خارجی نداشت و اساساً هیچگاه به درجهای از اعتبار و اهمیت اطلاعاتی و ضدجاسوسی دست نیافت که قادر باشد حیطه فعالیت هایش را به خارج از مرزهای کشور گسترش دهد؛ و یا حتی از سوی سرویس های اطلاعاتی و امنیتی مختلف جهان، از جمله انگلستان، مورد توجه قرار گیرد. بسیاری از اخبار و اطلاعات امنیتی و جاسوسی خارجی از طریق سفارتخانهها و نمایندگی های سیاسی رضاخان از کشورهای خارجی برای مسئولان امر ارسال میشد که «طبعاً کیفیت بسیار نازلی داشت». علاوه بر آن، وظیفه اصلی رکن 2 نیز در ارتش «ضداطلاعات» بود، اما این اداره هم هیچگاه نتوانست چنان که باید، وظیفهاش را به انجام رساند. فقط در واپسین سال های سلطنت رضاشاه، افسرانی از فرانسه برای آموزش فعالیت های ضدجاسوسی به ایران فراخوانده شدند؛ اما نتیجه نهایی اقدامات آنان قابل توجه نبود.
انگلیسیان هم، که رضاخان را به قدرت رسانیده بودند، هرگز درصدد برنیامدند تشکیلات اطلاعاتی و ضدجاسوسی قابل توجهی برای او سازماندهی کنند. ترجیح میدادند مستقیماً و از طریق مأموران اطلاعاتی خود این مهم را انجام دهند و اساساً اعتباری برای شهربانی و دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی رضاخان قائل نشدند. به عقیده آنان تشکیلاتی نظیر شهربانی صرفاً در جهت سرکوب قهرآمیز اتباع کشور میتوانست کارآیی داشته باشد.
دستگاه شهربانی، که تشکیلات آن پس از کودتا به سرعت رشد یافت، هیچگاه به حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی ایرانیان توجهی نشان نداد و چنانکه دلخواه رضاخان بود هدف خود را سرکوب شدید مردم و ایجاد رعب و وحشتی وصفناپذیر در کشور قرار داد و در این مقصود البته به موفقیت های قابل توجهی نیز دست یافت. در همان حال، قدرت شهربانی در سراسر کشور رشدی سرطانی یافت، فساد در درون آن افزایش چشمگیری پیدا کرد و در آن میان رؤسای شهربانی بیش از دیگران در این فساد اقتصادی و اجتماعی غوطهور شدند.
دزدی، جنایت، قتل، آدمربایی، رشوه، اختلاس، غصب اموال مردم، تجاوز به نوامیس عمومی و ... در میان کارکنان شهربانی رایج شد. مردم، در نتیجه اعمال غیراصولی و ضدانسانی شهربانی از حقوق فردی و اجتماعی محروم شدند و به تدریج تمام مخالفت ها در نطفه خفه شد. منتقدین و دلسوزان جامعه که از بیم جان و مالشان، همواره در تیررس تجاوزات شهربانی بودند، تا پایان دوران سلطنت رضاشاه لب فروبسته و یا به جرم «تشویش اذهان عمومی» و «خلل در نظم کشور» دستگیر و تحت شدیدترین مجازات ها قرار گرفتند و حتی به قتل رسیدند تا عبرتی برای دیگران باشد. بیم و هراس و دلهره همیشگی از تعقیب و مراقبت های تمام نشدنی مأموران پرشمار ولی فاسد و کمسواد که بر شیوههای سنتی و عقبمانده تکیه داشتند، در میان جامعه فراگیر شد. در همان حال وجدان عمومی جامعه سخت ضربه دید و روح بدبینی و بیاعتمادی در سراسر کشور سایه افکند.
در کنار آن، فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی، اجتماعی از سوی دستگاه حاکمیت تشویق میشد. روسپیگری، خرید و فروش و مصرف گسترده مواد مخدر که بسیاری از مأموران و افسران بلندپایه شهربانی نیز گرفتار آن بودند، در جامعه شیوع داشت. بدین ترتیب، شهربانی در حیطه عمل، چنان فضاحتی به بار آورد که نه تنها مخالفان سیاسی رضاشاه بلکه حتی مهمترین افراد، رجال و شخصیت های کشور نیز که به حکومت وفادار بودند، نفرت شدیدی از آن پیدا کردند. این نفرت که با عزل هر یک از رؤسای وقت شهربانی ـ به دستور رضاشاه ـ و تنبیه احتمالی وی، موجی از خوشحالی (البته پنهانی) در سطح جامعه پدید میآورد، حاکی از اوج فساد و خفقان حاکم بر آن دستگاه بود که گمان میرفت با برکناری و تنبیه رؤسای آن، اندکی از آسیب های وارده بر جامعه التیام یابد.
در دوران رضاشاه دستگاه مهیب شهربانی کرامت انسانی را مورد تعرض قرار داد و آن را تحقیر کرد. بدین ترتیب، ملتی که در آغاز قرن بیستم با انقلاب مشروطیت پیشگام تمام ملل آسیایی در پایان دادن به روش استبدادی حکومت بود، اندکی پس از آن گرفتار رژیم خشن رضاشاه و شهربانی مخوف او شد و مورد شدیدترین تحقیرها و اهانت ها قرار گرفت. برجستهترین رجال و علمای سیاسی ـ مذهبی کشور با روش هایی بس ناجوانمردانه و غیرانسانی از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف شدند. شهربانی به «دستگاه غلامسازی» تبدیل شده بود تا صدای اعتراض هر انسان آزادیخواه و وطنپرستی را در گلو خفه کند و افراد پاکدامن و درستکار را از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی ریشهکن سازد. منشأ همه این فساد رفتار در شهربانی و سایر مراجع حکومتی و دولتی، شخص رضاشاه بود و بس.
فساد شهربانی رضاشاه در سطوح و جوانب مختلف نمودار فسادی بود که مجموعه حاکمیت را دربر گرفته بود. در این میان شهربانی مظهر این فساد بود. رضاشاه هم بارها گفته بود: «نظمیه یعنی من» و این خود حاکی از نگاه ویژه شخص اول مملکت نسبت به روش ویژه حکومت داری بود. بدین ترتیب، رضاشاه بسیار مشعوف بود که «سازمان شهربانی به صورت دستگاه میرغضبی تا حد شقاوت» عمل میکند تا او بتواند بدون توجه به معیارهای انسانی و منطقی، به روشهای استبدادی، بر حکومت پوشالی خود ادامه دهد. آگاهان به امور در آن دوره، تردیدی نداشتند که بخش اعظم قدرت و اعتبار رضاشاه تنها به روش های خشن «دستگاه دژخیمی شهربانیاش» بستگی دارد.
رضاشاه همیشه نسبت به تمام کارگزاران حکومت سوءظن داشت. دستکم، رجال و کارگزاران لشکری و کشوری درجه اول را در زمره کسانی میدانست که لزوماً باید به طور دائم مراقبت و کنترل شوند و رفتار و کردارشان زیر ذرهبین گزارشگران معتمد قرار گیرد. به نظر میرسد در حکومت رضاشاه تمام مردم در زمره ی دشمنان و مخالفان او قرار گرفته باشند، بیآن که هیچ گاه مخالفت آنان به اثبات رسیده باشد.
شهربانی و اداره ی تأمینات (آگاهی) آن، مسئول مستقیم مراقبت های سیاسی و سرکوب مخالفان رضاشاه بود و شهربانی همچنان که خواست رضاشاه بود، این مهم را به انجام رسانید. با این حال، فقط در اوایل دوران ریاست آیرم بر شهربانی بود که «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت کشور» ـ 22 خرداد 1310 ـ در مجلس شورای ملی تحت کنترل رضاشاه به تصویب رسید تا روند سرکوب مخالفان سیاسی و منتقدان روش استبدادی حکومت رضاشاه نظاممند و قانونی جلوهگر شود. «با دستاویز به این قانون بسیاری گرفتار و افرادی بیگناه در دادگاه های نظامی محکوم و معدوم» شدند.
دستگاه قضایی و دادگستری دوران رضاشاه، نظیر تمام زیرمجموعههای دیگر حاکمیت، از استقلال لازم برای محاکمه و رسیدگی عادلانه به پروندهها و جرایم سیاسی برخوردار نبود. وزارت عدلیه (دادگستری) آن روزگار صرفاً در چارچوب نظرات و خواستههای رضاشاه و بازوی اجرایی قدرت او، شهربانی و اداره ی تأمینات آن، قضاوت کرده و حکم صادر میکرد. اما در واقع امر، جریان رسیدگی به پروندههایی که به دستگاه دادگستری ارجاع میشد مسیری معکوس داشت؛ به عبارت دیگر، وزارت عدلیه (= دادگستری) صرفاً مجاز بود حکمی را صادر کند که پیشاپیش شهربانی رضاشاه اراده کرده بود. در واقع، بسیاری از پروندهها و مدارک جرمی که از سوی شهربانی برای رسیدگی و صدور رأی قانونی به وزارت عدلیه ارجاع میشد عاری از واقعیت و حقیقت بود و هرگاه تشکیلات مستقلی بر آن میشد تا صحت این پروندهها را بررسی کند، محمل منطقی برای اثبات ادعای شهربانی یافت نمیشد. بدین ترتیب، بسیاری از متهمان سیاسی صرفاً در نتیجه پروندهسازیها و دروغپردازیهای مأموران و گزارشگران اداره ی تأمینات و جاسوسان مغرض و یا بیاطلاع و نادان آن، محاکمه و محکوم میشدند. به تدریج، وزارت عدلیه در برابر خواسته و اراده شهربانی سرتسلیم فرود آورد و صرفاً به مجری دستورهای رؤسای شهربانی تبدیل شد تا بر جنایات و ستمهای آن صورتی قانونی دهد. به ندرت امکان داشت دستگاه قضایی، گزارشها و پروندههای تنظیمی شهربانی را مورد تردید قرار دهد و در پی صحت و سقم آن باشد. شهربانی رضاشاه در روند رسیدگی قضایی به پروندههای متهمان، آشکارا به حدی تهدیدآمیز عمل میکرد که وکلای وقت دادگستری جرأت پذیرفتن وکالت پروندههای ارجاعی سیاسی را نداشتند و نمیتوانستند از حقوق موکلان خود، چنانکه قانون اجازه میداد، دفاع کنند. پرونده تعدادی از متهمان، با وجود تبرئه در دادگستری، با اعتراض رؤسای شهربانی نزد رضاشاه، بار دیگر به جریان میافتاد و بدون اینکه جرم آنان ثابت شده باشد، مدت ها در زندان باقی میماندند؛ حتی پس از پایان دوران محکومیت باز هم از زندان خلاصی نداشتند.
در موارد متعددی تنها به صرف بدگمانی شهربانی به افراد، آنان را بازداشت میکردند. افراد بدون این که در دادگستری و محاکم قضایی محاکمه شوند، سال ها در زندان و بازداشت نگهداری میشدند؛ و با آن که موارد اتهامی آنان هرگز به اثبات نمیرسید، شهربانی و اداره سیاسی آن به دلایلی کاملاً بیاساس از آزادی آنان جلوگیری میکرد.
پایههای قدرت سیاسی رضاخان از همان آغاز کودتا با خونریزی و قتل مخالفان سیاسی او، که عموماً از آزادیخواهان و مشروطهطلبان بودند، استوار شد. او، در اولین اقدام، مخالفان خود را در مجلس شورای ملی، هدف قرار داد تا مدافعان قانون اساسی و طرفداران نظم قانونی را در کشور از سر راه بردارد و در همان حال با آغاز زودهنگام ترور و قتل های سیاسی پیدا و پنهان، نشان داد که در راه فاجعهآمیزی که گام نهاده، جدیتی تام دارد.
تعداد کسانی که توسط شهربانی مخوف و فاسد رضاشاه به قتل رسیدند هیچ گاه معلوم نشده است. آماری هم در این باره تهیه نشده که تعداد دقیق قربانیان آن دوره را بشناساند. برخی منابع حدود 24000 نفر را آمار دادهاند. اگر اینگونه آمارها گوشههایی از حقایق امر باشد پس تعداد کسان گمنام و کمتر شناخته شدهای که به سبب مخالفت با دیکتاتور، در اثر ستمکاری کارگزاران پرشمار و فاسد او جان خود را از دست دادهاند بسیار بیشتر از کسانی است که تاریخ درباره ی آنان اسنادی ارائه داده است.
علاوه بر مأمورانی از شهربانی که تخصص آنها سم خوراندن و یا خفه کردن کسانی بود که به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی دیگر ضرورتی به زنده ماندن آنها احساس نمیشد، روش آسانتری هم برای از میان برداشتن و به قتل رسانیدن مخالفان وجود داشت و آن بهرهگیری از تخصص پزشکانی ماهر و حاذق در تزریق آمپول هوا و نظیر آن به بختبرگشتگان سیاسی و نیز غیرسیاسی در بیمارستان شهربانی و یا محلی دیگر بود. در تمام دوران سلطنت مخوف رضاشاه، دست کم، دو تن را میشناسیم که به همین عنوان نامآور شدند. اولین آنها دکتر علیمالدوله و دومین آنها پزشک احمدی بود. پزشک احمدی (که پیش از آن شاگرد دوافروش بود)، طی دوران ریاست مختاری بر شهربانی، قتل درمانی مخالفان را برعهده داشت و در این وظیفه خطیر بسیار هم با موفقیت عمل میکرد.
شهربانی و مأموران ستمکار آن در غصب اموال و دارایی های مردم به نفع رضاشاه نقش درجه اول داشتند. همچنین بسیاری از امیران ارتش و شهربانی نیز با سوءاستفاده از قدرت و نفوذی که داشتند در جمعآوری ثروت و مکنت پای در جای پای رضاشاه ارباب کل نهادند. در این میان، ثروتاندوزی های سرلشکر امیرحسین آیرم و کسب دارایی های غیرقانونی توسط او بیش از سایر رؤسای شهربانی نمود یافت. از اینها که بگذریم، شهربانی و رؤسای وقت از همان دوران ریاست درگاهی تا واپسین ماه های سقوط رضاشاه، که مختاری بر شهربانی حکمرانی میکرد، برای ثروتاندوزی شاه و غصب اموال و دارایی های مردم، از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند. بیجهت نبود که در زندان قصر «قسمتی بود که اطاق قباله نامیده میشد و هرگاه زمینداران یا زندانیان دیگر مالک املاکی بودند که مورد توجه کارپردازان اداره املاک اختصاصی قرار میگرفت و آنها حاضر نبودند آنها را تقدیم» نمایند، در آن بخش محبوس میشدند و در نهایت البته با پذیرایی های مفصلی! که از سوی شکنجهگران شهربانی از آنان صورت میگرفت قباله از پیش تنظیم شده را با رغبت تمام به نام اعلیحضرت همایونی واگذار کرده امضا مینمودند. بدین ترتیب، با اعمال فشار و تهدیدهای پایانناپذیر مأموران شهربانی، بسیاری از ملاکان و زمینداران، بهویژه در مناطق شمالی و سایر بخشهای حاصلخیز کشور، مجبور شدند حداقل بخشی از دارایی ها و املاک خود را به رضاشاه واگذار کنند و یا به رسم انعام و چشم روشنی، به ولیعهد و نظایر آن پیشکش نمایند. همچنین بسیاری از مردم را مجبور میکردند املاک خود را با نازلترین قیمت به اعلیحضرت رضاشاه بفروشند و هرگاه کسانی حاضر نمیشدند در این نقل و انتقالات همکاری! لازم را با مأموران شهربانی و سایر مراجع قانونی! کشور داشته باشند، زندان، شکنجه و احتمالاً قتل و نابودی در انتظارشان بود.
با آغاز سلطنت رضاشاه، مطبوعات سیاسی از عرصه کشور رخت بربستند و کنترل سانسورچیان شهربانی بر مطبوعات بسیار سخت شد. از آن پس فقط نشریاتی ادامه حیات یافتند که در ستایش از رضاشاه و سیاست های او گوی سبقت و رقابت را از یکدیگر میربودند. به تدریج تمامی نشریات دولتی شدند و محتوای آنها خالی از مطالب خواندنی و جالب توجه شد، به ویژه، مسائل سیاسی داخلی دیگر جایی در مطبوعات نداشت. در همان حال، مراجع دولتی و مجلس نیز دیگر هرگز جرأت نکردند درباره ی مطبوعات و سانسور اخباری که بر آن حاکم بود سخنی به میان آورند.
در دوره رضاخان کشور فاقد دستگاه ضداطلاعاتی و جاسوسی قابل توجهی بود. اما اینتلیجنس سرویس که از دوران قاجار مأموران بسیاری در کشور داشت نفوذش را در دوره رضاشاه گسترش داد. دستگاه اطلاعاتی انگلستان در ایران دوره رضاشاه عمدتاً برای کنترل فعالیت های آلمانی ها فعال بود که، در نهایت، در جنگ جهانی اول به تدریج در بخش های مختلف اقتصادی ـ تجاری و البته سیاسی کشور نفوذ داشتند. همچنین تعداد قابل توجهی آلمانی در پوشش های مختلف اقتصادی و دیپلماتیک در ایران فعالیت میکردند. پس از پایان جنگ جهانی اول و همزمان با قدرتیابی رضاخان در ایران، آلمانی ها باز هم بر نفوذ خود در ایران افزودند. انگلستان، که در آن روزگار اصلیترین رقیب و دشمن آلمانی ها محسوب میشد، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی خود را بیش از پیش در ایران فعال کرد تا علاوه بر امور جاری اطلاعاتی و جاسوسی، رقبای آلمانی خود را در ایران کنترل کند. بدین ترتیب، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی انگلستان از پرنفوذترین سرویس های اطلاعاتی بیگانه در ایران آن دوره بود که علاوه بر تهران، در سایر شهرها و مناطق حساس ایران هم مأمورانی با پوشش های مختلف اقتصادی، تجاری، دیپلماتیک و غیره داشت؛ البته سرویس اطلاعاتی انگلستان نفوذ دیرپایی در ایران داشت.
پس از انگلستان، شوروی در ایران دارای نفوذ اطلاعاتی ـ جاسوسی چشمگیری بود. این کشور هم از اوایل دوران قاجار در ایران نفوذ یافت و مأموران اطلاعاتی ـ امنیتی آن هم، پا به پای سایر عوامل این کشور در ایران، فعال بودند. با سقوط دولت تزاری و جایگزینی رژیم کمونیستی در شوروی، رهبران رژیم جدید، علایق اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی خود را باز هم در ایران دنبال کردند و مأموران بسیاری از دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آن در پوشش های مختلف سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و غیره در دوران رضاشاه فعالیت داشتند. گو اینکه در آغاز امر میان سرویس های اطلاعاتی انگلیس و شوروی در ایران دوره رضاشاه رقابت شدیدی وجود داشت اما پس از حمله آلمان ها به شوروی و پیوستن آن کشور به صف متفقین، همکاری سرویس اطلاعاتی شوروی و انگلستان در ایران علیه آلمانی ها آغاز شد.
آلمانی ها حداقل از زمان جنگ جهانی اول، در ایران نفوذ قابل توجهی به دست آورده بودند و در دوران جنگ جهانی اول، مأموران اطلاعاتی آلمان در بخش های مختلف با انگلیسی ها و روس ها رقابت چشمگیری داشتند. این رقابت ها پس از آغاز سلطنت رضاشاه باز هم افزایش یافت و پس از آن، شمار بسیاری از نیروهای اطلاعاتی آلمان با پوشش های مختلف روانه ایران شدند. فعالیت نیروهای اطلاعاتی آلمان در ایران با آغاز جنگ جهانی دوم نمود بیشتری یافت و این خود بهانهای شد برای دخالتهای هر چه بیشتر انگلیسی ها و روس ها در ایران، که در نهایت به سقوط رضاشاه انجامید. متفقین معتقد بودند حضور گسترده ی مأموران آلمانی در ایران، اصل بیطرفی ایران را در جنگ جهانی دوم نقض کرده و از رضاشاه خواستند آلمانی ها را اخراج کند. گفته شده که مأموران اطلاعاتی آلمان در ایران در مسائل جاسوسی و سیاسی، ارتباطاتی نیز با رضاشاه داشتند و یکی از توطئههایی که بر ضد او چیده شده بود با اطلاعرسانی به موقع دستگاه اطلاعاتی آلمان ناکام ماند.
متفقین که قصد داشتند با اشغال ایران ارتباط مستقیمی بین شوروی و خلیج فارس برقرار سازند، در نهایت، حضور گسترده ستون پنجم آلمان را ایران دستاویزی برای این اقدام تجاوزکارانه قرار دادند.
منبع: ساواک ، مظفر شاهدی ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، صص 45 - 30
انگلیسیان هم، که رضاخان را به قدرت رسانیده بودند، هرگز درصدد برنیامدند تشکیلات اطلاعاتی و ضدجاسوسی قابل توجهی برای او سازماندهی کنند. ترجیح میدادند مستقیماً و از طریق مأموران اطلاعاتی خود این مهم را انجام دهند و اساساً اعتباری برای شهربانی و دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی رضاخان قائل نشدند. به عقیده آنان تشکیلاتی نظیر شهربانی صرفاً در جهت سرکوب قهرآمیز اتباع کشور میتوانست کارآیی داشته باشد.
دستگاه شهربانی، که تشکیلات آن پس از کودتا به سرعت رشد یافت، هیچگاه به حقوق فردی، اجتماعی و سیاسی ایرانیان توجهی نشان نداد و چنانکه دلخواه رضاخان بود هدف خود را سرکوب شدید مردم و ایجاد رعب و وحشتی وصفناپذیر در کشور قرار داد و در این مقصود البته به موفقیت های قابل توجهی نیز دست یافت. در همان حال، قدرت شهربانی در سراسر کشور رشدی سرطانی یافت، فساد در درون آن افزایش چشمگیری پیدا کرد و در آن میان رؤسای شهربانی بیش از دیگران در این فساد اقتصادی و اجتماعی غوطهور شدند.
دزدی، جنایت، قتل، آدمربایی، رشوه، اختلاس، غصب اموال مردم، تجاوز به نوامیس عمومی و ... در میان کارکنان شهربانی رایج شد. مردم، در نتیجه اعمال غیراصولی و ضدانسانی شهربانی از حقوق فردی و اجتماعی محروم شدند و به تدریج تمام مخالفت ها در نطفه خفه شد. منتقدین و دلسوزان جامعه که از بیم جان و مالشان، همواره در تیررس تجاوزات شهربانی بودند، تا پایان دوران سلطنت رضاشاه لب فروبسته و یا به جرم «تشویش اذهان عمومی» و «خلل در نظم کشور» دستگیر و تحت شدیدترین مجازات ها قرار گرفتند و حتی به قتل رسیدند تا عبرتی برای دیگران باشد. بیم و هراس و دلهره همیشگی از تعقیب و مراقبت های تمام نشدنی مأموران پرشمار ولی فاسد و کمسواد که بر شیوههای سنتی و عقبمانده تکیه داشتند، در میان جامعه فراگیر شد. در همان حال وجدان عمومی جامعه سخت ضربه دید و روح بدبینی و بیاعتمادی در سراسر کشور سایه افکند.
در کنار آن، فساد اخلاقی و ابتذال فرهنگی، اجتماعی از سوی دستگاه حاکمیت تشویق میشد. روسپیگری، خرید و فروش و مصرف گسترده مواد مخدر که بسیاری از مأموران و افسران بلندپایه شهربانی نیز گرفتار آن بودند، در جامعه شیوع داشت. بدین ترتیب، شهربانی در حیطه عمل، چنان فضاحتی به بار آورد که نه تنها مخالفان سیاسی رضاشاه بلکه حتی مهمترین افراد، رجال و شخصیت های کشور نیز که به حکومت وفادار بودند، نفرت شدیدی از آن پیدا کردند. این نفرت که با عزل هر یک از رؤسای وقت شهربانی ـ به دستور رضاشاه ـ و تنبیه احتمالی وی، موجی از خوشحالی (البته پنهانی) در سطح جامعه پدید میآورد، حاکی از اوج فساد و خفقان حاکم بر آن دستگاه بود که گمان میرفت با برکناری و تنبیه رؤسای آن، اندکی از آسیب های وارده بر جامعه التیام یابد.
در دوران رضاشاه دستگاه مهیب شهربانی کرامت انسانی را مورد تعرض قرار داد و آن را تحقیر کرد. بدین ترتیب، ملتی که در آغاز قرن بیستم با انقلاب مشروطیت پیشگام تمام ملل آسیایی در پایان دادن به روش استبدادی حکومت بود، اندکی پس از آن گرفتار رژیم خشن رضاشاه و شهربانی مخوف او شد و مورد شدیدترین تحقیرها و اهانت ها قرار گرفت. برجستهترین رجال و علمای سیاسی ـ مذهبی کشور با روش هایی بس ناجوانمردانه و غیرانسانی از عرصه سیاسی ـ اجتماعی کشور حذف شدند. شهربانی به «دستگاه غلامسازی» تبدیل شده بود تا صدای اعتراض هر انسان آزادیخواه و وطنپرستی را در گلو خفه کند و افراد پاکدامن و درستکار را از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی ریشهکن سازد. منشأ همه این فساد رفتار در شهربانی و سایر مراجع حکومتی و دولتی، شخص رضاشاه بود و بس.
فساد شهربانی رضاشاه در سطوح و جوانب مختلف نمودار فسادی بود که مجموعه حاکمیت را دربر گرفته بود. در این میان شهربانی مظهر این فساد بود. رضاشاه هم بارها گفته بود: «نظمیه یعنی من» و این خود حاکی از نگاه ویژه شخص اول مملکت نسبت به روش ویژه حکومت داری بود. بدین ترتیب، رضاشاه بسیار مشعوف بود که «سازمان شهربانی به صورت دستگاه میرغضبی تا حد شقاوت» عمل میکند تا او بتواند بدون توجه به معیارهای انسانی و منطقی، به روشهای استبدادی، بر حکومت پوشالی خود ادامه دهد. آگاهان به امور در آن دوره، تردیدی نداشتند که بخش اعظم قدرت و اعتبار رضاشاه تنها به روش های خشن «دستگاه دژخیمی شهربانیاش» بستگی دارد.
رضاشاه همیشه نسبت به تمام کارگزاران حکومت سوءظن داشت. دستکم، رجال و کارگزاران لشکری و کشوری درجه اول را در زمره کسانی میدانست که لزوماً باید به طور دائم مراقبت و کنترل شوند و رفتار و کردارشان زیر ذرهبین گزارشگران معتمد قرار گیرد. به نظر میرسد در حکومت رضاشاه تمام مردم در زمره ی دشمنان و مخالفان او قرار گرفته باشند، بیآن که هیچ گاه مخالفت آنان به اثبات رسیده باشد.
شهربانی و اداره ی تأمینات (آگاهی) آن، مسئول مستقیم مراقبت های سیاسی و سرکوب مخالفان رضاشاه بود و شهربانی همچنان که خواست رضاشاه بود، این مهم را به انجام رسانید. با این حال، فقط در اوایل دوران ریاست آیرم بر شهربانی بود که «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت کشور» ـ 22 خرداد 1310 ـ در مجلس شورای ملی تحت کنترل رضاشاه به تصویب رسید تا روند سرکوب مخالفان سیاسی و منتقدان روش استبدادی حکومت رضاشاه نظاممند و قانونی جلوهگر شود. «با دستاویز به این قانون بسیاری گرفتار و افرادی بیگناه در دادگاه های نظامی محکوم و معدوم» شدند.
دستگاه قضایی و دادگستری دوران رضاشاه، نظیر تمام زیرمجموعههای دیگر حاکمیت، از استقلال لازم برای محاکمه و رسیدگی عادلانه به پروندهها و جرایم سیاسی برخوردار نبود. وزارت عدلیه (دادگستری) آن روزگار صرفاً در چارچوب نظرات و خواستههای رضاشاه و بازوی اجرایی قدرت او، شهربانی و اداره ی تأمینات آن، قضاوت کرده و حکم صادر میکرد. اما در واقع امر، جریان رسیدگی به پروندههایی که به دستگاه دادگستری ارجاع میشد مسیری معکوس داشت؛ به عبارت دیگر، وزارت عدلیه (= دادگستری) صرفاً مجاز بود حکمی را صادر کند که پیشاپیش شهربانی رضاشاه اراده کرده بود. در واقع، بسیاری از پروندهها و مدارک جرمی که از سوی شهربانی برای رسیدگی و صدور رأی قانونی به وزارت عدلیه ارجاع میشد عاری از واقعیت و حقیقت بود و هرگاه تشکیلات مستقلی بر آن میشد تا صحت این پروندهها را بررسی کند، محمل منطقی برای اثبات ادعای شهربانی یافت نمیشد. بدین ترتیب، بسیاری از متهمان سیاسی صرفاً در نتیجه پروندهسازیها و دروغپردازیهای مأموران و گزارشگران اداره ی تأمینات و جاسوسان مغرض و یا بیاطلاع و نادان آن، محاکمه و محکوم میشدند. به تدریج، وزارت عدلیه در برابر خواسته و اراده شهربانی سرتسلیم فرود آورد و صرفاً به مجری دستورهای رؤسای شهربانی تبدیل شد تا بر جنایات و ستمهای آن صورتی قانونی دهد. به ندرت امکان داشت دستگاه قضایی، گزارشها و پروندههای تنظیمی شهربانی را مورد تردید قرار دهد و در پی صحت و سقم آن باشد. شهربانی رضاشاه در روند رسیدگی قضایی به پروندههای متهمان، آشکارا به حدی تهدیدآمیز عمل میکرد که وکلای وقت دادگستری جرأت پذیرفتن وکالت پروندههای ارجاعی سیاسی را نداشتند و نمیتوانستند از حقوق موکلان خود، چنانکه قانون اجازه میداد، دفاع کنند. پرونده تعدادی از متهمان، با وجود تبرئه در دادگستری، با اعتراض رؤسای شهربانی نزد رضاشاه، بار دیگر به جریان میافتاد و بدون اینکه جرم آنان ثابت شده باشد، مدت ها در زندان باقی میماندند؛ حتی پس از پایان دوران محکومیت باز هم از زندان خلاصی نداشتند.
پایههای قدرت سیاسی رضاخان از همان آغاز کودتا با خونریزی و قتل مخالفان سیاسی او، که عموماً از آزادیخواهان و مشروطهطلبان بودند، استوار شد. او، در اولین اقدام، مخالفان خود را در مجلس شورای ملی، هدف قرار داد تا مدافعان قانون اساسی و طرفداران نظم قانونی را در کشور از سر راه بردارد و در همان حال با آغاز زودهنگام ترور و قتل های سیاسی پیدا و پنهان، نشان داد که در راه فاجعهآمیزی که گام نهاده، جدیتی تام دارد.
تعداد کسانی که توسط شهربانی مخوف و فاسد رضاشاه به قتل رسیدند هیچ گاه معلوم نشده است. آماری هم در این باره تهیه نشده که تعداد دقیق قربانیان آن دوره را بشناساند. برخی منابع حدود 24000 نفر را آمار دادهاند. اگر اینگونه آمارها گوشههایی از حقایق امر باشد پس تعداد کسان گمنام و کمتر شناخته شدهای که به سبب مخالفت با دیکتاتور، در اثر ستمکاری کارگزاران پرشمار و فاسد او جان خود را از دست دادهاند بسیار بیشتر از کسانی است که تاریخ درباره ی آنان اسنادی ارائه داده است.
علاوه بر مأمورانی از شهربانی که تخصص آنها سم خوراندن و یا خفه کردن کسانی بود که به دستور رضاشاه و ریاست شهربانی دیگر ضرورتی به زنده ماندن آنها احساس نمیشد، روش آسانتری هم برای از میان برداشتن و به قتل رسانیدن مخالفان وجود داشت و آن بهرهگیری از تخصص پزشکانی ماهر و حاذق در تزریق آمپول هوا و نظیر آن به بختبرگشتگان سیاسی و نیز غیرسیاسی در بیمارستان شهربانی و یا محلی دیگر بود. در تمام دوران سلطنت مخوف رضاشاه، دست کم، دو تن را میشناسیم که به همین عنوان نامآور شدند. اولین آنها دکتر علیمالدوله و دومین آنها پزشک احمدی بود. پزشک احمدی (که پیش از آن شاگرد دوافروش بود)، طی دوران ریاست مختاری بر شهربانی، قتل درمانی مخالفان را برعهده داشت و در این وظیفه خطیر بسیار هم با موفقیت عمل میکرد.
شهربانی و مأموران ستمکار آن در غصب اموال و دارایی های مردم به نفع رضاشاه نقش درجه اول داشتند. همچنین بسیاری از امیران ارتش و شهربانی نیز با سوءاستفاده از قدرت و نفوذی که داشتند در جمعآوری ثروت و مکنت پای در جای پای رضاشاه ارباب کل نهادند. در این میان، ثروتاندوزی های سرلشکر امیرحسین آیرم و کسب دارایی های غیرقانونی توسط او بیش از سایر رؤسای شهربانی نمود یافت. از اینها که بگذریم، شهربانی و رؤسای وقت از همان دوران ریاست درگاهی تا واپسین ماه های سقوط رضاشاه، که مختاری بر شهربانی حکمرانی میکرد، برای ثروتاندوزی شاه و غصب اموال و دارایی های مردم، از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند. بیجهت نبود که در زندان قصر «قسمتی بود که اطاق قباله نامیده میشد و هرگاه زمینداران یا زندانیان دیگر مالک املاکی بودند که مورد توجه کارپردازان اداره املاک اختصاصی قرار میگرفت و آنها حاضر نبودند آنها را تقدیم» نمایند، در آن بخش محبوس میشدند و در نهایت البته با پذیرایی های مفصلی! که از سوی شکنجهگران شهربانی از آنان صورت میگرفت قباله از پیش تنظیم شده را با رغبت تمام به نام اعلیحضرت همایونی واگذار کرده امضا مینمودند. بدین ترتیب، با اعمال فشار و تهدیدهای پایانناپذیر مأموران شهربانی، بسیاری از ملاکان و زمینداران، بهویژه در مناطق شمالی و سایر بخشهای حاصلخیز کشور، مجبور شدند حداقل بخشی از دارایی ها و املاک خود را به رضاشاه واگذار کنند و یا به رسم انعام و چشم روشنی، به ولیعهد و نظایر آن پیشکش نمایند. همچنین بسیاری از مردم را مجبور میکردند املاک خود را با نازلترین قیمت به اعلیحضرت رضاشاه بفروشند و هرگاه کسانی حاضر نمیشدند در این نقل و انتقالات همکاری! لازم را با مأموران شهربانی و سایر مراجع قانونی! کشور داشته باشند، زندان، شکنجه و احتمالاً قتل و نابودی در انتظارشان بود.
با آغاز سلطنت رضاشاه، مطبوعات سیاسی از عرصه کشور رخت بربستند و کنترل سانسورچیان شهربانی بر مطبوعات بسیار سخت شد. از آن پس فقط نشریاتی ادامه حیات یافتند که در ستایش از رضاشاه و سیاست های او گوی سبقت و رقابت را از یکدیگر میربودند. به تدریج تمامی نشریات دولتی شدند و محتوای آنها خالی از مطالب خواندنی و جالب توجه شد، به ویژه، مسائل سیاسی داخلی دیگر جایی در مطبوعات نداشت. در همان حال، مراجع دولتی و مجلس نیز دیگر هرگز جرأت نکردند درباره ی مطبوعات و سانسور اخباری که بر آن حاکم بود سخنی به میان آورند.
در دوره رضاخان کشور فاقد دستگاه ضداطلاعاتی و جاسوسی قابل توجهی بود. اما اینتلیجنس سرویس که از دوران قاجار مأموران بسیاری در کشور داشت نفوذش را در دوره رضاشاه گسترش داد. دستگاه اطلاعاتی انگلستان در ایران دوره رضاشاه عمدتاً برای کنترل فعالیت های آلمانی ها فعال بود که، در نهایت، در جنگ جهانی اول به تدریج در بخش های مختلف اقتصادی ـ تجاری و البته سیاسی کشور نفوذ داشتند. همچنین تعداد قابل توجهی آلمانی در پوشش های مختلف اقتصادی و دیپلماتیک در ایران فعالیت میکردند. پس از پایان جنگ جهانی اول و همزمان با قدرتیابی رضاخان در ایران، آلمانی ها باز هم بر نفوذ خود در ایران افزودند. انگلستان، که در آن روزگار اصلیترین رقیب و دشمن آلمانی ها محسوب میشد، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی خود را بیش از پیش در ایران فعال کرد تا علاوه بر امور جاری اطلاعاتی و جاسوسی، رقبای آلمانی خود را در ایران کنترل کند. بدین ترتیب، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی انگلستان از پرنفوذترین سرویس های اطلاعاتی بیگانه در ایران آن دوره بود که علاوه بر تهران، در سایر شهرها و مناطق حساس ایران هم مأمورانی با پوشش های مختلف اقتصادی، تجاری، دیپلماتیک و غیره داشت؛ البته سرویس اطلاعاتی انگلستان نفوذ دیرپایی در ایران داشت.
پس از انگلستان، شوروی در ایران دارای نفوذ اطلاعاتی ـ جاسوسی چشمگیری بود. این کشور هم از اوایل دوران قاجار در ایران نفوذ یافت و مأموران اطلاعاتی ـ امنیتی آن هم، پا به پای سایر عوامل این کشور در ایران، فعال بودند. با سقوط دولت تزاری و جایگزینی رژیم کمونیستی در شوروی، رهبران رژیم جدید، علایق اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی خود را باز هم در ایران دنبال کردند و مأموران بسیاری از دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی آن در پوشش های مختلف سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و غیره در دوران رضاشاه فعالیت داشتند. گو اینکه در آغاز امر میان سرویس های اطلاعاتی انگلیس و شوروی در ایران دوره رضاشاه رقابت شدیدی وجود داشت اما پس از حمله آلمان ها به شوروی و پیوستن آن کشور به صف متفقین، همکاری سرویس اطلاعاتی شوروی و انگلستان در ایران علیه آلمانی ها آغاز شد.
آلمانی ها حداقل از زمان جنگ جهانی اول، در ایران نفوذ قابل توجهی به دست آورده بودند و در دوران جنگ جهانی اول، مأموران اطلاعاتی آلمان در بخش های مختلف با انگلیسی ها و روس ها رقابت چشمگیری داشتند. این رقابت ها پس از آغاز سلطنت رضاشاه باز هم افزایش یافت و پس از آن، شمار بسیاری از نیروهای اطلاعاتی آلمان با پوشش های مختلف روانه ایران شدند. فعالیت نیروهای اطلاعاتی آلمان در ایران با آغاز جنگ جهانی دوم نمود بیشتری یافت و این خود بهانهای شد برای دخالتهای هر چه بیشتر انگلیسی ها و روس ها در ایران، که در نهایت به سقوط رضاشاه انجامید. متفقین معتقد بودند حضور گسترده ی مأموران آلمانی در ایران، اصل بیطرفی ایران را در جنگ جهانی دوم نقض کرده و از رضاشاه خواستند آلمانی ها را اخراج کند. گفته شده که مأموران اطلاعاتی آلمان در ایران در مسائل جاسوسی و سیاسی، ارتباطاتی نیز با رضاشاه داشتند و یکی از توطئههایی که بر ضد او چیده شده بود با اطلاعرسانی به موقع دستگاه اطلاعاتی آلمان ناکام ماند.
متفقین که قصد داشتند با اشغال ایران ارتباط مستقیمی بین شوروی و خلیج فارس برقرار سازند، در نهایت، حضور گسترده ستون پنجم آلمان را ایران دستاویزی برای این اقدام تجاوزکارانه قرار دادند.
منبع: ساواک ، مظفر شاهدی ، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ، صص 45 - 30
/ج