جنگ امام با یزید تنها بر مبنای اجتهاد و گمان او بوده؟!
از مواردی که ابن ابی الحدید در باره ی باب حسن و حسین (علیه السلام) مطرح میکند، بحث اجتهاد آن دو است. وی همچون استاد معتزلیاش قاضی القضاه معتقد است که یکی بر اساس اجتهاد خود صلح کرد و دیگری بر همان اساس جنگید، وی این مبحث را طی دفاع از عمر در مقابل طعنهایی که بر وی وارد است، مطرح کرده است؛ اما چکیده ی بخشی از بحث میان قاضی و شریف مرتضی که شارح خود را داور میان آن دو گرفته و البته بیش از حد واضح به جانبداری از شیخ معتزلیش پرداخته است را بیان میکنیم: قاضی قضاه در دفاع از عمر و اجتهادات هفتادگونه ی وی در یک مسأله تلاش کرده آن را با دو دلیل توجیه کند: 1. نقل جریانی جالب نزد پیامبر که حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) از او و رفیقش ابوبکر در باره ی اسیرانی مشورت کرده باشند، خلیفه ی نخست به رهایی آنان حکم کرده، و خلیفه ی دوم مسلمین پس از پیامبر، بر قتل همگان، و پیامبر هر دو را بر اجتهادشان مدح کرده و تأیید نموده است!! 2. استناد دوم او به صلح امام حسن (علیه السلام) و در سوی دیگر قیام امام حسین (علیه السلام) است. وی میگوید آن دو بزرگوار نیز هر دو بر پایه ی اجتهاد و ظن خود راهی را برگزیدند! سستی دلیل نخست روشن است و مورد بحث ما نیز نیست. سید مرتضی نیز آن را بیپاسخ رها نکرده است، ایشان در رد سخن قاضی در باره ی اجتهاد امامین شریفین (علیهما السلام) دلایل آورده و سخن او را آشفته و بیپایه خوانده است که عمل حسنین را به اجتهاد و ظن غالبی خود و اختلاف در مصلحت بینی هر یک در باره ی آینده ی کار دانسته و نه در حال هر یک، چون حسن در حال، تمکن و توان بیشتری از حسین داشت، ولی حسن خذلان نیروهایش را گمان برد و حسین گمان یاری داشت.شارح در مقام داوری میگوید: فقد بان أن قول قاضی القضاه غیر مضطرب و لا متناقض. وبعد فقد ثبت أن اجتهاد الحسن (علیه السلام) فی طلب الإمامه کان بخلاف اجتهاد الحسین علیه السلام لأنه سلم الامر وتمکنه أکثر من تمکن الحسین (علیه السلام) ولم یمنع ذلک من کونهما (علیه السلام) مصیبین. (2)
لذا وی هر دو امام را در کار خود درست و مصیب میداند، اما مبنای این اصابت و درستی عمل ایشان را تنها در اجتهاد میشمرد.
عمده ی ایراد ما در این بخش به شارح نهجالبلاغه در حمایت کور از همعقیده ی کلامی خود است؛ زیرا وی مانند برخی از مغرضان کور اهل تسنن نبود که جنگ یزید و امام را اجتهاد دو صحابی شمردهاند و حتی روضهخوانی سید الشهدا را منع و حرام دانستهاند، چونان غزالی عرفان نویس، (3) بلکه مانند برخی دیگر چونان مسعودی رفتار یزید را فرعون مآبانه و بلکه بدتر از فرعون میداند و به پلشتی وی خستوست؛ (4) چنان که از لعن امثال او نیز، چنانچه گذشت، دفاع کرده است، اما اشکال در حمل فعل ائمه بر اساس گمان و ظن و آیندهنگری و مصلحتاندیشی اجتهادی است نه علم و یقین، والا وی هر دو را در کارشان مصیب میشمرد و حتی در جایی در شرح فراز: «وخض
الغمرات إلی الحق»، از کلام نهجالبلاغه در پاسخ به شبهه ی احتمالی این که چرا امام حسن با توجه به این وصیت پدر خود را در سختی نیفکند و نجنگید، آن را از عدم توانایی و فقد انصار شمرده، و در کنار آن امام حسین را غور کننده در غمرات بدون انصار میخواند و همین را سبب فضل و تقدیم او بر برادرش نزد گروهی از مردم، اما عقیده ی خود را چنین بیان میدارد که نزد ما هر دو در فضیلت یکی هستند:
هما عندنا فی الفضیله سیّان، أما الحسن فلوقوفه مع قوله تعالی: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا» و أما الحسین فلإعزاز الدین» (5)
و تمام سخن سید مرتضی همین است که آنها هر دو مسلماً درست عمل کردهاند، اما نه از روی حدس و گمان و ظن و نشانه ها و دو اجتهاد مختلف، بلکه از روی علم امامت و یقین، (6) و دیگر این که اگر حسن را توان بیشتر از حسین بود و بر اساس ظن صلح کرد، نباید او به صلح تن میداد و آن بزرگوار دیگر به نبرد، چون در این صورت یکی که میتوانسته نکرده و آن که نمیتوانست خود را به هلاک انداخته است، زیرا امارات تمکن و توان مقابله برای حسین (علیه السلام) پس از مشاهده ی پیمان شکنی کوفیان از میان رفت و امام حسن (علیه السلام)، تعداد یاران را نباید امارات و نشانه های مسالمه میدید. خود شارح در ادامه ضمن این که قول قاضی قضاه را نیکو شمرده و ردیه ی سید مرتضی را ناخوش انگاشته، ولی ناخواسته به یاری او شتافته و گوید: «لیس بمستحیل أن یعتمداً ذلک بوصیه سابقه من أبیهما (علیه السلام)» (7). و این همان یقین به کار خود است، از کسی که به قول خود شارح، بیان شیوایش را نیز تنها از علم الهی دارد، نه از بندگان و معلم بشریت است. (8) علم امامت دریافت کردن، عین الیقین یافتن و شدن است، نه اجتهادی که میتوانست خطا هم باشد؛ چونان اجتهاد دیگر صحابهای که قاضی القضاه سخت به تکلف دفاع از خبطشان گرفتار آمده است. از شارح که خود روایت منزلت امام نزد عمر را بیان کرده که شأنیت وجهاللهی ائمه را در آن به وضوح میتوان دید. سپس در این که ایشان با علم امامت که البته از پدرش و او از نبی مکرم اسلام به ارث بردهاند، به قیام برخاسته و برادرش با شرایطی قعود پیشه کرده، یا با اجتهاد شخصی و گمان و ظن غالبی که میان خطا و درست شناور است، به دفاع از قاضی میپردازد. جای بسی شگفتی است که آیا وی تنها موسوعهای از آنچه به دستش آمده گرد آورده است یا ندانسته که آن که موی بر سر تواند رویاند ـ البته به اذن الله ـ از روی علم امامت و یقین من ربّه تصمیم میگیرد که خطا در آن راه ندارد، نه اجتهادی همچون اجتهاد خلیفه ی دوم و امثال وی. البته شارح با وجود ارادت خاصش به ائمه، بویژه امام علی (علیه السلام) و فرزندانش، در برخی موارد اعتقادات کلامیش را بر شأن ایشان برتری داده و برخی اصول امامیه را به خطا متهم کرده است، مسأله ی عصمت امامان از این قرار است، و تأثیرات عقایدی و کلامی در شرح وی بروز دارد. (9)
از دیگر موارد که شارح در شرح سخن امام نیز این عقیده را به مخاطب القا میکند، و باز لفظ گمان، آن هم گمان خطا، را به امام حسین (علیه السلام) نسبت میدهد، به بهانه ی آوردن مصداقی برای سخن حضرت امیر (علیه السلام) است که خطاب به امام حسن (علیه السلام) فرمود: «ربما نصح غیر الناصح، وغش المستنصح» (10) وی نصیحت دشمن آشکار را از این قبیل دانسته و در تعیین مصداق گوید:
واستشار الحسین (علیه السلام) عبد الله بن الزبیر و هما بمکه فی الخروج عنها، و قصد العراق ظانا أنه ینصحه فغشه، و قال له: لا تقم بمکه، فلیس بها من یبایعک، ولکن دونک العراق، فإنهم متی رأوک لم یعدلوا بک أحدا (11).
گویی امام فریب عبد الله بن زبیر دشمن آشکار و رقیبش (12) را خورد و به کربلا در آمد و به مهلکه افتاد، بیآن که اطلاعی از نصیحت حیلهجویانه ی عبدالله داشته باشد! و این نمونه ی دیگری از خطای اعتقاد شارح در این باب است که حتی لفظ «ظن» را آورده، امام گمان نصیحت خیرخواهانه به قول عبدالله برد حال؛ آن که چنین نبود! لذا در پایان سخن شارح میخوانیم: «فخرج إلی العراق، حتی کان من أمرهما کان».
سکوت شارح نسبت به بیاحترامی و دروغی دیگر
شارح در بخش دیگری طی سخن از بنی امیه و بنیهاشم مطلب درازی از شیخ اعتقادیش ابوعثمان جاحظ با عنوان شیخنا ابوعثمان نقل کرده است که در میان آن به قسمتی میرسیم که سخن از جور بنی امیه نسبت به بنیهاشم رفته است، در آن کلامی آورده است که گفتن آن شرم آور است چه رسد به پذیرفتن آن. و ابن ابی الحدید نیز متأسفانه هیچ نقدی در باره ی آن نمیآورد. سخن این است:فکان جزاء بنی هاشم من بنیه [بنی امیه] أن حاربوا علیا، وسموا الحسن، وقتلوا الحسین، وحملوا النساء علی الأقتاب حواسر، «وکشفوا عن عوره علی بن الحسین» حین أشکل علیهم بلوغه کما یصنع بذراری المشرکین إذا دخلت دورهم عنوه. (13)
این مطلب را در کتاب الرسائل السیاسیه جاحظ یافتیم که بدون اندک تصرف و تغییری در شرح آمده است (14)، منابع بعدی که شرح این افسانه را در آن میبینیم، عبارتاند از الکامل ابن اثیر (15)، و الفتوح ابن اعثم (16)، در ردّ این بیحیایی، شرمآور بودن آن کافی است. به نظر میرسد جاحظ نخستین کسی است که این مطلب را آورده و شاید دیگران از او گرفته باشند، و در نقلهای نزدیک به مقتل امام نیامده است که اگر میآمد، نیز قابل قبول نبود. امام معصوم مفترض الطاعه هیچ گاه با چنین بیحرمتی آشکاری کنار خواهد آمد؟! دیگر سن امام سجاد (علیه السلام) است که در واقعه ی عاشورا 24 سال داشت و نیز صاحب فرزند امام باقر (علیه السلام) بود، چگونه این امر امکان دارد؟ حتی اگر کسی از این ملحدان بیماری حضرت را بهانه کنند و توجیه این روایت جعلی بدانند، آیا امام در مواضع دیگری، در کوفه و شام، که آن چنان کوبنده سخن راندند و به رسواگری بنی امیه و آل زیاد و یزیدیان و دفاع از حریم آل الله پرداختند، بیمار نبودند که در این بیحرمتی بیماری بر ایشان غالب آمده باشد؛ چنان که توانا در این هتاکی ـ اگر بوده ـ لب از لب بر نداشتهاند؟ این روایت جعلی به هیچ روی توجیه ندارد. چگونه شارح که گاه با ریزبینی تاریخی به نقد برخی وقایع پرداخته که چندان به جایی هم برنمیخورد ـ چنان که در این نوشتار هم دیدهایم ـ چگونه در چنین مواردی سکوت اختیار کرده است؟!
رسول الله حسن را از حسین دوستتر میداشت؟!
شارح در سخن از امام حسن (علیه السلام) مطلبی را از مورخ مشهور ابوالحسن مداینی نقل میکند که چشمهای از روایات مجعول تاریخیاش را دیدیم، و آن تصریح رسول خداست بر این که ایشان حسن را از حسین بیشتر دوست میداشت، اما روایت:قال المدائنی: و کان الحسن (علیه السلام) أکبر ولد علی، و کان سیداً سخیاً حلیماً خطیباً، وکان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یحبه، سابق یوماً بین الحسین و بینه فسبق الحسن، فأجلسه علی فخذه الیمنی، ثم أجلس الحسین علی الفخذ الیسری، فقیل له: یا رسول الله! أیهما أحب إلیک؟ فقال: أقول کما قال إبراهیم أبونا، وقیل له: أی ابنیک أحب إلیک؟ قال: أکبرهما و هو الذی یلد ابنی محمداً (صلی الله علیه و آله و سلم). (17)
این روایت را از میان مؤرخین پیش از ابن ابی الحدید که به نقل از مداینی آن را آورده و پس از وی، تنها بلاذری (م قرن 3 ق) به طور مرسل نقل میکند که «رُوِی أنّ...» (18) و ما در کتب دیگر تاریخی آن را نیافتیم، چنان که در حاشیه ی انساب الاشراف نیز تنها منبعی که علاوه بر بلاذری، برای این مطلب ذکر شده، شارح معتزلی است در شرح نهجالبلاغه، ضمن غربت و عدم شهرت حتی تاریخی این روایت، محتوای آن نیز چندان با روح نبوت و سیره ی ایشان سازگار نبوده، مهمتر این که با روایات دیگر در باب دو سبط پیامبر (علیهم السلام) تعارض آشکار دارد. در هیچ روایتی دیده نشده که پیامبر حسن را بر حسین به هر دلیلی برتر دانسته باشد، یا یکی را از دیگری دوستتر داشته باشد، مگر همین روایت ابوالحسن مدائنی، بلکه بررسی خانواده ی روایات مرتبط همه نشان از این داشت که حضرت میفرمود: من حسن و حسین را دوست میدارم و خدا نیز دوستدار ایشان را دوست دارد و دشمنشان را دشمن، واین دو از اسباطاند، و... حتی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی علی (علیه السلام) پرسید: مرا بیشتر دوست داری یا فاطمه را؟ فرموده باشد: «فاطمه أحب إلی منک، و أنت أعز علی منها» (19) و به گونهای سخن میگوید که بفهماند که آن دو هر دو نزد او دوست داشتنیاند و البته از مقام نبوت همین انتظار میرود، حال آیا در باره ی حسن و حسین که هر دو امامان بعد از او و جانشینان او خواهند بود به مفاضلهای چنین میپردازد؟! نکته ی دیگر دلیل دوست داشتنیتر بودن حسن نزد رسول خدا را در این روایت بنگریم، چون حسن است که فرزندی به نام محمد خواهد آورد؟! چرا اعتراض حسین برنخواست که مگر خود نفرمودی امامان پس از من از فرزندان مناند، چرا فرزند او را که امامت هم ندارد، باعث شد او را خوبتر داری از من؟ وضع روایت روشنتر از آن است که نیاز به دلایل بیشتر باشد. ضمن این که مداینی در نقل آن متفرد است و هر دو نقل نیز به ارسال مبتلاست.
حسین (علیه السلام) امام زمانش توسط برادر ناتنیاش به وصیت برادر متنبه میشود؟!
از جمله روایات دیگری که ابوالحسن مداینی که ذکر او را پیشتر هم داشتیم، نقل کرده و اندک دستبردی در آن دیده میشود که در دیگر روایات مشابه ـ که خود شارح نقل کرده ـ وجود ندارد و قطعاً مخالف تاریخ قطعی و سنت ائمه و اعتقاد شیعه است، مطلبی است که در جریان دفن حضرت امام حسن (علیه السلام) نقل میکند، وقتی امام حسن وصیت فرمود: «ادفنونی عند قبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إلا أن تخافوا أن یکون فی ذلک شر» بنیهاشم و بنی امیه گرد آمدند، مروان بن حکم نیز بود، و وقتی خواستند بنا بر وصیت امام را در کنار قبر پیامبر دفن کنند، مروان مانع شد که چرا عثمان در فلان جا و حسن در کنار پیامبر؟ و هر دو گروه یارانشان را خواندند و سلاح گرفتند، گویی ابوهریره پیش آمد و جایگاه حسن و حسین نزد پیامبر را به مروان گوشزد کرد که: «الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنه»، مروان گفت: «دعنا منک» و توهین کرد که حدیث رسول خدا از بین رفت چون تنها تو و ابوسعید خدری آن را روایت کردهاید و تو روز خیبر اسلام آوردی و ...، عایشه نیز در این میان ترسید، شر بالا گیرد و خونی ریخته شود، گفت: خانه خانه ی من است و اجازه نمیدهم کسی در آن دفن شود. حسین نپذیرفت که برادر جز در کنار جد بزرگوارش به خاک سپرده شود. در همین زمان محمد بن الحنفیه رو به او کرده، گفت: ای برادرم، اگر او وصیت کرده بود که اینجا دفنش کنیم، حتماً یا چنین میکردیم، یا این که پیش از دفن او میمردیم (تا پای جان استقامت میکردیم)، ولی او استثنا کرده و فرموده که «مگر این که از شری بیم کنید»، و چه شری از آنچه اکنون در آنیم بالاتر! پس امام را در بقیع به خاک سپردند. (20) آیا حسین (علیه السلام) وصیت برادر را نمیدانست یا این که چون اهل نزاع و جنگ بود و شور و خروشی در سر داشت، خشم بر او غالب شد و به وصیت توجهی نکرد یا این که محمد حنفیه حکیمتر و خویشتندارتر از امام زمانش بوده یا ...؟! به واقع، آیا این روایت درست به نظر میرسد؟ خوب شد محمد بن حنفیه اینجا مانع شد، والا ممکن بود دین صدمه ببیند، و کاش حسین (علیه السلام) به نصیحت برادرش هنگام خروج از مدینه نیز گوش میکرد تا خود را به کشتن نمیداد! وای از این مداینی که چنین زیرکانه یا نابخردانه ضربه میزند.أبو الحسن المدائنی و روایات مشوش تاریخی
علی بن محمد بن عبد الله، أبو الحسن المدائنی (135 ـ 225 ق) راوی مؤرخ، کثیر التصانیف، از اهالی بصره بود، ساکن مداین، سپس به بغداد رفت، و تا وفات آنجا ماند. ابن الندیم نام صد و اندی کتاب از مصنفات وی در مغازی، و سیره ی نبوی، و اخبار نسا، و تاریخ خلفا، و تاریخ وقایع و فتوح، و جاهلیین، و شعرا، و بلدان را ذکر کرده است. ابن تغری بردی گوید: «و تاریخه أحسن التواریخ و عنه أخذ الناس تواریخهم». (21) شارح، ابن ابی الحدید، از دو کتاب ابو الحسن المدائنی نام برده از جمله: کتاب أمهات الخلفاء (22) از آن یاد کرده است، و دیگری کتاب أکله. (23) شارح بسیار از این مورخ نقل کرده است، طبق قول شیخ طوسی او کتابی تحت عنوان مقتل الحسین (علیه السلام) داشته است. (24) در گفته ها و منقولات تاریخی وی باید کمی با دقت و تأمل نگریست؛ چه برخی موارد یافت میشود که با اصول شیعی اسلامی سازش ندارد؛ چنان که گذشت.نتیجه
با توجه به آنچه در این مقاله بدان پرداختیم، باید گفت هر چند بیشک، شرح ابن ابی الحدید بزرگترین شرح تاریخی نهجالبلاغه است و از منابعی در آن یاد شده است که امروزه وجود ندارد، و از منابع مهم تاریخ به شمار است، ولی باید مطالب متنوع و روایات گوناگون تاریخی آن دستهبندی موضوعی منظمی به خود گیرد و صحت و سقم آن کاویده گردد. آسیبشناسی روایات تاریخی شرح ما را از جانبداری کور نسبت به شارح و نیز کوفتن او بیدلیل نگاه میدارد. وی نیز همچون بسیاری از مورخان در ثبت تاریخ دچار نقلهای خطا شده است، و این خود برای ما فرصت مغتنمی است تا برخی راویان را که نقل های نااستوار، لغزان و نادرست و جعلی در روایاتشان بیشتر است، شناخته، در تعامل با روایات ایشان هر چند در کتب رجال ممدوح باشند با تأمل برخورد کنیم، یکی از ایشان که در این نگاشته بدان میتوان رسید، ابوالحسن مداینی مور نامدار درگذشته به سال 225 ق، است، نیز به مطالبی برمیخوریم ارجمند که تنها شارح نگاهدارنده آن از گزند حوادث روزگار بوده است. اما در پایان باید گفت شارح بیشتر تاریخنگار زبدهای است تا تحلیلگر تاریخ، و البته برخی از نقدهای ما به شارح به عقیده ی او برمیگردد.کتابنامه:
ـ نهج البلاغه، محمد بن حسین رضی، تحقیق: د. صبحی الصالح، قم: مؤسسه دارالهجره، 1407 ق.
ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضی نورالله شوشتری، قم: کتابخانه آیه الله المرعشی ، قم: 1409 ق.
ـ احیاء علوم الدین، محمد غزالی، بیجا، بیتا.
ـ الأخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود دینوری (م 282 ق)، تحقیق: عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم: منشورات الرضی، 1368 ش.
ـ الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان المفید، تحقیق: مؤسسه آل البیت، بیروت: دار المفید، 1414 ق.
ـ أسد الغابه فی معرفه الصحابه، عز الدین أبو الحسن علی بن محمد ابن الأثیر الجزری (م 630 ق)، بیروت: دار الفکر، 1409 ق/1989 م.
ـ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین، خیرالدین الزرکلی، بیروت، دار العلم للملایین، 1989 م.
ـ الامام علی بن ابی طالب، احمد رحمانی همدانی، ترجمه: حسین استاد ولی تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، 1377 ش.
ـ بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأطهار، محمد باقر مجلسی: بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
ـ البدایه و النهایه، أبو الفداء اسماعیل بن عمر ابن کثیر الدمشقی (م 774 ق)، بیروت: دار الفکر، 1407 ق/ 1986 م.
ـ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر المقدسی (م 507 ق)، بور سعید: مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا.
ـ تاریخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جریر طبری (م 310 ق)، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387 ق/ 1967 م.
ـ تاریخنامه ی طبری، بلعمی (ق 4)، تحقیق: محمد روشن، تهران: جلد 1 و 2 سروش، 1378 ش، جلد 3 ـ 5 البرز، 1373 ش.
ـ جامعه شناسی تحریفات عاشورا، سید عبد الحمید ضیایی، تهران: هزاره ی ققنوس، 1384.
ـ جلوه ی تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، 1375 ش.
ـ «جلوه هایی از آیین سخنوری در دستور سخن «نهج البلاغه» بر پایه ی شرح ابن ابی الحدید»، علی اکبر فراتی، علوم حدیث، ش 49.
ـ جواهر التاریخ، علی الکورانی العاملی، بیروت: دار الهدی، 1425 ق.
ـ حیاه الامام الحسین بن علی، باقر شریف قرشی، نجف مطبعه الآداب، 1398 ق.
ـ دراسات و بحوث فی التاریخ والاسلام، جعفر مرتضی العاملی، بیروت: مرکز الجواد، 1414 ق ، بیروت.
ـ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر (تاریخ ابن خلدون)، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م 808 ق)، تحقیق: خلیل شحاده، بیروت: دار الفکر، 1408 ق/1988 م.
ـ الرسائل السیاسیه، عمرو بن بحر الجاحظ، بیروت: دار المکتبه هلال، 1423 ق.
ـ سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، محمد بن یوسف الصالحی الشامی (م 942 ق)، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت: دار الکتب العلمیه، ط الأولی، 1414 ق/1993 م.
ـ سیرتنا وسنتنا، عبد الحسین الأمینی، بیروت: دار الکتاب الاسلامی، 1412 ق.
ـ شرح نهج البلاغه، عزالدین أبی حامد عبدالحمید بن هبه الله ابن أبی الحدید المعتزلی، تحقیق: محمد أبی الفضل ابراهیم، بغداد: دارالکتاب العربی، 1426 ق .
ـ عقیل ابن أبی طالب، الأحمدی المیانجی، تحقیق و مراجعه: مجتبی فرجی، دار الحدیث، 1425 ق/ 1383 ش.
ـ الغدیر فی الکتاب والسنه و الادب، عبد الحسین الأمینی، قم: مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1416 ق.
ـ الفتوح، أبو محمد أحمد ابن اعثم الکوفی (م 314 ق)، تحقیق: عله شیره، بیروت: دارالأضواء، 1411 ق/ 1991 م.
ـ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السلام)، پژوهشکده ی باقر العلوم، ترجمه: علی مؤیدی، قم: نشر معروف، 1378 ش.
ـ الفوائد الرجالیه، محمد المهدی بحر العلوم الطباطبایی، تحقیق: صادق بحر العلوم و حسین بحر العلوم، مطبعه آفتاب، 1363 ش.
ـ الفهرست، ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، تحقیق: جواد قیومی، قم: مؤسسه نشر الفقاهه، 1417 ق.
ـ فیض الدموع، محمد ابراهیم نواب بدایع نگار، مقدمه و تصحیح: اکبر ایرانی قمی، قم: انتشارات هجرت، 1374 ش.
ـ قاموس الرجال، محمد تقی شوشتری، تحقیق و نشر: مؤسسه ی نشر اسلامی، قم.
ـ الکامل فی التاریخ، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم ابن الأثیر (م 630 ق)، بیروت: دار صادر ـ دار بیروت، 1385 ق/ 1965 م.
ـ کتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری (م 279 ق)، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر، 1417 ق/ 1996 م.
ـ لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1426 ق.
ـ اللهوف فی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن طاووس، انوار الهدی، 1417 ق.
- مثیر الأحزان، هبه الله بن نما الحلی: نجف، المطبعه الحیدریه، 1369 ق.
ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن علی بن حسین بن علی مسعودی (م 346 ق)، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجره، ط 1409 ق.
ـ مصادر نهج البلاغه و أسانیده، السید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، بیروت: دارالأضواء، 1405 ق.
ـ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج علی بن حسین اصفهانی، (م 356 ق)، تحقیق: سید احمد صقر، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.
ـ مقتل الحسین (مقتل أبی مخنف)، لوط بن یحیی ابومخنف ازدی، تحقیق: حسین غفاری، قم: مطبعه العلمیه.
ـ مقتل الحسین، موفق بن احمد مکی خوارزمی، قم: مکتبه المفید، بیتا.
ـ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، ابوالقاسم خویی، بیجا، بینا، 1413 ق.
ـ منتهی الأرب فی لغه العرب، عبد الرحیم صفی پور شیرازی، تحقیق: محمد حسن فؤادیان و علیرضا حاجیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1387 ش.
ـ منهج البحث التاریخی، حسن عثمان، مصر: دار المعارف، 1980 م.
ـ «المنهج اللغوی فی شرح ابن ابی الحدید لنهج البلاغه»، علی اکبر فراتی، مجله ی مقالات و بررسیها.
ـ مواقف الشیعه، علی احمدی میانجی، قم: مؤسسه النشر اسلامی، 1416 ق.
ـ موسوعه الثوره الحسینیه، محمد نعمه سماوی، بیروت: دار المرتضی، 1422 ق.
پی نوشت ها :
1) دانشجوی دکترای زبان و ادبیات عرب، دانشگاه تهران.
2) شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 251.
3) احیاء علوم الدین.
4) مروج الذهب، ج 3، ص 69: «و لما شمل الناس جوْرُ یزید و عماله، و عمَّهم ظلمه، و ما ظهر من فسقه: من قتله ابن بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و أنصاره، و ما أظهر من شرب الخمور و سیره سیره فرعون، بل کان فرعون أعدل منه فی رعیته، و أنصف منه لخاصته و عامته».
5) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 65.
6) مسلماً علم و یقین مخالف دقت به امارات و آوردن دلایل این فعل نیست.
7) شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 247ـ 249.
8) «وهذا من صناعه الخطابه التی علّمه الله إیاها بلا تعلیم، وتعلّمها الناس کلهم بعده منه» (شرح نهج البلاغه، ج 13، خ 238، ص 143).
9) ر.ک: شرح نامه ی 31، وصیت امام به فرزندش حسن (علیه السلام)، همچنین ر.ک: مقاله ی المنهج اللغوی فی شرح ابن ابی الحدید لنهج البلاغه.
10) نهج البلاغه، نامه ی 31.
11) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 101، 102.
12) شارح به نقل از زبیر بن بکار آورده که چون حسین (علیه السلام) از مکه به سوی عراق روانه شد، عبدالله بن عباس بر شانه ی زبیر زد و گفت: چشمت روشن، فضا برایت مهیا شد حسین به عراق رفت، و میانشان مشاجرهای لفظی درگرفت، و مردانی از قریش به سکوتشان خواندند. (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 133ـ 137).
13) شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 236.
14) الرسائل السیاسیه، ص 421.
15) الکامل، ج 4، ص 82.
16) الفتوح، ج 5، ص 123.
17) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 27.
18) أنساب الأشراف، ج 3، ص 9.
19) ر.ک: أسدالغابه، ج 6، ص 224؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 341؛ سبل الهدی، ج 11، ص 38 و 44.
20) شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 13، 14.
21) الأعلام، ج 4، ص 245.
22) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 69.
23) همان، ج 18، ص 398.
24) الفهرست، ص 279.