خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)

یکی از شبهات امروز در خصوص رابطه ی خاتمیت و امامت شبهه ی ناسازگاری در تعریف و تلقی از این دو اصل در تفکر شیعی است. استاد مطهری خیلی پیشتر از این که شبهه ی مذکور در
يکشنبه، 7 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)
فلسفه خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)

 




 

شبهه ی تعارض اصل خاتمیت و اصل امامت و پاسخ استاد مطهری به آن

یکی از شبهات امروز در خصوص رابطه ی خاتمیت و امامت شبهه ی ناسازگاری در تعریف و تلقی از این دو اصل در تفکر شیعی است. استاد مطهری خیلی پیشتر از این که شبهه ی مذکور در ادبیات روشنفکری اخیر مطرح شود آن را پیش بینی کرده و پاسخی برای آن مهیا نموده است.
استاد مطهری سؤال را این چنین مطرح می نماید: «اگر در دوره ی شریعت ختمیه، احتیاجی به نبی، یعنی کسی که از طرف خدا ملهم و موحی الیه و مؤید من عندالله باشد، نیست و این کار را فقها و حکما و علمای امت می توانند انجام دهند و عهده دار این کار هستند، همان ها که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل، پس چه احتیاجی به وجود امام است و از نظر منطق شیعه این مطلب چگونه توجیه می شود؟ اگر این جور است پس همان طوری که به پیغمبرانی که آن پیغمبران مروج و مبلغ دین باشند، داعی الی الله باشند، آمربه معروف و ناهی از منکر باشند احتیاجی نیست، به امام معصوم هم احتیاجی نیست» (مطهری، خاتمیت).
استاد مطهری در پاسخ به این سؤال به کالبد شکافی وظایف امام و پیامبر می پردازد و کار ویژه های امامت و نبوت رابه دقت مورد تأمل قرار می دهد.«... امام و پیغمبر هر دو با دنیای غیب ارتباط دارند، ولی کیفیت ارتباط فرق می کند. مثلاً پیغمبران ملائکه را می بینند و امام نمی بیند، یا پیغمبران در عالم رؤیا بر بعضی شان القاء می شود، ولی امام فقط می شنود، نه می بیند و نه در خواب چیزی به او القاء می شود. آیا فرق همین است؟ ممکن است که یکی از جهات فرق همین باشد، چون من در اطراف حقیقت وحی و الهام نمی خواهم صحبت کنم. اگر فرق امام و پیغمبر در کیفیت گرفتن حقایق از عالم دیگر باشد، بیانی که ما کردیم بیان نادرستی است. چون بیان ما این بود که علما و دانشمندان امت این وظایف را انجام می دهند، دیگر چه احتیاجی به امام هست، حالا امام ملائکه را ببیند یا صدای او را بشنود، فرقی نمی کند. ولی فرق پیغمبر و امام تنها در ناحیه ی کیفیت اقتباس علوم از عالم غیب نیست، بلکه از لحاظ وظیفه هم با یکدیگر اختلاف دارند، و عمده این است. وظیفه ی پیغمبران صاحب شریعت این بود که شریعتی را از طریق وحی می گرفتند و بعد هم موظف بوده اند که مردم را دعوت بکنند، تبلیغ کنند، امر به معروف و نهی از منکر بکنند، وظیفه داشتند بروند در میان مردم برای تبلیغ و ترویج دعوت، و آنها هم که صاحب شریعت نبودند باز وظیفه شان دعوت و تبلیغ و ترویج بود. امام نه آورنده ی شریعت و قانون است و نه از آن جهت که امام است (نه از آن جهت که مؤمنی از مؤمنین یا عالمی از علما است) وظیفه دارد که برود به سراغ مردم و آنها را دعوت و تبلیغ بکند، امر به معروف و نهی از منکر بنماید، یعنی دعوت، تبلیغ، ترویج و امر به معروف و نهی از منکر وظیفه ی امام از آن جهت که امام است، نیست، این وظیفه ی عموم است و او هم یکی از کسانی است که این وظیفه را دارد.
امام حسین علیه السلام اگر قیام کرد، قیام امر به معروف و نهی از منکر، نه از آن جهت بود که امام وقت بود و امام وقت یک همچو وظیفه ای داشت، بلکه یک وظیفه ای داشت که آن وظیفه را هر مؤمن بصیری داشت، و لهذا خود آن حضرت علیه السلام هم هیچ این وظیفه را به امامت معلق نمی کرد، می فرمود: الا ترون ن الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؛ نمی بینید که به حق عمل نمی شود و مردم از باطل خودداری نمی کنند، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً. پس یک نفر آدم با ایمان باید از یک زندگی بیزار باشد و طالب شهادت. پس وظیفه امام چیست؟ امام مرجعی است برای حل اختلافات، شاخصی است برای حل اختلافاتی که منشأ آن هم خود علما هستند. شما در بسیاری از روایات شیعه می بینید که می فرمایند: الامام یؤتی و لا یاتی؛ یعنی امام وظیفه ندارد برود به سراغ دیگران‌، بلکه باید به سراغ او بروند. و یا در یک روایت دیگر فرمود: الامام کالکعبه؛ مثل امام مثل این کعبه است، کعبه نزد مردم نمی رود، بلکه مردم وظیفه دارند به سراغ کعبه بروند.
راجع به ای آیه کریمه که می فرماید: و اذن فی الناس بالحج یاتوک؛ در احادیث دارد که مقصود پیغمبر است، از آن جهت که امام است، و همه ی ائمه علیهم السلام مصداق این آیه هستند. مردم وظیفه دارند که وقتی که به حج می روند بروند به سراغ امام. این موضوع در شریعت ختمیه هم رخ می دهد، یعنی یک سلسله اختلافات و تفرق ها و تشتت ها و مذهب های مختلف و گوناگون در شریعت ختمیه پیدا می شود، باید یک شاخص وجود داشته باشد که اگر مردم در این مذاهب گوناگون که این ها را اهواء و آراء و تعصب ها ایجاد کرده است، بخواهند بفهمند که حق چیست، بروند به سراغ او.
شما وقتی که در روش ائمه علیهم السلام هم مطالعه می کنید، می بینید که آنها از جهت این که دارای وظیفه ی امامت بوده اند، جز این حرفی نمی زده اند، می گفته اند که ما امام هستیم و شما وظیفه دارید که بیایید مشکلات خود را از ما بپرسید.
پس فرق امام با پیغمبر، اعم از صاحب شریعت یا غیر صاحب شریعت، تنها در کیفیت الهامات نیست که آیا ملکی می بیند، صدای او را می شنود یا نمی شنود، در خواب است یا در بیداری، بلکه وظیفه ی او هم فرق می کند با وظیفه ی پیامبران، و این وظیفه یا وظیفه ای که عرض کردم علمای امت در ان جانشین پیغمبران می شود دوتاست. علمای امت می توانند در کار دعوت و تبلیغ و ترویج جانشین پیغمبران باشند، اما نمی توانند مرجع حل اختلافات باشند» (مطهری، خاتمیت).
همچنین استاد مطهری، طبق مفاد قرآنی، فلسفه ی بعثت انبیا را در حل اختلاف جوامع بشری می داند، لکن اختلافات را به دو بخش تقسیم می کند، یکی اختلافات پیش از تشریع شرایع و دیگری اختلافات پس از تشریع شرایع.
«مردم در یک دوره ای واحد و یکنواخت بودند، بدون اختلاف و بدون این که احتیاج به قانونی داشته باشند که در روابط اجتماعی آنها رفع اختلاف بکنند. بعد اختلاف و تفاوت در میان آن ها پیدا شد، و خداوند پیغمبران صاحب کتاب را، که از نو شروع می شوند، فرستاد: فَبَعَثَ اللهُ النَّبیینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاِ فیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ؛ پیغمبران را فرستاد و با آنها کتاب و قانون فرستاد تا آن کتاب و قانون در میان مردم حاکم باشد. از این جا به بعد، قرآن یک اختلاف ثانوی را بیان می کند، و می گوید بعد از آن که قانون اجتماعی میان مردم آمد تا حل کننده ی اختلافات اجتماعی آنها باشد و عدالت را در میان مردم به پا کند، جلوی ظلم ظالم را بگیرد، به مظلوم کمک کند و حسن روابط اجتماعی ایجاد بکند، آری بعد که قوانین آسمانی آمد خود این ها موضوع یک اختلاف دیگر در میان افراد بشر شد. چه اختلافی؟ اختلافات مذهبی. یک پیغمبری می آید با یک کتاب، بعد یکی از پیروان این دین، یک کسی که از دیگران داناتر است، می آید و یک بدعتی در دین ایجاد می کند. آن دیگر بدعتی دیگر ایجاد می کند و رفته رفته مذاهب آن منشعب می شود، همین طور که در هر شریعت مذاهب مختلف پیدا شد. آن وقت پیغمبرانی که پس از پیغمبر صاحب شریعت اول، یعنی حضرت نوح آمدند، قانونی که آنها آوردند برای حل دو اختلاف بود، یکی رفع اختلافات مردم در امور زندگی، یعنی قانون برای زندگی مردم آوردند، و دیگر این که آمدند و این آراء و اهواء و عقاید باطل را نسخ کردند. گفتند: این حرف ها چیست و این مذاهب مختلف یعنی چه؟ ما کانَ ابْراهیمُ یَهُودیّاً و لا نَصرانِیَّاً وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حق جو و حق طلب و تسلیم حقیقت بود.
یهودیت و نصرانیت به صورت دو مذهب مختلف، انحراف هایی است که بشر به دست خود از شاه راهی که خداوند به وسیله ی مردم نشان داد، پدید آورده است. این اختلاف دوم را قرآن کریم چنین بیان می کند: وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ اِلَّا الَّذِینَ اُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. اختلاف دوم که اختلاف در خود دین است از ناحیه ی صاحبان اغراض و هوا وهوس پیدا شد، از روی جهل و نادانی و قصور نبود، این جور نبود که چون نمی دانند اختلاف می کنند، بلکه می دانند و اختلاف می کنند، می دانند و حقیقت را کتمان می کنند، می دانند و یک چیزی اضافه می کنند. وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتابَ. و اختلاف نکردند آنان که کتاب داده شدند اِلّا مَنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ العِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم مگر پس از آن که علم به آن کتاب را واجد بودند، روی بغی، روی ظلم، روی سرکشی و هوای نفس. پس پیغمبران صاحب شرایع، غیر از صاحب شریعت اول، دو کار می کردند؛ یکی این که قانونی برای مردم می آوردند که این قانون حل کننده ی اختلافات مردم باشد و حقوق و حدود آنها را معین کند. یک کار دیگرشان این بود که مبارزه می کردند با بدعت هایی که قبلاً پیدا شده بود، یعنی مرجع حل اختلافات مذهبی بودند. امام کارش فقط در این قسمت دوم است. امام جانشین پیغمبر است، در این قسمت آخر فقط، یعنی امام حجت خداست و در میان مردم و وظیفه دارد که اخلافاتی را که اهل اهواء و بدع، اهل اغراض به وجود می آورند رفع کند. او صلاحیت کافی و کامل دارد برای حل این اختلافات» (همان).
خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)

صورت بندی منطقی استدلال استاد مطهری

فرض کنید:
گزاره p عبارت است از این که نبوت تجدید می شود\
گزاره q عبارت است از این که شریعت تحریف شده است؛
گزاره r عبارت از این است که شریعت ناقص است؛
گزاره t عبارت از ین است که شریعت نیاز به تفسیر و تبلیغ نبی دارد.
اینک صورت بندی استدلال کلامی استاد مطهری این گونه خواهد بود:
سطر اول استدلال مقدمه ای است که استاد مطهری آن را صادق می داند و صدق آن را مبنای استدلال خود قرار می دهد.
سطر دوم استدلال کلامی فوق بر نص صریح قرآن مبنی بر تحریف ناپذیری تکیه دارد.
سطر سوم استدلال بر نص صریح قرآن مبنی بر کمال و تمامیت دین اسلام مبتنی است.
سطر چهارم استدلال بر این فرض مبتنی است که بشر به دوران بلوغ خود رسیده است و علما می توانند جای پیغمبران تبلیغی را بگیرند.
سطر پنجم استدلال از عطف سطور دوم تا چهارم به دست می آید و سطر ششم طبق قانون دمورگان پذیرفتنی است، و در نهایت سطر آخر استدلال با یک رفع تالی از سطر یک به دست می آید.
ارکان نظریه ی خاتمیت استاد مطهری
انسان و اجتماع (واجد عناصر ثابت و متغیر)
قانون اسلام (پاسخ گوی عناصر ثابت و متغیر)
اجتهاد (مهندسی عناصر ثابت و متغیر سلام در نظام سازی اجتماعی)
استعداد پایان ناپذیر قرآن کریم برای استخراج و استنباط حقایق تازه
خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)

نمودار (2)
خاتمیت و رابطه آن با امامت (4)

نمودار(3)
منبع: اندیشه حوزه شماره 84



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.