صوفیان معتقدند در هر عصری رؤسایشان دارای منصب مهدویت نوعیه هستند به همین لحاظ العیاذ بالله امام زمان خود هستند با تمام اختیارات و شئونات حضرت حجة ابن الحسن العسکری چنان که در کلمات محی الدین عربی و سایر صوفیان به چنین ادعایی برخورد می کنیم. مثلاً به این سروده دقت کنید:
پس بهر دوری و لیئی قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
مهدی و هادی وی است ای راه جو
هم نهان و هم نشسته پیش رو
پس امام حی قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر، خواه از علی است
یعنی رئیس صوفی که از لحاظ جسمانی به شجره ی طیبه ی رسالت وصل است و یا او که رئیس هست لکن سیادت ندارد از نسل عمر شمرده می شود یعنی امامتش با پشتوانه شورای سقیفه است هر دو نفر در حالی که امام حی قائم را هم دارند. که به تعبیر صوفیه «مهدویت نوعیه» خوانده شده است و حضرت حجة ابن الحسن به واسطه چنین کسی خلق را هدایت می فرماید چنانکه ملاسلطان گنابادی چنین ادعایی دارد در جواب نامه عبدالغفار اصفهانی که راجع به حضرت قائم عجل الله فرجه شریف سؤال کرده می نویسد: «حضرت قائم عجل الله فرزند صلبی جناب امام حسن عسکری (ع) حی و قائم و مهدی آخرالزمان است و او است که در هر زمان به واسطه مشایخ هدایت خلق می کند واز انظار غایب است»(1) از این پاسخ به خوبی مسئله مهدویت نوعیه که به نظر از نیابت خاصه و باب بودن هم برتر است استنباط می شود.
حالا چه کسی جرأت بگوید: مدرک شما چیست؟! بر اساس چه دلیلی چنین ادعائی دارید؟! فوراً می گویند: اهل شرع این حرفها را نمی فهمند ما را هو می کنند. اتفاقاً این حرفها را فقط اهل شرع فهم می کنند.
غیبت و ظهور نوعیه
در این اندیشه بودم که «مهدویت نوعیه» حتماً می بایست غیبت و ظهور نوعیه هم داشته باشد به جستجو در آثار صوفیه پرداختم تا اینکه به نامه ای از ملاسلطان گنابادی برخورد کردم نوشته بود: «چون عالم انسان انموزج عالم کبیر است اخبار غیبت و ظهور نسبت به عالم کبیر و صغیر هر دو است و در بعضی اخبار ملاحظه می نمائیم صغیر تنها ذکر شده است و در بعضی ملاحظه عالم کبیر تنها و نسبت به عالم کبیر مراد از غیبت و ظهور هیاکل بشریه آن بزرگواران است و نسبت به عالم صغیر غیبت و ظهور صورت ملکوتی ایشان است»(2) این همان مطلبی است که ملاسلطان سعی داشته در ولایت نامه و تا حدودی هم در بشارةالمؤمنین آن را به ثبوت رساند.حال از این نوشته دو استفاده می شود یکی اینکه مدعی صورت معنوی همان امام حی قائم می باشد و دیگر صورت ملکوتی امام حی قائم در چنین شخصی به ظهور رسیده که دارای منصب واسطه بین امام و خلق است.
برای رسیدن به چنین منصبی خیالی که ساخته و پرداخته خیالات صوفیه است ملاسلطان زمانی معین نموده می نویسد: «چون هنوز انظار خلق استعداد رؤیت آن بزرگوار را ندارد و دوازده سال خدمت برای ظهور حضرت قائم است و در حدیث جناب امیر است که فرموده اند مدت غیبت شش روز یا شش ماه یا شش سال است و این دوازده به جهت توسعه برسلاک است»(3)به این معنی که مرید ارادتمندصوفی بزرگ باید دوازده سال خدمت کند تا صورت ملکوتی امام حی قائم که به اصطلاح خودشان رئیس صوفیه است دارای مهدویت نوعیه می باشد در او به ظهور می رسد و به تعبیری، ظهوری از آن حقیقت اصل اولی که حقیقت مهدوی در خودش هم به وقوع می پیوندد.
این همان زمانی است که به قول حاج علی آقا تابنده «بنابر استعداد روحی خود مراتب و درجاتی از سلوک الی الله طرح کرده و طفل ایمان در وجودشان متولد شده است و مشمول فرمایش رسول اکر شده(موتو قبل ان تموتوا) مرگ اختیاری را درک کرده است»(4) پس نزاع بر سر ریاست که در بین همه آقایان رؤسای صوفیه هست از جمله ثمرات موت اختیاری است.
درباره ی زمان ظهور این ادعا ملاسلطان به روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام استناد می کند که شش روز یا ماه یا سال است و متأسفانه در متون روائی دیده نشده کیوان قزوینی منصور علیشاه پرده از روی این معضل و مبهم گوئی بر می دارد معلوم می کند که صوفی بعد از شش روز یا شش ماه یا شش سال که حدیث رئیس صوفی را کرد در صورت او حقایق قائمیت را می بیند. می نویسد: «و بعضی معین می کردند سابقاً به شش سال قمری و حال به دوازده سال قمری معین می کنند چنان که من در زمان ارادتم به تصوف مرسوم، پس از انقضاء 12 سال خدمت، در دو مجلس متوالی، قطب خود را محاکمه نمودم شرحش در هفده صفحه از جلو دوم کیوان نامه هست صفحه 151 تا 166».(5) چرا؟ چون حقایق قائمیت را در صورت ملاسلطان گنابادی ندیده و خویش را کامل نمی بیند و عجیب است بعد از همین محاکمه به دست فرزند او شیخ می شود.
این زمان برای خدمت در اغلب فرقه یا صوفیه سنت گردیده مثلاً جواد نوربخش در مورد انتخاب پیر دلیل که «معاون و مشاور شیخ است»(6) می نویسد: «سابقه فقری ممتد داشته باشد بیش از 12 سال».(7) و می بینیم کیوان قزوینی پس از دوازده سال خدمت چون یقین دارد به جائی نرسیده به مناظره با ملاسلطان علی می پردازد.
معرفت نوعیه
صوفیان با طرح بدعت مهدویت نوعیه مسئله جدیدتری را هم پی ریزی کرده اند و معتقدند مانند معرفت خدا، معرفت رسول خدا معرفت امام ضروری می باشد و معرفت امام در عصر غیبت غیر ممکن است پس ضرورت دارد که معرفت به کاملی پیدا کنیم که در زمان غیبت به «باب» یا «نایب خاص» یا «بزرگ وقت» یا «قطب» معروف است و دارای ولایت جزئیه قمریه می باشد که «نماینده حق» (8) بوده و منصب مهدویت نوعیه از آن اوست. بیعت با او در صورتی تحقق می یابد که این «معرفت نوعیه» به ظهور رسیده باشد «تا کسی این بیعت را انجام ندهد(در معنا به معرفت نوعیه نرسد) اگر تمام عمر مشغول عبادت و طاعت باشد هر آینه خداوند او را به و در آتش جهنم اندازد»(9) البته شیخیه هم به این تفکر ایمان راسخ دارند با فرق اینکه در تصوف رئیس صوفی داردی چنین موقعیتی می باشد و در شیخیه صاحب این موقعیت منصب رکن رابع.(10)باید متذکر شوم مسئله تجسم صورت مرشد در عبادات هم از همین جا سرچشمه گرفته است به قول صفی علیشاه چون تجسم صورت خدا غیر ممکن است و تجسم صورت رسول خدا و امام علیه السلام هم امکان ندارد پس صورت مرشد را به هنگام عبادات در مقابل چشممان مجسم می کنیم. یعنی صورت «مرشد»را صورت «امام» می دانند.
قطب صامت، قطب ناطق
صوفیه از هر آیه و روایتی که امکان داشته باشد بهره برداری کنند با تردستی خاصی بهره گرفته از تحریف آیه و روایت هم برای خویش شأنی می سازند از کلام حضرت مولی الموحدین علی امیرالمؤمنین علیه السلام که فرموده اند «و کان محمد الناطق و انا الصامت و لابد فی کل زمان من صامت و ناطق»(11) نیز استفاده نموده طرح قطب صامت و قطب ناطق را در غیبت کبری به دو جهت مطرح کرده اند.(12)جهت اول: می گویند چون حضرت امام علیه السلام در غیبت است، «نایب» یا «نایب» یا «بزرگ وقت» ناطق است به این معنا که او ناطق می باشد نسبت به سایر خلق اگر چه صاحت است نسبت به امام علیه اسلام، می گوئیم: بر فرض اینکه چنین طرحی درست باشد به امامت مربوط می شود نه شخص دیگر.
جهت دوم: همین نایب یا باب یا بزرگ وقت که قطب ناطق است دارای ولیعهدی می باشد که بعد از او باید بر مسند ریاست فرقه جالس گشته وظایف او را دنبال کند، ولیعهد در عصر قطب ناطق، قطب صامت است و وقتی به ریاست رسید ناطق می شود و ولیعهد او قطب صامت می شود. البته این بدعتها و اختراعات و اسرائیلیات بین شیخیه و صوفیه وجه اشتراک دارد که هر دو از گروه منحرف اسماعیلیه گرفته اند.
وقتی انسان میان این موهومات و نیرنگها و بین آنچه اسلام از نظر کتاب و سنت آورده است مقایسه می کند هیچ شکی برای او باقی نمی ماند که همه آنچه را صوفیان وارد اسلام کرده اند برای این بوده است که مسلمانان را در اصول دین خود و ارکان اساسی آن که با فطرت انسان متفق بوده و عقل سلیم با کمال سهولت و آسانی آنها را می پذیرد، دچار شک و تردید کنند، خواه در اموری که مربوط است به اصول و فروع دین، و اعتقاد بدانها واجب است و خواه در آنچه متعلق به آفرینش انسان است چه پیامبر و چه غیر آن.
ادعا دور قطبیت
انگیزه ی ختم دور امامت
در روزهای نخست که تصوف را به درون اسلام کشاندند، اساس کار تصوف در اسلام بر این بنا گذاشته شد که طرح کودتای بعد از رسول خدا را دنبال نمایند، و همانطور که ظهور امامت اعلام کننده ختم دور نبوت بود، چنان وانمود کنند که آغاز دور قطبیت ختم دور امامت است و این آرزوئی بود که یهود توسط کعب الاحبار به نخبگان قدرت طلب عرب القاء کرده، نخست امامت را به خلافت تبدیل کردند و امویان در پی آنان خلافت را به سلطنت برگردانند، عباسیان وارث سقیفه و بنی امیه چون دیدند، شیعه چنان «تشیع» را به جان پاسبانی می کند و در حفظ و حراستش از ایثار جان و مال دریغ نکرده و ندارد، برخورد ناجوانمردانه کارگزاران سقیفه و خونخوارانه بنی امیه کوچکترین تأثیری در برافراشته نگاه داشتن کیان تشیع نداشته تصمیم گرفته طرح وحدت قطبیت صوفیه و مهدویت شیعه را علی نموده شاید استمرار آن مسأله ظهور دور قطبیت ختم دور امامت را فراهم آورد.فصلنامه ی رسمی فرقه صوفیه گنابادی در اشاعه ی این تفکر ضد امامت می نویسد: «در حقیقت همان طور که در تصوف هر مرشدی با قطب عصر و زمان خویش در تماس است، در تشیع نیز تمام مراتب روحانی در هر عصر و زمانی از لحاظ باطنی با امام پیوستگی و ارتباط دارد، اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است».(13)
جای دیگر کمی روشن تر به این پرداخته «از نظر معنوی مقام و مرتبه امام به عنوان یک هادی و مرشد دارای اهمیت خاصی است و این مرتبه و مقام او خیلی با مقام پیر و مرشد طریقت در تصوف شباهت دارد.»(14)
آخرین کلام ما که تأمین کننده منظور است به استناد رأی سید حیدر آملی که شیعه اش معرفی کرده اند تا به اثبات رسانند چنین اندیشه ای نزد مشاهیر شیعه نیز جاه و مقامی دارد می نویسند سید حیدر آملی بر این عقیده است «قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است» .(15)
این چنین روساء صوفیه طرح جایگزین کردن یا هم ردیف قرار دادن قطب و امام را دنبال نموده اند چنان که دکتر سید حسین نصر با استنباط و استناد آرای آنان بسیار صریح پرده از روی این حقیقت بر می دارد م ینویسد: «مشایخ تصوف آن را تکمیل کردند».(16)
و لذا می بینیم سرانجام ابن عربی با مهارتی مخصوص به خود قطبیت و ولایت را با مهدویت گروه می زند (17) و امثال دکتر احمد امین دنبال کننده: سیاسی که پس از رحلت پیامبر اکرم برای تغییر سیستم آسمانی امامت به خلافت فراهم آمد با استفاده از ابن خلدون(18) مروج فرهنگ تصوف و افکار صوفی بر وحدت نظریه ی مهدویت شیعه با قطبیت صوفیه اصرار می ورزد.
تعقیب کنندگان این اندیشه ضد امات از مقاله دکتر سید حسین نصر که معنای ولایت را حضور «یک عنصر روحانی و معنوی زنده و پایدار در اسلام» می داند و می نویسد: «انسان را قادر می سازد تا به حیات معنوی نائل آید»(19) این عنصر روحانی در تشیع حضرت حجة ابن الحسن العسکری و در تصوف قطب وقت است چنان که در همین مقاله می خوانیم «مرتبه ولایتی و ارشادی (امام) و اهمیت او به عنوان دلیل و راهنمای معنوی به مرشد صوفیان شباهت دارد» .(20)
در تأمین و ترویج همین اندیشه که در تشیع جایگاهی ندارد آقای رئیس کنونی فرقه ی گنابادی نور علی تابنده نیز می نویسد: «وظیفه ی امام و بزرگ زمان است که بر حسب مقتضیات زمان تصمیم بگیرد و زندگی کند»(21) دقت نشان دهنده این است در نظر یک صوفی زاده رئیس، موقعیت «بزرگ زمان» که در اصطلاح روساء فرقه ی گنابادی قطب وقت می باشد و تا «قیام عالم برقرار است» (22) عیناً موقعیت امام معصوم علیه السلام به شمار می رود. گوینده اینگونه اختراعات اگر کتابی در اعتقادات خود بنویسد که مو به مو با مبانی اعتقادی فرقه ناحیه (= تشیع) مطابقت کند. رد امامی را کرده که امامتش از جانب خدا می باشد و برای امام و رهبری فراخوانی نموده که امامتش از سوی خدا نباشد، امام صادق فرموده اند: «برای چنین شخصی در قیامت عذابی دردناک است.»(23)
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که مرشد صوفی دارای مرتبه ای از مراتب ارشاد و هدایت انسانی که به کمال رسیده نیست بلکه در تصوف کوشیده شده برای او منزلت و مقامی مانند امام معصوم فراهم آورند تا بتوانند قطبیت را در کنار مهدویت قرار داده نهایتاً آخر دور و را که از اول غیبت کبری است ظهور دور قطبیت و ختم دور امامت بدانند. چنان که جنید بغدادی را اول الاقطاب می دانند یعنی آغاز کننده دور قطبیت در غیبت که به خیال صوفیه تأمین کننده امامت در ایام غیبت امامت است.
به جهت تأمین همین منظور و مقصود صوفی را چنین توصیف می کنند «بدون آنکه به دنیا مشغول شود در دنیا می زید، ظاهر او به خلایق می ماند و باطن او به خدا، کلام او الله است، علم او برای الله است نظر او به الله و حرکات عاشقانه او از الله است، انس او با الله است و منزلت او نزد الله است، توکل او بر الله است زیست و زندگی او با الله است».»(24)
دقت نشان ندهنده ی این است که چطور ماهرانه قطبیت را هن شأن و مرتبت امامت قرار می دهند، دلیل واضح و شفاف برای اینکه فهم کنیم قطبیت را همان امامت می دانند، دو رشته ارشاد را ارائه می دهند.
اول: علی امیرالمؤمنین روحی فداه به حضرت کمیل بن زیاد نخعی علیه السلام و حسن بصری، ادامه تا عصر حاضر.
دوم: از حضرت امیرالمؤمنین به فرزندانش حسن و سپس حسین و از حسین به پسر معصومش تا حضرت امام زمان روحی فداه و علیهم السلام.(25)
سپس به موضوعی اشاره می کنند که قانون امامت را در تصوف به عصر امام رضا علیه السلام به دیگری هم مخصوص می سازد. در فصلنامه رسمی تصوف گنابادی می خوانیم «از زمان جعفر صادق(ع) به ویژه از زمان حضرت رضا (ع) علاوه بر فرزندانشان که مقام کامل ولایت مطلقه بوده اند به مشایخ یا مرشدین و راهنمایان صوفی مسلک که در دوران غیبت کبری به پیران یا راهنمایان طریقت معروف شدند انتقال می یابد»(26) و سپس شاهد می آورد: «از علی بن موسی الرضا به معروف کرخی و از او به سری سقطی و از او به جنید بغدادی به همین گونه تا امروز»(27) کار فهم عملکرد صوفی به این جایگاه می رسد، متوجه می شویم چرا اصرار دارند تصوف عین تشیع است، چون می خواهند قطب را همان امام معصوم بشناسانند و امامت را از انحصار دوازده نفر درآورده، همانطور که اسماعیلیه برای مقابله با امامت از عصر بنی العباس عمل نموده اند برخورد کنند، این معنا همان ادعای آقای نور علی تابنده است که می نویسد: «اساس تصوف فقط همان مسأله و صایت و ولایت است نه سایر مطالب زائد»(28) و قطبیت را در کنار امامت قرار دادن که حتی تعیین مرشد تصوف را بر اساس مبنای معرفی امام در تشیع دانسته می نویسد: «در تصوف بر مبنای اصل تشیع، رهبری و ارشاد مردم با کسی است که مرشد و پیر قبلی صریحاً تعیین کند و همه معتقدند که این اجازات تا قیامت خواهد ماند».(29)
در نوشته ی فوق به سه موضوع پرداخته شده که قطبیت را هم شأن امامت قلمداد می کند.
1- «در تصوف بر مبنای اصل تشیع» سپس به تعیین رهبری در تصوف اشاره می کند یعنی این اصل در تصوف مانند اصل امامت در تشیع است.
2- «مرشد و پیر قبلی صریحاً [بعدی را] تعیین کند» همان نص مخصوص امامت است که خدای تعالی در اصل تعیین کرده به وسیله پیامبر دفعتاً در غدیر اعلام و توسط امام علیه السلام به هنگام آغاز امامت هر امام اعلام می گردد و خود نصی محسوب می شود.
3- «این اجازات تا قیامت ادامه خواهد ماند» چون در تشیع امامت اصلی است که تا قیامت ادامه خواهد داشت، صوفیه با طرح قطبیت ختم دور امامت را تصور می نمایند و می گویند: قطبیت تا قیامت به جای امامت خواهد ماند. به لحاظ همین اعتقاد است که ملا سلطان گنابادی مدعی می شود: «تا کسی این بیعت را نکند مسلمان نشود و حالا این دست من همان دست پیغمبر و علی است»(30) تائید این مطالب را که ملا سلطان گنابادی قطب را در منزلت امام علیه السلام معرفی می کند. به دو طریق می نمائیم.
اول: شیخ محمد حسن صالح علیشاه آنجا که قطب را شخص خلیفه و نمایند خدا معرفی می کند می نویسد: «جانشین او را باید خودش تعیین کند نه مردم زیرا او زبان لاهوتی را می داند و از پشت پرده خبر دارد نه دیگران»(31).
دوم: ملا علی گنابادی می نویسد: «پس راهبرلازم وآن راهبرباید من الله باشد» (32) و به این موضوع حتی در تلگرافاتی که به نمایندگان خود نوشته اشاره کرده است. به میرزا صدرالدین می نویسد: «امر دین را واگذاشتم من الله به جناب فرزند مکرم».(33)
به شیخ عباسعلی کیوان قزوینی منصور علی می نویسد: دعوت به ایشان نمائید امر منصوص است من الله...(34)
به مصداق السلطان می نویسد: خلافت با فرزند مکرم حاج شیخ محمد حسن...(35)
به شیخ محسن صابر علی می نویسد: تمرد از او (محمد حسن فرزند) استکبار از حق است.(36)
دقت در متن تلگرافات، موضوعاتی را به نمایش می گذارد که گویای ادعای تساوی قطبیت با امامت می باشد.
1- ریاست فرقه ای کوچک را خلافت الهی می داند.
2- تعیین کردن فرزندش محمد حسن را به ریاست فرقه ی گنابادی از جانب خدا می داند. حالا به چه دلیل و نشانه ای بماند.
3- آداب و سنن ساختگی مرسوم در فرقه ی گنابادی مانند عشریه گرفتن، تجسم صورت مرشد در عبادت و طاعات خصوصاً نماز و نظیر این ها را «امر دین» می داند. در صورتی که «امر دین» تمام مسائل و موضوعاتی است که به امامت و نبوت و توحید مربوط می شود. و او سنت و آداب فرقه ای صوفیانه را می خواهد به فرزندش واگذار کند.
تمرد از فرزندش را استکبار از حق می داند که اینگونه گفتن و نوشتن از شئونات وابسته به امام و امامت است و لا غیر و اگر کسی این تعبیرات را که مخصوص معصوم می باشد درباره ی غیر معصوم به کار گیرد نشان دهنده این است که تابع مبانی اعتقادی اسلامی شیعی نیست بل می توان گفت: مقابله کننده با اصل اصول اسلامی امامت می باشد. که نظیر آن را می توان در ماجرای میرزا محمد علی باب دید، چگونه با این ادعاهای واهی و موهوم خیالی البته به عمد مدعی نیابت سپس مهدویت و خلاصه الوهیت گردید.
و لذا می بینیم در احوالات ملا سلطان گنابادی می نیوسند: «زمانی که در مدرسه سید نصر الدین تهران تلمذ می نمود به اتهام بابیگری (تعقیب اندیشه محمد علی باب) از ترس عامه ی مردم درب حجره را مفتوح گذارده پیاده بدون آنکه اثاثیه ای با خود همراه ببرد به صوب سبزوار عزیمت کرد».(37)
سوم: موضوع دیگر که نشانه ای برای هم رتبت قرار دادن قطبیت با امامت است مسأله اقامه ی نماز میت بر قطب می باشد. می دانیم که در تشیع اصل است امام بر امام نماز گذارد و او را به خاک سپارد و چنان این امر مهم است که در واقعه ی دلخراش کربلا علی بن الحسین ایام اقامت در شام به قدرت امامت به کربلا می آیند و پیکر امام علیه السلام را به خاک می سپارند. حتی نوشته اند بنی اسد هر چه کردند در حضور امام سجاد پیکر مطهر حضرت اباعبدالله را از زمین بردارند توانائی نداشتند که امام فرمودند:این امر به من مربوط می شود. یا آمدن حضرت امام جواد علیه السلام از مدینه. به طوس جهت برگزاری مراسم دفن پدرشان علی بن موسی الرضا.
صوفیه مدعی تشیع که می کوشند تصوف را عین تشیع معرفی کنند. زیرا آنگاه می توانند ادعا کنند. «قطب همان امام است» در تأمین این ادعا از امر امامت استفاده کرده گفته اند و عمل هم نموده اند «قطب زنده باید قطب مرده را غسل داده کفن کند بر او نماز بخواند.(38)
حاج صدرالمحققین عراقی که این امر را مخصوص امامت می دانسته، وقتی می شنود صوفیه از آداب مخصوص قطبیت قرار داده اند متحیر شده طبق نامه ای از شیخ محمد حسن صالح علیشاه می پرسد و او در جواب می نویسد: «ولی حی بر بدن ولی پس از رحلت ولایت دارد و متکفل غسل و نماز اوست» و برای اینکه ممکن است قطب بعد از مرده بترسد با پوزش اجازه مرده شوری به او ندهد یا نماز میت خواندن را آموخته نداشته باشد اضافه می کند «متکفل غسل و نماز اوست در معنی و باطن، گرچه به ظاهر متصدی دیگری نماید» (39) از جمله حرفهای بی پایه و اساس صوفی مآبانه است. که در اصل امامت از ارکان امامت بشمار می رود.
نظرگاه تشیع
آنچه حتم و یقین است و از جمله اعتقادات مسلم شیعی به شمار می رود چنین مسائلی ابداعی مورد قبول بزرگان شیعی نبوده است، زیرا تمام این بافته های خیالی و اختراعات ذهنی از زمان غیبت کبری حضرت حجة ابن الحسن العسکری روحی فداه به وجود آمده که عده ای سوداگر خواسته اند در کنار مرجعیت حضرت صاحب الامر منصبی را قرار دهند، هم چنان که در مقابل غدیر، سقیفه را به وجود آوردند و در مقابل عرفان، تصوف را مطرح کردند، در صورتی که از جانب حضرت امام زمان عجل الله فرجه الشریف «دو توقیع مبارک» شرف صدور یافته که موضوع «بابیت» یا «نیابت خاصه» و امثال این اسرائیلیات در زمان غیبت کبری را از جمله جعلیات و اختراعات عده ای معلوم الحال قلمداد نموده، مورد تائید تشیع نخواهد بود.توقیع اول: امام علیه السلام در جواب سؤالات «اسحاق بن یعقوب» که توسط «محمد بن عثمان حمری» به شرف عرض رسانده درباره ی تکلیف شیعیان در غیبت کبری سؤال کرده بود حضرت مرقوم فرموده: «اگر حوادثی برای شما پیش آمد به روات حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان می باشم» که در مبحث قبلی به آن اشاره کردیم. در حقیقت راه اطاعت از امام زمان منحصر است به اطاعت از روات احادیث آل بیت که عالمان دینی می باشند و مهمتر اینکه فقط گروه عالمان دین پاسخ حوادثی را می دانند که در زندگی امت تولید مشکل می کند.
توقیع دوم: فرمان به «ابوالحسن علی بن سمری» است که شش روز قبل از وفاتش شرف صدور یافته و امر شده که برای پس از خود کسی را به عنوان نیابت معین ننماید.
شیخ محمد بن محمد نعمان و حسین بن عبدالله عضایری روایت کرده اند که زمان مرگ ابوالحسن سمری عده ای از شیعیان حضورش بودند و از او درباره وکیل بعد از آن بزرگوار سؤال کردند جواب دادند: «انه لم یؤمربان یوحی الی احد بعده فی هذا الشان» من مأمور نیستم که کسی را بعد از خود به عنوان نایب امام به مردم معرفی کنم»(40) از این زمان مقام بابیت و نیابت خاصه مسدود گردیده و رجوع به علماء دین مفتوح شده است بلکه به چنین امر خطیری دستور فرموده اند.
در این صورت بر خلاف آنچه از ناحیه ی صوفیه و شیخیه و بابیه عنوان می شود امروز بابی یا نیابتی مخصوص، میان «امام» علیه السلام و «خلق» وجود ندارد و مدعی هر کس باشد کذاب و مفتری است. زیرا مرجع، در زمان غیبت همین علماء هستند و در اخبار دیده نشده است که واحدی از علماء روایت کرده باشد، باب یا نایب خاصی در زمان غیبت خواهد بود پس ادعای نیابت خاصه در زمان غیبت امام علیه السلام بهر شکلی مطرح شود خلاف طریقه و سیرت شیعه می باشد، زیرا ابداً در آثار اهل بیت علیهم السلام چنین ساخته ها و پرداخته های صوفیه یا شیخیه یا بابیه دیده نمی شود.
حتی بعضی ممکن است چون ابوالقاسم خان کرمانی شیخی بگویند که خلاصه در ایام غیبت نوکر مقربی هست که تمام امر و اراده و قدرت خود را در جمیع آنچه که خداوند محول به او فرموده به وسیله آن نوکر اجراء نماید(41) اگر منظور این رئیس شیخیه از نوکر مقرب کسانی چون شیخ مفید و سید ابوالحسن اصفهانی هستند که مورد لطف و مرحمت حضرت هم بوده اند و بر اثر موقعیت فراهم آمده در منصب مقدس و شریف مرجعیت شیعه قرار گرفته اند، حرفی نیست، ولی اگر باز منظور از نوکر مقرب بازگشت به برداشتهای غلط و بی اساس صوفیه و شیخیه و بابیه است تا دلیلی هم دوش و هم شأن دو توقیع مبارک ارائه ندهند چنین منصبی حجیت ندارد و قانونی نیست بلکه جعلی و ابداعی و اختراعی خواهد بود.
پی نوشت ها :
1- نابغه علم و عرفان چاپ تابان 1333 ص 194 .
2- نابغه علم و عرفان ص 196 .
3- نابغه علم و عرفان ص 195 .
4- خورشید تابنده ص 39 .
5- استوارنامه ص 65 .
6- در خرابات ص 85 .
7- در خرابات ص 85 .
8- رساله باب ولایت ص 107 شماره 17
9- رساله باب ولایت تالیف آقای جذبی شیخ فرقه گنابادی ص 106-107 .
10- فهرست تالیف ابوالقاسم خان کرمانی ص 113 درباره ی رکن رابع متذکر می شویم.
11- مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین چاپ بیروت ص 161 .
12- به آثار فرقه ذهبیه اغتشاشیه رجوع شود.
13- عرفان : 33/7 .
14- همان مأخذ: 32/7 .
15- عرفان ایران: 33/7 .
16- همان مأخذ .
17- فتوحات مکیه: 364/3 و 367 .
18- مقدمه ابن خلدون: 333-331 .
19- عرفان ایران: 29/7 .
20- همان مأخذ:33/7 .
21- همان مأخذ:17/7 .
22- صالحیه از ملا علی گنابادی: 220 .
23- آثار الصادقین: 183/1 ح ش 477 .
24- عرفان ایران: 74/7-75 .
25- همان مأخذ: 76/7-77 .
26- عرفان ایران: 77/7 .
27- همان مأخذ برای ترتیب آن به پیران طریقت جواد نوربخش و رهبران طریقت و عرفان سلطانی گنابادی رجوع شود.
28- عرفان ایران: 17/7 .
29- همان مأخذ:18/7 .
30- جُنگ زمانی:128/10 به نقل از یادداشتهای پراکنده مدرسی چهاردهی:ورق 100 .
31- یادنامه صالح:163 .
32- صالحیه:218 .
33- یادنامه صالح:51 .
34- همان مأخذ:50 .
35- همان مأخذ:50 .
36- همان مأخذ پیشین.
37- سلسله های صوفیان ایران:265 .
38- به خورشید تابنده: 866 رجوع شود.
39- نامه های صالح:190-189 .
40- غیبت شیخ طوسی ص 310 .
41- فهرست ص 128 .