نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان
ترجمه: ناصر موفقیان
در نامه های کپلر ما خود را با شخصیتی حساس رو به رو می یابیم که با شور فراوان خود را وقف تحقیق و ژرفکاوی در مختصات فرایندهای طبیعی ساخته بود - مردی که سرانجام، به رغم دشواریهای درونی و برونی، به هدف والایی که برای خود برگزیده بود دست یافت. زندگی کپلر وقف یافتن راه حل برای مسئله ای دوگانه شده بود. خورشید و سیارات موضع ظاهری خود را، نسبت به ستارگان ثابتی که پس زمینه آنها را تشکیل می دهند، به طرز غامضی که برای چشم غیرمسلح هم قابل تشخیص است تغییر می دهند. به عبارت دیگر، تمام رصدها و سوابق مظبوط و گردآوری شده در این مورد، به واقع نه با حرکتهای سیارات، بلکه با جا به جاییهای گاه به گاه راستای زمین ـ سیاره در جریان زمان، ربط داشت.
هنگامی که کپرنیک (1) گروه کوچکی از اهل تحقیق را که قادر به درک مطلب بودند قانع ساخت که در این فرایند باید خورشید را ثابت فرض کرد و چنین پنداشت که سیارات، از جمله زمین، به دور خورشید می چرخند، نخستین مسئله بزرگی که مطرح شد این بود: تشخیص و تعیین حرکات واقعی سیارات، از جمله زمین، آنچنانکه برای ناظر مستقر در نزدیکترین ستاره ثابت و مجهز به تلسکوپ مضاعف برجسته نما، قابل رؤیت باشد. این نخستین مسئله بزرگ کپلر بود. دومین مسئله در این پرسش تجسم می یافت: قوانین ریاضی حاکم بر این حرکات کدامند؟ روشن است که حل مسئله دوم، اگر اصلاً به مغز بشر خطور می کرد، منوط به حل مسئله نخست می بود. پیش از آنکه بتوان نظریه خاصی را که بیانگر فرایند معینی است به محک تجربه گذاشت، خود آن فرایند باید معلوم و مشخص شود.
راه حل کپلر برای نخستین مسئله بر پایه مفهوم واقعاً الهام آمیزی استوار بود که تعیین مدار حقیقی زمین را ممکن ساخت. برای ترسیم این مدار، یک نقطه ثابت دوم در فضای سیاره ای، علاوه بر خورشید، مورد نیاز است. چنانچه این نقطه ثابت دوم مهیا باشد، آن راه همراه با خورشید می توان به عنوان نقاط مرجع برای اندازه گیریهای زاویه ای مورد استفاده قرار داد، و مدار حقیقی زمین را با همان روشهای مثلث بندی معمول در مساحی و نقشه برداری ترسیم کرد.
اما این نقطه ثابت دوم را از کجا می بایست پیدا کرد؟ چون همه اجسام مشهود آسمانی، بجز خورشید، خودشان هم حرکاتی دارند که جزئیاتش بر ما معلوم نیست. پاسخ کپلر این بود: حرکات ظاهری سیاره مریخ، حتی زمان گردش آن به دور خورشید («سال مریخی»)، با دقت کافی بر ما معلوم است. این احتمال وجود دارد که در پایان هر سال مریخی، کره مریخ در همان نقطه معین از فضای سیاره ای قرار گیرد. چنانچه در حال حاضر ما خود را از نظر زمان به این نقاط محدود کنیم، آنگاه سیاره مریخ برای آنها به صورت نقطه ای ثابت در فضای سیاره ای در می آمد، نقطه ای که می توان از آن برای مثلث بندی استفاده کرد.
با استفاده از این اصل، کپلر قبل از هر چیز حرکت واقعی زمین را در فضای سیاره ای معین کرد. از آنجا که خود کره زمین را هم می توان در هر زمان به عنوان نقطه ای برای مثلث بندی در نظر گرفت، کپلر توانست حرکتهای حقیقی دیگر سیارات را نیز از طریق رصد کردن آنها مشخص سازد.
بدین گونه بود که کپلر به مبانی لازم برای فرمولبندی سه قانون بنیادین خود دست یافت، قوانینی که در تمام اعصار آینده با نام او همراه خواهند بود. امروزه، پس از کشف معما، هیچ کس قادر نیست که واقعاً دریابد چقدر زیرکی و فراست، چقدر کار و تلاش سخت و خستگی ناپذیر برای کشف این قوانین و اثبات آنها با این همه دقت، لازم بوده است.
خواننده ای که به مطالعه نامه های کپلر می پردازد باید بداند که وی در چه شرایطی جانفرسایی این کار غول آسا را انجام داده است. او هرگز نگذاشت که بر اثر تهیدستی یا به سبب عدم درک آن دسته از معاصرانش که اختیار حیات و فعالیت او را در دست داشتند از پا درآید. با این حال، که جویای حقیقت بود، با موضوعی سروکار داشت که برایش خطراتی آنی به بار می آورد. ولی کپلر یکی از معدود مردانی بود که جز ایستادگی آشکار برای بیان معتقدات خود در هر زمینه، راه دیگری نمی شناسد. در عین حال از زمره کسانی هم نبود که جرو بحثهای شخصی را وسیله کسب رضایت خاطر می شمردند؛ برخلاف گالیله که نیشهای لفظی زیرکانه اش حتی امروز هم مایه مسرت خاطر خواننده آگاه می شود. کپلر پروتستانی مؤمن بود، ولی به هیچ وجه پنهان نمی داشت که با همه تصمیمهای کلیسا موافق نیست. از این نظر، او را مرتدی معتدل می شناختند، و بر همین پایه با او رفتار می کردند.
این موضوع مرا به مشکلات درونی کپلر می کشاند، مشکلاتی که پیشتر هم بدانها اشاره کرده ام. مشکلات درونی را به آسانی دشواریهای برونی نمی توان تشخیص داد. کار بزرگ کپلر فقط هنگامی امکان پذیر گشت که وی موفق شد خویشتن را تا حد زیادی از محدوده سنتهای فکری موروثی آزاد کند. این فقط به معنای سنتهای مذهبی مبتنی بر اقتدار کلیسا نبود، بلکه مفاهیم کلی مربوط به ماهیت و محدودیتهای فعالیت در قلمرو جهان وجود و انسان، و همچنین آرای حاکی از اهمیت نسبی تفکر و تجربه در علوم را نیز شامل می شد.
او، در کار تحقیق، می بایست خویشتن را از نظریه زنده انگاری همه موجودات عالم (2) برهاند، شیوه تفکری که به سوی هدفهایی ثانوی و دست نیافتنی راه می سپرد. او می بایست قبل از هر چیز بپذیرد که حتی روشنترین نظریه های منطقی ریاضی نیز در نفس خود ضمانتی برای حقیقت نیست و، جز در صورتی که به وسیله دقیقترین مشاهدات ممکن در علوم طبیعی مورد کنترل قرار گرفته باشد، بی معنی و فاقد اعتبار می شود. جز با گرایشی فلسفی از این نوع، کار کپلر به سامان نمی رسید. وی از این موضوع سخنی به میان نمی آورد، ولی پیکار درونی او در نامه هایش بازتاب یافته است. خواننده می تواند، برای نمونه، به ملاحظات او درباره اخترشناسی رجوع کند. این ملاحظات نشان می دهد که دشمن شکست خورده درونی از نفس افتاده است ولی هنوز جان سختی به خرج می دهد.
هنگامی که کپرنیک (1) گروه کوچکی از اهل تحقیق را که قادر به درک مطلب بودند قانع ساخت که در این فرایند باید خورشید را ثابت فرض کرد و چنین پنداشت که سیارات، از جمله زمین، به دور خورشید می چرخند، نخستین مسئله بزرگی که مطرح شد این بود: تشخیص و تعیین حرکات واقعی سیارات، از جمله زمین، آنچنانکه برای ناظر مستقر در نزدیکترین ستاره ثابت و مجهز به تلسکوپ مضاعف برجسته نما، قابل رؤیت باشد. این نخستین مسئله بزرگ کپلر بود. دومین مسئله در این پرسش تجسم می یافت: قوانین ریاضی حاکم بر این حرکات کدامند؟ روشن است که حل مسئله دوم، اگر اصلاً به مغز بشر خطور می کرد، منوط به حل مسئله نخست می بود. پیش از آنکه بتوان نظریه خاصی را که بیانگر فرایند معینی است به محک تجربه گذاشت، خود آن فرایند باید معلوم و مشخص شود.
راه حل کپلر برای نخستین مسئله بر پایه مفهوم واقعاً الهام آمیزی استوار بود که تعیین مدار حقیقی زمین را ممکن ساخت. برای ترسیم این مدار، یک نقطه ثابت دوم در فضای سیاره ای، علاوه بر خورشید، مورد نیاز است. چنانچه این نقطه ثابت دوم مهیا باشد، آن راه همراه با خورشید می توان به عنوان نقاط مرجع برای اندازه گیریهای زاویه ای مورد استفاده قرار داد، و مدار حقیقی زمین را با همان روشهای مثلث بندی معمول در مساحی و نقشه برداری ترسیم کرد.
اما این نقطه ثابت دوم را از کجا می بایست پیدا کرد؟ چون همه اجسام مشهود آسمانی، بجز خورشید، خودشان هم حرکاتی دارند که جزئیاتش بر ما معلوم نیست. پاسخ کپلر این بود: حرکات ظاهری سیاره مریخ، حتی زمان گردش آن به دور خورشید («سال مریخی»)، با دقت کافی بر ما معلوم است. این احتمال وجود دارد که در پایان هر سال مریخی، کره مریخ در همان نقطه معین از فضای سیاره ای قرار گیرد. چنانچه در حال حاضر ما خود را از نظر زمان به این نقاط محدود کنیم، آنگاه سیاره مریخ برای آنها به صورت نقطه ای ثابت در فضای سیاره ای در می آمد، نقطه ای که می توان از آن برای مثلث بندی استفاده کرد.
با استفاده از این اصل، کپلر قبل از هر چیز حرکت واقعی زمین را در فضای سیاره ای معین کرد. از آنجا که خود کره زمین را هم می توان در هر زمان به عنوان نقطه ای برای مثلث بندی در نظر گرفت، کپلر توانست حرکتهای حقیقی دیگر سیارات را نیز از طریق رصد کردن آنها مشخص سازد.
بدین گونه بود که کپلر به مبانی لازم برای فرمولبندی سه قانون بنیادین خود دست یافت، قوانینی که در تمام اعصار آینده با نام او همراه خواهند بود. امروزه، پس از کشف معما، هیچ کس قادر نیست که واقعاً دریابد چقدر زیرکی و فراست، چقدر کار و تلاش سخت و خستگی ناپذیر برای کشف این قوانین و اثبات آنها با این همه دقت، لازم بوده است.
خواننده ای که به مطالعه نامه های کپلر می پردازد باید بداند که وی در چه شرایطی جانفرسایی این کار غول آسا را انجام داده است. او هرگز نگذاشت که بر اثر تهیدستی یا به سبب عدم درک آن دسته از معاصرانش که اختیار حیات و فعالیت او را در دست داشتند از پا درآید. با این حال، که جویای حقیقت بود، با موضوعی سروکار داشت که برایش خطراتی آنی به بار می آورد. ولی کپلر یکی از معدود مردانی بود که جز ایستادگی آشکار برای بیان معتقدات خود در هر زمینه، راه دیگری نمی شناسد. در عین حال از زمره کسانی هم نبود که جرو بحثهای شخصی را وسیله کسب رضایت خاطر می شمردند؛ برخلاف گالیله که نیشهای لفظی زیرکانه اش حتی امروز هم مایه مسرت خاطر خواننده آگاه می شود. کپلر پروتستانی مؤمن بود، ولی به هیچ وجه پنهان نمی داشت که با همه تصمیمهای کلیسا موافق نیست. از این نظر، او را مرتدی معتدل می شناختند، و بر همین پایه با او رفتار می کردند.
این موضوع مرا به مشکلات درونی کپلر می کشاند، مشکلاتی که پیشتر هم بدانها اشاره کرده ام. مشکلات درونی را به آسانی دشواریهای برونی نمی توان تشخیص داد. کار بزرگ کپلر فقط هنگامی امکان پذیر گشت که وی موفق شد خویشتن را تا حد زیادی از محدوده سنتهای فکری موروثی آزاد کند. این فقط به معنای سنتهای مذهبی مبتنی بر اقتدار کلیسا نبود، بلکه مفاهیم کلی مربوط به ماهیت و محدودیتهای فعالیت در قلمرو جهان وجود و انسان، و همچنین آرای حاکی از اهمیت نسبی تفکر و تجربه در علوم را نیز شامل می شد.
او، در کار تحقیق، می بایست خویشتن را از نظریه زنده انگاری همه موجودات عالم (2) برهاند، شیوه تفکری که به سوی هدفهایی ثانوی و دست نیافتنی راه می سپرد. او می بایست قبل از هر چیز بپذیرد که حتی روشنترین نظریه های منطقی ریاضی نیز در نفس خود ضمانتی برای حقیقت نیست و، جز در صورتی که به وسیله دقیقترین مشاهدات ممکن در علوم طبیعی مورد کنترل قرار گرفته باشد، بی معنی و فاقد اعتبار می شود. جز با گرایشی فلسفی از این نوع، کار کپلر به سامان نمی رسید. وی از این موضوع سخنی به میان نمی آورد، ولی پیکار درونی او در نامه هایش بازتاب یافته است. خواننده می تواند، برای نمونه، به ملاحظات او درباره اخترشناسی رجوع کند. این ملاحظات نشان می دهد که دشمن شکست خورده درونی از نفس افتاده است ولی هنوز جان سختی به خرج می دهد.
پینوشتها:
1.Copernicus
2.Animism
/ج