سه روز بعد (2)

بعد از یازده سپتامبر بخش امنیت داخلی برای هر شهری یه نقشه محاصره درست کرده. توی پیتزبورگ، فیلادلفیا، بوستون و مینه پلیس همه چیز ظرف پونزده دقیقه اتفاق می افته.
شنبه، 20 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سه روز بعد (2)
سه روز بعد (قسمت دوم)





 
THE NEXT THREE DAYS
فیلمنامه نویس: پل هگیس
کارگردان: پل هگیس
فیلم بردار: استفان فونتین
تدوین: جو فرانسیس
موسیقی: دنی الفمن
بازیگران: راسل کرو (جان برنان)، الیزابت بنکس (لارا برنان)، اولیویا وایلد (نیکول)، لیام نیسون (دیمون پنینگتون)، تای سیمپکینز (لوک)، جیسون بگ (کارآگاه کویین)، آیشا هیندز (کارآگاه کوله رو) و...
132 دقیقه، محصول 2010 آمریکا

داخلی - کافی شاپ - روز

جان: داخل شهر.
دیمون حالا دستگیرش شده که ماجرا از چه قرار است. جان ساکت است. دیمون چند لحظه حرفی نمی زند.
دیمون: مال کجایی؟
جان: پیتزبورگ.
دیمون: پیتزبورگ جای ناجوریه. شهر پر از پل و تونله. اونا راحت می تونن پل و تونلا رو ببندن.

داخلی - اتاق جان - شب

جان روی نقشه علامت گذاری می کند.
دیمون (خارج از قاب): از وقتی که فرارو اعلام می کنن، پلیس می تونه ظرف پونزده دقیقه همه شهرو ببنده.

داخلی - کافی شاپ - روز

جان: چطوری می تونن انقدر دقیق باشن؟
دیمون: بعد از یازده سپتامبر بخش امنیت داخلی برای هر شهری یه نقشه محاصره درست کرده. توی پیتزبورگ، فیلادلفیا، بوستون و مینه پلیس همه چیز ظرف پونزده دقیقه اتفاق می افته. توی واشنگتن ظرف ده دقیقه.

داخلی - اتاق جان - شب

جان با ماژیک روی نقشه دایره ای می کشد و داخل آن می نویسد: «15 دقیقه».
دیمون (خارج از قاب): ظرف سی و پنج دقیقه اونا پلیساشونو توی عوارضی های بین ایالتا مستقر می کنم. جان دور دایره قبلی دایره بزرگ تری می کشد و داخل آن می نویسد: «35 دقیقه.»

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: اونا توی جاده های فرعی گشت بازرسی می ذارن. اونا هنوز تصویر تو ندارن ولی مشخصاتتو می دونن.

داخلی - اتاق جان - شب

جان خطوطی را از داخل دایره به بیرون می کشد.
جان (خارج از قاب): اگه نتونی خودتو جمع و جور کنی، چی؟
داخلی - کافی شاپ - روز
جان: سی و پنج دقیقه زمان زیادی نیست.
دیمون: باید تسلیم بشی. (مکث) برای این که به محض این که در دید اونا باشی با تیر می زننت. به همراهات هم شلیک می کنن.

داخلی - اتاق جان - شب

جان در انتهای یکی از خطوط می نویسد: « مشخصات».
دیمون (خارج از قاب): باید از ایستگاه های مترو و اتوبوس دور باشی.

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: فرودگاه های محلی رو فراموش کن. از یه ایالات دیگه باید فرار کنی.

داخلی- اتاق جان - شب

جان کلمات کلیدی را روی دیوار می نویسد: «فرودگاه دور».

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: دوم: هویت. پیدا کردن اوراق جعلی آسونه. ولی پیدا کردن کسی که تو رو از فرودگاه رد کنه، سخته.

داخلی - اتاق جان - شب

جان می نویسد: «هویت»
دیمون (خارج از قاب): تو به یه پاسپورت، گواهی رانندگی و یه شماره تأمین اجتماعی احتیاج داری.

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: اگه می خوای ماشین اجاره کنی، یه جایی رو پیدا کن که ودیعه نقدی می گیره. اونا کارت اعتباری رو چک می کنن. پس از اسم یه آدم واقعی برای هویتت استفاده کن. (مکث) سوم: مقصد.

داخلی- اتاق جان - شب

جان روی دیوار می نویسد: «مقصد».
دیمون (خارج از قاب): تو باید جایی بری که یه توریست آمریکایی رو جذب نمی کنه و اونجا روزنامه های آمریکایی پیدا نمی شه. مثلا می تونی به یمن فکر کنی یا به چیزی مثل اون.

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: و بعد پول.

داخلی- اتاق جان - شب

جان می نویسد: «پول»
دیمون (خارج از قاب): تو به یه کامیون پول احتیاج داری، همه چی گرونه: هتل، حمل و نقل، اطلاعات.

داخلی - کافی شاپ - روز

جان: چقدر؟
دیمون: اون قدر که پنج شش سالو باهاش سرکنی. پولت که تموم شد، دوستات از دور و برت می پرن.

داخلی - اتاق جان - شب

جان زیر کلمه «پول» خط می کشد.

داخلی - کافی شاپ - روز

جان خیره به دیمون نگاه می کند و تازه فهمیده که با چه کار بزرگی روبه روست.
دیمون: ولی قبل از این که هر کاری رو شروع کنی، اول باید از خودت بپرسی آیا می تونی این کارو بکنی؟ می تونی قید دیدن دوباره پدر و مادرتو بزنی؟ می تونی یه نگهبانو بکشی و بچه تو توی پمپ بنزین ول کنی؟ یه پیرزن نازنینو هل بدی روی زمین چون بین تو و در قرار گرفته؟ انجام دادن این چیزا از تو آدمی می سازد که باید بشی. اگه نمی تونی، کاری رو شروع نکن، چون فقط یه سری آدمو به کشتن می دی.

داخلی - اتاق جان - شب

جان از دیوار فاصله می گیرد و می بیند که روی دیوار شبکه عنکبوتی از یادداشت ها درست شده.
جان (خارج از قاب): تو رو چه جوری گرفتن؟

داخلی - کافی شاپ - روز

دیمون: من تسلیم شدم. نمی تونستم تحمل کنم که ممکنه هر لحظه یکی وارد اتاق خوابم بشه.(مکث) چیزی رو که می خواستی فهمیدی؟
جان: آره.
دیمون: چقدر توی جیبت داری؟
جان کیف خود را بیرون آورده و آن را باز می کند. دیمون چند اسکناس از داخل آن بیرون می آورد. بعد یک بیست دلاری به او برمی گرداند. دیمون بلند می شود و می رود.

داخلی - اتاق جان - شب

روی دیوار می بینم که جان نمودار بزرگی را رسم کرده. تصویر سیاه می شود و روی آن نوشته ای می آید: «سه ماه آخر.»

خارجی - مونوریل - روز

قطاری از روی پل می گذرد.

داخلی - مونوریل- ادامه

جان داخل قطار است و به رودخانه زیر پل نگاه می کند.

داخلی - زندان ایالتی - هال ورودی - روز

جان از داخل دستگاه پوفر (دستگاهی که موادیاب است) رد می شود و به طرف محوطه امنیتی می رود. از هر چیزی که می بیند یادداشتی ذهنی بر می دارد: تعداد نگهبان ها، دوربین ها و غیره.

خارجی - زندان ایالتی - محوطه بار - روز

جان در ماشین خود نشسته و به زندان نگاه می کند و خیلی زیرجلکی عکس می گیرد، عکس هایی از عبور و مرور وسایل نقلیه به زندان.

داخلی - اتاق جان - شب

جان عکس ها را به دیوار میخ می کند.

داخلی - زندان ایالتی - روز

جان همراه با دیگر ملاقات کنندگان به انتهای راهرو می رود. جان از روی یک لکه بزرگ آب که کف راهرو ایجاد شده، می گذرد، اما بقیه کسانی که پشت او حرکت می کنند متوجه لکه می شوند و آن را دور می زنند. در همین حال ملاقات کنندگان از کنار پله های یک نردبان عبور می کنند. دو نگبهان روی نردبان هستند و دارند کاشی روی سقف را مرمت می کنند. حالا می فهمیم که لکه آب روی کف به خاطر چکه های سقف است.

داخلی - اتاق جان - شب

جان با ماژیک روی نقشه مسیری را مشخص می کند.

داخلی - اتاق جان - روز

دیوار به خاطر یادداشت ها و عکس های چسبیده شده روی آن، ضخیم تر شده است.

داخلی - کالج - کلاس جان - روزی دیگر

جان روی کامپیوتر خود مقاله ای را می خواند. مقاله مربوط است به مهاجران غیرقانونی و هویت های جعلی.

داخلی - اتاق جان - شب

جان وارد اتاق خود می شود و در آن را می بندد. اکنون می بینیم که نقشه روی دیوار او تا اندازه ای بزرگ شده و هر اینچ از دیوار نیز انباشته از یادداشت، عکس، نقشه و نوشته های مختلف است. هم زمان با گاز زدن به ساندویچ خود، نقشه روی دیوار را بررسی می کند.

داخلی - زندان ایالتی - راهرو - روز

جان و لوک جلوی عده ای از ملاقات کنندگان حرکت می کنند.همگی به سمت اتاق ملاقات می روند.
جان متوجه می شود که یکی از نگهبان ها برای راه انداختن آسانسور از کلیدی استفاده می کند. جان نزدیک آسانسور می ایستد و زانو می زند. او بند یکی از کفش های لوک را می کشد تا باز شود.
لوک: بسته بودم.
جان در حالی که ملاقات کنندگان از کنارش می گذرند، بند را دوباره می بندد، بعد به آسانسور خیره می شود. در باز می شود. نگهبان وارد می شود. آسانسور بسته می شود. بند کفش بسته می شود. گروه حرکت می کنند. لوک و جان تنها می مانند. جان بند را می کشد و دوباره آن را باز می کند.
لوک: دوباره که باز کردی.
نگهبان برمی گردد و با عصبانیت به او نگاه می کند. جان لبخندی تحویلش می دهد. جان به پایین نگاه می کند و مارک آسانسور را می خواند: شرکت آسانسورسازی اوتیس. ناگهان صدایی از پشت سر شنیده می شود.
صدای یک زن: آقای برنان؟
جان برمی گردد و متوجه دکتر لیفسون می شود.
دکتر لیفسون: ما خیلی کوتاه همدیگه رو دیدیم. بیردی لیفسون.
جان: معذرت می خوام. سلام دکتر.
دکتر لیفسون (به نگهبان): من اونا رو برمی گردونم.

داخلی- زندان ایالتی- درمانگاه - روز

لوک بازی می کند. جان او را رها کرده و وارد اتاقی می شود لیفسون در را کمی می بندد، اما جان همچنان می تواند لوک را ببیند.
دکتر لیفسون: ما جریان خون همسر شما رو چک کردیم. ایشون انسولینشونو نمی زنن. نمی خوام اوضاع رو خیلی دراماتیک کنم، ولی این یه جور خودکشیه.
جان: من باهاش حرف می زنم.
دکتر لیفسون: اگه ایشون این کارو...
جان: من باهاش حرف می زنم. (بیرون می رود) بریم موش خرما.

داخلی - زندان ایالتی - اتاق ملاقات حضوری - روز

جان و لوک منتظرند. زندانیان وارد می شوند. لارا خوب به نظر نمی رسد. جان او را می بیند.
جان: سلام. تو حالت خوبه؟
لارا: من خوبم. خوبم.
لارا می خندد تا چیزی را مخفی کند. بعد می نشیند و سر پسرکش را می بوسد. لوک طبق معمول در حال بازی با اسباب بازی هایش است.
لارا: سلام سیب زمینی خوشمزه. چی کارا می کنی؟
لوک جوابی نمی دهد. لارا می رود روی صندلی کنار جان می نشیند به نجوا با هم حرف می زنند.
جان: دکتر درباره انسولین بهم گفت.
لارا (به لوک نگاه می کند): آره یادم رفت. اتفاق خاصی نیفتاده.
جان: یادت رفت؟ چند روز؟
لارا: یادم رفت. باشه؟ ذهن من مشغوله.
جان: انگار خیلی هم مشغوله.
لارا: چیزی نیست.
جان: برای چی این کارو کردی؟
لارا: می شه لطفاً فقط به بازی اون نگاه کنی؟ از کودکستان برام بگو.
جان: نه، من باید به تو...
لارا: خیلی خب. دیگه یادم نمی ره. خوبه؟ (مکث) من که اونو نمی برم مدرسه. لباساشو که نمی شورم. براش غذا که درست نمی کنم... من نمی دونم چطوری می تونم اینا رو بدونم و بعد زندگی کنم. می فهمی؟
جان: لارا، به من نگاه کن. یه اتفاقاتی داره می افته. بهت قول می دم.
لارا: چی؟ چه اتفاقی داره می افته؟ دیگه که فرجام خواهی نداریم. هیچ خبر دیگه ای هم نیست. جان ما فقط می تونیم به یه معجزه امیدوار باشیم، مگه نه؟
جان ناراحت سرش را پایین می اندازد. لارا خشمش را فرو می خورد.
لارا: باید یه کاری برام بکنی.
جان: حتماً.
لارا: دیگه اونو نیار اینجا.
جان: چی می گی...
لارا: دوست نداره بیاد اینجا. بهش نگاه کن.
جان: لارا...
لارا: خواهش می کنم. تقصیر اون نیست. برام سخته که بهش نگاه کنم و فراموشش کنم.
جان به پسرش نگاه می کند که با فاصله ای از آنها بازی می کند.لوک پشت به آنها دارد. به نظر جان حق با لاراست. نباید با او بحث کند.
لارا: می خوای یه چیز بامزه بشنوی؟
جان: آره.
لارا: مادرم برام کرم ضد پیری فرستاده.
جان می خندد، اما خنده لارا را بیشتر دوست دارد که غمگین ترین خنده دنیاست هر دو به بازی لوک خیره می شوند.

داخلی - اتاق جان - شب

جان دفترچه حساب بانکی اش را چک می کند و روی دیوار زیر کلمه پول چیزی را اضافه می کند: « سرجمع: 8،840،000 دلار».

داخلی - کالج - کتابخانه - روز

یکی از دانشجویان به جان یاد می دهد که چگونه می تواند از فتوشاب برای بزرگ و کراپ کردن عکس استفاده کند.

داخلی - اتاق جان - شب

جان از فتوشاب استفاده می کند. دنبال عکس های خانوادگی می گردد تا آنها را به اندازه مناسب برای کارت شناسایی لارا تبدیل کند. برخی از آنها عکس هایی خانوادگی هستند که در یک کلبه روستایی گرفته شده اند. او یکی را که به دردبخور است پیدا کرده و شروع می کند به کراپ کردن آن. خودش و لوک از عکس بیرون می مانند. بعد برمی گردد و می بیند که لوک پشت او بوده و داشته به کامپیوتر نگاه می کرده.

خارجی - پیتزبورگ - روز

یک هلی کوپتر بر فراز پلی حرکت می کند. بعد هلی کوپتر می رسد روی رودخانه مونونگاهلا که از وسط شهر می گذرد. روی در هلی کوپتر اسم یک شرکت توریستی محلی نوشته شده.

داخلی - هلی کوپتر - روز

جان در کنار شش مسافر دیگر نشسته است.
خلبان: سمت چپ زندان ایالتی آلگنی واقع شده. این زندان در سال 1995 ساخته شده و در حال حاضر بزرگ ترین زندان جهان به حساب میاد. تا به حال سه نفر خواستن از این زندان فرار کنن که هیچ کدومشون زنده نموندن. در سمت راست...
با صحبت خلبان همه به سمت راست برمی گردند. جان اما همچنان به سمت چپ نگاه می کند.
نمای نقطه نظر او: پشت بام عظیم زندان. لحظه ای بعد جان چیزی را می بیند که دقیقاً به دنبالش بوده: کارگرانی که ماسک های زرد رنگ زده اند. قیرهای داغ و گونی ها را روی پشت بام پهن می کنند.

دخلی - کالج - کلاس جان - روز

لیلا، یکی از دانشجویان جان، از روی کتاب ابله می خواند. جان به میز خود برمی گردد، در حالی که کاغذی در دستانش است. او لپ تاپ خود را باز می کند و به گوگل ارث می رود؛ نمایی از پشت بام زندان، اما زاویه ای دیگر. جان لپ تاپ را می بندد و کاغذ را روی میزش پهن می کند. پرینتی رنگی از پشت بام است. او به سمت دریچه ای یک فلش می کشد و کنار آن می نویسد: آسانسور.
لیلا: اولین پاگرد بسیار کوچک بود و پیچی برای پله ها را ضروری می کرد. آنجا به عرض یک متر یک تورفتگی بود و شاهزاده احساس کرد که در آن تورفتگی مردی پنهان شده است. او فکر کرد که می تواند هیکل ایستاده کسی را تشخیص دهد.

داخلی - اتاق جان - روز

جان در اینترنت به دنبال خلبان های هلی کوپتر می گردد. جایی را کلیک می کند و آن را می خواند.« خلبان با تجربه هلی کوپتر، کمبت وت. هر گونه پیشنهادی پذیرفته می شود.» روی دیوار اتاق جان را از زاویه دیگر می بینیم: یک بریده مجله که مربوط به هلی کوپتر است، زیر عنوان فرار چسبیده شده. دقیقا زیر عکس هایی که با گوگل ارث از پشت بام زندان گرفتار شده، دری را با فلش می بینیم. زیر نقشه ای خام از اتاق ملاقات و هم جوار با راهرو، فلشی وجود دارد که به آسانسور می رسد. کنار آن با حروف سیاه نوشته شده: کلید.

داخلی - خانه گریس و جورج - شب

لوک و جان و جورج در راهرو ایستاده اند. در دست لوک یک ساک کوچک قرار دارد. جان کت لوک را در می آورد. او را می بوسد و سرش را بالا می گیرد و به جورج نگاه می کند.
جان: ممنون.
جورج سری تکان می دهد. دست لوک را می گیرد و با هم به آشپزخانه می روند.

خارجی - محله پایین شهر - شب

جان پشت فرمان ماشین خود است. به گوشه و کنار خیابان نگاه می کند و جوان های سرگردانی را می بیند که مواد می فروشند.

خارجی - محله پایین شهر - شب

جان به سمت جوانی می رود که به گلگیر ماشینش تکیه داده. در صندوق عقب ماشین نیمه باز است. او را موس صدا می زنند.
جان: آدرال داری؟
موس: هر دونه ش ده دلار.
جان بیست دلار به او می دهد. موس دست می کند داخل صندوق ماشین و یک بسته دو تایی به او می دهد.
جان: من چند تا پاسپورت احتیاج دارم.
موس: گم شو بابا.
جان سری تکان می دهد و به خیابان برمی گردد. موس او را در زیر نظر می گیرد.

داخلی - ماشین - شب

جان سوار ماشین خود می شود و قرص ها را می اندازد روی صندلی مسافر. ده دوازده بسته دیگر قرص روی صندلی دیده می شود بعد چند ضربه به شیشه ماشین می خورد. موس کنار ماشین ایستاده. جان شیشه را پایین می کشد.
موس: باید پولتو پیش پیش بدی.
جان: باشه.
موس: آپ تاون توی خیابون پنجمو می شناسی؟
جان: نه
موس: دنبال هارو بگرد.
جان: اسم تو چیه؟
موس: فقط بگو موس.

خارجی- کافه آپ تاون - خیابان پنجم - شب

جان پارک می کند و از ماشین پیاده می شود.

داخلی - کافه آپ تاون - شب

صدای موسیقی هیپ هاپ شنیده می شود. مشتریان از جنس آدم های زیر متوسط هستند. جان مناسب این جور جاها نیست. وقتی می خواهد چیزی سفارش دهد، عرق می کند. متصدی کافه نوشابه ای را برای او روی بار می گذارد. جان سراغ «هارو» را می گیرد. متصدی با سر به مردی اشاره می کند که حالا مشغول یک بازی ویدیویی است.جان به طرف او می رود. جان از کنار مردی مو بلند می گذرد. مرد مو بلند او را زیر نظر دارد. جان به هارو می رسد.
جان: موس گفت بیام پیش تو.
هارو: اون گفت؟ چی می خوای؟
جان: سه تا پاسپورت، یه گواهینامه رانندگی و یه شماره تأمین اجتماعی واقعی.
هارو: موس رو از کجا می شناسی؟
جان: پرستار بچه مه.
هارو: باشه.
هارو نگاهی به او می اندازد و اشاره می کند که دنبالش بیاید.

خارجی - پارکینک کافه -شب

آنها از در پشتی بیرون می روند.
هارو: الان عکس همراهت هست؟
جان: بله. چند تا؟
هارو: 1500 تا.
موس از سایه بیرون می آید و از پشت با لوله ای به سر جان می کوبد جان پخش زمین می شود. دو مرد دیگر با لگد به جان حمله می کنند. جان سعی می کند جلوی صورتش را بگیرد. آنها بی وقفه لگد می کوبند. عاقبت موس موهای جان را می گیرد و چاقویی می گذارد روی صورت او. هارو جیب هایش را می گردد و پول هایش را بیرون می کشد.
موس: اگه یه بار دیگه ببینمت، چشماتو در میارم.
دو مرد از او فاصله می گیرند و سوار ماشین می شوند جان روی زمین ولو شده و سعی می کند روی پایش بایستد.

داخلی - خانه برنان - دستشویی - شب

جان زخم های روی صورتش را با آب اکسیژنه پاک می کند و روی آن پنبه می گذارد. او به صورت خود خیره می شود. دلش می خواهد به این شکست خود اهمیتی ندهد.

داخلی- اتاق جان - شب

جان 2000 دلار از حساب خود را روی دیوار نوشته، کم می کند.

داخلی - اتاق جان - صبح

روی صورتش کبودی هایی به جا مانده. جان با شنیدن صدای زنگ خانه، خودش را از تخت بیرون می کشد.

داخلی - خانه گریس و جورج - روز

مادر جان، گریس، در را باز می کند و متوجه صورت ارغوانی جان می شود.
گریس: اوه خدای من! چه اتفاق افتاده؟

داخلی - آشپزخانه گریس و جورج - روز

جان نشسته است. گریس با محلول ید و چند گلوله پنبه می آید نزد او. جان از پنجره می بیند که لوک با سگی بازی می کند.
جان: خیلی بده که آدم از دوچرخه بیفته.
گریس: همون دوچرخه ای که دو ساله توی گاراژ افتاده؟ سرتو بگیر عقب.
جان: یه نفر یه پرت و پلاتی به لارا گفت.
گریس: آها پس موضوع اینه. با هر کی فکر می کنه اون بی گناه نیست باید دعوا کنی؟
جان: این حرف شما چه معنی ای داره؟
گریس: یعنی مهم اینه که باور تو چیه، نه این که...
جان: واقعا؟ خب باور شما چیه؟
جان بلند می شود، و در پشتی را باز می کند.
گریس: چرا سعی می کنی دعوا راه بندازی؟
جان (به لوک): بیا بریم رفیق. (به مادر) ساکش کجاست؟
گریس: برای چی همچین می کنی؟
لوک وارد آشپزخانه می شود. گریس سعی می کند اشک های خود را پنهان کند.
جان: همین جوری. من خیلی احمقانه فکر می کردم آدمایی که اونو دوست دارن، واقعاً باورشون اینه که اون بی گناهه. ولی انگار اشتباه می کردم.
گریس: بسه دیگه.
جان برمی گردد و می بیند که جورج در آستانه در ایستاده. او همه حرف ها را شنیده نگاه ترحم آمیز به پسرش می کند و بعد به طرف تختش می رود. جان احساس خوبی ندارد.
جان (به لوک): یه بوس به مامان بزرگ بده.
لوک این کار را می کند. جان ساک لوک را برمی دارد و هر دو بیرون می روند.

خارجی - خانه گریس و جورج - داخل پیریوس - روز

جان سوار ماشین می شود و به خود در آینه نگاه می کند. لوک به او خیره شده.
لوک: صورتت درد می کنه؟
جان: یه کم.
لوک: تو هم اونو زدی؟
جان: نه.
لوک: خوبه.
جان راه می افتد.

خارج - محله پایین شهر - شب

جان پشت فرمان ماشین است. دنبال کسی می گردد. که به او اوراق جعلی بفروشد او ماشین موس را می بیند که کنار خیابان پارک شده. آرام می کند. موس خیره به او نگاه می کند. جان شکلکی برای او در می آورد و می رود موس کمی نگران می شود اما توجهی به او نمی کند.

خارجی - محله پایین شهر - تقاطعی دیگر - شب

جان از دو نفر که کنار خیابان ایستاده اند درباره اوراق می پرسد و بعد می رود. جان به سمت ماشین خود برمی گردد و ما می بینیم که مردی او را زیر نظر دارد. این مرد روی موتورسیکلت سوار است و مایک نام دارد. مایک همان مرد مو بلندی است که قبلاً در کافه آپ تاون دیده ایم. یک موتورسوار دیگر هم کنار مایک ایستاده است. ماشین جان حرکت می کند و موتورسواران به دنبالش می روند.

داخلی - خانه برنان - شب

جینا از خانه بیرون می رود. جان در را می بندد و از پله ها بالا می رود.

داخلی- اتاق لوک - شب

جان می بیند که لوک به خواب رفته حیوانات پلاستیکی لوک را محاصره کرده اند. صدای زنگ در شنیده می شود.

داخلی - خانه برنان - شب

جان از پنجره به بیرون نگاه می کند. مایک را می بیند که جلوی در ایستاده مایک دوباره زنگ می زند. جان می رود و کارد آشپزخانه را برمی دارد و آن را پشت خود نگه می دارد. به طرف در می رود. زنجیر در را می اندازد و در را نیمه باز می کند.
جان: چیه؟
مایک بلند، ناموزون و غیر طبیعی حرف می زند.
مایک: من توی کافه بودم. می دونم دنبال چی می گردی؟
جان حرف های او را درست نمی فهمد. به همین خاطر مات و حیران است.
مایک: احمق من کرم. لب خونی می کنم.
جان به او خیره شده و مطمئن نیست چه باید بکند.
مایک: تو واقعاً می خوای همین جا حرف بزنی؟
جان چاقو را می گذارد داخل جیب پشت شلوارش و از خانه بیرون می آید.

خارجی - خانه برنان - ایوان جلویی - ادامه

جان سعی می کند خشن باشد. مایک از شجاعت مصنوعی جان خنده اش گرفته.
مایک: چی می خوای؟
جان به مایک اشاره می کند که صدایش را پایین بیاورد.
جان: چند تا پاسپورت، یه گواهینامه رانندگی و یه شماره تأمین اجتماعی تا باهاش بتونم کارت اعتباری بگیرم.
مایک: 3700 تا.
جان: خیلی زیاده.
مایک: ولی شاید هیچ وقت نتونی گیرشون بیاری. اولش هزارتا و چند تا عکس می خوام.
جان به ما یک نگاه می کند و سعی می کند بفهمد چه در سرش می گذرد. جان به خانه برمی گردد.

داخلی - خانه برنان - آشپزخانه - شب

جان مقداری پول و یک پاکت را از جیب کت خود بیرون می آورد.

داخلی- خانه برنان - جلوی خانه - شب

مایک پول ها را می شمرد و آنها را در جیب سینه اش می گذارد.
مایک: چهارشنبه برات میارم.
جان: اینجا نه. دیگه هیچ وقت اینجا نیا.
مایک به او خیره می شود. جان هم همین طور.
مایک: پارکینگ دون. خیابون اکرت. زیر پل. ساعت دو. اگه سر وقت نیومدم، برو.
جان در را پشت سر او می بندد و مایک را می بیند که سوار موتور می شود و می رود.

داخلی - خانه برنان- آشپزخانه

جان چاقو را می گذارد داخل کشو. به بالا نگاه می کند و می بیند که یک موتورسوار دیگر هم پشت خانه است. نزدیک است که قلب جان بایستد. موتورسوار کلاه خود را می گذارد و می رود.

خارجی - خیابان - زیر پل - روز

یک ون کهنه در قسمت داغان پیاده رو پارک شده. جان 700 دلار به مردی که داخل آن نشسته، می دهد مرد دستمالی را به جان می دهد که داخل آن یک هفت تیر است. جان دستمال را باز می کند و هفت تیر را به مرد برمی گرداند.
جان: بهم نشون بده چه جوری پر می شه.

داخلی - خانه برنان - آشپزخانه - شب

جان و لوک وارد می شوند. لوک به طور خودکار به اتاق نشیمن می رود. جان او را صدا می زند.
جان: بازی با کامپیوتر نداریم.
لوک (خارج از قاب): بابا!
جان به سمت تلفن می رود تا پیام گیر آن را چک کند.
جان: بعد از شام باهات چکرز بازی می کنم.
لوک (خارج از قاب): بازم می بازی.
جان دگمه پیام گیر را می زند.

داخلی - اتاق جان - شب

جان به ویدیویی در یوتیوب نگاه می کند: « چگونه قفل هر دری را باز کنیم.» نوجوانی در فیلم نشان می دهد که چطور می شود یک کلید ضربه ای درست کرد.
نوجوان: برای ساختن یه کلید ضربه ای اول کلیدی پیدا کنین که راحت وارد قفل مورد نظرتون بشه. یعنی باید شبیه کلید اون قفل باشه.

داخلی- گاراژ برنان- شب

جای کلیدی را پیدا می کند و آن را به گیره می بندد.
خارجی - خانه برنان - ایوان پشتی - شب
جان کلید را به قفل می اندازد. به آن ضربه ای می زند و آن را می چرخاند. در باز می شود.

داخلی - کالج - آسانسور - روز

جان وارد راهرو می شود و به سمت کلاس خود می رود. آدم ها از نگاه به صورت او اجتناب می کنند. یکی از زن ها طاقت نمی آورد و به او خیره می شود. جان سری برای او تکان می دهد و لبخندی می زند. جان دگمه آسانسور را می زند و متوجه مارک آن می شود: شرکت آسانسورسازی اوتیس.

داخلی- زندان ایالتی - هال ورودی - روز

جان در حالی که منتظر است، نگاهی به دور و اطراف می اندازد. او دو کودک را می بیند که دارند به آنها آموزش می دهند که چگونه از پشت شیشه و به وسیله گوشی تلفن با زندانیان حرف بزنند. چند لحظه بعد زنی با یک کیف دوشی وارد می شود. او سردفتر اسناد رسمی است.
سردفتر: آقای برنان؟

داخلی- زندان ایالتی - اتاق ملاقات حضوری - صبح

امروز زندانی دیگری نیست. سردفتر کنار جان و لارا نشسته است.
سردفتر: باید شستتونو فشار بدین اینجا.
لارا اثر شست خود را روی کاغذی می گذارد.
سردفتر: ممنون. تموم شد.
سردفتر به طرف در می رود. جان به سمت نگهبانی که منتظر ایستاده برمی گردد.
جان: می شه چند لحظه تنها باشیم؟
نگهبان می رود و جان به سمت همسرش برمی گردد.
لارا: صورتشو نگاه. چه بلایی سر خودت آوردی؟
جان: بدون تو بی مصرفم. حتی نمی تونم دوچرخه سواری کنم.
لارا: من که فکر می کنم خیلی هم قشنگ شدی.
جان: ببخش که این جوری شد.
لارا: برای این موضوع که نباید معذرت خواهی کنی. ولی کاش قبلش بهم می گفتی.
جان: می دونم.
لارا: ولی تو دوست نداری خیلی چیزا رو به من بگی.
جان: از این به بعد می گم.
لارا: نمی دونم تو رو کجا باید تصور کنم. (مکث) چشمامو می بندم و لوک رو می بینم که توی اتاقشه. تو هم روی کاناپه کنار پنجره نشستی. ولی دیگه نمی دونم تو رو کجا می تونم تصور کنم.

داخلی - کالج - کلاس جان - روز

موقع آزمون است. جان به لپ تاپ خود خیره شده. یکی از دانشجویان که می داند جان حواسش به کلاس نیست، برگه خود را طوری می گیرد که دوست پشتی اش به راحتی می تواند جواب ها را ببیند.

داخلی - کالج - راهرو - روز

جان منتظر است تا یکی از نگهبانان اتاق کوچک خود را ترک کند. نگهبان از اتاقش بیرون می آید و قبل از این که در اتاق بسته شود، جان آن را می گیرد. جان خودش را سُر می دهد داخل اتاق و ردیف کلیدها را پیدا می کند. او کلیدی را برمی دارد که زیر قلابش نوشته شده: آسانسور.

داخلی - گاراژ برنان - شب

جان کلید آسانسور را سوهان می زند.
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.