نویسنده: امیررضا نوری پرتو
خیزش قهرمان از باتلاق حقارت
سکانس طلایی
فیلمنامه سه روز بعد یک الگوی خوب برای کسانی است که می خواهند با فیلمنامه نویسی بر اساس قاعده های کلاسیک آشنا شوند. همه چیز فیلمنامه از چینش ساختار داستانی و پرده بندی مناسب آن گرفته تا شخصیت پردازی و طراحی دیدگاه تماتیکش، کم ایراد است؛ و مهم تر این که برای مخاطب عام که تشن پی گیری تریلرهای پر تعلیق هالیوودی است، می تواند به عنوان اثری کم و بیش کامل و جذاب به چشم بیاید.اما فیلمنامه این تریلر خوش ساخت یک تفاوت با بسیاری از همتایان هالیوودی اش در این سال ها دارد که به عنوان ویژگی مثبتش نیز به شمار می آید؛ آن هم توجه به ریزه کاری های شخصیتی کاراکتر اصلی اش - جان برنان (با بازی راسل کرو) - سات. با این که فیلمنامه سه روز بعد از آفرینش و پرداخت رویدادهای حادثه ای و تعلیق زا برای به دست آوردن دل عامه مخاطبان خود چیزی کن نگذاشته، اما به همان اندازه نیز به شخصیت اصلی اش توجه می کند و برایش دل می سوزاند.
دستگیری لارا (با بازی الیزابت بَنکس)، به عنوان گره افکنی فیلمنامه، جان را در جایگاه قهرمان داستان، در یک مخمصه دراماتیک قرار می دهد. این تنگنا در میانه های پرده دوم فیلمنامه و با آگاهی جان از انتقال لارا به زندانی در شهر دیگر در مدت سه روز آینده پررنگ تر می شود و جان را وا می دارد که در بحرانی ترین لحظه های داستان در پرده دوم، میان تردید و انفعال و تصمیم گیری برای کنشمندی یکی را برگزیند. در این میان با تکیه بر سکانس هایی که در آنها خلوت جان را می بینیم و یا او را در دیدار لارا دنبال می کنیم، به خوبی احساس قهرمان داستان فیلم را از له شدن شمایل مردانگی خود و نابودی زندگی اش درک می کنیم. در حقیقت این سکانس ها به پردازش شخصیتی جان کمک می کنند و حس همذات پنداری مخاطب را نسبت به او بر می انگیزانند. موقعیت هایی که در فاصله گره افکنی تا نقطه اوج در پرده دوم فیلمنامه بر سر راه شخصیت اصلی داستان چیده می شوند، از او یک قهرمان کامل و دوست داشتنی در دنیایی دراماتیک می سازند. قهرمانی که هم شمایلی اسطورهای دارد (همان چیزی که سینمای هالیوود همیشه دوست داشته و به آن می بالیده) و هم این که جنبه های انسانی و ملموس شخصیتش فراموش نشده و تا اندازه ای مورد توجه بوده که حتی یکه تازی اش به سبک ابر قهرمانان هالیوودی در نیمه دوم داستان مخاطب را اذیت نمی کند.
بر اساس همین شخصیت پردازی درست است که دو نقطه اوج خوب در فیلمنامه شکل می گیرد و جالب این که بهترین سکانس های فیلم نیز پیرامون همین نقطه های اوج می گذرند. نخستین سکانس خوب و تأثیرگذار فیلمنامه جایی است که جان پس از گفته های وکیل همسرش، به دیدن لارا می رود و بی آن که میانشان حتی گفت و شنودی ساده جریان پیدا کند،
لارا از رفتار و چهره همسرش پی می برد که حکم دادگاه تجدیدنظر هم تأیید همان حکم دادگاه بدوی است و به همین دلیل از هم می پاشد و مکان دیدار با جان را ترک می کند. در حقیقت اینجا آغاز فرآیند تحقیر جان از سوی نهادهای قانونی، انتظامی و اجتماعی است که در ادامه به تحقیر او از سوی لارا می انجامد و نیز شروعی برای پی ریزی یک نقشه حساب شده از سوی جان با هدف فراری دادن لارا از زندان است؛ که این را می توان همان نقطه عطف نخست فیلمنامه دانست. چهره تکیده جان و سکوت او در برابر لارا در این صحنه و در ادامه فروپاشی اش در برابر خودکشی لارا (که به التماس او به پزشک درمانگر لارا می انجامد)، به گونه ای آغاز تبدیل جان از شمایل تیپیکال یک پدر و همسر آمریکایی نمونه و خانواده دوست به سوی یک شخصیت نمایشی اهل کنش است که باید در برابر سد دراماتیک محکمی که در برابرش وجود دارد، بایستد.اما هر چه جلوتر می رویم، می بینیم که جان شانس زیادی برای رسیدن به هدفش ندارد و در میانه نخست از پرده دوم فیلمنامه دیگر به این نتیجه می رسیم که تمام نقشه کشیدن های جان برای رهایی لارا به یک فرآیند ناکام تبدیل شده و موقعیت او را نزد خانواده، آدم های پیرامون، حتی خودش و مخاطب بیش از پیش به چالش کشانده است. در بخش نخست از پرده میانی فیلمنامه جان برای یافتن سه پاسپورت جعلی برای خودش، لارا و لوک ( فرزندشان) تا سر حد مرگ کتک می خورد و از آن بدتر در جریان امتحان کلیدی که خودش ساخته بر قفل آسانسور زندان، نه تنها به موفقیتی که دنبالش است نمی رسد، بلکه با بازخواست مأموران بیش از پیش له می شود و با کوله باری از ترس و حقارت زندان را ترک می کند و جلوی محوطه حالش به هم می خورد و بالا می آورد. در چنین شرایطی مطابق الگوهای درام نویسی مخاطب انتظار دارد که شخصیت اصلی به کنشی پیش برنده در فیلمنامه دست بزند. از این جهت سکانسی کلیدی در میانه های پرده دوم که جان به دیدار لارا می رود و به گونه ای ابراز ناتوانی می کند، به عنوان کلیدی ترین سکانس فیلمنامه نقش مهمی در دگرگونی مسیر روایت داستان دارد و به جرئت می توان آن را بهترین سکانس فیلمنامه دانست. در صحنه دیدار جان با لارا، با این که او هنوز سودای رهایی همسرش از زندان را دارد، اما به گونه ای غیر مستقیم به شکست خود نزد لارا اعتراف می کند و دلیل ناراحتی اش را نیز این گونه عنوان می کند که نمی تواند برای لوک زمان بیشتری بگذارد؛ و در پاسخ لارا که کفرش درآمده و نمی داند که همسرش در این مدت تا چه اندازه خرد شده، به نفر بعدی در فرآیند تحقیر و سرزنش جان تبدیل می شود و برای این که او را خرد کند، اعتراف می کند که بر خلاف باور جان بی گناه نیست و خود او بوده که رئیسش را به قتل رسانده است.
در پایان این صحنه غافل گیری جان، هم پا با مخاطب، این انتظار را پیش می آورد که او همانند صحنه های پس از ناکامی اش در امتحان کلید آسانسور زندان، بیش از پیش در لاک انفعال فرو برود و حتی به سرنوشت تلخی که گریبان خانواده اش را گرفته، تن دهد؛ هر چند که مخاطب ته دلش دوست دارد او تصمیمی مهم بگیرد و همین هم رخ می دهد! با این وجود اعتراف لارا که تا پایان چندان هم روشن نمی شود که درست بوده یا خیر (گمان پدید آمده برای کارآگاه در سکانس پایانی مبنی بر قتل رئیس لارا به دست یک ولگرد هم قطعی نیست و نمی توان آن را به عنوان یک پایان خوش پذیرفت)، جان تصمیم می گیرد که دوباره برخیزد و حتی به همسرش که خود اعتراف کرده (شاید هر چند از سر دروغ و درماندگی)، ثابت کند که می تواند زندگی شان را نگه دارد و دوباره بسازد. این می شود که صحنه دیدار بعدی شان که بی درنگ پس از صحنه تحقیر جان از سوی لارا رخ می دهد، به نمود جنبه های قهرمانانه در جان تبدیل می شود. لارا که با توپی پُر آمده و با لحنی تحقیرآمیز شروع به گفت و گو با جان می کند، در برابر تحکم و قاطعیت او کم می آورد و می بیند که همسرش همان است که او (و مخاطب) انتظار داشته و به او قول می دهد که نگذارد مانده عمرش را در زندان، به درستی یا نادرستی، بگذراند.
از این پس جان همان قهرمانی شبه اسطوره ای می شود که مخاطب دوست دارد ببیند. کارهای قهرمانانه او در برابر خیل نیروهای پلیسی که در پی او و لارا روانه شده اند، وفاداری به همان الگوهای آشنای هالیوودی است. اما چیزی که در این میان مهم است، تحول شخصیتی جان در همان سکانس برگزیده زندان و پس از شنیدن واقعیتی تلخ از زبان همسرش است که حال و هوای آن تحول های آبکی همیشگی را در درام هایی از این دست ندارد و یک جورهایی بر دل مخاطب می نشیند؛ زیرا جان پیش از این در موقعیتی تراژیک که گرفتار شده، با خرد شدنش مخاطب را به گونه ای به کاتارسیس رسانده و همدلی او را برانگیخته است؛ اکنون دو مسیر پیش روی او وجود دارد؛ یا او همانند قهرمانان تراژدی های کلاسیک به این سرنوشت محتوم تن بدهد. و داستان پایانی تلخ را تجربه کند و یا این که زمان خیزش و کنشمندی جان فرا رسد و قصه فیلم در الگویی هالیوودی و مخاطب پسند پیش برود (هرچند به قیمت شکست و ناکامی او و لارا) که جان گزینه دوم را برمی گزیند و از این آزمون نیز سربلند بیرون می آید.
منبع: مجله فیلم نگار شماره 104