سنت های تاریخ نویسی

مورخ نکته سنجی از روی ظرافت گفته است که اقوام نیکبخت عالم آنها بوده اند که تاریخ نداشته اند. اگر تاریخ فقط توالی یک رشته جنایت و سفاهت پرهیز ناپذیر باشد این سخن را باید نوعی دلسوزی به حال اقوام و جوامعی که دارای
چهارشنبه، 8 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سنت های تاریخ نویسی
 سنت های تاریخ نویسی

نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب



 
مورخ نکته سنجی از روی ظرافت گفته است که اقوام نیکبخت عالم آنها بوده اند که تاریخ نداشته اند. اگر تاریخ فقط توالی یک رشته جنایت و سفاهت پرهیز ناپذیر باشد این سخن را باید نوعی دلسوزی به حال اقوام و جوامعی که دارای تاریخ طولانی بوده اند شمرد. معهذا دلسوزی بیجایی است. بی تاریخ ماندن یک قوم و از تاریخ برکنار ماندنش هم چیزی جز دور ماندن آن قوم از جریان تکامل نیست. درینصورت از تاریخ کنار کشیدن یک ملت بمنزله آنست که نیکبختی را به بهای یک نوع نیروانای دسته جمعی جسته باشد. بعلاوه با این حساب در دنیا تقریباً هیچ قومی نیست که نیکبخت واقعی مانده باشد. حتی هند که به تاریخ فرمانروایان خویش علاقه یی نشان نداده است از تاریخ برکنار نمانده است.
با اینهمه، هیچ جا مثل آنچه امروز شرق نزدیک می خوانند گذشته خود را درتوالی سلسله ها، احوال فرمانروایان، و صلح و جنگ بین آنها منعکس نکرده است. الواح مربوط به مصر و بین النهرین، کتب عهد عتیق، کتیبه های هخامنشی، اوستا و خداینامه های ایران باستان کارنامه این اقوام شرق نزدیک است که از آنها می توان دریافت درین صحنه دیرینه تاریخ، ازین اقوام گذشته کدام یک از نیکبختی بهره بیشتر داشته اند. درآنچه به تاریخ مصر قدیم مربوط است وقایع نگاری سابقه یی بس دراز دارد. بموجب اطلاعات، حتی فرمانروایان دوره ماقبل سلسله ها نیز اسناد و گزارشهای تاریخی را با آب و تاب مبالغه آمیز ضبط می کرده اند. مورخان رسمی که در سفرهای جنگی پادشاهان با ایشان همراه بوده اند ظاهراً مثل اخلاف خبرنگار قرنها بعد خویش وظیفه خود را بیشتر ستایش قهرمانیها می دیده اند - و تحسین کامیابیها. بنظر می آید که نزد آنها تاریخ عبارت از شناخت گذشته نبود - آشنایی با افتخارات گذشته بود. چند تن از پادشاهان مصر گزارش کارهای مهم خویش را به اختصار بر کتیبه ها و الواح نقش کرده اند و فهرست نام فرعونان و احوال آنها که درین آثار هیروگلف هست نشان می دهد که آنچه درین کار برای مصریها اهمیت داشته است فقط عبارت بوده است از آنکه نام و نشان فرمانروایان گذشته را به اخلاف بسپارند.(1) این طرز تلقی تاریخ بعدها هم در یونان و رم نظیر یافت و هم در اروپا. حتی در بحبوحه قرن روشنگری ولتر تأسف داشت که تاریخ اروپا چیزی نیست جز فهرستی طولانی از وصلتهای ملکانه، شجره انساب، و القاب مورد اختلاف که در انبوه آنها حوادث بزرگ خفه می شود و آداب و رسوم اقوام مورد غفلت مورخ می گردد. در حقیقت ولتر اولین طغیان جدی را در مقابل این شیوه تاریخ نگاری کهن ارائه داد. رساله یی که او در باب طبایع و آداب ملل نوشت قبل از انقلاب فرانسه بوربون ها را از تاریخ بیرون کرد. درین تاریخ که موجب تبعید او از فرانسه شد ولتر بیشتر کوشیده بود فرمانروایان را به خاطر عامه و بخاطر نهضتها کنار بگذارد. هدف وی تاریخ فکر بشر بود نه تفصیلات پوچ وقایع که چیزی را نشان نمی دهد. این بلند پروازترین و پرحجم ترین اثر ولتر اولین تاریخ عمومی جهان بود که در آن مورخ کوشیده بود خود را از میراث تاریخ نگاری سنتی دور کند. اما البته آخرین نمونه یک همچو کوششی نبود و این طرز فکر مثل همان تاریخ نگاری سنتی همچنان ادامه یافت. چنانکه جان ریچارد گرین(2) مورخ انگلیسی نیز بجای تاریخ فرمانروایان به تاریخ مردم توجه کرد و در آثار خویش مثل «تاریخ مردم انگلیس» سعی کرد نشان دهد محقرترین هنرپیشه تئاتر هم بقدر نام آوران بزرگ در پیدایش و توسعه کشور خویش تأثیر داشته اند. کارل لامپرشت(3) یک مورخ آلمانی که مقارن اوایل جنگ اول در گذشت. کوشید تاریخ را از صورت روایات منظم راجع به حوادث و رجال و قهرمانان بیرون آورد و آن را عبارت کرد از بررسی احوال فرهنگ و جامعه. آنچه وی از تاریخ می جست حیات و روح اجتماعی ملت بود و این طرز تاریخ نگاری امروز هواخواهان بسیار دارد و جدی. با اینهمه، حتی آنچه امروز بنام تاریخ ملتها و تاریخ تمدنها می نویسند کمتر از آنچه تاریخ نویسان باستانی می نوشته اند مایه احیاء دشمنیها و تجدید کینه ها نیست. پیداست که تاریخ نویسی امروز بهرحال از آنچه تاریخ نویسان کهن نوشته اند چندان دور نشده است و اگر شده است همان روح را همچنان حفظ کرده است. باری از دوهزار و پانصد سال قبل از میلاد کاتبان مصری فهرستهایی از نام فرعونان می نوشتند و در دوران سلطنت توتمس سوم ازین فهرستها تاریخ مدونی درست شده بود که تا حدی رنگ یک حماسه ملی داشت. داستان فتوحات شگفت انگیز رامسس دوم نیز که با حوصله تمام با خط کهن بر روی ستونهای بزرگ قصر وی نقش شده است از بسیاری جهات شباهت به حماسه دارد.
در شرق نزدیک، سومریها تصورات و روایات مبالغه آمیزی در باب قدمت تاریخ خویش داشتند. از روی لوحه های گلی که در حدود سه هزار سال قبل از میلاد نزد کاهنان سومر وجود داشت چنان برمی آید که آنها تاریخ سلسله هایی را که پیش از طوفان در آن سرزمین حکومت داشته اند به 432000 ق م می رسانیده اند. ظاهر آنست که گزاف گویی بعضی تاریخ نویسان از همین عهد سومریان آغاز شده باشد. با اینهمه، مردم این سرزمین اولین قومی بودند که بیرون از قلمرو افسانه و اساطیر لزوم ضبط و ثبت حوادث واقعی را احساس کردند. الواح و کتیبه هایی که در طی آنها پاتسی ها و فرمانروایان سومر و اکد کلمه یی چند نیز در باب جنگها و فتوحات خویش نقش می کرده اند قدیمترین نمونه تاریخ نگاری آشور و بابل را نشان می دهد. این الواح غالباً با سرودی خطاب به یک تن از خدایان آغاز می شود که در دنبال آن پاتسی یا فرمانروایی که کتیبه مربوط به اوست نسبت به خدای مزبور اظهار خضوع و اخلاص می نماید، سپس واقعه یی را که مورد نظرست با بیانی که غالباً رنگ حماسه دارد روایت می کند و کتیبه را به دعا و نیایش به پایان می برد. در نزد بابلیها نیز همین شیوه کار دوام یافت و کتیبه های حمورابی گه گاه با لحن شاعرانه خاص همراه است(4). البته نمی توان گفت که مردم آشور و بابل تصوری از آنچه نزد ما «تاریخ جهانی» خوانده می شود داشته اند؛ اما از ادبیات تاریخی آنها آنچه باقی مانده است، هم شامل وقایع نگاری است و هم محتوی اسناد رسمی. وقایع نگاری البته شامل داستان فتوحات است و بسا که در الواح و کتیبه های مختلف واقعه واحد را با تفاوت بسیار در جزئیات نقل می کنند. چنانکه تعداد کسانی را که شلمنصر دوم در جنگ کرکر(5) در 854 ق م بقتل آورد در چهار کتیبه مختلف به ترتیب چهارده هزار، بیست هزار، بیست و پنج هزار و بیست و نه هزار ذکر کرده اند. البته زمان تحریر این کتیبه ها و همچنین نام کسانی که آنها را تحریر کرده اند تفاوت داشته است و ازین رو در بررسی اینگونه اسناد، برای اجتناب از خطا همیشه مورخ باید در جستجوی اولین - یا لااقل قدیمترین - تحریر باشد که کمتر مبالغه و دروغ در آن راه یافته است(6). کاتبان آشور که این وقایع نامه ها را تحریر یا املاء می کرده اند در اغراق غالباً از حد معقول تجاوز بسیار می کرده اند و تعداد اسیران دشمن و شهرهای فتح شده را چندین برابر ذکر می کرده اند. بسا که وقایع چندین جنگ و فتوحات مختلف یک پادشاه را در ضمن یک واقعه خلاصه می کرده اند و یا حوادث و روایات مربوط به گذشته را در ضمن روایات جاری وارد می کرده اند. بعلاوه، وقایع نگاری این اقوام غالباً همراه با طرز فکر دینی است نه فقط از آن رو که تا مدتها، فقط آنچه را ارتباط با دین و خدایان داشته است درین الواح تاریخی خویش ضبط و نقل می کرده اند بلکه نیز بدان سبب که غالب فتوحات و حتی کامیابی در شکار یک حیوان - را به کمک و اراده خدایان منسوب می کرده اند. این همان جهان بینی شرفی باستانی(7) است که وینکلر(8) و کسانی که مثل او تمام تمدنهای قدیم را از بابل مأخوذ می پندارند اساس تمام تمدن و فرهنگ بابلی خوانده اند.(9). این جهان بینی که ظاهراً نخست در بابل بوجود آمد و از آنجا در نزد سایر اقوام قدیم شرق نزدیک انتشار یافت مبنی برین اندیشه بود که هر چه درین جهان روی می دهد جز تصویری از آنچه در آسمانهاست نیست و بدینگونه اعتقاد به بخت و طالع و جبر و قضا در شرق نزدیک به عهد بابلیها می کشد(10).
این جهان بینی مخصوصاً در طرز تاریخ نگری تورات جلوه خاص یافت و در واقع این اسفار پنجگانه «عهد عتیق» را که از کهنه ترین مظاهر این طرز تاریخ نگری است، می توان قدیمترین کوشش منظم اقوام شرقی برای تاریخ نگاری شمرد. از جمله کتاب پیدایش نه فقط تاریخ قوم اسرائیل را تا وفات یعقوب در بردارد بلکه تصویری از یک نوع «تاریخ جهانی» هم که با یک رشته روایات مربوط به «ماقبل تاریخ» همراه است نیز در آن هست. درست است که علم امروز نمی تواند ادعای کلیسا را که تمام این اسفار پنجگانه املاء موسی و الهام خداست بپذیرد لیکن بازشک نیست که در قشرهای بر هم انباشته این کتاب چیزی از روایات شفاهی موسی هست. در دوره قبل از ورود به سرزمین کنعان عبرانیها با مصر و بابل ارتباط داشته اند و سفر پیدایش، مسافرت ابراهیم - جد عبرانیان - را از سرزمین بابل به مصر نشان می دهد. ازین رو عجب نیست که «تاریخ جهانی» تورات مخصوصاً از عهد فرزندان نوح تمام اقوام شرق نزدیک را که در فاصله بابل تا مصر سکونت داشته اند در بربگیرد. عناصر بابلی نه فقط در قصه طوفان نوح هست بلکه حتی در داستان خود موسی نیز قصه در سبد گذاشتن و به آب افکندن او با یک قصه مشابه بابلی که در باب سارگون اول نقل کرده اند مناسبت دارد و با اینهمه در اینکه موسی شخصیت تاریخی داشته است و وجود افسانه یی نیست اکنون بیشتر محققان تردید ندارند. اما انتساب احکام عشره - یا لااقل بعضی از اجزاء آن - به موسی محل گفتگوست و از قدیم اسفار پنجگانه را بعضی منسوب به عزرا کرده اند - و به دوران بعد از تبعید بابل. درست است که بعضی پژوهندگان پنداشته اند که ابراهیم و یعقوب و یوسف محتملاً اشخاص تاریخی نبوده اند و از خدایان قبایل عبرانی بشمار می آمده اند اما در تورات خاطره هایی از بعضی حوادث هست که خلاف این پندار را تأیید می کند؛ چنانکه نام امرافل پادشاه بابل که در کتاب پیدایش با ابراهیم معاصر بوده است یادآور نام حموربی است و در قصه یوسف از مصر چنان سخن می رود که مصر دوران هیکسوس ها را بخاطر می آورد. در هر حال محیط تاریخی تورات یک محیط مصری و بابلی است و در حقیقت قسمتی از تاریخ مصر و بابل پیش از آنکه قرنها در زیر غبار فراموشی منتظر کشفیات باستانشناسی دوران بعد از انقلاب فرانسه شود در همین تواریخ تورات انعکاس یافت. این تواریخ بدانگونه که در اسفار پنجگانه و سایر اجزاء عهد عتیق انعکاس دارد عبارت بود از اساطیر مربوط به خلقت جهان، داستان آدم و قابیل، داستان نوح و طوفان، داستان ابراهیم و یعقوب، داستان خروج و موسی، روایات راجع به شیوخ و داوران، و قصه های مربوط به پادشاهان قوم که در تمام آنها عناصر مربوط به افسانه، معجزه، و آنچه وینکلر «جهان بینی شرق باستانی» می خواند جلوه دارد. بعلاوه اطلاعاتی در باب تاریخ مصر، بابل، و آشور، قوم ختی، و کنعان، و حتی شاهان هخامنشی نیز در این کتابها هست که در همه آنها تاریخ و افسانه بهم آمیخته است. در اسفار عهد عتیق مورخ در واقع همان کاهن عبری است که ماده کار وی خاصه در آنچه به «ماقبل تاریخ» و «تاریخ جهانی» ارتباط دارد از همان موادی است که اقوام آشور و بابل و اهل مصر و کنعان نیز بوجه دیگر در آن کار کرده بودند.
البته قدیمترین روایات کتبی مربوط به عهد عتیق ظاهراً از عهد سلیمان و داود فراتر نمی رود و آنچه تعلق به قبل از آن دارد روایات افواهی است. اما مقارن این زمان تاریخ نویسی یا نوعی ضبط وقایع جاری تا حدی بمنزله یک سنت اداری تلقی می شد. در بین صاحبان مقامات اداری این ایام در دستگاه داود از یک کاتب و یک وقایع نگار و در دستگاه سلیمان از دو کاتب و یک وقایع نگار یاد کرده اند(11). آنکه بنام وقایع نگار (ماذکیر عبری = مُذکّر؟) خوانده می شود ظاهراً چیزی از نوع یک صدراعظم شرقی بوده است و علاوه بر ضبط وقایع جاری کار تدوین و تهیه خلاصه وقایع را نیز بعهده داشته است. ظاهراً مدتها بعد بود که قسمتی از آنچه این کاتبان و وقایع - نگاران ثبت و ضبط کرده بودند ماده یی شد برای تواریخ عهد عتیق - خاصه کتاب پادشاهان و کتاب سموئیل. در حقیقت همین چند کتاب عهد عتیق است که کهنه ترین نمونه تاریخ نویسی واقعی قوم یهود را عرضه می دارد - تاریخ داود و سلیمان. این طرز وقایع نگاری در عهد سایر پادشاهان قوم - یهودا و افرائیم - نیز همچنان بعنوان یک سنت اداری دوام یافت و در کتاب دوم پادشاهان یک جا هم به وجود «کتاب تواریخ ایام، پادشاهان یهودا» اشارت هست(12). شاید اسفار داوران، پادشاهان، و سموئیل اندک روزگاری بعد از عهد اسارت با عجله، از روی اسناد بازیافته گذشته، و بدان قصد تدوین یافته باشد که سنت ها و روایات قومی شکست خورده را برای بازماندگانشان حفظ کند. چنانکه قصه های داود و سلیمان ممکن است به همین سبب با مبالغه بیشتری در توصیف شکوه و جلال آنها بیان شده باشد. کتاب پیدایش مخصوصاً نه فقط یک نوع تاریخ عمومی را در ابواب نخستین خویش عرضه می کند بلکه در عین حال یک نوع فلسفه تاریخ را هم در بر دارد که به موجب آن پیروی از اراده خداوند موجب رستگاری انسان است و سرپیچی از آن مایه بدبختی. بعلاوه، در تمام ادبیات تاریخی یهود انعکاس آن طرز فکر را که مورخان «جهان بینی شرق باستانی» خوانده اند می توان یافت.
ازین تاریخ نویسی «عهد عتیق» دو جریان عمده در تاریخ نویسی باقی ماند: منشأ اقوام عالم، و فکر معجزه. این عنصر معجزه - یا امر فوق انسانی - درست است که در بعضی قصه های هومیروس، برخی روایات شاهنامه ها، و حتی بشکل مداخله خدایان در پاره یی درام های یونانی قدیم نیز هست اما عهد عتیق در اخبار پیغمبران آن را چنان وارد کرد که تحمیلی شد، بر عقل مورخ. با آنکه حکمت و آزاد اندیشی لوکرسیوس(13) این مداخله خدایان را حتی در تبیین فلسفی کائنات عالم به شدت محکوم می کرد در یونان و رم، این تصور همچون یک نشانه فرهنگ عهد باستانی تقریباً همه جا رایج بود. فرهنگ عهد جدید، مسیحی، و اسلامی نیز فکر معجزه را پذیرفت - بعنوان نشانه صدق دعوی رسولان. برای اشاعره اسلام ک نظام علل و اسباب را فقط عبارت از جریان عادت در امر طبیعت می شمردند معجزه عبارت می شد از خرق عادات طبیعت نه نقض نظامات الهی. بعلاوه، معجزات انبیا - و کرامات اولیا نیز - خود در واقع فعل حق بود نه عبد و چون فعل حق به علت مسبوق نمی بود این خوارق عادات مانعی نمی توانست داشته باشد. برای معتزله که حتی قدرت خدا را بر امر محال متعلق نمی شمردند معجزه بمعنی امر محال نمی توانست مقبول باشد - مگر در مجاری طبیعت. بعلاوه آنها گه گاه مدعی بودند که نه اژدها گشتن مار و شکافتن دریا دلیل صدق پیغمبران گذشته تواند بود نه بلاغت قرآن یک نوع اعجاز برای پیغمبر عربی. جالب آنست که حتی بعضی از اشاعره و از جمله امام ابوبکر باقلانی نیز مثل معتزله قایل شده اند به اینکه خوارق عادات به تنهایی دلالت بر صدق دعوی نبوت ندارد چرا که ساحران و کاهنان هم از عهده آن کارها برمی آیند. انسان به یاد سؤال معروف سلسوس(14)، از مخالفان معروف آیین مسیح می افتد که به موجب نقل اریجن اسکندرانی(15)، می پرسید: آیا چون جادوگران هم می توانند کارهای شگرف عیسی را انجام دهند می بایست آنها را نیز فرزند خدا خواند(16)؟ فلاسفه مسلمین غالباً عقیده دارند که هرچند پیغمبرا قدرت بر کارهای خارق عادت دارند لیکن ارائه این قدرت فقط در برخورد با عوام ممکن است محل حاجت آنها باشد ورنه در دعوت اهل عقل به این کارها حاجت نیست و ابن رشد خاطرنشان می کند که معجزه امری است که صدور آن از مردم عادی غیرممکن است ورنه اصل وقوع آن غیرممکن نیست و اگر در معجزاتی که صدور آنها از پیغمبران قطعی است تأمل شود معلوم می شود که حال جز بدینگونه نخواهد بود(17). باری در بین مسلمین، زندیقان هم اصل وقوع معجزات را با تردید یا انکار تلقی کرده اند. ابن الراوندی که آزاداندیشی معتزله را تا سر حد زندقه کشانید در قرن سوم هجری با جسارت غریبی فکر معجزه را نفی کرد. وی در کتابی بنام الزمرده که فقط بعضی قطعات آن باقی است و آن نیز بوسیله یک اسماعیلی بنام المؤید فی الدین و در کتاب المجالس او نقل شده است تا داغ باطله بخورد، بشدت عقاید و دعاوی اهل ادیان و پیروان انبیا را انتقاد کرد و معجزات را بکلی گزاف شمرد. از محمدبن زکریای رازی طبیب و حکیم معروف نیز کتابی بنام مخاریق الانبیاء نقل می کنند که درین مسأله تمایل به زنادقه دارد. با اینهمه اولین مورخ که در یک تاریخ عمومی خود را از توجیه خوارق در تاریخ مستغنی یافت یک حکیم مسلمان بود - ابوعلی مسکویه. وی در تاریخ خود که موسوم به تجارب الامم و تعاقب الهمم بود در اوایل قرن پنجم نه فقط به قصص انبیاء سلف توجه نکرد بلکه در احوال پیغمبر اسلام هم از معجزات صرف نظر کرد - باین عنوان که از آنها تجربه یی عملی برای زندگی بشری نمی توان بدست آورد. در اروپا فقط از عهد اسپی نوزا بود که فکر معجزه بطور جدی مورد بررسی انتقادی شد - تقریباً هشتصد سال بعد از ابن الراوندی. اسپی نوزا (1677 -1632) در رساله فلسفی دین و دولت(18) خویش کوشید نشان دهد وقوع معجزه ممکن نیست چرا که آن بمنزله این است که خداوند قانون و اراده خود را نقض کند. بعلاوه، معجزه نمی تواند انسان را به هیچ امری ملزم و متقاعد کند از آنکه چنین امری عقل را بکلی مقهور می کند و از امکان قبول باز می دارد. اسپی نوزا اعتقاد به معجزه را در واقع مستلزم نوعی شرک می شمرد و بر معتقدان به آن طعنه می زد که گویی ظهور قدرت خدا را فقط در هنگام خرق و نقض جریان طبیعت می دانند و انگار جریان طبیعت را چیز دیگری می شمارند غیر از قدرت و مشیت خدا. دیوید هیوم (1776-1711) نیز مسأله را در ضمن تحقیق در باب فهم انسان(19) بررسی کرد و به این نتیجه رسید که معجزه از لحاظ دلالت و وضوح، از قانون طبیعت که وقوع معجزه در حکم نقض آن است بحکم ضرورت فروترست. اینجا باز تعلیم اشاعره به خاطر می آید که از بعضی جهات هیوم ممکن هست از آنها متأثر باشد. برای اشاعره نیز چون طبیعت و قوانین ضروری آن مفهوم ندارد، معجزه به مفهوم معمول کلمه در کار نیست و گویی در نزد آنها معجزه خود امریست طبیعی یا طبیعت خود چیزی نیست جز معجزه(20). با اینهمه آنچه مورخ امروزی را - که مادی یا منکر خدا نیست - قانع می کند، بیان شلایر ماخر(21) (1768 -1843) حکیم آلمانی است که می گوید معجزه را نه می توان از طریق طبیعت توجیه کرد نه آن را می توان از طبیعت بکلی بیگانه تلقی کرد. این طرز فکر به مورخ امروز اجازه می دهد که در تاریخ از هرآنچه به قلمرو معجزه تعلق دارد صرف نظر کند - کاری که ابوعلی مسکویه در تجارب الامم کرد. اما مسأله منشأ اقوام عالم که از داستان «هبوط آدم» تا خاتمه «طوفان نوح» صحنه آن شرق باستانی بود چنان تأثیری در فرهنگ قرون وسطی کرد که هنوز در تاریخ، نژادهای انسان را به اولاد نوح منسوب می دارند - سام، حام، و یافث. عنوان کتاب البدء و التاریخ مطهربن طاهر المقدسی - فیلسوف و مورخ قدیم اسلامی - نمونه یی است از تصوری که مورخ داشته است از ارتباط قصه های راجع به اصل انسان با تاریخ. تواریخ عام در بین مسلمین تقریباً همه مبتنی است بر گزارش احوال عالم از هبوط و طوفان تا عصر مورخ. حتی یک قرن پیش که در ایران ناسخ التواریخ بوجود آمد هنوز هبوط آدم و طوفان نوح سرلوحه مسائل تاریخی انسانی بشمار می آمد. در اروپا نه فقط یک مورخ آلمانی قرون وسطی مثل اوتو اسقف فریزینگ (1158-1114) در کتاب لاتینی موسوم به راجع به دو شهر(22) تاریخ ملکوت جهانی و روحانی را از هبوط آدم نوشت بلکه حتی بوسوئه (1704-1627) آنچه بنام گفتار در باب تاریخ جهانی(23) نوشت مشتمل بود بر تاریخ عالم از عهد آدم به بعد. فقط آراء چارلز رابرت داروین (92-1809) فیلسوف و طبیعیدان انگلیسی بود که اعتقاد به مندرجات عهد عتیق را در این مسائل متزلزل کرد. قول وی در باب اصل انسان(24) - و ارتباط آن با سایر جانوران - چنان با مندرجات تورات مغایر بنظر آمد که قبول آن یکچند در ردیف انکار و طغیانی تلقی شد نسبت به ادیان الهی. با آنچه وی در باب تطور انواع، تنازع بقا، و بقای اصلح بیان می کرد قصه هبوط آدم و طوفان نوح دیگر نمی توانست جایی در جزو عقاید اهل دیانت داشته باشد. معهذا قصه نوح و طوفان وقتی از لحاظ تاریخ تجربی از اعتبار واقعی افتاد که منبع ماقبل تورات آن کشف شد - در افسانه گیل گمش. ماجرای این کشف شاهد زنده یی عرضه می کند از استفاده یی که در عصر ما تاریخ می تواند از باستانشناسی کند - و از زبانشناسی. در حدود سال 1870 وقتی که در موزه بریتانیا یک آشورشناس قطعه های الواحی را که در خرابه های بازمانده از کتابخانه آشوربانی پال - بیرون شهر موصل - کشف شده بود روی هم می گذاشت و سعی در خواندن آنها می کرد چشمش به عبارت الهام بخش «کشتی بر روی کوه توقف کرد» افتاد. در تمام ادبیات گذشته فقط داستان نوح و کشتی او بود که می توانست برای این عبارت مورد مشابهی عرضه کند. وقتی در یک قطعه دیگر داستان فرستادن کبوتر و بازگشت آن را یافت دیگر برای وی تردیدی در اهمیت «کشف» باقی نماند. یک سخنرانی عمومی که این دانشمند ایراد کرد چنان توجه عام را تحریک کرد که دیلی تلگراف مخارج سفر یک هیئت اعزامی را برای تجدید حفریات در محل الواح - نینوا - پرداخت. هیئتی که تحت رهبری این آشورشناس به حفریات مجدد پرداخت قطعات الواح دیگر بدست آورد که روی هم رفته منشأ قدیم قصه نوح را نشان داد - با منشأ بعضی فقرات دیگر سفر پیدایش. گیل گمش قهرمان اساطیر قدیم بین النهرین بموجب این الواح در ضمن مسافرتهای پرمخاطره - و ظاهراً - رمزی خویش در یک جزیره دوردست، تنها مرد آن جزیره را که با زن خویش از یک طوفان ویرانگر که در روزگار پیشین، خدایان برای نابود کردن نژاد انسان فرستاده بودند رسته بود ملاقات می کند. نوح بین النهرین که از وقوع طوفان خبر یافته بود کشتی بزرگی ساخته بود و با زن خویش و یک جفت از بین تمام موجودات زنده که با خود به کشتی برده بود از چنگ طوفان نجات یافته بود. عمر ابد را وی بمنزله پاداش این کار قهرمانی خویش یافته بود. اینکه قطعات الواح موجود - که روی هم رفته دوازده لوح است و تمام داستان گیل گمش در آنهاست - همه تعلق به یک نسخه واحد از روایات راجع به وی ندارند حاکی است از شهرت و رواج فوق العاده این داستان که می بایست بسیار کهنه تر از تمدن آشور باشد و ازین رو آن را حتی به دوران سومریان منسوب کرده اند. در هر صورت قصه نوح - آنگونه که در عهد عتیق هست - دیگر نمی تواند اصل انسان را بیان کند اما در تاریخ هنوز گه گاه زبانها و نژادهای انسانی را از روی نام اولاد نوح تقسیم می کنند: سامی، حامی، یافثی...
با آنکه «جهان بینی شرق باستانی» که در تاریخ نگاری قدیم اقوام شرق نزدیک - از بابل تا یهود - تأثیر خود را داشته است با طرز فکر آریاهای ماد و پارس نیز ظاهراً بکلی بیگانه نبود، تاریخ نگری ایرانیان از همان عهد هخامنشی با نوعی واقع گرایی همراه بود که آن را از مبالغه گویی، حقیقت پوشی، و زودباوری معمول در نزد وقایع نگارن بابلی و یهودی دور نگه می داشت. در بین قدیمترین نمونه های وقایع نگاری هخامنشی بیانیه کوروش کبیر را در بابل و کتیبه داریوش بزرگ را در بیستون می توان نام برد. درین هر دو بیانیه پادشاهان پارس مثل شاهان آشور و بابل پیروزی خود را به خداوند منسوب می دارند. کوروش حتی نه فقط سلسله نژاد خود را مشمول حفظ و عنایت بل و نبو - خدایان بابل - می داند بلکه از مردوک - خدای بزرگ آن سرزمین - نیز با لحن پرستش یاد می کند. چنانکه داریوش هم کتیبه بیستون را با ستایش اهورامزدا آغاز می کند و خاطرنشان می کند که پادشاهی خود را از اهورمزدا دارد. لحن وقایع نگاری در هر دو سند حاکی از تعهد اخلاقی نویسنده است به بیان حقیقت. در بیانیه کوروش نفوذ وقایع نگاری بابل بیشتر محسوس است و ظاهراً در تحریر این بیانیه - که اصل آن به زبان بابلی است - کاهنان مردوک شرکت داشته اند. کتیبه داریوش که لحن کاملاً ایرانی دارد معرف یک نوع گریز صادقانه است از دروغ. با آنکه در آنچه مربوط به واقعه بردیای دروغین است بعضی پنداشته اند که ادعای وی کاملاً موافق واقعیت نیست و حتی به عقیده پاره یی از محققان این نکته که کمبوجیه قبل از عزیمت به مصر برادر خود بردیا را کشته باشد قبولش خالی از اشکال بنظر نمی رسد(25)، باز لحن بیان در واقعه نگاری صادقانه است و صمیمانه. نه فقط مکرر - از جمله در ستون چهارم بند 7، 8 و 13 - با نفرت و کراهت از دروغ و مبالغه که شیوه معمول کتیبه نگاران آشور و بابل بود، سخن می گوید بلکه در ذکر شورشهای مخالفان و وصف توسعه آشوبهای ولایات هم به هیچوجه حقیقت را کتمان نمی کند، سهلست حق کسانی را که در نیل به پیروزی به او کمک کرده اند نیز ضایع نمی گذارد. دشواریهای خود را بدون پرده پوشی یا کوچک شماری برمی شمرد، و تمام جزئیات رویدادها را با ذکر محل هر واقعه و تاریخ ماه و روز وقوع آن بدقت گزارش می دهد - بدون ذکر سال وقوع. همین لحن حقیقت جویی که بکلی با آنچه نزد پادشاهان آشور و بابل متداول بود تفاوت دارد، در سایر کتیبه های داریوش نیز هست. با اینهمه، این سنت واقع گرایی نه در کتیبه های غالباً کوتاه پادشاهان بعد از داریوش بزرگ چندان جلوه بارز دارد نه در آنچه بعد از سقوط هخامنشیها حتی در دوران ساسانیان در باب تاریخ بوجود آمد دیده می شود. از «عهد عتیق» و از بعضی روایات یونانی برمی آید که در عهد پادشاهان هخامنشی ضبط وقایع ایام پادشاهان متداول بوده است - آرشیوهای رسمی. در فترت بعد از اسکندر یا در هجوم او ظاهراً این آرشیوها از بین رفت و وقتی در پایان عهد ساسانی دیگر بار به جمع و ضبط روایات و سنن ملی حاجت افتاد آنچه به دوران قبل از ساسانیان مربوط می شد چنان از دفترها و خاطرها رفته بود که جامعان «خداینامک» چاره یی ندیدند جز آنکه جای خالی آنها را با روایات نیمه دینی که پیرامون اساطیر اوستا - رام یشت، آبان یشت، زامیادیشت و جز آنها - بوجود آمده بود پر کنند. ازین روست که در خداینامک - و در شاهنامه - عنصر تاریخی فقط با روی کار آمدن ساسانیان آغاز می شود و هرچه به پیش از آن مربوط است بیشتر افسانه هاست و اساطیر. البته خود ساسانیان نیز مثل هخامنشی ها - و به شیوه آنها هم ضبط وقایع- آرشیو رسمی- داشته اند و هم - باز مثل هخامنشی ها - برای حفظ و نشر بعضی پیروزیها و مفاخر خویش از الواح و کتیبه ها استفاده می کرده اند. از گفته آگائیاس برمی آید که در دستگاه پادشاهان ساسانی سالنامه های رسمی وجود داشت و ظاهراً مؤلفان خداینامک و بعضی مورخان قدیم اسلامی ازین سالنامه ها نیز استفاده کرده اند(26).
اما آنچه در تاریخ نویسی امروز ما تا حدی می تواند به تأثیر وقایع نگاری قدیم منسوب شود توجه مفرطی است که بعضی مورخان به احوال پادشاهان دارند و فرمانروایان. درست است که این امر اختصاص به ایرانیها نداشته است اما حتی در عهد گزنفون و کتزیاس هم آنچه بعنوان اخبار گذشته در ایران ضبط می شده است عبارت بوده است از اخبار فرمانروایان. این نکته ناشی از طرز فکر خاصی بوده است که یونانیها آن را از مختصات اقوام غیریونانی می شمرده اند. خداینامه های قدیم ایران هم که شاهنامه فردوسی و غرر اخبار ثعالبی بازمانده آنهاست. در واقع فقط عبارت بوده است از کارنامه پادشاهان که در هنگام انقراض ساسانیان مشتمل بوده است بر فهرست پنجاه پادشاه یا پادشاهی. عنصر افسانه یی نیز، البته، هم با فره شاهان مربوط می شده است هم با اعمال پهلوانان آنها. ممکن است مأخذ بعضی ازین خداینامه ها تا حدی همان دفترهای رسمی وقایع بوده است که آگاثیاس(27) مورخ بیزانس از وجود آنها در خزائن خسرو انوشروان خبر می دهد و چنانکه نولدکه(28) حدس می زند ظاهراً شامل احوال شاهان پیش از ساسانیان نیز باید بوده باشد(29). تاریخ خود ساسانیان هم که یک تاریخ واقعی بوده است درین روایات خداینامه ها تا حدی رنگ افسانه و حماسه دارد. بقول یک ایرانشناس ایتالیایی، از آنجا که آواز دهل شنیدن از دور خوش می نماید دنیای کهنه پادشاهان پیش از اسلام، هم بسبب آنکه از عهد اسلام دوره شده بود و هم بدان جهت که با دنیای واقعی آن زمان مغایرت داشت، جلوه خیال انگیز یافت و مناسب شد برای حماسه(30). خداینامه ها الگوی یک سلسله تواریخ پادشاهان شد که هدف آنها بقول نویسنده مقدمه قدیم شاهنامه عبارت بود از نام شاهان و «کارنامه هاشان و زندگی هریکی، از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین ها». با اینهمه، در اخبار خداینامه ها، گذشته از آنچه به اساطیر و قصه ها مربوط است مواردی دیگر نیز هست که برای مورخ مایه اطمینان نیست. جزئیات مربوط به لشکرکشیهای رم و ایران خاصه آنجا که بین روایات مورخان شرق و غرب توافق نیست ازینگونه است. سخنان منسوب به شاهان که بموجب روایات خداینامه ها غالباً به هنگام جلوس آنان و بمنزله برنامه کارشان اعلام می شده است. همیشه از نوع نطق های جنگی منسوب به سرداران رم - که غالباً انشاء مورخان رومی است - نیست و در بعضی موارد ممکن است به اسناد رسمی خزائن مربوط باشد. در واقع خداینامه ها که شاهنامه و کتابهای سیرالملوک از آنها بوجود آمده است، تجسمی است از آرمانهای طبقه نجبا در عهد ساسانیان. محبوبیتی که جهانداران شاهنامه در تصویر شاعرانه فردوسی عرضه می دارند به احتمال قوی باید مربوط به همین آرمان طبقاتی نویسندگان خداینامه ها باشد. در چنین حالی آیا جای تعجب خواهد بود که وقتی شاعر از گنجهای خسروان سخن می گوید از منبع اصلی آنها که دسترنج طبقات پایین است صحبت نکند و آنهمه را به باج و ساوی نسبت دهد که از فرمانروایان مغلوب گرفته می شد؟
در پایان روزگار ساسانیان، شرق نزدیک - حتی ایران - با آیین تازه یی روبرو شد که فرهنگ بین النهرین و شام و مصر و حتی یونان را خیلی بیش از پیش در «جهان بین شرق باستان» غرق کرد.
اصل فکر مسیح - یک نجات دهنده موعود که می بایست برای یهود مصیبت زده، اندیشه یی تسلیت انگیز باشد - فقط بعد از انقراض یهودیه در 585 ق م در ادبیات دینی یهود و در طی مواعظ و مکاشفات پیغمبران آنها شروع به تجلی کرد و البته در اسفار تورات سابقه نداشت. آیا فکر سوشیانت زرتشتی ممکن است در پیدایش این امید دلنواز در بین یهود تأثیری کرده باشد؟ ظاهراً بعید نیست اما از کتاب جامعه، اشعیاء، و دانیال نبی پیداست که در قرنهای نزدیک به عهد عیسی، یهود تا چه حد چشم امید به این نجات دهنده خدایی خویش دوخته بودند. عبث نیست که وقتی نام عیسی و تعلیم او شهرت یافت بسیاری از طبقات ستمدیده، مسیح موعود را در وجود او جستند. بدینگونه از مکاشفات و رؤیاهایی که پیغمبران یهود درباره یک ملکوت تازه - یک نجات دهنده موعود - در دل می پروراندند، آیین مسیح بوجود آمد. اما زودباوریها، تعصبها و آرزوهای سرکوفته قوم وجود کسی را که این آیین به تعلیم او منسوب بود چنان در اساطیر و افسانه ها مستغرق کرد که هنوز بعضی از مورخان در وجود او بیشتر یک افسانه می یابند تا یک شخص واقعی. با اینهمه، اگر وجود عیسی از لحاظ تاریخ گه گاه مشکوک بنظر آید وجود فرهنگ و جهان بینی ممتازی که می بایست مسیحی یا عیسوی خوانده شود در خور تردید نیست. در آنچه این عیسویان نخست راجع به احوال و تعالیم عیسی روایت کرده اند تعصبهای کهنه، آرزوهای سرکوفته، و زودباوریهای مضحک آنها را می توان جلوه گر یافت. امروز البته کلیسا توقع دارد که تمام آنچه در اناجیل، اعمال رسولان و رسالات آنها در باب عیسی و یارانش آمده است واقعیت تاریخی تلقی شود اما اینکه چنین توقعی در نزد افکار آزاد پذیرفته شود خود حاجت به یک معجزه دارد - یک معجزه شگرف. در واقع اعتقاد به معجزه، اعتقاد به عنایت الهی، و اعتقاد به مکاشفات نه فقط اساس تمام روایات مندرج در مجموعه «عهد جدید» است بلکه تمام تاریخ نویسی مسیحی - شرقی و غربی - نیز بر آن تکیه دارد. این «عهد جدید» غیر از چهار انجیل، بیست و سه رساله بزرگ و کوچک دیگر را در بردارد که اصل آنها یونانی است و هیچیک از قرن چهارم میلادی هم فراتر نمی رود. بعلاوه، بزحمت می توان آنها را به وجود کسانی که بنام آنها منسوب شده اند مربوط کرد. از اینها گذشته نه فقط روایات هیچیک از آنها در شکل حاضر قول یک شاهد عینی وقایع نیست بلکه وقوع تحریف و تصرف و تغییر را هم درین متون نمی توان انکار کرد. تازه این نکته هم که از بین تعداد زیادی اناجیل موجود فقط چهار انجیل - متی، مرقس، لوقا، و یوحنا - را رسمی و مابقی را مخفی(31) یا غیر موثق خوانده اند مبتنی بر قراین و دلایل مربوط به نقد متون نیست. در محیط این اغراض و تعصبات بود که تاریخ نویسی مسیحی را سریانیها و ارامنه تقریباً منحصر کردند به روایات راجع به کرامات قدیسان و داستان شهدا. در تواریخ سریانی که بیشتر از قرن پنجم میلادی به بعد رنگ خاص خود را پیدا می کنند افسانه های تعصب آمیز بقدریست که قبول سایر مطالب آنها را مشکوک می کند و این نکته را در باب تعدادی از تواریخ قدیم ارمنی هم می توان گفت. البته جهان بینی مسیحی - بدانگونه که در تعلیم اگوستن عرضه می شد و بر تصور گناه ازلی، عنایت الهی، و نجات نهایی مبتنی بود - بعدها در طرز تاریخ نگری یونان و رم تحولی پدید آورد و در آن باب باید جداگانه سخن گفت. اما در شرق نزدیک - مخصوصاً بین سریانیها - تاریخ نویسی مسیحی هرگز تحول بارزی بوجود نیاورد. درست است که نجات را برخلاف تصور یهود به قومی خاص منحصر نمی کرد و تمام اختلافات زمینی و آلام جسمانی را زودگذر، جزئی و تحمل پذیر نشان می داد اما در غالب موارد آنچه از خواننده طلب می کرد عبارت بود از تسلیم و زودباوری.

پی نوشت ها :

1. Erman-Ranke, La Civilisation Egyptienne 1952/446
2. John Richard Greene
3. Karl Lamprecht
4.Charle-F. Jean. La Litterature Des Babyloniens/5. 129
5. Qarqar
6.OP.Cit./236-237.
7. Altorientalische Weltanschaung
8. Winckler, H.
9. برای نقد و بحث جامعی در باب آراء H. Winckler و مکتب او رجوع شود به:
V-V Barthold, Decouverte De L'Asie/ 45-47
10. مقایسه با ماخذ مذکور در یادداشت بالا/47
11. دوم سموئیل 8/17-16؛ اول پادشاهان4/3
12. دوم پادشاهان 24/5
13. Lucretius
14. Celsus
15. Origen, Contra Celsum.
16. رجوع شود به: Origene. Contra Celsum, I, 68
17. ابن رشد، تهافت التهافت، طبع بویژ.18-515
18. Spinoza, B., Tractatus theologico - politicus, 1670
19. Hume, D., Enquiry concerning Human understanding, 1748
20. S, Van den Berg, Averroe's Tahafut , GMS. II/175. Schleiermacher, F.21.
22. Otto von Freising, De duabus civitatibus, 1146.
23. Bossuet, J. B., Discours sur L, histoire universelle, 1681
24. Darwin, ch. r., Origin of Species, 1859.
25. Olmstead. History of Persian Empire/109؛ مقایسه شود با: Dachesn- Guillemin la Raligion De L Iran Ancien/154-5
26. ایران در زمان ساسانیان، تألیف ارتور کریستن سن، ترجمه رشید یاسمی، چاپ دوم/78
27. Agathias
28. Theodor Noeldeke
29. نولد که، حماسه ملی ایران، ترجمه ب. علوی/23
30. A. Bausani-A.P. Storia Della Letteratura Persiana/589-90
31. Apocrypha

منبع: زرین کوب، عبدالحسین، (1362)، تاریخ در ترازو: درباره تاریخ نگری و تاریخنگاری، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ پانزدهم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط