چکیده
در دورهى معاصر، که روند تغییرات غیر قابل پیشبینى است و سرعت وقایع امکان تطبیق براى بشر را مشکل ساخته، فعالیت علیه ملتها و فرهنگهاى دیگر اشکالى بسیار پیچیدهتر و مبهمتر از گذشته به خود گرفته است. در این میان، استعمار، که تاریخچهاى کهن در بین ملتها دارد، چهرهاى آراسته، چنان مىنماید گویى نیازى ضرورى براى ترقى و پیشرفت است؛ نمودى نو یافته و از ابزارهاى گوناگون در جهت پیشبرد اهداف خود استفاده مىکند. یکى از اساسىترین این ابزارها »جهانى سازى« است؛ فرایندى غیر قابل پیشگیرى و ممانعت. این مقاله در صدد پاسخ گویى به این سؤال اساسى است که »جهانى شدن« چه نقشى در پیشبرد اهداف استعمار فرانو و تسهیل این فرایند ایفا مىکند؟کلید واژهها : استعمار فرانو، جهانى شدن، امپریالیسم و هویت.
مقدمه
مرسومترین شکل استعمار و در عین حال گستردهترین و تاریخىترین آن استعمار از طریق اسلحه و زور است. هنوز هم این شکل خاص استعمار کاملا محو نشده است. شاید در گذشته هیچ کس باور نمىکرد که روزى استعمار بتواند با کمترین استفاده از اسلحه بتواند همچنان استعمار باشد.استعمار در عصر ما بىآن که اسلحه را کنار گذاشته باشد، به ابزارى به ظاهر غیر نظامى روى آورده است که مهمترین آنها، رسانه مىباشد. با این حساب، اسلحه - که نماد استعمار کهنه مىباشد - همچنان، و بلکه به مراتب از عصر پیش بیشتر تولید مىشود تا به اصطلاح نقش بازدارندگى و پشتیبانى از دیگر ابزار استعمار فرانو داشته باشد و در صورت نیاز، به کار گرفته شود. طرفه اینکه، هرگاه به کار گرفته شود، دیگر ابزار به ویژه رسانه آن را پشتیبانى کرده و حجم تلفات و خراب کارى آن را به اقتضاى منافع استعمارگران بسیار کمتر از آنچه بوده به نمایش مىگذارد.
استعمار عصر ما بیش از هر مفهوم دیگرى به مفهوم جهانى شدن گره خورده است. جهانى شدن وضعیتى است که استعمار فرانو در بستر آن و از طریق یکسان سازى فرهنگ، اقتصاد سیاست، حقوق و.... حضور خود را تداوم مىبخشد.
عصر امپریالیسم
برخلاف پیشبینىهاى لنین و رزالوکزامبورگ، از میان رفتن حکومت رسمى مستعمراتى - فراگردى که در سال 1919 آغاز و به طور ناگهانى، پس از جنگ دوم جهانى کامل شد - به نظام سرمایهدارى غربى خدشهاى وارد نیاورد. سرمایهدارى توانست بدون یارى ساختارهاى امپریالیستى در جهان سوم، بر تضادهاى درونى خود چیره شود.درست است که دربارهى برخى مواد خام، غرب هنوز وابستگى قابل ملاحظهاى به کشورهاى جهان سوم، به ویژه خاورمیانه دارد (چنان که شدت آن در بحران نفت 1974 نشان داده شد)، ولى آن بحران این حقیقت را نیز نشان داد که قدرتهاى غربى دیگر در موضع کاربرد قدرت سیاسى نیستند، چه رسد به قدرت نظامى براى پشتیبانى از منافع خود در کشورهاى جهان سوم. از این دیدگاه، دست کم عصر امپریالیسم مرده و دفن شده است. (2)
اما نظریه پردازان غربى در این باره زود نتیجهگیرى کردند؛ اینکه با آغاز فرایند مستعمرهزدایى و خودمختارى دموکراتیک، امپریالیسم دست کم در کشورهاى صنعتى غرب در اصول، به تاریخ سپرده شد و آخرین بقایاى آن از زمانى که اسپانیا و پرتغال دارایىهاى فرادریایى خود را رها ساختند، به طور کلى ناپدید گشت. این پرسش هنوز هم پابرجاست که «آیا به راستى امپریالیسم با دادن استقلال رسمى به مستعمرات پیشین، پایان یافته است، یا نوع جدیدى از حکومت امپریالیستى با وجود مستعمرهزدایى بر جاى مانده است؟»
تصور این موضوع که امپریالیسم ارتباطى چگونه از طریق شبکهى ارتباطات انگلیس، فرانسه، امریکا و سایر کشورهاى صنعتى بر کشورهاى جهان سوم اعمال مىشود، دشوار نیست. باید در نظر داشت که تلویزیون، سینما، ماهواره و اینترنت صرفا وسائل ارتباطى نیستند، بلکه دامنهى آنها وسیع بوده و براى ملتهایى که بخواهند نمادهاى فرهنگى، سیاسى و هویت خود را ارائه دهند، بسیار واجد اهمیت است.
جریان آزاد ورود فرآوردههاى ارتباطى به جهان سوم در نهایت، به سیل مهیبى تبدیل شده که کنترل آن غیر ممکن است. اتکا به وسایل و تجهیزات پیشرفتهى الکترونیکى در شهرهایى که پس از دورهى استعمار گسترش یافتهاند، حاکى از آن است که آموزش نویسندگان، تهیهکنندگان، فروشندگان، بازیگران و متصدیان دوربین در چارچوب فرهنگ خارجى صورت پذیرفته است. برنامهها مطابق الگوهاى شبکهاى امریکایى، فرانسوى و یا انگلیسى تهیه مىشوند و در این زمینه، ارزشهاى خارجى ارائه شده به طور بنیادى، با عوامل بومى ارائه شده در ستیزند. (3)
جریان یک طرفهى تولیدات رسانههاى گروهى یک رویداد اتفاقى نیست، بلکه یک عامل جنبى در جهت کمک به فعالیتهاى صادراتى و تجارتى است و این دو به صورت لازم و ملزوم یکدیگر درآمدهاند. در این جریان، آنچه نقش ویژه و اساسى ایفا مىکند، کم رنگ شدن و بىهویتى عناصر اساسى ممالک تحت سلطه است؛ چنان که طى گذر زمان، همسو با قدرت امپریالیستى، با بىتوجهى به عناصر هویتى خود، همچون مجموعهى زیر سلطهى قدرت استعمارگر مىشوند.
ماهیت استعمار فرانو
دگرگونىهاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى جهان در دورهى پس از جنگ سرد، ضرورت بازسازى و بازاندیشى در مناسبات جوامع غربى و غیر غربى را بیشتر کرده است. بازتاب این امر را مىتوان به صورت رواج یک رشته نظریههاى جدید در میان روشن فکران جهان سومى مشاهده کرد.این گرایش عمدتا در قالب نقد استعمارگرایى و تداوم آن در زندگى جوامع در حال توسعه مطرح شده است. هواداران این دیدگاه معتقدند: نقادىهاى هیچ یک از نظریههاى انتقادى دربارهى استعمار به اندازهى کافى اصلاحگر نبوده و به همین دلیل، مناسبات استعمارى در دورهى پس از استقلال کشورها نیز همچنان ادامه داشته است. به نظر آنها، مصون بودن دانش غربى از انتقاد، یکى از عوامل عمدهى تداوم پدیدهى استعمار در جوامع در حال توسعه است.
در استعمار نو، ساختار سیاسى کشورها به عنوان بازیگران اصلى جامعهى بینالمللى حفظ شد و نظام بینالمللى بر استقلال سیاسى و حاکمیت ملى ظاهرى کشورها مبتنى بود. اما با گسترش وسایل ارتباط جمعى و تبدیل شدن جهان به یک دهکدهى جهانى، به تدریج، حاکمیتها در مقابل نظام بینالمللى رنگ باخت و این امکان براى قدرتهاى سیاسى و رسانهاى فراهم شد که بدون توجه به مرزهاى جغرافیایى مستقیما ملتها را طرف خطاب خود قرار دهند. فروپاشى نظام دو قطبى و انحصار عملى قدرت رسانهاى و تبلیغى در غرب به این موضوع کمک شایانى نمود. در نتیجه، غرب براى گسترش اقتدار خود در حوزههاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى، روشهاى نوى را پایهگذارى کرد که با روشهاى مورد استفاده در عصر استعمار نو از جهاتى متفاوت بود. به همین دلیل و براى تعیین راهبرد مناسب، عوامل خود را به دو بخش «نرمافزارى» و «سختافزارى» تقسیم نمود.
تنوع تمدنى در این حوزهها، باید به شکلگیرى یک تمدن جهانى با ارزشهاى واحد منجر شود که همان »تمدن غربى« است. این تمدن در عرصهى اقتصاد، کاپیتالیسم و در عرصهى سیاسى، لیبرال - دموکراسى و در عرصهى فرهنگى، ارزشهاى غربى را حاکم ساخت. مفهوم نظریهى »پایان تاریخ« فوکویاما چیزى جز این نیست، هر چند براى استقرار چنین تمدنى جهانى، که حتى زبان واحدى نیز دارد، چالشهاى فراوانى برشمردهاند. (4)
نویسندگان گوناگون همچنین دربارهى سرشت گسستهى »پساتجدد« اختلاف نظر دارند و برخى، بخصوص فوکویاما این برداشت را ترجیح مىدهند که ما در میانهى یک دورهى گذار معرفتى هستیم که »پساتجدد« به عنوان برابر نهاده کامل بازنمایىهاى صادق یا واقعى شناخت یا حتى تظاهر به آن در نظامهاى موجود معرفت غرب، که کماکان طفیلى تجدد است هنوز تحقق نیافته. (5)
در استعمار فرانو، بر به کارگیرى ساختارهاى اساسى در اختیار قدرتهاى استعمارگر تلاش مىشود. ولى به دلیل آنکه در فرایند »جهانى شدن«، تسلط همه جانبه به راحتى صورت پذیر نیست، در روند استعمار فرانو نیز با چالشهاى فراوانى روبهرو هستند که از جملهى آنها مىتوان به فرهنگهاى محلى و منطقهاى اشاره کرد که با وجود همشکلى سازمان جهانى و تلاش در یکسان سازى، به راحتى قادر به حذف فرهنگ پیشین و جاى گزینى عناصر جدید نیستند.
در استعمار فرانو، سلطهى فرهنگى بر سلطهى نظامى مقدم است. در این نوع استعمار، رسالت اصلى بر عهدهى رسانههاست و نه ادوات نظامى. البته ممکن است ادوات نظامى هم به کار گرفته شوند که تنها براى تقویت همان سلطهى رسانهاى هستند. در این نوع استعمار، به دنبال استحالهى فرهنگى هستند. (6)
به دلیل آن که قدرت سختافزارى استعمارگران در به استیلا کشیدن سایر کشورها، بلامنازع است، بدین روى، همگام با قدرت نرمافزارى رو به رشد خود در این میدان، در دستیابى به اهدافشان موفقیت روزافزونترى به دست خواهند آورد.
پدیدهى « جهانى شدن »
جهانى شدن به دلیل کاربرد متفاوت خود، معانى متفاوتى را به ذهن متبادر مىسازد. در برخى از تعاریف مترادف با کلمهى لاتین « westernization » ( غربى شدن ) به کار مىرود. در این حالت، چون کشورهاى غربى سعى دارند کشورهاى دیگر را تابع خصوصیات اجتماعى، فرهنگى و ارزشى خود سازند و شیوهى جدیدى از زندگى غربى را بر آنها تحمیل کنند، که این به منزلهى ایجاد تبعیض و تاراج منابع جهان سوم است، از آن به عنوان «جهانى سازى» یا «جهانى کردن» یاد مىشود. لازم به ذکر است که موضع تمامى مخالفان جهانى شدن بر پایهى این تعریف شکل مىگیرد.آنتونى گیدنز، که از جمله جامعهشناسان معاصر است، «جهانى شدن» را به معناى گسترش روابط اجتماعى و اقتصادى در سراسر جهان مىداند که بر جنبههاى متعدد زندگى مردم تأثیر گذاشته و آنها را به عنوان یک نظام واحد درمىآورد.
در تعریفى دیگر، «جهانى شدن» مترادف کلمهى لاتین « world society » ( جامعهى جهانى ) است که طى آن، ملتها و کشورها سعى در کاهش منازعات و بهرهورى بیشتر از منابع دارند و در حقیقت، کشورها به صورت دهکدهاى جهانى در تبادل دائم اطلاعات و ارتباطات قرار مىگیرند. این تعریف هر چند مخالفان چندانى ندارد و سعى در شریک دانستن تمام کشورها در فرایند جهانى شدن دارد، اما کدخدایى این دهکده را نادیده انگاشته است که بدون شک، کدخدایى را کسى بر عهده دارد که قدرت و توان بیشترى دارد.
در واقع، جهانى شدن مصداقهاى متعددى دارد که از جملهى آنها، مىتوان به مصداقهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى اشاره کرد. در تحلیل رابطهى استعمار فرانو و جهانى شدن آنچه ویژگى خاص مىیابد بعد فرهنگ است که عمدهترین جایگاه را در استعمار فرانو به خود اختصاص داده است.
مىتوان گفت: جهانى شدن جایگاهى برجسته و اهمیتى چشمگیر به فرهنگ بخشیده است. این فرایند در عین حال که با نوعى همگون سازى فرهنگى همراه است و فرهنگى واحد بر جامعهى جهانى حاکم مىکند، بسترها و امکانات فراوانى را هم براى همزیستى، تبادل، آمیزش و تعالى فرهنگى و همچنین خاصگرایىهاى گوناگون فرهنگى فراهم مىکند. به بیان دیگر، دنیاى معاصر، هم شاهد جهانى شدن فرهنگ (امپریالیسم فرهنگى، غربى شدن، امریکایى شدن و از این قبیل) است و هم شاهد فرهنگى شدن جهان.
ابزارهاى استعمار فرانو در فرایند جهانى شدن
در استعمار فرانو، به دلیل آن که سیطرهى استعمارگران تمام کشورهاى دنیا را دربر مىگیرد، امکان رودررویى مستعمرات به سادگى میسر نیست، در این میان، برخى از کشورها، که در مکانهاى حساس جغرافیایى واقعند و به مقابله با این سیطره برخاستهاند عملا با آسیبهاى متعدد دیگرى، اعم از اقتصادى، سیاسى و فرهنگى مواجه شدهاند که این موجب ایجاد تشتت فکرى و اجتماعى در بین آن جوامع گشته و در چگونگى رودرویى با این استعمار تضادى است.از سوى دیگر، استعمار فرانو آن چنان با فرایند جهانى شدن درآمیخته شده است که گویى تمایزى بین این دو وجود ندارد و هر دو یک شاخهى اصلى از تحولات جهان مدرنیته را تشکیل مىدهند.
در این نوع استعمار، استعمارگر از یک سو، براى همرنگ سازى ظاهر و پوستهى سایر جوامع با دیدگاههاى غربى تلاش مىکند؛ و از سوى دیگر، سعى در متقاعد ساختن سلسله مراتب نخبگان هر جامعه در تغییر هویت جوامع متبوع خودشان دارد و براى انجام این کار، با توجه به قدرت علمى و نرمافزارى روزافزون خود، امکان جذب و نفوذ فکرى و تأثیرگذارى در این طبقه بیشتر است. بدون شک، همزمان با همراه سازى فکرى نخبگان هر جامعه امکان تغییرات درونى و فرهنگى آن جوامع نیز میسرتر مىشود، گذشته از اینکه قدرتمندترین ابزارهاى رسانهاى براى دست یابى به این هدف در دست استعمار فرانو قرار دارد.
در این زمان است که به کم رنگ سازى نقش هنر، علم، فرهنگ، ادبیات و پیشینهى تاریخى هر یک از ملتها مىپردازد و با جعل و وارونهسازى تاریخ، تمام پیشرفتها را غرب و ممالک برگزیدهى خود منصوب ساخته و سایر ملتها را بىبهره از همهى نشانههاى مدنیت مىشمارند و به تدریج، با تهى ساختن هر ملتى قادر خواهند بود آنچه را متعلق به خودشان است، جایگزین سازند و آنها را مدیون پیشینهى غنى (ساخته شده) خود بدانند.
طبیعى است که در این فرایند تدریجى، که در حال حاضر بسیارى از عوارض آن هویدا شده آنچه مشهود است غالب بودن نوعى اندیشه و طرز فکر خاص است، که متعلق به غلبهى یک دسته و گروه خاص است؛ بنابراین، با وجود مطرح شدن تعامل و همزیستى فرهنگها آنچه مشهود است تسلط غالب یک فرهنگ، اقتصاد، مذهب، تاریخ و طرز فکر است که آن هم متعلق به کشورهاى استعمارگر و مسلط است. از این روست که مىبینیم تعداد زبانها، فرهنگها و مذاهب مختلف رو به کاهش است.
در نهایت، آنچه به عنوان ابزار اساسى استعمار فرانو مطرح است، تولید روزافزون علوم متعدد و در دست گرفتن طبقهى خلاق هر یک از ملتها براى نیل به اهداف خود و استفادهى کاربردى از علوم، به ویژه علوم فلسفى و انسانى در کنار ابزارهاى خاص سختافزارى است.
تعامل متقابل جهانى شدن و استعمار فرانو
جهانى شدن در مرحلهى کنونى آن، بخشى از تحول اصلاحگرى تجدد غرب است که حصاربندى گروه جوامع را به شکل روشنترى در مسائل اقتصادى و همچنین به شکلى فزاینده در ابعاد فرهنگ و سیاست ناممکن مىسازد.رسانههاى الکترونیکى جهانى، بازارهاى جهانى و نهادهاى فراملى حکومتى روابط میان سرزمین و هویت را پیچیده مىکنند و موجب مىشوند موضوعات محلى در باز تولید هویت از طریق ارجاع به نصوص فرهنگى کاملا محلى با مشکل مواجه شوند. دولت - ملت از سوى همین نیروها با چالشهایى در مقابل قدرت خود به عنوان یک نص زمینه آفرین (7) روبهرو مىشود.
در اینجا، بهتر است فرهنگ به عنوان یک چارچوب یا زمینهى تفسیرى به عنوان سرچشمهاى براى هویت یا به قول لش واورى به عنوان ابزارى فهمیده شود براى اینکه به مردم گفته شود: کیستند. (8)
«فرهنگ جهانگیر» فرهنگى است جهان شمول، فارغ از زمان و حتى فرهنگهاى جهان شمولى همچون فرهنگهاى یونانى و روسى جهان باستان، و فرهنگهاى اسلامى و مسیحى قرون وسطا که از مکانهاى خاصى منتشر مىشدند و بار تاریخى سنگینى داشتند. اما فرهنگ جهانگیر امروز بىریشه است و در فضایى وسیع قرار گرفته است. بر اساس استدلال اسمیت، این فرهنگ به دلیل این ویژگىها رقیق و ناموثق است و هویتهاى کلى نمىتوانند در چنین خاک ضعیفى ریشه بگیرند. این فرایندها بیش از آن که انسجام هویت ایجاد کنند موجد تردید و نوسان مىشوند یا هویتهاى چندگانه محلى، ملى یا اروپایى، سیاه پوست یا سرخ پوست را به وجود مىآورند و بدین سان، به تضعیف تار و پود سازمانهاى قدیمى کمک مىکنند. (9)
جریانهاى فرهنگى موجب دگرگونى سیاست هویت ملى و به طور کلى، هر نوع سیاست مربوط به هویت مىشوند. بعضى از نظریه پردازان جهانى این تحولات به عنوان ایجاد یک احساس تعلق جهانى و آسیبپذیرى جدید تلقى مىکنند که موجب فراروندگى وفادارى به دولت ملى، یعنى به »کشورم« - درست یا غلط - مىشوند.
در اینجاست که استعمار فرانو نقش ویژهى خود را ایفا مىکند؛ چنان که در این میان، امریکا به عنوان مدعى برپایى دهکدهى جهانى، به سرپرستى این کشور از راههاى گوناگون سعى در اعمال این سلطه دارد و با روشهاى متفاوت از جمله جهانى سازى، ارزشهاى امریکایى و قدرت اقتصادى و سیاسى مسلط خود، بیش از سایر کشورهاى هم سطح، در جهت دستیابى به این هدف است. (10)
شاخصههاى استعمار فرانو
شاخصههاى استعمار فرانو را مىتوان به موارد اساسى جهانى سازى در عرصههاى اقتصاد، سیاست و فرهنگ تقلیل داد که هر یک از این موارد به صورت ذیل است:الف. اقتصاد
از لحاظ تاریخى، تقدم و برترى به جهانى شدن اقتصادى تعلق دارد و از بعد استعمارگرى نیز تقدم به استعمار اقتصادى ممالک اختصاص دارد.پیشرفتهاى خارقالعاده در رایانهاى کردن امور و مخابرات مانند نظامهاى دیجیتالى و فنآورى ماهوارهاى هم در پیشبرد فرایند جهانى شدن اقتصادى در سالهاى اخیر نقشى بسزا داشتهاند. در نتیجهى چنین تحولاتى، امروزه بسیارى از کالاها و خدماتى که تاکنون قابل تجارت نبودهاند، در مدار تجارت جهانى قرار گرفتهاند. (11)
در عرصهى اقتصاد، گسترش فعالیت شرکتهاى بزرگ چند ملیتى، آزاد سازى تجارت یا تجارت آزاد از طریق سازمان تجارت جهانى از ابزارهاى اساسى استعمار فرانو محسوب مىشود.
برآورد شده است که در اواسط دههى نود، 45000 شرکت چند ملیتى مادر، قریب 280 هزار سازمان وابسته را کنترل مىکردند. از این تعداد، 37 هزار شرکت (قریب 82 درصد) به یکى از چهارده کشور پیشرفته جهان تعلق داشتند و دفتر مرکزى 90 درصد آنها در جهان توسعه یافته قرار داشت. شرکتهاى مورد نظر در سال 1996 قریب هفت تریلیون دلار فروش داشتند که بیش از ارزش کل تجارت جهانى (2 / 5 تریلیون دلار) بود.
گسترش فضاهاى فرا جهانى موجب تسهیل گسترش انباشت مازاد به بخشهاى مصرفى شده است. مصرفگرایى رفتارهایى را توصیف مىکند که اشخاص با شور و اشتیاق زیاد، انواعى از کالاها را، که موجب نوعى ارضاى آنى اما زودگذر مىشود، به دست مىآورند و معمولا به سرعت آنها را دور مىاندازند. در این نوع مصرف، ارضاى تمایلات زودگذر، به ویژه میل به چیزهاى نو، سرگرمى، خیال پردازى، مد و لذت از اهمیت برخوردارند. در نتیجهى افزایش قیمتها، که منجر به تولید بیشتر مىشود، و عمر نسبتا کوتاه محصولات، که منجر به خریدهاى زیادتر مىشود، مصرف گرایى نقش اصلى را در بقا و رشد سرمایهدارى صنعتى معاصر ایفا مىکند. در واقع، ارکان برجستهى مصرف گرایى در بزرگترین شرکتهاى دنیا قرار دارند. (12)
با توجه به اینکه مهمترین عناصر تبلیغاتى در دسترس کشورهاى شمال است، روند شکل دهى به مصرف گرایى نیز در دست این کشورها است و در این بین، کشورهاى جنوب به خاطر جمعیت زیاد، عمدهترین مصرف کنندهى کالاهاى تولیدى کشورهاى غرب هستند. بنابراین، کشورهاى استعمارگر با در دست داشتن قدرتهاى عمدهى اقتصادى در روند جهانى شدن، عملا به حذف کشورهاى ضعیف مىپردازند و با توجه به اینکه کشورهاى ضعیف قدرت مقاومت در مقابل آنها را ندارند، پس از کوتاه زمانى در این روند هضم مىشوند.
ب. سیاست
در مباحث سیاسى، یکى از مهمترین مسائل، اعمال دموکراسى بر تمام کشورهاى دنیاست. در دموکراتیک کردن، استعمار فرانو نمىخواهد نظام جهانى دموکراتیک شود، به گونهاى که همهى اعضاى آن در ادارهى آن سهم مساوى داشته باشند. این امر از نظر قدرتهاى بزرگ نه میسر است و نه مطلوب، بلکه مقصود طراحى نظامهاى سیاسى داخلى کشورها بر مبناى الگوى لیبرال - دموکراسى است. از این طریق، در کشورهاى تحت استعمار، ساختارى به ظاهر مشروع و مردمى حاکم مىشود که با شعارهاى حقوق بشرى هماهنگى دارد، اما قدرتهاى استعمارى با تکیه بر قدرت رسانهاى و تأثیرگذار خود بر افکار عمومى مردم جهان، آنان را به سمت و سوى مورد نظر خود هدایت مىکنند.جهانى شدن وسیع و سریع تاریخ معاصر موجب تغییر و تداوم حکومت شده است. ظهور فوق قلمروگرایى به تغییراتى در خصلت دولت کمک کرده است، بدون اینکه خود دولت را رو به تحلیل ببرد. جهانى شدن موجب گسترش موضعهاى حکومت شده، بدون آن که دیوان سالارى را به عنوان چارچوب زیربنایى زمامدارى از میان بردارد.
دولتها، تحت تأثیر جهانى شدن معاصر، براى سیاست قلمروگراى دفاع از داخل در برابر خارج، همسانى و ثبات کمترى دارند. دولتها دیگر همواره به طور آشکار از منافع داخلى در برابر خارجیان دفاع نمىکنند. بعکس، دولتهاى پسا خودمختار در حال تبدیل شدن به صحنههاى همکارى و رقابت میان مجموعهى پیچیدهاى از منافع وابسته به قلمرو فوق قلمروى هستند. این منافع در قالبهایى پوشیده و ابهام آمیز هر چند تعلق به کل کشورها را مىرساند، اما عملا در جهت تأمین منافع کشورهایى خاص و یا اتحادیهى مجموعه سرزمینهایى مشخص است و در این میان، کشورهاى مستعمره بدون آن که از این رهیافت اطلاعى داشته باشند در جهت تأیید این روند حرکت مىکنند.
ج. فرهنگ
گر چه دیدگاههاى متعددى دربارهى جهانى شدن فرهنگى و نقش خاص استعمار فرانو در به سیطره کشیدن دنیا وجود دارد، ولى به طور کلى، مىتوان سه جنبهى اساسى را در این خصوص شناسایى و بیان کرد. این جنبهها عبارتند از: گسترش تجدد غربى، گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرفى سرمایهدارى و جهانى شدن فرهنگ امریکایى. در ذیل، ویژگىهاى هر سه جنبه را به اختصار ذکر مىکنیم:چند ویژگى تجدد عبارتند از: »صنعت گرایى« که نوعى سازمان اجتماعى - اقتصادى به شمار مىآید. صنعتگرایى خود در چارچوب نظام فراگیرترى قرار مىگیرد که »سرمایه دارى« نام دارد. »سرمایهدارى« نوعى نظام تولید کالایى است که بازارهاى تولید رقابتى و کالایى شدن نیروى کار را دربر مىگیرد. در این نظام، همهى حوزهها و روابط اجتماعى در رابطه با تولید کالا بازسازى مىشود و کارایى اقتصادى به صورت مهمترین معیار ارزش در زندگى اجتماعى به شمار مىآید.
گسترش تجدد به سوى جوامع غیر غربى در طول چندین دهه، تداوم داشت، ولى در سدهى بیستم و به ویژه دهههاى اخیر، شتاب بیشترى گرفته است. از این رو، فرایند جهانى شدن را مىتوان فرایند »جهانى شدن تجدد« یا به عبارت دیگر، »جهانى شدن فرهنگ و تمدن غربى« دانست. بر اساس چنین دیدگاهى، برخى نظریهپردازان عقیده دارند: فرایند جهانى شدن صرفا به ادغام اقتصادى جهان نمىانجامد، بلکه نوعى همگونى فرهنگى را نیز به همراه دارد، ولى این همگونى فرهنگى در مسلط و جهانگیر شدن تجدد یا فرنگ و تمدن غربى نمود مىیابد. (13)
نظریه پردازان پایبند به نظریهى امپریالیسم فرهنگى، معتقدند: تردیدى در گسترش و سلطهى فزایندهى یک فرهنگ در جهان وجود ندارد، ولى این فرهنگ همان ارزشها، هنجارها و باورهاى قوم محور غربى است که در ظاهرى عام و غیر قومى عرضه مىشود. آنچه در عرصهى جهانى فرهنگ رایج و مسلط مىشود، تصورات و مصنوعات و هویتهاى تجدد غربى است که صنایع فرهنگى غربى عرضه مىکنند. این صنایع بر شبکههاى جهانى مسلط هستند و امکان چندانى براى روابط و تبادل فرهنگى برابر میان غرب و دیگر نقاط جهان باقى نمىگذارند.
از میان مجموعه ویژگىهاى بخش تجدد، آنچه بیشتر و شدیدتر از دیگر عناصر، جهانگیر مىشود، نوعى »فرهنگ مصرفى« متناسب با نظام سرمایهدارى است. پس فرایند جهانى شدن فرهنگى تبعى است از فرایند جهانى شدن اقتصادى یا نظام جهانى سرمایهدارى.
اقتصادى شدن فرهنگ و جریان جهانگیر فرهنگ مصرفى، الگوها و روشهاى هویتیابى را نیز تحت تأثیر قرار مىدهد. فرایند جهانى شدن فرهنگى در حالى که همهى مرزهاى فرهنگى را تخریب مىکند و نهادها و عناصر سنتى هویت بخش را به چالش مىطلبد، مصرف را به منبع اصلى هویت و انفکاک اجتماعى تبدیل مىکند.
همان گونه که جهانى شدن فرهنگ و تمدن غربى عمدتا در جهانى شدن فرهنگ مصرفى مرتبط با نظام سرمایهدارى نمود مىیابد، فرهنگ امریکایى نیز محتواى اصلى این فرهنگ مصرفى را تشکیل مىدهد. به بیان دیگر، نمىتوان تردید کرد که فرایند جهانى شدن فرهنگى با گسترش دادن فرهنگى واحد در سرتاسر جهان نوعى ادغام و همگونى جهانى پدید مىآورد، ولى فرهنگى که جهان را تسخیر مىکند در اصل، نسخهى امریکایى فرهنگ مصرفى نظام سرمایهدارى است، هر چند عناصر و ویژگىهاى غیر امریکایى را هم مىتوان در این فرهنگ شناسایى کرد، اما وجه غالب مورد نظر امریکایى است.
در واقع، بخش عمدهى فرهنگى که جهانى مىشود غربى و امریکایى است. آداب و نهادهاى این فرهنگ هنوز پیش گام تحول فرهنگى جهان است و از هر منظرى که نگاه کنیم، نمىتوانیم قدرت آشکار سرمایهدارى غربى و فرهنگ ناشى از آن را نادیده انگاریم، چه این فرهنگ نمود فرهنگى عمومى مانند کالایى شدن زندگى روزمره یا فرهنگ مصرفى باشد، چه یک دستهى خاص از صنایع فرهنگى جهانى؛ مانند شبکههاى اطلاعاتى بسیار قدرتمند غربى. پس در واقع، فرایند جهانى شدن فرهنگى تداوم سلطه و امپریالیسم غربى است.
با توجه به این روند بدون شک، پیداست که هویت و ماهیت استعمار فرانو از طریقى آشکار و یا با تمسک به قدرت و زور وارد نمىشود و هیچ نیاز خاصى به اعمال فشارهاى مادى ندارد، بلکه با تزریق فرهنگ اندیشه، ایدئولوژى و فکر خود به تمام جوامع تحت سیطره، آنها ناخودآگاه تسلیم خواستهاى استعمار مىشوند و بلکه خود بخشى از ملت و دولت استعمار مىگردند.
چشمانداز آینده
روند جهانى شدن در جهت اهداف استعمار فرانو چیزى در پى ندارد، جز ایجاد بحران هویت به صورتى ویژه و مخرب. در این زمینه، آنچه در جهت مقابله با این روند در حال شکلگیرى است از یک سو، خاص گرایى فرهنگى است و از سوى دیگر، رشد روزافزون بنیادگرایىهاى مذهبى، که نابودى مذهب و انسان را با هم دارد. بنابراین، در صورت تداوم این روند نمىتوان وضعیت خوشایند را براى آیندهى بشریت پیشبینى کرد. با وجود این، به دلیل آن که به طور همزمان کشورهاى شرقى به بازیابى خویش در تقابل با این فرایند گرایش پیدا کردهاند، جاى امیدوارى است که تداوم این روند از حالت افراط و تفریط به اعتدال بازگردد.البته موج دیگرى که همراه با روند رو به رشد استعمار فرانو در غرب در حال شکلگیرى است، زیر سؤال بردن دنیاى ناسوتى غرب توسط خود مردم غرب است. در واقع، به نظر مىرسد آنچه مىتواند سدى محکم در مقابل فزونى این رشد باشد رجعت به دنیاى لاهوتى شرق است؛ چنان که این گرایش همزمان با موج نیهیلیسم در بین مردم غرب در حال رشد است.
از سوى دیگر، اگر با خوشبینى به این مسئله بنگریم، مىتوانیم با توجه به روند رو به رشد جامعهى معرفتى و تأکید بر به کارگیرى روشهاى نرمافزارى، که امکان پاگیرى آن در مستعمرهها نیز زیاد است، به زوال قدرت گیرى استعمار امیدوار باشیم.
نتیجهگیرى
با توجه به مباحث مذکور، استعمار فرانو در صدد است به صورتى پوشیده و نامحسوس، همهى کشورها و فرهنگها را در زیر حصار قدرت خود درآورد و در طى گذر زمان، قدرت و فرهنگ خود را غالب و چیره سازد؛ چنان که گویى هر یک از کشورها در زمرهى یکى از ایالتهاى کشور استعمارگر است، بدون آن که خود از موقعیت خویش مطلع باشند. در این حالت، با توجه به قدرت فنآورى، استعمار فرانو از ابزارهاى متعددى براى دستیابى به هدف خود استفاده مىکند که از آن جمله، مىتوان به تبلیغات فراگیر از طریق شبکههاى ارتباطى جهانى اشاره کرد که تحت سیطرهى آنها هستند و از این طریق، به تخریب و یا اعتلاى عناصر مخالف و موافق خود مىپردازند و به افکار عمومى شکل مىدهند. از سوى دیگر، آنها به پردازش واژههاى جدیدى همگام با اهداف شوم خود مىپردازند و از آنها براى تخدیر افکار استفاده مىکنند.علاوه بر این، هر جا لازم باشد، از قدرت نظامى خود استفاده مىکنند و تحت عناوینى همچون »ارزشهاى لیبرال و دموکراسى« به پیشبرد اهداف خود مىپردازند. در نهایت، »استعمار فرانو« شیوهاى تازه از استعمار است که در آن استعمارگران با جهانى سازى ارزشهاى فرهنگى و نظام اقتصادى خود و دموکراتیک کردن نظامهاى سیاسى کشورها، آنها را به چارچوب سیاستهاى بینالمللى خود هدایت مىکنند.
پینوشتها:
1- دانشجوى کارشناسى ارشد جامعه شناسى دانشگاه اصفهان.
2- تئورى امپریالیسم، ص 137.
3- ژئوپولیتیک اطلاعات، ص 38.
4- www.google.com.
5- The Postmodern Political Condition, p.274.
6- www.sid.com.
7- context generative script.
8- Economies of Signs and Espace, p. 129.
9- نظام جهانى: اقتصاد، سیاست و فرهنگ، ص 213.
10- جهانى شدن و مخالفان آن، ص 41.
11- جهانى شدن: فرهنگ، هویت، ص 6.
12- نگاهى موشکافانه بر پدیدهى جهانى شدن، ص 141.
13- جهانى شدن: فرهنگ و هویت، ص 101.
/ج