نویسنده: دکتر سعید فاطمی
برای نخستین بار شاعران بودند که تقسیم اعصار را بوجود آوردند.
اما هیچکدام جز «اوید Ovide» توضیحی مشروح بدان نیفزودند. برای رومیها (عصر طلائی) مربوط بزمانی است که (ساتورن) بر (لاسیوم Latium) که بمعنی پناهگاه است حکومت میکرد.
(لاسیوم در افسانه ها مرتبط با تشکیل و بوجود آمدن روم است و سالیان دراز پادشاهان افسانه ای نظیر (ژانوس Janus- پیکوس Picus- فنوس Faunus- انه Enee) بر آن حکومت میکردند.)
اما اشیل «Eschyle» درست مخالف «اوید» فکر میکند زیرا در اثر جاودان خود بنام (پرومته در زنجیر «Promethee enchaine») تابلوی کم رنگی از توصیف مربوط بعصر طلائی را ترسیم مینماید یعنی در حقیقت وضع تأثرانگیز مردم را قبل از آنکه پرومته ی (تیتان «Titan») هنرها و استفاده از آتش را بانسان بیآموزد تشریح کرده است.
پسران و دختران اورانوس و گایا (آسمان و زمین) در آسمانها زندگی میکردند و شش پسر بنام تیتان: اوسئان «Ocean»- کوئوس «Coeos»- کریوس «Crios»- هی پریون «Hyperion»- ژاپت «Japet»- کرنوس «Cronos» و شش دختر بنام تیتانید: ته تیس «Tethys»- ته ئی آ «Theia»- تمیس «Themis»- منه موزین «Mnemosyne»- فوبه «Phoebe» و رئا «Rhea» بودند.
پسران بطور عموم (تی تان) و دختران (تی تانید) نامیده میشدند و چون پدر (اورانوس) آنها را در اعماق جهنم (تارتار) زندانی کرد علیه او شورش کردند و او را از پهنه آسمان راندند.
در هر حال (عصر طلائی) نخستین عصر هستی است. در آن عصر قانونی جز حسن نیت و تقوی و شرافت وجود نداشت.
مجازات یا ترس و زورگوئی هنوز مفهوم پیدا نکرده بود و بر روی دیوارها شعارهای وحشتناک نوشته نمیشد (از قرن پنجم قبل از میلاد مسیح تا زمان امپراطوری روم و بوجود آمدن قوانین، دوازده لوح بر دیوارها نصب شده بود که در حقیقت مردم را تهدید بمجازات مینمود و «اوید» در «متامورفوز- استحاله» بآن الواح 12 گانه برنزی اشاره میکند و منظورش این است که بفهماند دوران طلائی سپری شده و عصر خودمختاری آغاز گشته است).
در دوران طلائی مردم در برابر قاضی که عدالت شعار او بود نمی لرزیدند و شاید اصلاً عدالتی وجود نداشت زیرا همه جا امن بود و همه کس آرامش داشت و احتیاجی و احساسی بوجود عدالت نمینمود.
در عصر طلائی هنوز درختان صنوبر و کاج را در کوهستان ها قطع نمیکردند تا چوب آنرا مصرف آزار همنوعان خود برسانند و هیچکس ساحلی و مرزی جز قله ای که در آن زندگی میکرد یا رودخانه ای که از کنار دیار او میگذشت نمیشناخت.
در عصر طلائی قلاع وجود نداشت و جنگجویان کلاه خود بسر و شمشیر و سنان در دست دیده نمیشدند.
بون کمک سپاهی مردم امنیت داشتند و زندگی آرام و مرفه خود را دنبال میکردند.
زمین نیز از هرج و مرج ساکنان خود در امان بود و بیل و سه شاخه و داس وجود نداشت تا او را بیازارد اما میوه خویش را میداد و از محصولات خود انسان را متمتع میساخت- طبیعت حاکم مطلق بود و دست انسانها از یغماگری کوتاه.
در دوران طلائی، بهار جاودان بود و آسمان نیلگون کج خلقی نمیکرد و غرش نمینمود و گلها پژمرده نمیشدند و طوفان آنانرا بیغما نمیبرد.
زمین بدون شخم گندم میداد و صحراها بدون هیچگونه تلاشی بارور بودند.
این عصر، عصری بود که در همه جا رودخانه های شیر و شطوط شراب مینوی و انگبین زرین جاری بود.
(لازم بتوضیح است که در عصر طلائی و عهد عتیق انگبین اکسیری آسمانی محسوب میشد که زنبورهای مخصوصی از شیره گلهای بهشتی و برگ درختان بویژه درخت بلوط اخذ میکردند).
ژوپیتر (زئوس) بخدائی خدایان رسید و ساتورن (کرنوس Cronos) که با داس نشان داده میشد به اعماق جهیم رفت(1).
با سرنگون شدن ساتورن «Saturne» عصر طلائی بپایان میرسد و با حکومت ژوپیتر «Jupiter» عصر نقره آغاز میگردد.
عصری که ارزش معنوی آن بمراتب از دوران قبلی کمتر بود زیرا با شروع این عصر جنبه روحانی و عدالت جاودان دیگر وجود نداشت بلکه بغض و کینه و عناد و نفرت و جاه طلبی رواج یافته بود.
دوران بهار جاودان با سقوط عصر طلائی بسر آمد و هوسهای خزان و آتش گرم تابستان و سردی و خمودگی زمستان، جای بهار طلائی را گرفت. یخبندان و سرما در یک فصل و حرارت و گرما در فصل دیگر عدالت چهار فصل را مقهور و مغلوب نمود بدانسان که زئوس خدای خدایان کرنوس را از پا درآورد و او را محکوم قدرت خویش ساخت.
گویند برای نخستین بار استالاکتیت یخ بوجود آمد (همان قندیل های واژگونی است که از سقف غارهای قدیمی بصورت یخی یا گچی در اثر ترشح آب و سرما بوجود میآید و آن را طاقدیس مینامند) در این عصر بود که برای نخستین بار انسان بغارها و نقاط سرپوشیده پناه برد و برای خود مأمن و مسکن ساخت زیرا عدالت از میان رفته و ترس همه جا را فرا گرفته بود. (بدینطریق سؤالی بوجود میآید که آیا ترس منشاء تمدن امروزی و شهرنشینی هست یا نه؟).
دیگر زمینها بخودی خود بارور نبودند و در همه فصول گلها، زیبائی جاودانی خویش را حفظ نمیکردند.
این نسل و این عصر نیز پایدار نماند و جای خود را به عهد مفرغ داد که درنده خوئی و جنگجوئی و برادرکشی را بنیان گذاری نمود.
این نسل وقتی به مفرغ دست یافت، با آن اسلحه ساخت و با خون ریزی و جدال آتش خشم و خودخواهی خویش را اطفاء و اقناع نمود.
اما عصر آهن بدنبال مفرغ نشان داد که میتوان از بد، بدتر بود.
دیگر جز خون هیچ نیروئی در برابر عصر آهن پایداری نمیکرد و لبه تیز سلاحها را سیراب نمینمود.
حیله گری و دام گستری بحمایت عصر آهن آمد و خشونت و خودخواهی نیروی آن را افزایش داد.
دست یافتن بدریاها و ساختن کشتی های بادی حتی جزائر دور افتاده را از گزند آهن و خون در امان نگذاشت.
سرزمینهائی که چون انوار درخشان خورشید پاک و منزه بودند بخون و آهن خو گرفتند! از اعماق زمین بدی ها جوانه زد و جای خوبی ها را گرفت.
حتی اگر کسی بمهمانی میرفت شمشیر خویش را در زیر سر میگذاشت و با چشم (خواب بیدار) از جان خود بیمناک بود.
ترّحم مغلوب بیرحمی شده بود و آخرین مهمان آسمانی یعنی (آستره Astree) که مظهر عدالت جاودان بود زمین خون آلود را ترک کرد، آستره دختر زئوس و تمیس «Zeus-Themis» بود که در میان غیر جاودانها در عصر طلائی زندگی میکرد اما بدان هنگام که نفس انسانی بر زمین حاکم شد او و خواهرش (پودر «Pudeur») زیر عنوان (ویرگو «Virgo») بآسمانها و در میان ستارگان پناهنده شدند.
«پودر» بمعنی تقوی و پرهیزکاری و «ویرگو» اصل کلمه ی Vierge و بمعنی باکرگی و دست نخوردگی است.
***
گفتیم که عصر طلائی مبین دوره ایست که ساتورن (کرنوس) حاکم مطلق بود اما در حقیقت این خدایان و اسامی آنان هر یک علاوه بر جنبه اسطوره ئی یک جنبه فلسفی و تعلیمی و سری و معنوی دارند که آن را فرانسوی ها «ازوتریک Esoterique» می نامند.
خود «ساتورن» سیما و سمبل جهان گذران است و بهمین جهت است که او را بصورت پیرمردی پر جوش و خروش که چهره اش محزون و رنجیده و سرش خم شده است نشان میدهند. در دست او داسی دیده میشود و بمعنی این است که زمان همه چیز را درو میکند. او دو بال دارد و بشکل ساعت آن را حرکت میدهد و این بمعنی گریختن زمان است و بالاخره چنانکه گفتیم او تمام فرزندان خود را می بلعد و این کنایه بمعنی آن است که زمان روزها، هفته ها، ماهها، سالها و بالاخره قرنها را می بلعد و آنچه از خود او بوجود می آید بدست خویش ویران می سازد.
روز 16 دسامبر هر سال «عید ساتورن» رومیها بود و 3 روز ادامه داشت که همه جا تعطیل عمومی میشد و هیچ کاری جز پختن غذا معمول نبود و همه جا جشن و شادی و سرور برپا بود و عصر طلائی بصورت برادری و برابری و آزادی نمایان می شد تا جائیکه بردگان برخوان بزرگان می نشستند و غذا صرف میکردند. اما این عصر، سه روز بیشتر طول نمی کشید و بار دیگر جای خود را بخشونت و خودخواهی می سپرد.
اما هیچکدام جز «اوید Ovide» توضیحی مشروح بدان نیفزودند. برای رومیها (عصر طلائی) مربوط بزمانی است که (ساتورن) بر (لاسیوم Latium) که بمعنی پناهگاه است حکومت میکرد.
(لاسیوم در افسانه ها مرتبط با تشکیل و بوجود آمدن روم است و سالیان دراز پادشاهان افسانه ای نظیر (ژانوس Janus- پیکوس Picus- فنوس Faunus- انه Enee) بر آن حکومت میکردند.)
اما اشیل «Eschyle» درست مخالف «اوید» فکر میکند زیرا در اثر جاودان خود بنام (پرومته در زنجیر «Promethee enchaine») تابلوی کم رنگی از توصیف مربوط بعصر طلائی را ترسیم مینماید یعنی در حقیقت وضع تأثرانگیز مردم را قبل از آنکه پرومته ی (تیتان «Titan») هنرها و استفاده از آتش را بانسان بیآموزد تشریح کرده است.
پسران و دختران اورانوس و گایا (آسمان و زمین) در آسمانها زندگی میکردند و شش پسر بنام تیتان: اوسئان «Ocean»- کوئوس «Coeos»- کریوس «Crios»- هی پریون «Hyperion»- ژاپت «Japet»- کرنوس «Cronos» و شش دختر بنام تیتانید: ته تیس «Tethys»- ته ئی آ «Theia»- تمیس «Themis»- منه موزین «Mnemosyne»- فوبه «Phoebe» و رئا «Rhea» بودند.
پسران بطور عموم (تی تان) و دختران (تی تانید) نامیده میشدند و چون پدر (اورانوس) آنها را در اعماق جهنم (تارتار) زندانی کرد علیه او شورش کردند و او را از پهنه آسمان راندند.
در هر حال (عصر طلائی) نخستین عصر هستی است. در آن عصر قانونی جز حسن نیت و تقوی و شرافت وجود نداشت.
مجازات یا ترس و زورگوئی هنوز مفهوم پیدا نکرده بود و بر روی دیوارها شعارهای وحشتناک نوشته نمیشد (از قرن پنجم قبل از میلاد مسیح تا زمان امپراطوری روم و بوجود آمدن قوانین، دوازده لوح بر دیوارها نصب شده بود که در حقیقت مردم را تهدید بمجازات مینمود و «اوید» در «متامورفوز- استحاله» بآن الواح 12 گانه برنزی اشاره میکند و منظورش این است که بفهماند دوران طلائی سپری شده و عصر خودمختاری آغاز گشته است).
در دوران طلائی مردم در برابر قاضی که عدالت شعار او بود نمی لرزیدند و شاید اصلاً عدالتی وجود نداشت زیرا همه جا امن بود و همه کس آرامش داشت و احتیاجی و احساسی بوجود عدالت نمینمود.
در عصر طلائی هنوز درختان صنوبر و کاج را در کوهستان ها قطع نمیکردند تا چوب آنرا مصرف آزار همنوعان خود برسانند و هیچکس ساحلی و مرزی جز قله ای که در آن زندگی میکرد یا رودخانه ای که از کنار دیار او میگذشت نمیشناخت.
در عصر طلائی قلاع وجود نداشت و جنگجویان کلاه خود بسر و شمشیر و سنان در دست دیده نمیشدند.
بون کمک سپاهی مردم امنیت داشتند و زندگی آرام و مرفه خود را دنبال میکردند.
زمین نیز از هرج و مرج ساکنان خود در امان بود و بیل و سه شاخه و داس وجود نداشت تا او را بیازارد اما میوه خویش را میداد و از محصولات خود انسان را متمتع میساخت- طبیعت حاکم مطلق بود و دست انسانها از یغماگری کوتاه.
در دوران طلائی، بهار جاودان بود و آسمان نیلگون کج خلقی نمیکرد و غرش نمینمود و گلها پژمرده نمیشدند و طوفان آنانرا بیغما نمیبرد.
زمین بدون شخم گندم میداد و صحراها بدون هیچگونه تلاشی بارور بودند.
این عصر، عصری بود که در همه جا رودخانه های شیر و شطوط شراب مینوی و انگبین زرین جاری بود.
(لازم بتوضیح است که در عصر طلائی و عهد عتیق انگبین اکسیری آسمانی محسوب میشد که زنبورهای مخصوصی از شیره گلهای بهشتی و برگ درختان بویژه درخت بلوط اخذ میکردند).
ژوپیتر (زئوس) بخدائی خدایان رسید و ساتورن (کرنوس Cronos) که با داس نشان داده میشد به اعماق جهیم رفت(1).
با سرنگون شدن ساتورن «Saturne» عصر طلائی بپایان میرسد و با حکومت ژوپیتر «Jupiter» عصر نقره آغاز میگردد.
عصری که ارزش معنوی آن بمراتب از دوران قبلی کمتر بود زیرا با شروع این عصر جنبه روحانی و عدالت جاودان دیگر وجود نداشت بلکه بغض و کینه و عناد و نفرت و جاه طلبی رواج یافته بود.
دوران بهار جاودان با سقوط عصر طلائی بسر آمد و هوسهای خزان و آتش گرم تابستان و سردی و خمودگی زمستان، جای بهار طلائی را گرفت. یخبندان و سرما در یک فصل و حرارت و گرما در فصل دیگر عدالت چهار فصل را مقهور و مغلوب نمود بدانسان که زئوس خدای خدایان کرنوس را از پا درآورد و او را محکوم قدرت خویش ساخت.
گویند برای نخستین بار استالاکتیت یخ بوجود آمد (همان قندیل های واژگونی است که از سقف غارهای قدیمی بصورت یخی یا گچی در اثر ترشح آب و سرما بوجود میآید و آن را طاقدیس مینامند) در این عصر بود که برای نخستین بار انسان بغارها و نقاط سرپوشیده پناه برد و برای خود مأمن و مسکن ساخت زیرا عدالت از میان رفته و ترس همه جا را فرا گرفته بود. (بدینطریق سؤالی بوجود میآید که آیا ترس منشاء تمدن امروزی و شهرنشینی هست یا نه؟).
دیگر زمینها بخودی خود بارور نبودند و در همه فصول گلها، زیبائی جاودانی خویش را حفظ نمیکردند.
این نسل و این عصر نیز پایدار نماند و جای خود را به عهد مفرغ داد که درنده خوئی و جنگجوئی و برادرکشی را بنیان گذاری نمود.
این نسل وقتی به مفرغ دست یافت، با آن اسلحه ساخت و با خون ریزی و جدال آتش خشم و خودخواهی خویش را اطفاء و اقناع نمود.
اما عصر آهن بدنبال مفرغ نشان داد که میتوان از بد، بدتر بود.
دیگر جز خون هیچ نیروئی در برابر عصر آهن پایداری نمیکرد و لبه تیز سلاحها را سیراب نمینمود.
حیله گری و دام گستری بحمایت عصر آهن آمد و خشونت و خودخواهی نیروی آن را افزایش داد.
دست یافتن بدریاها و ساختن کشتی های بادی حتی جزائر دور افتاده را از گزند آهن و خون در امان نگذاشت.
سرزمینهائی که چون انوار درخشان خورشید پاک و منزه بودند بخون و آهن خو گرفتند! از اعماق زمین بدی ها جوانه زد و جای خوبی ها را گرفت.
حتی اگر کسی بمهمانی میرفت شمشیر خویش را در زیر سر میگذاشت و با چشم (خواب بیدار) از جان خود بیمناک بود.
ترّحم مغلوب بیرحمی شده بود و آخرین مهمان آسمانی یعنی (آستره Astree) که مظهر عدالت جاودان بود زمین خون آلود را ترک کرد، آستره دختر زئوس و تمیس «Zeus-Themis» بود که در میان غیر جاودانها در عصر طلائی زندگی میکرد اما بدان هنگام که نفس انسانی بر زمین حاکم شد او و خواهرش (پودر «Pudeur») زیر عنوان (ویرگو «Virgo») بآسمانها و در میان ستارگان پناهنده شدند.
«پودر» بمعنی تقوی و پرهیزکاری و «ویرگو» اصل کلمه ی Vierge و بمعنی باکرگی و دست نخوردگی است.
***
گفتیم که عصر طلائی مبین دوره ایست که ساتورن (کرنوس) حاکم مطلق بود اما در حقیقت این خدایان و اسامی آنان هر یک علاوه بر جنبه اسطوره ئی یک جنبه فلسفی و تعلیمی و سری و معنوی دارند که آن را فرانسوی ها «ازوتریک Esoterique» می نامند.
خود «ساتورن» سیما و سمبل جهان گذران است و بهمین جهت است که او را بصورت پیرمردی پر جوش و خروش که چهره اش محزون و رنجیده و سرش خم شده است نشان میدهند. در دست او داسی دیده میشود و بمعنی این است که زمان همه چیز را درو میکند. او دو بال دارد و بشکل ساعت آن را حرکت میدهد و این بمعنی گریختن زمان است و بالاخره چنانکه گفتیم او تمام فرزندان خود را می بلعد و این کنایه بمعنی آن است که زمان روزها، هفته ها، ماهها، سالها و بالاخره قرنها را می بلعد و آنچه از خود او بوجود می آید بدست خویش ویران می سازد.
روز 16 دسامبر هر سال «عید ساتورن» رومیها بود و 3 روز ادامه داشت که همه جا تعطیل عمومی میشد و هیچ کاری جز پختن غذا معمول نبود و همه جا جشن و شادی و سرور برپا بود و عصر طلائی بصورت برادری و برابری و آزادی نمایان می شد تا جائیکه بردگان برخوان بزرگان می نشستند و غذا صرف میکردند. اما این عصر، سه روز بیشتر طول نمی کشید و بار دیگر جای خود را بخشونت و خودخواهی می سپرد.
پی نوشت ها :
1- تارتار، در ایلیاد همر محلی است در اعماق زمین و در آخرین طبقه جهنم که ما آنرا جهیم میخوانیم، تارتار زندان مطرودین و رانده شده گانی است که از نسل اول خدایان بودند و زئوس آنانرا مغلوب نمود. غولها، سیکلوپهای یک چشم، تیتانها که قوانین المپ را زیر پا گذاشته بودند به (درک) واصل شدند.
منبع: فاطمی، سعید، (1387)، مبانی فلسفی اساطیر یونان و روم، تهران، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.