چکیده
استعمار به معناى رابطهاى سلطهآمیز که با استثمار شدید اقتصادى همراه است، یکى از مخربترین و در عین حال یکى از تأثیر گذارترین پدیدههایى است که در تاریخ حیات بشرى ظهور کرده است. استعمار را باید پدیدهاى اروپایى دانست که شکلگیرى آن با ظهور تمدن جدید غرب همزمان بوده است. این پدیده از زمان پیدایش خود تاکنون چند مرحله اساسى را پشت سر گذاشته است که از آنها با عناوین استعمار قدیم، جدید و فرانو نام برده مىشود. استعمار قدیم با حضور مستقیم نظامى استعمارگران در مستعمرات شکل گرفت، ولى در دوره استعمار جدید نیروهاى دست نشانده بومى جاى استعمارگران را گرفتند. در این دوره، بیشتر بر مسائل اقتصادى تأکید مىشد. به عبارت دیگر در دوره استعمار جدید، کشور مستعمره از نظر اقتصادى کاملا به استعمارگران وابسته است و به همین دلیل توانایى رها شدن از سلطه استعمارى را ندراد. آخرین مرحله استعمار که پیشرفتهترین مرحلهى آن مىباشد، استعمار فرانو نام دارد. در این مرحله مرز بین استعمار شده و استعمار کننده شکسته مىشود، به طورى که کشور استعمار شده به صورت داوطلبانه خود را در اختیار قدرت استعمارى قرار داده و بدون آن که اطلاع داشته باشد، در راستاى اهداف و خواستههاى استعمارگران گام برمىدارد.کلید واژهها: استعمار، استعمار فرانو، پسااستعمارگرایى، اروپا، امریکا و انقلاب اسلامى ایران.
بیان مسئله
بیش از پانصد سال از شکلگیرى پدیده استعمار مىگذرد. در طول پانصد سال گذشته این پدیدهى نوظهور با وجود فراز و فرودهاى فراوان و مخالفتها و انتقادهاى گسترده، توانسته است مراحل رشد و تکامل خود را طى کرده و از طریق هماهنگ کردن خود با شرایط و تحولات به وقوع پیوسته در جوامع انسانى همچنان به حیات خویش ادامه دهد.یکى از مهمترین ترفندهاى استعمارگران براى مسلط شدن بر کشورهاى مستعمره، استفاده از دانش و علوم مختلف بوده است. به عبارت دیگر مىتوان ادعا کرد که پیشرفتهاى بشرى در عرصههاى مختلف علوم و فنآورى همواره به عنوان یکى از ابزارهاى مهم سلطه، استعمار و استثمار مورد بهرهبردارى قرار گرفته است. شاید در یک جمله بتوان ادعا کرد که استعمار در حقیقت، محصول رشد علمى و ظهور تمدن جدید غربى است.
توانایى استعمارگران در تطبیق خود با شرایط مختلف جوامع انسانى و تداوم گفتمان استعمارى در مراحل گوناگون تکامل تاریخى پدیده استعمار این سؤال را به ذهن متبادر مىسازد که این وضعیت چگونه متحقق شده است؟ به عبارت دیگر، استعمارگران از ابتداى پیدایش تاکنون چگونه توانستهاند رابطه استعمارى بین خود و ملتهاى استعمار شده را حفظ کنند؟
تعریف استعمار
واژهى استعمار از نظر بیشتر لغت شناسان و نویسندگان فرهنگهاى علوم سیاسى به معناى طلب عمران و آباد کردن است. به همین علت در بسیارى از کتابهاى لغت معادل این کلمه را در زبان انگلیسى واژهى کولونیزاسیون (2) قرار دادهاند که مقصود از آن، مهاجرت گروهى از مردم یک کشور به یک سرزمین نویافته، به منظور آباد کردن آن است. البته باید توجه داشت که معناى این واژه در طول زمان دچار تغییر و تحول فراوانى شده است، به طورى که امروزه بیشتر به عنوان سلطه نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى ملتى قدرتمند بر یک قوم و ملت ضعیف در نظر گرفته مىشود. (3)همچنین مىتوان گفت که از دیدگاه بسیارى از تاریخ نویسان نیز واژهى مستعمره یا کلنى در آغاز به معناى مهاجرنشین بود؛ مهاجرانى از یک کشور به اصطلاح قدرتمند و متمدن که با هدف آباد کردن و انتقال تمدن و پیشرفت به سرزمینهاى دیگر مهاجرت مىکردند. این گروه از تاریخ نویسان عقیده دارند که این اصطلاح از زمانى وارد فرهنگ و ادبیات مغرب زمین شد که برخى از سیاستمداران اروپایى به طور رسمى اعلام کردند که هدفشان از مهاجرت به سرزمینهاى جدید، آباد کردن آن جوامع و متمدن ساختن مردم وحشى ساکن در آن مناطق است.
در همین رابطه، به عنوان مثال مىتوان به کنفرانس سال 1879 شهر بروکسل بلژیک اشاره کرد که در آن لئوپولد دوم (4) پادشاه بلژیک در نطق افتتاحیه خود از ضرورت گسترش تمدن اروپایى در قاره افریقا سخن به میان آورد. به دنبال برگزارى این کنفرانس، فردى به نام هنرى استانلى (5) مأموریت یافت تا پس از انجام تحقیقات و بررسىهاى اولیه، مشخص سازد که کدام قسمت از قاره افریقا براى مستعمره شدن به وسیله کشور بلژیک از استعداد و آمادگى بیشترى برخوردار است. نتیجه این بررسى، اشغال نظامى کشور ثروتمند کنگو در افریقا و تبدیل آن به کنگوى بلژیک و در نهایت، غارت و چپاول منابع و ثروتهاى این سرزمین بود. (6)
بنابراین مىتوان گفت که کلمه استعمار بیشتر به معناى نوعى رابطهى سلطه است که بین جوامع مختلف به وجود مىآید. این رابطه که با استثمار شدید اقتصادى نیز همراه است همواره بین یک دولت قدرتمند و یک یا چند جامعهى ضعیفتر برقرار مىشود، به طورى که کشور استعمارگر با استفاده از روشهاى مختلف، سلطهى خود را بر جامعهى استعمار شده تحمیل مىکند.
تاریخچه شکلگیرى پدیده استعمار
بررسى ریشههاى تاریخى شکلگیرى این پدیده مخرب و ضد بشرى و پیامدها و نتایج سلطه چند قرنى آن بر جوامع بشرى از مسائل بسیار مهمى است که کشورهاى آسیب دیده از استعمار باید به آن توجه خاصى داشته باشند. از نظر تاریخى، مىتوان گفت که استعمار به معناى تصرف سرزمینهاى دیگر به منظور افزایش قلمرو سرزمینى و غارت و چپاول منابع آن از دیرباز وجود داشته است. حاکمان و پادشاهان قدرتمند در طول تاریخ با تکیه بر قدرت برتر نظامى، همواره حوزه نفوذ و قدرت خود را افزایش داده و به همین علت مرزهاى سیاسى جهان طى قرنهاى متمادى به طور مرتب دستخوش تغییر و تحول شده است.اما با توجه به معنا و مفهوم بیان شده در مورد واژهى استعمار، مىتوان گفت که بذر منحوس این پدیدهى شوم از حدود پنج قرن پیش در بسیارى از مناطق جهان کاشته شده است. پدیده استعمار در طى پنج قرن حیات خود به شکل حیرت انگیزى به رشد سرطانى خود ادامه داده و تا به امروز توانسته است بسیارى از عرصههاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى جوامع بشرى را به زیر سلطه خود درآورد.
بررسىهاى تاریخى نشان مىدهد که پس از تحولات قرنهاى پانزده و شانزده اروپا که به رنسانس و رفرماسیون شهرت دارد، در سایهى پیشرفتهاى علمى و ساخت ابزارهایى چون قطبنما، سلاحهاى آتشین و کشتىهاى جنگى پیشرفته، سفرهاى اکتشافى دریایى از اروپا به سایر نقاط جهان آغاز شد. این سفرها که به منظور کشف سرزمینهاى جدید و به امید یافتن فلزات قیمتى چون طلا انجام مىشد، در حقیقت نقطه آغاز جریانى است که مىتوان آن را »اروپایى کردن جهان« نامید. (7) این بررسىها نشان مىدهد که اسپانیایىها و پرتغالىها با وجود آن که همواره در تاریخ سیاسى اروپا نقش چندان قدرتمندى نداشتند، در کشف سرزمینهاى جدید پیشگام بودند.
کشتىهاى پرتغالى پس از دور زدن قاره افریقا و عبور از دماغه امیدنیک توانستند وارد اقیانوس هند شده، با تکیه بر تسلیحات پیشرفته خود، تمام مناطق دریایى و بندرگاههاى مهم آن را به تصرف خود درآورند. بدین ترتیب سیل کالاها و فلزات قیمتى به سوى کشور پرتغال روانه شد، به طورى که در ابتداى قرن شانزدهم میلادى لیسبن پایتخت پرتغال به یکى از مهمترین مراکز تجارى دنیا تبدیل شد. (8)
اکتشافات و دستاوردهاى دریانوردان کشور همسایه پرتغال، یعنى اسپانیا تا حدودى هیجان انگیزتر بود. دریانوردان اسپانیایى به منظور رقابت با پرتغالىها که از سمت شرق به اقیانوس هند و سواحل سرزمین ثروتمند هندوستان و به ویژه جزایر ادویه دست یافته بودند، در صدد برآمدند تا از سمت غرب، خود را به سواحل هندوستان برسانند. هنگامى که نخستین کشتىهاى اسپانیایى به رهبرى کریستف کلمب به جزایر غربى کوبا در قاره امریکا دست یافتند، تا مدتها تصور مىکردند که به سواحل هندوستان رسیدهاند. تنها هنگامى که فرناندو ماژلان در سال 1520 پس از عبور از دماغه امریکاى جنوبى و عبور از اقیانوس آرام خود را به اقیانوس هند رساند و سپس با عبور از دماغه امیدنیک در جنوب افریقا به کشور خود بازگشت، راز کشف قاره امریکا بر ملا شد.
با شدت گرفتن رقابت بین دو کشور همسایه، یعنى پرتغال و اسپانیا و احتمال وقوع جنگ بین آنها، به ابتکار پاپ الکساندر دوم، مناطق کشف شده جدید بین دو قدرت استعمارى برتر تقسیم شد. بر اساس این تقسیمبندى تمامى قاره امریکا به جز سرزمین برزیل به اسپانیا بخشیده شد و هند و جزایر ادویه نصیب پرتغال گردید. بعدها با ورود دریانوردان انگلیسى و فرانسوى به عرصه رقابتهاى استعمارى، موقعیت و قدرت پرتغال و اسپانیا به شدت تضعیف شد و استعمارگران جدید انگلیسى و فرانسوى توانستند قاره امریکاى شمالى و کشورهاى مشرق زمین در اقیانوس هند را به تصرف خود درآورند و عرصه رقابتهاى استعمارى را به قارههاى افریقا و آسیا گسترش دادند.
کشف سرزمینهاى جدید و انتقال ثروت و منابع موجود در این سرزمینها به قاره اروپا، اثرات شگرفى بر جامعه و تمدن اروپایى بر جاى گذاشت. تجارت و بازرگانى به شدت رونق یافت، به طورى که طبقهى جدیدى از بازرگانان به نام »بورژوا« (9) ایجاد شدند که با طبقات اشراف حاکم بر اروپا به معارضه و رقابت برخاستند و سرانجام توانستند پس از غلبه بر آنها، نظام سرمایهدارى را جایگزین نظام فئودالى کنند. همین طبقه با حمایتها و قدرت مالى خود که از طریق چپاول و غارت مستعمرات به دست آورده بود، توانست موتور محرکه انقلاب صنعتى را در کشورهاى اروپایى و امریکاى شمالى به راه انداخته و تمدن جدید غرب را به وجود آورد.
سیر تحول پدیده استعمار
گروهى از مورخان و جامعه شناسان در یک تقسیمبندى بسیار رایج، پدیده استعمار را در دو مرحلهى قدیم و جدید مورد بررسى قرار مىدهند. اگر چه بسیارى بر این عقیدهاند که پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و به ویژه پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و پایان جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب، نوع جدیدى از استعمار ایجاد شده است که مىتوان آن را »استعمار فرانو« نامید.بر اساس این تقسیمبندى، گفته مىشود که استعمار قدیم بیشتر متکى بر قوه قهریه بوده و بر اشغال و حضور مستقیم نظامى در مستعمرات تأکید داشت. از نظر تاریخى، این نوع استعمار تا پایان جنگ جهانى دوم، یعنى سال 1945 تداوم یافت، ولى به دلایل گوناگون، مانند افزایش اطلاعات و آگاهىهاى مردمى و ظهور اندیشههاى جدیدى چون »اسلام گرایى« و »ملى گرایى« مقاومتهاى مردمى در مقابل اشغال نظامى استعمارگران، گسترش و انسجام بیشترى پیدا کرد، به طورى که تحمل هزینههاى مادى و معنوى اشغال مستقیم نظامى براى استعمارگران غیر ممکن شد. در نتیجهى این تحولات، استعمارگران تصمیم گرفتند تا از طریق دادن استقلال سیاسى به مستعمرات و روى کار آوردن حاکمان دست نشانده، غارت و چپاول منابع این سرزمینها را به دست افراد بومى و به اصطلاح ملىگرا استمرار بخشند.
به این ترتیب مىتوان گفت که با پایان یافتن عصر استعمار قدیم، دورهى استعمار جدید آغاز شد؛ دورهاى که در آن به جاى تأکید بر حضور مستقیم نظامى دولتهاى استعمارى، بر وابستگى اقتصادى و سیاسى تأکید بیشترى شده و دست نشاندگان و سرسپردگان داخلى و بومى در حالى که داعیه تأمین منافع ملى را داشته و خود را دلسوز جامعه جلوه مىدهند، در واقع، وظیفه تأمین منافع و اهداف استعمارگران را بر عهده مىگیرند. (10)
برخى از مهمترین ویژگىهاى استعمار نو عبارتاند از:
1. استفاده از شرکتهاى بزرگ اقتصادى به جاى نیروهاى نظامى در مستعمرات؛
2. تأکید بر دموکراسى فرمایشى و کنترل شده به منظور فریب افکار عمومى؛
3. مبارزه با شخصیتها و گروههاى ملى و میهنى؛
4. ایجاد وابستگى اقتصادى از طریق تک محصولى کردن اقتصاد کشور؛
5. کمک به ایجاد اصلاحات آرام و غیر واقعى و جلوگیرى از اصلاحات واقعى؛
6. تلاش براى ضعیف کردن و نابودى فرهنگ بومى و القاى برترى فرهنگى و تمدنى جوامع استعمارگر؛
7. صنعتى کردن کاذب کشور از طریق رواج صنایع درجه دوم که بدون وجود صنایع مادر هیچ ارزشى ندارند؛
8. تغییر الگوهاى فرهنگى و اقتصادى و ترویج فرهنگ مصرف.
بنابراین مىتوان گفت به دلیل پیوندهاى عمیق اقتصادى ایجاد شده بین کشورهاى استعمارگر و مستعمرات، کشورهاى جهان سوم پس از کسب استقلال، همچنان ناچار بودند براى حفظ موجودیت خود، به روابط نابرابر و استثمار گرانه با کشورهاى پیشرفته ادامه دهند. دولتهاى استعمارى در طول سالیان متمادى حضور خود در مستعمرات با استفاده از انواع روشهاى جدید و پیچیده و به صورتى کاملا توطئهآمیز توانستند بنیانهاى اصلى جوامع تحت سلطه خود را از بیخ و بن تغییر داده و در راستاى اهداف و منافع درازمدت خود سازماندهى کنند. بىدلیل نبود که پس از کسب استقلال مستعمرات، یکى از مهمترین مسائل کشورهاى جهان سوم، ضرورت دستیابى آنها به رشد و توسعهى اقتصادى، آن هم از نوع اروپایى آن بود.
بنابراین، اگر چه سلطه و نفوذ کشورهاى پیشرفته جهان اول بر جوامع جهان سوم در دوره استعمار جدید با انتقادهاى فراوانى روبهرو شد، ولى نظام جهانى ایجاد شده به وسیله دولتهاى پیروز در جنگ جهانى دوم به گونهاى تکوین یافته بود که امکان هر گونه تغییر و تحولى و مخالفت با روندهاى حاکم بر نظام بینالمللى را بسیار دشوار ساخته بود. سرمایهى اولیه و دانش فنى، دو عنصر ضرورى توسعه یافتگى بود که به طور کامل در انحصار کشورهاى پیشرفته قرار داشت. درک این واقعیت موجب شد تا منتقدین استعمار جدید با ناامید شدن از امکان رهایى کشورهاى جهان سوم از دام توسعه نیافتگى، به نظریههایى چون »توسعه در عین وابستگى« (11) الگوى توسعه وابسته کاردوزو، نظریه پرداز مشهور برزیلى یکى از مشهورترین و تأثیرگذارترین این نظریات است. روى آورند.
شکلگیرى اندیشه پسا استعمارگرایى
Postcolonialismاگر چه پدیده استعمار از همان ابتداى کار خود، در عرصههاى مختلف، با انتقادها و چالشهاى اساسى روبهرو بود، (12) ولى از حدود سى سال پیش، یعنى هم زمان با پیروزى انقلاب اسلامى ایران، گروهى از متفکران جهان سومى با تأثیر پذیرى از اندیشههاى برخى فیلسوفان پسانوگرا چون میشل فوکو، جنبش فکرى جدیدى را با عنوان »پسا استعمارگرایى« به راه انداختند. شاید بتوان ادوارد سعید، متفکر فلسطینى الاصل را برجستهترین اندیشمند این نحله فکرى جدید دانست.
اندیشهى پسا استعمارگرایى در صدد فهم پدیده استعمار در گذشته و تبیین آثار و پیامدهاى آن در عصر حاضر و تشریح و تبیین برنامهها و توطئههاى آن براى استمرار استعمار از نظر فرهنگى است. بیشتر نظریه پردازان پسا استعمارگرا به جوامع استعمار زده تعلق دارند و همهى تلاش آنها به بررسى تأثیرهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى حضور استعمارگران اروپایى و امریکایى در قارههاى افریقا، آسیا و امریکاى لاتین معطوف است.
مهمترین مباحثى که در نظریات پسا استعمارگرایى مطرح مىشود عبارتاند از:
1. چگونه مردم بومى مناطق استعمار شده مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به وسیله فرآیند استعمار از پاى درآمده و دچار تغییر و تحول اجبارى شدهاند؟
2. چگونه مردمان بومى مناطق استعمار شده براى کسب آزادى از دست استعمارگران دست به مبارزه زده و اینکه چگونه و با چه شیوههایى سرکوب شدهاند؟
3. با توجه به شیوههاى به کار گرفته شده به وسیلهى استعمارگران، چگونه تأثیرات مخرب استعمار بر ممالک استعمار شده همچنان به قوت خود باقى است؟
ادوارد سعید با نوشتن کتاب مشهور شرق شناسى، (13) در حقیقت مرحله جدیدى را در نقد پدیده استعمار آغاز کرده است. سعید با نوشتن این کتاب مدعى شد که اروپایىهاى استعمارگر پس از روبهرو شدن با فرهنگ و تمدن مشرق زمین با ایجاد علم جدیدى به نام »شرق شناسى« و از طریق جعل مفهوم شرق و قرار دادن آن در مقابل مفهوم غرب و تحقیر ملل شرقى، تلاش کردهاند تا وجود و هویت برتر خود را به اثبات برسانند. ادوارد سعید در کتاب دیگرى با نام فرهنگ و امپریالیسم (14) از طریق بررسى دقیق محتواى برخى داستانها و رمانهاى نوشته شده به وسیله هنرمندان غربى نشان مىدهد که مفاهیم مطرح شده در این آثار چگونه توانستهاند پیش فرضهاى کاملا غلط را به شیوهاى نامحسوس به خوانندگان خود القا کنند.
به عبارت دیگر، مىتوان گفت که متفکران و اندیشمندان اروپایى به هنگام برخورد با مشرق زمین، بدون در نظر گرفتن سابقه تمدنى درخشان آن، ابتدا این جوامع را در »نقطه صفر« تاریخ تصور کرده، سپس آیندهاى تخیلى را براى آن ترسیم نمودند. این آینده در واقع همان وضعیت حال اروپا بود. بنابراین، با این پیشفرض بود که جامعه شناسان و نظریه پردازان توسعه غربى به منظور حل مشکل عقب ماندگى ملل شرق و توسعه نیافتگى آنان، نسخهها و راهکارهاى مربوط به توسعه و نوسازى مربوط به این کشورها را بر اساس ضرورت نابودى جامعهى سنتى )یعنى جامعه شرقى( و ورود به جامعهى مدرن )یعنى جامعه غربى( ارائه کردند.
نگاه تحقیرآمیز اندیشمندان غربى نسبت به جوامع شرقى را مىتوان در بسیارى از نوشتههاى متفکران استعمارى مشاهده کرد. به عنوان مثال، ادوارد سعید در همین رابطه مىگوید: بسیارى از نظریه پردازان لیبرالیسم زمانى که به شرق مىرسیدند در نظریات خود تجدید نظر کرده و آن را قابل تعمیم به مشرق زمین نمىدانستند. به عنوان مثال، جان استوارت میل در کتاب معروف خود درباره آزادى و نیز در کتاب حکومت نمایندگى با وقاحت و صراحت کامل اعلام مىکند که عقاید او در مورد آزادى و مردم سالارى، قابل تعمیم به جامعهى هندوستان نیست؛ زیرا تمدن و نژاد هندى پایینتر از تمدن و نژاد اروپایى است. (15) معناى دقیق این عبارت آن است که آزادى، دموکراسى، حقوق بشر، رفاه، صلح، عدالت و مفاهیمى از این دست، تنها شایسته ملل متمدن غربى است و جوامع شرقى براى بهرهمندى از این مواهب شایستگى ندارند. به عبارت دیگر، از منظر اندیشمندانى چون جان استوارت، انسان شرقى، غیر متمدن، وحشى و پستتر از انسان غربى است. به همین دلیل استحقاق برخوردارى از آزادى غربى را ندارد و بر همین اساس استدلال مىکند که غربىها حق دارند بر این جوامع مسلط شده و به هر شکل ممکن آنها را از توحش خارج کرده و متمدن کنند.
در هر صورت، مطالعهى آثار سعید نشان مىدهد که استعمارگران غربى از طریق تولید آثار هنرى و فرهنگى موفق شدند تا سلطه خود را در دوره مابعد استعمارى نیز تداوم بخشند. سعید با تأثیر پذیرى آشکار از نظریه »دانش - قدرت« (16) میشل فوکو، با صراحت کامل ادعا مىکند آنچه که امکان تداوم انگارههاى فرهنگى دوران استعمار را در دوره مابعد استعمارى فراهم ساخته است، پیوند ایجاد شده بین دانش و قدرت استعمارى است.
در رابطه با این نظریهى ادوارد سعید، شاید بتوان گفت که به طور کلى، از همان ابتدا بین استعمار، دانش و تکنولوژى ارتباطى ناگسستنى وجود داشته است. به عبارت دیگر، با بررسى دقیق تاریخ شکلگیرى استعمار مشخص مىشود که موفقیت در دستیابى به علم، دانش و فنآورى، رمز پیروزى استعمارگران در مقابل استعمارزدگان بوده است.
بنابراین با توجه به بررسىهاى انجام شده محققانى چون »پل بروک« در کتاب جهان سوم در بنبست (17) و »پل باران« در کتاب اقتصاد سیاسى رشد، (18) مىتوان گفت که دانش، فنآورى و سرمایه به غارت برده شده از کشورهاى مستعمره، از مهمترین عوامل موفقیت کشورهاى استعمارگر در طول حیات پانصد ساله آنها بوده است. به روشنى مىتوان مشاهده کرد که این دو عامل، امروز نیز موجب تداوم حیات استعمار و استمرار استثمار و بهرهکشى کشورهاى پیشرفته از کشورهاى جهان سوم است.
با این توضیح شاید بتوان گفت که ذات و ماهیت استعمار با مسئله علم و فنآورى پیوندى عمیق و تنگاتنگ دارد. به همین دلیل، همواره به موازات رشد علمى جوامع استعمارگر بر میزان قدرت و نفوذ آنها نیز افزوده شده است. به عبارت دیگر، در همین راستا مىتوان ادعا کرد که عامل اصلى شکست جوامع استعمار زده از استعمارگران در گذشته و حال، عقب ماندگى علمى و فنى آنان بوده است.
شکلگیرى استعمار فرانو
پیشرفتهاى شگفت انگیز علمى و توسعهى باور نکردنى فنآورىهاى گوناگون در جوامع پیشرفته صنعتى، به ویژه در عرصهى ارتباطات و اطلاعات در سالهاى پایانى قرن بیستم، پدیده استعمار را وارد مرحلهى نوینى از حیات خود کرده است. این مرحله از تکامل استعمار که از آن به »استعمار فرانو« تعبیر مىشود، داراى خصوصیات و ویژگىهایى است که به طور کلى آن را از مراحل قبلى متمایز مىسازد.استعمار فرانو با تکیه بر پیشرفتهاى علمى و ساخت ابزارها و روشهاى جدید، توانسته است شرایطى را فراهم کند که پذیرش سلطه استعمارى از سوى کشورهاى مستعمره، نه تنها هیچ قبحى نداشته باشد، بلکه حتى به عنوان یکى از شاخصهاى مهم توسعه یافتگى قلمداد مىشود. به عبارت دیگر، استعمار فرانو به گونهاى عمل مىکند که زمینههاى اصلى سلطه مستکبران به وسیله عناصر بومى از کشور استعمارزده فراهم مىشود و تودهى مردم نیز بدون آن که آگاهى داشته باشند، با میل و رغبت و اشتیاق فراوان تسلیم خواستههاى استعمارگران شده، فرامین و دستورات آنها را اطاعت مىکنند.
رابطهى سلطه بین استعمارگر و استعمار شده در مرحلهى استعمار فرانو به گونهاى پیچیده و پیشرفته است که حتى ممکن است دولت و ملت استعمار شده در حالى که تصور مىکنند با استعمار در حال مبارزه هستند، در حقیقت در راستاى تأمین اهداف و خواستههاى آنها گام برمىدارند؛ یعنى به طور ناخواسته و ناآگاهانه و در عمل، به عامل و کارگزار استعمارگران در کشور خودى تبدیل مىشوند؛ در حالى که از نظر فکرى و اعتقادى ممکن است در جبههى مقابل استعمارگران قرار داشته باشند.
به همین دلیل، شناخت ویژگىها و خصوصیات استعمار فرانو از اهمیت دوچندانى برخوردار بوده و نیازمند دقت و تلاش فکرى فراوانى است. باید توجه داشت که چهره واقعى این پدیده جدید، کاملا مخفى و نامرئى مىباشد، به طورى که تشخیص آن براى افراد عادى و حتى برخى از خواص نیز، بسیار دشوار است. از این رو، اغلب مشاهده مىشود که برخى از افراد به ظاهر روشنفکر، از اساس وجود استعمار فرانو را انکار کرده و آن را نوعى توهم و خیال مىپندارند که از ذهن معتقدین به تئورى توطئه تراوش کرده است!
برخى از مهمترین ویژگىها و خصوصیات استعمار فرانو به شرح زیر است:
1. با مفهوم جهانى شدن ارتباط تنگاتنگى دارد؛
2. با مفهوم جامعهى اطلاعاتى نیز هم سنخى کامل دارد؛
3. بر مقوله فرهنگ و صنایع فرهنگى تأکید فراوانى دارد؛
4. بسیارى از مرزهاى پذیرفته جامعه بشرى در دورههاى گذشته در این مرحله از هم فرو مىپاشد.
البته روشن است که هر یک از خصوصیات و ویژگىهاى برشمرده شده به نوبهى خود مىتواند موضوع یک مقاله مستقل باشد. به دلیل رعایت اختصار، در اینجا مهمترین ویژگى استعمار فرانو، یعنى فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده مورد بررسى قرار مىگیرد.
فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده
بررسىهاى تاریخى پدیده استعمار نشان داد که تا قبل از ورود به عصر استعمار فرانو، مرز بین استعمارگر و استعمار شده تا حدود زیادى معلوم و مشخص بود. در دوره استعمار قدیم به علت حضور مستقیم استعمارگران در مستعمرات، دشمن به روشنى قابل مشاهده بود و به همین علت نیز نفرت از اشغالگران در بین مردم سرزمینهاى مستعمره بسیار شدید بود.در دوره استعمار جدید، اگر چه عوامل و وابستگان بومى جاى استعمارگران را گرفتند، ولى این افراد به علت داشتن سوء سابقه در خدمتگزارى به استعمارگران، از وجهه ملى برخوردار نبودند. به عبارت دیگر، حاکمان دست نشانده استعمار نتوانستند براى مدت زیادى به حکومت خود ادامه دهند؛ زیرا بلافاصله پس از خروج نیروهاى نظامى اشغالگر، بسیارى از مستعمرات تازه به استقلال رسیده دچار بحرانها و شورشهاى اجتماعى شدند. نگاهى به دولتهاى تأسیس شده به دست استعمار جدید در منطقه خاورمیانه در نخستین سالهاى پس از جنگ جهانى دوم، به خوبى مىتواند صحت این ادعا را اثبات کند. بنابراین، مىتوان گفت که در دوره استعمار جدید نیز، چهره استعمارگران براى مردم جوامع استعمارزده تا حدود زیادى روشن بود.
اما در دوره استعمار فرانو شرایط به طور کلى متفاوت است؛ زیرا استعمارگران از طریق جهانى سازى ارزشها و منافع خود، تا حدودى موفق شدهاند این ارزشها را به عنوان نیاز و خواستهى همه جوامع بشرى معرفى کنند. به عبارت دیگر، امروز مسائلى چون دموکراسى، حقوق بشر، توسعه، پیشرفت و رفاه، خصوصى سازى و... به ارزشهایى جهانى تبدیل شدهاند و بیشتر کشورها با جدیتى شگفت انگیز و تلاشى خستگى ناپذیر در صدد تحقق و دستیابى به این اهداف و ارزشها هستند.
بنابراین استعمارگران با شعار حمایت از این اصول و ارزشها، خود را همراه و یاور کشورهاى مستعمره نشان مىدهند. در نتیجه به نظر مىرسد در دوره استعمار فرانو مرز بین نیروهاى دشمن و نیروهاى خودى دچار آن چنان ابهامى شده است که گاهى برخى افراد از اساس وجود دشمن استعمارگر را نفى کرده و خواهان همزیستى مسالمتآمیز با دشمن به جاى مبارزه و رویارویى با آن شدهاند. (19)
بر این اساس مىتوان گفت که مهمترین خصوصیت جوامع بشرى در عصر استعمار فرانو، استعمار طلبى آنان است. به عبارت دیگر، در این مرحله از استعمار، زمینههاى اصلى وابستگى و سلطه نه از طریق استعمارگران، بلکه از طریق نهادها، متفکران و رسانههاى کشورهاى استعمار شده فراهم مىشود.
ظهور پدیدههایى چون فرار مغزها، مهاجرت سرمایه و نیروى کار و مانند آن، نشان مىدهد که در عصر استعمار فرانو، دیگر استعمارگران نیازى ندارند تا از ابزارهاى قوه قهریه براى به غارت بردن منابع و دارایىهاى کشورهاى استعمار زده استفاده کنند؛ زیرا امروز استعمار شدگان به صورتى کاملا داوطلبانه دارایىهاى خود را در اختیار استعمارگران قرار داده و به این مسئله افتخار هم مىکنند!
یکى از نشانههاى بارز فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده، ظهور پدیده بحران هویت ملى در جوامع جهان سوم است. به عبارت دیگر، هم زمان با متزلزل شدن عوامل هویتساز، مانند مرزهاى سیاسى و جغرافیایى، مرزهاى فکرى و فرهنگى، و مرزهاى قومى و زبانى و مانند آن، مسئلهى هویت ملى در جوامع استعمارزده به طور جدى به چالش کشیده مىشود، به طورى که پدیدهى جدیدى به نام هویت جهانى جایگزین آن شده است. در این حالت، افراد جوامع استعمار زده به جاى وفادارى و علاقهمندى به ارزشها و اصول ملى و بومى خود، شیفته و دلبسته ارزشها و اصول به اصطلاح جهانى شده، و بر اساس آنها مىاندیشند و عمل مىکنند. (20)
بر این اساس مىتوان ادعا کرد که ماهیت اصلى نبرد در عصر حاکمیت استعمار فرانو، نبرد بین هویتهاست. البته در این عرصه، رسانههاى جمعى نقشى اساسى دارند؛ زیرا از طریق اشاعهى محصولات فرهنگى تولید شده در ممالک استعمارى، هویت ملى جوامع استعمار زده به تدریج به دست فراموشى سپرده مىشود و هویت جدید ساخته شده در مراکز فرهنگى غرب جایگزین آن مىگردد. نکته جالب توجه آن است که در این فرآیند، سبکها و الگوهاى استعمارى به صورت الگوهاى بومى و ملى درمىآیند؛ یعنى کسى متوجه تفاوت و تعارض اساسى بین هویت ملى نابود شده و هویت جدیدى که از سوى استعمارگران بر آنها تحمیل شده است، نمىشود.
نگاهى اجمالى به تحولات به وقوع پیوسته در عرصههاى مختلف سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جوامع جهان سوم در سالهاى اخیر نشان مىدهد که در سایهى سیاستهاى اجرا شده به وسیله عوامل خارجى و داخلى استعمارگران، چگونه الگوهاى غربى در جوامع استعمار زده بومى شده و به صورت اصول و ارزشهایى پذیرفته شده درآمدهاند. به نظر مىرسد در این دوره از تاریخ تکامل استعمار نیز، عامل و عنصر علم، دانش و فنآورى نقشى اساسى و مهم را ایفا مىکنند.
به عبارت دیگر مىتوان گفت که ظهور فنآورىهاى جدید، به ویژه در عرصه اطلاعات و ارتباطات، این امکان را براى استعمار فرانو ایجاد کرده تا باورها، ارزشها و الگوهاى جامعهى خود را بر سایر جوامع تحمیل کند. این فرآیند آن چنان نامرئى عمل مىکند که جامعهى استعمار زده این باورها و ارزشها را بومى و ملى تصور کرده، با جدیت تمام از موجودیت و حقانیت آن دفاع مىکند.
رابطهى بین ظهور فنآورىهاى نوین ارتباطى و اطلاعاتى با ظهور استعمار فرانو آن چنان دقیق و عمیق است که مىتوان استعمار فرانو را استعمار ویژه عصر دیجیتال دانست؛ عصرى که اینترنت مهمترین رسانه آن است؛ رسانهاى که عملکرد همه رسانههاى قبلى را در خود جمع کرده است. اکنون اگر تعجیل و مسابقه حیرت انگیز کشورهاى استعمار زده را براى دستیابى هر چه بیشتر و بهتر این رسانه جهانى مورد ملاحظه قرار دهیم، ممکن است بتوانیم تا حدودى عمق فاجعهاى را که استعمار فرانو براى جوامع جهان سوم ایجاد کرده است، درک کنیم.
پیدایش محیط وب و فضاى سایبر یا دنیاى مجازى یکى از شگفت انگیزترین پدیدههاى قرن حاضر است. پدیدهاى که موجب پیدایش نوع جدیدى از جامعه انسانى به نام جامعه اطلاعاتى شده است. استعمار فرانو را باید استعمار مخصوص جامعه جدید دانست. به عبارت دیگر، به تناسب ایجاد تحول در جامعه فراصنعتى و ورود به عصر اطلاعات و جامعه شبکهاى، استعمار نیز تغییر شکل داده و به صورت استعمار فرانو ظهور کرده است.
نکته جالب و بسیار مهم در رابطه با فروپاشى مرزهاى بین استعمارگر و استعمار شده این است که بر خلاف گذشته، در عصر استعمار فرانو، استعمارگران حتى مردم جامعه خود را نیز استثمار مىکنند. به عبارت دیگر، استعمارگر فرانو به تبعیت از فروپاشى مرزهاى سیاسى و جغرافیایى به صورتى کاملا جهانى عمل کرده و همه انسانها را به یک میزان مورد استثمار و سوء استفاده قرار مىدهد.
نتیجهى بحث و ارائهى راهکار
بررسى حاضر شاید توانسته باشد بر این نکته تأکید کند که نه تنها دوران استعمار پایان نیافته است، بلکه حتى این پدیده توانسته است با تکیه بر پیشرفتهاى علمى و دستیابى به فنآورىهاى بسیار جدید به نقطه اوج و تکامل خود نیز نزدیک شود. استعمار فرانو در حقیقت محصول رشد عظیم و پیشرفتهاى حیرتانگیز در عرصههاى مختلفى چون علوم ارتباطى است. اگر دستاوردهاى علومى چون مهندسى ژنتیک، علم انفورماتیک و هوش مصنوعى را نیز به این مجموعه بیفزاییم، آن گاه مشخص خواهد شد که جوامع استعمار شده قبلى، اکنون در چه شرایط خطرناکى قرار گرفتهاند.بررسى شرایط کشورهاى استعمارگر و ملتهاى استعمار شده در سه دهه گذشته نشان مىدهد که در عصر ظهور و سیطره استعمار فرانو، انقلاب اسلامى ایران یک پدیده استثنایى و بسیار تأثیرگذار بوده است. کارنامه درخشان این انقلاب در طى سه دهه حیات خود نشان داده است که با وجود شرایط بسیار دشوارى که استعمارگران براى ملتهاى استعمار زده ایجاد کردهاند هنوز مىتوان به آینده امیدوار بود. پیروزىهاى مکرر مردم انقلابى ایران در برابر دولت مستکبرى چون امریکا نشان داد که حتى استعمار فرانو را نیز مىتوان شکست داد.
در این بررسى روشن شد که مهمترین سلاح استعمارگران براى رویارویى و سلطه بر جوامع ضعیف، بهرهمندى یا بهتر است گفته شود سوء استفاده آنها از علوم و فنون مختلف بوده است. بنابراین، عقل و منطق حکم مىکند که بهترین روش مبارزه با استعمارگران، مسلح شدن به سلاحى است که به وسیله آن مورد تهاجم قرار گرفتهایم.
ظهور جامعهى اطلاعاتى و پیدایش دنیاى مجازى، در حقیقت سکهاى دو رو یا به اصطلاح شمشیرى دو دم است. اینترنت همان طورى که مىتواند به ابزارى براى تحکیم سلطهى فرهنگى، فکرى و اقتصادى استعمار فرانو تبدیل شود، به همان نسبت نیز این قابلیت و استعداد را دارد که به ابزارى براى مقابله با تهاجم فکرى و فرهنگى غرب تبدیل شود. دانشمندان جوان ایرانى در یک دهه گذشته به خوبى نشان دادند که چگونه مىتوان با استفادهى هوشمندانه از امکانات و فرصتهایى که غرب براى استثمار و استعمار بیشتر فراهم کرده است، ضربههاى اساسى بر پیکر آنها وارد کرد.
پینوشتها:
1- عضو هیئت علمى و مدیر گروه علوم سیاسى مجتمع آموزش عالى شهید محلاتى.
2- Colonialization.
3- داریوش آشورى، دانشنامه سیاسى، ص 26.
4- King Leopold II.
5- Henry Morton Stanley.
6- محمود حکیمى، نگاهى به تاریخ معاصر جهان یا بحرانهاى عصر ما، ص 78. همچنین ر. ک:
Month=08&31 http:// www.parset.com / Culture / History / ?Day=
7- هنرى لوکاس، تاریخ تمدن: از نوزایى تا سده ما، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ج 2، ص 39.
8- همان.
9- Bourjois.
10- غلامرضا على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى، کتاب اول: واژههاى سیاسى، ص 43.
11- علىاکبر قنبرپور، »اسطورهاى کردن قدرت«، روزنامه سرمایه )28 / 2 / 85(.
12- به عنوان مثال مىتوان به اندیشههاى جرمى بنتهام که در کتاب مستعمرات خود را آزاد سازید مطرح شده است، اشاره کرد. بنتهام در این کتاب اظهار عقیده مىکند که »وجود مستعمرات نه تنها امتیازى براى کشورهاى استعمارگر محسوب نمىشود، بلکه بارى بر دوش آنها خواهد بود« )حکیمى، همان، ص 79(.
13- ادوارد سعید، شرق شناسى، ترجمه عبدالرحیم گواهى، )تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371(.
14- ادوارد سعید، فرهنگ و امپریالیسم، ترجمه اکبر افسرى )تهران: توس، مرکز بینالمللى گفت و گوى تمدنها، 1382(.
15- درباره ادوارد سعید، پایگاه اطلاع رسانى باشگاه اندیشه، اول آذر 1386.
www.bashghah.net.
16- Power- knowledge.
17- پل بروک، جهان سوم در بنبست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو )تهران: خوارزمى، 1353(.
18- پل باران، اقتصاد سیاسى رشد، ترجمه کاوه آزادمنش )تهران: خوارزمى، 1359(.
19- نگاهى اجمالى به کتابهایى چون، ما چگونه ما شدیم: ریشهیابى علل عقب ماندگى در ایران نوشته صادق زیبا کلام، به خوبى نشان مىدهد که چگونه برخى از نویسندگان، به بهانه ضرورت توجه به نقش عوامل داخلى و فرهنگ خودى در عقب ماندگى ایران، وجود استعمار و نقش آن در عقب ماندگى جامعه خودى را نادیده گرفته و حتى در برخى موارد، ادعا مىکنند که تحولات و پیشرفتهاى محدود انجام شده در کشور نیز به دلیل حضور استعمارگران و حمایتهاى آنان به وقوع پیوسته است.
20- داریوش شایگان در کتاب افسونزدگى جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار از پایان عصر هویت ملى سخن به میان آورده و مدعى است که براى تعامل با فرهنگ و تمدن غرب یا همان هویت جهانى، باید از اسلام دست کشیده و به مذهب بودیسم روى آوریم!
/ج