شکل گیرى استعمار فرانو و فروپاشى مرزها

استعمار به معناى رابطه‏اى سلطه‏آمیز که با استثمار شدید اقتصادى همراه است، یکى از مخرب‏ترین و در عین حال یکى از تأثیر گذارترین پدیده‏هایى است که در تاریخ حیات بشرى ظهور کرده است. استعمار را باید پدیده‏اى اروپایى دانست
شنبه، 11 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکل گیرى استعمار فرانو و فروپاشى مرزها
شکل گیرى استعمار فرانو و فروپاشى مرزها

 

نویسنده: اسماعیل جهان‏بین (1)



 

چکیده

استعمار به معناى رابطه‏اى سلطه‏آمیز که با استثمار شدید اقتصادى همراه است، یکى از مخرب‏ترین و در عین حال یکى از تأثیر گذارترین پدیده‏هایى است که در تاریخ حیات بشرى ظهور کرده است. استعمار را باید پدیده‏اى اروپایى دانست که شکل‏گیرى آن با ظهور تمدن جدید غرب هم‏زمان بوده است. این پدیده از زمان پیدایش خود تاکنون چند مرحله اساسى را پشت سر گذاشته است که از آنها با عناوین استعمار قدیم، جدید و فرانو نام برده مى‏شود. استعمار قدیم با حضور مستقیم نظامى استعمارگران در مستعمرات شکل گرفت، ولى در دوره استعمار جدید نیروهاى دست نشانده بومى جاى استعمارگران را گرفتند. در این دوره، بیشتر بر مسائل اقتصادى تأکید مى‏شد. به عبارت دیگر در دوره استعمار جدید، کشور مستعمره از نظر اقتصادى کاملا به استعمارگران وابسته است و به همین دلیل توانایى رها شدن از سلطه استعمارى را ندراد. آخرین مرحله استعمار که پیشرفته‏ترین مرحله‏ى آن مى‏باشد، استعمار فرانو نام دارد. در این مرحله مرز بین استعمار شده و استعمار کننده شکسته مى‏شود، به طورى که کشور استعمار شده به صورت داوطلبانه خود را در اختیار قدرت استعمارى قرار داده و بدون آن که اطلاع داشته باشد، در راستاى اهداف و خواسته‏هاى استعمارگران گام برمى‏دارد.
کلید واژه‏ها: استعمار، استعمار فرانو، پسااستعمارگرایى، اروپا، امریکا و انقلاب اسلامى ایران.

بیان مسئله

بیش از پانصد سال از شکل‏گیرى پدیده استعمار مى‏گذرد. در طول پانصد سال گذشته این پدیده‏ى نوظهور با وجود فراز و فرودهاى فراوان و مخالفت‏ها و انتقادهاى گسترده، توانسته است مراحل رشد و تکامل خود را طى کرده و از طریق هماهنگ کردن خود با شرایط و تحولات به وقوع پیوسته در جوامع انسانى همچنان به حیات خویش ادامه دهد.
یکى از مهم‏ترین ترفندهاى استعمارگران براى مسلط شدن بر کشورهاى مستعمره، استفاده از دانش و علوم مختلف بوده است. به عبارت دیگر مى‏توان ادعا کرد که پیشرفت‏هاى بشرى در عرصه‏هاى مختلف علوم و فن‏آورى همواره به عنوان یکى از ابزارهاى مهم سلطه، استعمار و استثمار مورد بهره‏بردارى قرار گرفته است. شاید در یک جمله بتوان ادعا کرد که استعمار در حقیقت، محصول رشد علمى و ظهور تمدن جدید غربى است.
توانایى استعمارگران در تطبیق خود با شرایط مختلف جوامع انسانى و تداوم گفتمان استعمارى در مراحل گوناگون تکامل تاریخى پدیده استعمار این سؤال را به ذهن متبادر مى‏سازد که این وضعیت چگونه متحقق شده است؟ به عبارت دیگر، استعمارگران از ابتداى پیدایش تاکنون چگونه توانسته‏اند رابطه استعمارى بین خود و ملت‏هاى استعمار شده را حفظ کنند؟

تعریف استعمار

واژه‏ى استعمار از نظر بیشتر لغت شناسان و نویسندگان فرهنگ‏هاى علوم سیاسى به معناى طلب عمران و آباد کردن است. به همین علت در بسیارى از کتاب‏هاى لغت معادل این کلمه را در زبان انگلیسى واژه‏ى کولونیزاسیون (2) قرار داده‏اند که مقصود از آن، مهاجرت گروهى از مردم یک کشور به یک سرزمین نویافته، به منظور آباد کردن آن است. البته باید توجه داشت که معناى این واژه در طول زمان دچار تغییر و تحول فراوانى شده است، به طورى که امروزه بیشتر به عنوان سلطه نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى ملتى قدرتمند بر یک قوم و ملت ضعیف در نظر گرفته مى‏شود. (3)
همچنین مى‏توان گفت که از دیدگاه بسیارى از تاریخ نویسان نیز واژه‏ى مستعمره یا کلنى در آغاز به معناى مهاجرنشین بود؛ مهاجرانى از یک کشور به اصطلاح قدرتمند و متمدن که با هدف آباد کردن و انتقال تمدن و پیشرفت به سرزمین‏هاى دیگر مهاجرت مى‏کردند. این گروه از تاریخ نویسان عقیده دارند که این اصطلاح از زمانى وارد فرهنگ و ادبیات مغرب زمین شد که برخى از سیاستمداران اروپایى به طور رسمى اعلام کردند که هدفشان از مهاجرت به سرزمین‏هاى جدید، آباد کردن آن جوامع و متمدن ساختن مردم وحشى ساکن در آن مناطق است.
در همین رابطه، به عنوان مثال مى‏توان به کنفرانس سال 1879 شهر بروکسل بلژیک اشاره کرد که در آن لئوپولد دوم (4) پادشاه بلژیک در نطق افتتاحیه خود از ضرورت گسترش تمدن اروپایى در قاره افریقا سخن به میان آورد. به دنبال برگزارى این کنفرانس، فردى به نام هنرى استانلى (5) مأموریت یافت تا پس از انجام تحقیقات و بررسى‏هاى اولیه، مشخص سازد که کدام قسمت از قاره افریقا براى مستعمره شدن به وسیله کشور بلژیک از استعداد و آمادگى بیشترى برخوردار است. نتیجه این بررسى، اشغال نظامى کشور ثروتمند کنگو در افریقا و تبدیل آن به کنگوى بلژیک و در نهایت، غارت و چپاول منابع و ثروت‏هاى این سرزمین بود. (6)
بنابراین مى‏توان گفت که کلمه استعمار بیشتر به معناى نوعى رابطه‏ى سلطه است که بین جوامع مختلف به وجود مى‏آید. این رابطه که با استثمار شدید اقتصادى نیز همراه است همواره بین یک دولت قدرتمند و یک یا چند جامعه‏ى ضعیف‏تر برقرار مى‏شود، به طورى که کشور استعمارگر با استفاده از روش‏هاى مختلف، سلطه‏ى خود را بر جامعه‏ى استعمار شده تحمیل مى‏کند.

تاریخچه شکل‏گیرى پدیده استعمار

بررسى ریشه‏هاى تاریخى شکل‏گیرى این پدیده مخرب و ضد بشرى و پیامدها و نتایج سلطه چند قرنى آن بر جوامع بشرى از مسائل بسیار مهمى است که کشورهاى آسیب دیده از استعمار باید به آن توجه خاصى داشته باشند. از نظر تاریخى، مى‏توان گفت که استعمار به معناى تصرف سرزمین‏هاى دیگر به منظور افزایش قلمرو سرزمینى و غارت و چپاول منابع آن از دیرباز وجود داشته است. حاکمان و پادشاهان قدرتمند در طول تاریخ با تکیه بر قدرت برتر نظامى، همواره حوزه نفوذ و قدرت خود را افزایش داده و به همین علت مرزهاى سیاسى جهان طى قرن‏هاى متمادى به طور مرتب دستخوش تغییر و تحول شده است.
اما با توجه به معنا و مفهوم بیان شده در مورد واژه‏ى استعمار، مى‏توان گفت که بذر منحوس این پدیده‏ى شوم از حدود پنج قرن پیش در بسیارى از مناطق جهان کاشته شده است. پدیده استعمار در طى پنج قرن حیات خود به شکل حیرت انگیزى به رشد سرطانى خود ادامه داده و تا به امروز توانسته است بسیارى از عرصه‏هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى جوامع بشرى را به زیر سلطه خود درآورد.
بررسى‏هاى تاریخى نشان مى‏دهد که پس از تحولات قرن‏هاى پانزده و شانزده اروپا که به رنسانس و رفرماسیون شهرت دارد، در سایه‏ى پیشرفت‏هاى علمى و ساخت ابزارهایى چون قطب‏نما، سلاح‏هاى آتشین و کشتى‏هاى جنگى پیشرفته، سفرهاى اکتشافى دریایى از اروپا به سایر نقاط جهان آغاز شد. این سفرها که به منظور کشف سرزمین‏هاى جدید و به امید یافتن فلزات قیمتى چون طلا انجام مى‏شد، در حقیقت نقطه آغاز جریانى است که مى‏توان آن را »اروپایى کردن جهان« نامید. (7) این بررسى‏ها نشان مى‏دهد که اسپانیایى‏ها و پرتغالى‏ها با وجود آن که همواره در تاریخ سیاسى اروپا نقش چندان قدرتمندى نداشتند، در کشف سرزمین‏هاى جدید پیشگام بودند.
کشتى‏هاى پرتغالى پس از دور زدن قاره افریقا و عبور از دماغه امیدنیک توانستند وارد اقیانوس هند شده، با تکیه بر تسلیحات پیشرفته خود، تمام مناطق دریایى و بندرگاه‏هاى مهم آن را به تصرف خود درآورند. بدین ترتیب سیل کالاها و فلزات قیمتى به سوى کشور پرتغال روانه شد، به طورى که در ابتداى قرن شانزدهم میلادى لیسبن پایتخت پرتغال به یکى از مهم‏ترین مراکز تجارى دنیا تبدیل شد. (8)
اکتشافات و دستاوردهاى دریانوردان کشور همسایه پرتغال، یعنى اسپانیا تا حدودى هیجان انگیزتر بود. دریانوردان اسپانیایى به منظور رقابت با پرتغالى‏ها که از سمت شرق به اقیانوس هند و سواحل سرزمین ثروتمند هندوستان و به ویژه جزایر ادویه دست یافته بودند، در صدد برآمدند تا از سمت غرب، خود را به سواحل هندوستان برسانند. هنگامى که نخستین کشتى‏هاى اسپانیایى به رهبرى کریستف کلمب به جزایر غربى کوبا در قاره امریکا دست یافتند، تا مدت‏ها تصور مى‏کردند که به سواحل هندوستان رسیده‏اند. تنها هنگامى که فرناندو ماژلان در سال 1520 پس از عبور از دماغه امریکاى جنوبى و عبور از اقیانوس آرام خود را به اقیانوس هند رساند و سپس با عبور از دماغه امیدنیک در جنوب افریقا به کشور خود بازگشت، راز کشف قاره امریکا بر ملا شد.
با شدت گرفتن رقابت بین دو کشور همسایه، یعنى پرتغال و اسپانیا و احتمال وقوع جنگ بین آنها، به ابتکار پاپ الکساندر دوم، مناطق کشف شده جدید بین دو قدرت استعمارى برتر تقسیم شد. بر اساس این تقسیم‏بندى تمامى قاره امریکا به جز سرزمین برزیل به اسپانیا بخشیده شد و هند و جزایر ادویه نصیب پرتغال گردید. بعدها با ورود دریانوردان انگلیسى و فرانسوى به عرصه رقابت‏هاى استعمارى، موقعیت و قدرت پرتغال و اسپانیا به شدت تضعیف شد و استعمارگران جدید انگلیسى و فرانسوى توانستند قاره امریکاى شمالى و کشورهاى مشرق زمین در اقیانوس هند را به تصرف خود درآورند و عرصه رقابت‏هاى استعمارى را به قاره‏هاى افریقا و آسیا گسترش دادند.
کشف سرزمین‏هاى جدید و انتقال ثروت و منابع موجود در این سرزمین‏ها به قاره اروپا، اثرات شگرفى بر جامعه و تمدن اروپایى بر جاى گذاشت. تجارت و بازرگانى به شدت رونق یافت، به طورى که طبقه‏ى جدیدى از بازرگانان به نام »بورژوا« (9) ایجاد شدند که با طبقات اشراف حاکم بر اروپا به معارضه و رقابت برخاستند و سرانجام توانستند پس از غلبه بر آنها، نظام سرمایه‏دارى را جایگزین نظام فئودالى کنند. همین طبقه با حمایت‏ها و قدرت مالى خود که از طریق چپاول و غارت مستعمرات به دست آورده بود، توانست موتور محرکه انقلاب صنعتى را در کشورهاى اروپایى و امریکاى شمالى به راه انداخته و تمدن جدید غرب را به وجود آورد.

سیر تحول پدیده استعمار

گروهى از مورخان و جامعه شناسان در یک تقسیم‏بندى بسیار رایج، پدیده استعمار را در دو مرحله‏ى قدیم و جدید مورد بررسى قرار مى‏دهند. اگر چه بسیارى بر این عقیده‏اند که پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و به ویژه پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و پایان جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب، نوع جدیدى از استعمار ایجاد شده است که مى‏توان آن را »استعمار فرانو« نامید.
بر اساس این تقسیم‏بندى، گفته مى‏شود که استعمار قدیم بیشتر متکى بر قوه قهریه بوده و بر اشغال و حضور مستقیم نظامى در مستعمرات تأکید داشت. از نظر تاریخى، این نوع استعمار تا پایان جنگ جهانى دوم، یعنى سال 1945 تداوم یافت، ولى به دلایل گوناگون، مانند افزایش اطلاعات و آگاهى‏هاى مردمى و ظهور اندیشه‏هاى جدیدى چون »اسلام گرایى« و »ملى گرایى« مقاومت‏هاى مردمى در مقابل اشغال نظامى استعمارگران، گسترش و انسجام بیشترى پیدا کرد، به طورى که تحمل هزینه‏هاى مادى و معنوى اشغال مستقیم نظامى براى استعمارگران غیر ممکن شد. در نتیجه‏ى این تحولات، استعمارگران تصمیم گرفتند تا از طریق دادن استقلال سیاسى به مستعمرات و روى کار آوردن حاکمان دست نشانده، غارت و چپاول منابع این سرزمین‏ها را به دست افراد بومى و به اصطلاح ملى‏گرا استمرار بخشند.
به این ترتیب مى‏توان گفت که با پایان یافتن عصر استعمار قدیم، دوره‏ى استعمار جدید آغاز شد؛ دوره‏اى که در آن به جاى تأکید بر حضور مستقیم نظامى دولت‏هاى استعمارى، بر وابستگى اقتصادى و سیاسى تأکید بیشترى شده و دست نشاندگان و سرسپردگان داخلى و بومى در حالى که داعیه تأمین منافع ملى را داشته و خود را دلسوز جامعه جلوه مى‏دهند، در واقع، وظیفه تأمین منافع و اهداف استعمارگران را بر عهده مى‏گیرند. (10)
برخى از مهم‏ترین ویژگى‏هاى استعمار نو عبارت‏اند از:
1. استفاده از شرکت‏هاى بزرگ اقتصادى به جاى نیروهاى نظامى در مستعمرات؛
2. تأکید بر دموکراسى فرمایشى و کنترل شده به منظور فریب افکار عمومى؛
3. مبارزه با شخصیت‏ها و گروه‏هاى ملى و میهنى؛
4. ایجاد وابستگى اقتصادى از طریق تک محصولى کردن اقتصاد کشور؛
5. کمک به ایجاد اصلاحات آرام و غیر واقعى و جلوگیرى از اصلاحات واقعى؛
6. تلاش براى ضعیف کردن و نابودى فرهنگ بومى و القاى برترى فرهنگى و تمدنى جوامع استعمارگر؛
7. صنعتى کردن کاذب کشور از طریق رواج صنایع درجه دوم که بدون وجود صنایع مادر هیچ ارزشى ندارند؛
8. تغییر الگوهاى فرهنگى و اقتصادى و ترویج فرهنگ مصرف.
بنابراین مى‏توان گفت به دلیل پیوندهاى عمیق اقتصادى ایجاد شده بین کشورهاى استعمارگر و مستعمرات، کشورهاى جهان سوم پس از کسب استقلال، همچنان ناچار بودند براى حفظ موجودیت خود، به روابط نابرابر و استثمار گرانه با کشورهاى پیشرفته ادامه دهند. دولت‏هاى استعمارى در طول سالیان متمادى حضور خود در مستعمرات با استفاده از انواع روش‏هاى جدید و پیچیده و به صورتى کاملا توطئه‏آمیز توانستند بنیان‏هاى اصلى جوامع تحت سلطه خود را از بیخ و بن تغییر داده و در راستاى اهداف و منافع درازمدت خود سازماندهى کنند. بى‏دلیل نبود که پس از کسب استقلال مستعمرات، یکى از مهم‏ترین مسائل کشورهاى جهان سوم، ضرورت دستیابى آنها به رشد و توسعه‏ى اقتصادى، آن هم از نوع اروپایى آن بود.
بنابراین، اگر چه سلطه و نفوذ کشورهاى پیشرفته جهان اول بر جوامع جهان سوم در دوره استعمار جدید با انتقادهاى فراوانى روبه‏رو شد، ولى نظام جهانى ایجاد شده به وسیله دولت‏هاى پیروز در جنگ جهانى دوم به گونه‏اى تکوین یافته بود که امکان هر گونه تغییر و تحولى و مخالفت با روندهاى حاکم بر نظام بین‏المللى را بسیار دشوار ساخته بود. سرمایه‏ى اولیه و دانش فنى، دو عنصر ضرورى توسعه یافتگى بود که به طور کامل در انحصار کشورهاى پیشرفته قرار داشت. درک این واقعیت موجب شد تا منتقدین استعمار جدید با ناامید شدن از امکان رهایى کشورهاى جهان سوم از دام توسعه نیافتگى، به نظریه‏هایى چون »توسعه در عین وابستگى« (11) الگوى توسعه وابسته کاردوزو، نظریه پرداز مشهور برزیلى یکى از مشهورترین و تأثیرگذارترین این نظریات است. روى آورند.

شکل‏گیرى اندیشه پسا استعمارگرایى

Postcolonialism
اگر چه پدیده استعمار از همان ابتداى کار خود، در عرصه‏هاى مختلف، با انتقادها و چالش‏هاى اساسى روبه‏رو بود، (12) ولى از حدود سى سال پیش، یعنى هم زمان با پیروزى انقلاب اسلامى ایران، گروهى از متفکران جهان سومى با تأثیر پذیرى از اندیشه‏هاى برخى فیلسوفان پسانوگرا چون میشل فوکو، جنبش فکرى جدیدى را با عنوان »پسا استعمارگرایى« به راه انداختند. شاید بتوان ادوارد سعید، متفکر فلسطینى الاصل را برجسته‏ترین اندیشمند این نحله فکرى جدید دانست.
اندیشه‏ى پسا استعمارگرایى در صدد فهم پدیده استعمار در گذشته و تبیین آثار و پیامدهاى آن در عصر حاضر و تشریح و تبیین برنامه‏ها و توطئه‏هاى آن براى استمرار استعمار از نظر فرهنگى است. بیشتر نظریه پردازان پسا استعمارگرا به جوامع استعمار زده تعلق دارند و همه‏ى تلاش آنها به بررسى تأثیرهاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى حضور استعمارگران اروپایى و امریکایى در قاره‏هاى افریقا، آسیا و امریکاى لاتین معطوف است.
مهم‏ترین مباحثى که در نظریات پسا استعمارگرایى مطرح مى‏شود عبارت‏اند از:
1. چگونه مردم بومى مناطق استعمار شده مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به وسیله فرآیند استعمار از پاى درآمده و دچار تغییر و تحول اجبارى شده‏اند؟
2. چگونه مردمان بومى مناطق استعمار شده براى کسب آزادى از دست استعمارگران دست به مبارزه زده و اینکه چگونه و با چه شیوه‏هایى سرکوب شده‏اند؟
3. با توجه به شیوه‏هاى به کار گرفته شده به وسیله‏ى استعمارگران، چگونه تأثیرات مخرب استعمار بر ممالک استعمار شده همچنان به قوت خود باقى است؟
ادوارد سعید با نوشتن کتاب مشهور شرق شناسى، (13) در حقیقت مرحله جدیدى را در نقد پدیده استعمار آغاز کرده است. سعید با نوشتن این کتاب مدعى شد که اروپایى‏هاى استعمارگر پس از روبه‏رو شدن با فرهنگ و تمدن مشرق زمین با ایجاد علم جدیدى به نام »شرق شناسى« و از طریق جعل مفهوم شرق و قرار دادن آن در مقابل مفهوم غرب و تحقیر ملل شرقى، تلاش کرده‏اند تا وجود و هویت برتر خود را به اثبات برسانند. ادوارد سعید در کتاب دیگرى با نام فرهنگ و امپریالیسم (14) از طریق بررسى دقیق محتواى برخى داستان‏ها و رمان‏هاى نوشته شده به وسیله هنرمندان غربى نشان مى‏دهد که مفاهیم مطرح شده در این آثار چگونه توانسته‏اند پیش فرض‏هاى کاملا غلط را به شیوه‏اى نامحسوس به خوانندگان خود القا کنند.
به عبارت دیگر، مى‏توان گفت که متفکران و اندیشمندان اروپایى به هنگام برخورد با مشرق زمین، بدون در نظر گرفتن سابقه تمدنى درخشان آن، ابتدا این جوامع را در »نقطه صفر« تاریخ تصور کرده، سپس آینده‏اى تخیلى را براى آن ترسیم نمودند. این آینده در واقع همان وضعیت حال اروپا بود. بنابراین، با این پیش‏فرض بود که جامعه شناسان و نظریه پردازان توسعه غربى به منظور حل مشکل عقب ماندگى ملل شرق و توسعه نیافتگى آنان، نسخه‏ها و راه‏کارهاى مربوط به توسعه و نوسازى مربوط به این کشورها را بر اساس ضرورت نابودى جامعه‏ى سنتى )یعنى جامعه شرقى( و ورود به جامعه‏ى مدرن )یعنى جامعه غربى( ارائه کردند.
نگاه تحقیرآمیز اندیشمندان غربى نسبت به جوامع شرقى را مى‏توان در بسیارى از نوشته‏هاى متفکران استعمارى مشاهده کرد. به عنوان مثال، ادوارد سعید در همین رابطه مى‏گوید: بسیارى از نظریه پردازان لیبرالیسم زمانى که به شرق مى‏رسیدند در نظریات خود تجدید نظر کرده و آن را قابل تعمیم به مشرق زمین نمى‏دانستند. به عنوان مثال، جان استوارت میل در کتاب معروف خود درباره آزادى و نیز در کتاب حکومت نمایندگى با وقاحت و صراحت کامل اعلام مى‏کند که عقاید او در مورد آزادى و مردم سالارى، قابل تعمیم به جامعه‏ى هندوستان نیست؛ زیرا تمدن و نژاد هندى پایین‏تر از تمدن و نژاد اروپایى است. (15) معناى دقیق این عبارت آن است که آزادى، دموکراسى، حقوق بشر، رفاه، صلح، عدالت و مفاهیمى از این دست، تنها شایسته ملل متمدن غربى است و جوامع شرقى براى بهره‏مندى از این مواهب شایستگى ندارند. به عبارت دیگر، از منظر اندیشمندانى چون جان استوارت، انسان شرقى، غیر متمدن، وحشى و پست‏تر از انسان غربى است. به همین دلیل استحقاق برخوردارى از آزادى غربى را ندارد و بر همین اساس استدلال مى‏کند که غربى‏ها حق دارند بر این جوامع مسلط شده و به هر شکل ممکن آنها را از توحش خارج کرده و متمدن کنند.
در هر صورت، مطالعه‏ى آثار سعید نشان مى‏دهد که استعمارگران غربى از طریق تولید آثار هنرى و فرهنگى موفق شدند تا سلطه خود را در دوره مابعد استعمارى نیز تداوم بخشند. سعید با تأثیر پذیرى آشکار از نظریه »دانش - قدرت« (16) میشل فوکو، با صراحت کامل ادعا مى‏کند آنچه که امکان تداوم انگاره‏هاى فرهنگى دوران استعمار را در دوره مابعد استعمارى فراهم ساخته است، پیوند ایجاد شده بین دانش و قدرت استعمارى است.
در رابطه با این نظریه‏ى ادوارد سعید، شاید بتوان گفت که به طور کلى، از همان ابتدا بین استعمار، دانش و تکنولوژى ارتباطى ناگسستنى وجود داشته است. به عبارت دیگر، با بررسى دقیق تاریخ شکل‏گیرى استعمار مشخص مى‏شود که موفقیت در دستیابى به علم، دانش و فن‏آورى، رمز پیروزى استعمارگران در مقابل استعمارزدگان بوده است.
بنابراین با توجه به بررسى‏هاى انجام شده محققانى چون »پل بروک« در کتاب جهان سوم در بن‏بست (17) و »پل باران« در کتاب اقتصاد سیاسى رشد، (18) مى‏توان گفت که دانش، فن‏آورى و سرمایه به غارت برده شده از کشورهاى مستعمره، از مهم‏ترین عوامل موفقیت کشورهاى استعمارگر در طول حیات پانصد ساله آنها بوده است. به روشنى مى‏توان مشاهده کرد که این دو عامل، امروز نیز موجب تداوم حیات استعمار و استمرار استثمار و بهره‏کشى کشورهاى پیشرفته از کشورهاى جهان سوم است.
با این توضیح شاید بتوان گفت که ذات و ماهیت استعمار با مسئله علم و فن‏آورى پیوندى عمیق و تنگاتنگ دارد. به همین دلیل، همواره به موازات رشد علمى جوامع استعمارگر بر میزان قدرت و نفوذ آنها نیز افزوده شده است. به عبارت دیگر، در همین راستا مى‏توان ادعا کرد که عامل اصلى شکست جوامع استعمار زده از استعمارگران در گذشته و حال، عقب ماندگى علمى و فنى آنان بوده است.

شکل‏گیرى استعمار فرانو

پیشرفت‏هاى شگفت انگیز علمى و توسعه‏ى باور نکردنى فن‏آورى‏هاى گوناگون در جوامع پیشرفته صنعتى، به ویژه در عرصه‏ى ارتباطات و اطلاعات در سال‏هاى پایانى قرن بیستم، پدیده استعمار را وارد مرحله‏ى نوینى از حیات خود کرده است. این مرحله از تکامل استعمار که از آن به »استعمار فرانو« تعبیر مى‏شود، داراى خصوصیات و ویژگى‏هایى است که به طور کلى آن را از مراحل قبلى متمایز مى‏سازد.
استعمار فرانو با تکیه بر پیشرفت‏هاى علمى و ساخت ابزارها و روش‏هاى جدید، توانسته است شرایطى را فراهم کند که پذیرش سلطه استعمارى از سوى کشورهاى مستعمره، نه تنها هیچ قبحى نداشته باشد، بلکه حتى به عنوان یکى از شاخص‏هاى مهم توسعه یافتگى قلمداد مى‏شود. به عبارت دیگر، استعمار فرانو به گونه‏اى عمل مى‏کند که زمینه‏هاى اصلى سلطه مستکبران به وسیله عناصر بومى از کشور استعمارزده فراهم مى‏شود و توده‏ى مردم نیز بدون آن که آگاهى داشته باشند، با میل و رغبت و اشتیاق فراوان تسلیم خواسته‏هاى استعمارگران شده، فرامین و دستورات آنها را اطاعت مى‏کنند.
رابطه‏ى سلطه بین استعمارگر و استعمار شده در مرحله‏ى استعمار فرانو به گونه‏اى پیچیده و پیشرفته است که حتى ممکن است دولت و ملت استعمار شده در حالى که تصور مى‏کنند با استعمار در حال مبارزه هستند، در حقیقت در راستاى تأمین اهداف و خواسته‏هاى آنها گام برمى‏دارند؛ یعنى به طور ناخواسته و ناآگاهانه و در عمل، به عامل و کارگزار استعمارگران در کشور خودى تبدیل مى‏شوند؛ در حالى که از نظر فکرى و اعتقادى ممکن است در جبهه‏ى مقابل استعمارگران قرار داشته باشند.
به همین دلیل، شناخت ویژگى‏ها و خصوصیات استعمار فرانو از اهمیت دوچندانى برخوردار بوده و نیازمند دقت و تلاش فکرى فراوانى است. باید توجه داشت که چهره واقعى این پدیده جدید، کاملا مخفى و نامرئى مى‏باشد، به طورى که تشخیص آن براى افراد عادى و حتى برخى از خواص نیز، بسیار دشوار است. از این رو، اغلب مشاهده مى‏شود که برخى از افراد به ظاهر روشنفکر، از اساس وجود استعمار فرانو را انکار کرده و آن را نوعى توهم و خیال مى‏پندارند که از ذهن معتقدین به تئورى توطئه تراوش کرده است!
برخى از مهم‏ترین ویژگى‏ها و خصوصیات استعمار فرانو به شرح زیر است:
1. با مفهوم جهانى شدن ارتباط تنگاتنگى دارد؛
2. با مفهوم جامعه‏ى اطلاعاتى نیز هم سنخى کامل دارد؛
3. بر مقوله فرهنگ و صنایع فرهنگى تأکید فراوانى دارد؛
4. بسیارى از مرزهاى پذیرفته جامعه بشرى در دوره‏هاى گذشته در این مرحله از هم فرو مى‏پاشد.
البته روشن است که هر یک از خصوصیات و ویژگى‏هاى برشمرده شده به نوبه‏ى خود مى‏تواند موضوع یک مقاله مستقل باشد. به دلیل رعایت اختصار، در اینجا مهم‏ترین ویژگى استعمار فرانو، یعنى فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده مورد بررسى قرار مى‏گیرد.

فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده

بررسى‏هاى تاریخى پدیده استعمار نشان داد که تا قبل از ورود به عصر استعمار فرانو، مرز بین استعمارگر و استعمار شده تا حدود زیادى معلوم و مشخص بود. در دوره استعمار قدیم به علت حضور مستقیم استعمارگران در مستعمرات، دشمن به روشنى قابل مشاهده بود و به همین علت نیز نفرت از اشغالگران در بین مردم سرزمین‏هاى مستعمره بسیار شدید بود.
در دوره استعمار جدید، اگر چه عوامل و وابستگان بومى جاى استعمارگران را گرفتند، ولى این افراد به علت داشتن سوء سابقه در خدمتگزارى به استعمارگران، از وجهه ملى برخوردار نبودند. به عبارت دیگر، حاکمان دست نشانده استعمار نتوانستند براى مدت زیادى به حکومت خود ادامه دهند؛ زیرا بلافاصله پس از خروج نیروهاى نظامى اشغالگر، بسیارى از مستعمرات تازه به استقلال رسیده دچار بحران‏ها و شورش‏هاى اجتماعى شدند. نگاهى به دولت‏هاى تأسیس شده به دست استعمار جدید در منطقه خاورمیانه در نخستین سال‏هاى پس از جنگ جهانى دوم، به خوبى مى‏تواند صحت این ادعا را اثبات کند. بنابراین، مى‏توان گفت که در دوره استعمار جدید نیز، چهره استعمارگران براى مردم جوامع استعمارزده تا حدود زیادى روشن بود.
اما در دوره استعمار فرانو شرایط به طور کلى متفاوت است؛ زیرا استعمارگران از طریق جهانى سازى ارزش‏ها و منافع خود، تا حدودى موفق شده‏اند این ارزش‏ها را به عنوان نیاز و خواسته‏ى همه جوامع بشرى معرفى کنند. به عبارت دیگر، امروز مسائلى چون دموکراسى، حقوق بشر، توسعه، پیشرفت و رفاه، خصوصى سازى و... به ارزش‏هایى جهانى تبدیل شده‏اند و بیشتر کشورها با جدیتى شگفت انگیز و تلاشى خستگى ناپذیر در صدد تحقق و دستیابى به این اهداف و ارزش‏ها هستند.
بنابراین استعمارگران با شعار حمایت از این اصول و ارزش‏ها، خود را همراه و یاور کشورهاى مستعمره نشان مى‏دهند. در نتیجه به نظر مى‏رسد در دوره استعمار فرانو مرز بین نیروهاى دشمن و نیروهاى خودى دچار آن چنان ابهامى شده است که گاهى برخى افراد از اساس وجود دشمن استعمارگر را نفى کرده و خواهان هم‏زیستى مسالمت‏آمیز با دشمن به جاى مبارزه و رویارویى با آن شده‏اند. (19)
بر این اساس مى‏توان گفت که مهم‏ترین خصوصیت جوامع بشرى در عصر استعمار فرانو، استعمار طلبى آنان است. به عبارت دیگر، در این مرحله از استعمار، زمینه‏هاى اصلى وابستگى و سلطه نه از طریق استعمارگران، بلکه از طریق نهادها، متفکران و رسانه‏هاى کشورهاى استعمار شده فراهم مى‏شود.
ظهور پدیده‏هایى چون فرار مغزها، مهاجرت سرمایه و نیروى کار و مانند آن، نشان مى‏دهد که در عصر استعمار فرانو، دیگر استعمارگران نیازى ندارند تا از ابزارهاى قوه قهریه براى به غارت بردن منابع و دارایى‏هاى کشورهاى استعمار زده استفاده کنند؛ زیرا امروز استعمار شدگان به صورتى کاملا داوطلبانه دارایى‏هاى خود را در اختیار استعمارگران قرار داده و به این مسئله افتخار هم مى‏کنند!
یکى از نشانه‏هاى بارز فروپاشى مرز بین استعمارگر و استعمار شده، ظهور پدیده بحران هویت ملى در جوامع جهان سوم است. به عبارت دیگر، هم زمان با متزلزل شدن عوامل هویت‏ساز، مانند مرزهاى سیاسى و جغرافیایى، مرزهاى فکرى و فرهنگى، و مرزهاى قومى و زبانى و مانند آن، مسئله‏ى هویت ملى در جوامع استعمارزده به طور جدى به چالش کشیده مى‏شود، به طورى که پدیده‏ى جدیدى به نام هویت جهانى جایگزین آن شده است. در این حالت، افراد جوامع استعمار زده به جاى وفادارى و علاقه‏مندى به ارزش‏ها و اصول ملى و بومى خود، شیفته و دلبسته ارزش‏ها و اصول به اصطلاح جهانى شده، و بر اساس آنها مى‏اندیشند و عمل مى‏کنند. (20)
بر این اساس مى‏توان ادعا کرد که ماهیت اصلى نبرد در عصر حاکمیت استعمار فرانو، نبرد بین هویت‏هاست. البته در این عرصه، رسانه‏هاى جمعى نقشى اساسى دارند؛ زیرا از طریق اشاعه‏ى محصولات فرهنگى تولید شده در ممالک استعمارى، هویت ملى جوامع استعمار زده به تدریج به دست فراموشى سپرده مى‏شود و هویت جدید ساخته شده در مراکز فرهنگى غرب جایگزین آن مى‏گردد. نکته جالب توجه آن است که در این فرآیند، سبک‏ها و الگوهاى استعمارى به صورت الگوهاى بومى و ملى درمى‏آیند؛ یعنى کسى متوجه تفاوت و تعارض اساسى بین هویت ملى نابود شده و هویت جدیدى که از سوى استعمارگران بر آنها تحمیل شده است، نمى‏شود.
نگاهى اجمالى به تحولات به وقوع پیوسته در عرصه‏هاى مختلف سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جوامع جهان سوم در سال‏هاى اخیر نشان مى‏دهد که در سایه‏ى سیاست‏هاى اجرا شده به وسیله عوامل خارجى و داخلى استعمارگران، چگونه الگوهاى غربى در جوامع استعمار زده بومى شده و به صورت اصول و ارزش‏هایى پذیرفته شده درآمده‏اند. به نظر مى‏رسد در این دوره از تاریخ تکامل استعمار نیز، عامل و عنصر علم، دانش و فن‏آورى نقشى اساسى و مهم را ایفا مى‏کنند.
به عبارت دیگر مى‏توان گفت که ظهور فن‏آورى‏هاى جدید، به ویژه در عرصه اطلاعات و ارتباطات، این امکان را براى استعمار فرانو ایجاد کرده تا باورها، ارزش‏ها و الگوهاى جامعه‏ى خود را بر سایر جوامع تحمیل کند. این فرآیند آن چنان نامرئى عمل مى‏کند که جامعه‏ى استعمار زده این باورها و ارزش‏ها را بومى و ملى تصور کرده، با جدیت تمام از موجودیت و حقانیت آن دفاع مى‏کند.
رابطه‏ى بین ظهور فن‏آورى‏هاى نوین ارتباطى و اطلاعاتى با ظهور استعمار فرانو آن چنان دقیق و عمیق است که مى‏توان استعمار فرانو را استعمار ویژه عصر دیجیتال دانست؛ عصرى که اینترنت مهم‏ترین رسانه آن است؛ رسانه‏اى که عملکرد همه رسانه‏هاى قبلى را در خود جمع کرده است. اکنون اگر تعجیل و مسابقه حیرت انگیز کشورهاى استعمار زده را براى دستیابى هر چه بیشتر و بهتر این رسانه جهانى مورد ملاحظه قرار دهیم، ممکن است بتوانیم تا حدودى عمق فاجعه‏اى را که استعمار فرانو براى جوامع جهان سوم ایجاد کرده است، درک کنیم.
پیدایش محیط وب و فضاى سایبر یا دنیاى مجازى یکى از شگفت انگیزترین پدیده‏هاى قرن حاضر است. پدیده‏اى که موجب پیدایش نوع جدیدى از جامعه انسانى به نام جامعه اطلاعاتى شده است. استعمار فرانو را باید استعمار مخصوص جامعه جدید دانست. به عبارت دیگر، به تناسب ایجاد تحول در جامعه فراصنعتى و ورود به عصر اطلاعات و جامعه شبکه‏اى، استعمار نیز تغییر شکل داده و به صورت استعمار فرانو ظهور کرده است.
نکته جالب و بسیار مهم در رابطه با فروپاشى مرزهاى بین استعمارگر و استعمار شده این است که بر خلاف گذشته، در عصر استعمار فرانو، استعمارگران حتى مردم جامعه خود را نیز استثمار مى‏کنند. به عبارت دیگر، استعمارگر فرانو به تبعیت از فروپاشى مرزهاى سیاسى و جغرافیایى به صورتى کاملا جهانى عمل کرده و همه انسان‏ها را به یک میزان مورد استثمار و سوء استفاده قرار مى‏دهد.

نتیجه‏ى بحث و ارائه‏ى راه‏کار

بررسى حاضر شاید توانسته باشد بر این نکته تأکید کند که نه تنها دوران استعمار پایان نیافته است، بلکه حتى این پدیده توانسته است با تکیه بر پیشرفت‏هاى علمى و دستیابى به فن‏آورى‏هاى بسیار جدید به نقطه اوج و تکامل خود نیز نزدیک شود. استعمار فرانو در حقیقت محصول رشد عظیم و پیشرفت‏هاى حیرت‏انگیز در عرصه‏هاى مختلفى چون علوم ارتباطى است. اگر دستاوردهاى علومى چون مهندسى ژنتیک، علم انفورماتیک و هوش مصنوعى را نیز به این مجموعه بیفزاییم، آن گاه مشخص خواهد شد که جوامع استعمار شده قبلى، اکنون در چه شرایط خطرناکى قرار گرفته‏اند.
بررسى شرایط کشورهاى استعمارگر و ملت‏هاى استعمار شده در سه دهه گذشته نشان مى‏دهد که در عصر ظهور و سیطره استعمار فرانو، انقلاب اسلامى ایران یک پدیده استثنایى و بسیار تأثیرگذار بوده است. کارنامه درخشان این انقلاب در طى سه دهه حیات خود نشان داده است که با وجود شرایط بسیار دشوارى که استعمارگران براى ملت‏هاى استعمار زده ایجاد کرده‏اند هنوز مى‏توان به آینده امیدوار بود. پیروزى‏هاى مکرر مردم انقلابى ایران در برابر دولت مستکبرى چون امریکا نشان داد که حتى استعمار فرانو را نیز مى‏توان شکست داد.
در این بررسى روشن شد که مهم‏ترین سلاح استعمارگران براى رویارویى و سلطه بر جوامع ضعیف، بهره‏مندى یا بهتر است گفته شود سوء استفاده آنها از علوم و فنون مختلف بوده است. بنابراین، عقل و منطق حکم مى‏کند که بهترین روش مبارزه با استعمارگران، مسلح شدن به سلاحى است که به وسیله آن مورد تهاجم قرار گرفته‏ایم.
ظهور جامعه‏ى اطلاعاتى و پیدایش دنیاى مجازى، در حقیقت سکه‏اى دو رو یا به اصطلاح شمشیرى دو دم است. اینترنت همان طورى که مى‏تواند به ابزارى براى تحکیم سلطه‏ى فرهنگى، فکرى و اقتصادى استعمار فرانو تبدیل شود، به همان نسبت نیز این قابلیت و استعداد را دارد که به ابزارى براى مقابله با تهاجم فکرى و فرهنگى غرب تبدیل شود. دانشمندان جوان ایرانى در یک دهه گذشته به خوبى نشان دادند که چگونه مى‏توان با استفاده‏ى هوشمندانه از امکانات و فرصت‏هایى که غرب براى استثمار و استعمار بیشتر فراهم کرده است، ضربه‏هاى اساسى بر پیکر آنها وارد کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیئت علمى و مدیر گروه علوم سیاسى مجتمع آموزش عالى شهید محلاتى.
2- Colonialization.
3- داریوش آشورى، دانشنامه سیاسى، ص 26.
4- King Leopold II.
5- Henry Morton Stanley.
6- محمود حکیمى، نگاهى به تاریخ معاصر جهان یا بحران‏هاى عصر ما، ص 78. همچنین ر. ک:
Month=08&31 http:// www.parset.com / Culture / History / ?Day=
7- هنرى لوکاس، تاریخ تمدن: از نوزایى تا سده ما، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ج 2، ص 39.
8- همان.
9- Bourjois.
10- غلامرضا على بابایى، فرهنگ علوم سیاسى، کتاب اول: واژه‏هاى سیاسى، ص 43.
11- على‏اکبر قنبرپور، »اسطوره‏اى کردن قدرت«، روزنامه سرمایه )28 / 2 / 85(.
12- به عنوان مثال مى‏توان به اندیشه‏هاى جرمى بنتهام که در کتاب مستعمرات خود را آزاد سازید مطرح شده است، اشاره کرد. بنتهام در این کتاب اظهار عقیده مى‏کند که »وجود مستعمرات نه تنها امتیازى براى کشورهاى استعمارگر محسوب نمى‏شود، بلکه بارى بر دوش آنها خواهد بود« )حکیمى، همان، ص 79(.
13- ادوارد سعید، شرق شناسى، ترجمه عبدالرحیم گواهى، )تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371(.
14- ادوارد سعید، فرهنگ و امپریالیسم، ترجمه اکبر افسرى )تهران: توس، مرکز بین‏المللى گفت و گوى تمدن‏ها، 1382(.
15- درباره ادوارد سعید، پایگاه اطلاع رسانى باشگاه اندیشه، اول آذر 1386.
www.bashghah.net.
16- Power- knowledge.
17- پل بروک، جهان سوم در بن‏بست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو )تهران: خوارزمى، 1353(.
18- پل باران، اقتصاد سیاسى رشد، ترجمه کاوه آزادمنش )تهران: خوارزمى، 1359(.
19- نگاهى اجمالى به کتاب‏هایى چون، ما چگونه ما شدیم: ریشه‏یابى علل عقب ماندگى در ایران نوشته صادق زیبا کلام، به خوبى نشان مى‏دهد که چگونه برخى از نویسندگان، به بهانه ضرورت توجه به نقش عوامل داخلى و فرهنگ خودى در عقب ماندگى ایران، وجود استعمار و نقش آن در عقب ماندگى جامعه خودى را نادیده گرفته و حتى در برخى موارد، ادعا مى‏کنند که تحولات و پیشرفت‏هاى محدود انجام شده در کشور نیز به دلیل حضور استعمارگران و حمایت‏هاى آنان به وقوع پیوسته است.
20- داریوش شایگان در کتاب افسون‏زدگى جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار از پایان عصر هویت ملى سخن به میان آورده و مدعى است که براى تعامل با فرهنگ و تمدن غرب یا همان هویت جهانى، باید از اسلام دست کشیده و به مذهب بودیسم روى آوریم!




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط