مقدمه
مفهوم قدرت نرم را جوزف نای در اوایل دهه1990 وارد متون روابط بین الملل کرد. ظرف نزدیک به دو دهه این مفهوم پذیرش و رواج گسترده ای یافته است. در فصل حاضر، شباهت های موجود میان مفهوم قدرت نرم نای و مفهوم چیرگی (1) آنتونیو گرامشی را روشن می سازیم. الهام بخش ما خود نای بوده زیرا وی همواره به شباهت های موجود میان قدرت نرم و مفهوم چیرگی گرامشی اعتراف داشته است. هر دوی این مفاهیم اشاره به مجموعه ای از اصول کلی، اندیشه ها، ارزش ها و نهادهایی دارند که گروه های مختلف در آنها شریکند، به آنها رضایت داده اند یا آنها را مشروع می دانند و درعین حال سرچشمه های قدرت، نفوذ و کنترلی هستند که یک گروه بر گروه دیگر اعمال می کند. اما به اعتقاد ما نای با پیش نبردن تشبیه مفهوم قدرت نرم خودش به مفهوم چیرگی گرامشی، خلأهایی در مفهوم پردازی خودش از قدرت نرم به جا گذاشته است؛ آثار گرامشی نتایجی دربردارند که مفهوم قدرت نرم نمی تواند آنها را متصوّر سازد.برای گشودن این بحث، نخست تحلیلی تاریخی درباره چگونگی ایجاد و بسط مفهوم قدرت نرم ارائه می کنیم. این واقعیت که آثار نای درباره قدرت نرم همواره ارتباط تنگاتنگی با کارهایی داشته که وی درباره سیاست خارجی ایالات متحده انجام داده تأثیر روشنی بر مفهوم قدرت نرم داشته است. در گام بعد به شکل مبسوط تری به قدرت نرم می پردازیم و ابعاد و معانی متفاوت آن را به دقت ارزیابی می کنیم. تجدید دیدار با استدلال های نای درباره چیستی قدرت نرم و چگونگی پدید آمدن آن، به ما این امکان را می بخشد تا به نقد درونی این مفهوم بپردازیم و سپس بتوانیم به شکل شایسته تری مفهوم قدرت نرم را با مفهوم چیرگی گرامشی مقایسه کنیم. این کار را با معرفی مختصر اندیشه های این نویسنده ایتالیایی درباره چیرگی و مفاهیم خویشاوند آن انجام می دهیم. پس از آن چیرگی را با قدرت نرم به مقایسه می گذاریم و بدین ترتیب راه هایی برای درک بهتر این مفهوم و پویش آن می یابیم. در پایان نیز قرائت گرامشی مآبانه تری از آثار نای ارائه می کنیم.
تاریخچه قدرت نرم
طی دو دهه گذشته نای در برخی انتشارات دانشگاهی و غیردانشگاهی، مفهوم قدرت نرم را بسط داده و از کاربرد آن طرفداری کرده است. به عبارت کلی تر، تلاش های وی به موفقیت بزرگی رسیده زیرا قدرت نرم به یکی از مفاهیم بسیار شناخته شده در متون روابط بین الملل و جز آن تبدیل شده است. برای مرور دوباره این روند، نگاه خودمان را روی سه برهه مشخص از صورت بندی مفهوم قدرت نرم متمرکز می سازیم یعنی سه کتابی که نای منتشر ساخته و در آنها تا حدودی به این مفهوم پرداخته است: ناگزیر از رهبری چاپ 1990، تناقض نمای قدرت آمریکا چاپ 2002، و قدرت نرم چاپ 2004. شایان توجه است که عبارت قدرت نرم در عنوان اصلی دو کتاب نخست وجود نداشت؛ این دو کتاب اساساً تحلیلی درباره قدرت و سیاست خارجی ایالات متحده بودند. همان گونه که خواهیم دید ارتباط عمیق نطفه بندی این مفهوم با تحلیل سیاست خارجی ایالات متحده، تأثیر بارزی بر قدرت نرم داشته است.همه چیز از دهه 1980 شروع شد یعنی زمانی که نظریه های قائل به افول ایالات متحده، در بحث و جدل های جریان اصلی رشته روابط بین الملل از قوّت و محبوبیت برخوردار بودند (Kennedy 1987). ادعای اصلی نویسندگان قائل به افول امریکا این بود که در دوران جنگ سرد، سیاست های ایالات متحده بار بیش از حدی بر دوش این کشور گذاشته و هزینه های آن شروع به تضعیف قدرت آن کشور کرده است. در پایان، این بار بیش از اندازه در تلفیق با مخالفت های داخلی با سیاست های خارجی و هزینه های دولت در خارج باعث تضعیف جایگاه ایالات متحده در نظام بین الملل می شد. نای یکی از نویسندگانی بود که در این بحث شرکت داشت و عمدتاً از نظریه های افول باور (2) خرده می گرفت. در جریان همین انتقادات بود که وی نخستین بار از مفهوم قدرت نرم سخن به میان آورد (Nye Jr 1990).
نای در کتاب ناگزیر از رهبری می گوید تفسیرهایی از نظم بین الملل که قائل به افول ایالات متحده هستند به دو دلیل مخدوش اند. انتقاد نخست وی متوجه اندیشه افول قدرت نسبی ایالات متحده است که تحلیل داده های نظامی و اقتصادی از جنگ جهانی دوم به بعد مؤید آن است. نای نشان می دهد که توزیع توانایی های نظامی و اقتصادی در سال های پس از جنگ یادشده به دلیل خسارات ناشی از جنگ کاملاً شکل نامتوازنی داشته است. در این مرحله ایالات متحده تنها به این دلیل که جنگ جهانی دوم در بیرون از قلمرو آن کشور در گرفته بود به منابع اقتصادی و نظامی بی رقیبی دسترسی داشت. هرگونه تحلیلی که توزیع منابع در سال های پس از جنگ را نقطه آغاز خود قرار دهد با توجه به اینکه ایالات متحده در آغاز از سطوح نسبی فوق العاده بالا و نامتوازنی برخوردار بوده است گرایشی به سمت افول را نشان خواهد داد. در صورت نادیده گرفتن این عدم توازن اولیه، تحلیل همین شاخص ها تغییرات به مراتب کمتری را در فاصله دهه های 1970 و 1980 نشان می دهد و بدین ترتیب نادرستی اندیشه افول آمریکا آشکار می شود.
دومین مشکلی که نای در ارتباط با نظریه های قائل به افول ایالات متحده مطرح می سازد ناتوانی آنها از پرداختن به تغییراتی است که قدرت آن کشور در نظام بین الملل پیدا کرده است. از دید نای، قائلان به افول آمریکا آنچه را خودش «قدرت سخت» می نامد اندازه گیری می کنند: جمعیت، سرزمین، منابع طبیعی، حجم اقتصاد، نیروهای مسلح و چیزهای دیگری از این دست. اما آنان قادر نیستند دومین ویژگی اقدامات ایالات متحده طی دوران جنگ سرد و یکی از سنجه های اصلی جایگاه نسبی قدرت آن کشور را در نظام بین الملل بازگو کنند. قدرت نرم آمریکا. نای قدرت نرم را چنین تعریف می کند: نقطه مقابل قدرت سخت، توانایی واداشتن دیگران به انجام کاری که می خواهید انجام شود. براساس برداشت سنتی در نظریه های روابط بین الملل، قدرت سخت مستلزم درگیری فعال و مستقیم بازیگران دخیل است که در قالب مشوق ها یا تهدیدها نمود می یابد و معمولاً با نیروی نظامی یا منابع اقتصادی در ارتباط است. قدرت نرم که نای آن را قدرت همرنگ سازی (3) یا غیرمستقیم هم می نامد بر جذابیتی که مجموعه ای از اندیشه ها دارند یا توانایی تبیین دستور کارهای سیاسی که به ترجیحات دیگران شکل ببخشند پایه می گیرد. بنابراین قدرت نرم به منابع ناملموسی چون فرهنگ، ایدئولوژی ها و نهادها باز می گردد (Nye Jr 1990:31-5).
به گفته نای، توسعه قدرت نرم و اعمال آن باعث شده است حفظ جایگاه ایالات متحده در نظام بین الملل کمتر دشوار باشد (4) مجموعه اندیشه های لیبرالی مانند مردم سالاری و بازارهای آزاد که ایالات متحده ترویج می کرد و دیگر دولت های غربی نیز در آنها شریک بودند اجرای سیاست های آمریکا در خارج را آسان تر می ساخت. چون دیگر دولت ها نیز پای بند همین اصول و ارزش ها بودند هزینه های حفظ نظم از طریق مشوق های اقتصادی یا تهدیدهای نظامی کاهش می یافت. وانگهی، به گفته نای اندیشه های لیبرالی که ایالات متحده مدافع شان بود با واقعیت نظام بین الملل که پیوسته در حال توسعه و تحول و از دهه 1960 وجه مشخصه آن، روند های وابستگی متقابل پیچیده بود به خوبی همخوانی داشت (Keohane and Nye Jr 1977). ناتوانی قائلان به افول امریکا از در نظر گرفتن این تغییری که در نظام بین الملل و منابع قدرت ایالات متحده پدید آمده بود در نهایت، پیش بینی های آنان را محکوم به شکست ساخت. نتیجه گیری کلی نای این است که ایالات متحده به دلیل جایگاه نسبی قدرت اش در نظام و ویژگی های قدرت نرم خودش ناگزیر از رهبری خواهد بود.
نای هنگام بسط اندیشه قدرت نرم، به تحلیل رابرت کاکس درباره نظم های اقتصادی در سده نوزدهم و اواخر سده بیستم استناد می جوید (Cox 1987). به تأسی از استدلال های کاکس است که نای آثار آنتونیو گرامشی اندیشه ورز مارکسیست ایتالیایی درباره مفهوم چیرگی را مدنظر قرار می دهد (Nye Jr 1990:32). نفوذ گرامشی بر نای به راحتی پیداست: چیرگی همچون قدرت نرم به اتکای موافقت با مجموعه ای از اصول کلی عمل می کند که برتری یک گروه را تضمین می کند و هم زمان به دیگر گروه های باقیمانده هم رضایت خاطر نسبی می بخشد. نویسندگان پیرو گرامشی با این سخن نای موافق اند که اگر دیگر دولت ها قدرت یک دولت را مشروع بدانند آن دولت در پیگیری اهدافش با مقاومت کمتری روبه رو خواهد شد.
نای پس از تعریف قدرت نرم، به بحث و نقّادی نظریه هایی چون نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی، نظریه نظام جهانی و نظریه چرخه های بلندمدت می پردازد که با چیرگی و گذار قدرت در نظام بین الملل سروکار دارند (Nye Jr 1990:40-8). اما نای در عین بهره گیری از مفهوم چیرگی گرامشی برای بسط اندیشه های خویش درباره قدرت نرم. دستاوردهای نویسندگان نوگرامشی مآبی چون کاکس و استیون گیل را که با کاربست اندیشه های گرامشی برای بررسی روابط بین الملل دقیقاً خود را متمایز می سازند در نظر نمی گیرد. طی دهه 1980بود که بحث درباره کاربست مفهوم چیرگی گرامشی در روابط بین الملل به ویژه در حوزه اقتصاد سیاسی بین الملل قوّت پیدا کرد (Cox 1981,1983; Van der Pijl 1984; Gill 1986; Gill and Law 1988, 1989). در دهه بعد بر شمار و موضوعیت تحلیل های نوگرامشی مآب افزوده شد ولی نای در کارهای بعدی اش هرگز آنها را منظور نساخت (Gill 1990, 1994; Rupert 1995; Robinson 1996).
نای در سراسر دهه 1990 در تعداد زیادی از مقالات و کتاب ها به کار روی مفهوم قدرت نرم ادامه داد. این مفهوم رواج گسترده ای یافت و افراد زیادی نه تنها در محافل دانشگاهی آن را پذیرفتند، مطبوعات و رسانه های بین المللی، نمایندگان و تصمیم گیران دولت ها شروع به استفاده از اصطلاح نای کردند هر چند نه همیشه در همان معنایی که پدید آورنده اش مراد می کرد. نای در 2002 مضمون قدرت نرم را در کتاب خودش تناقض نمای قدرت آمریکا از نو به بررسی گذاشت. اما در 12 سالی که میان انتشار این دو کتاب فاصله افتاده بود بافت بین المللی دگرگونی چشمگیری یافته بود. اگر در 1990 نای مشتاق خرده گیری از نویسندگانی بود که قائل به افول ایالات متحده بودند در 2002 آشکارا به مخالفت با گروه تازه ای از اندیشه ورزان برخاست که بر سیاست خارجی ایالات متحده نفوذ داشتند.
پایان جنگ سرد ثابت کرد که نظریه پردازان افول باور درست نمی گفتند. ایالات متحده همچنان قدرتمندترین دولت یگانه در جهان بود، توان نظامی آن رقیبی نداشت، دارای قوی ترین و پویاترین اقتصاد جهان بود و فرهنگ سرزنده ای داشت که در سطح گسترده به جهان صادر شده بود، آینه دار این واقعیت تازه، دو رویکرد متفاوتی بودن که بر بحث و جدل درباره سیاست خارجی ایالات متحده تأثیر داشتند. یکی از آنها یعنی انزوا طلبی (5) در پایان دهه 1990 سربرآورده و در انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 حضور آشکاری داشت. با توجه به برتری فائقه ایالات متحده در نظام بین الملل و هزینه هایی که اقدامات آن کشور در خارج داشت انزواطلبان معتقد بودند که آمریکا باید بر سیاست خارجی خود لگام زند. اما انزواطلبی همیشه کمابیش در سیاست خارجی ایالات متحده وجود داشت و معمولاً هر زمان نظام بین الملل مسالمت آمیز و باثبات به نظر رسد و تهدیدات فوری پیش نیاورد قوّت می گیرد. این موج انزواطلبی تنها نفوذی گذرا داشت و پس از رویداد های 11 سپتامبر برجستگی خود را از دست داد.
دومین گرایشی که حتی پیش از 11 سپتامبر هم بر بحث و جدل ها درباره سیاست خارجی ایالات متحده تأثیر داشت و پس از این رویدادهای اسف بار بسیار تقویت شد پیروزنمایی یا خودبرترانگاری (6) بود. صاحب نظران پیروزنما طرفدار این بودند که نهادهای موجود نباید حضور ایالات متحده در نظام بین الملل را محدود سازند. آنان پیدایش تهدیدات تازه ای از جانب شبکه های نامتمرکز فرامرزی را که برای هماهنگ سازی اقدامات شان به خوبی از فناوری های اطلاعات بهره می گرفتند، تاکتیک های تروریستی به کار می بردند و احتمال نگران کننده دستیابی آنها به جنگ افزارهای کشتارجمعی هم وجود داشت باز می شناسند. جایگاه بی همتای ایالات متحده ان را به آماج اصلی تهدیدات بالنده مبدل می سازد و نهادهای بین المللی مانعی بر سر راه برخورد بااین تهدیدها هستند. چون این نهادها به گونه ای طراحی شده اند که اقتدار دولت را محترم بشمارند و به بحران های امنیتی ناشی از دیگر دولت ها پاسخ گویند در برابر دشمنی که در سرزمین مشخصی قرار ندارد و از هنجارهای بین المللی پیروی نمی کند چندان ارزشی ندارند. از همین رو، ایالات متحده باید در پاسخگویی به این تهدیدات تازه نقش فعالی بازی کند: باید ابتکار عمل را اگر لازم شد به شکلی پیشدستی جویانه یا پیشگیرانه به دست گیرد. اتحادها و مشروعیت برخاسته از جامعه بین المللی ارجحیت دارد ولی واجب نیست.
نای در مخالفت با منطق پیروزنمایان، خطاهایی را خاطرنشان می سازد که می توانند سیاست خارجی ایالات متحده را به نتایج فاجعه باری بکشانند. به اعتقاد وی، روندهای جهانی شدن و انقلاب اطلاعات منجر به دگرگونی نظام بین المللی شده است به نحوی که در حال حاضر این نظام از سه حوزه یا سپهر متفاوت تشکیل می شود: حوزه نظامی که در آن ایالات متحده کنترل تک قطبی دارد؛ حوزه اقتصادی که در آن نظامی چندقطبی متشکل از ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ژاپن وجود دارد؛ و حوزه فرامرزی که در آن انواع سازمان های دولتی و غیردولتی در کنار هم حضور دارند و سخن گفتن از قطب بندی در آن معنایی ندارد (Nye Jr 2002: 39). ریشه ویژگی های تهدیدات بالنده نیز به روندهای جهانی شدن و انقلاب اطلاعات باز می گردد: عاملان اصلی آنها واحدهایی غیردولتی هستند که در حوزه فرامرزی وجود و فعالیت دارند. اگر در حوزه های نظامی و اقتصادی، منابع قدرت سخت می تواند اثربخش باشد در سطح فرامرزی تنها قدرت نرم به کار می آید. وانگهی، سیاست های گستاخانه و یکجانبه ای که در چشم جامعه بین المللی فاقد مشروعیت باشد در انتها تنها می تواند موجب تضعیف قدرت نرم ایالات متحده شود. باید با تهدیدهای فرامرزی از طریق همکاری بین المللی مقابله کرد و از این جهت همرایی و همرنگ سازی اهمیت اساسی دارد. راهبردهای پیروزنمایان تنها قدرت نرم ایالات متحده را تضعیف می کند و بدین ترتیب هزینه های سیاست خارجی مؤثر را بالا می برد. (7)
نای از این جهت هم در مفهوم پردازی قدرت نرم به آثار گرامشی استناد جسته است (Nye Jr 2002: 9) اما شیوه پرداختن نای به قدرت نرم اندکی تفاوت دارد. نای در کتاب ناگزیر از رهبری، قدرت نرم را نوع مشخصی از قدرت ایالات متحده می داند. او با نگاه به منابع قدرت ایالات متحده برخی منابع ناملموس را مشخص می سازد که نظریه های پیشین قادر به درک آنها نبوده اند. نای در کتاب تناقض نمای قدرت آمریکا، رویکرد متفاوتی در پیش می گیرد. نای وجود قدرت نرم را مسلّم می گیرد و از نوعی راهبرد سیاست خارجی برای ایالات متحده دفاع می کند که به جای تضعیف قدرت نرم آن کشور با اقدامات گستاخانه و یک جانبه، بتواند به خوبی از آن بهره برداری کند. به این تفاوت در بخش بعد بیشتر خواهیم پرداخت ولی ظاهراً روشن است که ریشه های آن به شرایطی تاریخی بازمی گردد که آثار نای در بستر آنها نوشته شده است.
برخلاف این دو کتاب که حول سیاست خارجی ایالات متحده متمرکز بودند و به مفهوم قدرت نرم به دیده یک جنبه از این سیاست خارجی روی می کردند کتاب سال 2004 نای یعنی قدرت نرم، به طور دربست به بسط نظری این مفهوم و نتایج آن اختصاص یافته است. اما این کتاب در مقام اثری که برای پروردن یک مفهوم نوشته شده است نوآوری چندانی دربرندارد. نای از نو همان اندیشه هایی را که از 1990 هوادارشان بود همراه با برخی اصلاحات و روزآمدسازی ها مطرح می کند. این نویسنده به مسائلی چون روابط میان قدرت سخت و نرم، ریشه ها و منابع قدرت نرم و استفاده نادرست دولت ها از قدرت نرم خودشان می پردازد. کتاب، پر از نمونه ها و استنادات به موارد معاصری است که نشان می دهند قدرت نرم چه هست و چه نیست و چه نوع سیاست های خارجی با آن هماهنگ است. گفتنی است که نای در تنها کتاب کاملاً نظریش درباره قدرت نرم هیچ اشاره ای به آثار گرامشی درباره چیرگی نمی کند.
بررسی دقیق قدرت نرم
پس از آشنایی با بستر تاریخی بسط مفهوم قدرت نرم بیایید به صورت بندی نظری آن نگاه عمیق تری بیندازیم. تعبیری از قدرت نرم که تا اینجا در فصل حاضر مورد اشاره قرار دادیم صرفاً رایج ترین تعریفی است که نای برای این مفهوم به کار می برد؛ ولی یگانه تعریف آن نیست و دربین تعاریف گوناگون آن تعارضاتی مهم وجود دارد. متأسفانه تعریفی که نای برای قدرت نرم به دست داده است عاری از دقت است؛ کاربرد آن تردید برانگیز و مبهم است و همین، دستیابی به تعریف دقیق این مفهوم را دشوار می سازد.همان گونه که بالاتر توضیح دادیم در این فصل سروکار ما با مفهوم پردازی ای از قدرت نرم است که نای در سه کتاب اصلی خودش در این باره به دست داده است. در دو کتاب نخست و تا اندازه ای هم در کتاب سوم مفهوم قدرت نرم در پیوندی عمیق با اندیشه هایی بسط می یابد که درباره قدرت و سیاست خارجی ایالات متحده مطرح می شود. ولی نای در هر سه کتاب برای معرفی این مفهوم از ساختار واحدی پیروی می کند. وی مفهوم قدرت نرم را مطابق نظم منطقی دقیق و یکسانی معرفی می کند و جدای از برخی روزآمدسازی ها بیشتر اندیشه های خود را با واژه های دقیقاً یکسانی بازگو می کند. این ویژگی، بازسازی استدلال نای درباره قدرت نرم را آسان تر می سازد و خوانندگان در ادامه این بخش، ارجاعات درونی متعددی را به سه کتاب یاد شده خواهند یافت.
نای کار خودش را با بحث کوتاهی درباره سرشت قدرت آغاز می کند که مسلماً یکی از مناقشه برانگیزترین مفاهیم در علوم سیاسی و روابط بین الملل است. او تعریف موجزی را اختیار می کند: «قدرت، توانایی تحت تأثیر قرار دادن رفتار دیگران برای به دست آوردن نتایجی است که خواهانش هستیم» (Nye Jr 1990: 25-9, 2002: 4-5, 2004: 1-5). این موجز بودن به وی اجازه می دهد تا در تلاش برای روشن ساختن تفاوت قدرت سخت و نرم، نگاه خود را روی دیگر جنبه های قدرت در روابط بین الملل متمرکز سازد. این مفاهیم، دووجهی هستند: «تفاوت میان قدرت سخت و نرم هم از حیث سرشت رفتار و هم از نظر ملموس بودن منابع، از جنس تفاوت درجه و کمّی است» (8) (Nye Jr 1990: 267, 2007: 176, 2004: 7). این تمایز گذاشتن میان رفتارهای قدرت (9) و منابع قدرت (10) عنصر بسیار مهمی در مفهوم قدرت نرم نای است.
به باور نای، رفتارهای قدرت شیوه های اعمال قدرت هستند. انواع مختلف رفتار، طیفی را تشکیل می دهند که از قدرت فرماندهی (11) تا قدرت همرنگ سازی را در برمی گیرد. قدرت فرماندهی، توانایی تغییر دادن کردار دیگران است است حال آنکه قدرت همرنگ سازی توانایی شکل دادن به خواسته دیگران است. بنابراین، قدرت فرماندهی در اقدامات اجبارگرانه و مجاب کننده نمود می یابد و قدرت همرنگ سازی را می توان در جذابیتی که یک کنشگر مشخص دارد و توانایی وی برای تعریف دستور کار سیاسی مشاهده کرد.
دومین تفاوت میان قدرت سخت و نرم به ملموس بودن (12) منابع قدرت بازمی گردد. اما نای اینجا هیچ گونه اصطلاح مشخصی به کار نمی برد. در اشاره به ملموس بودن، نای دو اصطلاح منابع قدرت سخت و منابع قدرت نرم را به کار می برد. منابع قدرت سخت (13) را به خوبی می شناسیم: جمعیت، سرزمین، منابع طبیعی، حجم اقتصاد، نیروهای مسلح، توسعه فناورانه، و چیزهای دیگری از این دست. اینها منابع ملموس هستند. برعکس، منابع قدرت نرم (14) به طور مشخص منابعی ناملموس اند: فرهنگ، ایدئولوژی، ارزش ها و نهادها رایج ترین نمونه های این منابع هستند.
از این گذشته گفتنی است که در هر سه کتاب یادشده هیچ بحثی درباره معنای ملموس بودن صورت نمی گیرد. این پرسش که چه چیز یک منبع را ملموس یا ناملموس می سازد پرسش ساده ای نیست. نای منابع اقتصادی را در زمره منابع ملموس جای می دهد ولی می توان ادعا کرد که این منابع بیشتر اوقات فاقد موجودیت فیزیکی هستند. توافق مالی برای قرض دادن پول به یک کشور در حال توسعه می تواند اقتصاد آن را از بحران بزرگی برهاند ولی قائل شدن به ملموس بودن این منبع قدرت به ویژه در بحران اعتباری اقتصادی، همان گونه که اقتصاددانان به خوبی می دانند آسان نیست.در سر دیگر طیف، نای نهادها را جزو منابع ناملوس دسته بندی می کند. قابل درک است که شاید منظور وی اندیشه های نهادی و چیزهایی باشد که این اندیشه ها نماینده شان هستند ولی برخی نهادها آن هم نهادهای بسیار مهم و فعال، موجودیت فیزیکی دارند و طرح ها و برنامه هایی را در سراسر جهان اداره می کنند. واقعیت این است که نای هیچ معیاری برای تشخیص ملموس بودن یا نبودن منابع قدرت به دست نمی دهد.
در هر حال، تفاوت میان قدرت سخت و نرم با در نظر گرفتن همزمان سرشت رفتار کنشگر و ملموس بودن منابع مشخص می شود. اما این طرز بیان مستقیماً مشکلی جدی پدید می آورد زیرا چاره ای جز متوسل شدن به رابطه میان رفتار قدرت و منابع قدرت نمی گذارد: «... منابع قدرت نرم معمولاً با رفتارهای قدرت همرنگ ساز ارتباط دارند و منابع قدرت سخت هم معمولاً با رفتار فرماندهی گره خورده اند. ولی این رابطه مطلق نیست» (Nye Jr 1990: 267, 2007: 176, 2004: 7). نتیجه منطقی واژگانی که نای به کار می برد این است که قدرت فرماندهی با منابع قدرت سخت در ارتباط است و قدرت همرنگ سازی با منابع قدرت نرم. ولی این روابط همیشه درست از کار درنمی آید: این امکان وجود دارد که در رفتار قدرت فرماندهی از منابع ناملموس قدرت نرم بهره گرفته شود همان طور که ممکن است در رفتار قدرت همرنگ سازی از منابع ملموس قدرت سخت استفاده کنیم. در عمل، حتی این امکان وجود دارد که قدرت فرماندهی موجد منابع قدرت نرم باشد یا قدرت همرنگ سازی موجد منابع قدرت سخت.
در تاریخ روابط بین الملل نامعمول نیست که ببینیم دولتی از یک نهاد (منبع قدرت نرم) برای مجبور ساختن دولتی دیگر به اتخاذ سیاست های معینی (رفتار قدرت فرماندهی) استفاده کند. به همین سان، مواردی وجود دارد که در آنها از یک اقتصاد نیرومند یا سطوح بالایی از توسعه فناوری (منابع قدرت سخت) برای همرنگ سازی یا جلب نظر دیگر دولت ها به انواع مشخصی از سیاست ها بهره گرفته می شود. پس از درگیری های بزرگ، دولت های پیروز می توانند با استفاده از قدرت فرماندهی خود، نهادهایی به وجود آورند که در آینده مشروع قلمداد و به منابع قدرت نرم تبدیل شوند (Ikenberry 2001). از رفتار قدرت همرنگ ساز هم می توان برای ایجاد منابع قدرت سخت به صورت اتحادهای نظامی یا کمک اقتصادی بهره گرفت.
نای به خوبی آگاه است که قائل شدن به وجود ارتباط مستقیم میان منابع قدرت سخت و نرم با رفتارهای قدرت فرماندهی و همرنگ سازی چه دشواری هایی دارد. با این حال، در برخورد با این مشکل می گوید «ارتباط کلی آن اندازه قوی هست که به ما اجازه دهد برای رعایت اختصار تنها از قدرت سخت و قدرت نرم سخن به میان آوریم» (Nye Jr 2002: 176). کوتاه سخن اینکه نای به سادگی اصطلاح قدرت سخت را مترادف با رفتار قدرت فرماندهی و منابع قدرت سخت می گیرد و اصطلاح قدرت نرم را هم به معنای قدرت همرنگ سازی و منابع قدرت نرم به کار می برد. وی بدین ترتیب موضوع در دست بررسی خود را از یاد می برد و درعین حال مشکل مفهومی عمیق تری پدید می آورد.
همان گونه که بالاتر دیدیم منابع، توانایی های ملموس یا ناملموس اند؛ مواد، کالاها، نهادهای در دسترس، رفتار، خود عمل است، شیوه یا روش اقدام، کردار کنشگر. روشن است که این دو مفهوم با هم ارتباط دارند: دسته معینی از منابع موجود با برخی انواع رفتارها بیش از رفتارهای دیگر همخوانی دارند. به همین سان، رفتارهای خاص نیازمند منابع مشخصی هستند. اما بخش مهمی از این رابطه همچنان در ابهام است. هماهنگ سازی اقدامات خودمان با منابع تحت اختیارمان برای دستیابی به اهدافی معین، تعریف اساسی مفهوم راهبرد (15) است. (16) ولی نای این رابطه میان رفتارها، منابع و راهبرد را به صراحت بیان نمی کند. همان گونه که در ادامه نشان داده ایم مشکل این بیان ناکامل، بارها در آثار نای خودنمایی می کند.
این واقعیت که نای در مورد ملموس بودن منابع قدرت اصطلاح مشخصی به کار نمی برد مشکل را بدتر هم می کند. از آنجا که نای در بحث از قدرت سخت و نرم از اصطلاحات بسیار شبیه هم استفاده می کند به دشواری می توان مطمئن بود که آیا منظورش منابع قدرت سخت و نرم است یا قدرت فرماندهی و همرنگ سازی یا مفاهیم کلی تر قدرت نرم و سخت. وی در برخی عبارات، ضمن طرفداری از به کارگیری قدرت نرم ایالات متحده در نظام بین الملل به نظر می رسد که خواهان درپیش گرفتن رفتارهای همرنگ ساز و نه صرفاً استفاده از منابع قدرت نرم است. نای در کتاب سال 1990 خود آشکارا دقت بیشتری به خرج می دهد: او اصطلاح قدرت همرنگ سازی را به مراتب بیش از قدرت نرم به کار می برد. نخستین تفاوتی که نویسنده برای خوانندگان مشخص می کند تفاوت میان قدرت فرماندهی و قدرت همرنگ سازی است. ولی در کتاب بعدی اش چنین دقت و جدیتی به چشم نمی خورد. ظاهراً اصطلاح همرنگ سازی به رغم معنای نظریش طنین، جذابیت یا حتی خیال انگیزی اصطلاح قدرت نرم را ندارد.
مسئله دیگری که در نخستین دو کتاب نای درباره قدرت نرم به شایستگی بررسی نشده است وابستگی منابع قدرت نرم به منابع قدرت سخت است: آیا منابع قدرت نرم تنها زمانی می توانند اثرگذار باشند که برای قوام و دوام بخشیدن به آنها منابع قدرت سخت وجود داشته باشد؟ به این پرسش در دو کتاب نخست نای پاسخی داده نشده است ولی نویسنده در کتاب سوم با لحن قاطعی تأکید می کند که «...قدرت نرم بستگی به قدرت سخت ندارد» (Nye Jr 2004:9). نای به جای استدلالی نظری برای توجیه سخن خویش چند مثال می زند. نخست، از واتیکان همچون نمونه ای بی چون و چرا از قدرت نرم یاد می کند (پس از نقل پرسش تحقیرآمیز استالین در این باره که پاپ چند لشگر زیر فرمان خود دارد) (17) دیگر نمونه ها نروژ، کانادا و لهستان در دوران معاصر هستند که به گفته نای به تازگی به واسطه استفاده از منابع قدرت نرم در سیاست های خارجی شان، بر سیاست بین الملل نفوذی نیرومندتر از آنچه براساس منابع قدرت سخت شان پیش بینی می شد اعمال کرده اند. اما در تمامی نمونه هایی که نای می آورد کاربرد قدرت سخت هم وجود دارد. عملیات صلح بانی می تواند مشروع، موجه و با نیّات نوع دوستانه باشد و قدرت نرم یک دولت را تقویت کند. اما اجرای این عملیات به سربازان واقعی و پول زیادی نیاز دارد که هر دو از منابع قدرت سخت به شمار می روند.
حتی اگر با این سخن نای موافق باشیم که قدرت نرم وابسته به قدرت سخت نیست باز پرسش دیگری می تواند به میان آید: عاملان یا کنشگرانی (18) که به راستی قدرت نرم دارند چه کسانی هستند؟ تعریفی که نای از قدرت به دست می دهد توانایی تأثیر گذاشتن بر رفتار دیگران برای به دست آوردن نتایج مطلوب خودمان هیچ قیدی درباره عاملان ندارد. در تعریف قدرت سخت و نرم هم هیچ فرقی بین کنشگران گذاشته نمی شود. می توان براساس این فرض که دولت انحصار کاربرد خشونت مشروع را در اختیار دارد کاربرد قدرت نرم را مربوط به دولت دانست. ولی این رابطه مطلق نیست: نمونه های فراوانی از گروه های غیردولتی وجود دارند که برای اجبارگری از منابع قدرت سخت بهره می گیرند. گروه های تروریست، سازمان های جنایتکار، جنبش های سیاسی که مکرراً به خشونت متوسل می شوند و نیز شرکت های بزرگی که از توان اقتصادی خودشان برای پیشبرد منافع خاصی بهره می گیرند همگی نمونه هایی از کنشگران خصوصی غیردولتی هستند که به قدرت سخت متوسل می شوند. همین مسائل درباره قدرت نرم نیز صادق است. نهادها، شرکت های بزرگ، واحدها و جنبش های جامعه مدنی، و حتی افراد قدرت نرم دارند. آنچه مایه شگفتی خوانندگان می شود بی توجهی نویسنده ای به عاملان غیردولتی است که وی را یکی از پدران نظریه وابستگی متقابل (19) می شناسند. در واقع، توجه نای چنان معطوف به تغییر دادن سیاست خارجی ایالات متحده با تأکید بر قدرت نرم آن دولت است که بیشتر حواسش به بازیگران دولتی جلب می شود (20)
این تأکید بر بازیگران دولتی نتایج دیگری هم دارد. وقتی نای منابع سه گانه قدرت نرم را مشخص می سازد به دشواری می توان سطح کنترلی را تعیین کرد که دولت بر آنها دارد. به گفته وی «قدرت نرم هر کشور اساساً مبتنی بر سه منبع است: فرهنگ آن (در جاهایی که برای دیگران جذابیت داشته باشد). ارزش های سیاسی آن (در زمانی که در داخل و خارج پایبند آنها باشد)، و سیاست های خارجی آن (وقتی دیگران آنها را مشروع و دارای اعتبار اخلاقی بدانند)» (Nye Jr 2004:11). روشن است که دولت می تواند بر این هر سه عنصر نفوذ داشته باشد: می تواند سیاست هایی در پیش گیرد که مروّج فرهنگ باشند، مطابق ارزش های سیاسی خاص خود عمل کند و نوعی سیاست خارجی را به اجرا گذارد که با اصول اخلاقی جامعه بین الملل سازگار باشد. اما طبق تعریف نای از قدرت نرم، موضوعیت این سه عنصر تنها بستگی به پذیرش، جذابیت و مشروعیتی دارد که سوژه و نه دولت عمل کننده برای آنها قائل است. این واقعیت که دولت کنترل کاملی بر آفرینش قدرت نرم ندارد به نظر نای موضوعیت چندانی ندارد: «... این واقعیت که جامعه مدنی خاستگاه بخش اعظم قدرت نرم است دلیل رد موجودیت آن نیست» (Nye Jr 2004: 11). مشکلی که اینجا وجود دارد این است که چارچوب نای پیوند میان سرچشمه های قدرت نرم در جامعه مدنی، و دولت های مختلف را روشن نمی سازد. شرکت های بزرگ، بُت های ورزشی، نمادهای فرهنگ پاپ و تعدادی از گروه های جامعه مدنی قدرت نرم خودشان را پدید می آورند. درعین حال، آنها می توانند قدرت نرم کنشگران مختلف دولتی و غیردولتی راکه تصویرشان با این گروه ها ارتباط دارد تقویت یا تضعیف کنند. معمولاً چنین انگاشته می شود که گسترش جهانی رستوران های مک دونالد، کوکاکولا، قهوه خانه های استارباکس و فیلم های هالیوودی، مدل معینی از جامعه و ارزش های آمریکایی را در خارج ترویج می کند. در برخی موارد، چنین چیزی می تواند منبع سودمندی برای قدرت نرم ایالات متحده باشد ولی در مواردی دیگر می تواند به تضعیف آن نیز کمک کند. برای نمونه، واکنش ایران به فیلم 300 را در نظر بگیرید که داستان جنگ ترموپیلا را از دیدگاهی بسیار خاص و کاریکاتورمانند روایت می کند. نمی توان به راستی قائل به این شد که فیلم یادشده به مناسبات ایالات متحده و ایران کمک کرده است همین نظر را می توان درباره مناقشه ای گفت که بر سر انتشار کاریکاتورهای حاوی تصاویر خدا و پیامبر مسلمانان در روزنامه های اروپا به پا شد. بااینکه دولت های دانمارک و فرانسه کنترلی بر مطبوعات خود ندارند منابع قدرت نرم شان در مقام دولت از انتشار این کاریکاتورها لطمه خورد. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده از رواج موسیقی راک در میان جوانان شوروی سود برد هرچند که گروه هایی چون بیتل ها و رولینگ استونز در واقع انگلیسی بودند. ولی از این گذشته، خود کنشگران غیردولتی هم قدرت نرم دارند. گروه صلح سبز یا کمیته بین المللی صلیب سرخ را بی آنکه ربطی به هیچ دولت مشخصی داشته باشند بسیاری کسان نهادهایی مشروع می شناسند؛ در واقع، علت مشروع شناخته شدن آنها این است که بی طرفند و ربطی به هیچ دولت مشخصی ندارند. افراد متنفّذ و برخی آرمان های جهانی هم به طور مستقل قدرت نرم پدید می آورند. برای نمونه، پشتیبانی شاهزاده دایانا از مبارزه برای ممنوعیت مین های زمینی را در نظر بگیرید. این هم، سیاستی است که ربطی به هیچ دولت مشخصی ندارد ولی مستقلاً قدرت نرم دارد.
مشکل از دید نای این است که دولت، کنترل کاملی بر منابع قدرت نرم خود ندارد. می تواند از طریق مجموعه معینی از سیاست ها بر آنها تأثیر بگذارد ولی به دو دلیل هرگز مدیریت کامل آنها را در دست ندارد: دولت اختیار تمامی منابع قدرت نرم را ندارد و موضوعیت این منابع در نهایت بستگی به پذیرش، جذابیت و مشروعیت موضوع دارد. باز هم مسئله رابطه میان رفتارها، منابع و راهبرد در میان است ولی اصطلاحاتی که نای به کار می برد آن را مغشوش می سازد. چون دولت نمی تواند به سادگی منابع قدرت نرم را به وجود آورد باید رفتارهایی در پیش گیرد که از منابع قدرت نرمی که پیشاپیش دارد بهره گیرد و آنها را تقویت کند و اطمینان یابد که اقداماتش در پایان باعث تضعیف آنها نمی شود. با این حال، این برقراری توازن میان اقدامات و منابع، مسئله ای است که به راهبرد و نه به خود قدرت نرم بازمی گردد.
پی نوشت ها :
1. hegemony
2. declinest theories
3. co-optive power
4. در این خصوص، به ویژه نک فصل های سوم و ششم کتاب حاضر.
5. isolationism
6. triumphalism
7. آنچه بر اعتبار نای می افزاید این است که وی کتاب خودش را پیش از رخدادهای 11 سپتامبر نوشته است. انتقاد وی از پیروزنمایی پیش از «جنگ با تروریسم» و تهاجم به عراق مطرح شد که پس از آنها انتقاد از این نوع راهبرد کلان تقریباً زائد شده است. نای خیلی زود نشانه های این نفوذ پیروزنمایان را در مردود شمردن پروتکل کیوتو و دادگاه بین المللی کیفری طی نخستین ماه های فعالیت دولت جورج بوش پسر تشخیص داد.
8. گفتنی است که نقل قول مورد اشاره را تنها می توان در پانوشت های کتاب های سال 1990، 2002 نای یافت و تنها در کتاب اصلی منتشر شده در سال 2004 وارد متن شده است.
9. power behaviours
10. power resources
11. command power
12. tangibility
13. hard power resources
14. soft power resources
15.strategy
16. برای ملاحظه بحثی مقدماتی درباره راهبرد، نک.Baylis and wirtz 2007
17. با در نظر گرفتن این اندیشه قبلی که قدرت فرماندهی می تواند منابع قدرت نرم را به وجود آورد می توان استدلال متقابلی مطرح ساخت. از این جهت، قدرت، کنترل و نفوذ کلیسای کاتولیک در طول سده هایی از تاریخ اروپا می تواند ارزش ها و اصول این کلیسا را مشروع جلوه دهد. تا جایی که امروزه نیز این ارزش ها و اصول همچنان جزو منابع قدرت نرم هستند.
18. agents
19. interdependence theory
20. همان گونه که پیش تر دیدیم ساختار این سه کتاب بسیار شبیه هم است. پس از طرح برخی ملاحظات نظری درباره مفهوم قدرت نرم و موضوعیت آن در دوران معاصر، نای به تحلیل منابع قدرت نرم ایالات متحده در مقایسه با نزدیک ترین رقبایش می پردازد. در هر سه کتاب نگاه نای به روشنی روی کنشگران دولتی متمرکز است.
پی نوشت ها :
منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده