سعدی عالیترین مباحث توحید، عرفان و اخلاق را در موجزترین و زیباترین صورت بیان کرده و در همین حال کمتر عارف و حکیمی را میتوان دید که به دعوی اندیشهی برتر از آن رسیده باشد؛ یعنی اندیشهی پی بردن به راز هستی و حقیقت مطلق و سرچشمهی وجود. مقالهی پیش رو در خصوص «اخلاق و معنویت» در نگاه سعدی شیرازی نگارش یافته است . در مقالهی حاضر، نویسنده فضیلتهایی همچون «تدین»، «انسانیت» ، «ایثار»، «جوان مردی»، «وارستگی» ، «قناعت» و دیگر فضایل انسانیای که شاعر در آثارش معرفی کرده را همراه با شواهدی زیبا بیان کرده است.
کلید واژگان: سعدی ، توحید، عرفان، اخلاق، حقیقت، فضایل انسانی.
مقدمه:
یکی از جمله تمایزات سعدی،تنوّع آثار و کارهای وی در نثر ونظم است که این امر معلول عللی است که از آن جمله است: وسعت اطّلّاعات و معارف شیخ، کثرت تجارت و آزمایشهای محققانهی وی در زندگی افراد و اجتماع بشری و عرفان او به حقیقت وجود و در نتیجه، عشق بی پایان به ساحت پاک آفریدگار ومحبّت به خلق. وی عارفی است که به جای اعتکاف در خانقاه و مطالعهی کتاب تدوینی،به کاوش و پژوهش در آثار آفریدگار، در جهان وسیع و گسترده پرداخته و مطالعات خویش را با تفسیر آیات صنع وحکمت الهی در کتاب تکوینی همراه ساخته است؛ چنانکه خود در مقدمهی بوستان فرموده است:
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم اّیام با هر کسی
تمتّع ز هر گوشه ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه ای یافتم (بوستان:205 )
آنگاه محبّت وعلاقه ی وی به نوع انسانی، به خصوص ستم دیدگان و بیچارگان با نبوغ ادبی و ذوق رفیع و قریحهی سرشار شاعری همراه شده وبه راهنمایی زبر دستان و زیر دستان برای زندگانی بهترو سرشار از بهجت و سرور آمیخته با محبّت و عدالت پرداخته است.وی از قدرت ادبی خود صرفا ارشاد و رهبری خلق را درنظر داشته و از آن روی که وی نوع انسانی را به خوبی شناخته و با بینشی کم نظیر به انگیزه های اعمال و افعال ایشان پی برده، در وصف اخلاقیّات و تمنّیّات آدمیان به نوعی سخن گفته که کاملاً با ذات انسان منطبق مینماید (ذکر جمیل سعدی، ج3 : 221 ).
عرفان شیخ شیراز، بسیار ساده و روشن و خالی از ابهام است.چه به نظر او همهی افراد انسانی در اصل فطرت ، نیک هستند و میتوانند به ذروه ی فضیلت نایل آیند، به شرطی که ارج خود بشناسند ودر صدد تکمیل نفس خویش باشند و نفس خود را از بدیها بپیرایند و به نیکیها بیارایند .وی برای بیان این مطلب به تمثیلی نغز توسّل جسته:
وجود تو شهری است پر نیک و بد
تو سلطان و دستور دانا،خرد
رضا و ورع، نیک نامان حرّ
هوی و هوس، رهزن وکیسه بر
تو را شهوت و حرص و کین و حسد
چوخون در رگان اند و جان در جسد
گر این دشمنان تربیت یافتند
سراز حکم و رأی تو برتافتند
هوی و هوس را نماند ستیز
چو بینند سرپنجهی عقل تیز
امیری که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد
(بوستان،باب7 : 342)
پس شیخ اجّل قرنها پیش از این،ما را برای بهره مندی از موهبتهای طبیعی و باطنی خود آگاه ساخته و راه و شرط نخستین آن را، دانش وبینش دانسته تا به اثر آن بر حقیقت حق، عشق ورزیم و هوی وهوس و غرضها را که حجاب معرفت است از خود دور سازیم( همان: 223) .
مترس از محبّت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد
تعلّق حجاب است و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی
(بوستان،باب3: 292)
نویسنده در این مقاله به بررسی مسایل معنوی و اخلاقی در آثار سعدی میپردازد.وی در ابتدا حقیقت آدمی و مناجات و نیایش از دیدگاه سعدی را بیان میکند؛ سپس اخلاق در سخن سعدی را مورد بررسی قرار میدهد و در ادامه اندرزهای اخلاقی شیخ شیراز را به خوانندهی محترم معرفی میکند.
حقیقت آدمی در نگاه سعدی:
برای کسی که میخواهد به مشاهدهی جمال حقیقت نایل گردد، چه هشدار وتنبیهی برتراز این میتوان یافت؟
حقیقت سرایی است آراسته
هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی به جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گر چه بیناست مرد؟
(بوستان،باب3: 289)
وحجاب ضخیمتر از هر چیز که مانع رؤیت حقیقت و شاهد مقصود میگردد، خود بینی و پندار است که در گلستان بدان اشارت فرموده است:
نبیند مدّعی جز خویشتن را
که دارد پردهی پندار در پیش
گرش چشم خدابینی ببخشند
نبیند هیچ کس عاجزتر از خویش
(گلستان،باب 2: 74)
به همین سبب هر چیزی را که مایهی پندار وعُجب است و در نتیجه بر دیدهی حقیقت بین پرده میکشد، رد کرده و دانش آموز تهی از بینش را به سختی نکوهیده و به صورت طنز فرموده است:
نه محقّق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
پس بر طالب علم و سالک راه حق واجب است که از آنچه وی را به عُجب و پنداری میآورد بپرهیزد و پرده های گوناگون را کنار زند که در این صورت،آفتاب حقیقت از هر سو تابان میبیند و در مییابد که هر برگی دفتر معرفتی و هر ذره ای،آسمانی است پر از راز سرمدی وهمه به حمد و تسبیح پروردگار خویش زبان گشودهاند و در این معنی چه نیکو فرموده است:
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تورا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیّت نیست
مرغ تسبیح خوان ومن خاموش
(گلستان،باب 2: 84)
و از آن رو که سعدی دلی پر از عشق به بشریّت داشته و وجود عزیزش آکنده از مهر و محبّت بنی نوع انسانی بوده،همواره بدین نکته اشاره کرده که هر فردی باید خود را در برابر جامعه مسئول بداند و با کار وکوشش،گرهی از گره های اجتماعی را بگشاید و بداند که فقط از به کنجی نشستن و به ریاضت و ذکر اوراد و ادعیه بسنده کردن، کاری از پیش نمیرود و ذات انسانی تکامل و صیقل نمییابد(ذکر جمیل سعدی، ج3: 224 ).
به ایثار، مردان سبق بردهاند
نه شب زنده دارانِ دل مردهاند
همین دیدم از پاسبان تتار
دلِ مرده وچشم شب زنده دار
کرامت جوان مردی و نان دهی است
مقالات بیهوده، طبل تهی است
قیامت کسی بینی اندر بهشت
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت (بوستان، باب 2 : 267 )
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی وپندار نیست (همان ، باب 4 : 298 )
نخورد از عبادت بر آن بی خرد
که با حق نکو بود و با خلق بد
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجّاده و دلق نیست (همان، باب 1 : 225 )
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنّث خورد دست رنج کسان
بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفکن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای ( همان، باب 2 : 266 )
پسندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه گر است.به عبارت دیگر سعدی، مدینهی فاضله ای را که میجسته در بوستان تصویر کرده است.در این کتاب پر مغز از دنیای واقعی – که آکنده است از زشتی و زیبایی ،تاریکی و روشنی ، و بیشتر اسیر تباهی و شقاوت – کمتر سخن میرود؛ بلکه جهان بوستان همه نیکی است و پاکی و دادگری و انسانیّت؛ یعنی عالَم چنان که باید باشد(یوسفی،1369 :17 ).
سعدی در تصویر این مدینهی فاضله دایم از تجربهها، سرگذشتها و روایات گذ شتگان یا د میکند.در نظر او در ورای هر چیز نکته وعبرتی نهفته است .هیچ موضوعی نیست که فکر تیز بین و روشن او را به تأمّل بر نینگیزد.
از زبان پیری خردمند میشنویم که توجه به گذشت فصول سال میتواند ما را از فرا رسیدن زمستانِ عمر – مرگ – آگاه کند و اینکه گلستان ما را طراوت گذشته است و «دگر تکیه بر زندگانی خطاست»(بوستان، باب 9: 379 ). گربهی پیر زالی در مهمان سرای امیر به تیر غلامان دچار میشود و کنج ویرانهی پیر زن را آرزو میکند و شاعر از گرفتاری او پند میدهد که :
نیرزد عسل، جان من ،زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش (همان، باب 6 : 338 )
نه تنها سر گذشت انسان و حیوان نکته آموز است؛ بلکه هر چیز دیگر با سعدی رازی در میان مینهد؛ مثلاً قطرهی بارانی از ابری میچکد و در برابر دریا خجل میشود و با خود میگوید :«که جایی که دریاست من کیستم؟!» دیری نمیگذرد که صدف او را در کنار میگیرد و لؤلؤ گران بها میشود .
بلندی از آن یافت کاو پست شد
درِنیستی کوفت تا هست شد (همان، باب 4 : 297 )
در عالمی که هر موجودی جاندار و بی جان با سعدی در همدلی و جوشش است و رازگوییِ اشیا و احوال و حرکات آنها از نظر او پوشیده نمیماند، دریافتن اندیشهها و تخیّلات و پیام سعدی به فکری آماده و ذهنی حسّاس و بیدارمحتاج است.
مناجات و نیایش از دیدگاه سعدی:
چه بهتر آنکه در جهان مطلوب سعدی، نخست از خدای بزرگ سخن بگوییم،«خداوند بخشندهی دستگیر» که کریم و خطا بخش و پوزش پذیراست(همان: 201 ).
همهی هستی در برابر خداوند مانند کرِم شب تاب است که در مقابل خورشید فروغی ندارد و پیدا نیست. در عالم سعدی ، خدا معبود و محبوب است و بندگانِ صادق در ایمان و عشق به او پایدار و با ثبات . مگر بویی از عشقِ حق ، انسان را به شوق آورد تا بتواند به بالِ محبّت به سوی او به پرواز درآید و پرده های خیال را بر درَد و گرنه مرکبِ عقل را پویه نیست.
در مناجات سعدی ، اخلاص او را به خدایِ مظهر کمال و آفرینندهی جهان مطلوب میتوان دید.اینجا بندگان، فروماندهی نفس امّاره اند، از بندهی خاکسار گناه سر میزند؛ ولی به عفو خداوندگار امیدوار است . چون شاخهی برهنه دست بر میآورد «که بی برگ ازین بیش نتوان نشست ». لحن سعدی آکنده است از خضوع و ایمان و از زبان همهی ما میگوید(یوسفی،1369 :18 ):
بضاعت نیاوردم الّا امید
خدایا زعفوم مکن نا امید (بوستان، باب 10 : 399 )
نیایش وی با خدایی است که مردی بت پرست را به مجرّد لحظه ای، انتباه میبخشاید و مدهوشی گنه کار نیز به درگاه او راه تواند داشت، خاصّه که به ملامتگری میگوید:
عجب داری از لطفِ پروردگار
که باشد گنه کاری امّیدوار؟ (همان: 398 )
خدا به تعبیر سعدی، دوستی مهربان، صمیمی وغمخوار، بخشنده و بزرگوار،امید بندگان وبسیار دوست داشتنی است. در برابر خداوند باید صدق و اخلاص داشت، وگرنه به ظاهر خود را در چشم مردم آراستن مانند روزه داشتن طفلی است که در نهان غذا میخورد ودل خوش بود که پدر و دیگران او را روزه دار میپندارند. به نظرِ سعدی پیری که از بهر خوش آیند مردم درطاعت باشد نه ازبهر خدا، از چنین کودکی ناآگاه تراست (یوسفی، 1369 : 19).
کلید درِ دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گزاری دراز
اگر جز به حق میرود جادهات
در آتش فشانند سجادهات(بوستان،باب 5 :330 )
عبادت به اخلاصِ نیت نکوست
وگرنه چه آید ز بی مغزپوست
چه زنّار مغ در میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق
به اندازهی بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود وبود(بوستان، باب 5 : 329 )
عبادت به تقلید، گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است (بوستان،باب 8 :375 )
در بوستان سعدی، تأمّل در مظاهر صنع و نعمتهای خداوند، انسان را به سپاس گزاری برمی انگیزد و طاعت، شکری که کارِ زبان نیست و «به جان گفت باید نَفَس بر نَفَس». روح توکّلی که سعدی در انسان میدمد، تکیه گاهی است بزرگ در مصایب حیات؛ مثلاً از زبان زنی که طفلش دندان بر آورده است به همسر – که در اندیشهی نان و برگ اوست – میگوید:«همان کس که دندان دهد نان دهد»(بوستان، باب 6 : 338 ) وسعادت را منوط به بخشایش داور میداند نه فقط در چنگ و بازوی زور آور.در عالمی که سعدی نموده، عنایت خداوند همیشه شامل احوال بندگان است، درِ توبه همیشه به روی ایشان باز است؛ حتی بعد از سالهای دراز خواب غفلت (یوسفی، 1369 : 19 ).
سعدی در دیگر بخشهای کلّیّات خود نیز از معبود و طاعت وی سخن میگوید.از جمله در غزلیّات عرفانی خود، پادشاهیِ جاوید و بقای دایم را از آنِ او میداند،خدایی که فضل و رحمت بی منتها دارد و «هر جا که پادشاهی و صدری و سروری» باشد «موقوف آستان درِ کبریای» اوست (غزلیات : 786 ) و همهی بندگان با وجود گناهان بسیار به رحمت او امّیدوارند(غزلهای عرفانی: 865):
خداوندی چنین بخشنده داریم
که با چندین گنه امّیدواریم
خدایا گر بخوانی ور برانی
جز انعامت دری دیگر نداریم
سرافرازیم اگر بر بنده بخشی
و گرنه از گنه سر برنیاریم
زِ مشتی خاک ما را آفریدی
چگونه شکر این نعمت گزاریم (غزلیات : 800 )
عبادت یکی از وجهه های عالی و دور پرواز ادبیّات اسلامی و روابط عابدانه و عاشقانهی انسان با ذات احدیّت است . اسلام از مردمی که بت یا انسان ویا آتش را میپرستیدند مردمی ساخت که مجرّدترین معانی و رقیقترین اندیشهها را در مغز خود جای دادند
( مطهری ، 1353 : 84 )
عبادت به هوش آورنده و بیدار کنندهی انسان است. عبادت ،انسان غرق شده در اشیا را از اعماق دریای غفلتها بیرون میکند (همان : 303 ). اخلاص در عبادت آن است که بنده،صدق و صفا داشته باشد و گرنه پیشانی بر خاک نهادن،اطاعت ظاهری بیش نیست ونیز باید از پیروی نفس حذر کرد؛ زیرا«در راه خدای ،مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست»(قصاید: 708 ).بزرگمهر نیز میگوید:« دشمنان بسیار با من ستیز کردهاند؛ اما هیچ یک را دشمنتر از نفس خویش نیافتم»(شیخ بهایی،1375: 8 ).
اقبال لاهوری نیز سخنی عالی در مورد ارزش پرستش و نیایش از نظر باز یافتن خود دارد و میگوید:«نیایش به وسیلهی اشراق نفسانی، عملی حیاتی و متعارضی است که به وسیلهی آن جزیرهی کوچک شخصیّت ما وضع خود را در کل بزرگتری از حیات اکتشاف میکند»(مطهری،1353 :305 ).
اخلاق در سخن سعدی:
عادت و ملکه ای که در نفس انسان رسوخ مینماید وداعی بر افعال وی میگردد بدون آنکه محتاج به فکر و رویه باشد آن را خلق گویند. سبب حصول خلق نیک یا بد دو چیز میشود: یکی اصل طبیعت و مزاج و دیگری تکرار عمل است. به تعبیری دیگر خلق، عبارت از هیئت خاصی است که در ما رسوخ و ظهور مینماید و به کمک آن افعال را به آسانی انجام میدهیم و نیازمند به اندیشه و فکر نمیشویم (فیض کاشانی، 1369: 9 ).افلاطون پایهی اخلاق را بر عدالت قرار داده است؛ یعنی اخلاق را مساوی با عدالت میداند و عدالت را مساوی با زیبایی و میگوید:«اخلاق یعنی دستگاه روحی انسان که مجموعه ای است از اندیشهها،تمایلات و ارادهها که اجزایش با همدیگر تناسب داشته باشد(مطهری،1367 : 111).
استاد محمّد تقی مصباح نیز در کتاب خود دربارهی سقراط چنین مینویسد:«سقراط روی حیات ابدی تکیه داشت و میگفت که فضیلت چیزی است که ما را در زندگی ابدی و اخروی سعادتمند کند(مصباح،1373 : 62 ).
سعدی خود نیز در باب اخلاق درموارد بسیار زیادی به پند و نصیحت ابنای بشر میپردازد که مقصود وی، راهنمایی و ارشاد خلق است؛ زیرا او آموزگاری است آگاه و پیری پخته وپرورده و سرد و گرم چشیده، هنرمندی است روشن وآگاه، و مُصلحی خیر اندیش، طالب علمی است آزاده و شریف، وخواهان حق وعدل، شیفتهی ارزشهای اصیل انسانی است و طرفدار خلق خدای و نیز مدافع بی ادّعای همهی آنچه مربوط است به مردم و عوالم آنها(معبودی،1385 : 19 ).خود وی در این زمینه چنین میگوید:
«غالب گفتار سعدی طرب انگیز است و طیبت آمیز و کوته نظران را بدین علّت ، زبانِ طعن، دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن ،کار خردمندان نیست؛ ولیکن بر رأی روشن صاحب دلان که روی سخن در ایشان است پوشیده نماند که دُرَّ موعظه های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت بر آمیخته تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند» (گلستان،باب 8 : 193)
سرتا سر کلّیّات سعدی مزیّن به پیامهای اخلاقی است که میتواند در هر دوره ای سرمشق انسانها قرار بگیرد. در اینجا نمونههایی چند از اندرزهای اخلاقی شیخ شیراز ذکر میگردد:
ارتباط انسان دوستی با خدا پرستی:
نفس مردم دوستی یک لطیفهی انسانی است به همراه نوعی تفضّل ربّانی.همین معنی از سویی نمودار یک جهان بینی خاص است، زادهی روحهای قوی وسرانجام دست رنج واقعی مظلومان جهان در برخورد با تجارب عمده ای که در مسیر حیات تحصیل میکنند و عنوان میسازند.سعدی از همین نوع بزرگان است که مردم دوستی و خدمت به خلق خدای را با لطیفه ای دیگر که مستلزم معرفت آدمی به خدای بزرگ است، قرین میسازد.همین معناست که در واقع مردم دوستی را با خداپرستی ارتباط میدهد
( ذکر جمیل سعدی ،ج 3 : 246 )
و میگوید:
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی (گلستان، باب 1: 56 )
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است (بوستان ، باب 2 : 266 )
مروّت و جوان مردی:
سر تا سر آثار سعدی از فروغ انسانیّت و جوان مردی نورانی و دل گشاست. در این آثار با اشخاصی روبه رو میشویم که توانسته اند بر خودخواهیِ خویش فایق آیند و به مطالبی برتر از«خود» و سودِ «خود» بیندیشند. یک جا فردی را میبینیم از مردانِ حق که خریدار دکان بی رونق است و به همسر خود- که میگوید دیگر از بقّال کوی ، نان مخر – پاسخ میدهد که:به امّید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او واگرفت
رهِ نیک مردانِ آزاده گیر
چو ِاستاده ای دستِ افتاده گیر(بوستان، باب 2 : 259 )
دیگری شخصی است جوان مرد؛ ولی تنگ دست که برای رهاییِ مردی نادار و بدهکار و گرفتار،خود ضامنِ او میشود و به طیب خاطر به زندان میافتد(همان :261). پیری نیز به پاس دانگی که جوانی به او کرم کرده بود،جانِ او را میرهاند و از مرگ نمیاندیشد.گاه از حاتم سخن میرود که در برابر تقاضای ده درم سنگ فانید، تَنگی شکر میبخشد یا اسب بی نظیر و گران بهای خود را – که سلطان روم گمان نمیکرد آن را به کسی ببخشد- برای ضیافت مهمانی ناشناس میکشد و نیز در برابر فرستادهی حکمران یمن- که به کشتن او آمده بود- از سرِمیهمان نوازی سر مینهد و میگوید:«سر اینک جدا کن به تیغ از تنم »( همان:269 ).
همچنین عجب نیست اگر دختر حاتم نیز جوان مرد باشد واهل ایثار و روزی که افراد قبیلهاش گرفتار میشوند به رهایی خود راضی نگردد وبه شمشیر زن بگوید:«مرا نیز با جمله گردن بزن»؛ زیرا :
مروّت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند
از این رو قوم او نیز مورد بخشایش واقع میشوند(بوستان، باب 2: 270 ).
در هر گوشهی بوستان، اشخاصی از این قبیل بزرگوار و جوان مرد وجود دارند. لقمان را – که سیه فام بود- به اشتباه بَرده میپندارند و به کارگِل وا میدارند.او از این تجربه پند میگیرد که غلام خویش را نیازارد:
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختیِ کارگِل
هر آن کس که جور بزرگان نبرد
نسوزد دلش بر ضعیفان خرد (همان، باب 4 : 317 )
سحرگاهِ عید، کسی بی خبر بر سرِ «بایزید بسطامی»- که از گرمابه بیرون آمده است- طشتی خاکستر فرو میریزد و او به جای انتقام جویی میگوید:
که ای نفس من در خورِآتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟ (همان:298 )
یاحوصله و تحمّل «معروفِ کرخی» با بیماری تند خوی(همان: 308 ) ویا بزرگی با غلام نکوهیده اخلاق ، رفتار فرزانه ای حق پرست و نیز پارسایی دیگر با مردِ مست،و جوان مردی زاهد تبریزی با دزد نومید.در دشت صنعا،«جنید» نیمی از زادِ خویش را به سگی درمانده میدهد و با خود میگوید:«که داند که بهتر زما هردو کیست؟»
ره این است سعدی که مردان راه
به عزّت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند (همان: 317 )
بزرگی شفیق و دادگر نیز از بد گویی کسی که خرش در گِل مانده بود نمیرنجد و به یاریش میشتابد و بدو احسان میکند، به خصوص که در نظر سعدی، حشمت و بزرگی به حلم است و خویشتن داری و تحمّل، نه تکبّر و خود خواهی.
بدی را بدی سهل باشد جزا
گر مردی، اُحسِن اِلی مَن أَسا (بوستان، باب 2 : 271 )
سعدی شیوهی مردمی و گذشت و جوان مردی را دوست دارد و در جهان بوستان عرضه میکند.این سرمشقها در دل هر کس که در بوستان سیر کند اثر مینهد،از آن گونه که بدین مردم شریف و آزاده تشبّه جوید و در طریق آدمیّت گام بردارد(یوسفی،1369 :24 ). سعدی در بخشهای دیگری از کلّیّات خود پیامهایی دربارهی مردانگی و جوان مردی دارد و نفس شکنی ، عدم جور و تواضع را نشانه های مروّت می شمارد:
سعدی!هنر نه پنجهی مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی
(غزلیّات عرفانی :805)
مردی نه به قوّت است و شمشیر زنی
آن است که جوری که توانی نکنی
(مفردات : 860)
اگر خود بر دَرَد پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگرخاکی نباشد آدمی نیست
(قطعات: 816)
مُراد و مطلبِ دنیا وآخرت نبرد
مگر کسی که جوان مرد باشد و به سام
تو نیک نام شوی در زمانه ورنه بس است
خدای عزّوجل ، رزِق خلق را قسّام
(همان: 832)
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
و گر گلیم رفیق آب میبرد شاید ( همان:826 )
در نظر سعدی، آدمی به وسیلهی جوان مردی وادب است که بر دیگر حیوانات فضل دارد و شرط فضل نهادن انسان بردواب، آدمیّت و نیک محضری وی است
(همان: 823)
همدلی و انسان دوستی:
سعدی در قلمرو انسان دوستی وتعلّق خاطر به مصالح انسانها و مهم شمردن خدمت خلق، پیشتر و بیشتر از انسان گرایان باختر زمین گام برداشته است.هنوز هم در هرجا و هر محفل و کنگره ای که سخنی از انسان و همبستگی اندام وار بشریّت در میان باشد این گفتهی سعدی سرلوحه و مقدمهی کار و گفتار آن مجلس و آن جمع خواهد بود (ترابی،1376 : 152 ).بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
توکز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(گلستان ،باب 1: 48)
سعدی در تجلیل انسان و به دست آوردن دل دردمندان تا آنجا پیش رفت که در نظرش، تسخیر جهان ،در مقابل فتح دلها بس ناچیز و خرد جلوه نمود:
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
هار بد مکن که نکرده است عاقلی(قصاید : 755)
همیاری و معاضدت و مقدّم داشتن راحت دیگران بر راحت خویش ،مدام در سخنان سعدی،خواه به نظم و خواه به نثر تکرار میشود:
خنک آنکه آسایش مرد وزن
گزیند بر آسایش خویشتن
نکردند رغبت هنر پروران
به شادیّ خویش از غم دیگران
(بوستان،باب 1: 224)
و یا :
عجب دارم از خواب آن سنگ دل
که خلقی بخسبند از او تنگ دل
.......دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم به رنج
........گرفتم کز افتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی؟
(بوستان،باب 1: 227)
زندگی اجتماعی، به ویژه درک عمیق ارزش هماهنگی اجتماعی وبا مردم زیستن و نظراٌ و عملاٌ با آنان در ارتباطِ نزدیک بودن ، و به دردها و رنجهای مردم حسّاس بودن ودر بهبود حال افراد و اجتماعات کوشیدن،در اعماق اندیشه و احساس سعدی جای مهمّی میگیرند.نگرش ژرف انسانی شاعر و روح حسّاس وی اجازهی بی اعتنایی و بی تفاوتی دربارهی رنجهای مردم و آلام و مصایب انسانها را به او نمیدهند؛و شاعر در تمام این گونه موارد ،با بیانی عاطفی به شیوایی و رسایی ،از همدردی و همدلی سخن میگوید(ترابی،1376: 153 ) .آنجا که در قحط سالِ دمشق مردی با آنکه خود داراست و نیازمند نیست ، از رنج دیگران از او استخوانی مانده است و پوستی . غم بی نوایان رخِ وی را نیز زرد کرده است ،نگاه او بر دوستی که از درماندگیِ وی در شگفتی است، نگه کردنِ عالِم است اندر سفیه.به نظر او وقتی دوستان در دریای مصیبت و تنگ دستی غریق اند بر ساحل بودن چه آسایشی تواند داشت ؟
نخواهد که بیند خردمند ،ریش
نه بر عضو مردم ، نه بر عضو خویش
یکی اوّل از تن درستان منم
چو ریشی ببینم بلرزد تنم
منغّض بود عیش آن تن درست
که باشد به پهلوی بیمار سست
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد(بوستان،باب 1 :228 )
بر عکس، شبی که نیمی از بغداد طعمهی حریق میشود،آن کس که خوشحال است «که دکان ما را گزندی نبود »، به نظرسعدی ،خود خواه است.بدین سبب در بوستان این صلای بشر دوستانه به گوش میرسد:
پسندی که شهری بسوزد به ناز
اگر چه سرایت بود در کنار؟.......
توانگر خود آن لقمه چون میخورد
چو بیند که درویش خون میخورد.....
تنک دل چو یاران به منزل رسند
نخسبد که وا ماندگان از پس اند(همان:229 )
همدردی با یتیمان:
بوستان سعدی، انسان را هر جا به نوعی تصفیه میکند. عواطف انسانی ،همدلی و محبّت و پیوستگی افراد مردم به صورگوناگون جلوه گراست.استاد سخن – که خود در طفلی پدر را از دست داده است و از درد طفلان خبر دارد – نه تنها شفقت به یتیمان را دستور میدهد؛ بلکه با عواطفی که از تعلیمات پیغمبر اکرم (ص) الهام و از کمال انسانیّت سرچشمه میگیرد مارا هشیار میکند. در هیچ دیوان شعری ،به مراعات حال دردمندان ،یتیمان ،بی کسان و ستم دیدگان به اندازهی دیوان سعدی (به جز دیوان پروین اعتصامی )تأکید نشده است:
پدر مرده را سایه بر سر افکن
غبارش بیفشان و خارش بکَن
چو بینی یتیمی سر افکنده پیش
مزن بوسه بر روی فرزند خویش
من اوّل سرِتاجور داشتم
که سر در کنار پدر داشتم
کنون دشمنان گر برندم اسیر
نباشد کس از دوستانم نصیر
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در خردی از سر برفتم پدر
یتیم ار بگرید که نازش خرد؟
و گر خشم گیرد که بارش برد؟
الا تا نگرید ،که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم(بوستان، باب : 255 )
خود بینی مردود است:
کلّیّات سعدی عالم انسانیّت و تسامح است بی آنکه این مفهوم عالی وشریف در مرز نژاد و رنگ و پیوند محصور بماند. در آن خداوند به ابراهیمِ خلیل یاد آور میشود چرا گبری پیر را از خود رانده است؟ گاه توبهی گنه کاری پشیمان پذیرفته میشود؛ اما مردی مغرور که از مجازات او ننگ دارد- اگر چه با عیسی (ع) همنشین است- مردود میگردد.رفتار مردی مستور نیز که به مستی به نخوت مینگرد وبه صلاح خویش غرور میورزد سزاوار نمینماید.
ملّا محسن فیض کاشانی در کتاب خود مینویسد:«خود بینی، گیاهی است که دانهی آن کفر و سرزمین آن نفاق و آب آن ستمگری و شاخههایش نادانی و برگش گمراهی و میوهاش لعنت خداست؛ پس کسی که صفت خود بینی را بر گزیند تخم کفر را در سرزمین دل خود کاشته و گندم نفاق را از آن درو کرده و شکی نیست که چنان بذری ،چنین بری خواهد داد(فیض کاشانی،1369 :118) .
خود بینان و خود پرستان در نظر سعدی ،قدر و اعتباری ندارند؛ بلکه همه سخن از فروتنی است و ترک رعونت .ناچار آنکه با اندک اطّلاعی از نجوم،با دلی پر ارادت و سری پر غروراز راه دور به نزد گوشیار می آیدکه نجوم فرا گیرد، بی بهره باز میگردد و خردمند حرفی به او نمیآموزد و میگوید:
ز دعوی پری زان تهی میروی
تهی آی تا پر معانی شوی
ز هستی در آفاق،سعدی صفت
تهی گرد و باز آی پر معرفت(بوستان،باب 4: 312)
در رسالهی قشیریّه آمده است که:« ابویزید بسطامی را گفتند:«بندهی متواضع کی باشد؟»گفت:«آن گه که خویشتن را مقامی نبیند و مجالی ،و اندر میان مردمان هیچ کس را از خویشتن بترنداند»(قشیری،1361: 220 ).
علی (ع) و با یزید بسطامی و جنید و معروف کرخی و دادگران و امثال ایشان از آن جهت محترمند که در خود غرقه و فریفته نمیشوند؛ زیرا خویشتن بین به خدا بینی نتواند رسید ودر بارگاه خداوندِغنی ،کبر و منی را،چیزی نمیخرند.به همین سبب است که ذوالنّون – با همهی پارسایی- خود را پریشانترین مردم شهر می شمردو هیچ صاحب دلی به طاعت و معرفت خویش غرّه نمیشود(یوسفی،1369: 26) .
بهی بایدت لطف کن کآن بهان
ندیدندی از خود به تر در جهان
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مرخویشتن را نگیری به چیز(بوستان،باب 4: 321)
درست است که تواضع در نظر سعدی مقام و اهمّیّتی خاص دارد؛ اما حیثیت انسان نیز محفوظ است و محترم ،چنانکه از صحرا نشینی سخن میرود که اگر چه سگ پای او را گزیده بود حاضر نبود زبونی ورزد و از کام و دندان خود دریغش میآمد ومی گفت:
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بد رگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی(بوستان،باب 4 :307 )
خشم ولطف به وقت خویش پسندیده است:
نظریّات سعدی در زمینهی خاص آموزش اخلاقی و رفتار های اجتماعی ،گسترده و متنوع ،هرچند، به ظاهر پراکنده و نظام نایافتهاند،اغلب این نظریّات در پرتوایجاز در کلام، فصحات و بلاغت سخن شاعر،نفوذ وقاطعیّتی دیگر یافتهاند:«خشم بی حد گرفتن وحشت آورد و لطف بی وقت هیبت ببرد.نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند،و نه چندان درشتی که از تو سیر شوند.
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح ومرهم نه است
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی نهد
نه یک باره تن در مذلّت دهد
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
به گفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان(گلستان، باب 8 : 175)
سعدی در زندگی اجتماعی و در رفتار با دیگران ، به «تألیف قلوب » از راه بی آزاری،همیاری و نیکو کاری و همچنین به وحدت ویگانگی انسانها از راه دیگر خواهی و نوع پروری ،بیش از هر شاعر دیگر تأکید میکند.این اندیشه را که به انحای مختلف و به شیوایی و زیبایی از سوی شاعر تکرار میشود، در یک جمله از زبان شاعر میتوان این چنین خلاصه نمود (ترابی، 1376: 144 )
درون پراکندگان جمع دار که جمعیّتت باشد از روزگار
(بوستان،باب 2: 264)
نرم خویی:
در زندگی اجتماعی و معاشرت و مدارا با مردم ،سعدی نرم خویی و نیک خواهی،به ویژه دوری از خشونت را مایهی افزایش دوستان میداند:
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
به اخلاق با هر که خواهی بساز
اگر زیر دست است و گر سر فراز
(بوستان،باب4: 305)
نکتهی مهم آنکه سعدی ،فروتنی و به اصطلاح«در نفس،خود بین نبودن» را با « بد بین نبودن درجمع » و با نیک بینی و هم رأیی با مردم تلفیق میکند و دستور اخلاقی خاصی را در رفتار با دیگران به دست میدهد:
مرا شیخ دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه در نفس، خود بین مباش
دگر آنکه در جمع بد بین مباش(بوستان،باب2 :259 )
هر عملی سزایی دارد:
سعدی در کنشها و واکنشها و رفتار های متقابل انسانها به نوعی قصاص و انتقام و به بیان دقیقتر به نوعی جزا و سزای عمل ،سخت معتقد است:
«نه هرکه بر زیر دستان نبخشاید به جور زَبَردستان گرفتار آید؟»
نه هر بازو که در وی قوّتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست
ضعیفا ن را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جورِ زور مندی(گلستان،باب 8 :191 )
نکوکاری در مقابل لغزش دیگران:
هرچند سعدی«نکویی با بدان کردن » را به مثابهی «بد کردن به جای نیک مردان » میداند و با آنکه معتقد است: «ترحّم بر پلنگ تیز دندان / ستم کاری بود بر گوسفندان »؛ولی در تحلیل نهایی ودر اعماق قلب خود به جامعههایی و درستتر به انسانهایی آرمانی؛ یعنی به «نیک مردان پارسا» یی میاندیشد که حتی بر دشمنان خود میبخشایند وبه اصطلاح شاعر حتی « دل دشمنان را هم تنگ » نمیخواهند(ترابی،1376: 145 ):
شنیدم که مردان راه خدا
دل دشمنان هم نکردند تنگ
تو را کی میسّر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ؟
(گلستان ،باب 2: 71)
سعدی در تأکید روی همین مسئلهی نیکی و نکوکاری از سوی « نیک مردان بخرد» در مقابل لغزشهایی که دیگران داشتهاند میافزاید:
عجب ناید از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کَرَم با بدان
یکی بر به طی در بغل داشت مست
به شب در سرِ پارسایی شکست
چو روز آمد آن نیک مردِ سلیم
برِ سنگ دل برد یک مشت سیم
که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تورا به نخواهد نشد الّا به سیم (بوستان،باب 4 :318 )
به اعتقاد شیخ شیراز، اصل انسانیّت نیز مربوط است به رعایت حال مردم و حرمت ایشان . در این با ب چه تنبیهی از این مؤثّر تر که وی میگوید:
گاوان و خرانِ باربردار
به ز آدمیان مردم آزار(گلستان،باب1: 56 )
آزار حیوانات در مکتب سعدی ،پسندیده نیست:
در نظر سعدی نه تنها افراد بشر گرامی و در خور شفقت اند؛ بلکه هر موجود زنده ای حقّ حیات دارد . پس نه عجب که کسی سگی تشنه را در بیابان آب دهد و پاداشش آن باشد که خداوند گناهان او را عفو نماید؛ حتی رعایت آسایش موری که در انبانِ گندم سرگردان است کافی است خواب شبلی را بشوراند تا او را به مأوای خویش بازگرداند « که جان دارد و جان شیرین، خوش است»(یوسفی،1369: 25 ) .
تأثیرات احسان و نیکو سیرتی :
نکتهی مهمّی که در همهی این موارد مطرح میشود نیکو سیرتی است و نیکوکاری. بدیهی است در ضمن همین معنی میباشد که حقوق مردم عادی حفظ خواهد شدو آنچه لازمهی عدالت اجتماعی است مستقر خواهد گردید.سعدی در توجه به این خصیصهی مهم ، شرط تکامل انسانیّت را عمل نیکو و طلب خیر میداند و مهرورزی؛ودر نتیجه ، همبستگی صمیمانهی افراد با یکدیگر را از طریق نیکی کردن و نوع دوستی.
همین لطیفهی اخلاقی است که در نظر وی متضمّن سلامت روحی و روانی افراد است ودر نتیجه موجب سعادت دنیا و آخرت همگان .اشارات سعدی در این باب فراوان است (ذکر جمیل سعدی، ج 3 : 249 )همانند ابیات زیر:
تو با خلق نیکی کن ای نیک بخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
دل زیر دستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیر دست
(بوستان،باب2 : 262 )
کسان برخورند از جوانی و بخت
که با زیر دستان نگیرند سخت
اگر زیر دستی درآید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای
(بوستان،باب 1: 222)
به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی
(بوستان،باب2: 260)
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
(بوستان،باب 2: 254)
چو بیند کسی زهر در کام خلق
کیاش بگذرد آب نوشین به حلق؟
(بوستان ،باب 1: 224)
دوست و شرایط دوستی از دیدگاه سعدی :
سعدی در کلّیّات خود بر دوست حقیقی ارج نهاده و در موارد زیادی بر نگاه داشتن خاطر دوست تأکید نموده است و دیدار دوستان را مرهمِ دل معرّفی میکند:
گر خون تازه میرود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیز مقدّم است
(غزلیات:440 )
جز یاد دوست هرچه کنی عمر ضایع است
جز سرّعشق هرچه بگویی بطالت است
(غزلیات :432)
گرمن از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبراز دوست ندارد که ز خود باخبراست
(غزلیّات :436 )
ازدیدگاه سعدی یار واقعی آن است که «برجور و بی مرادی و درویشی وهلاک » صبر داشته باشد( همان: 446 ) وظلمت و تیرگی را از وجود آدمی بزداید( همان: 482) ودر بلا و مصیبت ،شریک غم باشد(همان: 534):
جایی که درخت عیش ،برپا بود
دُردر نظرو گهر در انبار بود
آنجا همه کس یار وفادار بود
یار آن یاراست که دربلا یاربود
(رباعیّات : 843)
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
(غزلیّات :411 )
رواست گر نکند یار،دعوی یاری
چو بار غم زدلِ یار برنمی گیرد
(غزلیّات: 477)
سعدی شرط یاری را در آن میداند که بر عیبهای یکدیگر خرده گرفته شود و دوست در پیمان خود،سخت ومحکم باشد:
آیین برادری و شرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری
آن است که گرخلافِ شایسته رَوَم
از غایت دوستیم دشمن داری
(رباعیّات: 846)
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آن است کزپیوند یارش نگسلد
(قطعات: 820)
سعدی آن قدر به دوست به دیدهی احترام می نگردکه هر چه از او ببیند کَرَم میپندارد .حال او چه اهانت کرده باشد چه اعزاز(غزلیات: 525 ) و پیوند میان دو دوست را آن گونه محکم میبیند که حتی سعی دشمن خون خوارهم نمیتواند آن را سست کند(همان:470) . به نظر او «حقیقت دعویّ دوستی آن است که دشمنان تورا بر تو دوست گردانم»(قطعات: 832) وامّا «آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست »(غزلیات: 789 )؛ بلکه چنین شخصی دشمن ماست و سعدی دشمن دوست نما را به «مار» تشبیه میکند:
دشمن اگر دوست شود چندبار
صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همان است به سیرت که هست
ورچه به صورت به در آید ز پوست
(قطعات: 815)
در صحبت رفیق بد آموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری
راهی به سوی عاقبتِ خیر میرود
راهی به سوء عاقبت،اکنون مخیّری
(قصاید :754)
و چون سعدی به پیمان دوستی و برادری،احترام میگذارد؛ بنا براین میگوید :
به آخر دوستی نتوان بریدن
به اوّل خود نمیبایست پیوست
(غزلیات :426)
و در نهایت ،سعدی زندگی به همراه دوست را بهشت میداند و زندگانی بی او را بی معنی و بی هدف:
با دوست کنج فقر،بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
(غزلیّات : 616)
لقمان حکیم گفته است:« سه کس را در سه حالت توان شناخت:دلیر را هنگام جنگ ،بردبار را هنگام خشم و برادر را هنگامی که بدو نیاز داری»(شیخ بهایی،1375: 618).
اثرات همنشینی با دوست نادان:
بزرگمهر راست که:« با دلیران و درّندگان در آویختم؛ اما هیچ کس جز همنشین بد برمن غالب نیامد(همان: 8 ).در گلستان نیز سعدی به اثرات سوءِ همنشینی با دوست نادان اشاره میکند و میفرماید:
«هر که با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متّهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن ،منسوب شود به خمر خوردن.»
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان رابه صحبت برگزیدی
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند
که گر دانای دهری خر بباشی
وگر نادانی ابله تر بباشی
(گلستان،باب 8: 187)
عدم دل بستگی به دنیا :
حضرت علی (ع) میفرماید: «بد معامله ای است که شخصیّت خود را با جهان برابر کنی و برای همهی جهان ،ارزشی مساوی با انسانیّت خویش قایل شوی و جهان را به بهای انسانیّت خویش بخری ».از امام سجّاد (ع) نیز سؤال شد:« چه کسی از همهی مردم مهمتر است ؟»فرمود:«آن کس که همهی دنیا را با خویش برابر نداند»(مطهری،1353 :282 )؛ بنابراین چون سرانجام تمام خلایق ،مرگ است و گریزی از آن نیست؛ پس باید مراقب بود که کدورتی بر خاطرها نماند و همچنین نباید به این دنیا دل بست:
عاقبت از ما غبار ماند زنهار
تا زتوبر خاطری غبار نماند
(غزلیّات :491)
یکی بر سر گور،گِل میسرشت
که حاصل کند زان گِلِ گور،خشت
چه بندی در این خشت زرّین دلت
که یک روز خشتی کنند از گِلت
(بوستان،باب 9: 384)
ابراهیم ادهم زمانی که «ترک ملک و دولت کرد و خاتم» چه نیکو گفت که:
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاری است مشکل
(مثنویات: 848)
پس این دنیا ارزش دل بستگی ندارد؛ زیرا باید رفت و کام دنیا را به دیگری پرداخت:
این مُلک خلل گیرد،گر خود مَلک رومی
وین روز به شام آید،گر پادشه شامی
کام همه دنیا را،برهیچ منه سعدی
چون با دگری باید،پرداخت به ناکامی
(غزلیّات : 805)
دنیا پلی است برگذر راه آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی
(همان: 805)
دنیا حریف سفله و معشوق بی وفاست
چون می رودهر آینه بگذار تارود
(همان: 793)
شرف نفس به وجود است وکرامت به سجود
هرکه این هر دو ندارد عدمش به ز وجود
ای که در نعمت و نازی به جهان غرّه مشو
که محال است در این مرحله امکان خلود
وی که در شدّت فقریّ و پریشانی حال
صبر کن کاین دوسه روزی به سرآیدمعدود
(همان:792 )
دنیا از نظر سعدی دوستی پیمان شکن و بی وفاست و« حق عیان است؛ ولی طایفه ای بی بصرند»(همان : 791).
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهاد
کآسمان گاهی به مهر است ای برادر گه به کین
چرخِ گردان بر زمین گویی دو سنگِ آسیاست
در میانِ هردو روز و شب دلِ مردم طحین
(مراثی: 764)
که زینهار به دنیا و مال غرّه مباش
بخواهدت به ضرورت گذاشت یک بارش
چه سود کاسهی زرّین و شربت مسموم
دریغ گنج بقا گر نبودی این مارش
بس اعتماد مکن بر دوامِ دولتِ دهر
که آزمودهی خلق است خوی غدّارش
(مراثی: 763)
که دنیا صاحبی بد عهد و خون خوار
زمانه ،مادری بی مهر و دون است
نه اکنون است برما جور ایّام
که از دوران آدم تاکنون است
(مراثی: 758)
سعدی دنیا را در هراس انگیز بودن به بحر عمیقی مانند میکند که پر نهنگ است (قصاید:756) ودر فریبندگی و زیبایی به زنی عشوه ده و دلستان که با کسی عهد شوهری به سر نمیبرد و فرزندانش را میزاید و میکشد(همان:753) و در خصلت هلاک کردن به معبر هلاک ودر ناپایداری به گنبدی که جوز برآن نمیماند ودر موقّتی بودن ، به کاروان سرا؛ پس ای رفیق،« دو چیز حاصل عمرست:نام نیک و ثواب» وباید به فکر آباد کردن سرای آخرت بود به حسن عمل(همان:738 ) وشیخ شیراز در این باب چه زیبا میگوید:
درِ سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم
که شاید اهل معانی ورد خود کند این را
بخور ببخش که دنیا به هیچ کار نیاید
جز آنکه پیش فرستند روز باز پسین را
(قصاید: 705)
خیر خواهی خلق:
سعدی برای این منظور که نام نیک از آدمی باقی بماند خصلت انسانی دیگری را پیش نهاد میکند که آن « خیر خواهی خلق » است و اینکه نفس انسان هر چه را که برای خود میپسندد باید برای دیگران نیز بپسندد(همان: 834):یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم ازمن به یاد دار این پند
هرچه بر نفس خویش نپسندی
نیز بر نفس دیگری مپسند
(قطعات : 821)
خویشتن را خیر خواهی ،و خیر خواه خلق باش
زآنکه هرگز بد نباشد نفس نیک اندیش را
آدمیّت رحم بر بیچارگان آوردن است
که آدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اوّل نصیحت گوی نفس خویش را
آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا
گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را
(غزلیّات عرفانی: 785)
عدم عیب جویی :
عیب جویی و خرده گیری بر دیگران از خصلتهای زشت انسانی بر شمرده شده که انسانیّت فرد را زیر سؤال میبرد؛چرا که فرد عیب جو خود نیز خالی از عیب و نقصی نمیباشد(همان: 804 ):
با همه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی
گر همه علم عالَمت باشد
بی عمل مدّعی و کذّابی
(قصاید: 750)
قناعت :
قناعت ،از صفات ستودهی انسانی بر شمرده شده و از دیدگاه سعدی آن قدر اهمّیّت دارد که یک باب از گلستان و یک باب هم از بوستان را به این موضوع اختصاص داده است.در بوستان قناعت و استغنا و وارستگی ، اصلی است معتبر و موجب سعادت.در این کتاب مراد از قناعت، گوشه گیری و خودداری ازسعی و عمل وترک عالَم نیست.دربوستان کسی که خود را چون روباهِ شَل بیفکند که دیگران دستش را بگیرند دغل ونامحترم است.شیری ومردانگی ودستگیری است که ارجمند است (یوسفی،1369 :27 ).در هر حال مقصود سعدی از قناعت ،ایستادن و استغنا دربرابر دنیاست، وبه آن تسلیم نشدن و مستقل و وارسته زیستن؛ زیرا آن کسی که زبون طمع و نیازمندیها ست آسان ذلیل و خوار میگردد.چنین قناعتی موجب توانگری است،و بی طمعی راهِ رستن از بسیاری ذلتها.آنکه جز به خور و خواب و حاجت جسم و شهوت نمیاندیشد طریق ددان را برگزیده است و حال آنکه ،آدمیّت در کسب معرفت است و دریافت سرّ حق ،و این فضایل به تعبیر سعدی در «انبان آز » نمیگنجد(همان:28 ). سعدی در بخشهای دیگر کلّیّات ،قناعت را نشان آزادی میداند (قطعات:866) و معتقد است که :
گنج آزا دگی و کنج قناعت ملکی است
که به شمشیر میسّر نشود سلطان را
(غزلیّات عرفانی: 785)
به تمنّای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصّابان
(گلستان،باب 3: 102)
ودر قطعه ای قناعت را به مراتب بهتر از مال و جاه میداند:
کسی گفت عزّت به مال اندر است
که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه؟
که بی مال، سلطان بی لشکراست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد:
به جاه است اگر آدمی سروراست
خداوند را جاه باید نه مال
و گرمال خواهی به جاه اندر است
اگر راست خواهی ز سعدی شنو
قناعت از این هردو نیکوتراست
(قطعات: 814)
مشورت و تأمّل در کارها:
سعدی مشورت و تأمّل در هر امری را نشانهی رستگاری انسان میداند و بر این عقیده است که مردم هشیار ، زمام عقل را به دست هوای نفس نمیدهند که در این صورت پشیمان خواهند شد:
به اوّل همه کاری تأمّل اولیتر
بکن ، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
(قصاید :721)
خواهی که رستگار شوی راست کار باش
تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی
تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز
پس واجب است در همه کاری تأمّلی
(قصاید : 756)
احادیث و روایات زیادی دربارهی امر مشورت وجود دارد. از آن جمله سخن امام سجاد (ع) است که میفرماید: «اگر نظر مفید و صحیحی داری به منظور خیرخواهی باید اظهار کنی .
نظر مشورتی خود را با نرمی و مدارا بیان کن؛ زیرا نرمی ، ترس را از میان بر میدارد و خشونت کردن ، انس را به وحشت تبدیل میکند»(غفوری،1396: 177).
هر که بی مشورت کند تدبیر
غالبش بر غرض نیاید تیر
بیخ بی مشورت که بنشانی
بر نیارد به جز پشیمانی
(مثنویات: 850)
سپاس گزاری:
سعدی بر خصلتِ نیکِ سپاس گزاری و نعمت شناسی تأکید بسیار میورزد و آن را موجب دوام دولت و جاودانگی نعمت میداند (مثنویات:853).جنید بغدادی میگوید: «شکر و سپاس ،آن بود که خویشتن را از اهل آن نعمت نبینی.»ابو عثمان نیز گفته است :«شکر عام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان در آید از معانی»(قشیری،1361: 264).
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بد فرجامی آرد ناسپاسی
جزای مردمی جز مردمی نیست
هر آن کاو حق نداند آدمی نیست
وگر دانی که بد خویی کند یار
تو خوی خوب خویش از دست مگذار
(مثنویات :854)
سعدی حکایت بسیار زیبایی از ناسپاسی سلطانی بیان میکند که از روی اسب بر زمین میافتد و سرش در دوش نمیگردد؛ بنابراین حکیمی مفاصلش را نرم میکند و رویش را باز میپیچاند؛ اما وقتی روزی دیگر حکیم به خدمت شاه میرسد ، آن شاه بدخوی ، از وی روی برمی گرداند و چون حکیم از بخت بی سامان خود برمی آشوبد به غلام خود،گیاهی میدهد تا آن را در شبستان سلطان دود کند و بامدادان شهنشه که از خواب بر میخیزد «نه روی از چپ همی گشتش نه از راست» و این،تاوان ناسپاسی او بود.
چو به بودی طبیب از خود میازار
که بیماری توان کردن دگر بار
چو خرمن بر گرفتی گاو مفروش
که دون همّت کند منّت فراموش
(مثنویات :853)
غنیمت شمردن ایّام عمر:
سعدی با ما صمیمانه سخن میگوید از غنیمت دانستن جوانی،از روزهای زود گذر و بی بازگشتِ عمر،و از توبه وندامت خویش :
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب جوانی برفت...
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم
(بوستان،باب9: 380)
صحنه های عبرت انگیز که در گلستان و بوستان میبینیم ما را به حسرت و تأسّف دچار میکند. از بسیاری کردهها پشیمان میشویم و در زیر لب میگوییم:« فغان از بدیها که در نفس ماست.» دنیا را کاروانگهی میبینیم که «یاران برفتند و ما بر رهیم»،به یاد میآوریم که ما نیز عن قریب به شهری غریب سفر خواهیم کرد.ایّام از دست رفته را فریاد میآوریم و دریغ میخوریم که بی ما بسی روزگار ، گل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت و دوستان با یکدیگر خواهند نشست؛ امّا از ما اثری نخواهد بود(معبودی،1385 :42).
خبر داریای استخوانی قفس
که جانِ تو،مرغی است نامش نَفَس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو،صید
نگه دار فرصت که عالَم دمی است
دمی پیش دانا به از عالَمی است
برفتند و هر کس درود آن چه کشت
نمانَد به جز نام نیکو و زشت
(بوستان ،باب9: 385)
نتیجه گیری:
سعدی با مطرح کردن مسایل اخلاقی به ما گوشزد مینماید که پیش از هر مسئله ای باید موارد اخلاقی مدّنظر قرار گیرد و با اینکه چندین قَرن از روزگار شیخ شیراز میگذرد همین نکات اخلاقی در زمان ما نیز وجود دارد و باید رعایت شود؛ در نتیجه در هر زمانی نیک بینی در جمع، عدم خود بینی در نفس ، همیاری و یگانگی ، تألیف قلوب، درون پراکندگان جمع داشتن، ایثار و گذشت و سجایای اخلاقی برای بهبود روابط اجتماعی ضروری است . در آثار سعدی کفهی موضوعهای مربوط به ملاطفت و مهربانی و نوع پروری،سنگینتر از موضوعهای مربوط به خصومت و کینه توزی و روابط غیر انسانی است.
شرکت در غم و اندوه دیگران ، اساساُ از شرایط آدمیّت است. به همان نسبت که فرد به جامعه و مصالح مردم و بهبود و تعالی انسانها علاقه مند است ،انسان است،انسان به مفهوم والای کلمه و سعدی با خلق این آثار از محیط و عصر خود فراتر رفته ودر حیات فکری و فرهنگی نسلهای بعد از خود تأثیرات مهم بر جای گذاشته است.
منابع ومآخذ:
ـ اخلاق حسنه، ملا محسن فیض کاشانی، ترجمهی محمد باقر ساعدی، انتشارات پیام آزادی، چاپ دهم، تهران: 1369؛
ـ اخلاق و راه سعادت، اقتباس و ترجمه از طهاره الاعراق ابن مسکویه ، به قلم یکی از بانوان ایرانی؛
ـ بوستان سعدی، به نگارش محمد علی ناصح، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران ، 1371؛
ـ تاریخ اجتماعی ایران،مرتضی اروندی، انتشارات امیرکبیر، تهران: 1340؛
ـ تصحیح بوستان سعدی ، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، تهران: 1369؛
ـ تصحیح گلستان سعدی، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، تهران: 1368؛
ـ جامعه شناسی ادبیات فارسی، علی اکبر ترابی، فروغ آزادی، تبریز: 1376؛
ـ در قلمرو سعدی، علی دشتی، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم،تهران: 1356؛
ـ ذکر جمیل سعدی، مجموعهی مقالات و اشعار به مناسبت بزرگ داشت هشتصدمین سالگرد تولد سعدی، گردآوری کمیسیون ملی یونسکو، در سه جلد، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ چهارم، تهران:1373؛
ـ راه و رسم زندگی از نظر امام سجاد (ع)، علی غفوری، تهران: 1396 ه. ق؛
ـ رسالهی قشیریه، ابوالقاسم عبدالکریم هوازن قشیری ، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ دوم ، تهران: 1361؛
ـ سعدی و فلسفهی زندگی، دکتر حیدر رقابی، نشر جیران، چاپ اول، تهران: زمستان 1363؛
ـ سیری در نهج البلاغه ، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، تهران:1353؛
ـ شرح بوستان، دکتر محمد خزایلی ، انتشارات جاویدان، تهران: 1344؛
ـ شرح گلستان، دکتر محمد خزایلی، انتشارات جاویدان، تهران: 1368؛
ـ غزلیات سعدی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، نشر مهتاب، تهران: 1369؛
ـ فلسفهی اخلاق، مرتضی مطهری،انتشارات صدرا، چاپ پنجم، تهران: 1367؛
ـ فلسفهی اخلاق، محمد تقی مصباح یزدی، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم ، تهران: 1373؛
ـ کشکول ، شیخ بهایی، ترجمهی بهمن رازانی، چاپ چهاردهم، تهران: 1375؛
ـ کلیات سعدی، به تصحیح ذکاء الملک فروغی، مقدمه از عباس اقبال آشتیانی، تهران: 1365؛
ـ کلیات سعدی، به اهتمام محمد علی فروغی، انتشارات امیر کبیر، چاپ چهاردهم، تهران: 1363؛
ـ کلیات شیخ سعدی شیرازی، طبع مظفری، بمبئی ، 1335 ه.ق.
/ع