سید جمال الدین اسدآبادی بیدار کننده ی ملل شرق و جهان اسلام

من از ایام کودکی و بیشتر در زمان ملی شدن صنعت ایران که مرحوم آیت الله کاشانی در آن نقش اساسی داشت، دربرخورد با رهبر فدائیان اسلام شهید نواب صفوی که از سید جمال الدین اسدآبادی و افکار انقلابی و اقدامات ضد استعماری
پنجشنبه، 28 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سید جمال الدین اسدآبادی بیدار کننده ی ملل شرق و جهان اسلام
سید جمال الدین اسدآبادی بیدار کننده ی ملل شرق و جهان اسلام

 

نویسنده: علی دوانی




 

من از ایام کودکی و بیشتر در زمان ملی شدن صنعت ایران که مرحوم آیت الله کاشانی در آن نقش اساسی داشت، دربرخورد با رهبر فدائیان اسلام شهید نواب صفوی که از سید جمال الدین اسدآبادی و افکار انقلابی و اقدامات ضد استعماری در راه بیداری ملل شرق و جهان اسلام یاد می کردند، با سید و افکار او آشنا شدم.

آشنایی بیشتر من با سید و افکار او

در سال 1334 شمسی درتهران میرزا صفات الله اسدآبادی فرزند میرزا لطف الله اسدآبادی خواهر زاده سیدجمال الدین را در یک کتابفروشی دیدم. در آن موقع من در هفته نامه دینی «ندای حق»که درتهران منتشر می شد مقاله می نوشتم و از آن راه با وی آشنا شدم.
میرزا صفات الله پیرمردی لاغر اندام و بلند قامت، زنده دل و با حال بود. شاید سنی بین 70 تا 80 سال داشت.
بسیار خوشحال بودم که خواهر زاده سید را دیده ام. از وی راجع به سید جمال الدین و خواهرزاده اش میرزا لطف الله که شرح حال او را نوشته و در دو سفر او به ایران، درتهران با او بوده است سؤال کردم.
او گفت: «تعجب می کنم که مردم درباره ی سید تردید دارند که ایرانی یا افغانی بوده است. خانه پدری او در اسدآباد همدان هنوز هم هست حتی نوشته های سید و میرزا لطف الله پدرم و فامیل ما هم در دست است، و برای ما چیزی که در این باره مبهم باشد نیست».
او رساله ی میرزا لطف الله در شرح حال سید که در برلن توسط کاظم زاده ایرانشهر برای اولین بارچاپ شده بود تأیید می کرد و می گفت این چیزی نیست که نیاز به تحقیق داشته باشد.
میرزا لطف الله در سفر اول سید درسال 1304 ه از خارج به ایران و در عکسی که سید با جمعی در تهران گرفته است، او هم هست. اصل عکس هم اکنون نزد من در اسدآباد است».
در سال 1371شمسی کتاب کوچک اما پرمحتوا «خاندان آیت الله بروجردی »را که ترجمه رساله مرحوم آیت الله عظمی بروجردی، بزرگ مرجع تقلید ربع قرن گذشته بود، منتشر ساختم. در مقدمه مفصل آن کتاب به مناسبت ذکر نام دو تن از بزرگان علمای دودمان طباطبائی یعنی آقا سید محمد صادق طباطبائی همدانی روحانی اول عصر ناصری در تهران متوفی درسال 1300 هجری، و حاج میرزا محمود طباطبائی بروجردی روحانی اول همان عصر در بروجرد و مرجع تقلید غرب ایران نیز متوفی در همان سال 1300 که هر دو مجتهدی نافذ الکلمه و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار متصلب، و درمبارزه باظلم و ظلمه و جلوگیری از تعدیات حکام تمدن وقت و دفاع از مظلومین و طبقه مستضعف زبانزد خاص و عام بوده اند. یادی هم از مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی کردم.
در آن جا تحت عنوان «سیدجمال الدین اسدآبادی و علمای خاندان طباطبائی»به تفصیل راجع به آغاز کار او و تحصیل علوم دینی وی و برخورد او درتهران با آقا سید محمد صادق طباطبائی همدانی، و در بروجرد با حاج میرزا محمود طباطبائی بروجردی شرحی نوشتم و توضیحات دادم.
منظور هم این بود که ثابت کنم تحرک سید جمال الدین از کجا سرچشمه گرفته بود، و او درسن اوائل بلوغ می توانسته در نجف اشرف ازشاگردان فقیه اعظم حاج شیخ مرتضی انصاری مشهورترین مرجع تقلید عصر باشد.
در آن جا نوشتم- که در این زمینه ندیده ام تاکنون کسی قلم زده و تحقیقی کرده باشد، و اولین بار است که این واقعیت روشن می شود.
دوست روحانی و همکار دیرین ما در مجله ی «درسهایی از مکتب اسلام»آقای سید هادی خسروشاهی«جمال شناس»معاصر که شاید بیش از دیگران پیرامون مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی تحقیق و بررسی کرده و قلم زده باشد، پس از دیدن آنچه نوشته بودم پیشنهاد کردند که آنچه را در آن کتاب نوشته ام، و از آنچه تحت عنوان «سید جمال الدین اسدآبادی بیدارکننده ملل شرق و جهان اسلام»در جلد اول«نهضت روحانیون ایران»نگاشته ام، مقاله ای تهیه کنم و برای ایشان بفرستم تا در ویژه نامه سید جمال الدین درسری «تاریخ و فرهنگ مصر»چاپ شود، ولی در آن وقت توفیق آن را نیافتم. اینک با سفارش متوالی ایشان و دفتر«مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی»آن مقاله را برای کنگره بزرگداشت سید جمال الدین که درتهران و همدان برگزار می شود، نوشته و ارسال می دارم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

دورنمائی از شخصیت انقلابی سید

در نیمه ی دوم قرن نوزدهم میلادی و همزمان با سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، اروپا از لحاظ تمدن جدید و علوم و صنایع پیشرفت حیرت انگیزی نموده بود. هر روز به ترقیات تازه ای نائل می گشت و در هر مرحله ی پیروزی نوینی کسب می کرد، به طوری که در اغلب کشورهای اروپائی مردم در سایه آزادی، و حکومت قانون، زندگی سعادتمندانه ای را دنبال می نمودند.
ولی بدبختانه ممالک اسلامی چه آنها که همان زمانها در زنجیر استعمار اروپائی گرفتار شده بودند، و چه کشورهای مستقل همه درخواب غفلت به سر می بردند. به همان میزان که اروپا کاملاً بیدار و در تمام رشته ها سرگرم کار و کوشش بود و هر روز گام تازه ای به طرف تمدن برمی داشت، در خاورمیانه و داخله ی ممالک اسلامی حکومت فردی و دیکتاتوری با فشار هرچه تمامتر مستقر بود. مردم ستمدیده این کشورها در زیر یوغ حکومت استبدادی از نعمت آزادی فردی و حیات اجتماعی به کلی بی نصیب بودند. هرکس به هر وسیله می توانست به مردم ظلم می کرد و آنها را مانند گوسفند می دوشید. مخصوصاًً در ایران مظالم شخص شاه و درباریان و خودسری شاهزادگان و فشار دولتها و حکام شهرها و کدخدایان دهات و قصبات جان مردم را به لب رسانده بود...
در چنین محیط تاریک و موقع باریکی یک نفر روحانی ایرانی شیعه و روشندل با اراده و سیاستمدار سخنور و نویسنده زبردستی قیام نمود و پرچمدار آزادی مسلمین و منادی بیداری ملل مشرق زمین گشته، و درصدد بود که اساس حکومتهای فردی و روشهای استبدادی ممالک اسلامی را که علة العلل تمام بدبختیهای مسلمانان بود به کلی ریشه کن کند و مردم را با اوضاع دنیای جدید و تحولات و انقلابات اروپا آشنا ساخته مانند آنان در زندگی به سوی ترقی و تکامل جلو برد.
این مرد نامی سید جمال الدین اسدآبادی بود که قطعاً خوانندگان نام او را شنیده و کم و بیش با زندگانی او آشنائی دارند. سید جمال الدین به ممالک اسلامی به افغانستان و هندوستان و مصر و حجاز و ترکیه و عراق و سوریه و کشورهای مسیحی روسیه و فرانسه و آلمان و انگلستان سفرکرد و همه جا در مجامع مسلمین اعم از شیعه و سنی با قلم و بیان، فکر بلند خود را دنبال نمود و در همه جا نیز با استقبال فوق العاده ای مواجه گشت. در همه جا شاگردان بسیاری تربیت کرد و آنها نیز مانند خود وی در راه بیداری مسلمانان جهان و مبارزه با ظلم و زور پادشاهان و حکام وقت، خدمات با ارزش و لیاقت شایسته ای از خود نشان دادند.
قیام سید جمال الدین اسدآبادی موجب بیداری تمام ممالک اسلامی شد. ولی متأسفانه وجود حکومتهای فردی مانع به ثمر رسیدن آمال و آرزوی بزرگ او بود. سید جمال الدین دوبار به ایران آمد. بار اول در سال 1304 ه به دعوت ناصرالدین شاه که آوازه او را شنیده و شیفته شخصیت جهانی وی شده بود از راه نجد و حجاز به ایران آمد و مورد توجه شاه واقع شد، ولی چون افکار انقلابی داشت و از آزادی و ضدیت با حکومت های استبدادی دم می زد، مورد بی اعتنائی شاه قرار گرفت.
سید به واسطه ی اطلاعات علمی و سیاسی و احاطه بر تواریخ عالم و اخلاق امم و طلاقت لسان و حسن بیان به اندازه ای در نزد علما و امرا و بزرگان ایران نفوذ و موقعیت پیدا کرد که در آن عصر کمترکسی می توانست به آن مقام عالی نائل گردد، ولی او که بی اعتنائی شاه را نسبت به خود دید، از راه روسیه به اروپا سفر کرد، تا این که در سال 1309 هجری که ناصرالدین شاه به اروپا رفته بود در مونیخ با او ملاقات و مجدداً به دعوت وی به ایران آمد.
در این سفر نیز تا چندی شاه در مهام امور از فکر بکر و رأی رزین سید استفاده می نمود، ولی چون سید در همان حال هدف خود را دنبال می کرد و سخنانی می گفت که به نفع شاه مستبد و طرز رفتار او و درباریان او نبود، امین السلطان صدراعظم، شاه را از نفوذ و افکار انقلابی وی به وحشت انداخت. سید هم که بی مهری شاه را مشاهده نمود به حضرت عبدالعظیم رفت و مدت شش ماه در آن جا توقف نمود و به هدایت افکار و توجه مردم به اصلاحات مملکتی و حریت و آزادی پرداخت.
ناصرالدین شاه که وضع را چنین دید در حالی که سید در بستر بیماری غنوده بود پانصد سوار فرستاد و در سرمای زمستان و برف و باران به طرز فجیعی او را از صحن مطهر بیرون کشیده تحت الحفظ به عراق تبعید کرد، ولی افکار انقلابی سید در ایران باقی ماند و مردم بیدار شدند و دانستند که در سایه همت عالی و اتحاد و روشن بینی می توان با ظلم و فساد و استبداد و حکومتهای فردی و خودکامه مبارزه کرد و نتیجه گرفت.
سید جمال الدین قبل و بعد از واقعه لغو امتیاز کمپانی انگلیس که انحصار داخلی و خارجی تنباکوی ایران را تا مدت شصت سال به خود اختصاص داده و با فتوای مرحوم میرزای شیرازی و فشار افکار عمومی دچار شکست شد، دو نامه مهیج تاریخی به زبان عربی مشتمل بر شکایت از مظالم ناصرالدین شاه به میرزا نوشته که به فارسی هم ترجمه و منتشر شده و حاکی از قدرت قلم سحار و فکر مواج و عزم آهنین آن مرد عالیقدر اسلام است...
اکنون باید دید چه عامل یا عواملی باعث شد که سید این روحانی تحصیل کرده حوزه های علمی شیعه به این فکرها بیفتد، آن هم درعصر و زمانی که در حوزه های علمی از این مقوله خبری نبود، و تنها به کارهای دینی و تکالیف روحانی مبادرت می ورزیدند. ما بدین گونه به این سؤال پاسخ می دهیم:

نبوغ او در ایام کودکی

درکتاب «شرح حال و آثار سیدجمال الدین اسدآبادی»به قلم میرزا لطف الله خواهرزاده سید می خوانیم که سید متولد در ماه شعبان 1254، از سال 1259 تا 1262، یعنی از سن 5 سالگی تا 10 سالگی«دبستان خانه و مربی و آموزگارش پدر فرزانه اش بوده»در چند ماه قرآن را خوانده و مقدمات عربی را هم درسالهای اول به خوبی تحصیل می نماید. بعدها در بعضی از آیات قرآنی و به خصوص در معنی سوره مبارکه «الم نشرح»که معنی تحت الفظی آن را با پدرش درمقام بحث برمی آید، می گوید تا آنچه می خوانم معنی آن را به قاعده حالی نکنید درس نخواهم خواند!
سه چهار روزی مناظره این مبحث را داشته و درس نمی خوانده، تا این که در موقعی که با اطفال سرگرم بازی بوده و به سرعت از کوچه به خانه می آید و می گوید امروز حقیقت و سرمعنای سوره مبارکه برمن معلوم شد، و قسمتی از آن را بیان می کند که پدرش مات و مبهوت مانده صورتش را می بوسد و سجده شکر به جای می آورد.
در ایام بچگی این قبیل مطالب بسیار از او مشاهده شده است. کتابهای مشکل عربی را از هر یک، چند ورق و چند فصل و یا بی بیش نمی خوانده است و باقی را در نهایت خوبی به همشاگردانش درس می داده است.
آقای حاجی سید هادی اسدآبادی از همسالان و همشاگردانش که قریب 88 سال از عمرش می گذرد(پسردائی سید) از ذکاوت و فراست او نقلها می کند که باعث حیرت هر شنونده است.
حافظه فوق العاده او باعث ترقی سریع وی گشته و در جوانی در علوم اسلامی متبحر می شود. پدرش چون لیاقت ذاتی و استعداد او را مشاهده می کند پنهانی از مادرش او را برداشته، در حدود سال 1264 هجری که ابتدای سال دهم عمر او بوده به قزوین می روند.
دو سال در قزوین در مدرسه و نزد پدرش تحصیل می کند. چنان شوق به تحصیل داشته که ایام جمعه و اعیاد را به هیچ تعطیل نمی کرده است... سپس می گوید: «پدر در ابتدای سال 1266 هجری او را برداشته به تهران می رود»(1)

در تهران و در برخورد با آقا سید صادق طباطبائی

می بینیم که این طلبه خردسال نابغه ای بوده که نظیرش کمتردیده شده، و سالها باید تا یک نفر مانند او دیده شود. امروز با وسائل ارتباط جمعی گاهی در تلویزیون یا صفحات جرائد. این قبیل کودکان را می بینیم یا در کتابها خوانده ایم، ولی آن روز اطلاع از وجود این قبیل کودکان نابغه چندان میسور نبود.
میرزا لطف الله راجع به ورود سید با پدرش به تهران و برخورد با آقا سید محمد صادق طباطبائی همدانی، روحانی اول تهران که همان نیز باعث شکوفایی سید شد، تحت عنوان «اولین ورود سید به طهران با پدرش»می نویسد: «تقیرات خود سیداست که به جهت من بیان فرموده بودند: «در ابتدای سال 1266 به طهران رفتم و در محله سنگلج در خانه سلیمان خان صاحب اختیار که پدرم را می شناخت و اهل ولایت و حاکم اسدآباد بود منزل کردیم.
در روز بعد از چند نفر پرسیدم که امروز عالم و مجتهد معروف طهران کیست؟ آقای آقا سید صادق را معرفی کردند. فردای همان روز پنهان از پدرم به مدرسه ایشان رفته، دیدم طلاب دور آقا را گرفته و آقا مشغول تدریس است. سلام کرده، از نبودن جا، درب حجره نشستم.
یکی از کتب مهمه عربی را که (اسم آن را سید فرمودند و بنده فراموشم شده) در دست دارد، و مسئله غامض از آن را شرح و معنی می کند، لیکن به طور اختصار و مبهم. پس از اتمام درس گفتم جناب آقا! این مسئله را مجدداً تکرار فرمایید که استفاده حاصل شود، چه از این بیانات مختصر، فائده کامل حاصل نشد.
آقا نظر تند و غضب آلودی از روی تحقیر به جانب من کرده، فرمودند: تو را به این فضولی ها چه؟ گفتم تقاضای فهمیدن مسائل علمی ربطی به فضولی ندارد، دانستن علم به بزرگی و کوچکی نیست، و همان مسئله را به قدر دو ورق خوانده و ترجمه کردم.
آقا این طور که دیدند فوراً برخاسته به جانب من آمدند، و من هم برخاسته مستعد شدم و تصور کردم قصد زدن مرا دارد. چون به من رسید صورت مرا بوسیده، دستم را گرفته پهلوی خود نشانید. بسیار اظهار ملاطفت کرده، از حال و موطنم جویا شدند. معرفی خود را کردم. به فوریت فرستادند پدرم را آوردند و یکدست لباس به اندازه من خواستند.
پس از ملاقات و بجا آوردن رسوم ظاهری، تفصیل را از اول تا آخر به جهت پدرم نقل، و لباس که خواسته بودند مرا به پوشیدن آن امر کردند، و به دست خود عمامه بسته به سرم نهادند. من تا آن روز عمامه نگذاشته، با کلاه بودم».(2)
سپس میرزا لطف الله خود می افزاید که: «چند روز آقا سید صادق از آنها درمنزل خود میهمانداری می کند، و این مسئله در طهران شیوعی پیدا می کند. اغلبی از علمای وقت، فیض حضورش را غنیمت شمرده، به خدمتش می رسند.»
هیچ نباید تعجب کرد، زیرا از این قبیل نوابغ نوجوان داشته ایم و داریم. آنچه درباره شیخ الرئیس ابن سینا، و فخرالمحققین پسرعلامه حلی، و فاضل هندی، و آقا مجتهد اصفهانی و دیگران نقل می کنند و به ثبوت رسیده، گواه براین مدعاست.
اکنون باید دید این آقا سید محمد صادق چه موقعیت و جایگاهی درعلم و عمل داشته و سید جمال نابغه نوجوان 12 ساله از این برخورد چه درس آموخته است.
در «المآثر و الآثار»کتاب دولتی که زیر نظر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه وزیر علوم عهد ناصری نوشته شده است، شرح حال مختصر آقا سید صادق طباطبائی را بدین گونه آورده است: «آقا سید صادق طباطبائی همدانی از عظما و روساء دین و از جمله فقها و مجتهدین بود. در تهران می نشست به مقام بزرگواری و بسط ید و نفاذ حکم و قبول عامه که او داشت کمتر کسی رسیده است.
عمده ی تلمذ وی در اصول بر شیخ محمد حسین صاحب فصول بوده، و بر آن کتاب نیز تعلیقات پرداخته و احیاناً شعری فقیهانه می ساخت.
الحق در حفظ حمای شریعت از هیچ دقیقه نمی گذشت، و در هیچ باب اقدام و اهتمام او را دیگری نداشت»و می گوید: فوتش در 16 ربیع الثانی 1300 اتفاق افتاد.(3)
فقیه بزرگوار میرزا احمد تنکابنی معاصر دیگر او از وی بدین سان یاد می کند: «آقا سید محمدصادق طباطبائی از سادات طباطبا و از قبیله ی بحرالعلوم، و محیی آداب و رسوم، و افاضه اش بالنسبه به فوق ناس علی سبیل العموم، سلمان عصر و فرید دهر، و از تلامذه ی صاحب فصول، و از صاحبان فقه و اصول، و سرآمد فحول، و در امر به معروف متصلب، و در تهران ساکن، و او را به مؤلف کتاب محبت بی اندازه، بلکه قاطبه علما از افاضات او بهره مند، و از صاحبان نفوس قدسیه است. سلمه الله تعالی.(4)
لازم به ذکر نیست که سید جمال طلبه نابغه نوجوان در مدتی که در تهران بوده و چنین عالم عامل و فقیه نام آوری را از نزدیک می دیده که در اجرای احکام شرعی و امر به معروف و نهی از منکر متصلب است، نه تنها از محضرش کسب علم نموده، بلکه چون نظری وسیع و روحی حساس داشته به فکر می افتد که یک عالم دینی و آگاه از تعالیم اسلامی باید آمر به معروف و ناهی از منکر و در فکر مردم و دفاع از حقوق آنها باشد.
این درسی بوده که سید جمال طلبه ی نابغه نوجوان از برخورد با آن سید محمد صادق طباطبائی همدانی روحانی نافذ الحکم و متصلب در امر دین آموخته است، زیرا او تا آن موقع عالمی به این جامعیت ندیده بود. علما بیشتر درس می گفتند و نماز جماعتی می خواندند و در برابر حکام وقت و سلطه آنها بر جان و مال و نوامیس مردم قدرتی نداشتند که ابراز وجودی کنند.

سید جمال در خانه حاج میرزا محمود طباطبائی بروجردی

درست معلوم نیست سید جمال همراه پدر چقدر در تهران مانده است. او فقط چند روزی میهمان آقا سید محمد صادق طباطبائی بوده است. احتمال می رود چند ماهی مانده است، و چون فضای بازتری جستجو می کرده به اتفاق پدرقصد رفتن به عتبات عالیات و شرکت در دروس علمای بزرگ آن حوزه می کند، آن هم درعصر مرجعیت شیخ انصاری مرجع مطلع وقت، و به این منظور تهران را ترک می گوید:
خواهرزاده اش میرزا لطف الله اسدآبادی می نویسد: «در همان سال 1266 هجری از طهران به قصد عتبات عالیات به اتفاق پدرش حرکت کرده، از طریق بروجرد عازم مقصد می شوند.
در بروجرد هم قرین این مطلب با مرحوم حاجی میرزا محمود مجتهد که در علم و فضل مشهور بوده اند، پیش می آید. حاجی مذکور مجذوب کمالات و حالات او شده، تقریباً سه ماه آنها را در منزل خود نگاهداری می کند».(5)
از حسن اتفاق این حاج میرزا محمود عالم نامدار بروجرد هم مانند آقا سید محمد صادق طباطبائی مردی نافذ الحکم و در امر دین بسیار متصلب بوده است. هر دو از یک خاندان بوده اند، با این فرق که آقا سید صادق از سادات طباطبائی همدان بوده و در تهران اقامت داشته است، و حاج میرزا محمود از تیره دیگراین سادات ساکن بروجرد بوده است.
دراین جا لازم است برای آشنائی بیشتر با این روحانی بزرگ که سید جمال اسد آبادی نابغه جوان 13 ساله را با پدر دانشمندش درسرراه آنها به کربلا سه ماه در خانه خود نگاه داشته و پذیرائی نموده بدانیم که او کیست و از چه خاندانی است، و در علم و فضل و نفوذ کلمه دارای چه مقامی بوده است، تا از آن در تأثیر بخشیدن به شکوفائی نبوغ سید جمال نابغه نوجوان در مدتی که در خانه او بوده است، بهره گیری کنیم.
مرحوم حاج میرزا محمود فرزند سید علی نقی، فرزند سیدجواد، فرزند سید مرتضی، فرزند سید محمدطباطبائی اصفهانی بروجردی است، و این سید محمد جد پنجم مرحوم آیت الله عظمی بروجردی مرجع مطلق تقلید ربع قرن گذشته رضوان الله علیه، و نیای سوم حاج میرزا محمود بوده است.
سید محمد طباطبائی جد سوم حاج میرزا محمود از فقها و حکما و علمای بزرگ عصر بوده، و هم پدر همسر استاد کل وحید بهبهانی سرآمد فقها و دانشمندان شیعه در سده دوازدهم هجری، و استاد اوست.
سید مرتضی فرزند او هم از فقها و علمای بزرگ مقیم کربلا و مدفون درآن جاست. او دو پسر داشته است، سیدجواد جد حاج میرزا محمود، که به گفته نوه اش حاج میرزا محمود در حاشیه «مواهب»فاضلی بزرگوار و در نظر امرا و حکام وقت با عظمت می نمود و در حمایت از ضعفا و مظلومان کوشا بود»و سید محمدمهدی علامه بحرالعلوم فقیه نامی و مرجع تقلید عصر از استادش وحید بهبهانی و مشهورترین دانشمند شیعه در اوائل سده سیزدهم هجری، متوفی به سال 1212 هجری در نجف اشرف و مدفون در آن جاست.
میرزا علینقی نیز از علمای بزرگ بوده است. مرحوم آیت الله عظمی بروجردی در رساله ای که راجع به افراد خاندانش نوشته است و ما توفیق ترجمه آن را یافته ایم، می نویسد: «میرزا علینقی پسرسید جواد پسر سید مرتضی عالمی پارسا و زاهد بود. مدتی در نجف در درس عمویش علامه طباطبائی(بحرالعلوم) حضور می یافت. عموی پدرم صاحب «مواهب»در حاشیه کتابش نوشته است که او برکتاب «زبده»شیخ بهاء الدین- عاملی- قدس سره- حاشیه دارد، و آن طور که به خاطر دارم در سال 1249 هجری از دنیا رفت.»(6)
و اما خود حاج میرزا محمود طباطبائی فقیه بزرگ و مرجع تقلید غرب ایران در زمان خود، بلکه از اعاظم فقها و مجتهدین سده سیزدهم ومقیم شهر خود بروجرد بوده است. او مخصوصاًً سعی بلیغ داشته که جلو مظالم ظلمه و اجحافات حکام وقت و منتفذین را بگیرد، و این کار را با شهامت و شجاعتی که داشته است تا آن جا دنبال کرد که چند بار از طرف ناصرالدین شاه قاجار از بروجرد تبعید و به تهران احضار شد و هر بار هم بر اثر شخصیت نافذ و احترامی که نزد علمای بزرگ تهران و عامه مردم داشت، شاه نتوانست گزندی به او برساند. در کتاب «المآثر و الآثار»که زیرنظر وزیر علوم عهد ناصری محمدحسن خان اعتماد السلطنه نوشته شده آمده است که: «حاج میرزا محمود بروجردی از سلسله طباطبائیه آن جاست. در امر به معروف و نهی از منکر قلبی قوی داشت، و از این جهت چندبار به دربار گردون مدار احضار گردید...
همشهری و همسفرش فقیه بزرگوار سید شفیع بروجردی از وی چنین تعبیر نموده است: «سید سند و رکن معتمد، فاضل عالم کامل آقا میرزا محمود، اهل بروجرد و مرجع امور عامه ی مردم است. او برادرزاده بحرالعلوم و خودسیدی بزرگوار و رئیس این شهر می باشد، و هم یاور بی نوایان و مسلط برجبابره و ظلمه است...(7)
در«اعیان الشیعه»به نقل از کتاب «تتمه ی امل الآمل»می نویسد: «او از اعلام علمای ایران و بزرگان رؤسای این زمان است. در علو قدر و عظمت شأن کم نظیر، حکام و وزرا از مهابت او در بیم و هراس بودند. در زمان خود حدود الهی را جاری می ساخت و احکام دینی را زنده نگاه می داشت.
من در امر به معروف و نهی از منکر دراین زمان کسی را در میان علما مانند او قدرتمند ندیده ام. در زمان ما با جمعی از خواص بستگانش برای زیارت به سامره(8)آمد. او را مردی نیک منظر و نورانی با چهره ای روشن و سیمائی درخشان دیدم. آثار سیادت و بزرگی و انوار عبادت در وی آشکار بود، به طوری که نمونه ای از سلف صالحین را تداعی می نمود، با جلالت و حشتمی که داشت. سنش بالغ بر هشتاد سال بود. عالمی متبحر در اکثر علوم اسلامی، و ماهر در فقه و حدیث و رجال، و کلام و اصول، و دارای اطلاع وسیع در حکمت الهی و طبیعی بود. در علوم ادبی و عربی نیز اطلاعی به کمال داشت. در آگاهی از آراء فقها و اقوال نادره آنها هم کاملاً مسلط بود.
کتاب «مواهب السنیه»شرح«الدره الغرویه»بحرالعلوم از اوست و گواه صادقی بر ادعای ماست. تاکنون دو جلد آن درسال 1288 چاپ شده است. جلد دیگرش که راجع به صلاه است هنوز چاپ نشده است.(9)
برادرزاده اش آیت الله العظمی بروجردی در رساله ای که درباره افراد خاندانش نوشته است و ما توفیق ترجمه آن را یافته ایم و به نام «خاندان آیت الله بروجردی»چاپ و منتشر شده است، عموی پدرش را «حجه الاسلام میرزا محمود»یا «حجه الاسلام صاحب مواهب»یا«عموی علامه پدرما»دانسته، و آن جا که از خود او نام می برد، می نویسد: «اما میرزا محمود، عالمی عامل و رئیس محتشم و در بروجرد نافذ الحکم و امر به معروف و ناهی از منکربود. او طاب ثراه در سال 1221 متولد و در اواخر 1300 وفات یافت. روز وفاتش روزبزرگی بود. من در آن موقع 9 سال داشتم».
من هم در پاورقی با اطلاعی که داشته ام نوشته ام: «حاج میرزا محمود 54 سال ریاست و مرجعیت داشت، و با پدرش حاج میرزا علینقی که او نیز 46 سال ریاست دینی داشت جمعاً صدسال پیشوایی و زعامت مسلمانان آن سامان را بعهده گرفته، و به خوبی از عهده ی انجام آن برآمدند».(10)
در کتاب دانشمندان بروجرد می نویسد: «مرحوم حاج میرزا محمود سفری به مکه مشرف، و این سفر هفت ماه طول کشید و در مراجعت با استقبال گرم و پرشور مردم مواجه شد و ادبا و شاعران شعرها و قصائدی سرودند. از جمله حاج ملااسماعیل فارسی بروجردی هنگام زیارت معظم له قصیده ی ذیل را انشاء کرد...»
این قصیده 32 بیت است، از جمله این سه بیت است که نمایانگر شخصیت نافذ و اقتدار دینی سیاسی او در بروجرد و آن سامان است، و می رساند که در هفت ماه غیبت او از بروجرد مردم از ظلمه چه سختیها کشیده اند:

 

وصف حالی شنو ای شمع جهان از«فارس»
که پس از تو به چسان سخت به ما شد احوال

هفت مه مدت هجران تو را سخت به ما
سخت دشوارتر از نائبه هفتصد سال

تنگ ظرفان سبک فطرت و به شرم و جهول
تیز کردند به خون ریزی خلقی چنگال

و هم دراین کتاب می خوانیم که مرحوم حاج میرزا محمود شاگرد صاحب جواهر، و صحیح در تاریخ ولایتش 1231 هجری است. و می افزاید که: «مرحوم حجه الاسلام طباطبائی در قرن سیزدهم از مشاهیر و از بزرگترین علمای عصر بوده، علامه ای محقق و حبری مدقق و فقیهی بزرگ و زعیمی سترگ به شمار رفته و نزدیک پنجاه سال در صفحات غرب ایران ریاست و مرجعیت داشت...
در زمان ناصرالدین شاه مردم فتنه جو شاه را نسبت به مرحوم حاج میرزا محمود بدبین ساختند، فرمان داد او را به طهران تبعید نمایند. هنگامی که به شاه عبدالعظیم نزدیک شد آیت الله حاج ملاعلی کنی باخبر گشت و فرمان داد تهران را تعطیل و شرایط تجلیل و استقبال را فراهم نمودند. در نتیجه ناصرالدین شاه مرعوب و صدر اعظم را با چند نفراز درباریان به عنوان استقبال و معذرت خواهی- فرستاد. در جلد دهم ملحقات «روضه الصفا»می نویسد: ناصرالدین شاه خود از مرحوم حاج میرزا محمود دیدن نمود. و معذرت طلبید».(11) در همین کتاب می نویسد که حاج میرزا محمود در سن 25 سالگی مجتهد بود و به برادر بزرگش حجه الاسلام میرزا ابوالقاسم در 26 سالگی او اجازه اجتهاد داد!(12)
این بود دورنمائی از شخصیت عالمی علمی و سیاسی دینی مرحوم آیت الله حاج میرزا محمود طباطبائی بروجردی که سیدجمال الدین اسدآبادی در سن 12 سالگی همراه پدرش در راه خود به عتبات عالیات سه ماه در خانه او به سر برده و از نزدیک ناظر و حاضر درس و بحث وی و اجرای حدود الهی توسط او و برخورد وی با عامه مردم و آمد و رفت آنها به خانه او یعنی آقای شهر، بوده است.
این قبیل مسائل برای افراد مستعد بسیار سازنده و انگیزه مؤثری در ترقی و تعالی آنها خواهد بود. برای فرد مستعد احساس این معنی که درخانه کسی است که بازمانده خاندانی بزرگ، نواده دختری علامه مجلسی اول و خواهر زاده علامه مجلسی دوم، و نواده دختری ملامحمد صالح مازندرانی، و فامیل سببی استاد کل وحید بهبهانی کسی که در مبارزه خود با اخباریگری ارکان آنها را دایم شکست، و نیاکانش صوفیه دوره گرد را از میان اجتماع مسلمین برکنار ساختند، و خود و پدرانشان گذشته از جنبه های علمی و تقوا و فضیلت و اصالت و نجابت، سری سازش ناپذیر با ظلمه و فساق و فجار دارند، و آنها از بیم اینان خواب راحت ندارند، آری آگاهی از این قبیل مسائل، عاملی بسیار سازنده ایست که می تواند نفوس مستعد را بپروراند، و درس حریت و آزادگی و انسان سازی و حس دفاع از دین و مسلمانی را در شرائطی به آنها بدهد، همان که مولوی می گوید:

ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست

 

سید جمال در نجف و در محضر شیخ انصاری

سید جمال که اینک طلبه ای نوجوان و فاضل است، و روی نبوغی که دارد می تواند در نجف اشرف در درس خارج فقه و اصول شیخ اعظم انصاری شرکت کند.
میرزا لطف الله اسدآبادی خواهرزاده اش در ادامه ی سخن خود از سید پس از اقامت سه ماهه درخانه مرحوم حاج میرزا محمود بروجردی می نویسد: «از آن جا به عتبات عالیات مشرف شده، بعد از ادای زیارت قبور ائمه هدی، خدمت شیخ مرتضی انصاری - طالب ثراه- می رسد.
چون مرحوم شیخ آن فطرت پاک را منشأ هوس و مجموعه ادراک مشاهده می کند، و پدرش را دارای علم و فضل می بینید، منزل برای آنها معین می کند. و چهارسال درخدمت شیخ مشغول تحصیل و استفاده علوم بوده، دو سالش را مشغول تعلیم، و دو سال دیگر را به تکمیل خود درعلم تفسیر و حدیث و فقه و اصول و کلام و علوم تحصلی از منطق و حکمت الهی و طبیعی و ریاضی و طب و تشریح و هیئت و نجوم می پردارد. پدرش بعد از دو سه ماه توقف اجازه مرخصی خواسته، به اسدآباد می آید».(13)
سید جمال پس از چهارسال که در نجف اشرف می ماند، و ضمن آن از محضر شیخ انصاری استفاده می کند، و دروس جنبی را هم نزد استادان دیگر فرا می گیرد، اینک براثر نبوغی که داشته آمادگی دارد تا بعنوان یک دانشمند دینی به کار تبلیغ بپردازد، آن هم به گونه ای که خود درنظر داشته است.
از این که سید جمال در ممالک عربی به زبان عربی فصیح سخنرانی می کرده و سخن می گفته، و از نگارشات عربی او در مجله«عروه الوثقی»که بعدها درفرانسه منتشر می کرده، و از دو نامه تاریخش به زبان عربی خطاب به میرزای شیرازی مرجع تقلید عصربعد از واقعه تحریم تنباکو، پیدا است که او درمدت اقامت در نجف با مجلات عربی و ادبیات عصری عربی سروکار داشته و با همان نبوغی که از آن برخوردار بوده، توجه خاصی داشته است که زبان عربی را به خوبی فراگیرد، و به آن با لهجه تکلم کند، و آنچه می نویسد هم به زبان عربی باشد: اگر جز این بوده، زود می شد پی برد که او یک فرد ایرانی است.
شاید همین مسأله که معمول حوزه ی نجف نبوده، و آنها اهل توجه به اوضاع جاری کشورهای عربی و اسلامی، و کتابها و مجلات عصری نبوده اند، باعث شده بود که زبان اعتراض بعضی به روی او گشوده شود، یا به او و نبوغش حسد ببرند، و مشکلاتی برایش ایجاد کنند.
میرزا لطف الله در این خصوص می نویسد: «مرحوم- شیخ- انصاری»درجات علمی او را تصدیق و به فتاوی امور شرعی اجازه اش می فرماید. مخارج این مدت سید جمال الدین را هم خود مرحوم شیخ مرتضی اعلی الله مقامه متکفل بوده. در اندک زمانی وفور استعداد و فراست و کیاست سید برعلمای نجف و کربلا و سامره معلوم شده، رفته رفته در هر مدرسه و محفلی از او گفتگویی برپا می شود، جمعی مؤالف و بعضی مخالف. جهال علما با او ضدیت کرده، ایرادات و بحث وارد می آورداند، و در حضور مرحوم شیخ معارضه و مباحثه تصدیق و ختم می شود.
مرحوم شیخ را با او لطف و محبتی بی اندازه بوده و با پدرش به واسطه حدت ذهن و ذکاوت سید جمال الدین ابواب مراسلات را باز کرده، و او را به ترقیات سید جمال الدین بشارت می داده اند.
بالاخره جمعی از علماء سوء برآن عالم ربانی حسد می برند و درصدد اعدام و اطفاء آن نور ربانی بر می آیند. مرحوم شیخ از عقیده ی خبیثه ی آنها باخبر شده، توصیه او را به پیروان خود نوشته، با پیری روشن ضمیر که سیدی جلیل بوده، به جانب بمبئی و هندوستان روانه می فرمایند.»(14)
اگر بخواهیم این قسمت از نوشته میرزا لطف الله را تحریر کنیم باید بگوییم مرحوم شیخ انصاری که توجه به آن نابغه جوان را داشته، مخارج زندگی او را متکفل می شود و چون می بیند او با نبوغی که دارد نمی تواند با وضع موجود نجف هماهنگ باشد، و مورد حسادت واقع می شود، اجازه امور حسبیه به او می دهد، و شاید به درخواست خود سید او را روانه هندوستان می کند تا در آن جا با سفارشی که درباره او به مقلدینش نموده بود مشغول تبلیغ شود، و با آن کار دور از رقیبان و مدعیان باشد.

سید جمال بیدار کننده ملل اسلامی

به نظر ما سید جمال آن نابغه نوجوان در همان زمان که درخانه آقا سید صادق طباطبائی و حاج میرزا محمود بروجردی بوده، و آنها را علمایی متحرک و مبارز با ظلم و ظلمه و غمخوار مردم، و مجری واقعی احکام شرع و مدافع صمیمی اسلام و مسلمین می دیده، با آمادگی خاصی که داشته است سخت تحت تأثیر آنها واقع شده، و درصدد بوده که او نیز پس از تحصیل، راه و روش آنها را دنبال کند. همچنین دیدن نحوه برخورد آنها با مردم، و موضعگیری آنها نسبت به حکام و دولتی ها، تأثیر به سزایی در مبارزات و کارهای انقلابی بعدی او داشته است، بلکه باید کارهای انقلابی و مبارزاتی سید را ناشی از اقامت درخانه آن دو روحانی مبارز و امربه معروف و ناهی از منکر با قلب نیرومندی که داشته اند دانست که با سایر علما کاملاً متفاوت بوده اند. این مطلبی است که به نظر ما نباید از نظردور داشت، و عمده منظور ما هم از این مقاله و شرح و بسط اثبات همین معنی بوده است«و لاینبئک مثل خبیر!
بنابر آنچه گذشت باید سید جمال الدین اسدآبادی را طلبه فاضل و جوانی نابغه از قبیله نوابغ نامی که داشته ایم دانست. اگراو چنین نبود و با کوله باری از علم و فضل و آشنایی با زبان عربی و اوضاع روز دنیای اسلام به مصر و هند و عثمانی نمی رفت، نمی توانست افکار علما و فضلا را به خود جلب کند تا جائی که طلبه فاضلی همچون شیخ محمد عبده را سایه وار به دنبال بکشاند و او هم حتی زمانی که بعدها رئیس الازهر شد افتخار کند که شاگرد سید جمال الدین بوده است.
کارهای خارق العاده سید و سخنان نافذش در دفاع از کیان اسلام، در افغانستان و هند و مصر و عثمانی و لندن و پاریس و در برخورد و گفتگو با فیلسوفی مانند «رنان»فرانسوی، و تخطئه سرسید احمد خان هندی در تفسیری من عندی که بر قرآن مجید نوشته بود، همه و همه را باید از تحصیلات حوزوی او و علم و اطلاع و بینش لازم سید برای دفاع از اسلام واقعی و موجودیت مسلمانان دانست ولی او به قدری سرگرم کارهای انقلابی بوده که از کار اساسی روحانی خود عقب مانده و تاریک شده بود. برای همین منظور بود که او خود را شیعه و ایرانی معرفی نمی نمود، بلکه افغانی یا سید جمال الدین حسینی امضاء می کرد سید جمال الدین پس از آن همه مبارزات و اسم و رسمی که در دنیای اسلام داشت، دوبار هم در زمان ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمد. یکبار در سال 1304، و بار دیگر در سال 1309 ه در آن دو سفر سید که ندای اتحاد اسلام را سر می داد سعی داشت تمام دولت های اسلامی را زیر لوای اسلام گرد آورد و با هم متحد سازد، تا از آن راه آنها بتوانند با استعمارگران غربی مبارزه کنند و کشورهای اسلامی را از خطر آنها برهانند، و در شمار ممالک پیشرفته قرار دهند.
سید در سفرآخر خود به ایران که می دید میرزای شیرازی با فتوای کوبنده خود در تحریم و الغای قرارداد استعماری و خفت بار کمپانی رژی انگلیسی، ایران خواب گرفته را تکان داده و بیدار کرده است، سعی داشت که کار او را تا دگرگون ساختن رژیم استبدادی و تثبیت اتحاد اسلام و ساختن ایران که وطن او بوده است، به صورت یک کشور آزاد به سبک اروپا درآورد، ولی نقشه اش فاش شد، و نتوانست شاهد آن هدف عالی باشد.
سید در آن دو سفر در تهران، دیگر دو مربی و استادان خود آقا سید محمد صادق طباطبائی، و حاج میرزا محمود بروجردی را ندید و آنها هردو در سال 1300 هجری جهان فانی را وداع گفته بودند، ولی درتهران آقاسید -محمد طباطبائی فرزند دانشمند و رشید آقا سید محمدصادق را دید و او هم با سابقه ای که از سید جمال داشت گوش به فرمان او بود.
در یک کلام سید در دو سفر خود به تهران شاگردانی تربیت کرد که اگر چه توفیق نیافت مقاصد خود را عملی سازد، ولی افکار انقلابی او توسط شاگردانش، خصوصاً آیت الله سید محمد طباطبائی در بنیان گذاری حکومت مشروطه عملی گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1- شرح حال و آثار سید جمال الدین اسدآبادی، نقل به اختصار از ص17 تا 19.
2-همان کتاب، صفحه 20 و 21، البته سخن میرزا لطف الله خالی از محاسن نیست، پیدا است که برخورد آقا سید صادق با طلبه نابغه نوجوان انعکاس وسیعی داشته است.
3- المأثر و الآثار، ص 150.
4- قصص العلماء چاپ اسلامیه، ص.
5- مأخذ اسبق ص 21.
6- خاندان آیت الله بروجردی، ص 142.
7- تاریخ دانشمندان بروجرد، ص 446.
8- در زمان مرجعیت آیت الله میرزای شیرازی.
9- اعیان الشیعه، چاپ 10 جلدی، جلد10، ص 108.
10- خاندان آیت الله بروجردی ص 144.
11- تاریخ دانشمندان بروجرد، ص 246 به بعد.
12- تاریخ دانشمندان بروجرد، ص 368.
13- کتاب یاد شده، ص 21.
14- مأخذ سابق، ص 21 و 22.

 


منبع: دوانی، علی؛ (1383) سید جمال الدین اسدآبادی و نهضت بیداری اسلامی (مجموعه مقالات)، تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط