نویسنده: دکتر رضا داوری اردکانی
بیشتر معلومات و مطالبی که امروز در دانشگاه ها و دبیرستان ها تدریس و تحقیق می شود، از جهان غرب آمده است حال آن که ما صاحب علم بوده ایم و حتی به پدید آمدن علم و قوام رنسانس اروپایی کمک کرده ایم. علم رسمی زمان ما، که علم تکنولوژیک اعم از انسانی، ریاضی و طبیعی است، علم جهان متجدد بوده و با این جهان تناسب دارد.
هنگامی که علوم انسانی به ایران آمد، با زمینه های علمی و فکری ما بیگانه بود. هیچ جا و معنایی نداشت، ولی به هرحال، علمی بود که در جهان متجدد پدید آمده بود. این علم، جغرافیا نمی شناخت، جهانی بود و به همه جا می رفت. علم جدید، مثل تجدد، در خود نیروی گسترش دهنده ای داشت؛ بنابراین، مقاومت در برابر آن وجهی نداشت. البته اقتباس درست علم اگر با نقد همراه شود، نه تنها عیب نیست، بلکه هرچه باشد، مایه شرف است. مهم این است که دانشجو بداند چه می آموزد و برای چه می آموزد.
علوم ریاضی، فیزیک و فنی... را که جهانی ترند، در همه جا با کوشش می توان آموخت. پژوهش های آن می تواند کم و بیش یکسان باشد، اما علوم انسانی در عین جهانی بودن، در هر جا صورتی خاص دارد. کار آن، با آموختن آرا و نظریه های اقتصاد و روان شناسی و... پایان نمی یابد، بلکه این علوم را نخست باید با نقد آموخت و سپس از آن پژوهش کرد. پژوهش در جامعه شناسی و اقتصاد و... نه صرف آموزش آنها، می تواند در تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی یاریگر ما باشد. هنگامی که علوم انسانی و به طور کلی، علم جدید به کشور ما آمد، ما با نظر انتقادی به استقبال آنها نرفتیم؛ البته نمی توانستیم برویم. در زمان محمدشاه یا ناصرالدین شاه، ما چگونه می توانستیم در مطالب روان شناسی یا اقتصاد و جمعیت شناسی، نقد و چون و چرا کنیم؟ در آن وقت ما اصلاً به این مطالب نیاز نداشتیم. نیاز به علوم انسانی وقتی پیدا می شود که بخواهیم زندگی خود را تغییر دهیم و در ساختن آینده مشارکت کنیم. در سال های اخیر، برخی فضلا و دانشمندان، علوم انسانی را غربی و بیگانه با مبانی فرهنگی دانسته اند. این گونه سخنان، هرچند بیشتر کلی و کمتر عالمانه است، دست کم یک اثر خوب داشته و آن، توجه به وضع علوم انسانی است که نشانه آن، تشکیل جلسات نقد علوم انسانی، و یا برگزاری کرسی های نظریه پردازی و... در علوم انسانی است.
هر عالَمی نظم خاص خود را دارد؛ عالَم مدرن، نظم «کانتی» دارد. مطلب این نیست که نظر کانت درست یا حق است، بلکه در این عالم، معنا، علم و شأن آن در عالم و ملاک و موازین اعتبارش، تغییر کرده است. اکنون همه مردم جهان، با فهم جهانی آورده مدرنیته، مسائل را درک می کنند، نه با فهم دویست یا سیصد سال پیش. فلسفه جدید با طرح مسأله خودآگاهی و فهم، مظهر فهم جهان متجدد شده است. این فهم، مطلق نیست ولی با جهان تکنیکی مدرن تناسب دارد که در سراسر کره زمین رواج یافته است.
همه علوم تاریخی هستند. در این باره یادآور می شویم، علوم انسانی به تاریخ تجدد تعلق دارد. درگذشته، ما صاحب علم و دانش بزرگی بودیم. در بعضی مسائل، که اکنون به حوزه علوم انسانی تعلق دارد، تحقیقات بزرگی- برای نمونه، در زبان و ادب و دین- انجام داده ایم، اما علوم انسانی پدید آمده در دو قرن اخیر، علوم تاریخی است. برای حل بحران های جهان جدید و مسائل تجدد پدید آمده است. نیاز ما به این علوم هم، فرع نسبتی است که با جهان تجدد داریم. ما هم ناگزیر مسائل اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی خود را باید کم و بیش با این علوم حل کنیم، و چون دوران جهانی شدن، دوره هجوم یک باره مشکلات است، نیاز به علوم انسانی و پژوهش های اجتماعی بیشتر می شود.
به این نکته هم توجه کنیم که جهانی شدن، لزوماً منجر به توسعه نمی شود، بلکه موجب می شود مصرف، جهانی شود! همه در میل مصرف، مساوی شوند. فکر و میل تساوی در مصرف همه جا را بگیرد. اما این که گفته می شود، ما این جهان و علوم انسانی اش را نمی خواهیم، حرفی بیش نیست؛ زیرا هرکس یا هر قوم می تواند و حق دارد بگوید کدام علم و عالم را می خواهد یا نمی خواهد، به شرط این که بداند تغییر نظام علم و عالم، به دلخواه صورت نمی گیرد، بلکه متوقف به تفکر و اراده و دانش، آگاهی و پژوهش است. بهتر است در کار علوم انسانی، به جای نفی و اثبات کلی، به نقد این علوم و طرح مسائل خود بیندیشیم. در این صورت، علوم انسانی متحول می شود.
علوم انسانی با تحول بزرگ سیاسی- اجتماعی، هم زمان با بحران در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 پدید آمد، اما این که تا چه اندازه این بحران ها درک و حل شد، چیز دیگری است. تاریخ جدید، با بحران ها و تعارض ها آغاز شده است. این تعارض ها پایان ندارد. از این رو، علوم انسانی و اجتماعی هم به سرعت متحول می شود. گاه در کشور ما می گویند، این علوم انسانی مبنای دینی ندارد. این سخن درست است، ولی مگر فیزیک و بیولوژی مبانی دینی دارد؟ مگر گالیله و نیوتن، فیزیک را بر مبنای دین بنا کردند؟ نیوتن عالم علم الهی هم بود، اما فیزیک نیوتن بر پایه دین بنیان نشد. اگر مقصود این است که «عالم اسلامی و دینی به طور کلی، علم خاص و متناسب خود را می طلبد»، این سخن عمیق و درستی است. پس باید به عالم دینی اندیشید. اگر چنین عالمی بنیاد نهاده شد و در آن به علوم انسانی نیاز شد، مسلماً این علوم، جان و روح دینی پیدا می کند.
من منتقد علوم انسانی هستم، ولی منتقد علوم انسانی، این علوم را نفی نمی کند. در این سال ها، تعبیر بومی سازی بر سر زبان ها افتاده است. باید در مفهوم« بومی سازی» تأمل کرد. اگر ما بتوانیم مسائل جامعه خود را طرح کنیم و دردها و حل مشکلات جامعه خود را به آزمایش بگذاریم، با این پرسش روبه رو می شویم که کدام راه حل مناسب است؟ هنگامی که این گونه شد، طالب حل مشکل می شویم و دیگر نیازی هم به تشویق و ایجاد انگیزه نداریم. در این صورت، شاید امکانات هم خود به خود فراهم خواهد شد.
بنابراین، باید به جای مخالفت با علوم انسانی، آن علوم را نقد کرد. کاش اساتید علوم انسانی در این زمینه فعال تر بودند. اگر آنها در این بحث، وضع و شرایط علوم انسانی را درک و آن را نقد می کردند، گام مهمی در تحول علوم انسانی برداشته می شد. علوم انسانی دانشی نیست که آنها را بیاموزند و به آموختنش دل خوش باشند، بلکه علوم انسانی برای حل مسائل و رفع بحران ها پدید آمده است. اگر ما علوم انسانی نداشته باشیم، نمی توانیم برنامه توسعه داشته باشیم و چه بسا برای حل مسایل روزمره کشور خود، به دردسر خواهیم افتاد.
بنابراین، نباید پنداشت که این علوم، مجموعه ای از دستورالعمل ها برای حل مسایل و مشکلات اجتماعی است. با این علوم، همه مسایل در هیچ جا حل نمی شود. ولی به هر حال، اگر باشد از کارسازی آن کم و بیش می توان بهره برد. علوم انسانی، به ویژه در جهان رو به توسعه، زمینه ساز است. اگر این زمینه سازی نباشد، کارها دشوارتر می شود.
منبع: نشریه طرح ولایت، شماره 3.
هنگامی که علوم انسانی به ایران آمد، با زمینه های علمی و فکری ما بیگانه بود. هیچ جا و معنایی نداشت، ولی به هرحال، علمی بود که در جهان متجدد پدید آمده بود. این علم، جغرافیا نمی شناخت، جهانی بود و به همه جا می رفت. علم جدید، مثل تجدد، در خود نیروی گسترش دهنده ای داشت؛ بنابراین، مقاومت در برابر آن وجهی نداشت. البته اقتباس درست علم اگر با نقد همراه شود، نه تنها عیب نیست، بلکه هرچه باشد، مایه شرف است. مهم این است که دانشجو بداند چه می آموزد و برای چه می آموزد.
علوم ریاضی، فیزیک و فنی... را که جهانی ترند، در همه جا با کوشش می توان آموخت. پژوهش های آن می تواند کم و بیش یکسان باشد، اما علوم انسانی در عین جهانی بودن، در هر جا صورتی خاص دارد. کار آن، با آموختن آرا و نظریه های اقتصاد و روان شناسی و... پایان نمی یابد، بلکه این علوم را نخست باید با نقد آموخت و سپس از آن پژوهش کرد. پژوهش در جامعه شناسی و اقتصاد و... نه صرف آموزش آنها، می تواند در تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی یاریگر ما باشد. هنگامی که علوم انسانی و به طور کلی، علم جدید به کشور ما آمد، ما با نظر انتقادی به استقبال آنها نرفتیم؛ البته نمی توانستیم برویم. در زمان محمدشاه یا ناصرالدین شاه، ما چگونه می توانستیم در مطالب روان شناسی یا اقتصاد و جمعیت شناسی، نقد و چون و چرا کنیم؟ در آن وقت ما اصلاً به این مطالب نیاز نداشتیم. نیاز به علوم انسانی وقتی پیدا می شود که بخواهیم زندگی خود را تغییر دهیم و در ساختن آینده مشارکت کنیم. در سال های اخیر، برخی فضلا و دانشمندان، علوم انسانی را غربی و بیگانه با مبانی فرهنگی دانسته اند. این گونه سخنان، هرچند بیشتر کلی و کمتر عالمانه است، دست کم یک اثر خوب داشته و آن، توجه به وضع علوم انسانی است که نشانه آن، تشکیل جلسات نقد علوم انسانی، و یا برگزاری کرسی های نظریه پردازی و... در علوم انسانی است.
هر عالَمی نظم خاص خود را دارد؛ عالَم مدرن، نظم «کانتی» دارد. مطلب این نیست که نظر کانت درست یا حق است، بلکه در این عالم، معنا، علم و شأن آن در عالم و ملاک و موازین اعتبارش، تغییر کرده است. اکنون همه مردم جهان، با فهم جهانی آورده مدرنیته، مسائل را درک می کنند، نه با فهم دویست یا سیصد سال پیش. فلسفه جدید با طرح مسأله خودآگاهی و فهم، مظهر فهم جهان متجدد شده است. این فهم، مطلق نیست ولی با جهان تکنیکی مدرن تناسب دارد که در سراسر کره زمین رواج یافته است.
همه علوم تاریخی هستند. در این باره یادآور می شویم، علوم انسانی به تاریخ تجدد تعلق دارد. درگذشته، ما صاحب علم و دانش بزرگی بودیم. در بعضی مسائل، که اکنون به حوزه علوم انسانی تعلق دارد، تحقیقات بزرگی- برای نمونه، در زبان و ادب و دین- انجام داده ایم، اما علوم انسانی پدید آمده در دو قرن اخیر، علوم تاریخی است. برای حل بحران های جهان جدید و مسائل تجدد پدید آمده است. نیاز ما به این علوم هم، فرع نسبتی است که با جهان تجدد داریم. ما هم ناگزیر مسائل اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی خود را باید کم و بیش با این علوم حل کنیم، و چون دوران جهانی شدن، دوره هجوم یک باره مشکلات است، نیاز به علوم انسانی و پژوهش های اجتماعی بیشتر می شود.
علوم انسانی با تحول بزرگ سیاسی- اجتماعی، هم زمان با بحران در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 پدید آمد، اما این که تا چه اندازه این بحران ها درک و حل شد، چیز دیگری است. تاریخ جدید، با بحران ها و تعارض ها آغاز شده است. این تعارض ها پایان ندارد. از این رو، علوم انسانی و اجتماعی هم به سرعت متحول می شود. گاه در کشور ما می گویند، این علوم انسانی مبنای دینی ندارد. این سخن درست است، ولی مگر فیزیک و بیولوژی مبانی دینی دارد؟ مگر گالیله و نیوتن، فیزیک را بر مبنای دین بنا کردند؟ نیوتن عالم علم الهی هم بود، اما فیزیک نیوتن بر پایه دین بنیان نشد. اگر مقصود این است که «عالم اسلامی و دینی به طور کلی، علم خاص و متناسب خود را می طلبد»، این سخن عمیق و درستی است. پس باید به عالم دینی اندیشید. اگر چنین عالمی بنیاد نهاده شد و در آن به علوم انسانی نیاز شد، مسلماً این علوم، جان و روح دینی پیدا می کند.
من منتقد علوم انسانی هستم، ولی منتقد علوم انسانی، این علوم را نفی نمی کند. در این سال ها، تعبیر بومی سازی بر سر زبان ها افتاده است. باید در مفهوم« بومی سازی» تأمل کرد. اگر ما بتوانیم مسائل جامعه خود را طرح کنیم و دردها و حل مشکلات جامعه خود را به آزمایش بگذاریم، با این پرسش روبه رو می شویم که کدام راه حل مناسب است؟ هنگامی که این گونه شد، طالب حل مشکل می شویم و دیگر نیازی هم به تشویق و ایجاد انگیزه نداریم. در این صورت، شاید امکانات هم خود به خود فراهم خواهد شد.
بنابراین، باید به جای مخالفت با علوم انسانی، آن علوم را نقد کرد. کاش اساتید علوم انسانی در این زمینه فعال تر بودند. اگر آنها در این بحث، وضع و شرایط علوم انسانی را درک و آن را نقد می کردند، گام مهمی در تحول علوم انسانی برداشته می شد. علوم انسانی دانشی نیست که آنها را بیاموزند و به آموختنش دل خوش باشند، بلکه علوم انسانی برای حل مسائل و رفع بحران ها پدید آمده است. اگر ما علوم انسانی نداشته باشیم، نمی توانیم برنامه توسعه داشته باشیم و چه بسا برای حل مسایل روزمره کشور خود، به دردسر خواهیم افتاد.
بنابراین، نباید پنداشت که این علوم، مجموعه ای از دستورالعمل ها برای حل مسایل و مشکلات اجتماعی است. با این علوم، همه مسایل در هیچ جا حل نمی شود. ولی به هر حال، اگر باشد از کارسازی آن کم و بیش می توان بهره برد. علوم انسانی، به ویژه در جهان رو به توسعه، زمینه ساز است. اگر این زمینه سازی نباشد، کارها دشوارتر می شود.
منبع: نشریه طرح ولایت، شماره 3.