اساساً باید گفت که فلسطین و پیرامون آن، سرزمینی است مقدس و مبارک که خدای سبحان آن را مبارک دانسته و به عنوان سرزمین عقیده و ایمان، مقاومت و جهاد، پایمردی و شهادت، قاطعیت و تصمیم گیری قرار داده است، چرا که فلسطین و اطراف آن، همان سرزمین اجتماع و «حشر» همه مردم در عالم قیامت است؛ آن گاه که «صیحه ی بزرگ»، در واپسین روز این دنیای مادی و عالم بشریت، به گوش می رسد تا همگان جان به جان آفرین تسلیم کنند و تا بار دیگر همه خلایق برانگیخته و به دنیای «نشر» آخرت وارد شوند، و این همان چیزی است که احادیث صحیح و مستند آن را تأیید می کند، از این رو این سرزمین مقدس (فلسطین)، صحنه ی آخرین لحظات عمر بشریت را در عالم دنیا، در خود جای می دهد!
قرآن کریم، شش مرتبه به قداست و مبارکی این سرزمین (فلسطین)، با به کارگیری فعل ماضی (بارَکنا) اشاره نموده و تمام این آیات، پیرامون سرزمین مقدس فلسطین است، که خود نشانگر آن است که خدای متعال خود مقرر می دارد و مستقیماً تأیید می کند که این سرزمین، مبارک و مقدس است، (1) و با عنوان نمونه، خداوند سبحان در قرآن کریم می فرماید: «وَ نَجَّیناهُ وَ لُوطاً اِلَی الاَرضِ الَّتی بارَکنا فیها لِلعالَمینَ»(2)، ما ابراهیم را به همراه لوط نجات دادیم و به سرزمین [شام](3) که مایه برکت جهانیان است، گسیل داشتیم.
لازم است یادآوری شود که تعبیر برکت ربّانی، آن هم با فعل ماضی، دلالت بر این دارد که برکت، ثابت و همیشگی برای این سرزمین (فلسطین) است، از این رو اراده خدای متعال بر این قرار گرفته که «قداست و برکت»، صفت ثابت و مستقر این بُقعه از زمین باشد. (4)
سرزمین فلسطین در گذشته های دور به نام «کنعان» یا «سرزمین کنعان-kan'an» معروف بود، ضمن این که حفریات باستان شناسی در بلندیهای «تل المعمارنه»(5)، اشاره به همین نامگذاری دارد که به 15 قرن پیش از میلاد مسیح برمی گردد، و همین نام بر سرزمین واقع در غرب رود اُردن-که شامل سوریه نیز می شود-اطلاق می گردد و نام «کنعان» همان نامی است که تورات نیز از آن سخن می گوید (6)، تا آن جا که برخی مورّخان گفته اند که لفظ «کنعان»، از لحاظ جغرافیایی، گسترده تر از این است، زیرا شامل لبنان هم می شود؛ یعنی همان سرزمینی که «فنیقی ها» در آن سکونت داشتند. و خلاصه این که مرز سرزمین «کنعان»-حسب آنچه در تورات آمده-تا سواحل دریای مدیترانه و مدخل شهر «حماه» سوریه فعلی کشیده می شد. البته یهودیان پس از حمله سرزمین فلسطین، این منطقه را-در زبان خودشان-به عنوان «سرزمین اسرائیل» می نامیدند، در حالی که اسرائیلیان دوران باستان، این منطقه را به طور کامل به اشغال خود درنیاورده بودند، بلکه سرزمین اسرائیلیان قدیم در محدوده جغرافیایی واقع بین منطقه «دان» و بئرالسبع» (7) بود، که این مطلب را در جای جای تورات تأکید می کند، و به عنوان مثال می توان به «سِفر قاضیان»(8) و اَسفار و کتابهای دیگر اشاره کرد.(9)
اقوام عرب از نژاد سامی، از دیرباز در فلسطین ساکن بودند، مانند: «عموریان»، «کنعانیان»(10)، «هیتیها»(11)، «جبوریان»(12)، «یبوسیان»(13) و دیگران، و پس از آن که این اقوام و قبایل طی مهاجرتهای طولانی و پی در پی به سوریه و بخش جنوبی فلسطین نقل مکان کردند. به طور دقیق و مشخص نمی توانیم زمان آغاز این مهاجرتها را به دست آوریم، اما این مطلب را می دانیم که مهاجرت کنعانیان، یقیناً قدیم ترین مهاجرتها به شمار می آید که در اواخر هزاره چهارم یش از میلاد رخ داده است.
در آن دوره کنعانیان از سواحل شرقی شبه جزیره عربستان (سواحل عُمان و منطقه اَحساء فعلی)(14) مهاجرت کرده و در سوریه و جنوب فلسطینِ فعلی مستقر شدند، به همین سبب آن منطقه را «سرزمین کنعان» نامیدند. در حالی که ساکنان بخش سواحل شمالی به نام «فینیقی» معروف شدند، زیرا آنان به استخراج و تجارت «فینیکس-phionix»-که همان رنگ ارغوانی است-اشتغال داشتند و همچنین به کارهای بازرگانی و شهرسازی می پرداختند. در ضمن به کنعانیانی که در جنوب و مرکز «سرزمین کنعان»، و در منطقه «قدس» امرزوی اقامت کردند، «یبوسیان» نیز گفته می شد. آنها اولین قومی بودند که در آن جا به شهرسازی پرداختند و شهرهایی چون: «بئرالسبع»، «أشدوده» و «قدس» که اسامی متعدد دیگری مانند: «یبوس» یا «اُرسالم» و «اُورشلیم» نیز داشت، به دست آنها ساخته شد. البته دوران اقامت، حکمرانی و تسلط آنان بر فلسطین، یکی از طولانی ترین دوره هایی بود که اقوام گوناگون به این منطقه آمدند، چرا که طبق نظر همه مورّخان، ورود کنعانیان به فلسطین به حدود 3000 سال پیش از میلاد مسیح علیه السلام برمی گردد، که همچنان حضور آنان در منطقه تا سال 997 ق.م ادامه یافت و این بدین معناست که کنعانیان بیش از دو هزار سال در سرزمین فلسطین ساکن و حاکم بودند.(15)
بی شک کنعانیان مردمی عرب از نژاد سامی هستند که این نام بر همه قبایل ساکن در فلسطین اطلاق می شود، البته کنعانیان را باید از «اعراب بائده»، یعنی قدیم دانست، (16) ضمن این که این نامگذاری، در ارتباط با اقوام عرب مهاجر، موسوم به کنعانیان، طبق نظر محمدبن جریر طبری، در تاریخ خود، منسوب به کنعان بن حام بن نوح علیه السلام است.(17)
در «سِفر تکوین» یا پیدایش (بند 6-10) آمده است که حام پسر نوح، چهار فرزند داشت به نامهای: «کوشی، مصرائیم، بوت و کنعان.(18)
همین کنعانیها در بعضی دورانهای تاریخی خود، در معرض بغض و کینه یهودیان قرار گرفتند، که این مسئله طبیعی به نظر می آمد، چرا که طبق گفته تورات: (19)
«... زیرا آنان [کنعانیان] در راه خروجتان از مصر، از شما با نان و آب پذیرایی نکردند.»(20) این جاست که متوجه می شویم چرا صهیونیستهای حاکم بر اسرائیل فعلی و رژیم صهیونیستی به قتل عامها و کشتارهای «دیر یاسین»، «کفر قاسم»، «قبیه» و سرکوب انتفاضه أقصی (بیت المقدس) و تلاش برای نابودی جنبشهای اسلامی و ملی، در صدها واقعه خونبار مبادرت می ورزند، چه بسا علت آن، این است که ملت فلسطین از آنها در بنادر «یافا» و «حیفا» و فرودگاه «لدّ» با آب و نان پذیرایی و استقبال نکردند!
«مسلماً «عموریان» همان نمونه های حقیقی نژاد «سامی» هستند و همانها بودند که حماسه هایشان را برای اعقاب و فرزندان عربِ خود به ارث گذاشتند، آن گاه پس از این که عموریان با مهاجرانی که پیش از آنها به سرزمین فلسطین آمده بودند، درآمیختند و با آنها کاملاً ذوب شدند. هویّت خاص خود آنها (عموریان) در بیش تر مناطق از بین رفت، لذا از آن پس تسمیه کنعانیان به نماد و مظهری تبدیل شد که حالت شمولیت داشت، و بالتبع محل سکونت فلسطینیان غیراسرائیلی را در فلسطین معیّن و مشخص می کرد.»(21)
یکی از تیره ها و شاخه های معروف قوم کنعان (کنعانیان)-که قبلاً نیز ذکرشان به میان آمد-همان «یبوسیان» معروف هستند که مرکز و پایتخت موطنشان شهر قدیم «قدس»-که به «اُورسالم» (یعنی شهر صلح یا مدینه السلام) نامیده می شد-بود. اینان از فرهنگ و تمدن بسیار پیشرفته ای برخوردار، و تابع فراعنه مصر بودند و به آنها «خراج» می پرداختند. اما پس از رسیدن یهودیان از دوران «تیه»(22) و گمراهی و سرگردانی آنان در بیابانها، سرزمین فلسطین را به رهبری «یوشع بن نون»، به اشغال خود درآوردند و تلاش فراوان داشتند تا شهر «قدس» را نیز به زیر فرمان خود درآورند، اما ناکام ماندند، لذا «قدس» همچنان در دست «یبوسیان» باقی ماند، تا این که حضرت داود نبی علیه السلام با آنان به جنگ پرداخت و آن جا را محاصره کرد. سپس دیوارهای بلند شهر قدس را خراب کرد و به زور وارد آن شد و آن جا را پایتخت خود کرد. آن گاه «یبوسیان» را مجبور کرد «جزیه»(23) بپردازند، تا آن جا که این اوضاع و احوال تا دوران حضرت سلیمان علیه السلام ادامه داشت. البته فتح شهر «قدس» به دست حضرت داود علیه السلام پس از 140 سال مقاومت و پایداری از جانب «یبوسیان» صورت گرفت.(24)
محققان و نظریه پردازان تاریخ قدیم می گویند که اعراب سرزمین فلسطین، درواقع همان اَخلاف و اَعقاب و فرزندان کنعانیان، یبوسیان و فینقیان هستند؛ یعنی همانهایی هستند که در اصل از «عموریان» زاده شدند که اینان در موطن و سرزمین خود (فلسطین)، به رغم همه طغیانگریها و حملات پیوسته ای که یهودیان علیه آنان به راه می انداختند و روا می داشتند، همچنان مقاومت می کردند. (25)
وجه تسمیه ی یهود بنی اسرائیل و اصل تبار آنان
بنی اسرائیل، اسامی گوناگونی دارند که مشهورترین آنها، از قدیم همان: «عبریان»، «اِسرائیلیان» و «یهود» است، که هر یک از این نامها علت و دلیل خاصّ خود را دارد. گفته شده که به آنان «عبری» می گفتند، چون منتسب به خود حضرت ابراهیم علیه السلام آمده، چون از رودخانه فرات و رودخانه های دیگر عبور کرده بود. همچنین گفته اند که به یهودیان (عبری) می گفتند؛ چرا که نیای آنها به جدّ پنجم حضرت ابراهیم علیه السلام به نام «عِبر» برمی گردد.(26)اما اکثر مورخان و نظریه پردازان بر این موضوع اجتماع دارند که این تسمیه نتیجه عبور حضرت ابراهیم علیه السلام از رودخانه فرات حاصل شده است و «سفر یشوع» نیز این مطلب را تأیید می کند: «و این چنین بود که پروردگار اسرائیل، در مورد عبور از رودخانه، همان جایی که پدرانتان: شارح پدر ابراهیم و پدر ناحور، از زمانهای گذشته ساکن بودند و خدایان دیگری را پرستش می کردند، آن گاه من پدرتان ابراهیم را در عبور از رودخانه محافظت کردم و او را در تمامی سرزمین کنعان راهبری کردم.»(27)
مجله کویتی العربی»، مطلبی را تحت عنوان «مفهوم وجه تسمیه اقوام سه گانه بزرگ سامی» به قلم اسقف «اسحاق سالکا» منتشر کرد و در آن آمده است که: «این واژه [عِبری] هرگز به منصه ظهور و بروز نرسید مگر پس از این که ابراهیم از رودخانه فرات عبور کرد»، (28)، بر همین اساس به باور ما، پذیرفتن این نظریه در ارتباط با وجه تسمیه «عبری» برای یهودیان تا نظریات و آرای دیگر، صحیح تر و درست تر است.
اما اطلاق نام «اسرائیلیان» یا «بنی اسرائیل» بر یهودیان، به این خاطر است که آنها به پدرشان «اسرائیل» منسوب شده اند که همان یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام است، در حالی که اسرائیل» یک واژه مرکبی است از دو کلمه، یکی «اِسر» به معنای غلام، بنده و برگزیده، و «إیل» به معنای خدا (الله)، لذا معنای کلمه «اسرائیل» همان «عبدالله» یا «صفوه لله» است، ضمن این که کلمه «ایل» در بسیاری از لغات سامی، گذشته از عبری به همین معنا (الله) است.
فرزندان ذکور حضرت یعقوب علیه السلام دوازده تن بودند که ذکر آنها در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است، از آن جمله می فرماید: «ام کنُتُم شُهَداءَ اِذ حَضَر اَحَدُکُمُ المَوتُ، اِذ قالَ لِبَنیهِ ما تَعبُدونَ مِن بَعدی؟ قالوا: نَعبُدُ الهَکَ وَ اِلَهَ آبائِکَ ابراهیمَ وَ اسماعیلَ وَ اسحاقَ، الَهاً واحداً وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ»(29): شما کی و کجا بودید هنگامی که یعقوب را مرگ در رسید و به فرزندان خود گفت: شما پس از مرگ من، که را می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدران تو: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که همان معبود یگانه است و ما مطیع و فرمانبردار او هستیم.
اما معروف شدن آنان به «یهود»، زمانی مطرح شد که از پرستش «گوساله سامری» توبه کردند، و گفتند: «اِنّا هُدنا إلَیکَ»(30): ما به سوی تو هدایت یافته ایم؛ یعنی ما توبه کرده ایم و به سوی تو بازگشته ایم.
و نیز گفته شده است که به آنان «یهود» می گفتند، چون به هنگام تلاوت تورات مُدام خود را تکان می دهند (31)، و نیز گفته اند که این تسمیه را از «یهودا»، پسر چهارم حضرت یعقوب علیه السلام گرفته اند که بر دیگر فرزندان یعقوب حاکمیت و فرمانروایی داشت، و لذا برخی از دانشمندان نسبت دادن یهود را به «یهودا» پذیرفته اند.(32)
دکتر جواد علی در این مورد می گوید: «لفظ یهود عام تر و وسیع تر از اصطلاح «عبرانیان» و «بنی اسرائیل» است؛ چرا که اصطلاح «یهود» بر تمامی عبرانیها و کلیه کسانی که وارد دیانت یهود شدند-حتی اگر از اصل و تبار آنها نباشد-اطلاق می گردد»(33)، و امّا در ارتباط با اصل و تبار قوم یهود باید گفت که «آنها سامی هستند و دست اندرکاران زبانهای خاور نزدیک شباهتهای آشکاری را بین لغات آنان (یهودیان) و زبانهای دیگر اقوام: چون: بابلی، آشوری، کنعانی، آرامی، حبشی، نبطی، و عربی و ... یافته اند»(34) و خلاصه این که یهودیان نیز از تیره و تبار ابراهیم علیه السلام هستند که این پیامبر بزرگ خدا قدر و منزلت والایی نیز نزد ادیان ثلاثه بزرگ (یهودیت، نصرانیت و اسلام) دارد؛ چرا که او در راه خدا، و دعوت به سوی توحید و چنگ زدن به عقاید الهی، جهاد فراوان کرده و سراسر زندگی او مملوّ از مجموعه عظیمی از فداکاریها و از خودگذشتگیها و اخلاص در راه پروردگار خویش بود.
از این رو وقتی آیات قرآن کریم را دنبال می کنیم و مورد مطالعه قرار می دهیم، متوجه می شویم که حوادث بسیار بزرگ و دشواری در طول زندگی و حرکت حضرت ابراهیم علیه السلام رخ داده، به خصوص این که او تلاش می کرده تا اعتقاد به هستی آفرین را-با کمال شجاعت و صبر و مقاومت، و به واسطه دلایل و برهانهای عقلی-تحقق بخشد، لذا در این راه رنجهای فراوان و بار مسئولیتهای زیادی را تحمل کرد! چنانچه به آیات قرآن کریم در زمینه صفات و خصال ابراهیم علیه السلام بنگریم، به برخی از این ویژگیها پی می بریم؛ مثلاً قرآن می فرماید: «اِنَّ ابراهیمَ کانَ امَّهً»(35): یعنی این که او به تنهایی اُمتی بود در میان اُمتها، زیرا او جامع همه فضائل و شایستگیهای والای اخلاقی و رفتاری است، و نیز قرآن او را به عنوان این که: «قانِتاً للهِ»(36): یعنی این که او دارای خشوع بود و تسلیم و مطیع امر خدای عالمیان بود، و نیز: حنیفاً و لَم یَکُ مِنَ المُشرکینَ (37): یعنی این که او مُوَحِّد و برای خدای متعال مُخلَص بود، و نیز: «شاکِراً لِأنعُمِهِ»(38): یعنی این که او شکرگزار نعمتها و تفضّلهای خدایش بود، و: «وَ اذکُر فی الکِتابِ اِبراهیمَ اِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبیَّاً»(39): یعنی این که او پیامبری بود بسیار صادق و فوق العاده راستگو و حق گزار، که این وصف (صِدّیق) برای همه انبیای عظام علیه السلام ذکر شده است و نشانگر تأکید، تشدید و استغراق در گتفار راست و رفتار درست است. تا آن جا که خداوند سبحان او را به بهترین و زیباترین اسماء و اوصاف نامیده که همان «وفاداری» است که هر انسانی از دیگری انتظار دارد، لذا فرمود: «و ابراهیم الذی وَفّی»(40): یعنی این که او به هر آنچه به او فرمان داده شده بود، وفا کرد و با ایمان کامل امتثال امر نمود. از این رو، این پیامبر گرانقدر شایسته این منزلت شد که «اجتَباهُ وَ هَداهُ اِلی صراطٍ مُستَقیمٍ»(41): یعنی این که خدای متعال او را برگزید و به راه راست هدایت کرد.
موطن و محل پرورش ابراهیم علیه السلام
بیش تر موّرخان بر این نظر اجماع دارند که حضرت ابراهیم در جنوب غربی عراق، در منطقه یا شهر کلدانیان به نام «اُور» متولد شده که امروزه به آن «بابل» می گویند، که بر رودخانه فرات در یک دشت واقع شده، (42) در حالیکه بعضی دیگر از این موّرخان، روستایی به نام «کوثی» در جنوب عراق را به عنوان زادگاه ایشان علیه السلام معیّن کرده اند که ظاهراً در همین جا به آتش افکنده می شود، ضمن این که آثار باستانی این شهر تا به امروز باقی مانده است که به نام «تلّ ابراهیم» گفته می شود. البته کاوشهای باستان شناسی و کتیبه هایی که نام ابراهیم علیه السلام را حمل می کند، (43) این ادّعای تاریخی را مورد تأکید قرار داده و تأیید می کند. لازم به ذکر است که تولد حضرت ابراهیم علیه السلام در زمان پادشاهی نیرومند و ستم پیشه به نام «نمرود بن کنعان بن کوشی»(44) بوده است.از نظر تاریخی، معروف است که حضرت ابراهیم علیه السلام، حسب آنچه در «سِفر پیدایش»تورات آمده است، در هزاره دوم پیش از میلاد مسیح علیه السلام به پیامبری مبعوث شده است، ضن این که برخی مورّخان همین تاریخ را پذیرفته اند، اما «دایره المعارف البستانی» در لبنان، ظهور حضرت ابراهیم علیه السلام را در قرن 19 پیش از میلاد تعیین کرده است.(45)
البته این ارزیابی تاریخی که به صورت تطبیقی انجام گرفته، تا حدود زیادی با یکدیگر منطقی و سازگار به نظر می رسد، اما قرآن کریم هیچ اشاره ای به وقوع حوادث زمان ابراهیم علیه السلام نکرده، چرا که از نظر قرآن کریم، تأثیر عبرت و حکمت، در تعیین زمان و حتی مکان از بین می رود، و این شیوه و روش قرآن در بیان داستان و حوادث جاریه برای اُمتها، انبیا و اقوام گذشته در مسیر تاریخ بشری است.
ابراهیم خلیل علیه السلام-حسب روایت تورات-وابسته به قبایل آرامی است که از موطن اصلی خود، در جزیره العرب کوچ کرده و در حاشیه رودخانه ی فرات، در شمال سوریه مستقر شده، سپس تعدادی از خاندانهای این قبایل، از جمله آنها خاندان ابراهیم خلیل علیه السلام به عراق مهاجرت کردند، که این واقعه در هزاره دوم پیش از میلاد مسیح علیه السلام بود، و لذا می توان گفت که حضرت ابراهیم علیه السلام از نظر محل تولد، عراقی و از نظر نژاد و قومیت، عرب است، چرا که موطن اصلی و اولیه او به جزیره العرب برمی گردد.(46)
در این جا نمی خواهیم در جزئیات زندگی حضرت ابراهیم علیه السلام و حرکت تاریخی او در عراق که حول محور عقیده و توحید بود، وارد شویم، بلکه مقصود این است که محورهای اساسی این حرکت و تلاش های نبوی را در میان قوم خود در عراق، به صورت پنج محور به اختصار طرح کنیم:
محور اوّل این که ابراهیم علیه السلام به عنوان نبیّ و رسول به سوی قوم خود برانگیخته شد تا آنان را به عبادت و پرستش خدا دعوت کند و از آنها بخواهد بت پرستی را رها کنند، و با آنان به واسطه سخن خوب و ملایم و پسندیده (کلمه طیبه)، همراه با پند و اندرز نیکو (الموعظه الحسنه) تعامل کند و همگان را به آن حقیقت بزرگ در هستی بخواند، و در پی آن باشد که فطرت خداجوی آنان را که همان فطرت اسلام است، در عمق وجدان و ضمیرشان بیدار کند تا به این دعوت آسمانی و گرانقدر لبیک گویند: «وَ لَقَد آتَینا اِبراهیمَ رُشدَهُ مِن قَبلُ، وَ کُنّا بِهِ عالِمینَ اِذ قالَ لِابیهِ وَ قَومِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی اَنتُم لها عاکِفُونَ»(47): «و ما پیش از این ابراهیم را به رشد و کمال خود رسانیده بودیم و ما به شایستگی او بر این مقام، از قبل آگاه بودیم، آن گاه که ابراهیم به پدرش و قوم خود گفت: این مجسمه هایی که شما دائم عبادت می کنید، چیست؟»، و این اولین مرحله از مراحل دعوت ابراهیم علیه السلام بود، اما قوم او پیام شریف این پیامبر بزرگوار را نپذیرفتند.
محور دوم این که، ابراهیم علیه السلام به یک روش حسّی، ملموس و دیدنی در دعوت خود روی آورد تا به واسطه آن، عقل و فطرت انسانها را به پرسش وادارد و به چالش کشد، لذا با شجاعت و دلاوری هرچه تمام تر به این اقدام جدید روی آورد و همه مسئولیتهای حاصله از این متد نوین دعوت را پذیرفت، ضمن این که او دلایل حسّی و عقلی بطلان عقاید بت پرستی را مطرح می کرد و بتها را نیز درهم می کوبید تا عقول انسانها را برانگیزد و به یک حقیقت بسیار واضح و روشن برساند، و آن این که بتها شایسته پرستش و تقدیس نیستند و آن قدر عاجز و ناتوان اند که قادر به دفاع از خود هم نیستند: «وَ تَاللهِ لاَکیدنَّ اَصنامَکُم بَعدَ اَن تُوَلُّوا مُدبِرینَ فَجَعَلَهُم جُذاذاً اِلَّا کَبیراً لَعَلَّهُم اِلَیهِ یَرجِعُونَ»(48): ابراهیم گفت: به خدا سوگند که هر آینه بتهای شما را درهم خواهم شکست، بعد از این که [از شهر] خارج شوید. پس ابراهیم بت ها را در هم کوبید و قطعه قطعه کرد، مگر آن بت بزرگ، شاید آنان به خود آمده و به فطرت خود بازگردند.
وقتی ابراهیم را توقیف کردند و از او در مورد این حادثه بزرگ در حق مقدساتشان بازجویی کردند به او گفتند: «اَاَنتَ فَعَلتَ هذا بِآلِهَتِنا یا ابِراهیمُ؟!»(49): «ای ابراهیم، تو بودی که با خدایان ما چنین کردی؟!»، در این جا ابراهیم علیه السلام سعی می کند یک بار دیگر عقل و فطرت آنان را بیدار و آگاه کند، لذا خطاب به آنان گفت: «فَاسَألُوهُم اِن کانُوا یَنطِقُونَ»(50): «از خود بتها سؤال کنید، اگر سخن می گویند.» سپس مفاهیم توحیدی و معانی یکتاپرستی را مرتب تکرار می کرد و ذهن و قلب انسانها را به پرسش و تامّل وامی داشت تا یقین کنند که پرستیدن این بتهای بی جان نه سود مادی دارند و نه منفعت معنوی، لذا به آنان گفت: «اَفَتَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ ما لا یَنفَعُکُم شَیئاً وَ لا یَضُرُّکُم؟ اُفٍّ لَکُم وَ لِما تَعبُدونَ مِن دُونِ اللهِ اَفَلا تَعقِلُونَ»(51): «آیا شما خدا را رها کرده و بتهایی را می پرستید که هیچ نفع و ضرری برای شما ندارند؟!» امّا قوم ابراهیم علیه السلام پس از شنیدن این احتجاج، پاسخشان منفی و موضعشان توأم با ستیزه جویی و مبارزه با ابراهیم و عقوبت او بود، به همین خاطر بازخورد این رفتار بر روحیه پیامبر، دردناک و اندوهبار بود، لذا این درد و اندوه و این رنج روحی را با کلمه «اُفٍّ لکم» بیان کرد که از آن می توان مفهوم تحقیر، توبیخ، اهانت و کوچک شمردن قوم خود و بتهایشان را به دست آورد!
و چنانچه بخواهیم بین ابراهیم خلیل علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مقایسه ای انجام دهیم و موضوع زمان شناسی و «توقیت» را در زمینه درهم کوبیدن بتهای قوم خود، مورد بررسی قرار دهیم، ملاحظه خواهیم کرد که ابراهیم علیه السلام بتهای خود را در هم شکست تا عقل انسانها را در جامعه خود بیدار کند، در حالی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیش از آن که بتها را بشکند، در میان قوم خود ابتدا خرد بشریت را به سوی یکتاپرستی و توحید راهنمایی کرد، عقلها را به واسطه نور هدایت روشن ساخت، آن گاه عقل سلیم تصمیم می گیرد و فرمان می دهد تا بتها شکسته شود. البته معنای این سخن، بدین مفهوم نیست که حضرت ابراهیم علیه السلام در شیوه دعوت کردن مردم به سوی خدا اشتباه کرده است! نه هرگز، چرا که انبیای الهی، همه معصوم و در شیوه ها و روشهای دعوت و تبلیغ مبرّا از خطا هستند؛ تنها نکته ای که می ماند، این است که هر عصر و نسلی، و هر زمان و مکانی، روش و سبک خاص خود را در زمینه دعوت به توحید می طلبد، و اگر ما به واقعیتهای دوران معاصر هم نگاه کنیم، به این نکته پی خواهیم برد که اُسلوب و شیوه مبلّغان و روش تبلیغ، در هر کشوری فرق می کند، از این رو بسیار اهمیت دارد که به تفاوتهای متعدد طبیعی در هر کشور، از نظر محیط اجتماعی و ... توجه داشته باشیم، و همین امر باعث می شود شیوه های تبلیغی را متناسب با همان شرایط منطقه و کشور، ارتقا دهیم. اگر شیوه ای در یک منطقه و محیط موفق بود، دلیل نمی شود که در محل و محیط دیگری هم کارایی داشته باشد.
به عنوان مثال، شیوه و روش تبلیغ و دعوت در لبنان با کشور مصر یا مغرب عربی (مراکش، تونس، الجزائر و ...) یا در پاکستان یا اندونزی متفاوت است، چرا که هر دعوت و تبلیغی، شرایط و ویژگیهای خاص و موانع خاص خود را دارد، و طرز تفکر هر جامعه و مؤلّفه های روانی و فرهنگی آن نسبت به جوامع دیگر فرق می کند. از همه اینها مهم تر آن است که رژیمهای حاکم و مسلط بر ملتها و بسیاری از این حکومتها، اساساً به جریانها و گرایشهای اسلامی فرصت نمی دهند تا بتوانند ساختار جدید روش زندگی اسلامی را تجربه کنند.
محور سوم این است که، در نتیجه چنین حادثه عظیم ابراهیمی، یعنی فرو ریختن و در هم شکستن بتها و معبودهای سنگی و چوبی، احساسات و تعصبهای مردم و حکومت برانگیخته شد و به هیجان درآمد، تا آن جا که حکم سوزاندن ابراهیم خلیل با آتش صادر شد؛ چون آنان معتقد بودند که ابراهیم در حق خدایان آنها مرتکب جرم و جسارت بزرگی شده و باید این گونه به اشدّ مجازات محکوم شود: «قالُوا: ابنُوا لَهُ بُنیاناً فَاَلقُوهُ فی الجَحیمِ»(52): «آن قوم گفتند: اول برای او آتشکده (آتشخانه) بسازید، سپس او را در درون آتش بیندازید.» آن گاه مجازات را بازهم سنگین تر کردند: «حَرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتِکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ»(53): «گفتند او را سخت بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر برای خشنودی آنها، کاری می خواهید انجام دهید.» آتش را آماده کردند آن گاه ابراهیم علیه السلام را در آن افکندند. این آتش-آن چنان که روایات تاریخی آن را توصیف کردند-آتشی بود بسیار عظیم، هولناک و سوزاننده. ابراهیم علیه السلام را در میانه چنین آتشی انداختند، اما عنایت الهی شامل حال نبیّ مکرّم صلی الله علیه و آله و سلم شد و قرآن کریم، هاتف ربّانی و ندای آسمانیِ خطاب به آتش را این گونه نقل می کند که خداوند فرمود: «یا نارُ کُونی بَرداً وَ سلاماً عَلَی ابراهیم»(54): «ای آتش! سرد و بی گزند باش بر ابراهیم!» در این خطاب، مشیّت الهی بر این قرار گرفت که آتش سرد شود و حتی سرای آن مقرون به «سلامتی» و «بی آزاری» باشد، از این رو ادامه حیات ابراهیم علیه السلام در چنین آتشی که هم «بَرداً» دارد و هم «سلاماً» صورت گرفت، در حالی که چنانچه خطاب و دستور خدا به آتش، مثلاً فقط این بود که: «یا نارُکوُنی بَرداً»، یقیناً ابراهیم علیه السلام از شدّت این سرما و «برودت» یخ می زد و می مُرد، اما فرمان الهی هم حرارت آتش را با «بَرداً» از بین برد و هم با «سلاماً» بی گزند و مطبوع ساخت تا حیات و زندگی ابراهیم خلیل در وسط آن میسّر شود!
محور چهارم این که، وقتی ابراهیم علیه السلام سالم و تندرست از آتش خارج شد، این رویداد تکان دهنده و مهم، این معجزه شگفت انگیز ربّانی، پادشاه سرکش و ستمگر آن زمان (نمرود)(55) را متعجب و مات و مبهوت کرد. در چنین وضعیت، ابراهیم علیه السلام را به قصر خود فراخواند یا چه بسا خود نمرود به محل آتش خانه آمد. از آیات قرآن کریم این گونه استنباط می شود که، اولین سؤالی که نمرود از ابراهیم کرد، شاید این باشد که: «چه کسی تو را در میانه آتش سوزاننده و هولناک زنده نگه داشت؟!»، در این جا بود که قرآن، از زبان ابراهیم علیه السلام به این پرسش پاسخ می دهد که: «رَبِّیَ الَّذی یُحیی وَ یُمیتُ»(56): «خدای من، همان خدایی است که زنده می کند و می میراند.» این پاسخ، پادشاه را به خشم آورد، لذا او نیز مدّعی الوهیت و قداست شد، از این رو گفت: «اَنا اُحیی وَ اُمیتُ»(57): «من نیز زنده می کنم و می میرانم». آن گاه دو نفر را دستگیر کردند و در برابر نمرود آوردند، که نمرود دستور داد یکی از آنها را بکشند و دیگری را آزاد کنند. با این رفتار، ادّعا کرد که زندگی را به این فرد بخشید و حیات را از آن یکی سلب کرد. ابراهیم علیه السلام که متوجه اندیشه سبک و حقیر این طاغوت جاهل و نادان شده بود، او را به یک مناظره جهان بینانه کشاند تا راه را بر او ببندد، لذا به او گفت: «فَانَّ اللهَ یَاتی بَالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ، فَاتِ بِهَا مِنَ المَغرِب»(58): «یقیناً خداوند خورشید را از مشرق طالع می کند، تو اگر می توانی، از مغرب بیاور!» پس از شنیدن این جواب دندان شکن، نمرود از پاسخ دادن به حجّت ابراهیم علیه السلام عاجز ماند. این است که او در برابر این نوع احتجاج نیرومند، شگفت زده و خلع سلاح شد، از این رو قرآن کریم صحنه را این گونه توصیف می کند که: «فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ»(59): «نمرود که به خدای متعال کفر ورزیده بود، مات و مبهوت ماند!» این جا بود که ابراهیم علیه السلام این پادشاه ستم پیشه و طغیانگر را ساکت کرد و به جای خود نشاند و به او نشان داد که قدرت و امکانات او بسیار محدود و حقیر است!
یقیناً زنده ماندن ابراهیم خلیل علیه السلام پس از افکندن او به آتش، خود مرحله جدیدی برای اثبات ثبوت و صحّت و درستی دعوت و ادّعایش بود، و این خود مستقلاً می تواند وسیله و ابزاری باشد برای اندیشه و تدبّر در آنچه به آن دعوت می کند، اما متأسفانه همه این وسایل تبلیغی و تمامی این تلاشهای طاقت فرسا که برای قانع کردن قوم خود به سوی حق و حقیقت صرف کرد، به بار نشست و نتیجه کامل نداد، زیرا بسیاری از آنان مقاومت کردند و دیدگان خود را نسبت به مشاهده حق بستند!
محور پنجم همان هجرت است که ابراهیم خلیل علیه السلام، در مدتی طولانی قوم خود را به توحید و یکتاپرستی دعوت کرد و او را در این فرصت مجدّانه تلاش کرد آنان را از حضیض و باتلاق عفن شرکت و بت پرستی نجات دهد و به سوی خداپرستی رهنمون شود. اما تعداد کمی از آنان به او گرایش پیدا کردند. مانند حضرت لوط علیه السلام و تعداد کمی از قوم ابراهیم علیه السلام؛ لذا تصمیم گرفت از منطقه بابل در عراق به سرزمین شام مهاجرت کند، به این امید که در آن جا بتواند یارانی پیدا کند که به رسالتش بگروند؛ چرا که سنّتهای الهی در زمین و در میان بندگان خدا، به گونه ای است که خداوند گاه سرزمینی را پربرکت تر از سرزمین دیگر، و ملتی را مبارک تر از ملت دیگر قرار می دهد. از این رو قرآن کریم به رویداد مهم هجرت ابراهیم علیه السلام اشاره می کند و می فرماید: «فآمَنَ لَهُ لُوطٌ، وَ قالَ: اِنِّی مُهاجِرٌ اِلی رَبِّی، اِنَّهُ هُوَ العَزیزُ الحَکیمُ»(60): «لوط به پیام ابراهیم ایمان آورد، آن گاه ابراهیم به او گفت که من به سوی پروردگارم هجرت خواهم کرد که او عزتمند و داناست.»
اگر حوادث و ماجراهای تاریخ انبیا از زمان نوح علیه السلام، سپس دوران ابراهیم علیه السلام و موسی [و عیسی علیه السلام] را مرور کنیم، تا این که به عصر پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برسیم، همین مرور کردن، با مؤلّفه های آن می توان برای ما نگرش خوبی پیرامون این حرکت تاریخی به وجود آورد. شاید مهم ترین ویژگیهای آن این باشد که «هجرت» یک ویژگی مشترک بین همه انبیاست. البته این هجرت، آن نیست که تعقیب کنندگان تاریخ قدیم، درباره مهاجرت اقوام مختلف، از نژاد سامی و غیرسامی، از آن سخن می گویند، که اکثراً به خاطر به دست آوردن منافع مادی و اقتصادی یا فرار از قحطیها و خشکسالیها و یا به دلیل دور ماندن از جنگها و خونریزیهاست، بلکه هجرت انبیا علیه السلام، یک هجرت دینی و عقیدتی است و حرکتی است مرتبط به دستورهای الهی و اهداف توحیدی.(61)
رسالت انبیای عظام علیه السلام منحصر به اصلاح عقاید نیست، بلکه پیامبران الهی، مشعلهای اصلاح و هدایت بشر را در همه زمینه ها به دست پیامبران الهی، مشعلهای اصلاح و هدایت بشر را در همه زمینه ها به دست گرفته اند؛ از این رو به عنوان نمونه مشاهده می کنیم که حضرت لوط علیه السلام می کوشد تا جنبه های اخلاقی را در میان قوم خود اصلاح کند، یا حضرت شعیب علیه السلام به اصلاح اقتصادی در میان قوم خود می پردازد. همچنین پیامبر خدا، موسی علیه السلام، پرچم آزادسازی مستضعفان قوم خود را از بند طاغوتیان و ستمگران، وجهه ی همّت خویش قرار داد. خلاصه این که حرکت ابراهیم خلیل علیه السلام در عراق و دعوت او به یکتاپرستی و توحید به پایان می رسد، از این رو از سرزمین عراق مهاجرت کردند و به سوی شام رهسپار شدند.
حضرت ابراهیم علیه السلام مدتی در شهر «حرّان»، شمال سوریه-که هم اینک جزء محدوده کشور ترکیه است-اقامت گزیدند و در همان زمان با دختر عموی خود «سارا» ازدواج کردند. اما او از این منطقه نیز به دلیل عدم استجابت دعوتش، به تنگ آمد، از آن جا نقل مکان کرد و به سمت جنوب، یعنی به طرف سرزمین کنعان (فلسطین امروزی) حرکت کرد. (62). البته قرآن کریم به هجرت جناب ابراهیم علیه السلام اشاره می کند و می فرماید: «وَ نَجَّیناهُ وَ لُوطاً اِلَی الاَرضِ الَّتی بارَکنا فیها لِلعالَمینَ»(63)؛ خداوند می فرماید که: «ما او [ابراهیم] و لوط را [از شرّ نمرود] نجات دادیم و به سوی سرزمینی که برای عالمیان مبارک گردانیدیم، رهنمون کردیم.» البته این هجرت در زمان تسلط کنعانیان بر سرزمین فلسطین و شام بود. ابراهیم علیه السلام در سرزمین کنعان اقامت کرد و مردم آن دیار را به سوی خدای متعال دعوت می کرد، و آنا را با خدای خالق همه کائنات و آفریننده حیات و انسان آشنا می ساخت، و از همه ظرفیتهای نبوت و وسایل رسالت استفاده می کرد تا آن حقیقت بزرگ را در اذهان مردم تحقق بخشد تا بلکه از این طریق بتواند اُمت و جامعه ای را بر اساس عقیده و ایمان به خدای یگانه بنیان نهد، لذا در این راه تلاش فراوان و جهاد عظیمی را انجام داد، اما او با انوع و اقسام رنجها و سختیها، دردها و مصیبتها مواجه شد و مجرمان و طاغوتیان سدّ راه او شدند و سعی و تصمیمشان این بود که نور این دعوت را خاموش کنند، به همین دلیل قرآن کریم می فرماید: «وَ کَذلکَ جَعَلنا لِکُلِّ نَبِیِّ عَدُوَّاً مِنَ المُجرِمینَ»(64)؛ «و این گونه است که ما برای هر پیامبری، دشمنانی از مجرمان قرار دادیم.» چرا که راه به سوی خدا و دعوت به حق تعالی بسیار سخت، طاقت فرسا، طولانی و از هر طرف با ناهمواریها، موانع، زحمت و اشک و خون احاطه شده است!
تا آن جا که این مسئله، (سختیها و مجاهدتها) از لوازم لاینفک جنبشهای تبلیغی و مبلّغان، در سطح افراد یا جماعات، و در دورانهای گذشته یا حال شده است. آن چنان که مسئله رنج و درد در این راه، خود یکی از عوامل و عناصر تکوین و پیدایش آن است و از مؤلّفه ها و گزینه های ضروری برای صعود به جایگاه رهبری است. شاید مؤلّفه های نظری در این میان، ارزش چندانی نداشته باشد، مگر این که در عناصر و مؤلّفه های جدّ و جهاد، رنج و درد، سختیها و مصیبتها دخیل باشند، وگرنه صرف نظریه پردازی کردن در مورد جهاد و مبارزه، و در عین حال دور ماندن از تهدیدها و خطرها، و روی آوردن به خودپایی و عافیت طلبی، کاری از پیش نمی برد، از این رو جنبش انبیا در اغلب اوقات با دشواریها و ناگواریها همراه بود.
از «مصعب بن سعد» به نقل از پدرش که روایت کرده: «قالَ: قُلتُ یا رَسُولَ اللهَ، ایُّ النَّاسُ اَشَدُّ بلاءً، قالَ: «الاَنبیاءُ ثُمَّ الاَمثَلُ فَالاَمثَلُ، فَیُبتَلی الرَّجُلُ عَلی حَسَبِ دِینِهِ، فَإن کان دیینُهُ صُلباً، اشتَدَّ بَلاؤهُ و ان کانِ فی دینِهِ رِقَّهٌ ابتُلیَ عَلی حَسَبِ دینِه، فما یَبرَحُ البَلاءُ بِالعَبدِ حتّی یَترُکَهُ یَمشی عَلی الارضِ ما عَلیهِ خَطیئَه»(65)؛ «گفت: به رسول خدا گفتم: یا رسول الله، کدام یک از مردم می تواند امتحان دشوارتر و سختیهای بیش تری را تحمل کند؟ فرمود: اول أنبیا، آن گاه به ترتیب افراد شایسته تر و لایق تر، لذا انسان مطابق دیانت و اعتقاداتش آزمون می شود، پس اگر عقایدش محکم و پابرجا بود، آزمون او سخت تر و مشکلات او بیش تر خواهد بود. اما اگر دین و عقیده او کمی سُست تر و آسیب پذیرتر باشد، پس مطابق دیانت و اعتقاداتش امتحان می شود، از این رو رنج و درد آن قدر بر بنده فشار وارد می کند که او را در پایان رها می کند، در حالی که بر زمین راه می رود و هیچ گناهی بر او نیست.»
و این چنین بود که حکمت الهی این اقتضا را داشت که نبرد بین حق و باطل، در طول عصرها و نسلهای گوناگون، و از زمانی که حضرت آدم علیه السلام بر این زمین حرکت می کرد و تا دورانی که حضرت «اسرافیل» در صور بدمد و قیامت برپا شود، همچنان پابرجا و مستمر باشد.
هجرت حضرت ابراهیم علیه السلام در راه خدا به خاطر دعوت کردن مردم به سوی خدا بود، اما پس از این که فشار روحی علیه او به حدّ اعلی رسید و استبداد سیاسی بیداد کرد و توطئه ها برای ترور، قتل و تصفیه جدّی او به او ج رسید، و تصمیم گرفته بودند این دعوت توحیدی را که ابراهیم می خواست در بین قوم خود محقّق کند، ریشه کن کنند، و وقتی نتوانست مأموریت الهی خود را که به خاطر آن مبعوث شده بود، به انجام رساند، و آن گاه که ناصر و یاوری نیافت تا از او حمایت کند، در چنین اوضاع و احوالی در این شرایط تصمیم گرفت دست به هجرت بزند. در این جا هجرت به معنای پیدا کردن جامعه ای بهتر، پخته تر و نزدیک تر به فطرت است تا امکان به وجود آوردن یک موجودیت و نظام بشری و اجتماعی متعادل در عقاید و رفتارها، و جامعه ای که آیین یکتاپرستی را بپذیرد و پیوندهایش را بر اساس عقاید استوار سازد، که این از نیرومندترین پیوندها شمرده می شود. در همین ارتباط پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَه [ای علی الإسلام] فاَبَواهُ یُهَوِّدانَهُ اَو یُنَصَّرانَهُ اَو یُمَجِّسانَهُ»(66): «هر مولود و نوزادی بر فطرت [اسلام] متولد می شود، اما این پدر و مادرش هستند که بعداً او را یهودی، مسیحی یا مجوسی می کنند!»
یکی از اهداف اصلی هر نبیّ و پیامبر الهی این است که امّتی به وجود آورد و جامعه ای را بنیانگذاری کند که شعائر توحیدی را اقامه و برپا کند، و نیز تسلیم اوامر الهی باشد. اما ساختار چنین امتی هیچ تضارب و تضادّی با واقعیتهای اجتماعی موجود در صحنه نخواهد داشت؛ چرا که اصولاً پیامبران اوضاع جاری اجتماعی را لغو و ابطال نمی کنند. بلکه این اوضاع را به گونه ای هدایت می کنند که در خدمت اهداف همان دعوت الهی شدن قرار گیرد. قرآن کریم نیز این حقیقت را به رسمیت شناخته، بلکه وجود اختلافها و تفاوت ها را در یک جامعه انسانی می پذیرد(67): «یا ایُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَ اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لَتَعارَفُوا»(68): «ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و به صورت ملتها و قبیله ها قرار دادیم تا نسبت به هم آشنایی پیدا کنید.»
پینوشتها:
1- به کتاب (حقائق قرآنیه حول القضیه الفلسطینیه)، به قلم دکتر صلاح الخالدی، ج3، لندن، 1998 م، ص 28 مراجعه کنید.
2- سوره انبیاء/آیه 71.
3- منظور از شام در تاریخ قدیم، چهار کشور سوریه، فلسطین، لبنان و اردن است (مترجم).
4- همان مأخذ سابق (حقایق قرآنیه...)، ص 37.
5- واقع در استان «اسیوط» کنونی مصر، (المنجد فی الأعلام).
6- واژه کنعان 85 بار در کتاب مقدس (تورات)، 83 بار در عهد عتیق و 2 بار در عهد جدید (انجیلهای چهارگانه) ذکر شده است. برای اطلاع بیشتر به کتاب «العرب و الیهود فی التاریخ»، ط5، از انتشارات وزارت فرهنگ عراق، 1981 م مراجعه کنید.
7- نام چاهی است در شهر «سبع» در فلسطین [Beer shaba]، فرهنگ فارسی دکتر معین/اعلام.
8- «سِفر» در زبان عبری یعنی کتاب، و تورات مشتمل بر چند سِفر و جمع کل أسفار است و که در قرآن نیز ذکر شده است (مثل الذین حمّلوا التوراه، ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً...).
9- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفر الإسلام خان، 1973م، بیروت، ص 16، و نیز کتاب «تاریخ فلسطین الحدیث»، المؤسسه العربیه للدراسات، 1970م، بیروت، ص 14، مراجعه کنید.
10- عموریان و کنعانیان قومی هستند که در قرن 20 پیش از میلاد بر بین النهرین و شرق اردن مسلط شدند (مترجم).
11- هیئتها نیز از اقوام باستانی هستند که در قرون پیش از میلاد، در آسیای صغیر و سوریه زندگی می کردند(مترجم).
12- مترجم در یافتن اطلاعات بیش تر پیرامون آنها ناکام ماند، اما به نظر می رسد که این دو طایفه نیز از اقوام همان خطّه هستند. والله اعلم.
13- مترجم در یافتن اطلاعات بیش تر پیرامون آنها ناکام ماند، اما به نظر می آید این دو طایفه نیز از اقوام همان خطّه هستند. والله اعلم.
14- منطقه ای در غرب خلیج فارس و شرق عربستان، فرهنگ فارسی دکتر معین. اعلام.
15- به کتاب «دور فلسطین فی التاریخ»، محمد ادیب العامری، بیروت، 1970م، ص 25 و به کتاب «الطریق الی القدس»، دکتر محسن محمدصالح، لندن، 1995م، ص 18 و نیز به کتاب «القدس فی الصراع العربی الإسرائیلی»، دکتر فاروق الشتّاق، دانشگاه الزرقاء، 1998م، ص 185 مراجعه کنید.
16- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفران سلام خان، ص 26 مراجعه کنید.
17- همان.
18- به کتاب «الرؤیه العربیه للیهود»، دکتر مهنا یوسف حداد، کویت، 1989، ص 158.
19- البته خواننده فهیم این کتاب می داند که منظور همین تورات تحریف شده فعلی است و نه کتاب ارجمند الهی که بر حضرت موسی علیه السلام نازل شد (مترجم).
20- سِفر تثنیه، بند 23، به نقل از کتاب ظفر الاسلام خان، ص 27.
21- به کتاب «فلسطین الیکم الحقیقه» تألیف م.ن جفریز، ترجمه عربی: احمد خلیل الحاج مراجعه کنید.
22- قرآن کریم به این حقیقت اشاره می کند که قوم بنی اسرائیل، وقتی از دستورهای حضرت موسی علیه السلام سرپیچی کردند، خداوند آنها را به مدت چهل سال در زمین سرگردان ساخت!«... یتیهون فی الارض اربعین سنه»(مترجم).
23- خراج و جزیه، مالیاتی است که از ممالک مفتوحه أخذ می شد.
24- به کتاب «بنواسرائیل فی القرآن و السنه»، محمد سید طنطاوی، 1968م. مراجعه کنید.
25- به کتاب «التاریخ العرب قبل الاسلام، دکتر جواد علی مراجعه کنید؛ ایشان معتقد است که وجه تسمیه «سامی» از سام پسر نوح علیه السلام گفته شده، اما در مورد مرکز اصلی نشو و نمای آنان، دانشمندان سخنان گوناگونی گفته اند که ارجح ترین قول این است که آنها (سامیها) در سرزمین بابل جنوب عراق و شبه جزیره عربستان زندگی می کردند. درضمن برای اطلاع بیشتر، کتاب «الیهود فی القرآن» عفیف عبدالفتاح طباره را نیز نگاه کنید.
26- به کتاب «بنواسرائیل...» محمد سید طنطاوی مراجعه کنید.
27- همان.
28- مجله «العربی»، چاپ کویت، شماره 91، ژوئن1996 م، ص 151.
29- سوره بقره/آیه 133.
30- سوره اعراف/آیه 156.
31- در لغت عرب، «تَهَوَّدَ» به معنای «تَحَرَّکَ» نیز به کار رفته است.
32- به کتاب محمد سید طنطاوی، ص 8 مراجعه کنید.
33- به کتاب «تاریخ العرب...» جواد علی، ج6، ص 95 مراجعه کنید.
34- همان مأخذ، ص 148.
35 و 36 و 37- سوره نحل/آیات 120 و 121.
38- سوره نحل/آیات 120 و 121.
39- سوره مریم/آیه 41.
40- سوره نجم/آیه 37.
41- سوره نحل/آیه 121.
42- «الیهود فی القرآن» عفیف طباره، ص 103.
43- «مفصل العرب و الیهود فی التاریخ»، دکتر احمد سوسه، ص 507.
44- «قصص الأنبیا» ابن کثیر، دارالقم، بیروت، ص 142 و نیز کتاب عفیف طباره، به همین نام، ص 104.
45- همان مأخذ، ص 103.
46- به کتاب «مفصل العرب...» احمد سوسه، ص 508 و نیز به کتاب «تاریخ فلسطین الحدیث» دکترعبدالوهاب الکیالی، ص 14 مراجعه کنید.
47- سوره أنبیاء/آیات 51 و 52.
48- سوره أنبیاء/آیات 57 و 58.
49- همان/62.
50- همان/ 63.
51- همان/66 و 67.
52- سوره صافات/آیه 97.
53- سوره أنبیاء/آیه 68.
54- سوره انبیا/ آیه 69.
55- به کتاب «قصص الأنبیا» ابن کثیر، ص 144 مراجعه کنید.
56- سوره بقره/ آیه 258.
57- سوره بقره/ آیه 258.
58- سوره بقره/ آیه 258.
59- سوره بقره/ آیه 258.
60- سوره عنکبوت/ آیه 26.
61- «دراسه مقارنه بین القرآن و التورات»، دارالشوون الثقافیه العامه، بغداد، 2001م، ص 190.
62- به کتابهای: عفیف طباره، ص 119، و ابن کثیر، ص 145، و ظفرالاسلام خان، ص 8 (منابع قبلی) نگاه کنید.
63- سوره الأنبیاء/آیه 71.
64- سوره فرقان/ آیه 31.
65- به نقل از کتاب «الزهد»، از طرف «ترمذی»، «ابن ماجه»، «دارمی» و «احمد بن حنبل»، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است.
66- به نقل از «صحیح ترمذی».
67- به کتاب «دراسه مفارقه بین القرآن و التورات ...»، ص 205 مراجعه کنید.
68- سوره حجرات/ آیه 13.
/ج