جنبش صهیونیسم و «هرتزل» (2)

آلمان در پایان قرن نوزدهم، به عنوان یکی از دول بزرگ مطرح بود، لذا با بریتانیا در به دست آوردن مستعمره هایی در افریقا و استفاده از آن برای راه اندازی تجارت خارجی خود به خاورمیانه، به رقابت برخاست. در همین اثنا اخباری
سه‌شنبه، 17 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنبش صهیونیسم و «هرتزل» (2)
جنبش صهیونیسم و «هرتزل» (2)

 





 

کوششهای «هرتزل» در آلمان

آلمان در پایان قرن نوزدهم، به عنوان یکی از دول بزرگ مطرح بود، لذا با بریتانیا در به دست آوردن مستعمره هایی در افریقا و استفاده از آن برای راه اندازی تجارت خارجی خود به خاورمیانه، به رقابت برخاست. در همین اثنا اخباری در مورد زمان دیدار امپراطور آلمان «ویلهلم دوم» از قدس، منتشر شد، البته پس از دیدار او با سلطان عبدالحمید عثمانی؛ چرا که آلمان در آن زمان، تنها کشور دوست امپراطوری عثمانی بود. هرتزل از موقعیت پیش آمده و دوستی بین دو کشور [آلمان و عثمانی] استفاده خود را آماده کرد تا با امپراطور آلمان در آستانه دیدار کند، همین طور هم شد و او در 19 اکتبر سال 1898م. با امپراطور آلمان دیدار کرد و به او پیشنهاد داد تا یک شرکت قانونی برای رشد و توسعه اراضی تحت اداره صهیونیستها و زیر نظر آلمان، از طریق مهاجران یهودی، تأسیس شود، تا فرهنگ و تمدن آلمان به واسطه آنان به خاورمیانه آورده شود.
این مطلب را نیز هرتزل به امپراطور آلمان یادآور شد و گفت: «زبان کنفرانس صهیونیستی ما، همان زبان آلمانی است»(1) آن گاه، هرتزل موارد فریبنده دیگری را نیز به امپراطور پیشنهاد کرد، مانند: امکان ایجاد یک راه زمینی که دریای مدیترانه را به خلیج فارس وصل کند و بر سواحل اقیانوس هند مشرف باشد، البته با اموال و سرمایه گذاریهای یهودیان، که تحقق همین پروژه می تواند منافع تجاری بسیاری زیاد و نفوذ گسترده ای را برای آلمان به وجود آورد.
آن گاه هرتزل در پایان این دیدار، از امپراطور آلمان درخواست کرد تا دیدار دیگری با او در فلسطین و پیش از ورود به قدس داشته باشد؛ چرا که او (هرتزل) نماینده کل یهودیان جهان است. و امپراطور به او اجازه داد تا با او در فلسطین دیدار کند. هرتزل پس از این دیدار فوراً «استامبول» را ترک کرد و به سرعت از طریق دریا به «اسکندریه» ی مصر رفت و از آن جا رهسپار بندر «یافا» در فلسطین شد. در آن جا هرتزل با سه تن از پیروانش، نزدیک دروازه مستعمره «مکفه اسرائیل»، نزدیک به شهر قدس، به استقبال امپراطور رفت و به محض ورود او، هرتزل در برابر امپراطور به سخنرانی پرداخت و از او بسیار ستایش و با احترامات فائقه خوشامدگویی و استقبال کرد، و آرزو کرد این دیدار شروع بسیار خوبی برای همگان باشد، و از جمله آنها، یهودیانی که چشم به کمکهای امپراطور دارند. (2) اما امپراطور در قبال پیشنهادهای هرتزل با چنین مضمونی جواب ردّ داد: اگر چنین دخالتهایی از جانب آلمان در امور متعلق به امپراطوری عثمانی صورت گیرد، یقیناً کشورهایی مانند بریتانیا کبیر، فرانسه و روسیه را نگران و بیمناک خواهد کرد!(3)
هرتزل پس از آن همه رنج و زحمت سفر از آستانه تا قدس، تلخی شکست و ناکامی را قویاً احساس کرد و پس از پایان دیدار امپراطور آلمان از سرزمین فلسطین و قدس، دولت آلمان بیانیه زیر را صادر کرد: «آلمان ضمن احترام کامل به حاکمیت سلطان، خواهان تحقق رفاه و رونق اقتصادی در امپراطوری عثمانی است.»(4) همین بیانیه باعث شد هرتزل به شدت ناراحت شود، اما به هر حال او دست از کوشش و تلاش برنداشت، بلکه این بار نامه ای طولانی و مفصل به «دوک بارن بزرگ»، حاکم ایالت «بارن» آلمان، که همسرش علیه امپراطور آلمان است، نوشت و از او خواست، توصیه ای را از امپراطور آلمان به سلطان عثمانی بگیرد تا امکان اسکان و «توطین» یهودیان در مناطق مشخصی و حتی کوچکی در فلسطین-خارج از منطقه قدس-فراهم شود، و از این رهگذر امپراطور آلمان خواهد توانست که بخشی از فلسطین را تحت الحمایه خود قرار دهد، بدون این که کم ترین خطری برای آلمان به وجود آید، که در نهایت همه منطقه آسیای صغیر ترکیه عثمانی تحت نفوذ امپراطوری آلمان قرار می گیرد. اما این تلاش و تقلّا هم به خَجَل و فَشَل منتهی شد!

هرتزل یک بار دیگر نزد سلطان عبدالحمید می رود

این بار نیز هرتزل موفق شد-با وساطت برخی از کارمندان بلندپایه کاخ «یلدز» که با آنها طرح دوستی ریخته بود-با سلطان عبدالحمید ملاقاتی داشته باشد. این دیدار دو ساعت به طول انجامید، و هرتزل، آغاز آن را به تعارفات دوستانه و مدح و ستایش سلطان و جلب و نظر مساعد او نسبت به یهودیان اختصاص داد، و به او گفت: «یهودیان مدیون شما هستند، هرگز محبتهای آن حضرت و اسلاف بزرگوارانتان نسبت به خودشان را در این امپراطوری معظّم فراموش نمی کنند، و ما نیز-بندگان یهودی شما-هرگز دعاها و توسّلات خود را نزد خدای متعال دریغ نکرده و از یاد نخواهیم برد».
سلطان عبدالحمید پس از شنیدن این تعارفها و چاپلوسیها، فوراً وارد اصل مطلب شد و پرسید: «من بهتر می بینم که به اهداف و مقاصد شما آشنا شوم.» در این جا هرتزل گفت: «ما جسارتاً از سرورمان درخواست می کنیم اجازه فرمایند بندگان اعلیحضرت، یهودیان، امکان سکونت در فلسطین را داشته باشند.» سلطان پاسخ داد: «من فکر می کنم که قوم شما [یهودیان]، بدون هیچ گونه تبعیض و به صورت برابر با دیگر هموطنان در این امپراطوری زندگی می کنند، آیا از این بابت شما شکایت یا گلایه ای دارید؟ منظور این که آیا دولتمردان ما با شما به شیوه های نابرابر و تبعیض آمیز رفتار می کنند که ما از آن مطلّع نیستیم؟!»
هرتزل گفت: «نه سرورم، استغفرالله، بلکه ما ملتمس اختصاص دادن فلسطین به یهودیان هستیم که صد البته مالکیت آن به شما تعلق خواهد داشت. با این همه ما حاضریم به قیمت آن را-بیش تر از بهای واقعی آن-نقداً بپردازیم و به شخص شما نیز حاضریم یک میلیون لیره طلا تقدیم کنیم.»
سلطان عبدالحمید به هرتزل گفت: «مطمئن باش که زمین نیاکانمان به دینار و درهم فروخته نمی شود؛ چرا که اجداد ما همه چیز خود را در راه آن فدا کردند، لذا ممکن نیست که ما نسبت به یک وجب آن کوتاهی کنیم.»(5)
البته سلطان در این دیدار بیش تر شنونده بود تا گوینده؛ او به عمد به هرتزل مجال می داد تا بیش تر سخن بگوید و هر آن چه در ذهن و ضمیر خود-از اندیشه ها، طرحها و موضوعها دارد-بیرون بریزد و آنها را آشکار کند، اما همین راه و روش زیرکانه سلطان عبدالحمید باعث شد هرتزل فکر کند که در این مأموریت موفق شده است. ولی نه مثل همیشه، در پایان متوجه شد که خود او شکست خورده و در مورد سلطان عبدالحمید سخت اشتباه می کرده است، و به خوبی به این نتیجه رسید که تلاشهای او با سلطان به راه مسدودی منتهی می شود.
البته نظر دکتر احمد نوری النعیمی این است که هرتزل در زمینه پیشنهادهای خود در مورد وام دادن به دولت عثمانی موفق نبود، و آن دو دلیل داشت:
1) هرتزل و جنبش صهیونیسم، هرگز بودجه مالی مخصوصی برای انجام این مأموریت در نظر نگرفته بودند.
2) گرچه دولت عثمانی از نظر مالی و اقتصادی-در زمانی که سلطان عبدالحمید زمام امور را به دست گرفت- به حالت ورشکستگی رسیده بود، اما در دوران عبدالحمید اوضاع بهتر شد، و آن وقتی که کشورهای اروپایی به این مهم قیام کردند، سلطان عبدالحمید نیز خود سیاست های مالی کارساز و موفقی داشت.

هرتزل، قبرس را نیز به عنوان وطن یهود در نظر گرفته بود

شخصیت هرتزل را از لابلای روند حوادث تاریخی جنبش سیاسی و مانورهای دیپلماسی او می توان شناخت، که واقعاً با صبر و استقامت، و با جرئت و جسارت بود، و رؤیاها و آرزوهای دور و درازی داشت که دائم دغدغه فکری او شده بود و از ذهن و اندیشه او دور نمی شد، تا آن جا که همه کوششهای خود را در راستای تحقق همان اهداف و آمال صرف کرد. گرچه این احساس را داشت که او نسبت به سرزمین مقدس (فلسطین)، هیچ حقی ندارد، اما شخصیت یهودیت فریبکارانه سودجویانه و پر از خباثت هرتزل در سلوک و رفتار آزمندانه اش نمایان بود؛ چرا که او با جدیّت و سماجت تمام تلاش می کرد و به خاطر فلسطین نزد دولت عثمانی به واسطگی روی آورد. او حتی راضی بود قطعه زمینی کوچک را به دست آورد و در آن شهرکهای یهودی را برپا کند، لذا دست به اقدامات و تلاشهای زیادی با دولت عثمانی زد، و مبالغ و اموال هنگفتی را «سخاوتمندانه» به آنان پیشنهاد می کرد. اما همه آن تلاشها و کوششها در برابر درایت و آگاهی سلطان عبدالحمید-همان طور که اشاره شد-به باد فنا رفت و نیست و نابود شد!
ناگفته پیداست که اولین هدف او، برای تشکیل دولت یهود، فلسطین بود، اما در عین حال در مورد جزیره قبرس-در صورت تحقق نیافتن آرزوی دیرینه در فلسطین-هم فکر می کرد، لذا او (هرتزل) در یکی از یادداشتهای روزانه اش می نویسد: «اولین محلی که پس از فلسطین در مورد آن فکر کردم، قبرس بود.» ولی او بر سرزمین موعود که هماهنگ و منسجم با عواطف و احساسات یهودیان است، تأکید بیش تری داشت، به خصوص آن که او سعی می کرد خود را با چشم انداز جمعیتیهای یهودی «دوستداران صهیون» که به هیچ سرزمین دیگری برای جایگزینی با فلسطین، رغبتی از خود نشان نمی دادند، منطبق سازد، بالاخره هرتزل کسانی را یافت که در رابطه با این جایگزین (قبرس) با او موافق بودند، مانند سرکرده «دیوید تریتس» که یک یهودی صیهونیست افراطی، متعصب و از اعضای برجسته سازمان صهیونیسم جهانی بود.
نظر تریتس این بود که باید مستعمره های یهودی را فعلاً در جزیره «قبرس» و صحرای «سینا» به وجود آورد. او این دو منطقه را بخشی از فلسطین می دانست، یا به عبارت دیگر، آن جاها را معبر و پلی تلقی می کرد که به سوی سرزمین مقدس منتهی می شود، لذا او با شوق و ذوق هر چه تمام تر، و با اصرار و سماجت مسئله «قبرس» را در برابر افکار عمومی یهودیان و صهیونیستها دامن می زد. از این رو پیش تر از تشکیل کنفرانس سوم صهیونیستی، در سال 1889م. برای این طرح تبلیغ و ترویج می کرد، و این گونه بود که هرتزل به هر حال کسی را یافت که او را در هدف دومش [قبرس] یاری می کرد. دلیل اهتمام هرتزل به این مسئله، این است که او نامه ای را به «فوزی بیک» دبیر کل اوّل امور خارجه دولت عثمانی فرستاد و به او اطلاع داد که مسیر حرکت جنبش صهیونیسم، به سمت مستعمره کردن جزیره قبرس، با توافق بریتانیاست، زیرا دولت عثمانی پیشنهاد جنبش صهیونیسم را قبول نکرد که موطن یهودیان در فلسطین باشد.
تریتس هم دیدارها و سفرهایش را از سر گرفت، لذا از قبرس دیدن کرد و با نماینده عالی رتبه انگلستان در آن جا دیدار کرد، و طرح و برنامه خود را در مورد آینده قبرس و اهمیت موضوع مهاجرت یهودیان به آن جا، و توسعه تدریجی مسئله اسکان آنان در آن، و گرفتن تضمینهای لازم از دولت بریتانیا در این خصوص، با او در میان گذاشت، و برای دولت بریتانیا این موضوع را توضیح داد که آمدن یهودیان به قبرس، به مثابه اولین گامی است که ورود ما را به سرزمین موعود فلسطین زمینه سازی می کند.
خلاصه پس از تلاشهای فراوان و کوششهای بسیاری که از جانب تریتس صورت گرفت، همه با شکست مواجه شد، در حالی که هرتزل از ایده قبرس هنوز دست بر نداشته بود، تا جایی که او در سالهای بین 1902-1903م. دوباره به چندین اقدام سیاسی-دیپلماسی روی آورد تا بلکه از مقامات بریتانیا مجوز سپردن جزیره قبرس و بندر «العریش» مصر به عنوان مستعمره هایی برای اسکان یهودیان را به دست آورند، و در این رابطه با سرمایه گذار معروف مستعمره های یهودی نشین «لرد روچیلد» رایزنی کرد و او طرحها و نقشه های هرتزل را تأیید کرد.(6) اما تمامی این تلاشها و کوششها در ارتباط با طرح انتخاب صحرای سینا، یا قبرس یا دولت «کنگو» و یا جاهای دیگر برای اسکان و «توطین یهودیان، صرفاً مصرف سیاسی «هرتزلی» منطقه ای داشت و بس؛ چرا که همه این طرح و نقشه ها، هرگز آن هدف اصلی در مورد فلسطین را تغییر نداد؛ از این رو هرتزل در این رابطه می گوید: «آمال و آرزوهای ما در تحقق اهداف نهایی، در هیچ روزی، این گونه قوی و مستحکم نبوده است که اکنون هست، زیرا مبارزه من به خاطر صهیون پیوسته قوی تر، بزرگ تر و به برکت نیرویی که به دست آورده ایم و شرایط جدیدی که به نفع ما دارد، رقم می خورد، مستحکم تر شده است.»(7)
هرتزل در سال 1904م.مُرد، در حالی که هنوز تلاش های او به ثمر ننشسته بود و با مرگ او مسئله تصمیمات انتخاب محل تجمع موقّت برای یهودیان در خارج از اراضی فلسطینی منتفی شد، و بالاخره این توصیه ها در کنفرانس هفتم جولای 1905م. به تصویب رسید.

جنبش صهیونیسم بعد از مرگ هرتزل

پس از مرگ هرتزل، دکتر «حییم وایزمن» یهودی صهیونیست روسی تبار، به عنوان رئیس سازمان صهیونیسم جهانی شد و روسیه را ترک کرد و شتابان به طرف انگلستان رفت، به خصوص پس از آن که اطلاع پیدا کرد که کنفرانس دانشمندان لندن در سال 1907م. به چه سرنوشتی دچار شد.(8) در آن جا به عنوان استاد شیمی در دانشگاه «منچستر» مشغول به کار شد و در همین جا بود که او با دولتمردان انگلیس امثال: «لردسسیل جری»، «وینستون چرچیل»، لرد «بالفور»، «هربرت ساموئیل» و دیگران تماس گرفت و به رایزنی پرداخت تا زمینه را برای ایجاد یک «وطن» ملّی برای اسکان و توطین یهودیان در فلسطین فراهم سازد و حکم یک پل ارتباطی را بین صهیونیستها و استعمارگران ایفا کند.
در این مقطع خاص از تاریخ معاصر، شرایط نظامی و سیاسی جهان بیش ترین کمکها و پشتیبانیها را به صهیونیسم کرد تا بر روی پای خود بایستد و توان کافی پیدا کند؛ چرا که تضاد و دشمنی بین کشورهای استعمارگر آن زمان به اوج خود رسیده بود و جنگ جهانی اول، عملاً یک جنگ استعماری بود. از این رو صهیونیسم، در آن شرایط خاص، به توانایی مالی و رعب آور مجهز شد، و به همین دلیل همواره در میانه آن همه رویدادهای پیچیده روابط بین المللی در پی فرصت مناسب می گشت تا این که بالاخره آن زمان سرنوشت ساز فرارسید، لذا صهیونیسم می باید به یکی از دو اردوگاه در حال جنگ و نزاع در صحنه جهانی بپیوندند تا در نهایت، به هنگام پیروزی یکی از آنها بر دیگری، بتواند امتیازهای خاص خودش را کسب کند!
شاید جای تعجب باشد که جنبش صهیونیسم، در یک زمان سعی می کرد با هر دو اردوگاه متخاصم در جنگ (متحدین و متفقین)، ارتباط برقرار کند، لذا درهمان زمان که «حییم وایزمن» تلاش فوق العاده ای را مبذول می کرد تا از «متفقین» با مشارکت فرانسه، بریتانیا، روسیه، بلژیک و... وعده تشکیل وطن ملّی برای یهودیان در فلسطین را بگیرد، سران دیگر صهیونیستها نیز تلاش مجدانه ای داشتند تا همین وعده را از «متحدین» با مشارکت آلمان، اتریش، مجارستان و... کسب کنند، که در صورت پیروزی هر کدام بر دیگری، بتوانند به اهداف خود برسند. و همین طور هم شد؛ چرا که صدراعظم ترکیه، «طلعت پاشا» بیانیه ای صادر کرد که وزیر خارجه آلمان هم بعدها در سال 1918م. آن را تأیید کرد و وعده رسمی برای تشکیل موطن یهودیان در فلسطین را داد. از این رو می توان گفت که صهیونیستها در گیر و دار جنگ جهانی اوّل و صف بندی دو جبهه نبرد، نزاع (متحدین و متفقین) برای اشغال فلسطین به دست آورند، اما همزمان با پیروزی متفقین، بیانیه «بالفور» به صحنه آمد و وعده ترکی-آلمانی، در برابر طوفان پیروزی متفقین، از نقشه کیان سیاسی آن زمان محو و نابود شد.(9)
در طول سالهای بعد، رهبران جنبش صهیونیسم، طرحها و نقشه های استعماری خود را بر اساس عمل به سیاست امر واقع، پی گیری کردند، البته شرایط موجود در آن زمان هم به آنها (یهودیان) کمک کرد، لذا وضعیت نفوذ و سیطره صهیونیستها در فلسطین، پس از جنگ جهانی اول (1914-1917م.) پیشرفت شایانی پیدا کرد، به خصوص پس از ورود ارتش بریتانیا به فرماندهی جنرال «لنبی» در سال 1917م. به شهر قدس که عملاً ژست پدران روحانی دوران جنگهای صلیبی را به خود گرفته بود، در بدوِ رسیدن به شهر قدس، لنبی، آرزوهای پادشاه صلیبی خود «ریچارد قلب الأسد/دل شیر» را این گونه بیان می کند که: «امروز جنگهای صلیبی به پایان رسید!»(10)
در این برهه از زمان و در حالیکه جنبش صهیونیستی به رهبری هرتزل از تجمیع و توطین یهودیان در فلسطین به دلیل مخالفت دولت عثمانی عاجز مانده بود، عمر دولت عثمانی به پایان رسید و جهان عرب و سرزمین فلسطین که قرار بود در آن رژیم صهیونیستی برپا شود به خودی خود از آن امپراطوری جدا شدند.(11)
مورّخان دوران معاصر در مورد علل و انگیزه هایی که بریتانیا را به سمت و سوی اعلامیّه بیانیه بالفور سوق داد، اشتراک نظر ندارند، بلکه شیوه ها و اندیشه های گوناگونی در این رابطه بیان کرده اند. اما من ضروری نمی دانم که به بررسی همه جزئیات آنها بپردازم؛ چرا که من خلاصه مطلب را در این می بینم که اهداف اساسی ای که بیانیه بالفور در پی آن بود، در واقع همان اهداف استعمارگران است، به خصوص تحقق طمعها و آزمندیهای بریتانیا، و نیز به تاراج بردن خیرات، برکات، منابع و منافع ملل منطقه؛ خاصه این که بریتانیا متوجه این نکته بود که یهودیان تنها دوستانی هستند که می توانند در منطقه عربی به آنها اعتماد کند؛ چرا که جنبش صهیونیسم از همان ابتدای تولد یک حرکت و جنبش انگلیسی است، نه صرفاً یهودی!

نتایج و پیامدهای مترتّب بر بیانیه بالفور

بیانیه بالفور را می توان به مثابه یک ضربت بی رحمانه و شدیدی تلقی کرد که انگلیس به اعراب و حرکت نوین آنها وارد کرد، از طریق بخشیدن فلسطین به یهودیان و حمایت از آنها با همه توش و توان. درست از زمانی که پای آنها به سرزمین فلسطین رسید، استعمارگر انگلیس، دروازه های فلسطین را برای کوچ یهودیان بازگذاشت و از «وایزمن» و دیگر رهبران یهود استقبال گرم و بی سابقه ای را به عمل آوردند، و آنها را برای تحقق آمال و آرزوهایشان، تشویق و ترغیب هم کردند.
از این رو در روز اوّل ماه جولای سال 1920م. حاکمیت نظامی در فلسطین به پایان رسید، و به جای آن، حاکمیت مدنی با حضور نماینده عالی رتبه انگلیس «هربرت ساموئیل» که خود یک یهودی صهیونیستی و در سال 1916م. وزیر خارجه انگلستان بود، آغاز شد. او حکم مأموریت خود را از طرف دولت انگلیس در آن روز دریافت کرد. البته نباید فراموش کرد که این نماینده انگلیسی یهودی-صهیونیستی بسیار باهوش و حیله گر و در عین حال خبیث، رذل و بدجنس بود. او اگرچه منسوب به طایفه یهودیان بود و نسبت به جنبش صهیونیستی نیز احساس دلسوزی و مُدارا داشت، اما در عین حال حفظ منافع بریتانیا را در مرتبه اول اهمیت می دانست، لذا سیاست او، هم به بیانیه بالفور و برپایی وطن ملّی برای یهودیان در فلسطین وفادار بود و هم با رهبری جنبشهای ناسیونالیستی عربی سر و سرّی داشت. از این رو، بلافاصله پس از مستقر شدن هربرت ساموئیل در پست و منصب جدید خود، تنها در همان سال اوّل اجازه داد 16500 مهاجر یهودی به فلسطین وارد شوند.
اساساً منصوب شدن او به عنوان «نماینده عالی رتبه دولت بریتانیا در فلسطین» بیش تر به این خاطر بود که عواطف و احساسات یهودیان به نفع انگلیس برانگیخته شود و طبقه مورد نظرشان (یهودیان) را از سراسر جهان آن روز به فلسطین برگردانند و این که بالاخره «ارض موعود» و سرزمین مقدس (فلسطین) تحت حاکمیت یهودیان درآمده است، تا همین امر باعث شود یهودیان با شوق و رغبت فزاینده ای به فلسطین مهاجرت کنند.
در این رابطه ساموئیل بیاناتی دارد که در آن می گوید: «یقیناً سیاست دولت فخیمه انگلستان و شخص پادشاه معظم بر این استوار است که آن قدر یهودیان را به مهاجرت به فلسطین تشویق و ترغیب کند تا این که کاملاً بر آن سرزمین استیلا پیدا کنند و امکان تأسیس حکومت یهودی برای آنها در فلسطین فراهم شود.»(12)
همان طور که اشاره شد، این نماینده عالی رتبه انگلیس، از همان روز اول که به فلسطین وارد شد، دقیقاً طبق نقشه از پیش طرّاحی شده عمل کرد، لذا ابتدا یک دستگاه حکومتی تحت عنوان «اداره مستعمره انگلیس» به وجود آورد تا رفته رفته یهودیان برای تحویل گرفتن زمام امور حکومتی در فلسطین آماده شوند و دولت بریتانیا هم به این مقدمه چینی و آمادگی یهود برای حکومت بر فلسطین کمک می کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- به کتاب «تاریخ الحرکه الصهیونیه»، آلن تایلور، (مأخذ سابق)، ص 17، و نیز به کتاب «اسرائیل بین المسیر و المصیر» دراسه فی تکوین الدوله و مستقبلها، صابر عبدالرحمن طعیمه، القاهره، 1973م، مکتبه القاهره الحدیثه، ص 48 مراجعه کنید.
2- به کتاب «الایدلوجیه الصهیونیه»، محمد وجدی بکرالدبّاغ، (مأخذ سابق)، ص 51-53 مراجعه کنید.
3- به کتاب «تاریخ الحرکه الصهیونیه»، آلن تایلور، (مأخذ سابق)، ص 17.
4- به کتاب «اسرائیل بین المسیر و المصیر»، صابر عبدالرحمن، (مأخذ سابق)، ص 48 مراجعه کنید.
5- به کتاب «اثرالاقلیه الیهودیه فی سیاسه الدوله العثمانیه تجاه فلسطین»، دکتر احمد نوری النعیمی، (مأخذ سابق)، ص 94، به نقل از: Eban.op.ci.tp.335.
6- به کتاب «بروتوکولات حکماء صهیون»، عجاج نویهض، (مأخذ سابق)، ص 57 مراجعه کنید.
7- به کتاب «المطامع الصهیونیه التوسعیه»، عبدالوهاب الکیالی(مأخذ سابق)، ص 50، مراجعه کنید.
8- کنفرانس 1907م. را باید به عنوان یک کنفرانس بین المللی بزرگ به شمار آورد که دولت بریتانیا آن را برپا کرد و جمعی از نخبگان و دانشمندان تاریخ، جغرافی، باستان شناسی و اقتصاد، و اربابان سیاست و رهبران پنج کشور بزرگ استعماری آن زمان که شامل: انگلستان، فرانسه، بلژیک، هلند و پرتغال بودند که از همین کنفرانس یک بیانیه سرّی صادر شد که در تاریخ بین الملل به دلیل انتساب آن به «کامبل بیزمان» نخست وزیر وقت انگلستان، تحت نام «بیانیه بیزمان» معروف شد. در این بیانیه این بند مقرر شد که خطری که دول استعمارگر را تهدید می کند، در دریای مدیترانه و به خصوص در دو بخش شرقی آن نمایان است؛ چرا که در این منطقه یک ملت یا امت واحدی زندگی می کنند که همه با هم همبستگی تاریخی دارند و زمینه های تجمع گرایی، پیوستگی و اتحاد از قبیل دین، زبان، آمال و میراث فرهنگی و تاریخی واحد را یکجا دارند. از این رو باید این منطقه را تجزیه کرد و ملتهای منطقه را عقب مانده، متفرق و در حال جنگ و نزاع نگه داشت. لذا ضرورت دارد بخش آفریقایی آن را از بخش آسیایی جدا کرد، به همین خاطر کنفرانس مذکور پیشنهاد کرد که: «باید یک مانع انسانی قوی و بیگانه، این دو بخش را از هم بگسلد و جدا کند، و نیز باید ارتباط دو بخش آفریقایی و آسیایی این منطقه را به دریای مدیترانه قطع کند، تا آن جا که باید یک قدرتی در نزدیکی «کانال سوئز» به وجود آید که دوست و همکار استعمارگران، و دشمن اهالی منطقه باشد.» از همین جا خشت اول «بیانیه بالفور» گذاشته شد؛ یعنی در سال 1907م. در انگلستان و نه در سال 1917م. در ارتباط با بخشیدن فلسطین به قوم یهود به عنوان وطن ملی دائم آنان!
در ضمن به کتاب «الموسوعه الفلسطینیه»، صبحی سعید طوقان، 1964م، ص 4 و همچنین به کتاب «فلسطین الام و ابنها البار عبدالقادر الحسینی»، عیسی خلیل محسن، (مأخذ سابق)، ص 65 مراجعه کنید.
9- به کتاب «الموسوعه الفلسطینیه»، صبحی سعید طوفان، ص 5 مراجعه کنید.
10- در همان موقع مجله «بینش» انگلیسی زبان، رسماً کاریکاتوری را از پادشاه «ریچارد قلب الاسد» منتشر می کند که در حال گفتن این عبارت بود که:«هم اکنون رؤیای من تحقق پیدا کرده است». در ضمن این تصویر تحت این عنوان آمده بود که: «آخرین حمله صلیبیها!»، به کتاب دکتر محمد عماره، (مأخذ سابق)، ص 39 مراجعه کنید. و مترجم نیز می گوید که «بوش پسر» هم در جنگ علیه به اصطلاح تروریسم، مدعی تجدید حیات دوباره جنگهای صلیبی علیه مسلمانان شد!
11- «ویلیام کارل» در کتاب خود «احجار علی رقعه الشطرنج» می گوید: «یهودیان جنگ جهانی اوّل را برپا کردند تا کار دولت عثمانی را یکسره و زمینه را برای به وجود آمدن دولت یهودی در فلسطین آماده کنند، و نیز جنگ جهانی دوم را به وجود آوردند تا به رژیم حکومت صهیونیستی فعلیّت بخشند.» و نیز به کتاب «واقعنا المعاصر»، محمد قطب (مأخذ سابق)، ص 382 مراجعه کنید.
12- به کتاب «القضیه الفلسطینیه فی مختلف مراحلها»، محمد عزّه دروزه، الجزء 1، منشورات المکتبه، العصریه، صیدا، بیروت، ص 31 مراجعه کنید.

منبع مقاله: آغا، ماهر احمد؛ (1389)، یهودیان فتنه گران تاریخ: پژوهشی تاریخی پیرامون جنگ تمدن یهودیّت و قطعیّت زوال اسرائیل، ترجمه محمدرضا میرزاجان (أبوامین)، تهران: قدر ولایت



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط