نقد و بررسی بیانیة ونکوور، کانادا- شهریورماه 1369
9- شناخت انسان (نسبت به خود) عامل تعیین کننده اساسی ارزشهای اوست، این ادراک مفهوم «خود» را در ارزیابی منافع شخصی تعیین میکند. بنابراین فقر ایدئولوژی همراه با نگرش انسان به خود به عنوان چرخ دندانه ماشین موجب کاهش ارزشها میگردد.در این مورد نیز باید گفت: نمیتوان کاهش ارزشهای والای انسانی را نتیجه عدم شناخت انسان درباره خود انسان دانست: زیرا در دوران معاصر، علوم انسانی- نه در حد مقایسه با سایر علوم مادی و تکنولوژی- گسترش یافته و به عمق نسبی رسیده است. اگر چه این عمق و گسترش در خور آنچه که میبایست در معارف مربوط به انسان انجام بگیرد، صورت نگرفته است، ولی همین مقدار علم و معرفت درباره انسان، میتوانست ارزشهای او را تثبیت نموده و او را از پذیرش آن ارزشها برخوردار کند.
وانگهی مگر معارف تثبیت شده ما درباره انسان و ابعاد و ارزشهای او که در گذرگاه قرون و اعصار نصیب او گشته است و همین امروز در گنجینههای کتابخانههای بسیار معظم، و حتی کتابخانههای محقر هر جامعه و شهر وجود دارد، برای اثبات و تطبیقات ارزشهای انسان کافی نیست؟! قطعاً کافی است، اگر ما بتوانیم یک کتاب اخلاقی و سازنده انسانی را به طور دقیق بررسی و آن را مورد تحقیق و تطبیق بر زندگی طبیعی و «حیات معقول» خود قرار بدهیم، بدون تردید میتوانیم با همان مصالح زیربنای عالی، کاخ انسان با ارزش را استوار بسازیم، اگرچه برای ساختن دیوارها و دیگر اجزاء این کاخ باشکوه نیاز به معلومات و معارف گستردهتری داشته باشیم که بدون کمترین نومیدی کاذب در همین دوران نیز میتوانیم آنها را تهیه و به کار ببندیم.
اینکه «باید شخصیت انسانی را طوری تربیت کرد که حیات و شخصیت دیگر انسانها را مورد احترام قرار داده و حقوق آنان را ادا نماید «مطالب و رهنمودهای بسیاری حتی در کتابهای به ظاهر ناچیز و در روستاهای دور از شهرهای کشورهایی که از حداقل تمدن برخوردار هستند، میتوان پیدا کرد؛ چه رسد اصول دیگری را که مقدار فراوان از آنها در فطرت پاک آدمیان وجود دارد و فقط کوشش برای به فعلیت رساندن آنها لازم است.
با توجه به این مطلب نمیتوان گفت ما به جبر روزگار در فقر ایدئولوژیکی به سر می بریم؛ زیرا همانگونه که اشاره کردیم آن مقدار از ایدئولوژی را که همه انسانها را درباره ارزشها قانع بسازد در دسترس انسانها وجود دارد و با این همه رسانههای گروهی مانند رادیو و تلویزیون و روزنامه و انواعی گوناگون از وسایل تبلیغ و کارهای هنری بسیار شگفتانگیز مانند فیلمها و نمایشنامهها و غیرذلک به آسانی میتوان بار دیگر ارزشهای انسانی والا را احیاء نمود. این نهضت و انقلاب انسانی درباره احیای ارزشها که بسیار با دقت و خلوص باید انجام بگیرد، به طور قطع انسان را میتواند از دندانههای چرخ ماشین ناآگاه تغییر داده و به انسان فهیم و مدرک تبدیل کند که از آزادی واقعی در تعیین سرنوشت خود بهرهمند باشد و بالاخره در مسیر «حیات مقعول» به حرکت درآید.
10- معهذا پیشرفتهای علمی قرن حاضر نشان دادند که این دیدگاه ماشینی «مکانیکی» نسبت به جهان را نمیتوان تنها در زمینه علم محض نگهداشت، بنابراین، مبنای عقلانی در مورد شناخت ماشینی بشر ارزش خود را از دست داده است.
باید بگوییم شناخت ماشینی بشر از دیدگاه ماشینی که او را به دندانههای چرخ ماشینی درآورده است هرگز و در هیچ تاریخی مبنای عقلانی نداشته است تا در دوران ما ارزش خود را از دست بدهد. در طول تمامی قرون و اعصار از آغاز تاریخ معرفت بشری حتی در ماقبل دوران نگرشهای علمی و فلسفی رسمی درباره وضع روانی و معنوی خود اطلاع داشته و از داشتن بعد خودآگاهی و آزادی و اختیار و احساس تکلیف و وظیفه در فوق انگیزههای مادی آگاهیهایی را از خود نشان داده است. متأسفانه معمولاً هنگامی که بشر در یک موضوع خود را خیره میکند و در آن فرو میرود مانند مادیات، همه موضوعات دیگر را نادیده میگیرد و گویی اصلاً چنان مضوعاتی وجود نداشته است! این اسارت و به دام افتادن که اغلب افراد انسانی را گرفتار نموده است و هم چنین متقابلاً قدرت و تلاش برای آزادی از آن، هیچ اختصاصی به دیروز امروز و فردا ندارد. و به قول مولوی:
رگرگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور
بنابراین بهتر است به جای «مبنای عقلانی در مورد شناخت ماشینی بشر ارزش خود را از دست داده است»، این طور نوشته شود که: «امروزه بار دیگر بشر متوجه شده است که عقلانی تلقی کردن شناخت ماشینی بشر از طرف سودجویان و سلطه طلبان بر بشریت تحمیل شده و حتی متأسفانه متفکران را نیز به انحراف کشانده بود، و این تلقی و تلقین غلط بوده و مستند به حقایق و واقعیات نبوده است.»
11- بر همین اساس ارزشهای انسانی در این دیدگاه جدید علمی به ارزشهایی بسط مییابد که با ارزشهای پذیرفته شده در فرهنگهای پیشین سازگاری دارند. ما در چارچوب پندارهای مشترک انسانها که در سایه پیشرفتهای علمی و فرهنگی اخیر حاصل شده است میتوانیم آیندهای را تصور کنیم که در آن انسان خواهد توانست زندگی با عظمت و هماهنگ با محیط زیست خود داشته باشد.
اگر صاحبنظرانی که این بیانیه را در ونکوور کانادا صادر نمودند به جای این جمله: «که با ارزشهای پذیرفته شده در فرهنگ پیشین سازگاری دارند»، منطقیتر بود. توضیح اینکه کلمه «گذشته» و «گذشتگان» و «قدیم» و «قدما» و «قرون و اعصاری که در پشت سر گذاشته شده است» و غیر ذلک نوعی کهنهگی و فرسودگی را در بر دارد که با حس نوگرایی انسانها که میتوان گفت از اصیلترین احساسات انسانی است، سازگار نیست. به همین جهت است که شما اگر بخواهید موضوعی را از ازرش بیندازید، کافی است بگویید: «آن موضوع قدیمی شده است»! در صورتی که قوانین مادی انسانی و پدیدههای طبیعی او هرگز کهنه نمیشوند، زیرا هر یک از افراد بشر که به این دنیا قدم میگذارد، با اعضاء و نیروها و استعدادهای تازهای به این دنیا وارد میشود که گذشت میلیونها سال بر زندگانی پدران و مادران او در روی زمین در تازگی آنها اثری نمیگذارد. یعنی هر کودکی که متولد میشود همه اجزای بدن او و همه نیروهای او در تازگی غیر از آن انسانی است که دهها سال پیش از او به دنیا آمده است. همین طور است نیروی تعقل و اندیشه و تجسیم و اراده و تصمیم و اکتشاف و وجدان با دهها فعالیتی که میتواند انجام بدهد و نیز نیروی شهود و پذیرش تعلیم و تربیت و آمادگی برای تجلی فروغ ملکوتی و اتصاف به صفت عالی انسانی و تخلق به اخلاق الله و تأدب و آداب الله و غیرذلک از نیروها و عناصر و ارکان و ابعاد معنوی آدمی.
این حقایق بدون تحت تأثیر قرار گرفتن از گذشت میلیونها سال بر زندگانی بنینوع بشر که در کره خاکی نشأت میگیرد، تازه قدم به این دنیا میگذارد. بنابراین هیچ احتیاجی به این نیست که امروزه برای اصلاح حال انسانها و تبدیل آنان از دندانههای چرخ ماشینی به انسانی آزاد و دارای محبت، و انسانی مسؤول در بالاتر از سوداگریها و انگیزههای مادی محض، به عقب برگردیم و از فرهنگ پیشین انسانها که در پشت سر خود گذاشتهاند، استمداد بطلبیم. و این یک اشتباه بسیار بزرگی است که حتی بنا به گفته یکی از شاگردان هایدگر که به اینجانب نقل کرده است، او گفته بود:
ما باید برگردیم و آن اصول عالی انسانی را که در دویست سال گذشته از آنها اعراض نمودهایم مورد تفکر مجدد و عمل قرار بدهیم!
همانگونه که مطرح نمودیم، فرهنگ سازنده ابعاد معنوی و روحانی انسانی همواره با موجودیت او وارد عرصه هستی میگردند. برای اثبات این حقیقت از دو راه میتوان وارد بحث و بررسی شد:
اول- از نظر روانی، هر انسانی که دارای مغز و روان معتدل بوده باشد، دارای بذرهای رویندهای از ابعاد فرهنگ معنوی و روحانی و اخلاق والای انسانی است که در هنگام تحلیل دقیق و صحیح روانی وی کاملاً آشکار میگردد، اگر چه باید مقداری وقت برای زدودن گرد و غبار غلیظ جنبه ماشینی افراطی انسان صرف شود تا آن بذرهای کاشته شده در نهاد انسانی با چهره واقعی خود نمودار گردد.
دوم- مطالعات دقیق و بیغرضانه در فراوانی پدیده پوچگرایی و انگیزههای خودکشی، که با تمام شگفتی در مترقیترین (باصطلاح) کشورها و پر رفاهترین سرزمینهای دنیا بیشتر از سایر کشورها در جریان است، به خوبی اثبات میکند که از اساسیترین عوامل و انگیزههای این نابسامانیها و ناهنجاریهای روانی، اعراض مردم از مذهب و معنویات است. و اگر ما چنین فرض کنیم که برای اصلاح حال روانی انسانها باید به عقب برگشته و فرهنگهای پیشین را از دورانهای گذشته برداشته و به عرصه جوامع امروزی دنیا بکشانیم، معنایش این است که در مردم امروز دنیا، بذرهای فرهنگ تعالی معنوی و روحی و اخلاق والای انسانی خشکیده است! و این نظریه با توجه به دو مطلب فوق و جملات قبلی نیز کاملاً تأیید میشود. در جملات قبلی چنین آمده است: «دیدگاهی دیگر در علوم معاصر، تصویر صنعتی خشک و بیانعطاف از جهان جای خود را به مفاهیمی دادهاند که جهانی را میسازند شکل گرفته از دادههای خلاّق دایمی که هیچ قانون مکانیکی قادر نیست آن را به زور متوقف نماید. انسان خود به صورت وجهی از انگیزش خلاّق درآمده، چنان به کمال با کل جهان در ارتباط است که در چارچوب صنعتی پیشین قابل بیان نبود.»
12- در نتیجه، خود آدمی از حالت چرخ دندهای بیاراده که محکوم به حرکت تحت فرمان یک ماشین عظیم است فراتر رفته، به وجهی از انگیزه خلاق آزاد مبدل میشود که بیواسطه و اساساً به جهان به صورت یک کل واحد پیوند میخورد.
در جملات فوق با سه بیان رویاروی میشویم که به خوبی تازگی و تجدد دایمی بعد معنوی انسان را میتواند اثبات نمایند:نخست اینکه- دادههای خلاق دایمی که هیچ قانون مکانیکی قادر نیست آن را به زور متوقف نماید.
دوم- انسان خود به صورت وجهی از این نگرش خلاق درآمده، چنان به کمال با کل جهان در ارتباط است که در چارچوب صنعتی پیشین قابل بیان نمیبود.
سوم- آدمی از حالت چرخ دندانهای بیاراده که محکوم به حرکت تحت فرمان یک ماشین عظیم است فراتر رفته به وجهی از انگیزه خلاقه آزاد مبدل میشود که بیواسطه و اساساً به جهان به صورت یک کل واحد پیوند میخورد.
اختلاف نظر ما در این است که صادرکنندگان بیانیه، این حالت تجدد و خلاقیت دایمی موجودیت آدمی را یک پدیده نوخاسته میپندارند و چنین قلمداد میکنند که این حالت برای انسان در دورانهای اخیر و پس از خسته شدن او از حالت دندانه ماشینی بروز نموده است، در صورتی که به نظر ما این حالت یک پدیده حادث و جدید نیست، بلکه یکی از مختصات بسیار اساسی آدمی است که همواره با نیروی خلاقه و آزاد از رسوبیهای فرهنگهای عارضی تاریخ به دنیا قدم میگذارند. صریحتر از مفاهیم سه گانه درباره تجدید خلقت آدمی با نیروها و استعدادهای جسمانی و روحانی، عبارتی است که در این بیانیه آمده است. عبارت چنین است: «درک عالم لایتناهی به هم پیوستهای که آهنگ حیات را تکرار میکند، و به بشر اجازه خواهد داد که دوباره با طبیعت یکی شود و ارتباط خود را در فضا و زمان با کل حیات و جهان ماده درک کند.»
13- نوع بشر حداکثر بهرهگیری را از جهان خارج مینماید، و از ظرفیت زندگی در محیط متحول فرهنگی- اجتماعی نیز به حد اعلا استفاده میبرد. بینش رو به رشد بشر در زمینه علوم دلالت بر این امر دارد که انسان میتواند ایمان گمشده و تجربیات معنوی و روحانی خود را به دست بیاورد. بحران کنونی که در نتیجه تصرف سیاره از سوی بشر به وجود آمده است، برای تدارک فردا و فرداهای دیگر به دیدگاههای جدید که ریشه در فرهنگهای مختلف دارند نیاز دارد.
ما در این جملات به چند مسأله بسیار اساسی باید توجه نماییم:
مسأله اول- اینکه گفته شده است: «نوع بشر حداکثر بهرهگیری را از جهان خارج مینماید.» بهتر این بود که به جای نوع بشر گفته میشد: قدرتمندان و آنان که دارای مهارتهای متنوع برای بهرهبرداری از مواد مفید زمین در خشکی و دریاها و فضاها هستند از جهان خارجی حداکثر بهرهبرداری را مینمایند.
مسأله دوم- این جمله که «بشر از ظرفیت زندگی در محیط متحول فرهنگی- اجتماعی نیز به حد اعلا استفاده میبرد...» باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد، زیرا اولاً: اگر بشریت واقعاً به این امر با اهمیت نائل آمده بود، یعنی در محیط متحول فرهنگی- اجتماعی به استفاده در حد اعلا توفیق یافته بود، هرگز این همه از فرهنگ معنویت و اخلاق والا و روحیات عالی انسانی بیبهره نبود، تا حدی که به دندانههای ناآگاه و بیاختیار ماشین عظیم زندگی اجتماعی امروزه درآید. ثانیاً این جمله (بشر از ظرفیت زندگی در محیط متحول فرهنگی- اجتماعی نیز به حد اعلا استفاده میبرد) با محتوای جملات پاراگراف ششم تضاد دارد، زیرا در آن پاراگراف چنین آمده است:
«تنها چیزی که فقدان آن محسوس است، اراده اجتماعی و سیاسی است.»
مسأله سوم- آیا کشف این حقیقت که انسان میتواند ایمان گمشده و تجربیات معنوی و روحانی خود را به دست بیاورد، ناشی از «بینش رو به رشد بشر در زمینه علوم بوده است یا هنگامی که علوم به اصطلاح امروزه - نه به معنای حقیقی آن که همواره میتواند با فرهنگ معنوی و روحانی انسانها هماهنگ به حرکت درآمده، هم خود را بارور بسازد، و هم علوم را از فعالیت در سطوح ظاهری هستی نجات بدهد - درباره انسان و زندگی با آسایش و (به اصطلاح) آرمانی او با شکست مواجه شده است، (6) تا آنجا که عدهای از صاحبنظران و دانشمندان را وادار نموده که در ونکوور (کانادا) جمع شده و فریاد انسانی برآورند که: ای مردم روی زمین تأخیر نکنید، زیرا همان تفسیری که درباره علم میکردید و با همان علم همه جا و همه موضوعات را مورد شناسایی و تصرف در جهان خارجی مینمودید، اکنون میخواهد شما را از روی زمین مرخص فرماید!! برخیزید و دیر نکنید که بقای بشر در خطر جدی افتاده است.
با توجه به مسائلی که در شماره 11 مطرح نمودیم، باید این حقیقت را بپذیریم که به بنبست رسیدن علوم، سخن انسان و زندگی طبیعی و حیات معقول اوست که صاحبنظران آگاه را متوجه این حقیقت کرده است که انسان به جز بعد مادی دارای ابعاد اخلاقی و معنوی و روحی بسیار مهم نیز است که بدون مراعات آنها بقای او در سیاره مسکونی که آن را زمین نامیده است، در خطر جدی قرار میگیرد. آیا همین جریان اثبات نمیکند که صاحبنظران خود باخته در مورد تفسیر علم، به طور ضروری و لازم باید از هم اکنون درباره تعریف علم تجدید نظر کنند و آن را طوری تعریف نمایند که به نابودی خود آنان منتهی نگردد و باعث نشود که امروز با نوشتن کتابهایی مانند «انسان موجود ناشناخته- (الکسیس کارل) و انسان مسلح و انسان گرسنه- (ویلی برانت) و هشت گناه بزرگ انسان متمدن- (کنراد لورانتس) و امثال این بیانیهها» نهایت ضعف خود را در برابر زندگی به اثبات برسانند. ما این مسأله را به عنوان یکی از راه حلهایی که برای رهایی بشر از کابوس نابودی لازم است، پس از بررسی و تحقیق بیانیه، مشروحاً مطرح خواهیم نمود.
14- تشخیص اینکه یک موجود انسانی، وجهی از پروسة سازندهای است که به جهان شکل میدهد، دید بشر را نسبت به خود بسط میدهد و او را قادر میسازد که خودخواهی را که سبب اصلی ناهماهنگی (ناسازگاری) میان افراد بشر و میان انسان و طبیعت است کنار بگذارد.
به عقیده ما در این بیانیه، عوامل قابل توجه رسیدن انسان به مرز تباهی تذکر داده شده است، یکی از اساسیترین آن عوامل عبارت است از بیماری بسیار خطرناک «خودخواهی» که گمان نمیرود کسی در قبح و وقاحت آن کوچکترین تردیدی به خود راه بدهد. همه کتب روانشناسی و اخلاقی و همه منابع مذهبی و به طور کلی هر اثری که درباره انسان و انسانیت مسأله سازندهای را مطرح کرده است، درباره زشتی این بیماری خانمانسوز صحبت به میان آورده است و هر فیلسوف و دانشمند و صاحبنظری که با انسان سروکار داشته است، در صدد تشخیص اقسام و هویّت و نتایج این مرض تباه کننده برآمده است. با این حال بدان جهت که تعلیم و تربیتهای صحیح به طور جدی برای تعدیل خودخواهی به کار گرفته نشده است، لذا در تمامی ادوار تاریخ، این بیماری بسیار سهمگین و در عین حال خوشایند، همه را مبتلا ساخته و کمتر کسانی بودهاند که توانستهاند از عهده معالجه آن برآیند.
ممکن است گفته شود: حال که شما در توصیف این بیماری و گسترش آن برای همه انسانها در همه ادوار تاریخ چنین نظر میدهید، پس چگونه خواهید توانست بشر را از این بیماری فراگیر و بنیان کن نجات بدهید؟ پاسخ این مسأله خیلی دشوار به نظر نمیآید، زیرا ما باید توجه کنیم به این حقیقت که بنینوع بشر وقتی که قدم به این دنیا میگذارد، یک درون صاف و فطرت پاک با خود میآورد که قابل هر گونه تربیت انسانی عالی است؛ و واقعیت آن نیست که هر انسانی با عناصر همه سرنوشتش با دست بسته وارد این دنیا میشود؛ زیرا اگر امر چنین بود، میبایست بشر در همان آغاز زندگی در این سیارة با اهمیت از بین برود، چرا که هیچ یک از شؤون زندگی بشر در امتداد بقاء بدون تعلیم و تربیت با اشکال گوناگونی که دارد امکانپذیر نیست و بدیهی است که موادی را که تعلیم و تربیتهای معمولی به عهده میگیرند، مربوط به آن زندگی است که در این دنیا میخواهد صورت تحقق به خود بگیرد نه آن پدیدههای مبهم (نمو)، (وراثت) که در درون انسانها به عنوان مبانی تعیین کننده سرنوشت معرفی میشوند. همه ما وجود این عوامل را در درون انسانها قبول میکنیم، ولی مسلم است که آنها به عنوان علل تامّه در زندگی بشر دست به کار نمیشوند. دلیل قاطع این مدّعا تأثیر شدید تعلیم و تربیتها و انعطافهایی است که بشر در موقع تغییر محیط زیست و یا بروز هر گونه عامل جدید از خود نشان میدهد.
حال که تغییر و تحول مستمر بشر در طول حیات مورد اعتراف همه انسانشناسان و دلایل علمی قابل تجربه است، پس هیچ معنا ندارد که ما بگوییم: انسان در زنجیر خودپرستی و لذتگرایی و نفعجویی چنان گرفتار و بسته به زنجیر جبر است که راهی برای نجات از آن ندارد! با نظر به این دلیل روشن، فقط کاری که باید انجام بگیرد تقویت تعلیم و تربیت در قرار دادن خودخواهی و خودپرستی در مسیر «صیانت ذات تکاملی» است و بس.
یعنی ما باید بکوشیم و به بشر بفهمانیم که تو میتوانی برای وصول به یک «حیات معقول» در هر دو قلمرو زندگی فردی و اجتماعی، ذات طبیعی خود را که همواره طالب اعتلای خویشتن است، به «خود انسانی عالی» (ذات در مسیر تکامل) تبدیل نمایی. و راه دیگری برای نجات پیدا کردن از این همه مصیبتها و ناگواریهای خانمانسوز جز این درمان وجود ندارد و باید همه ما در این مسیر و آماده کردن طرق این معالجه، دست به دست یکدیگر داده و با مرض کشنده خودخواهی در سرزمینهای متعددی از مغرب زمین و برخی از نقاط مشرق زمین تحقق یافته و تعدّی و ظلم افراد به یکدیگر تقریباً از آن جوامع رخت بربسته است. این سرزمینها برای ایجاد این تعدیل، هیچ نیازی به تحقیقات در علوم اخلاقی و پیاده کردن مسائل آن، در میان مردم جوامع خود ندارند.
پاسخ این گفتار شما چنین است که قطع کردن شاخههای یک گیاه زهرآگین غیر از خشکاندن ریشه آن است. وقتی ریشه آن گیاه زهرآگین وجود دارد، ممکن است با بریدن شاخههای آن نه تنها آن گیاه معدوم نشود، بلکه ممکن است بریدن شاخهها به نیرومندتر و بهتر روییدن ریشه آن گیاه کمک هم بکند.
مثال دیگری هم داریم که میتواند موضوع را کاملاً روشن نماید، و آن این است: آیا شما میتوانید با کشتن پشههای مالاریا آنها را ریشه کن کنید؟ یا باید به طور حتم باتلاقی را که مولّد پشههای مالاریا است از بین ببرید؟ پاسخ این سؤال به قدری روشن است که نیازی به تذکر آن وجود ندارد. حال اگر شما در سرزمینهایی میبینید که تزاحم ظاهری میان «من»ها، از بین رفته است، سادهلوحانه خیال نکنید که باتلاق بسیار عمیق و گسترده خودخواهیها از بین رفته است، بلکه این شمشیر برّان قوانین و کیفرهای کوبنده و نظم ماشینی و اعتبارات زندگی اجتماعی است که پدیدههای معلول اصل ریشهدار خودخواهی را از بین برده است، نه ریشه اصلی آن را، به قول بعضی از ادبا: «باش تا دستش برآرد روزگار»، آن وقت خواهید دید که آیا عدم بروز پدیدههای خودخواهی مربوط است به اصلاح ریشههای آن که مستند به «صیانت ذات تکاملی» است، یا مربوط به مکانیزم جبری و شبه جبری زندگی اجتماعی؟
تاکنون چند نفر از مردم آن کشورها که در جنگ جهانی دوم شرکت کرده و با شکست روبرو شده بودند، به اینجانب نقل کردند که وقتی ما شکست میخوردیم، پیش از آنکه دشمن ما را در معرض قتل و غارت قرار بدهد، هر شخصی از خودمان برای حفظ خویشتن و با اصطلاح در مجرای صیانت ذات طبیعی و خودخواهی، هموطنان خود را در معرض آزار و غارت اموال قرار میدادیم.
هماکنون آن انسانهایی را که به علت جبر ماشینی زندگی، خودخواهی را فراموش نمودهاند، به یک نوع محیطهایی انتقال بدهید که جبر ماشینی قوانین زندگی در آنجا حکمفرما نیست، و مردم در آن محیطها با ارادههای شخصی و آزاد زندگی میکنند (البته با قطع نظر از صحیح یا باطل بودن آن)، قطعی است که همان انسانها نیز با پیروی از محیط، با خواستههای شخصی خود زندگی خواهند کرد، اگرچه در آغاز زندگی به جهت مخالف با عادت جبر قوانین و کیفرها تا مدتی کم یا بیش متحیر و مضطرب خواهند بود.
همه این امور اثبابت میکند که جبر قوانین قراردادی و وحشت از کیفرها موجب تعدیل واقعی «خودخواهی» نیست. پس ثابت شد که تعدیل جبری خودخواهیها برای ضرورت تنظیم زندگی اجتماعی غیر از تعدیل خودخواهی (صیانت ذات) و تبدیل آن به خود داشتن (صیانت تکاملی ذات) است که مذاهب حقّه الهی و اخلاق رسالت آن را به عهده گرفتهاند.
15- پراکندگی و تجزیه وحدت میان جسم، ذهن، روح، ناشی از تأکید زیاد و بیش از حد بر یکی از این سه عنصر است. از میان برداشتن این پراکندگی به بشر امکان میدهد که بازتاب منظومه کیهانی و قانون عالی وحدت بخش آن را در درون خود بیابد.
باید گفت پراکندگی و تجزیه میان موضوعات سه گانه بر دو نوع قابل تصور است:
نوع یکم- ناشی از تفاوت و مغایرت آنها از یکدیگر به مقتضای هویّت آنهاست.
نوع دوم- ایجاد پراکندگی به معنای تضادی که آنها را در اشتراک در یک وحدت عالی ممنوع میسازد. آن پراکندگی و تجزیه میان موضوعات سه گانه بر خلاف منطق اساسی انسانی و بر خلاف حکمت هستی است که موجب تجزیه تضادانگیز میان آنها بوده باشد نه آنکه مقتضای هویّت هر یک از آنهاست.
توضیح اینکه، از دیدگاه علمی و فلسفی، جسم دارای هویّت و لوازم و مختصاتی است که در فعالیتهای مغزی که فوق کمیتها و کیفیتهای دارای نمود فیزیکی است قابل تحقق نیست. به عنوان مثال تجرید عدد فعالیتی است در مغز که به هیچ وجه در جسم و جسمانیّات امکانپذیر نیست، چنان که اشغال فضا و امثال آن از امور مربوط به عالم ماده در تصورات و تصدیقات و تجسیمات و اراده و تصمیم و تداعی معانی و تخیلات که در مغز به وجود میآیند قابل تحقق نیست. همچنین روح آدمی دارای هویّت مجرد و خواص و مختصاتی است که به هیچ وجه نه قابل تطبیق بر فعالیتهای مغزی است و نه در عالم اجسام به وجود میآید. روح آدمی پذیرای سعادت و احساس کننده تکلیف در فوق عوامل جبری طبیعی و شبه جبری انگیزههای سودجویی و لذتگراییهاست.
روح آدمی است که وجدان انسانی را مانند قطب نمای کاملاً حساس در کشتی وجود خود در اقیانوس هستی مأمور فعالیت مینماید. هم روح آدمی است که حکم قاطع به پیروی از ارزشهای والای اخلاقی مینماید و بدیهی است که این مختصات در هیچ یک از اجسام و مغزهای بشری امکانپذیر نیست.
بنابراین، آن پراکندگی و تجزیه میان موضوعات سه گانه (جسم و مغز و روح) بر معرفت و «حیات معقول» بشری آسیب وارد میسازد که تفاوت و تغایر میان آنها در حد تضاد آشتیناپذیر بوده باشد و این یک اشتباه فاحش است که همواره در طول تاریخ عدهای مرتکب آن شدهاند و ما باید با هر وسیلهای که ممکن است انحراف این طرز تفکر را اثبات نماییم. بهترین راه اثبات انحراف مزبور این است که اگر این موضوعات سه گانه با یکدیگر تضاد داشتند و پراکندگی آنها در حد تباین بود، نمیتوانستند هرگز با هماهنگی کامل، حیات انسانی را در ابعاد و سطوح مختلف اداره کنند، و چه هماهنگی بالاتر از اینکه جسم با تمامی شؤون و قوانین که دارد تسلیم فرمانرواییهای مغز و حکومت عالیه روح میشود، و مغز با آن کارگاه شگفتانگیزش تسلیم خواستههای روح میگردد.
هر یک از سه موضوع مزبور در بوجود آوردن یک نتیجه که عبارت است از تکامل «منِ انسانی» چنان شرکت دارند که گویی یک حقیقت دارای چند بعد است. نهایت امر، علوم انسانی ما از یک طرف، و تعلیم و تربیتهای معقول از طرف دیگر، باید دست به دست هم داده و با کاملترین همیاری و هماهنگی، راه را برای ایجاد انسجام و اتحاد سه موضوع مزبور- در مسیر به نتیجه رساندن فعالیتهای آنها- هموار نمایند و همانگونه که علوم و تعلیم و تربیت به اثبات لزوم حذف این قضیه ساختگی از فرهنگ بشری موظف هستند که: «هر چه هست جسم است و ماده»! همچنین موظفاند این قضیه را اثبات کنند که روح آدمی بدون مرکبی که آن را کالبد بدن نامیده است و بدون بدنی بزرگ که این جهان هستی است، نمیتواند به وجود خود ادامه بدهد. به عبارت دیگر، حذف روح و روحانیات از دستگاه هستی و علوم انسانی همان مقدار مضر بر معارف بشری است که حذف جسم و جسمانیات.
16- چنین دیدگاههایی، پندار بشر را در مورد طبیعت تغییر میدهند و او را به دگرگون ساختن ریشهای الگوهای توسعه، یعنی ریشه کن کردن بیسوادی، جهل و بدبختی، پایان مسابقه تسلیحاتی، ارائه پروسههای یادگیری، نظامهای آموزشی و ایدههای جدید، اجرای شیوههای توزیع مناسبتر جهت تأمین برابری اجتماعی، طرح نوینی برای زندگی بر پایة کاهش ضایعات و هدر دادن منابع، توجه به حفظ تنوع موجودات زنده، اختلافات اقتصادی- اجتماعی و بُعد فرهنگی که ورای مفاهیم کهنه و پوسیده قدرت است فرا میخوانند.
به نظر میرسد، اساسیترین مسألهای که دنیای امروز با آن روبروست، و اکثر صاحبنظران آگاه که واقعاً به آزادی فکر نائل شده و توانستهاند به تفکر خالص و ناب درباره انسان و مزایا و دردها و درمانهای او توجه کامل داشته باشند در این مورد اتفاقنظر دارند، مسأله قدرت است. یعنی اگر بشر امروز بتواند گامی قهرمانانه برداشته و اثبات کند که: «قدرت یعنی عدالت و قدرتمند یعنی عادل «و از پرتگاه نابود کننده آن منطق تباه کننده که میگوید: «عدالت یعنی قدرت و عادل یعنی قدرتمند!!» خود را نجات بدهد، هیچ مانعی در برابر او برای وصول به کمال مطلوب، اگرچه به طور نسبی، نخواهد ماند، ولی متأسفانه بنابر مثلی که در میان مردم مشهور است «افسوس که کور وقتی چیزی را گرفت آن را رها نمیسازد»، بسیار بعید به نظر میرسد که بشر با این وضع خیره کنندهای که مدار همه چیز را قدرت قرار میدهد (و در نظر او زیبایی یعنی قدرت! تکلیف یعنی قدرت! نیکو یعنی قدرت! عدالت یعنی قدرت! قانون یعنی قدرت! پایداری یعنی قدرت! فرهنگ یعنی قدرت! و تلاش در حیات برای قدرت! و خواب و رؤیا درباره قدرت! ملاک همه ارزشها یعنی قدرت!) بتواند دربارة ریشه کن کردن جهل واقعی و فقر فراگیر و پایان مسابقه تسلیحاتی و ارائه طرق مناسب برای پیشبرد نظامهای آموزشی و ایدههای جدید و اجرای شیوههای توزیع مناسبتر جهت تأمین برابری اجتماعی وغیر ذلک از آرمانهای حیات طبیعی و حیات معقول گامی بردارد.
17- برای نیل به این اهداف، استفاده از علوم و تکنولوژی ضروری است، ولی این روند زمانی نتیجه مطلوب خواهد داد که علم و فرهنگ دست به دست هم داده، به درک هر چه بهتر این اهداف، و طرحریزی روش واحدی برای فایق آمدن بر چند پارچگی که به نابودی ارتباطات فرهنگی انجامیده است کمک نمایند. اگر ما نتوانیم علم و تکنولوژی را دوباره به سمت نیازهای اساسی سوق دهیم، پیشرفتهای کنونی در زمینه انفورماتیک (اندوخته دانش)، تکنولوژی زیست (حق بهرهمندی از اشکال زندگی) و مهندسی ژنتیک (طراحی ژن انسانی) به نتایج زیانبار و غیر قابل جبرانی برای آینده بشر منتهی خواهد گشت.
این فریاد بسیار عالی که «علم و تکنولوژی به شرطی در نیل به اهداف حیات مطلوب انسانها در دو منطقه فردی و اجتماعی موفق خواهند شد که علم و فرهگ دست به دست هم داده به درک هر چه بهتر این اهداف و طرحریزی روش واحدی برای فایق آمدن بر چند پارچگیها که به نابودی ارتباطات فرهنگی انجامیده است کمک نمایند»، از مدتهای طولانی پیش از این در جوامع روی زمین طنینانداز بوده و در کتب و متون مطالعاتی دانشگاهها و تحقیقاتی صاحبنظران انسانشناس شرق و غرب مشروحاً و با استدلالات قانع کننده مطرح بوده است و این یک فریاد نامأنوس در گوش انسانهای آگاه دوران متأخر نبوده است، ولی این مسأله اینجا است که آیا راهی وجود دارد که ما بتوانیم این فریاد را با محتوای عالی که دارد با گوش خودکامگان و سوداگران و منفعتگرایان و لذتپرستان جوامع، واقعاً آشنا بسازیم و آنان طعم انسانی آن را درک کنند و دست از اهداف مخرب (منافع ما، خواستههای ما) بردارند و با درک عالی، تساویها و اتحادهای پانزدهگانه بشری که ما در تحقیقات بنیادین حقوق جهانی بشر از دو دیدگاه غرب و اسلام آوردهایم برای همیشه بردارند؟!
همة ما شاهد این بانگ شوم بودهایم که میگوید: آینده بشر در دست ماشین ناآگاه و کامپیوترهای لاشعور قرار خواهد گرفت. آیا هیچ عاقلی میتواند این بانگ شوم را تفسیر و توجیه نماید؟! مسأله ما آن نیست که ماشین و کامپیوترهای غولآسا زندگی ما را فرا خواهد گرفت یا نه، مسأله ما انسانها این است که آیا بشر میتواند این ناتوانی را از خود دور نماید که چیزی را که خود او ساخته است و چیزی که کلید همه فعالیتهای آن در دست اوست بر خود مسلط نسازد؟ چرا نمیتواند! قدرتهای متنوع و شگفتانگیزی که ما از انسانها سراغ داریم، آنان میتوانند به وسیله بعضی از آن قدرتها میلیونها، بلکه میلیاردها موجودات زنده و آزاد (انسانها) را اداره کنند، چگونه نمیتوانند از عهده مهار ماشینها و کامپیوترها برآیند! آری، چیزی که برای بشر رهایی از آن دشوار است خودخواهی و منفعتگرایی و لذت پرستی اپیکوری است که گریبان او را سخت میفشارد. در صورتی که هر اندازه هم فشار امور مزبور بر گریبان آدمی قویتر باشد، از اراده خلاقه او قویتر نیست. انسان با اراده نیرومندی که خدا به او داده است، امواج بسیار نیرومند موانع تاریخ را شکافته و خود را به این مرحله از تاریخ رسانیده است.
این موجود مقتدر همان است که از هر گونه موانع مادی و اعتباری و خیالی نفوذ کرده و را ه خود را به سوی اعماق اقیانوسها و اوج کرات فضایی پیش گرفته است. هم اکنون مسائلی در میان جوامع قدرتمند مطرح است که به خوبی اثبات میکند، همین بشر که در برابر ماشین و پدیدههای جبر نمای طبیعت و اجتماع، خود را در یک نومیدی و یأس کاذب میبیند، میتواند برگردد و به خوبی، اگرچه به تدریج، آن پلهایی را که در موقع عبور از گذرگاه تاریخ ناآگاهانه و نابخردانه پشت سر خود خراب کرده است را آباد کند یا حداقل بگوید: من در تخریب آن پلها که همواره به عنوان اصول ثابت «حیات مقعول» بشری میتوانستند انجام وظیفه و فعالیت کنند، به خطا رفتهام. اکنون میفهمم که قانون واقعی زندگی با شوخیهای منفعتگرایی و سودپرستی و لذت خواهی اهمیت خود را از دست نمیدهد. به نظر میرسد خود همین درک بهترین مقدمه برای جبران تباهیها باشد که چه در گذشته و چه در آینده گریبانگیر بشر بوده و خواهد بود.
18- مهلت کم است- هر گونه تعلل و تأخیری در برقراری صلح اقتصادی- فرهنگی در جهان، ما را ناگریز میسازد که بهای سنگینتری برای بقاء بپردازیم. ما باید چند مذهبی بودن جهان را به عنوان یک واقعیت بپذیریم، همچنین باید نوعی آزادی بیان را که مذاهب را قادر میسازد که علیرغم اختلافاتشان با یکدیگر همکای داشته باشند، قبول کنیم. این امر به ما کمک میکند تا شرایط بقای بشر را فراهم آوریم و ارزشهای مشترک مسؤولیّت بشر، حقوق بشر و شأن انسان را بالنده سازیم. این است میراث مشترک بشریت که از درک ما نسبت به اهمیت فوقالعاده وجود انسان نویافته جهان سرچشمه میگیرد.
ما باید به این نکته اصلی توجه کنیم که نتایج ناشایست و ناگوار خودخواهی ها و سودجویی و خودکامگیها نه تنها در دوران ما بروز کرده، بلکه این شجره خبیثه همواره میوههای زهرآگین خود را بر کام بشر فرو برده است. نهایت امر این است که در دوران ما پدیدهای که به عنوان نتیجه خودخواهیها و سلطهگریها و خودکامگیها بروز خواهد کرد، بسیار بزرگ و غیر قابل جبران خواهد بود، مانند از بین رفتن طبیعت زندگی و چه بسا در صورت هیجان قدرتطلبیها در حد شدیدش به نابودی کره زمین خواهد انجامید.
به یاد دارم این مسأله را با انسانی دلسوز مطرح کرده بودیم که از عواطف انسانی برخوردار بود و عمری واقعاً در فکر دفاع از آزادیهای معقول و حقوق انسانها سپری کرده بود، با استناد به از دست رفتن هویّت انسانی و ارزشهای والای او در روی زمین چنین گفت: «بگذار زمینی که فقط به صورت زراد خانه و قهوهخانه عیش و عشرت پوچگرایی و مبارزه با هرگونه عظمتهای انسانی درآمده است، هر چه زودتر از بین برود.» این، همان جملهای بود که وقتی اینشتین به یکی از شخصیتهای بزرگ گفته بود که اگر جنگ جهانی سوم شروع شود ممکن است همه زمین از بین برود، او در پاسخ اینشتین گفته بود: شما برای از بین رفتن بشر چرا این همه اهمیت میدهید؟! مضمون مطلب اینشتین چنین است:
احساس کردم که آن شخصیت از روی ضد انسانی و بدبینی این سخن را نمیگوید، بلکه منظور او این است که: «حیات انسانها هویّت اصلی خود را از دست داده و از ارزشهای والای انسانی جز اسمی تو خالی نمانده است.» (7)
اینکه در این بیانیه آمده: «مهلت کم است»، باید بدانیم که برای نجات حیات طبیعی و معنوی انسانها همیشه مهلت کم بوده است. و چون تلفات بیهویتی که پوچی نتیجه مستقیم آن است، بسیار ناگوار است همیشه و در هر برهه از تاریخ باید اصل «مهلت کم است» را همه انسانها بپذیرند. ممکن است این احتمال در ذهن بعضی از صاحبنظران خطور کند که با وجود اینکه همواره برای نجات دادن زندگی بشری در تمام ابعادش مهلت کم بوده و تأخیر امری ناشایسته بوده است، به چه دلیل در دوران ما به این شدت به یاد این اصل حیاتی افتادهاند؟!
پاسخ این است: بدان جهت که در این دوران گرفتاری انسان و نابودی او از روی زمین، مخصوص ناتوانان نبوده و این دفعه ناتوان و توانا و قدرتمند و کوچک و بزرگ و کاخنشین و کوخ نشین و فرمانفرما و فرمانبر، همه و همه راهی زیر خاک تیره خواهند شد، بنابراین، داد و فریادها و سمینارها و سمپوزیومها و کنگرهها و تألیفات و سایر تلاشها، همه و همه مستند به محرومیت همه صفهای کارزار تنازع در بقاء از زندگی است، نه فقط ضعفا و بینوایان.
در مطلب بالا آمده است: «هر گونه تعلل و تأخیری در برقراری صلح اقتصادی- فرهنگی در جهان، ما را ناگزیر میسازد که بهای سنگینتری برای بقاء بپردازیم.»
باید گفت: اگر در گذشته اصالت هویّت انسانی و ارزشهای آن مورد توجه قرار میگرفت و داد و فریادهای صاحبنظران خیراندیش و با تقوا و با فضیلت که واقعاً به انسان و انسانیت علاقه داشته و مهر راستین به او میورزیند در گوش سلطهجویان خودکامه فرو میرفت و برای جلوگیری از پرداختن بهای سنگین به جهت نادیده انگاشتن هویّت و ارزشهای اصیل انسانی اقدام جدی مینمودند، امروزه وحشت از پرداختن بهای سنگینتر برای بقاء نسل بشر به این درجه نمیرسید. با این حال، ما امیدواریم که این دفعه، داد و فریادها برای بقای بشریت و تحریک انسانها به سوی «حیات معقول» و مراعات حقوق و آزادیهای مسؤولانه آنان با تصمیم و اقدامهای جدید تؤام بوده باشد، اگرچه برخی از آگاهان را عقیده بر آن است که این یک امیدواری سادهلوحانهای است که در گذشته هم وجود اشته است و نمیتوان یقین کرد که خودکامگان سلطهجو و قدرتپرستان منفعتگرا از این داد و فریادها هدفگیری همیشگی خود را ترک نموده و یا به اصطلاح از طبیعت ثانویه خود که عبارت است از «من هدف و دیگران وسیله» دست بردارند.
باز در بیانیه به این عبارت بر میخوریم که «ما باید چند مذهبی بودن جهان را به عنوان یک واقعیت بپذیریم، همچنین باید نوعی آزادی بیان را- که مذاهب را قادر میسازد که علیرغم اختلافاتشان با یکدیگر همکاری داشته باشند قبول کنیم».
این پیشنهاد که برای تفاهم بیشتر میان انسانها بیان شده است، بسیار خوب است، ولی اگر فرض کردیم که مذاهب موجود در روی زمین به اضافه مشترکاتی که دارند تضادهای غیر قابل حل و فصل با یکدیگر هم داشته باشند، (که یقیناً چنین است) در این موارد چه باید کرد؟
آیا میتوان بدون دلیل با وجود تضاد میان آنها یکی را بر دیگری ترجیح داد و یا میتوان گفت: همه مسائلی که مورد تضاد و نزاع ارباب مذاهب است کنار گذاشته شوند و تنها مشترکات آنها مورد عمل و عقیده قرار بگیرد؟ و راه به دست آوردن این مشترکات چیست؟ ما نمیدانیم آیا چنین بیانیههایی واقعاً تأثیری در جوامع بشری مخصوصاً در جوامعی که از قدرتهای بسیار بالا برخوردارند، خواهد گذاشت یا نه؟ ولی همه ما این حقیقت را میدانیم که اگر این بیانیهها تأثیر بگذارند، قطعاً تاریخ بشری به تحولی عظیم نائل خواهد آمد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
محمدتقی جعفری- شهریورماه / 1369
پی نوشت ها :
1-این مقاله اولین بار توسط کمیسیون ملی یونسکو در ایران در قالب یک کتاب به دو زبان فارسی و انگلیسی در سال 1371 چاپ و منتشر گردیده است، که در این کتاب از چاپ متن انگلیسی آن صرفنظر گردید.
2-به قول مولوی:
مارگیری اژدها آورده است بوالعجب نادر شکاری کرده است
3-اخلاق تابو عبارت است از آن اعمالی که بدون استناد به دلیل و علت قابل قبول، در میان قومی شایع میشود، بلکه حتی گاهی بر خلاف عقل و مشاهدات است. در مباحث آینده توضیح در این موضوع خواهیم داد.
4- زندگی اینشتین، فیلیپ فرانک، ترجمه حسن صفاری، ص 542 و 541.
5- همان
6-اکنون این جمله را با حروف درشت در یکی از معتبرترین کتابهای تاریخ علم میخوانید: «ورشکستگی علم اعلام شد» تاریخ علم پییر روسو، ترجمه حسن صفاری، ص 693- 695. این مسأله صحیح نیست.
7-بنگرید به: زیرنویس توضیح شماره 4 بیانیه.