قناعت

مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک می‌خورد. به او گفت: ای بنده خدا! از دنیا، به همین خرسندی؟ گفت: می‌خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت: آری. گفت: آن که به عوض آخرت، به دنیا
چهارشنبه، 25 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قناعت
قناعت





 
( به حکیمی گفتند: چیزی برتر از طلا دیده‌ای؟ گفت: بله! قناعت.1
( مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک می‌خورد. به او گفت: ای بنده خدا! از دنیا، به همین خرسندی؟ گفت: می‌خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت: آری. گفت: آن که به عوض آخرت، به دنیا خرسند است.2
( مردی، حکیمی را دید که کنار جویباری نشسته است و برگ‌هایی را که از درخت می‌افتد، می‌خورد. گفت: ای حکیم! اگر پادشاه را خدمت می‌کردی، نیازمند نمی‌شدی. حکیم گفت: نه، بلکه اگر تو قناعت می‌کردی، به خدمت پادشاه نیاز نداشتی و بنده کسی همچون خودت نمی‌شدی. 3
( به رنجوری گفتند: دلت چه می‌خواهد؟ گفت: آنکه دلم چیزی نخواهد.4
( حکیمی گفته است: انسان قانع، در دنیا، عزیز است و در آخرت، ثواب‌کار.5
( پادشاهی برای شخصی انعامی معین کرده بود که هر روز می‌گرفت و خرج می‌کرد. آن شخص روزی به پادشاه نوشت که این انعام بسیار اندک است و به خرج او نمی‌رسد. پادشاه نوشت: «انعام اندک که هر روز باقی است، بهتر از انعام بسیار است که یک‌باره برسد و قطع شود».6

پی نوشت ها :

کشکول، ص 337.
2. گزینه روض‌الجنان و روح‌الجنان، ص 178.
3. گلستان سعدی، باب قناعت، ص 110.
4. همان، ص 113.
5. کشکول، ص 587.
6. گنجینه لطایف، ص 52.

منبع ماهنامه طوبی شماره 35

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط