مرز بی نهایت رئالیسم (2)

«زمینج» روستایی که تمام حوادث سلوچ در آن روی می دهد، گرفته شده از «زمین» است با «ج» که به اش اضافه شده. یک حالت گیرا مثل چنگک به آن داده است. و «تلخ آباد» که مردم سالخورده روزگاری را به تلخی در آن سپری می
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرز بی نهایت رئالیسم (2)
مرز بی نهایت رئالیسم (2)

نویسنده: دکتر احمد محسنی



 
«زمینج» روستایی که تمام حوادث سلوچ در آن روی می دهد، گرفته شده از «زمین» است با «ج» که به اش اضافه شده. یک حالت گیرا مثل چنگک به آن داده است. و «تلخ آباد» که مردم سالخورده روزگاری را به تلخی در آن سپری می کنند و بستر حوادث «روزگار سپری شده مردم سالخورده» است. در خلق تصویرها، گاه دولت آبادی چون نویسندگان رمانتیک کاری به واقعیت هم ندارد. صفحه را طوری می سازد که در خواننده مؤثر بیفتد و نفوذ نوشته اش بیشتر شود. در چنین صفحه ها، زبان تصویر تابع حرکت داستان است. وقت گریز عباس از پیش لوکِ مست، شوره زار پاره پاره می شود. تمام اشیاء و تکه پاره دیده می شود. شبی که فردای آن جنگ خونین گل محمد در می گیرد، آسمان ساکت ایستاده است، سنگ سنگ کوه آرام و با قرار شانه بر شانه هم لمبانده است. ستارگان تکاتک روی می گریزانند و گویی در پشت شانه هم قایم می شوند، میانجای ستارگان فراختر می شود، راه شیری جلو می بازد و هفت برادران از سرگردانی بی امان وا می مانند (کلیدر2803) در واقع همه طبیعت در خدمت احساس و تخیل شاعرانه او قرار می گیرد و نتیجه آن خلق تصویرهای رمانتیک است که کم هم نیست.
ناتورالیسم: نویسندگان ناتورالیست دلبستگی شدیدی به تصویر بیماران روحی و آدمهای منحرف وازده دارند.(22) در رمانهای دولت آبادی گاه چنین تصویرهایی دیده می شود. اوج آن در «روزگار سپری شده...» به چشم می خورد. در صحنه ای طولانی و پر دنباله نویسنده چنان لجنهای متعفن را شور می دهد که بوی آن سراسر فضای داستان را می گیرد: «زن فرماندار دانست که مرد که قایناتی فقط دامادِ بزرگترین دخترش نیست و نبوده، دو تا دختر ـ به نظر شازده خانم باکره اش ـ هم دچار مرض کوفت (سیفلیس) شده اند.» ستاره رئیس معروفه ها مأمور می شود، تمامی زنهایش را جمع کند به باغ ملی بیاورد، تا پزشک جوان در زیرزمینی یک یک دختران را مداوا کند. پزشک حاذق باید میان پاچه دختران سیفلیس گرفته بنشیند و چرک و کثافت را بیرون کشد. نویسنده حتی از توصیف راه آب حمام نگذشته، راه آبی که لجن و چرک و کثافت را می برد. افزون بر این تصویرها دقیق از شیره ـ کش خانه ها، قمارخانه ها، طویله هایی که محل مچول بازی و عرق خوری جوان های روستایی است. فراوان دیده می شود. در کلیدر«قدیر، عباسجان و نادعلی» بیش از هم دچار آلودگی شده اند. در جای خالی سلوچ، «عباس» و در روزگار سپری شده مردم سالخورده «علیشاد» هرزه گردی و بی بندو باری فسق و بدکاری را به اوج رسانده است آن هم به گونه ای عذاب آور.
به نظر نویسنده این شخصیتها تحت تأثیر محیط و شرایط زندگی به چنین آلودگی هایی دچار شده اند. نویسنده در این تصویرها از زولا و چوبک متأثر است. گویی در نظر او، فرد تحت تأثیر زندگی و محیطش ساخته می شود. و محیط و وراثت به آینده او نقش می دهند و او را به سمت معلوم سوق می دهند. در این شرایط فرد تمامی یا بخشی از خصوصیات روحی و روانی والدینش را به دوش می کشید. با این دیدگاه است که دولت آبادی به نوعی از سرنوشت گرایی سمبولیک در روزگارسپری شده مردم سالخورده.
استعاره سوراخ برای دان افعی پیر برای کربلایی دوشنبه. راه رفتن رطیل وار برای کربلایی، خوی عقرب مانند موهای خرچنگ وار برای عباس و کثرت ایماژهای جانوران و حشرات و بطور کلی نمونه منزجر کننده رطیل، لاشخور، خرچنگ، مار و عقرب و... و ذهنی که انسان را در شبکه ای از روابط حیوانی محصور می بیند، همه اینها لحنی و نگرشی ناتورالیست خوانده شده است.(23)
نویسندگان ناتورالیست علاوه بر تأکید شان بر محیط و شرایط زندگی و وراثت و تأثیر آنها در سرنوشت انسان، هرگز شرایط روانی شخصیتهای داستانیشان را از نظر دور نمی دارند. «از این رو برای روانشناسی، ارزش بسیاری قائلند و خود همچون یک روانشناس، پا به عرصه رمان می گذارند و زوایای روحی و روانی شخصیت را می کاوند و عرضه می کنند و بدین وسیله مسیر سرنوشت شخصیتها را نشان می دهند. دولت آبادی در کلیدر به درونکاوی بسیاری از شخصیتها پرداخته است. درونکاوی گل محمد در اوایل داستان، زمانی که مارال را در حال آب تنی می بیند. درونکاویهای همسرش، زیور، به خاطر وارد شدن مارال به زندگی او. بیشتر و بهتر از همه روانکاوی نادعلی بخصوص در جلد آخر کلیدر، این تصویرهای درونی را در جای خالی سلوچ می توان دید.
(صفحات312،255،225،186،124، 377،122،75،15،12 و...) بهتر از همه حالات مرگان و پسرش عباس، بخصوص پس از پیری زودرسش.
اوج ناتورالیسم دولت آبادی در «روزگار سپری شده مردم سالخورده» می باشد. شخصیتهای داستانی آن تسلیم محض حوادث هستند، از کوچک و بزرگ به یک مشت استخوان زوغوریت کشیده، بدل شده اند. آرزو دارند یک نم باران بزند و پشتش آفتابی و زمین ملایم شود، تا لااقل بیلشان بیخ بند کلخچ کارگر افتد، اما هیهات! معمولا فشار کارِ زیاد بر قوه جوانها را می سوزاند در همچو روزگاری اربابها رعیت را می بندند به مالبند آخور و ترکه های انار و آلبالو بر تنشان خرد می کنند. بدینگونه است که در این کتاب انسان اراده ای از خود ندارد و تابع مطلق سرنوشتی است که محیط و شرایط زندگی و واداشت برای او رقم زده است، مرض کچلی به سراغ مردم آمده و ارمغان وراثت و محیط است. سر بچه ها قنّه قنّه جوش می کند. در یک خانه گاه سه تا بچه، کلی می گیرند کمترین اراده گرایی در رفتار شخصیتها دیده نمی شود اگر در کلیدر گل محمدی هست و در جای خالی سلوچ، مرگانی هست که در برابر سرنوشت و محیط بایستند و مبارزه کنند، در اینجا هیچ نشانه ای از وجود چنین کسانی دیده نمی شود.
سورئالیسم: دولت آبادی در آثارش، گاه سر از سورئالیسم در می آورد ولی بلافاصله به رئالیسم بر می گردد و یک رفت و برگشت هنرمندانه و فوری. در جای خالی سلوچ، خیالپردازی مرگان در دیدن شعری و ناپدید شدن او آمده است: «سلوچ کبود چهره آمد و مثال سایه، نگاه به خاکِ خشکِ پیشِ پایش داشت و پیش می آمد، به مرگان رسید. خاموش، خاموش، هیچ و هیچ، سایه، سبک می رفت. نه انگار که پا برجایی داشت. نه پاورچین پاورچین، که پرواز پرواز می رفت (ص30).
جای خالی سلوچ «در نگاه مرگان دم به دم گودتر می شد، به اندازه یک زهدان(ص14) این صفحه ها در واقع بعدی عرفانی و وجدانی گرفته است. شوهر مرگان رفته است، او باور نمی کند. غیبت او را حضوری دیگر می داند و می بیند. جای خالی او را بر سر تنور مثل زهدانی می بیند. گویی در غیبت او تولدی دیگر نهفته است. و بی جا نیست اگر می بینیم در پاپان داستان دوباره سلوج در شولایی خون آلود از کاریز بیرون می آید و به تعبیر نویسنده این حضور سلوچ است نه وجود او. حضوری که از وجود او مؤثرتر است و به مرگان فعالیتی صد چندان داده است و مسؤولیتی به مراتب سنگین تر.
نشانه دیگری از سورئالیسم در رفتار و شخصیت نادعلی چارگوشلی دیده می شود. نادعلی از دلدارش، صوقی،به دلایلی دور می افتد. در خود فرو می رود به پدر مقتولش فکر می کند به صوقی رها شده می اندیشد. از خود بی خود می شود، چندی خود را با افیون و می تسکین می دهد. آنگاه زمین و باغ و بر، و بخته را رها می کند. از جایی به جایی می رود. خیال اندیشی، یأس و مرگ اندیشی تمام وجودش را فرا می گیرد. حتی در روییدن برگ، برگ را می بیند. پس از نشیب و فرازهای بسیار در اثر نفرت از اربابها و قدرتمندان به مبارزان می پیوندد، با ستار در آخرین شب مبارزه به گل محمد می پیوندد. گویی انقلابی درونی در او پدید آمده است. گمشده های خود را از ستار سراغ می گیرد:
«تو عارفی؟» ستار پاسخ می دهد:«عارفان را دوست دارم، بسیار» در پایان گفتگو لحن کاملاً عارفانه می شود:«آخر به من بگو مرد، تو در میانه این دو منزل... با چه عشق زندگانی می کنی؟» با چه عشق؟ ستار:«با خود عشق » نادعلی «کجاست آن؟» در کجای وجود؟» ستار: در خود وجود.»(کلیدر 2241)
گویی نویسنده گرایشهای عرفانی اش را از بان ستار برای یک جوان جویا و پرسا و ده گم کرده می گوید تا راه را به او بنماید. اوج عرفان و عشق در پایان داستان کلیدر است. آنجا که در یک صفحه بسیار عارفانه و جذاب یاران در مرگ بر یکدیگر سبقت می گیرند و گویی دیداری نادیده دارند و انتظارش را می کشند.
رئالیسم سوسیالیستی: یکی از انگیزه های قوی دولت آبادی در نوشتن رمانها، انگیزه سیاسی است. نتیجه آن را در کلیدر، مستقیم و در دو اثر دیگر غیر مستقیم، می بینیم. این موضوع بخش قابل ملاحظه ای از کلیدر را به خود اختصاص داده است. شاید بتوان گفت «ستار» بر ساخته ذهن دولت آبادی است و اصلاً خود اوست، ستار یک پینه دوز است اما با بینش سیاسی.
او از حزب توده و حرکت ملتها و جمعیتها حرف می زند. جالب اینکه دولت آبادی هم مدتی به این شغل پرداخته بوده و همان دم به حرکتهای سیاسی و انقلابی هم چشم داشته است. ستار نمودار یک شخصیت سیاسی در کلیدر است. او در کلیدر، با نگاه نافذ جمله های قرص و محکم و سوق دادن گل محمد به مبارزه ای همه گیر، قهرمان را در یک مبارزه ناخواسته وارد می کند. در نجات از زندان به او کمک می کند و به او جسارت ایستادگی در برابر حکومت را می بخشد و هم ایثار و فداکاری را.
در حالی که گل محمد به درگیری با اربابها می اندیشد، ستار از نهضت ملی آذربایجان و انقلاب توده ها دم می زند، ستار در بسیاری از صحنه های حساس به گونه ای مرموز با گل محمد همراه می شود. بالاخره آنجا که گردانندگان حزب به رغم اصرارِ او از پشتیبانی گل محمد سرباز می زنند، راه خود را از آنها جدا کرده به اردوی وی می پیوندد(2658) و در این راه با ارادت تمام تا مرز نیستی پیش می رود. خود گل محمد در داستان به یک شخصیت انقلابی و سیاسی بدل می شود و بارها سخن از مبارزه با شاه و حکومت می گوید. این تمایل نویسنده به خلق شخصیتهای سیاسی و نشان دادن زد و بندهای آشکار و پنهان، رنگ رئالیست سوسیالیستی به خود می گیرد، بخصوص با توجه به انگیزه گل محمد در دفاع از توده ها و از بین بردن فاصله طبقاتی.
در جای خالی سلوچ هم اعتراض دولت آبادی رنگ سیاسی دارد. اعتراض او به شیوه زندگی است، به سمتی که بر مرگان و امثال او رواداشته می شود. اعتراض به تقسیم عقیم اراضی و طرح ناکام اصلاحات ارضی. تراکتور می آید، بی آنکه زمینه های آن فراهم شود. موتور آب می آید بی آنکه محاسبات ذخیره آب در محل انجام گرفته باشد و همین است که روستاییان ما همچون سلوچ همه ناچار به مهاجرت می شوند. و خانواده روستا ـ ‌و سمبلش خانواده سلوچ ـ از هم می پاشد و تکه تکه می شود. نویسنده معتقد است اصلاحات ارضی هدف عمده اش خنثی کردن حرکت توده های دهقانی بوده و یکی از عوارض آن مهاجرت گروه گروه روستاییان به شهرهای بزرگ بوده است. در این کتاب در واقع به گونه ای هنرمندانه پنبه اصلاحات ارضی و پنبه طاغوت زده شده است.
سمبولیسم:«جای خای سلوچ» با غیبت سلوچ آغاز می شود. «مرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود.»
جمله دوم:«بچه ها هنوز خواب بودند عباس، ابرار و هاجر» (نخستین اطلاعات) جمله سوم: «مرگان زلفهای مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنه در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یکراست به سر تنور رفت.» دولت آبادی در چند پاراگراف، بعد از این ضمن ارائه اطلاعات کم کم طرح روشنی از چگونگی شخصیت سلوچ به ما می دهد. ناگهان از زبان مرگان در اطلاعاتی که می دهد، شک می کند و به شاید و تردید می رسد:«شاید هم نمی خوابید، کسی چه می داند؟ شاید تا صبح کز می کرد و با خودش حرف می زد چرا که این چند روز آخر از حرف و گپ افتاده بود، خاموش می آمد و می رفت.» این تردید وسعت دید نویسنده را تا حدودی محدود می کند که خود بر زیبایی کار می افزاید، زیرا که محدودیت وسعت دید تا حدود زیادی می تواند حضور علمی نویسنده را در داستان منتفی کرده و او را از دانای کل به نویسنده ای که دید محدودی دارد، هدایت کند.
تردید مرگان در رفتن و نوع رفتن اوست.«این بار، جای خالی سلوچ خالی تر از همیشه می نمود، مثل رمزی بود بر مرگان. چیزی پیدا و ناپیدا گمان، گمان، همانچه زن روستایی وه (وحی) می نامدش. و هم. شاید!»
بین غیبت و سلوچ و احساسی که مرگان از نبود او دریافت می کند رابطه ای سمبولیک برقرار می شود که در ناخودآگاه قابل تفسیر است: سلوچ رفته است و دیگر هرگز باز نخواهد گشت، این مفهوم را از رابطه بین دو حادثه که یکی بیرونی و دیگری درونی است می توانیم استنباط کنیم. حادثه بیرونی غیبت سلوچ و حادثه درونی دلشوره مرگان. رفت و آمدهای مکرر سلوچ در اینجا ناگهان به ثمر می نشیند و به غیبت همیشگی او می انجامد، این معنا در قلب مرگان ریشه می دواند و در ضمیر ناخودآگاه او به بار می نشیند و گرنه هیچ دلیل مستندی بر غیبت دگرگون سلوچ در اختیار مرگان نیست، دلیل، شهودی است «حاصل یک رابطه درونی و بیرونی بین دو حادثه. رابطه ی سمبولیک. حرکت زیبای دولت آبادی از رئالیسم به سمبولیسم به گونه ای که کلیت رئالیستی اثرش همچنان به قوت خود باقی می ماند. این حرکت آنی و گذر است، یک رفت و برگشت سریع...»(24)
در روزگار سپری شده مردم سالخورده، عرعرِ کره خر، معلولِ عواملی ناشناخته عالم ماوراءالطبیعه است که به گونه ای مرموز، سرنوشت پدر عبدوس رارقم می زند و بدین ترتیب رمان در مراحل آغازین خود دو ویژگی سمبولیسم را در خود می پرورد که یکی ارتباط مرموز میان دو حادثه است بی آنکه موضوعات مربوط به این حوادث از خود اراده ای داشته باشد و دیگری تسلط سرنوشت بر شخصیت داستان است که سرنوشت پدر عبدوس و مرگ از پیش تعیین شده شخصیتهای داستان است. دیگر جلوه سمبولیک زمانی بروز می کند که عبدوس و بهادر به شکار می روند و در شکارگاه عبدوس چشمش به یک آهو و دو بره آهو می افتد، آهو می گریزد، اما بره آهوها هنوز نمی توانند به خوبی بدوند و از این رو عبدوس به راحتی آنها را زیر بغل می زند. آهو که متوجه به دام افتادن بره هایش می شود به طرف عبدوس می دود و در فاصله ای کم از او ایستاده به عبدوس می نگرد و اشک می ریزد. عبدوس بی توجه به گریه آهو، بره آهوها را با خود به داخل ماشین می برد و دور می شود. در فاصله ای کوتاه، دو پسر عبدوس، رحنی و بنی، تصمیم می گیرند برای کار به تهران بروند، عبدوس که تحمل دوری آنها را ندارد پای اتوبوس اشک می ریزد و... نویسنده جا به جا تلاش کرده که سرنوشت عبدوس و دو پسرش را به شکار همان دو بره آهو و گریه دردناک آنها مرتبط کند که این تلاش بار دیگر رمان را به سمبولیسم نزدیک می کند.(25)
منابع:
1 ـ محمود دولت آبادی، موقعیت کنونی هنر و ادبیات کنونی، انتشارات گلشایی، تهران، 1353، ص 54
2 ـ محمد بهارلو، کلیدر سرنوشت نسل تمام شده، چاپ نوبهار، 1368، ص 4.
3 ـ محمود دولت آبادی، ما نیز مردمی هستیم، نشر پارسی، تهران، چاپ اول،ف 1368، ص 18.
4 ـ ‌همان، ص 256.
5 ـ محمد محمدعلی، در هر حال بخشی از حرفها ناگفته می ماند، تکاپو، دوره نو، شماره 8، ص 66.
6 ـ بزرگ علوی؛ «چند کلمه درباره کلیدر»، دنیای سخن، شماره 28 (مرداد و شهریور 1368)، ص 66.
7 ـ محسن بابایی، نقد و بررسی رمان کلیدر، پایان نامه کارشناسی ارشد، به راهنمایی جناب آقای دکتر یاحقی، 1373، دانشکده ادبیات مشهد، ص 43.
8 ـ‌ سیروس پرهام، رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات انتشارات نیل، 1353، ص 43.
9 ـ ما نیز مردمی هستیم، ص 256.
10 ـ همان، ص 171.
11 ـ رضا سید حسینی، مکتبهای ادبی، انتشارات زمان، تهران، 1357، ص 88.
12 ـ نقد و بررسی رمان کلیدر، ص 23.
13 ـ ما نیز مردمی هستیم، ص 258.
14 ـ محمود دولت آبادی، کلیدر، نشر پارسی، چاپ اول، تهران، 1363، ص 2665.
15 ـ محمدرضا قربانی، نقد و تفسیر آثار محمود دولت آبادی، نشر آروین، تهران، 1373، ص 81.
16 ـ ما نیز مردمی هستیم، ص 62.
17 ـ کلیدر سرنوشت نسل تمام شده، ص 5.
18 ـ ادوارد مورگان نورستر، جنبه های رمان، ترجمه ابراهیم یونسی، انتشارات نگاه، تهران، 1369، ص51.
19 ـ نقد و تفسیر آثار محمود دولت آبادی، ص 74.
20 ـ ما نیز مردمی هستیم، ص 261.
21 ـ محمود دولت آبادی، رد گفت و گزار سپنج، نشر پارس و چشمه، تهران، 1371، ص221.
22 ـ رئالیسم و ضد رئالیسم، ص 192.
23 ـ‌ مشیت علایی، «برزخ میان شب و چاه »، تکاپو، دوره نو، شماره 8، ص63 و 64.
24 ـ نقد و تفسیر آثار محمود دولت آبادی، ص 38.
25 ـ همان، ص 109.
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.