ادبیات انقلاب

بعد از گذشت سه دهه ، هنوز در مورد بسیارى از مفاهیم ، از جمله "ادبیات انقلاب" به فهم مشترک نرسیده ایم و هنوز در فضاى سوء تفاهم نفس مى کشیم. براى برخى ادبیات انقلاب بى برو برگرد یعنى"ادبیات دولتى " ، یعنى مشتى شاعر
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبیات انقلاب
ادبیات انقلاب

نویسنده:ترکی محمدرضا

 




 
بعد از گذشت سه دهه ، هنوز در مورد بسیارى از مفاهیم ، از جمله "ادبیات انقلاب" به فهم مشترک نرسیده ایم و هنوز در فضاى سوء تفاهم نفس مى کشیم. براى برخى ادبیات انقلاب بى برو برگرد یعنى"ادبیات دولتى " ، یعنى مشتى شاعر و نویسنده که از رانت هاى دولتى استفاده مى کنند و کار همه ى آنها "سکه " است! و براى بعضى دیگر ، ادبیات انقلاب یعنى ادبیاتى با نوعى سمت گیرى سیاسى خاص و در خدمت یک جریان سیاسى شناخته شده که در لواى آن مى توان هر شاعر و نویسنده دیگرى را "دگر اندیش " و وابسته به استکبار جهانى دانست و به تسویه حساب با دیگران پرداخت! جالب اینجاست که این دو تلقى با آنکه ظاهرا متخالف به نظر مى رسند ، دو روى یک سکه هستند و در ذات خود یک نگاه را عرضه مى دارند. در نظر هر دو جریان ، ادبیات انقلاب ، یک گرایش بسته و وابسته سیاسى است با این تفاوت که یکى از این دیدگاه ها این جریان را نفى مى کند و دیگرى اثبات ، اما هر دو به طرز شگفت انگیزى در اصل ماهیت آن توافق دارند !
متاسفانه این دو نگرش دیدگاه هاى کمابیش حاکم بر روزگار ما هستند و همواره کسانى سعى کرده اند به کمک این دو نگرش مسئله را براى خودشان ساده و حل کنند و با زدن برچسب هاى تکرارى به طرف مقابل ، هم کار حریف را یکسره کنند و هم خیال خودشان را از دغدغه ى فکرى و اندیشیدن جدى آسوده سازند! به نظر مى رسد ، این دو دیدگاه همان قدر که افراطى و غیر واقعى هستند ، جز دامن زدن به سوء تفاهم ها حاصلى ندارند و مطلقا به فربه شدن ادبیات معاصر ایران و رشد آن کمکى نمى رسانند.
ادبیات انقلاب ، چنان که گذشت ، گستره اى نامشخص و تحدیدناشده دارد. به یک اعتبار همه ى آثار پدید آمده در چند دهه اخیر را مى توان ادبیات انقلاب یا ادبیات " دوران انقلاب " دانست و همه جریان ها و طیف هاى مختلف را در زیر چتر آن قرار داد و هم مى توان با یک نگاه حداقلى ، تنها نوعى ادبیات جانبدارانه خاص را مصداق آن شمرد. اما اگر کمى دقیق تر بنگریم و آثار شاعران و نویسندگان اصیل انقلاب را ملاک قرار دهیم ، این مشخصه ها را مى توان در تعریف ادبیات انقلاب تشخیص داد و در نظر گرفت:
. ادبیات انقلاب همیشه ادبیاتى آرمانگرا و عدالت خواه است و این ویژگى باعث مى شود که این ادبیات همواره نسبت به ناهنجارى ها و نابسامانى ها و بى عدالتى ها معترض بماند. بر این اساس ادبیات سازشکار و توجیه گر ، حتى اگر خود را مصداق ادبیات ناب انقلابى هم بداند ، خارج از مقوله و محدوده ى ادبیات انقلابى خواهد بود!
. ادبیات انقلاب ادبیاتى است مردمى ج البته نه به معنى پوپولیستى آن - که به دردهاى مردم حساس است و طبعا براى ارتباط با مردم از زبان و بیانى نزدیک به زبان آنها بهره مى برد.
. ادبیات انقلاب در دوره هایى از حیات خویش ، به ویژه در دوران اختناق ، بیشتر به نوعى تمثیل گرایى گرایش نشان مى دهد. این تمثیل گرایى هم به واسطه ى محدودیت ها و سانسور جلوه مى کند و هم به واسطه ى جوهره ى ادبیات که همواره با نوعى ابهام توام است.
. ادبیات انقلاب قالب خاصى را برنمى تابد و از همه ى امکانات موجود براى بیان مفاهیم خویش کمک مى گیرد. بر این اساس همه قالبهاى نو و سنتى مى تواند محتواى این نوع ادبیات را در بربگیرد. توجه انقلاب به سنت هاى گذشته را نباید به معنى گذشته گرایى و نفى مفاهیم مدرن تلقى کرد ، چرا که اساسا "انقلاب" ( به معنى revolution ) مفهومى امروزى است و اسلامى بودن یا ملى بودن آن را باید در همین چهارچوب ارزیابى کرد. هدف ادبیات انقلاب ، مثل اصل آن ، در واقع ، بازخوانى دیروز در آینه امروز و بومى کردن مفاهیم امروز بر اساس سنتهاى اصیل گذشته است ، نه نفى امروز و پرداختن به گذشته که مفهومى جز بازگشت و ارتجاع ندارد !
. ادبیات انقلاب اسلامى به واسطه محتواى خودش به مضامین اسلامى و قرآنى و اشارات عرفانى توجه ویژه اى دارد و در این میان نگاه حماسى به مذهب و مخصوصا حادثه ى بزرگ عاشورا جایگاه ویژه اى در منظومه ى فکرى ادبیات انقلاب احراز مى کند.
آنچه نوشته آمد شاید مشخصه هاى اصلى ادبیات انقلاب باشد و یقینا مولفه هاى دیگرى را مى توان در تعریف این پدیده در نظر گرفت. اما دو نکته مهم :
الف ) تمام آنچه برشمردیم ویژگى هاى "ادبیات" انقلاب بود که با فرض "ادبیات بودن" بر آن حمل مى شوند. طبعا آثار کم مایه و شعارى و فاقد ادبیت لازم تخصصا از این مقوله خارج اند.
ب ) تمام ویژگى هاى یادشده به شدت نسبى هستند ، مثلا اگر گفتیم زبان ادبیات انقلاب "مردمى" است ، بدین معنى نیست که شاعر و نویسنده انقلابى نمى تواند یا نباید "نخبه گرایى" کند و زبانى ویژه "مخاطبان خاص " را براى آثار خویش برگزیند ، و اگر گفتیم ادبیات انقلابى ادبیاتى است آرمانگرا و متعهد به رنج هاى انسان ها و ستیزه گر با هر بى عدالتى ، نباید این گونه تلقى شود که شاعر و نویسنده انقلابى تافته اى جدا بافته است و هرگز نباید فارغ از دغدغه هاى اجتماعى ، به احساسات شخصى و مثلا عاشقانه بپردازد!! مهم این است که شاعر و نویسنده انقلابى آرمان هایش را فراموش نکند و احیانا در مقابل آنها نایستد و در تعامل با قدرت ها نه با قهر و عافیت طلبى از مسئولیت هایش شانه خالى کند و نه با مماشات و سازشگرى به جزئى خنثى و تزیینى از نظام حاکم بدل شود!

مقدمهاى بر نقد شعر این سالها

عبدالرضا رضائى نیا
درک درست »پدیدههاى فرهنگى«، بدون شناخت جایگاه تاریخى آن پدیدهها ممکن نیست. همانگونه که انسان، در خلأ و در زمینهاى از هیچ، پدید نمى آید، پدیدههاى فرهنگى و از جمله هنر و ادبیات درخلأ شکل نمیگیرند. انسان در بسترى از گذشته به قدمت همه ى تاریخ و در زمینهاى پیچیده و پر رمز از تأثیرپذیریهاى گسترده ى ناشى از توارث، محیط اقلیمى و تربیتى به دنیا مى آید، میبالد و تا پایان پیچیدهتر و پررمزتر خویش گام میزند. هنر و ادبیات، نیز، در هر حال و به هر تعبیر مولود گذشته و میراث برِ آناست و علاوه بر پیشینهى فرهنگى و تاریخ، از مجموعه ى مناسبات اجتماعى و فرهنگى موجود تأثیر میپذیرد؛ از سیاست و اقتصاد تا ادبیات و اخلاق و جنبههاى دیگر فرهنگ.
این ربط، یعنى ربطِ هنر با گذشته و حال، رابطهاى یک سویه و انفعالى نیست که در آن هنر و ادبیات فقط نقش گیرنده و پذیرنده داشته باشند، بلکه رابطهاى است دو جانبه که مقوله هاى هنرى به عنوان بخشى از فرهنگ هم تأثیر مى پذیرند و هم تأثیر میگذارند. اصل حاکم بر این مناسبات، اصلِ داد و ستد است. هنر در جمیع گونههاى هنرى از تمامیت گذشته و حال تغذیه میکند. خواسته یا ناخواسته تأثیراتى را جذب میکند و میبالد. منتها در مسیر بالیدن و تنفس، بر حال و آینده تأثیرگذارده و تحولاتى سطحى یا عمیق را بسته به قدرت و نفوذ دامن مى زند. این رابطهى پایاپاى و تعاملى همچنان تا نهایت آدم و عالم، جارى است؛ هرچند ممکن است در دورههاى مختلف زمانى در این جذب و دفع، فرازها و نشیبهایى را درسرنوشت هنر بیابیم که در نگاهى کلى به قهقرا و یا تعالى آن انجامیده باشد.
چه نیازى است که انقلاب فرانسه یا انقلاب اکتبر روسیه و یا انقلابهاى کشورها دور و نزدیک جهان را در حوزه ى آفرینشهاى ادبى. بررسى کنیم! هر انقلابى مبتنى بر هر مرامى و با هر سمتگیرى، بیواسطه در لایههاى فرهنگى جامعه اثر میگذارد و به تعبیر مشهور »شعر، ادبیات و هنر خاص خود را مى آفریند« و این آفرینش هنر خاص خود، بیش و پیش از آنکه از خواست رهبران نهضت و هدایت حمایت آنان سرچشمه گرفته باشد، از خصلت ذاتى خود »هنر« و »هنرمند« نشأت میگیرد که چیزى نیست جز آیینگى و انعکاس واقعیتها و حقیقتهاى درون و بیرون و همهجا و هرجا، و به این گونه است که هم هنرمند، آیینهاش را به سوى انقلاب میگیرد و هم انقلاب رخسارش را به روى آینه.
ناگفته پیداست که انقلابى تاریخى چون انقلاب اسلامى ایران در شعاع تأثیرهاى فراوانى که در همهى لایهها و جنبههاى فرهنگ و جامعه میگذارد، بر ادبیات و از جمله »شعر« تأثیرى ژرف خواهد نهاد؛ تأثیرى که نظر به ضریب انعطاف و حساسیت بالاى شعر، شدیدتر خواهد نمود. تصدیق این نکته، نه دیانت میخواهد نه انقلابیگرى، سر سوزنى وجدان کافى است! و چگونه جز این باشد، وقتى حرکت بسیار محدود یک گروه نوپاى سیاسى در حواشى سیاهکل، به ضرس قاطع، مبدأ یک دورهى ادبى در تاریخ ادبیات معاصر پنداشته میشود.
شعر این سالها (شعر پس از انقلاب) در رهگذر چهارده سال افت و خیر هر چه هست و نیست شایستگى آن را یافته است که در یک بازبینى دقیق و بررسى انتقادى، مرور شده و نقد و تحلیل شود. شاید به همین دلیل باشد که خیلیها که سرسنگینى مى کردند و حالا حالاها، حال و خیال اظهارنظر نداشتند، به صرافت افتاده و براى آنکه از قافله عقب نمانده باشند، حرفهاى بانمکى(!) را بر السنهى مبارک جارى گردانده و از سر بزرگوارى ، خیلیها را مورد عنایت عِلّیه و توجهات عالیه قرار میدهند، شعرشان را مى خوانند و اى... دو سه سطر درخشان که یحتمل تخم دوزردهاى را در وادى ادبیات به رخ خواهد کشید بیرون آورده و جوان بینام و نشانى را به عنوان کشف خویش به ثبت میرسانند و جوان بیچاره که هماى سعادت را به ناگهان بر سر شانههاى خسته و مجروح خویش رؤیت نموده، شلنگ انداز، پاکوبان و دست افشان بر بام جهان و ...
عجب حکایتى! و هرچه هست خیر باشد انشاء الله، چشم حسودان کور!
ناچارم این سخن را تکرار کنم که شعر انقلاب و نه شعر پس از انقلاب از جفاى دو طایفه در عذاب است؛ گروه اول، هواداران افراطیاند که ذرّهاى خدشه، تأمل و چندوچون را بر این »معصوم« روا نمیدارند و هرکس را که شعرى و شاعرى از این طیف را مورد بررسى و نقد و احیاناً تأمل در کاستیها قرار دهد، نامسلمان و مأمور اجانب و توطئهگر خوانده و طعن و لعنش را مباح میکنند، و گروه دوم، مخالفان افراطیاند که شعر انقلاب را عقیم و بیبار انگاشته و قائل به توقف شعر و شاعران دههى چهل و انسداد پنجرههاى شعر به روى نسل پس از آن هستند، البته تا سال 57 احتمالاً بتوان بعضى را یافت که چون از انفاس قدسیهى »چهلیها« حظّى و فیضى بردهاند »احیاناً و شاید و امکان دارد« اِى ... چند سطرى داشته باشند که خواندن آن اگر سودى نداشته باشد ، ضررى هم...
شاید به ذهن برخى خطور کند که دو گروه یاد شده مثلاً در قطب زندگى میکنند و از جریان واقعى شعر این سالها بیخبرند! براى همان »برخى« گفتنى است که هر دو جریان »قطبى« هستند به تمام معناى کلمه؛ اما نیازى نیست براى یافتن مصادیق به جزایر دور افتاده، گروه تجسس اعزام کنید! همه ى این آدمها را میتوان همین حوالى پیدا کرد؛ در دامنه ى اوراق مجلهها، روزنامهها، کتابها. نوشتهها، مصاحبهها و ... همهشان مدعى ادبیات اند، ادبیات مجسّماند و مجسّمه ى ادبیات. هرچند در »قطبى بودن« و جزیرهاى اندیشیدن هیچ یک ذرّهاى تردید نیست.
ستارهسازان و ستارهبازان دست به دست هم دادهاند تا هر روز جلوه و جمال بُتى تازه در دل پرستندگان بنشانند و غرض ورزان کار را به جایى رساندهاند که سادهدلان فکر میکنند که شعر آن است که در فلان مجله و فلان صفحه و فلان مجموعه، با مارک فلان ناشر چاپ شود و جز آن هرچه هست، اصلاً نیست (نه آنکه شعر نیست) و چه بسیار دیدهایم و دیدهاید، آدمهاى سرگردانى را که در برهوت صفحهها و مجلههاى »بت شده« در به در به جستجو برآمدهاند و اغلب نمییابند و آن گاه پس از احساس پوچى، به جاى ظنین شدن به دستهاى هیاهوگران، در چشمهاى ساده و صادق خودتردید میکنند، که لابد »شعر« است و ما نمیفهمیم!
و گاهى، قضیه عکس میشود و در صفحهها و مجلهها و کتابهاى دیگر که براساس یک قرار پنهان و پیدا و یا یک غرض ورزى اعلام شده یا نشده »بایکوت« شده و در »دایره ى ممنوعه« قرار داده شدهاند، به مواردى برمیخورند که راستى را شعر است، اما همان بهتر که چشم و دل را شیر فهم کنند که لابد شعر نیست، اگر بود به ما میگفتند...
و از این گونه است که شاعرى با چاپ یک شعر در فلان صفحه، فلان مجله و فلان کتاب، »شاعر پیشرو، شاعر مدرن، شاعر فرامردن و سوپر مدرن« خوانده مى شود و در صورت چاپ همان شعر در فلان صفحه و فلان مجله و فلان مجموعه »شاعر عقبمانده، واپسگرا« و چه و چه... و کاش عبرتى میگرفتند اگر بر پیشانى درازگوشى، مارک طلایى ومدرن »سوپر اتاندارد« را حک کنند و با رنگهاى جذاب و هوش رُبا تزیینش کنند، همان است که سعدى علیه الرحمه فرمود:
»خر ار جُلّ اطلس بپوشد،...«
واقعیت جز این نیست که این ادیبان مؤدّب(!) نیز همانند اسلاف خود با همهى داعیهها به شدت خطباز و باندباز هستند و حال آنکه شرط اولیه ى آزادمنشى، دخالت ندادن اغراض در تماشا و نگاه است، که غرضورزى است با آوار کردن صد حجاب از دل بر روشنى نگاه. زنده یاد »شریعتى« در اندوه روح پرشکوه افرینش، مولا على(ع) جملهاى دارد با این مضمون که »على را کسى از على بودن محروم نکرد، این مردم بودند که از على داشتن محروم شدند« و ما این سخن را به همهى زیباییها و شکوهها از جمله بر شعر تعمیم میدهیم که »زیبا را کسى از زیبا بودن محروم نمیکند، این مردماند که از درک و داشتن زیبایى محروم میشوند!«
براى آنکه از شعر انقلاب و شعر پس از انقلاب تصویرى دقیقتر به دست آید، ناچاریم چند دهه به عقب برگردیم و دست کم، از نیما تا انقلاب را با دقت هرچه تمامتر و بیملاحظه ى نامها و هوچیگرى قدّارهبندان و هیاهوگران بخوانیم و تحلیل کنیم. این تحلیل، نه فقط براى درک شعر دههى نخست انقلاب،که براى روشنگرى راهى که شاعران از حوالى سال 67 به بعد در بازسازى فضاى اندیشه و حال و هواهاى حاشیهاى قبل در پیش گرفتهاند، ضرورتى حیاتیبخش به حساب مى آید و تا درکى درست، دقیق و واقعبینانه از شرایط، وضعیت، دستاوردها و چند و چون شعر »پس از نیما« حاصل نیاید، تصویر درستى از حرکت، تکان و تحول در شعر این سالها نخواهیم داشت.
باید اذعان کرد که نقدها و بررسیهایى که تاکنون پیرامون شعر پس از نیما دیدهایم، علیرغم دربرداشتن نکات مفید، بسیارى از کارکردهاى خود را تا این زمان از دست دادهاند. ملاحظهکاریها و غرضورزیها از یک سو، در کنار جوزدگى و سنگینى سایهى تنى چند از شاعران دلالان ادبى بر رسانههاى گروهى از رادیو تلویزیون تا روزنامهها و مجلههاى پیش از انقلاب و دستهبندیهاى مشهور و غیرمشهور کافهاى و جریدهاى و نیز سیطره جهان بینیه یاى وارداتى بر ذهنیت اغلب نویسندگان مقوله هاى انتقادى، در از دست رفتن عمده ى کارکردهاى آن نوشتهها و نوشتههاى دیگرى که با تقلید و یا بر پایه ى آن نقدها در یک دو دههى اخیر رقم خوردهاند، تأثیرى به سزا داشته است.
در آن میان، برخى از نوشتهها که بر جزمیّتهاى آن روزگار شوریده و کوشیدند تا پرسشهاى جدید و شایان درنگ را طرح کنند، در جوّ ملتهب ملوک الطوایف، صدایشان به جایى نرسید و یا در سرسامِ صداها گم شدند.
آن سیر و آن سلوک هرچه بود، بیاعتنایى مردم را نسبت به آن شعر سالها در پس اشت. نویسندهى مقاله »شعر و سیاست« چند سال مانده به انقلاب در تحلیل این بیاعتنایى، آن را »اعتراض آمیز، ستایشانگیز و امیدوارکننده« میخواند و پرسشها و درنگهایى پرفایده را طرح میکند که نظیر آن پرسشها را هرگز شاعران آن سالها جدى نگرفتند.
براى کسانى که پیرامون شعر این سالها به تأمل نشستهاند، عبرت آموز خواهد بود که بر رابطهى سرد شعر آن سالها با مردم درنگ کنند و رازهاى آن بیاعتنایى را به دست اورند، که به گمان من آن گونه »بیاعتنایى« عین »اعتنا«ست.
پندار خامى است، اینکه تمام معضلات شعر معاصران را بتوان در چند سطر و چند مقاله حل کرد و بساط همهى لجاجتها، غرضورزیها را به هم ریخت و مثلاً از فردا صبح که خورشید برآمد، روزى را بیاغازیم که مثل هیچ روزى نیست و ...
نخیر، نه واقعیتهاى چندش آور که به حقیقت و اصالت شعر دهنکجى میکند به سادگى محو خواهد شد و نه شعبدهبازیها و دکانسازیها! شاید تا بوده همین بوده، چه میدانیم! در این وانفسا، ما فقط میتوانیم به راه امروز نسل خود بیندیشیم تا فردا در زمرهى زیانکاران نباشیم. میپندارم وظیفه ى تاریخى نسل ما در این برهه این باشد که به جاى آتش بیار شدن در این جدلها و جدالها قبیلهاى و عصبیّتها با تکیه بر آزاداندیشى و وارستگى روحى، شعر اصیل را هر جا که هست و از هرکس حرمت بدارد و ادعاهاى پوچ و جوسازیهاى روزمره را وقعى ننهد.
با تکیه بر آزاداندیشى و انصاف و بازگذاشتن دست وجدان است که میتوان بر یک سونگرى و عصبیّتهاى جاهلیت فایق آمد، آن گاه جرأت میکنیم که نقد و نظرهاى متفاوت و حتى متضاد و متناقض، در باب »هر شاعرى و هر شعرى« را با متانت بشنویم و بخوانیم، جرأت میکنیم که ببینیم و انتخاب کنیم و رد کنیم، جرأت میکنیم که با تبر وارستگى، بتهاى رنگارنگى را که براى ما میسازند، درهم بشکنیم که »بت« هر بتى را باید شکست! آنگاه خود اثر، بیهیچ آدابى و ترتیبى با ما خواهد گفت که »شعر هست یا نه؟« و خواهد گفت که صفحه و مجله و ناشر و آرم و نام و مدرک هیچ یک م مسیحایى ندارند تا نوشتهاى را که پیش از ولادت مرده است، جانى تازه دهند. آن گاه جرأت میکنیم از شرّ سپید و سیاه دیدن خلاص شویم...
و خلاصه، آنگاه است که جرأت میکنیم »بدنگوییم به مهتاب، اگر تب داریم«!
1- نگا.ک : ادوار شعرفارسى ، دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى وهمچنین نگا.ک به مقاله ى صریح و تکان دهنده ى هوشنگ ماهرویان با عنوان " آدم کشى به نام قهرمان گرایى " که نقدى است بر حذف هاى خونین درون گروهى که بر نافرجامى ماجراى سیاهکل نقدى بى مجامله دارد. در بخش از این مقاله آمده است ؛»پاره اى گفته اند وپر بیراه نگفته اند که یاس عمیق مى تواند مسبب انگیزه هاى تروریستى شود. نمى دانم آیا یاس کودتاى 28 مرداد وفرارتوده اى ها واعدام ها واعدام ها بود که چپ را به این یاس عمیق کشانده که با سیانورى زیر زبان واسلحه اى دردست یاس عمیق خودرا به نمایش بگذارد وبه راحتى دست به کشتارهایى این گونه بزند؟
اما شما کار خوبى کرده اید به قول معروف ماهى راهر وقت ازآب بگیرى تازه است. شماهم با پوزش خواهى تان حرکتى مى کنید تا جلوى تکرار چنین فجایعى گرفته شود.اما ماجراى پنجه شاهى راکه همه مى دانستید. جلوتر بروید وچیزهایى راقبل ازاینکه گفته شود خود بگویید به انتقاد ازگذشته تان هم عمق بدهید آیامى توانید؟ شاید آرى وشاید نه.اگر بتوانید دیگر چریک فدایى نیستید دیگر هادى لنگرودى وحمید اشرف رارفیق کبیر نخواهید نامید.دیگر سیاهکل را حماسه نخواهید خواند. آن وقت ازتاریخ معاصر ایران هم باید پوزش بخواهید که چه با آن کردید.
...و باز اگر جلوتر برویم جاى معذرت خواهى از خیلى کسان باقى مى ماند مثلا از خانواده آن ژاندارمى که در سیاهکل کشتید؛ آخر او چه تقصیرى داشت. مردم رفقایتان را گرفتند؛ رفقایى که ماجراجویى کردند و شما هنوز که هنوز است آن ماجرا را حماسه سیاهکل مى نامید. مامور ژاندارمرى بیچاره به وظیفه اش عمل کردهمین و شما خانواده او را بى سرپرست کردید. اگر به دنبال مقصر مى گردید به دنبال طراح عملیات سیاهکل بگردید به دنبال تفکر آوانتوریستى بگردید که چنین فاجعه اى را رقم زد و سیزده نفر را به میدان تیر اعدام فرستاد از شاه و ساواک سخن نمى گویم چرا که با آنها گفت و گویى ندارم. سخنم با شماست...«

2 - از مرور انگیزه ها ، خاستگاه ها و نتیجه هاى کلّى آن مقاله ى مبسوط در مى گذریم ، امّا بخش نسبتاً مفصلى از آن را به عنوان درنگ هایى که على رغم سادگى شایان اعتناست مى آوریم.
[ به نظر من ، بى اعتنایى وسیع تود مردم و حتى گروه شعردوست به شعر کنونى ، نه تنها تأسف انگیز نیست ، بلکه با توجه به ابعاد اعتراض آمیز آن ، ستایش انگیز و امیدوارکننده نیز هست. این بى اعتنایى در حقیقت گونه اى درگیرى با نوع کنونى شعر است ، در حقیقت گونه اى جداکردن شعرِ اکنون از محتواى زندگى امروز است ، در حقیقت بریدن از یک حرامزاد هنرى است که خود پیوندى با مردم ندارد. این بى اعتنایى ، مقدمه اى براى ایجاد یک زمین لازم جهت تولد شعر راستین و در خور این زمانه است و بالاخره این بى اعتنایى گونه اى هشدار است به شاعرانى که هنوز همه ى پیوندهاى خود را با مردم و با حرکت پیشتازان مردم نبریده اند و پاسخى است منطقى به فاصله اى که شعر امروز ، بین خود و مردم ایجاد کرده است ...
اگر آن زمان به سبب سکوت و واماندگى مطلق محیط ، چنان شعرهایى پیشرو بود ، اکنون شرایط دگرگونه شده است و چنان واماندگیِ مطلق دیگر وجود ندارد، استقرار در همان مواضع و اصرار در ابقای همان حالت و خصلت ، نشان عقب ماندن و واپس گرایى آن است ، شعر ما بایست حرکتى داشت ، همچنان که اجتماع ما حرکت داشت ... و تازه چنین مطالبى تنها در مورد آن شعرهایى صادق است که اصل عمومى بودن و نیاز به رابطه با مردم را درک مى کرد ، و الّا در بار دیگر شعرها باید گفت در سالهاى اخیر آنچنان اسیر فرم و کلمات شده ، که به تدریج از مسیر حقیقى خود به دور افتاده ، توقف کرده ، و دیگر هرگونه رابطه و پیوند خود با مردم و حتى گروه سودازد شعر قطع کرده است و در دایر بسته اى از فرم و کلمات گرفتار آمده که هیچ گریزگاهى براى آن متصور نیست. کار به آن جا رسید که حتى گروهى از شاعران ما به تبع گروهى از واماندگان غربى مدعى آن شده اند که در شعر ، هدف »کلمات« و »فرم« است و از اینجاست که مى بینیم شعر چنین شاعرانى ، هیچ چیز براى گفتن ندارد؛ بدین ترتیب است که مى بینیم در بسیارى از شعرهاى کنونى ایران محتوا فداى فرم و کلمات شده است و در این هیاهوى عبث
هر »موج نو« به وسیل موجى نوتر هدف قرار مى گیرد و به آن سبب که هیچ ریشه و پیوند و اندیشه اى ندارد ، به زودى از میدان به در مى رود و عرصه را به »موج« هاى دیگرى مى سپارد.
خلاصه آن که کار از تفنن به تکلف رسیده است و چه سخت و ناروا !
کار آن چنان به تکلف رسیده است که براى خواندن و فهمیدن هر شعر، به توضیح شخص شاعر نیاز است و گویا هر شاعرى باید الیوت باشد و هر شعر او »سرزمین هرز« که به شرح کشافى حاجت داشته باشد،گویا از یاد رفته است که اگر شعر تازه اى در این دیار بنیاد گرفت و خود را از قید اوزان و قوافى و صناعات شعرى کهن آزاد کرد به آن سبب بود که قادر باشد دست و صریح و پاکیزه و بى پیرایه بگوید ، براى آن بود که اندیشه توان بارآورى بیابد ، اگر وزن شعر در نخستین تجربه شکسته شد و بعد یکسره به دور انداخته شد، به آن خاطر بود که در صورتها و قالبهاى مخلّ تفکرمنطقى و اندیشه بارور مى شد . بى تردید ما خود را از قید صورتها و قالبهاى کهن شعر فارسى آزاد نکرده ایم تا گرفتار شرّ صورتها و قالبهاى قوام نیافته و تازه ازگرد راه رسید غربى شویم ... در حقیقت ، در پدیده اى که در این سال ها به عنوان شعر امروز عرضه مى شود ، شگفتى انگیزترین مسأله آن است که شعر ما به قصد رهایى از قید تکلف ، از صناعات شعرى هزارساله گریخت ، ریخت و ساخت تازه اى یافت ، به زودى خود به متکلّفانه ترین شکل درآمد و »اندیشه« و »پیام« یعنى استوارترین مستمسک و تکیه گاه خود و تنها چیزى که مى توانست به دورافکندن شکل سنتى شعر ایران را توجیه کند از دست داد.
به یاد یک »شعر« از یکى از شاعران نامدار به اصطلاح »صاحب نظر« این زمانه مى افتم که حتى پس از چندبار خواندن ، موفق به درک مقصد و مقصود و حتى موضوع آن نشدم و عاقبت با اغتنام فرصت آشنایى با شاعر ، با وى به گفت و گو نشستم و هنگامى که او با حوصل بسیار شعر خود را شکافت و مفهوم و موضوع آن را گفت ، معلوم شد موضوع»شعر« و مراد شاعر جز آن نبود که شبى در شهر او میخانه ها تعطیل بوده اند و او به اجبار به کنج اتاقش پناه برده و استکانى زده است و باز همان در و دیوار و تکرار!
آیا به راستى این است شعر روزگار ما ؟ این است شعرى که آن همه تئورى در بار حقانیت آن مى بافند ؟ این است شعرى که مردم ما باید با آن زندگى کنند ؟ ]

پی نوشت ها :

×شعر و سیاست و سخنى در بار
ادبیات ملتزم صص 12- 9

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 296

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط