نویسنده: علی اکبر جهانی
خوشبختانه تاریخ نویسان درباره زندگی نبی اکرم (صلی الله علیه و اله) آن قدر قلم زده اند که می شود ادعا کرد گره کوری برای رهروانش درباره زندگیش باقی نمانده است. شاهد مدعای ما این است که آن قدر اصحاب و یارانش در این راستا دقت نظر داشته اند که حتی چگونگی قیام و قعود و خوردن و نوشیدن او را برای ما نوشته اند.
اما هنگامی که از پیامبر می گذریم و به زندگی ائمه معصومین (علیه السلام) می رسیم، می بینیم قضیه برعکس آن چیزی است که در دوران پیامبر بوده است، به گونه ای که صحنه های بسیاری از زندگی ائمه بر ما نهان و پوشیده است و ما جز از غزوات آنها، چندان خبری از زندگی شان نداریم.
علت این امر این است که در زمان حیات پیامبر هیچ اختلاف عمده ای میان اصحاب و یاران ویژه حضرت نبوده و آنها پیامبر را به مانند الگو و نمونه خویش قبول داشته به جزئیات زندگیش می پرداختند. اما با شهادت حضرت و ایجاد اختلاف میان یاران پیامبر، دیگر آن وحدت نظری که در میان مسلمانان بود، وجود نداشت؛ چرا که با رای شورای سقیفه، امام بحق، کنارگذارده شد و غاصبانی ظالم با غصب حق امامت و خلافت، خلافت را از خلیفه بلافصل پیامبر گرفتند و در تصرف و تسلط خویش درآوردند.
با چنین وضعیتی آشکار است که چه اختلافی میان مردم پدید آمد. افتراقی که در نتیجه آن، جز شمار اندکی از یاران پیامبر بر راه او نماندند و همین شمار اندک به مانند یاران علی (علیه السلام) باقی ماندند. با چنین اوضاعی روشن است که کمتر کسی به دنبال علی می رود، چه رسد به اینکه زندگی او را بنگارد تا آن را به آیندگان بسپارد. البته باید گفت در دوران حکومت پنج ساله مولای متقیان، این صحنه صبغه ای دیگر به خود گرفته است: برای بار دیگر، تاریخ به ثبت کردارهای امیر مؤمنان (علیه السلام) پرداخته است؛ اما نه با آن دقت نظری که در زمان پیامبر داشته است و لحظه لحظه زندگی او را ثبت و ضبط می کرده است. پس از این دوره کوتاه باز برای همیشه تاریخ قدرت و حکومت به دست دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. از نخستین اقدام آنها که تحریف رویداد تاریخی بوده است، آنها در حد توان تلاش کرده اند تا افکار مردم را از ائمه معصومین منصرف کرده و متوجه دستگاه خلافت کنند.
هرچه فاصله زمانی از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) زیادتر می شود دشمن در جعل حقایق، دستی قویتر پیدا می کند و با فراغت بال و آسودگی خاطر به تدوین تاریخ می پردازد، تاریخی که بر پایه خواسته ها و نظر آنها نوشته می شود و جز در مواردی ویژه هیچ به زندگی ائمه پرداخته نشده است.
آنها بدین مقدار بسنده نکرده و به مرور ایام دست به ساختن احادیث، به نفع هیئت حاکمه زدند و از نشر احادیث بیت جلوگیری کردند و از برخی از افراد چهره ای موجه ساختند و با پیوند زدن آنها به حضرت رسول، مردم را از واقعیات دینی و تاریخی به جانب تحریفاتی سوق دادند که خود منادی آن بودند و به نشر و تالیف آن پرداخته بودند.
آنها سیاستی در پیش گرفتند که به جای پرداختن به مسائل و رویدادهای حکومتی، بیشتر به بیان احکام عبادی و فردی حضرت رسول دست یازیدند. عمده همت خویش را در این راه مصروف داشتند. به مرور ایام مسلمانان را از امور سیاسی، اجتماعی مکتب جدا کردند به گونه ای که مردم سیاست و دیانت را دو امر ناهمگون می دانستند. دینداران نادان، می پنداشتند دینداری آن است که فرد مسلمان از سیاست و حکومت دور باشد. با همه این اوضاع، از جامعه اسلامی وضعیتی چندان مهلک و دهشتزا نداشت: خلفای سه گانه پس از رسول، بویژه ابوبکر و عمر کوشش داشتند بر شیوه رسول خدا مشی کنند و چندان از سلوک او فاصله نگیرند. چرا که هنوز اصحاب و یاران پیامبر(صلی الله علیه واله) زنده اند و بخوبی می دانند که سیره پیامبر چگونه بوده است و بر خلیفه پس از او نیز بایسته است چون پیامبر سیر و سلوک داشته باشد. و این امر وجه مناسبی بود که تا حد زیادی آنها را مقید به اصول و قوانین الهی نگه بدارد.
اما پس از مدتی کوتاه از خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) دشمنانی دیو سیرت نقشه کشتن او را می ریزند و به شهادتش می رسانند. اکنون حکومت به شخصی به نام معاویه واگذار می شود؛ انسانی که خلافت اسلامی را به سلطنت موروثی تبدیل می کند و از این باب بسیار مسرور و خوشحال است، تا جایی که او و فرزندش اجداد خویش را یاد می کنند و افسوس می خورند چرا آنها زنده نیستند تا چنین شکوهی را با چشم خویش ببینند.
با روی کار آمدن معاویه شکاف میان امامت و مدعیان خلافت اسلامی روز به روز ژرف گردید. این دو منصب به مانند دو جریان حق و باطل هر یک در صدد مبارزه و از بین بردن طرف مقابل بودند و چنین مبارزه ای با شدت هرچه تمامتر در دوران حکومت امویان و مروانیان ادامه پیدا کرد و دشمن به گونه ای حکومت را تسخیر کرده بود که همه اخبار و گزارشها را خود تنظیم می کرد و به اطلاع مردم می رساند و مردم برنامه ی دین و دنیای خویش را از این دسته مغرض و جاعل دریافت می کردند.
در چنین وضعیتی روز به روز سردمداران اموی و عباسی ائمه(علیهم السلام) را تحت فشار خویش گرفتند و هرگونه کوشش و تلاش آنها را با تیزبینی می نگریسته و بر ضد آنها دست به اقدام و تلاش می زدند. آن قدر در این راه پیش رفتند که درصدد بودند همه ارزشهای دینی را از میان بردارند، به گونه ای که جز نامی از اسلام چیزی باقی نماند. و هنگامی که جامعه چنین فضای سیاسی مه آلودی داشته باشد، بر ائمه بایسته است که شیوه مبارزه خود با دشمنان را تغییر داده و آشکارا معترض دستگاه خلافت نشوند؛ چرا که رودررویی عملی با آنها نتیجه ای جز تضعیف دین و مکتب نداشت. بر پایه این سیاست ائمه(علیهم السلام) بسیاری از فعالیت های سیاسی خویش را نهانی انجام می دادند و مبارزه شان به نحوی حساب شده، دقیق و پنهانی بود که در بسیاری از مواقع مورخان هم از آن مطلع نمی گردیدند.
هنگامی که به تاریخ مراجعه می کنیم درمی یابیم که فشار دستگاه خلافت نسبت به ائمه (علیهم السلام) آنگاه شدت می گیرد که دشمن، حسین بن علی (علیه السلام) را از دم تیغ گذرانده و به خیال باطل خویش بزرگترین پیروزی را به دست آورده است. آنها آن قدر به سختگیری خویش بر ضد ائمه و یاران استمرار بخشیدند که یگانه راه مبارزه با آنها از راه تقیه امکان پذیر بود و لذا این اصل به عنوان موضوع پایه ای در زندگی سیاسی ائمه معصومین مطرح بوده است.
پس از امویان، عباسیان نیز همان سیاست را دنبال کردند؛ سیاستی که هدفی اصلی آن محو اسلام و شرف و انسانیت بود. منتها این بار شیوه مبارزه دیگر شده است. بنی عباس به جای رویارویی مستقیم و آشکار با ائمه، از راه نزدیک کردن آنها به دستگاه خلافت و تحت نظر گرفتن ایشان به نبرد با آنها پرداختند. این شیوه مردم را در حیرت قرار می داد چرا که اکثر مسلمانان فکر می کردند حکومت، حکومتی مشروع است زیرا که امام و مقتدایشان در کنار آنهاست و اگر بر کردار و رفتارشان معترض باشد، آنها را تنبیه خواهد کرد؛ البته باید گفت هریک از خلفا در برابر ائمه شیوه ویژه خود را داشتند و با توجه به شرایط زمان و مکان سیاستی اتخاذ می کردند که در آن برهه ویژه کاربرد داشته باشد: یکی شیوه سنگدلی به خود می گیرد و دیگری امام را به پایتخت کشور اسلامی فرا می خواند تا او را ولیعهد خویش کند و سکه به نام او بزند و امر را بر مردم مشتبه کند. خلیفه ای دیگر دخترش را به ولی خدا می دهد تا به مردم بنمایاند که میان او و امام رابطه خویشاوندی برقرار است و با چنین قرابتی او خواهان و دوستدار امام است.
در چنین وضعیتی که در درازای خلافت عباسیان به گونه ای زیرکانه و مزورانه ادامه داشته است ائمه کاملاً زیرنظر حکام وقت بودند و در هیچ زمینه ای آزادی عمل نداشتند. هرچند گاهی خانه آن بزرگواران مورد تفتیش قرار می گرفت و اگر بایسته می دانستند چنین کردار زشتی را بدون اجازه ائمه انجام می دادند.
بدین سان اولیای خدا (علیهم السلام) ناگزیر بودند فعالیتهای سیاسی خویش را به گونه ای طرح و اجرا کنند که از دیدگاه خلفای وقت و عمال آنها نهان بماند. همین امر سبب شد که تاریخ زندگی ائمه معصومین و بویژه تاریخ حیات امام جواد و امام هادی و حضرت عسکری (علیه السلام) در هاله ای از ابهام و اجمال قرار گیرد به گونه ای که مورخان در نگارش جریانات سیاسی و اجتماعی این ائمه با کمبود منابع تاریخی روبه رو بوده و هستند. لذا باید گفت در این زمینه اطلاعات جامع و شایان ملاحظه ای در دست شیعیان نیست.
هنگامی که به زندگی امام هادی (علیه السلام) می نگریم درمی یابیم که آنچه مورخان و راویان در حیات سیاسی، اجتماعی او نوشته اند بسی ناچیز است: چرا که مدت امامت او شش سال به دراز انجامید و اگر شرایط سیاسی خفقان آور نبود و حضرت می توانست فعالیتهای خویش را قدری آشکارتر انجام دهد امروز دهها کتاب منبع این زمینه می بایست در اختیارمان باشد. البته مراد از این واژگان این نیست که ما چیزی از حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی او در دست نداریم و بکلی دستمان در این زمینه تهی است بلکه این عبارات بوضوح گویای شرایط سیاسی ویژه زمان حضرت است.
در این مقام ما درصدد هستیم تا به زندگی یازدهمین امام نظری بیفکنیم و با ژرف نگری و تدبر در حیاتش توشه ای برگیریم تا راهمان را به سوی حق بهتر بیابیم.
اما پیش از پرداختن به این مطلب باید یادآور شد که شرایط سیاسی زمان حضرت عسگری (علیه السلام) بسیار دشوارتر و پیچیده تر از گذشته است و با مرور زندگیش به این حقیقت پی خواهیم برد. اما در این مقال به کوتاهی به عواملی اشاره می کنیم که در پوشیدگی شرایط سیاسی این برهه از زمان مدخلیت داشته است.
یکی از عوامل مهمی که عرصه سیاسی را بر آن حضرت بسیار تنگ کرده بود این بود که بر طبق مبانی اخباری، آن بزرگوار پدر امام مهدی (علیه السلام)، منجی بزرگ بشریت و درهم شکننده خودکامگیها، بوده اند. پیامبر و اولیای گرامی او را به ولادت چنین مولود مبارکی بشارت داده اند. بدین جهت، حکام عباسی هیچ لحظه ای از مراقبت او غافل نبوده اند و با زیر نظر داشتن او در صدد بودند از شدن چنین امری جلوگیری نمایند و یا اگر فرزندی از حضرتش متولد شده باشد او را به چنگ آورده و نابود کنند. بدین جهت است که می بینیم هیچ کس حتی نزدیک ترین افراد بیت شریف، از حمل همسر حضرت خبری ندارند. هنگامی که امام از عمه اش می خواهد شب را در منزل او به سر ببرد چرا که امر مبارکی محقق خواهد شد، او منکر چنین قضیه ای می شود و می گوید من نرجس را حامله نیافتم. پس از ولادت آن شخصیت بزرگوار نیز امرش بر همگان، جز بر شمار اندک از خواص و یارانش مستور بوده است؛ به گونه ای که او در برخی از شرایط به معرفی فرزندش می پرداخت و مردم را به مسئله غیبت او متنبه می گرداند.
عامل دیگری که در تاریکی جو سیاسی این زمان نقش داشته است، تکریم بیش از اندازه علویان به مقتدایشان بوده است. آنها که خلافت و حکومت را حق مسلم امامشان می دانستند خواستار آن بودند که این امر باید تحقق پذیرد. دشمن با تاویل در چنین موقعیتی، چاره ای نداشت جز اینکه میان امام و امتش فاصله ایجاد کند و آنها را از ارتباط با او محروم کند. لذا می ینیم که انسان گرانقدر اکثر دوره امامت خویش را در حبس و زندان به سر می برد و آنگاه که خارج از زندان است در حصر کامل نظامیان است.
نگرش در این امور به وضوح گویای این حقیقت است که تاریخ از فعالیتهای سیاسی اجتماعی حضرت چندان اطلاعی در دست ندارد بویژه آن که عمر آن حضرت و مدت امامتش بسیار کوتاه بوده است. آن گرانقدر بیست و هشت سال در این دنیا زیسته و مدت امامتشان حدود شش سال بوده است. شش سالی که مراقبان و جاسوسان هیچ گاه از امرش غافل نبوده اند و لحظه لحظه فعالیت او را به حکام وقت گزارش می کردند.
در راستای این گفتار پی برده ایم که منابع تاریخی در مورد زندگیش بسیار تنگ دامنه است؛ چرا که تلاشها و کوششهای او به گوش یارانش نمی رسیده است. اما با همه دشواریها و مصایب، شماری از شاگردان و وکلا و یاران مخلص او کوشش کرده اند تا اطلاعات خوبی را گردآوری کنند و در دل تاریخ به ثبت برسانند که مورد بهره گیری دوستداران راه حق قرار گیرد.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل
اما هنگامی که از پیامبر می گذریم و به زندگی ائمه معصومین (علیه السلام) می رسیم، می بینیم قضیه برعکس آن چیزی است که در دوران پیامبر بوده است، به گونه ای که صحنه های بسیاری از زندگی ائمه بر ما نهان و پوشیده است و ما جز از غزوات آنها، چندان خبری از زندگی شان نداریم.
علت این امر این است که در زمان حیات پیامبر هیچ اختلاف عمده ای میان اصحاب و یاران ویژه حضرت نبوده و آنها پیامبر را به مانند الگو و نمونه خویش قبول داشته به جزئیات زندگیش می پرداختند. اما با شهادت حضرت و ایجاد اختلاف میان یاران پیامبر، دیگر آن وحدت نظری که در میان مسلمانان بود، وجود نداشت؛ چرا که با رای شورای سقیفه، امام بحق، کنارگذارده شد و غاصبانی ظالم با غصب حق امامت و خلافت، خلافت را از خلیفه بلافصل پیامبر گرفتند و در تصرف و تسلط خویش درآوردند.
با چنین وضعیتی آشکار است که چه اختلافی میان مردم پدید آمد. افتراقی که در نتیجه آن، جز شمار اندکی از یاران پیامبر بر راه او نماندند و همین شمار اندک به مانند یاران علی (علیه السلام) باقی ماندند. با چنین اوضاعی روشن است که کمتر کسی به دنبال علی می رود، چه رسد به اینکه زندگی او را بنگارد تا آن را به آیندگان بسپارد. البته باید گفت در دوران حکومت پنج ساله مولای متقیان، این صحنه صبغه ای دیگر به خود گرفته است: برای بار دیگر، تاریخ به ثبت کردارهای امیر مؤمنان (علیه السلام) پرداخته است؛ اما نه با آن دقت نظری که در زمان پیامبر داشته است و لحظه لحظه زندگی او را ثبت و ضبط می کرده است. پس از این دوره کوتاه باز برای همیشه تاریخ قدرت و حکومت به دست دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. از نخستین اقدام آنها که تحریف رویداد تاریخی بوده است، آنها در حد توان تلاش کرده اند تا افکار مردم را از ائمه معصومین منصرف کرده و متوجه دستگاه خلافت کنند.
هرچه فاصله زمانی از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) زیادتر می شود دشمن در جعل حقایق، دستی قویتر پیدا می کند و با فراغت بال و آسودگی خاطر به تدوین تاریخ می پردازد، تاریخی که بر پایه خواسته ها و نظر آنها نوشته می شود و جز در مواردی ویژه هیچ به زندگی ائمه پرداخته نشده است.
آنها بدین مقدار بسنده نکرده و به مرور ایام دست به ساختن احادیث، به نفع هیئت حاکمه زدند و از نشر احادیث بیت جلوگیری کردند و از برخی از افراد چهره ای موجه ساختند و با پیوند زدن آنها به حضرت رسول، مردم را از واقعیات دینی و تاریخی به جانب تحریفاتی سوق دادند که خود منادی آن بودند و به نشر و تالیف آن پرداخته بودند.
آنها سیاستی در پیش گرفتند که به جای پرداختن به مسائل و رویدادهای حکومتی، بیشتر به بیان احکام عبادی و فردی حضرت رسول دست یازیدند. عمده همت خویش را در این راه مصروف داشتند. به مرور ایام مسلمانان را از امور سیاسی، اجتماعی مکتب جدا کردند به گونه ای که مردم سیاست و دیانت را دو امر ناهمگون می دانستند. دینداران نادان، می پنداشتند دینداری آن است که فرد مسلمان از سیاست و حکومت دور باشد. با همه این اوضاع، از جامعه اسلامی وضعیتی چندان مهلک و دهشتزا نداشت: خلفای سه گانه پس از رسول، بویژه ابوبکر و عمر کوشش داشتند بر شیوه رسول خدا مشی کنند و چندان از سلوک او فاصله نگیرند. چرا که هنوز اصحاب و یاران پیامبر(صلی الله علیه واله) زنده اند و بخوبی می دانند که سیره پیامبر چگونه بوده است و بر خلیفه پس از او نیز بایسته است چون پیامبر سیر و سلوک داشته باشد. و این امر وجه مناسبی بود که تا حد زیادی آنها را مقید به اصول و قوانین الهی نگه بدارد.
اما پس از مدتی کوتاه از خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) دشمنانی دیو سیرت نقشه کشتن او را می ریزند و به شهادتش می رسانند. اکنون حکومت به شخصی به نام معاویه واگذار می شود؛ انسانی که خلافت اسلامی را به سلطنت موروثی تبدیل می کند و از این باب بسیار مسرور و خوشحال است، تا جایی که او و فرزندش اجداد خویش را یاد می کنند و افسوس می خورند چرا آنها زنده نیستند تا چنین شکوهی را با چشم خویش ببینند.
با روی کار آمدن معاویه شکاف میان امامت و مدعیان خلافت اسلامی روز به روز ژرف گردید. این دو منصب به مانند دو جریان حق و باطل هر یک در صدد مبارزه و از بین بردن طرف مقابل بودند و چنین مبارزه ای با شدت هرچه تمامتر در دوران حکومت امویان و مروانیان ادامه پیدا کرد و دشمن به گونه ای حکومت را تسخیر کرده بود که همه اخبار و گزارشها را خود تنظیم می کرد و به اطلاع مردم می رساند و مردم برنامه ی دین و دنیای خویش را از این دسته مغرض و جاعل دریافت می کردند.
در چنین وضعیتی روز به روز سردمداران اموی و عباسی ائمه(علیهم السلام) را تحت فشار خویش گرفتند و هرگونه کوشش و تلاش آنها را با تیزبینی می نگریسته و بر ضد آنها دست به اقدام و تلاش می زدند. آن قدر در این راه پیش رفتند که درصدد بودند همه ارزشهای دینی را از میان بردارند، به گونه ای که جز نامی از اسلام چیزی باقی نماند. و هنگامی که جامعه چنین فضای سیاسی مه آلودی داشته باشد، بر ائمه بایسته است که شیوه مبارزه خود با دشمنان را تغییر داده و آشکارا معترض دستگاه خلافت نشوند؛ چرا که رودررویی عملی با آنها نتیجه ای جز تضعیف دین و مکتب نداشت. بر پایه این سیاست ائمه(علیهم السلام) بسیاری از فعالیت های سیاسی خویش را نهانی انجام می دادند و مبارزه شان به نحوی حساب شده، دقیق و پنهانی بود که در بسیاری از مواقع مورخان هم از آن مطلع نمی گردیدند.
هنگامی که به تاریخ مراجعه می کنیم درمی یابیم که فشار دستگاه خلافت نسبت به ائمه (علیهم السلام) آنگاه شدت می گیرد که دشمن، حسین بن علی (علیه السلام) را از دم تیغ گذرانده و به خیال باطل خویش بزرگترین پیروزی را به دست آورده است. آنها آن قدر به سختگیری خویش بر ضد ائمه و یاران استمرار بخشیدند که یگانه راه مبارزه با آنها از راه تقیه امکان پذیر بود و لذا این اصل به عنوان موضوع پایه ای در زندگی سیاسی ائمه معصومین مطرح بوده است.
پس از امویان، عباسیان نیز همان سیاست را دنبال کردند؛ سیاستی که هدفی اصلی آن محو اسلام و شرف و انسانیت بود. منتها این بار شیوه مبارزه دیگر شده است. بنی عباس به جای رویارویی مستقیم و آشکار با ائمه، از راه نزدیک کردن آنها به دستگاه خلافت و تحت نظر گرفتن ایشان به نبرد با آنها پرداختند. این شیوه مردم را در حیرت قرار می داد چرا که اکثر مسلمانان فکر می کردند حکومت، حکومتی مشروع است زیرا که امام و مقتدایشان در کنار آنهاست و اگر بر کردار و رفتارشان معترض باشد، آنها را تنبیه خواهد کرد؛ البته باید گفت هریک از خلفا در برابر ائمه شیوه ویژه خود را داشتند و با توجه به شرایط زمان و مکان سیاستی اتخاذ می کردند که در آن برهه ویژه کاربرد داشته باشد: یکی شیوه سنگدلی به خود می گیرد و دیگری امام را به پایتخت کشور اسلامی فرا می خواند تا او را ولیعهد خویش کند و سکه به نام او بزند و امر را بر مردم مشتبه کند. خلیفه ای دیگر دخترش را به ولی خدا می دهد تا به مردم بنمایاند که میان او و امام رابطه خویشاوندی برقرار است و با چنین قرابتی او خواهان و دوستدار امام است.
در چنین وضعیتی که در درازای خلافت عباسیان به گونه ای زیرکانه و مزورانه ادامه داشته است ائمه کاملاً زیرنظر حکام وقت بودند و در هیچ زمینه ای آزادی عمل نداشتند. هرچند گاهی خانه آن بزرگواران مورد تفتیش قرار می گرفت و اگر بایسته می دانستند چنین کردار زشتی را بدون اجازه ائمه انجام می دادند.
بدین سان اولیای خدا (علیهم السلام) ناگزیر بودند فعالیتهای سیاسی خویش را به گونه ای طرح و اجرا کنند که از دیدگاه خلفای وقت و عمال آنها نهان بماند. همین امر سبب شد که تاریخ زندگی ائمه معصومین و بویژه تاریخ حیات امام جواد و امام هادی و حضرت عسکری (علیه السلام) در هاله ای از ابهام و اجمال قرار گیرد به گونه ای که مورخان در نگارش جریانات سیاسی و اجتماعی این ائمه با کمبود منابع تاریخی روبه رو بوده و هستند. لذا باید گفت در این زمینه اطلاعات جامع و شایان ملاحظه ای در دست شیعیان نیست.
هنگامی که به زندگی امام هادی (علیه السلام) می نگریم درمی یابیم که آنچه مورخان و راویان در حیات سیاسی، اجتماعی او نوشته اند بسی ناچیز است: چرا که مدت امامت او شش سال به دراز انجامید و اگر شرایط سیاسی خفقان آور نبود و حضرت می توانست فعالیتهای خویش را قدری آشکارتر انجام دهد امروز دهها کتاب منبع این زمینه می بایست در اختیارمان باشد. البته مراد از این واژگان این نیست که ما چیزی از حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی او در دست نداریم و بکلی دستمان در این زمینه تهی است بلکه این عبارات بوضوح گویای شرایط سیاسی ویژه زمان حضرت است.
در این مقام ما درصدد هستیم تا به زندگی یازدهمین امام نظری بیفکنیم و با ژرف نگری و تدبر در حیاتش توشه ای برگیریم تا راهمان را به سوی حق بهتر بیابیم.
اما پیش از پرداختن به این مطلب باید یادآور شد که شرایط سیاسی زمان حضرت عسگری (علیه السلام) بسیار دشوارتر و پیچیده تر از گذشته است و با مرور زندگیش به این حقیقت پی خواهیم برد. اما در این مقال به کوتاهی به عواملی اشاره می کنیم که در پوشیدگی شرایط سیاسی این برهه از زمان مدخلیت داشته است.
یکی از عوامل مهمی که عرصه سیاسی را بر آن حضرت بسیار تنگ کرده بود این بود که بر طبق مبانی اخباری، آن بزرگوار پدر امام مهدی (علیه السلام)، منجی بزرگ بشریت و درهم شکننده خودکامگیها، بوده اند. پیامبر و اولیای گرامی او را به ولادت چنین مولود مبارکی بشارت داده اند. بدین جهت، حکام عباسی هیچ لحظه ای از مراقبت او غافل نبوده اند و با زیر نظر داشتن او در صدد بودند از شدن چنین امری جلوگیری نمایند و یا اگر فرزندی از حضرتش متولد شده باشد او را به چنگ آورده و نابود کنند. بدین جهت است که می بینیم هیچ کس حتی نزدیک ترین افراد بیت شریف، از حمل همسر حضرت خبری ندارند. هنگامی که امام از عمه اش می خواهد شب را در منزل او به سر ببرد چرا که امر مبارکی محقق خواهد شد، او منکر چنین قضیه ای می شود و می گوید من نرجس را حامله نیافتم. پس از ولادت آن شخصیت بزرگوار نیز امرش بر همگان، جز بر شمار اندک از خواص و یارانش مستور بوده است؛ به گونه ای که او در برخی از شرایط به معرفی فرزندش می پرداخت و مردم را به مسئله غیبت او متنبه می گرداند.
عامل دیگری که در تاریکی جو سیاسی این زمان نقش داشته است، تکریم بیش از اندازه علویان به مقتدایشان بوده است. آنها که خلافت و حکومت را حق مسلم امامشان می دانستند خواستار آن بودند که این امر باید تحقق پذیرد. دشمن با تاویل در چنین موقعیتی، چاره ای نداشت جز اینکه میان امام و امتش فاصله ایجاد کند و آنها را از ارتباط با او محروم کند. لذا می ینیم که انسان گرانقدر اکثر دوره امامت خویش را در حبس و زندان به سر می برد و آنگاه که خارج از زندان است در حصر کامل نظامیان است.
نگرش در این امور به وضوح گویای این حقیقت است که تاریخ از فعالیتهای سیاسی اجتماعی حضرت چندان اطلاعی در دست ندارد بویژه آن که عمر آن حضرت و مدت امامتش بسیار کوتاه بوده است. آن گرانقدر بیست و هشت سال در این دنیا زیسته و مدت امامتشان حدود شش سال بوده است. شش سالی که مراقبان و جاسوسان هیچ گاه از امرش غافل نبوده اند و لحظه لحظه فعالیت او را به حکام وقت گزارش می کردند.
در راستای این گفتار پی برده ایم که منابع تاریخی در مورد زندگیش بسیار تنگ دامنه است؛ چرا که تلاشها و کوششهای او به گوش یارانش نمی رسیده است. اما با همه دشواریها و مصایب، شماری از شاگردان و وکلا و یاران مخلص او کوشش کرده اند تا اطلاعات خوبی را گردآوری کنند و در دل تاریخ به ثبت برسانند که مورد بهره گیری دوستداران راه حق قرار گیرد.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل