1. مقدمه
در مورد علل و عوامل آغاز جنگ ایران و عراق مقالات متعددی نوشته شده است که نگارندگان هر یک از آنها از زاویه متفاوتی بدین موضوع پرداخته اند. در این میان، بررسی و توجه به نقش ساختار قومی در عراق و میزان تأثیر آن بر جنگ میان دو کشور از دیدگاه جامعه شناختی و ساختار اجتماعی مبحثی است که کم تر به آن توجه شده است. در واقع، توجه و دقت در علل رفتارهای یک بازیگر، به ویژه رفتار خشونت آمیزی چون جنگ، از روزنه روابط میان دولت ها، نگرش دولت محور و نیز مظاهر قدرت در سطوح منطقه یی، بین المللی و حتی داخلی، امری است که با وجود بیان بخش هایی از واقعیت، ما را از درک عوامل ژرف تری که معمولاً در موقعیت هایی برخی از کشورها را به اتخاذ سیاست خارجی تهاجمی وادار می کند، باز می دارد. برای ایجاد صلح و همکاری نمی توان تنها به سطح روابط دولت ها بدون در نظر گرفتن مسائل بنیادین فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جوامع درگیر توجه کرد. در این چارچوب،به نظر می رسد نگرشی جامعه شناختی بر ساختار اجتماعی با کاوش و جست و جوی رفتار یک دولت در سطح آن جامعه، تبیین عمیق تری برای آن اقدام به دست خواهد داد.
کشور عراق پس از زوال امپراتوری عثمانی، چه در دوران قیمومت و چه در دوران استقلال، همواره با بحران های داخلی ناشی از فقدان اجماع عمومی در مورد هویت ملی و مشروعیت حکومت مرکزی درگیر بوده و روند ایجاد دولت ملی یکی از نگرانی های اساسی حکومت های روی کار آمده در بغداد بوده است. از این رو، برای فهم رفتارهای خارجی این کشور نمی توان ماهیت بی ثباتی نهاد دولت و وجود بحران های داخلی را نادیده گرفت.
نوشته حاضر درصدد است ضمن بررسی و توجه به معضلات ناشی از ساختار قومی - مذهبی و بحران هویتی در این کشور از آغاز تشکیل دولت عراق و بحران های مستمر داخلی ناشی از حاکمیت اقلیت سنی بر اکثریت شیعه و کُرد و بررسی تأثیر این موضوع بر اقدامات و رفتارهای دولت عراق، به ویژه آغاز جنگ هشت ساله، به این پرسش نیز پاسخ دهد؛ چرا که با وجود بحران مشروعیت در این کشور و نیز حضور اکثریت 60 درصدی شیعه در طول جنگ ایران و عراق، شیعیان عراق نه تنها با تهاجم به ایران، بزرگ ترین کشور شیعی، مخالفت نکردند، بلکه با جدیت علیه نیروهای ایرانی جنگیدند. به عبارت بهتر، برخلاف تصور اولیه ایران مبنی بر جلب حمایت اکثریت شیعیان عراق در جنگ، نه تنها از ایران علیه حکومت بعث حمایت نکردند، بلکه به دفاع از آن نیز پرداختند. تحقیق حاضر مباحثی را از جمله بررسی علل تهاجم عراق به ایران، براساس نقش ساختار قومی - مذهبی آن کشور، به عنوان مدخلی بر شناخت اقلیت ها در عراق و نیز نقش شیعیان در جنگ ایران و عراق مطرح خواهد کرد.
پیش از پرداختن به بحث نقش و جایگاه شیعیان در جنگ ایران و عراق با اشاره ی کوتاهی به اقلیت های موجود در عراق، نقش کردها و سایر اقلیت های دیگر را در جنگ یادآور می شویم.
2. نقش بحران های داخلی در سیاست خارجی کشورها
ناهمخوانی میان ادعاهای ملیت گرایی و واقعیت های سیاسی در بسیاری از کشورهای جدید یکی از معضلات رایج در قرن حاضر است که پیامدهای آن به صورت بی ثباتی سیاسی، کودتاهای نظامی، جنگ های چریکی متعدد و براندازی از خارج جلوه گر شده است. براساس دیدگاه های سیاسی، در درون هر کشور، ملت به منزله ی یک ایده آل متحد کننده پدیدار می شود. اما شکل گیری ملت های جدید، ظهور انواع جدیدی از تنش های بین المللی را موجب شده است. در واقع، انتقال از دوره استعمار به استقلال، تنها خشونت داخلی در درون یک امپراتوری فرو پاشیده را به خشونت سازمان یافته در دولت های جدید منتقل کرده است. [1] یکی از مهم ترین معضلات چنین جوامعی آن است که چگونه علائق و منافع محلی پراکنده را در چارچوب ارزش ها و احساسات کلی گرای جدیدی که لازمه تأسیس ملت است، همسو، هماهنگ و سازماندهی کنند. انتقال از تشکل های محلی به نهادهای ملی مستلزم دست کشیدن از شماری از ارزش ها و علائق همبستگی آور محلی و پیوستن به ارزش ها و هنجارهایی است که حداقل همبستگی لازم را برای ایجاد یک جامعه بزرگ ملی فراهم می آورند. [2] بنابراین مقوله هویت، نخستین گام برای توسعه سیاسی به شمار می آید، زیرا هویت با فرآیند ملت سازی و ایجاد دولت ملی ارتباط پیدا می کند و دولت ملی واحد سیاسی مقبول عصر حاضر است. ملت سازی وظیفه اصلی و اولیه دولت هایی است که می خواهند به توسعه دست یابند و یک کشور واحد و یکپارچه را پدید آورند. برای دستیابی بدین هدف، توسعه، نخست باید از مردم ساکن در یک سرزمین ملتی بسازد که مشترکاتی با یکدیگر داشته باشند؛ در غیر این صورت، فقدان هویت ملی، احساس تعلقات پراکنده، احساس تعلق به نهادها و سمبل های متعدد و جز آن، از موانع اصلی صورت بندی یک واحد سیاسی به شمار خواهند رفت. اما واقعیت آن است که تمام کشورها نمی توانندبحران هویت را به راحتی پشت سر بگذارند، ضمن آنکه باید توجه داشت که برخی از کشورها اساساً یک ملت و جامعه واحد را به معنای خاص آن تشکیل نمی دهند، چرا که وفاداری های قومی و نیز فرهنگ و هویت گروه عمده یی از مردم با دیگران کاملاً متفاوت و جمع کردن آنها در واحدی به نام ملت بر مبنای هویت و ملیت قومی بسیار مشکل است، مگر آنکه بنیاد واحد ملی مورد نظر، براساس هویت مدنی گذاشته شود. [3]
از طرفی، اگر گذار از مرحله وفاداری های قومی و قبیله یی و فرهنگ سنتی به مرحله جدیدتر، تنها حل شدن در گروه قومی دیگری باشد که همچنان به قومیت، قبیله و سنت های نژادی خود افتخار می کند، نه راه حل بحران هویت و ملیت، بلکه پاک کردن صورت مسئله و افتادن در دام بحران های بزرگ تر خواهد بود. آنچنان که لوسیون پای نیز به درستی بر این مطلب تأکید کرده است که اگر موضوعات عمده یی، مانند مشروعیت، مشارکت و توزیع در مرحله ی جدید حل نشده باشد، حل بحران هویت یا گذار از آن به هر ترتیب، به تنهایی دردی را درمان نخواهد کرد.
با توجه به این توضیح مختصر در مورد مباحث پیچیده بحران های توسعه سیاسی، مطلب اساسی برای ما آن است که بحران های مورد بحث چگونه بر روابط میان ملت ها تأثیر می گذارند و تا چه حد می توان برای تبیین مناقشات منطقه یی و بین المللی و توضیح برخی از رفتارهای خارجی دولت ها همانند جنگ و دیگر رفتارهای خشن به آنها متوسل شد یا آنها را جدی گرفت. یکی از قواعد مهم در تجزیه و تحلیل سیاست خارجی کشورها این است که سیاست خارجی ادامه و گسترش سیاست داخلی است. در کشورهای جهان سوم، مسئله توسعه و بحران های ناشی از فقدان آن جایگاه عمده یی در سیاست دارد. به طور کلی، حل بحران های توسعه، ملت سازی و ایجاد هویت ملی مشخص، موضوعی نیست که به سادگی و در هر شرایطی امکان پذیر باشد، بلکه هر اجتماعی به طور طبیعی باید عوامل چسبنده و همگرا را در خود داشته باشد تا شایسته اطلاق نام ملت به
مفهوم واقعی آن شود. در غیر این صورت، تنها زور و نیروی نظامی خشن می تواند از گسیختگی آن جامعه جلوگیری کند و در جایی که نیرو و زور از چنین نقش و اهمیتی برخوردار باشد، طبعاً مجاری کلامی و مکانیزم های نهادی مسالمت آمیز حل مسائل اجتماعی، کم کم ضعیف و حداقل شرایط و مبانی لازم برای ایجاد ملت فراهم نخواهد شد. طبق این مفروضات، این گونه دولت ها به ناچار باید در پی مبنایی برای مشروعیت خود (در کنار نیروی نظامی قدرتمند) باشند تا هضم زور در جامعه از حداقل امکان برخوردار باشد. یعی مشروعیتی که نه از مبانی و اصول، مانند انتخاب مردم یا سایر مبادی آن، بلکه از نیابت دفاع از ملت در برابر دشمن خارجی - که حتی اگر وجود نداشته باشد، باید آن را آفرید - به دست می آید. براساس آنچه گفته شد و مطابق با دیدگاه هایی که نظریه پردازان سیاسی و روابط بین الملل ارائه می دهند، در برخی از مواقع، بی ثباتی داخلی موجب می شود تا دولت ها و حکومت ها به اقدامات خصمانه و تصمیم های تهاجمی در سیاست خارجی خود متوسل شوند. بر این مبنا، ارتباط ارگانیکی میان ماهیت سیاست خارجی و سیاست داخلی وجود دارد؛ موضوعی که به نظر می رسد عملکرد برخی از دولت ها به خوبی آن را به اثبات رسانده است، یعنی تلاش برای ایجاد مشروعیتی که طبق خواست مردم نیست. مروری بر پیدایی دولت در عراق در اوایل قرن بیستم و تحولات آن در قرن حاضر، ما را در پی بردن به این واقعیت بیش تر یاری می رساند.
3. بحران قومی و هویتی در عراق و تأثیر آن بر توسل به خشونت در سیاست خارجی
عراق کشوری با قومیت های مختلف است که در دهه های اخیر رنگ آرامش و ثبات را به خود ندیده است. مروری بر تحولات این کشور طی چند دهه اخیر، نشان می دهد که عدم آرامش و ثبات داخلی در آن بر رفتارهای خارجی این کشور تأثیرات مستقیمی داشته است. در مطالعه تحولات عراق می توان دو دوره را مشاهده کرد: دوره نخست فروپاشی امپراتوری عثمانی و استقرار حکومت پادشاهی. دورهدوم دوران حکومت جمهوری است که با کودتای عبدالکریم قاسم آغاز می شود.
به دنبال زوال امپراتوری عثمانی، حکومت جدید در عراق تحت قیمومت انگلستان قرار گرفت. انگلیس با قیمومت بر دو ایالت بصره و بغداد در انتخاباتی صوری ملک فیصل را برای پادشاهی این کشور انتخاب کرد. در این دوران وجود اقوام و قبایل متعدد در عراق از جمله مشکلات عمده ملک فیصل بود که وحدت و ایجاد هماهنگی میان آنها، دولت وی را با چالش هایی روبه رو کرده بود، چرا که اختلافات میان گروه ها به خصومت هایی علیه حکومت منجر شده بود. در واقع، تاریخ سیاسی عراق تا سال 1970 با اختلافات قومی و قبیله یی عجین شده است؛ موضوعی که با حاکمیت اقلیتی بر اکثریت منزوی شده تشدید و مانع از شکل گیری یک دولت ملی و هویت سیاسی منسجم شده بود. [4]
سیاست داخلی حکومت عراق با خصوصیات ویژه یی چون استفاده از نیروی نظامی به منزله مکانیسمی برای کشورداری، محروم کردن گروه ها و قبایل متعدد از مشارکت سیاسی، تعمیم خواست و اراده دولت بر آرای عمومی مردم و استفاده از قوه قهریه برای حل منازعات قومی و مذهبی، به تدریج در سیاست خارجی نیز رسوخ کرده بود. در دوران حاکمیت پادشاهی در عراق به دلیل حمایت قدرت های بزرگ مانند امریکا و انگلستان از این حکومت، دولت عراق سیاست خارجی خود را در چارچوب تأمین منافع آنها ترسیم می کرد، اما با روی کار آمدن عبدالکریم قاسم، اختلافات و تعارضات داخلی به خشونت گرایید و گروه ها و اقلیت های مختلف در این کشور با بدبینی به یکدیگر و دولت مرکزی، مبانی حفظ وحدت ملی و ملیت را با چالشی جدی روبه رو کردند. [5]
در دوران حاکمیت بعثی ها نیز وضعیت وخیم تر شد، چرا که آنها به رغم حفظ و کنترل قدرت، از ایجاد ثبات و شکل دادن سیستم منظم و قانونمند و دخیل کردن اندیشه های مدنی و غیر نظامی در فرآیند تصمیم گیری داخلی ناتوان بودند، موضوعی که بیش از پیش، بر نارضایتی گروه ها و اقوام موجود در عراق می افزود.
حکومت بعث با واکنش های خشونت بار در برابر منازعات داخلی و نیز
برخوردهای تنش زا در روابط خارجی خود، بر بحران های داخلی و خارجی عراق افزود. آنها پس از کسب قدرت مصمم بودند که افزون بر حفظ موقعیت خود، به طرح و گسترش چارچوب های فکری و ایدئولوژیک پان عربیسم در دنیای عرب بپردازند و به دنبال ایجاد سیستمی بودند که به صورت مرکزی، آن را کنترل کنند؛ اقدامی که تمرکز برنامه ملی حول محور ایدئولوژی بعث را فراهم و دوره یی را در عراق به وجود آورد که برخی از ویژگی های سیاست خارجی در آن قابل تفکیک است. منازعات ارضی با همسایگان، علاقه به داشتن نقش محوری و عمده در جهان عرب و تمایلات استراتژیک برای حضور در خلیج فارس [6] از مهم ترین مسائل سیاست خارجی دوره پیش از بعثی ها بودند که در دوران حاکمیت آنها، به شدت مورد توجه قرار گرفتند و پیگیری شدند.
با تصور شرایط و اوضاع عراق در سال های 1979-1980 و بررسی وضعیت حزب بعث در این کشور، بهتر می توان به علل عمده اقدام صدام در حمله به ایران پی برد. سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی مشکلات عمده یی را برای حزب بعث پدید آورد. در واقع، بُعد مذهبی انقلاب اسلامی، فرصتی را برای شیعیان عراق - که اکثریت طبقه محروم آن کشور را تشکیل می دادند - فراهم آورد تا سلطه بعثی ها را بر عموم جامعه به چالش بکشند. به رغم آنکه نارضایتی گروه های شیعی در عراق از عوامل اصلی نگرانی رژیم بعث در سال های 1979-1980 بود، اما این مسئله به منزله ی یک معضل اساسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مطرح شد. واکنش خشن دولت به اعتراضات احزاب مخالف، مانند حزب الدعوه، از جمله دستگیری تمام اعضای آن، اخراج ایرانی تبارهای مقیم عراق، هجوم مأموران به شهرهای نجف و کربلا و دیگر شهرهای شیعه نشین و به شهادت رساندن برخی رهبران مذهبی جملگی از ترس حکام بغداد از طرح خواسته های شیعیان و دیگر مردم عراق نشئت می گرفت. در ژانویه سال 1979، رؤسای جمهوری عراق و سوریه با هم ملاقات کردند و در مورد اتحاد حزبی و کشوری به توافق رسیدند.
ژان پی یر درینیک، نویسنده کتاب خاورمیانه در قرن بیستم، در این مورد عقیده دارد: «شاید تصمیم بغداد از وقایع ایران ناشی بود؛ زیرا برای عراق که شیعیان نیمی از جمعیت آن را تشکیل می دهند و از قدرت سیاسی محروم اند، انقلاب ایران نگران کننده بود.» [7]
به هر حال، در آغاز، بغداد با نسبت دادن تمام حوادث به تهران، جنگ تبلیغاتی و نیز رشته عملیات خرابکارانه یی را علیه ایران به راه انداخت . در واقع، شرایط پس از انقلاب نیز این شهامت را به صدام داد تا فرصت را مغتنم شمرد و برای فرار از مشکلات سیاسی داخلی عراق، حمله گسترده یی را علیه ایران تدارک ببیند؛ اقدامی که با استقبال قدرت های خارجی نیز روبه رو شد. در واقع، حمله به ایران و آغاز جنگ هشت ساله پاسخ انحرافی دولت عراق و شخص صدام برای نیاز به کسب هویت ملی عراق بود. [8] بعثی ها بقای رژیم و عدم وفاق عام و اجماع ملی را با مانورهای سیاسی و نیروهای نظامی پیوند دادند و ازاین طریق سیاست خارجی ماجراجویانه یی را در منطقه، به ویژه در برابر جمهوری اسلامی ایران در پیش گرفتند. رهبری حزب بعث برای نجات بنیان داخلی و حفظ آن با یک مشروعیت جایگزین، که از صندوق آرا به دست نمی آمد، به بزرگ نمایی تهدیدات خارجی و اتخاذ سیاست خارجی تهاجمی مبادرت کرد؛ سیاستی که نتیجه آن چیزی جز بی ثباتی و بحران در منطقه نبود.
از همه آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که تلاش بی وقفه دولتمردان بغداد برای حل خشونت بار مسائل برخاسته از عدم توسعه سیاسی و ایجاد یک ملت واحد، آن هم با استفاده از هر وسیله ممکن و به کارگیری خشونت در حد اعلای آن، در گرایش دولتمردان این کشور به سمت ایجاد آشوب، بحران های مداوم و سیاست های شخصی، مؤثر بوده و این موضوع ضمن ستم بر مردم عراق، پیامدهای سوئی را برای کل منطقه از جمله ایران داشته است.
در حقیقت اگر قرار است عراق به منزله ی ملتی به مفهوم واقعی آن در جامعه بین الملل مطرح شود، باید شیوه های دیگری که به مشارکت اکثریت
نادیده گرفته شده مردم و تأکید بر اشتراکات دیگری به جای عنصر قومی - عربی (و ایجاد هویتی مدنی) نیازمند است، آزمایش شود؛ موضوعی که طبعاً مستلزم تلطیف و تعدیل مفاهیم حاکمیت و ملیت است تا مردم عراق و منطقه به پرداخت هزینه های جبران ناپذیر آن وادار نشوند.
4. اقلیت های قومی و نژادی و مذهبی در عراق
به رغم اینکه آمارهای منتشر شده به وسیله ی برخی از دولت ها در زمینه درصد جمعیتی اقوام و اقلیت های تابعه خود که به نحوی با دولت مرکزی مشکلات اجتماعی و سیاسی دارند تا حدی رنگ و بوی سیاسی به خود گرفته است؛ براساس آمارهای رسمی و غیر رسمی، جمعیت عراق در سال 1995 حدود 21 میلیون نفر بوده که از این تعداد، 97 درصد مسلمان و 3 درصد مسیحی، یهودی و آشوری هستند. مجله میدل ایست، ترکیب قومی - مذهبی عراق را طبق جدیدترین آمار خود این گونه بیان می کند که درصد آنها با دوره جنگ ایران و عراق تفاوت چندانی ندارد.جمعیت عرب در عراق به دو دسته شیعه و سنی تقسیم می شوند که شیعیان این کشور حدود 60 تا 65 درصد را شامل می شوند و همواره برای دولت مرکزی مشکل ساز بوده اند. مسیحیان نیز چیزی در حدود 3 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند که گروه های کوچک تر مسیحی چون ارتدوکس ها، کاتولیک های سوری، ارمنی، ارتدوکس های یونانی و آسوری ها را شامل می شوند. در این نوشته، به دلیل اهمیت شیعیان در عراق از پرداختن به تاریخچه سیاسی سایر اقلیت ها پرهیز می شود و از آنجا که به نقش و جایگاه کردها در جنگ ایران و عراق نیز در مقاله جداگانه یی پرداخته شده است، (3) تنها به مرور گذرایی بر تاریخچه سیاسی و مشکلات اقلیت کُرد با دولت مرکزی در چند دهه گذشته بسنده می کنیم و در ادامه به نقش و جایگاه شیعیان در جنگ ایران و عراق می پردازیم.
5. کردها
کردستان عراق در جغرافیای مناطق کردنشین خاورمیانه موقعیتی مرکزی و جنوبی دارد. این بخش حلقه پیوند بین کردستان ترکیه، کردستان ایران و نواحی کردنشین سوریه است. طبق سرشماری سال 1965 جمعیت کل عراق 8.261.000 نفر و جمعیت مناطق کردنشین حدود 2.147.860 نفر برآورد شد. در واقع، طبق جدیدترین برآورد رسمی، کردهای عراق بیش از 28 درصد کل جمعیت و در حدود 17 درصد مساحت این کشور را در اختیار دارند. [9] بزرگ ترین شهر این منطقه کرکوک است که یکی از مهم ترین مراکز نفتی عراق محسوب می شود. البته باید یادآور شد که تعداد زیادی ترک نیز در این شهر زندگی می کنند که از نظر ریشه نژادی با ترک های ترکیه هم نژادند. اربیل و سلیمانیه از دیگر شهرهای بزرگ کردستان عراق اند که مراکز عمده قدرت سیاسی دو حزب عمده در شمال عراق محسوب می شوند.مسئله کردها در عراق با تاریخ سیاسی این کشور همزاد است. از همان آغاز شکل گیری عراق، جنگ و ستیزه میان کردها و دولت مرکزی شروع شده و همچنان ادامه دارد. تاریخ سیاسی کردها را در عراق می توان به سه دوره 1915-1925، 1925-1975 و 1980-1991 تقسیم کرد. (4) کردها تا پیش از کودتای 1958 عبدالکریم قاسم و ایجاد جمهوری عراق، عملاً خودمختار بودند، اما پس از این کودتا و تلاش بغداد برای کنترل بر مناطق کردنشین، رویارویی میان کردها و دولت مرکزی جدی تر شد. در سال 1947، کردها برای سازماندهی بهتر مبارزه با دولت مرکزی به منظور کسب خودمختاری، حزب دموکرات کردستان عراق به رهبری ملامصطفی بارزانی را بنیان نهادند تا سرانجام، دولت عراق پس از مدت ها جنگ و درگیری با کردها نوعی خودمختاری را به آنها اعطا کرد که البته این خودمختاری دیری نپایید و به بحران دیگری تبدیل شد و با قطع حمایت های
دولت ایران به عنوان مدافع کردهای عراق،این گروه به سختی شکست خورد وبارزانی نیز با نیروهای خود به ایران پناهنده شد.
با کناره گیری حسن البکر و روی کارآمدن صدام حسین در سال 1979 و شدت یافتن فعالیت های امنیتی وپلیسی، کردهای این کشور تحت فشار بیشتری قرار گرفتند واغلب آنها یا از کشور متواری شدند یا خود را به نیروهای دولتی تسلیم کردند.ازسوی دیگر، صدام نیز سیاست اسکان اجباری، سرکوب وادغام را در مناطق کردنشین به اجرا درآورد و پس ازمدتی، با نفوذ در میان آنها، اختلاف شدیدی را میان دو حزب اتحادیه میهنی وحزب دموکرات شعله ور کرد که تبعات آن هنوز پابرجاست.
ضعف بنیه مالی ودفاعی کردها، خیانت کشورهای خارجی،اختلاف میان کردها بر سر چگونگی ادامه مبارزه،ضغف شدید اقتصادی خانواده ها و خرابی های زیاد ناشی از جنگ، از جمله عواملی بودند که سیطره صدام رابر مناطق کرد نشین کامل تر کردند به طوری که در مقاطعی از دوران جنگ، وی آرامش کاذبی را در مناطق شمال عراق پدید آورده بود. با این حال، کردها همواره بر احقاق حقوق خود اصرار داشتند واز کوچک ترین فرصت برای تأمین آن بهره می برند.
همچنین در مقاطع کوتاهی از دوران جنگ ایران وعراق نیز صدام توانست با استفاده از ترفندهای مختلف تا حدی موافقت برخی از آنها را جلب کند.
در مجموع، باید گفت که شرایط حاکم بر جامعه عراق در طول حاکمیت صدام به دلیل وجود وجود میلیتاریسم بعثی وسرکوب شدید حرکت های قومی ومذهبی در داخل، مجال مخالفت چندانی را به اقلیتی ناراضی چون کرد ها نداد.همین سبب شده بود تا زمان جنگ خلیج فارس و ائتلاف جهانی علیه صدام، گروه های داخلی مخالف صدام نتوانند واکنشی را از خود نشان دهند. به عبارتی، بحران داخلی موجود در جامعه عراق به نوعی همانند یک بغض ریشه دارباقی مانده بود که بعدها با انتفاضه مردم عراق علیه صدام آشکار شد.کردهای عراق بر خلاف دیگر اقلیت های این کشور،با دولت مرکزی اختلافات بسیار عمیق تری داشته ودر اغلب
موارد دارای گرایش های گریز از مرکز بوده اند. از طرف دیگر نیز، دولت مرکزی همواره نگاهی امنیتی به منطقه شمال داشته است.
در جنگ ایران و عراق، با توجه به اختلافات میان دولت بغداد و کردها، دو حزب دموکرات و اتحادیه میهنی بنا بر اختلافات درونی و منافع حزبی خود، رویکردهای مختلفی داشتند. توجه نیروهای ایرانی در نیمه دوم جنگ به مناطق غرب و شمال غربی و گشودن جبهه غرب، به تدریج ارتباط با کُردها و نقش آنها را در جنگ ملموس تر کرد. تا پیش از گشودن جبهه غرب، نیروهای عراقی، به دلیل حضور مبارزان کُرد در منطقه شمال عراق می کوشیدند تا از هر گونه عملیات یا اقدام نظامی در این منطقه پرهیز کنند و صرفاً به جز برخی از برخوردهای کوچک یا استقرار گروه هایی برای شناسایی یا عملیات های موقت، اقدام خاص دیگری انجام نمی دادند. نیروهای ایرانی نیز به دلیل حساسیت جبهه جنوب و تمرکز اغلب نیروها در این منطقه و برخی از نگرانی های امنیتی در جبهه غرب، تا سال های پایانی جنگ برای گشودن این جبهه اقدامی نکردند. اما با تغییر استراتژی جنگی ایران و تشکیل قرارگاه رمضان در جبهه غربی، اهمیت ارتباط با نیروهای معارض کُرد در شمال عراق آشکار شد. کردها با داشتن انگیزه یی چون مبارزه با رژیم صدام و وجود برخی از علقه های فرهنگی، زبانی و تاریخی با ایرانیان، تمایل بیش تری به همکاری با نیروهای ایرانی داشتند. یادآوری این نکته نیز ضروری است که به رغم همکاری برخی از احزاب و گروه های عراقی با نیروهای ایرانی، در مواردی نیز این احزاب و گروه ها تحت تأثیر منافع حزبی و گروهی یا علایق سیاسی و ژئوپلیتیکی یا به عبارتی، علقه های ملی در چارچوب مرزهای عراق به مقابله با نیروهای ایرانی می پرداختند (5)، با وجود این، در بیش تر موارد کردها در عملیات های مختلف و پیشروی نیروهای ایرانی در جبهه شمال غرب نقش بسزایی داشتند.
6. شیعیان عراق و جنگ ایران و عراق
شیعیان عراق چه از نظر جمعیت و چه از نظر پیشبرد ایدئولوژی، مهم ترین گروه عراق هستند و حدود 60 تا 65 درصد از جمعیت این کشور را تشکل می دهند. از نظر نژادی، اکثریت آنها عرب هستند. تعداد اندکی شیعه کُرد، ترکمن و عرب ایرانی الاصل نیز در میان آنها وجود دارند.با وجود اینکه در عراق شیعیان در اکثریت مطلق هستند، اما از زمان تشکیل دولت عراق، سنی ها بر این کشور سیطره داشته اند و نزدیک به سه دهه نیز گروهی سنی مذهب به رهبری صدام حسین حکومت را در عراق به دست داشتند. سرکوب شدید و انسداد سیاسی و فرهنگی حاکمان بعثی علیه شیعیان سبب شد تا به تدریج، از اواخر دهه 1970، شیعیان به صورت گروهی عراق را به قصد اسکان در کشورهای ایران، سوریه، بریتانیا و کشورهای اروپایی ترک کنند. برای درک بهتر جایگاه و نقش شیعیان در عراق و چگونگی ایفای نقش در جنگ ایران و عراق، به جایگاه آنها در ساختار سیاسی عراق می پردازیم و در ادامه، علل عدم حمایت اکثریت شیعه در جنگ ایران و عراق از نیروهای ایرانی را مورد بررسی قرار می دهیم.
پس از اشغال عراق به دست نیروهای انگلستان، نخست، شیعیان به امید رهایی از ظلم و ستم اهل تسنن ترکیه از این قضیه استقبال کردند، اما پس از مدتی، در سال 1918، تحت رهبری محمدتقی شیرازی و ابوالحسن اصفهانی به مبارزه علیه انگلیسی ها پرداختند. این مبارزه سرانجام به اخراج علمای سیاسی از عراق منجر شد. روحانیان شیعه با صدور فتواهای متعدد می کوشیدند تا مسلمانان را از انتخاب یک حاکم غیر مسلمان برای حکومت بر عراق بازدارند. این تلاش محدودیت های زیادی را برای مبارزات سیاسی شیعیان پدید آورد و حتی وقفه یی را در فعالیت های سیاسی آنان ایجاد کرد. [10]
مخالفت شیعیان، گرایشی درون سیستمی داشت و آنان صرفاً داوطلب مشارکت در تعیین سرنوشت خود در داخل نظام سیاسی عراق بودند، اما به رغم
این موضوع، دولت عراق همواره از دسترسی آنان به قدرت جلوگیری می کرد. در واقع، دو عامل را می توان در این امر دخیل دانست:
1. نقش کادر اداری تربیت شده در عثمانی.
2. حکم جهادی علمای شیعه بر ضد انگلیسی ها در سال 1915.
با آغاز و شکل گیری نظام سیاسی جدید و ساختار نوین حکومت در عراق، شیعیان کوشیدند با حضور در امور آموزشی حقی را در نظام سیاسی عراق برای خود در نظر گیرند، اما به دلیل اینکه برخی از مراجع شیعه استخدام در ادارات دولتی و پذیرفتن مناصب سیاسی را مکروه اعلام کرده بودند، حضور شیعیان در ادارات دولتی ضعیف بود. [11]
در مجموع عوامل مختلفی در عدم مقاومت اولیه شیعیان در مقابل ساختار سیاسی جدید عراق دخالت داشتند که مهم ترین آنها عبارت بودند از:
1. کاهش تهدید اکثریت سنی، از نظر استقلال عراق از عثمانی.
2. سیاست مدارای شیعیان از نظر خطر تجدید حمله وهابیون.
3. تعارض و دشمنی مشترک خاندان هاشمی و شیعیان با سعودی های وهابی.
مخالفت شیعیان از زمان قیام 1920 تا قیام 1935، با وجود ناکامی های متعدد، بیهوده و بی نتیجه نبود. حکومت های مختلف بعدی به نسبت های متفاوت به خواسته ها و فشارهای شیعیان برای برخورداری از قدرت سیاسی تن دادند و بدین ترتیب، شمار شیعیان در حکومت، مجلس سنا و دستگاه اداری، اندک اندک رو به فزونی نهاد. علت اصلی آن را افزون بر رفع پاره یی از محدودیت های سیاسی از جانب دولت، می توان ظهور نخبگان و دانش آموختگان شیعی مذهب دانست. بعدها، با تشکیل حزب الدعوه موقعیت و جایگاه سیاسی شیعیان مستحکم تر نیز شد. [12]
در دوران عبدالکریم قاسم، عبدالسلام عارف و برادرش عبدالرحمن عارف و حسن البکر فضای حاکم بر عراق به گونه یی بود که گروه های شیعی توانایی فعالیت های سیاسی گسترده و انسجام گروه های سیاسی را نداشتند؛ موضوعی
که در دوران به قدرت رسیدن حزب بعث به رهبری صدام حسین، به اوج خود رسید. در دهه 1970، رژیم عراق دست کم، 41 روحانی از جمله محمدباقر صدر و خواهرش، بنت الهدی را از سر راه برداشت.
زمانی که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، رژیم صدام محدودیت های زیادی را برای گروه های شیعی در عراق به وجود آورد، به طوری که عضویت در حزب الدعوه به منزله یک جرم بزرگ تلقی می شد. افزون بر آن، رژیم صدام رعب و وحشت مضاعفی را در میان شیعیان گسترش داد و بسیاری از افراد سرشناس را بازداشت یا تبعید کرد. به عبارت بهتر، پس از انقلاب ایران، فضای موجود در عراق بسیار متزلزل و ناامن بود و در نهایت نیز، انزجار عمومی شیعیان را از اقلیت سنی حاکم بر عراق برانگیخت.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران خوش بینی هایی را در میان جنبش اسلامی، به ویژه احزاب و گروه های شیعی به دنبال داشت؛ موضوعی که افزایش تنش میان حزب الدعوه و حکومت مرکزی عراق را موجب شد. با آغاز جنگ ایران و عراق، عوامل اساسی و متعددی دست به دست هم دادند تا موضع گیری حزب الدعوه را در مورد جنگ دو کشور مشخص کنند که از عمده ترین آنها می توان به سیاست های دولت عراق در قبال شیعیان شامل سرکوب، قلع و قمع، بازداشت و اعدام های پیاپی سران، اعضا و طرفداران حزب مزبور و تصمیم نهایی رژیم صدام مبنی بر ریشه کن کردن جریان های شیعی از جمله حزب الدعوه اسلامی [13] اشاره کرد. در دوران جنگ ایران و عراق، حزب الدعوه دوشادوش نیروهای ایرانی با بعثی ها به مبارزه پرداخت و حتی در این زمینه، اختلافاتی نیز با دیگر گروه های شیعی عراق پیدا کرد.
درباره موضع و دیدگاه شیعیان در دوران جنگ ایران و عراق این پرسش مطرح است که چرا به رغم دیدگاه و نگرش ایران و نیروهای این کشور در مورد همکاری گروه های شیعی عراقی در جنگ علیه عراق، اکثریت شیعیان این اقدام را تأیید نکردند و حتی در مقابل نیروهای ایرانی به جنگ پرداختند. به عبارت بهتر،
ایران در نخستین روزهای جنگ، بر این باور بود که احتمالاً از جانب اکثریت جامعه شیعی عراق حمایت خواهد شد، اما به جز گروه اندکی از شیعیان، نه تنها حمایت چندانی از نیروهای ایرانی به عمل نیامد، بلکه با آنها مقابله نیز شد.
با آغاز جنگ، شیعیان عراق با گزینه های دشواری روبه رو بودند. از یک سو مسائل مذهبی و ایدئولوژیک و از طرف دیگر، عرق ملی و ناسیونالیسم عربی تعارضی را در میان گروه های مختلف شیعی پدید آورده بود. [14] هر چند گروه هایی از شیعیان که یا از عراق رانده شده یا گریخته و به ایران پناه آورده بودند، دولت عراق را به عنوان آغازگر جنگ محکوم کردند و حتی مانند حزب الدعوه به حمایت از نیروهای ایرانی به جبهه های نبرد شتافتند، اما گروه های دیگری از شیعیان، که در داخل عراق قرار داشتند، بیشتر ماهیت ناسیونالیستی جنگ را مورد توجه قرار دادند و از دولت متبوع خود حمایت کردند.
گفتنی است که با آغاز دهه 1950، شیعیان عراق براساس ایدئولوژی های مختلف و متباین، که در محافل شیعی رخنه کرده بود، به چند دستگی دچار شده بودند؛ شکاف هایی که با وقوع جنگ بین ایران و عراق عمیق تر و به اختلافات عمده بین طرفداران ملی گرایان مذهبی و مذهبیون منجر شد. عمده ترین دلیل این امر را می توان پای بندی و احساس تعلق و اعتقاد شیعیان به عنصر عربیت و ناسیونالیسم عربی دانست. در مجموع، با توجه به آنچه گفته شد عمده ترین دلایل حمایت نکردن گروه های شیعی از نیروهای ایرانی در جنگ با قوای عراق، چنین است:
1. شکاف میان گروه های شیعی (طرفداران ملی مذهبی و مذهبیون).
2. جو و فضای ناامن و رعب و وحشت در جامعه عراقی (ترس و هراس در جامعه شیعی).
3. برتری دادن ناسیونالیسم بر عامل ایدئولوژیک.
4. تبلیغات گسترده رسانه های جمعی عراق و تأکید بر عامل عربی و عراقی بودن گروه های شیعی و برجسته کردن اختلافات با ایرانیان.
7. نتیجه گیری
در عراق، افزون بر کردها، اقلیت های دیگری مانند ترکمن ها، آشوری ها و پیروان سایر ادیان و مذاهب دیگر نیز وجود دارند که به دلیل جمعیت اندک و میزان اثرگذاری ناچیزشان بر تحولات عراق، اهمیت چندانی ندارند. ترکمن های عراق - که به شدت تحت حمایت کشور ترکیه قرار دارند - با جمعیت 2 درصدی خود سهم ناچیزی در جنگ داشتند. اما در مجموع، می توان گفت به دلیل داشتن عرق ملی و احساس وطن دوستی با سایر گروه های عراقی در این جنگ شرکت کردند. از طرفی، نبود اشتراکات ایدئولوژیک و ملی با ایرانیان دلیل دیگری بود تا اقلیت هایی مانند ترکمن ها و آشوری ها به عنوان نیروهای عراقی در مقابل نیروهای ایرانی مقاومت کنند.در عراق دهه 1980، ایدئولوژی و تعلقات دینی در مقابل برخی از خواسته های ملی و قومی رنگ باخت. برتری ناسیونالیسم بر وفاداری های ایدئولوژیک در مواردی که کلیت عناصر تشکیل دهنده ملت در خطر باشد، محسوس است و در تحولاتی جهانی و رخدادهای سیاسی، سابقه یی بس طولانی دارد. برای نمونه، در جنگ جهانی دوم، شوروی بر این باور بود که نیروهای کمونیستی و کارگران آلمانی در جنگ با هیتلر با نیروهای روسی متحد خواهند شد، اما نه تنها این امر محقق نشد، بلکه همان کارگران و کمونیست های آلمانی در مقابل سربازان روسی مقاومت کردند. در جنگ ایران و عراق نیز ایران قصد داشت با تأکید بر مبانی دینی و ایدئولوژیک، شیعیان عراق را به سمت اهداف و مواضع خود نزدیک تر کند، اما اکثریت شیعیان با اولویت دادن به ملیت عراقی، مسائل ایدئولوژیک را نادیده گرفتند البته باید اذعان کرد که عوامل متعدد دیگری نیز در این امر دخیل بودند که پیش از این، به آنها اشاره شد.
اقلیت های دیگری مانند کردها نیز گاهی با موضع گیری های متفاوت به عنوان متحد و دوست با نیروهای ایرانی همکاری می کردند و در برخی از موارد نیز
علیه آنها وارد عمل می شدند که البته در این امر عوامل مختلفی دخیل بودند، اما در مجموع باید گفت که ساختار قومی عراق به رغم آنکه مانع از شکل گیری وحدت ملی و انسجام درونی بود، خود به عاملی برای آغاز جنگ با هدف ایجاد اتحاد و انسجام در درون، بر اثر وجود دشمن مشترک خارجی تبدیل شد و رژیم حاکم بر عراق کوشید تا در طول جنگ، با تأکید بر جنبه ها و نمادهای ملی، از میزان شکاف های قومی عراق بکاهد و مبانی دولت ملی را تقویت کند.
پی نوشت ها :
1. این مقاله در فصلنامه نگین شماره 4 (بهار 1382) به چاپ رسیده است.
2. کارشناس ارشد روابط بین الملل.
3. به مقاله روابط ایران با کردهای عراق، در شماره اول فصلنامه نگین ایران مراجعه کنید.
4. از سال 1991، کردهای عراق به صورت نیمه خودمختار و در منطقه امن شمال این کشور از حاکمیت دولت بغداد خارج شده اند و تحت نظارت سازمان ملل، امریکا و انگلستان قرار دارند.
5. نیروهای ایرانی اغلب از جانب کردهای مخالف ایرانی که در عراق مستقر بودند تهدید می شدند و گاه نیز برخی گروه های کرد عراق ضمن اتحاد با احزاب کرد مخالف ایران، اقداماتی علیه نیروهای ایرانی صورت می دادند.
یادداشت ها:
[1]. David Sills(ed). "Nation and Nationbailding" International Encyclopedia of Social sience. Macmillan Press.
[2]. اصغر پرتوی؛ «بحران و هویت توسعه سیاسی» فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق، سال اول، شماره اول؛ 1374؛ ص 74.
[3]. در مورد مسائل هویت ملی و مسائل قومی در کشورهای جهان سوم ر ک به.
Lary dimond, junalins and seymon martin (eds), democracy in developing countrise, vol.l. (Boulder: lynne Reiner publishers, 1989).
[4]. محمود سریع القلم؛ «تبیین مبانی سیاست خارجی عراق» فصلنامه خاورمیانه، سال دوم، شماره 2؛ 1374؛ صص 393-380.
[5]. میلر و میل روا؛ از تکریت تا کویت؛ ترجمه: تقی زاده میلانی؛ تهران: انتشارات کویر، 1370؛ ص 23.
[6]. همان، ص 79.
[7]. ژان پی یر درینیک؛ خاورمیانه در قرن بیستم؛ ترجمه: فرنگیس اردلان؛ تهران: انتشارات جاویدان، 1368؛ ص 442.
[8]. مصاحبه با سردار محسن رضایی؛ مجله سیاست دفاعی؛ شماره 15 و 16؛ تابستان و پاییز 75.
[9]. www.Area Studies/MiddIe East (iraq).com.
[10]. Graham E.Fuller and Rend Rahim Frank, The Arab shi'i, The forgotten muslime, Macmillan press, 1999, pp 94, 96.
[11]. Ibid p. 99.
[12]. سید حسین سیف زاده؛ عراق، ساختارها و فرآیند گرایشات سیاسی؛ تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 1379؛ ص 82.
[13]. یدالله احمدی ملایری (مترجم)؛ حزب الدعوه اسلامی؛ تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات اندیشه سازان نور، 1381.