شاه اسماعیل موسس سلسله صفویه پسر سلطان حیدر بن سلطان جنید بن صدرالدین ابراهیم است. سلطان جنید معاصر بود با ابوالنصر حسن بیک (اوزون حسن) مؤسس سلسله امرای آق قویونلو که در دیاربکر میزیستند. سلطان جنید در دیاربکر به ملاقات این پادشاه رفت و امیر حسن خواهر خود خدیجه بیگم را به زوجیت به جنید داد و سلطان جنید از او پسری یافت که همان سلطان حیدر پدر شاه اسماعیل است و حیدر دختر خال خود (یعنی دختر اوزن حسن که مادرش کاترینا، برادرزادهی امپراتور طرابوزان بود) را که شاهزاده خانمی یونانی بود و مارتا یا علم شاه خاتون نام داشت به زنی گرفت و شاه اسماعیل از همین دختر به وجود آمد[1]. بنابراین نسب سلاطین صفوی از طرف مادر به امرای یونانی طرابوزان و از طرف مادر جدّ، به امرای ترکمان آق قویونلو میپیوندند. (اقبال آشتیانی، بیتا: 662) در اوایل سال 905 اسماعیل به پشت گرمی مریدان کثیری که از آباء و اجداد او پیروی میکردند و به نام صوفیه در تمام آذربایجان و ارّان و ارمنستان و الجزیره متفرق بودند، از طریق آستارا به اردبیل آمد و بعد از شش ماه به ناحیه ارزنجان رفت و در آن جا قریب به هفت هزار نفر از ایشان که از ترکان طوایف مختلف مثل شاملو و استاجلو و قاجار و تَکَلَّو و ذوالقدر و افشار بودند دور اسماعیل را گرفتند و چون هر کدام کلاهی از سقرلاط که پارچه قرمزی بود بر سر داشتند به نام قزلباش (یعنی سرخسر) معروف شده بودند و به همین مناسبت از این تاریخ اتباع و لشکریان صفویه حتی خود ایشان را نیز قزلباش و قزلباشیه میخوانند. اسماعیل که در رجب 892 تولد یافته بود در موقع قیام به خون خواهی پدر [2] و تشکیل سلسلهای سلطنتی بیش از سیزده سال نداشت. (اقبال آشتیانی، بیتا: 663) شاه اسماعیل در 19رجب سال 930 در نزدیکی سراب درگذشت، در حالی که سن او از سی و پنج نگذشته بود و بیش از بیست و چهار سال سلطنت نکرده بود. جسد وی را به اردبیل آورده و در مقبرهی شیخ صفیالدین دفن نمودند.(اقبال آشتیانی، بیتا: 667) پس از شاه اسماعیل امرا و اعیان دولت «طهماسب» را به سلطنت برداشتند. وی که در 24 رجب 919 متولد شده بود، به هنگام مرگ پدر یازده سال داشت به همین جهت اختیار جمیع امور، در دست امراء متنفذ قرار گرفت. (اقبال آشتیانی، بیتا: 668)
شاه طهماسب در پانزدهم صفر 984 بعد از 54 سال سلطنت درگذشت. و او از جمیع سلاطین صفوی بیشتر سلطنت کرد (اقبال آشتیانی، بیتا: 671) پس شاه طهماسب پسرش اسماعیل میرزا را که در قراباغ به دستور پدر محبوس شده بود را به نام شاه اسماعیل ثانی بر تخت سلطنت نشاندند. (984-985). وی که مردی عیاش و خون خوار بود چون در جوانی در هرات به دست معلمی سنی مذهب تربیت یافته بود مصمم شد که مذهب شیعه را براندازد و خطبه و سکه را به نام خلفای راشدین جاری سازد. وی دست به قتل برادرزادگان و اَعمام خود زد و اکثر ایشان را کشت. تنها برادرش سلطان محمد میرزا که در شیراز بود و پسران او از جمله عباس میرزا که در هرات میزیست از کشتن رستند. به این معنی که قبل اجرای دستور شاه اسماعیل مبنی بر قتل ایشان، خود شاه را شب در قزوین در خانهای کشته یافتند و سلطان محمد میرزا و پسرانش از کشته شدن نجات یافتند. وفات شاه اسماعیل ثانی در سیزدهم رمضان 985 اتفاق افتاد و مدت سلطنت او یک سال و سه ماه و نوزده روز بود.(اقبال آشتیانی، بیتا: 673) بعد از انتشار خبر مرگ شاه اسماعیل دوم، سلطان محمد میرزا که در شیراز بود، در تاریخ 25رمضان 985 به جای برادر به سلطنت نشست و در دوم شوال به قزوین وارد شد و به لقب خدابنده ملقب گردید (اقبال آشتیانی، بیتا:673) در زمان حیات محمد خدابنده، برخی از سران قزلباش از جمله علیقلیخان شاملو و مرشد قلیخان اُستاجلو که در خدمت عباس میرزا حاکم خراسان بودند، به همراه عباس میرزا، هم برای سرکوب کردن امرای یاغی ترکمان و افشار، که حمزه میرزا پسر بزرگتر سلطان محمد را در هشتم ذی الحجه 994 در یک منزلی گنجه کشته بودند، و هم تحقق بخشیدن به خیالی که از دیرباز برای به پادشاهی رساندن عباس میرزا مخدوم خود در سر می پرواندند، از خراسان عازم قزوین شدند. وقتی عباس میرزا و همراهانش در ذی الحجه 996 وارد قزوین شدند، سلطان محمد خدابنده در شیراز بود، و مرشد قلیخان استاجلو و علیقلی خان شاملو، عباس میرزا را رسماً به لقب شاه عباس و بهادرخان، به سلطنت ایران برداشتند و سلطان محمد خدابنده هم سلطنت پسر را تصدیق نمود. وی تا سال 1003 حیات داشت. (اقبال آشتیانی، بیتا: 675) هنگامی که شاه عباس به تخت سلطنت نشست سنش از هجده سال تجاوز نمیکرد. (اقبال آشتیانی، بیتا: 676) وی در 23جمادی الاول سال 1038 در بلده اشرف (بهشهر حالیه) در سن 59 سالگی درگذشت. نعش او را از آن جا به کاشان برده و پس از مدتی در قم به خاک سپردند. مدت سلطنت او از بدو ادعای سلطنت در خراسان 49سال و از زمان خلع پدرش که رسماً به سلطنت نشست 43سال بود.(اقبال آشتیانی، بیتا: 685)
از جمله مسائلی که در زمان شاه عباس به وقوع پیوست و حوادث عدیدهای را برای جامعه ایرانی رقم زد، و مصائب بسیاری در پی داشت، ارتباط ایران با غرب و نفوذ روز افزون غربیان بر درباریان و سیاستمداران این دیار بود. از آن جا که این رویکرد پیآمدهای ناخوشایند بسیار در عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ایران داشت بیمناسبت نیست به این وقایع بر سبیل ایجاز اشارتی داشته باشیم.
رابطه ایران با غرب در دوره صفوی
سرآغاز بسط روابط ایران و غرب را میتوان، از زمان به قدرت رسیدن شاه عباس صفوی دانست که در سال 986هجری (1587میلادی) به سلطنت رسید. هرچند پیش از این تاریخ نیز تلاشهایی به منظور برقرار کردن روابط سیاسی با ایران توسط کشورهای غربی به عمل آمده بود. چنان که در نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی فرستادهای از جانب ادوارد اول به دربار ارغون شاه نواده هلاکوخان مغول باریافت. غَرَض از اعزام این نماینده جلب هم کاری و هم یاری خان مغول با اروپاییان خسته از جنگهای دویست ساله با ممالک اسلامی برای آزادی اورشلیم، در نبرد با مسلمین و از پای درآوردن آنان بود. ادوارد دوم پادشاه انگلستان نیز در نامهای که به الجایتو نوشت او را دعوت کرد که تمام سعی و کوشش خود را عمال کند تا این که پیروان پیغمبر اسلام ریشه کن شوند.(محمود 1353، ج1:1) در عهد شاه طهماسب صفوی یعنی سال 970 هجری مطابق 1562میلادی نیز آنتونی جنکینسون فرستادهی ملکه الیزابت به دربار ایران راه یافت، ولی به محض این که شاه از عقاید مذهبی وی مطلع شد، او را از حضور خویش راند، و حکم کرد کسی به دنبال او برود، و هرجا که قدم میگذارد، جای قدم او را مشخص نماید تا تمام آجرها را عوض کنند.(محمود1353، ج2:1)اما برقراری روابط حسنه با کشورهای استعمارگر غرب به ویژه با انگلستان که پی آمد آن خودباختگی و عقب ماندگی بود، در واقع از زمان شاه عباس صفوی آغاز شد، و با کمال تأسف این روابط به ظاهر محدود، سنگ بنای روابطی شد که هرچه دامنهی آن گسترده تر شد عمق وابستگی ایران و فلاکت ایرانیان، افزونتر گردید. در سال 1598میلادی دو نفر از نجبای انگلستان با عدهای از انگلیسیها در حدود 57نفر، پس از اخذ تعلیمات لازمه از پاپ اعظم در واتیکان از راه آسیای صغیر به دربار شاه عباس کبیر آمدند، اینها دو برادر بودند به نام سرآنتوان شرلی و سررابرت شرلی. (محمود 1353، ج2:1-3)
برادران شرلی به عنوان نمایندگان فرهنگ و تمدن غرب و مروجین ارتباط با دول غربی، مورد استقبال گرم دربار و پادشاه ایران واقع شدند. به ویژه پس از پی بردن به توانایی برداران شرلی و همراهان در ساختن توپ و دیگر سلاحهای گرم و آشنایی آنان به فنون رزم و آموزش و آرایش قشون، چنان ایرانیان شکست خورده در جنگ چالدران از سپاهیان مسلح به سلاح گرم ترکان عثمانی را تحت تأثیر قرار داد که مقام و منزلت برادران شرلی را از پایگاه سفرای خارجی و حتی مشاورین نظامی به مشاورین مورد اعتماد شاه در روابط بین المللی و نمایندگان شخص اول مملکت در دربار سلاطین مغرب زمین، ارتقاء بخشید. چنان که رابرت شرلی به مدت هشت سال از سال 1016تا1022 هجری از طرف شاه عباس به سفارت در اروپا فرستاده شد. وی در هندوستان، آلمان، ایتالیا، اسپانیا و انگلستان، به نام شاه عباس، با سلاطین کشورها و پاپ مذاکراتی انجام داد[3]. (اقبال آشتیانی، بیتا: 690)
آخرین سلاطین صفوی
پس از شاه عباس سلطنت به دست سلاطینی نالایق و کم قدرت افتاد. شاه عباس چهار پسر داشت. صفی میرزا که به امر شاه به قتل رسید. طهماسب میرزا که در حیات پدر درگذشت، سلطان محمد میرزا و امام قلی میرزا، که هردو به فرمان پدرشان شاه عباس کور شدند. هنگامی که شاه عباس در مازندران در حال احتضار بود، وصیت کرد «سام میرزا» پسر صفی میرزا را که در اصفهان اقامت داشت به جانشینی او بردارند. سام میرزا پس از شنیدن خبر مرگ جد خود به نام «شاه صفی» در شب دوشنبه بیستم جمادی الثانی 1038 به تخت سلطنت نشست، سن او در این تاریخ از هفده تجاوز نمیکرد.(اقبال آشتیانی، بیتا:691) شاه صفی در مراجعت از مشهد در 12صفر 1052 در کاشان درگذشت، و نعش او را از آن جا به قم برده، به خاک سپردند.(اقبال آشتیانی، بیتا: 694) پس از فوت شاه صفی پسر نه سالهاش عباس میرزا به نام شاه عباس ثانی در پانزدهم صفر 1052 به تخت سلطنت ایران جلوس کرد و میرزا تقی اعتمادالدوله وزیر سابق مازندران که صدراعظم بود به عنوان نیابت سلطنت، زمام جمیع امور را به دست گرفت. ولی امرای دیگر با او از در مخالفت درآمدند و بالاخره در سال 1055شاه جوان را به قتل او واداشتند. (اقبال آشتیانی، بیتا: 695) شاه صفی که به علت بیماری به توصیه اطبا در مازندران اقامت کرده بود، هنگامی که از مازندران عازم مشهد بود، در شب بیست و سوم ربیع الاول 1077 در نزدیکی دامغان درگذشت و نعش او را که سی و چهار سال و نه ماه و نیم از عمرش گذشته بود از آنجا به قم انتقال دادند. سلطنت او بیست و پنج سال و پانزده روز طول کشید.(اقبال آشتیانی، بیتا: 698) پس از شاه صفی امراء پسر بیست ساله صفی میرزای به نام شاه صفی دوم را به سلطنت برگزیدند و بعدها او را شاه سلیمان خواندند. صفی میرزا که عمر خود را در حرم سرا، با زنان و خواجه سرایان گذرانده بود پادشاهی ضعیف النفس و عیاش بود، ولی از خوش بختی او، وزارتش با شیخ علی خان زنگنه بود، و او با کفایت و مردم داری و عدالت و بخشندگی مملکت را اداره میکرد. و شاه که غالباً گرفتار درد پا و نقرس بود و در حرم سرا به سر میبرد، به علت بیداری و کاردانی شیخ علی خان، از بابت سلطنت نگرانی زیادی نداشت. در دوره نسبتاً بلند سلطنت بیست و هشت ساله شاه سلیمان، واقعهی مهمی رخ نداد و دوره پادشاهی او بالنسبه به فراغت گذشت.(اقبال آشتیانی، بیتا: 699-700) پس از شاه سلیمان امرا پسر بزرگ او سلطان حسین میرزا (شاه سلطان حسین) که شاهزادهای ضعیف النفس و حلیم و محجوب بود را به سلطنت برگزیدند تا در سایه بیکفایتی او هر اسبی را که میخواهند بتازند و با وجود توصیه شاه سلیمان، زیر بار پادشاهی پسر دیگر او مرتضی میرزا که جوانی عاقل و با کفایت بود نرفتند. از جمله حوادث تلخ دوره زمان داری شاه سلطان حسین استیلای افاغنه بر ایران بود. شاه سلطان حسین پس از سقوط اصفهان در روز جمعه 12محرم 1135 به فرح آباد نزد محمود افغان رفت و تاج و تخت را تسلیم او کرد، و محمود در چهاردهم این ماه به اصفهان آمد و در چهل ستون به جای شاه سلطان حسین به تخت سلطنت ایران نشست (اقبال آشتیانی، بیتا:705) در دوره سلطه افاغنه شاه طهماسب دوم پسر شاه سلطان حسین صفوی (1135-1144) برای کوتاه کردن دست افاغنه از قدرت و به دست آوردن تاج و تخت همواره در تلاش بود، بالاخره در پنجم ربیع الاول 1145 طهماسب دوم، به دست نادر قلی یا طهماسب قلی[4] (یعنی غلام یا چاکر طهماسب و این لقبی بود که شاه طهماسب دوم به نادر داده بود) از سلطنت خلع شد و طفل شیرخوارش عباس میرزا، به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهی کرد. (اقبال آشتیانی، بیتا: 718) طهماسب قلی در 24شوال 1148 در صحرای موغان (دشت مغان) تاج سلطنت بر سر گذاشت و نادرشاه خوانده شد و سلسله صفویه که در حقیقت در 1145 با خلع طهماسب دوم منقرض شده بود با عزل شاه عباس سوم به کلی برافتاد.(اقبال آشتیانی، بیتا: 723)علل سقوط دولت صفوی
در باب علل فروپاشی دولت صفوی علاوه بر بیکفایتی سلاطین متأخر صفوی، حضور چشم گیر کسانی در دربار و مناصب سیاسی و اداری ایران بود، که هیچ تعلق خاطری به ایران و ایرانی و مذهب مختار ایرانیان نداشتند. مینورسکی در این مورد مینویسد: آمدن عدهی کثیری از قفقاز به ایران واقعهی بسیار مهمی بود که عمیقاً در اساس اجتماعی طبقات حاکمه این کشور مؤثر واقع گردید. عامل مهم وقوع این جریان، جنگ شاه عباس اول در ماوراء قفقاز بود که در 1025هجری به وقوع پیوست. نوشتهاند در این جنگ تعداد اسیران جوان از زن و مرد 100 تا 130 هزار نفر بودند. با گذشت زمان اجتماع ایران از عناصر قفقازی لبریز شد. شاردن میگوید: اشاعه نژاد و خون گرجی در ایران بسیار است و علت آن، نه تنها زنان زیبایی است که از گرجستان میآیند و هر کس مایل است که از آنان داشته باشد، بلکه از آن لحاظ است که شاه عباس اول و جانشینان وی خوش داشتند گرجیان را به کارها بگمارند، و اینان چنان سیر شاه راه ترقی میکنند که اکنون غالب امور مهم به دست کسانی است که اصل گرجی دارند و گرجی زادهاند. شاردن با زیرکی و کیاست خاص خود خطر این وضع را احساس و علت آن را چنین توجیه میکند که «گرجیان و مردم ایبری که مقام حکومت بدانان تفویض میشود تقریباً همگی غلام زاده و خارجی هستند و هیچ گونه بستگی و نقطه اتکایی در کشور و میان خودشان ندارند.(مینورسکی 27:1368-28) در دورهی سلطنت شاه صفی، نوادهی شاه عباس، فرماندهی افراد جدید (قوللر) را شاه زادهای گرجی به نام خسرو میرزا بر عهده داشت، که بعدها در گرجستان به نام رستم به سطنت رسید، و شاه صفی او را به طور رسمی اخویم خطاب میکرد. مقام داروغگی اصفهان همواره با شاه زادگان گرجی بود. در میان مصادر امور و مقامات ذی نفوذ، برخی از ارامنهی جدید الاسلام در عداد رجال برجسته به شمار میآمدند مانند امیر شکارخسرو سلطان (از غلامان جدید الاسلام) و شیره چی باشی امیر بیک ارمنی (غلام خاصه) که پس از وی پسرش صفی قلی به جانشینی او منصوب شد. مینورسکی مینویسد: اولئاریوس به شگفت است از این که در زمان وی «کس از صاحبان مناصب درباری مشکل توان یافت که حتی ادعای داشتن والدینی از خانوده های معمول و متوسط کند. وی در شرح احوال متصدیان امور دقیقا مطالعه دارد تا نشان دهد که آنان از خاندان پست یا از تبار قفقازیان هستند.(مینورسکی 27:1368) مینورسکی به نقل از کمپفر مینویسد: گرجیان آسان از دینی به دینی در میآمدند و نسبت به اسلام نیز چندان تعصبی نداشتند. پیش از عزیمت سفیر روس از ایران (1131هجری/1718میلادی) فرمانده کل سپاهیان ایرانی «قوللرآقاسی» که از شاه زادگان گرجستان به نام «وختانک پسر لئون» بود، فرستادهای نزد وی گسیل داشت تا سفیر را آگاهی دهد که هنوز در دل به مسیح ایمان دارد. و خسروخان دیوان بیکی «لئون» در (1120هجری/1707میلادی) ابراز تمایل میکرد که محرمانه در فرقه کاتولیک پذیرفته شود.(مینورسکی 28:1368-29) مینورسکی بر آن است که: قفقازیان به ویژه گرجیان در ایران وضعی همانند امرای «خراسانی» در دربار پادشاهان اخیر گورکانی هند احراز کرده بودند، بدین معنی که چون خراسانیان کاملاً جلب سرزمین هند نشده و آن جا را وطن اصلی خویش نمیدانستند، در حملهی نادر به دهلی، عاملی خطرناک گشتند، در زمان شاه سلطان حسین نیز مخالفتهای موجود در داخل حکومت صفوی و دوگانگی در حکومت، سلسلهجنبان ناتوانی، انحطاط و انقراض این دولت گشت. (مینورسکی 29:1368)حوادث سیاسی اواخر دوران حکومت صفویه در ایران
بی کفایتی سلاطین متأخر صفوی، به ویژه شاه سلطان حسین پیامدهای سیاسی ناگواری داشت. از جمله بلایایی که مردم ایران در زمان شاه سلطان حسین دچار آن شدند حمله افاغنه به ایران بود. در سال 1124 محمود افغان با عدهای کم از افغانان از راه سیستان و کرمان و یزد به طرف اصفهان حرکت کرد و پس از محاصره این شهر و بروز قحطی فجیع در اصفهان بالاخره شاه سلطان حسین چارهای ندید جز آن که در روز جمعه 12محرم 1135 به فرح آباد رفته خود تاج و تخت را تسلیم او نماید.(اقبال آشتیانی، بیتا:705) ضعف دربار صفوی زمینهی طمع ورزی همسایگان ایران بدین آب و خاک را نیز فراهم ساخته بود. پطر کبیر که خیال داشت از راه ایران به خلیج فارس و هندوستان راه یابد، ابتدا از طریق مسالمت درآمده یکی از ارامنه به نام «اوری» را به دربار شاه سلطان حسین اعزام نمود و شاه نیز او را به گرمی پذیرفت و امتیازاتی تجاری به تجار روسی داد، اما هفت سال بعد پطر کبیر به بهانه تعرضی که در حوالی بخارا به تجار روسی شده بود سفیر دیگری را برای اخذ غرامت به ایران فرستاد که سفیر بدون نتیجه به روسیه بازگشت و همین امر سبب شد که پطر در حدود سال 1134(تقریباً هم زمان با حمله افاغنه به ایران) به قفقاز حمله کند و تمام سواحل بحر خزر را در دربند تا حدود استرآباد متصرف شود.(اقبال آشتیانی، بیتا:702) کشته شدن شاه سلطان حسین به دست اشرف افغان که در 1137محمود را کشته و خود به جای او نشسته بود، موجب شد که طهماسب میرزای ولیعهد که در سال 1134 یعنی در همان ایامی که محمود افغان به اصفهان نزدیک شده بود به توصیه جمعی از ارکان دولت برای فراهم کردن سپاه و کمک به پدرش و نجات اصفهان، به قزوین رفته بود و مدتی سرگشته به دنبال مددکاری برای دفع افاغنه بود به قزوین آمده و در آن جا خود را شاه بخواند. طهماسب میرزا پیش از این برای جلب مساعدت پطرکبیر حاضر شده بود که ایالت شمالی ایران را به او واگذارد مشروط به این که پطر به او مدد لشکری بدهد. پطر که در این باب تعلل کرده بود، چون شنید طهماسب میرزا به جای پدر نشسته، در ظاهر به عنوان یاری طهماسب میرزا، ولی در حقیقت برای تصرف ولایاتی که این شاه زاده به او واگذاشته بود، سواحل بحر خزر را از دربند تا مازندران تحت استیلای خود گرفت. از طرف دیگر دولت عثمانی نیز به خیال استفاده از اختلال کار ایران به گرجستان حمله کرد و تفلیس را محاصره نمود و قفقازیه میدان رقابت بین دولت عثمانی و روسیه شد. عاقبت دولتین قسمت شمال و مغرب ایران را میان خود تقسیم کردند و قرار گذاشتند که ایالات ساحلی بحر خزر سهم روسیه و آذربایجان و کرمانشاهان و همدان از آنِ عثمانی باشد. اگر چه دولت عثمانی به موجب عهدنامه با پطر، مالک گرجستان و ایالات غربی ایران شده بود، لیکن تصرف این نقاط مستلزم لشکرکشی به این مناطق بود و این کار به علت مخالفت سرحد داران و مردم ایران و وجود اشرف افغان، امر آسانی نبود، به خصوص این که اشرف که مانند سلطانی عثمانی، از مذهب تسنن پیروی میکرد، اقدام سلطان عثمانی، در اتحاد با یک پادشاه عیسوی برضد سرداری سنی که دشمنان این فرقه، یعنی شیعه، را برانداخته بود را در چشم رعایای سلطان حرکتی زشت جلوه میداد، و با این ترتیب پیشرفت کار سلطان را مشکل کرده بود. سلطان برای برهم زدن نقشه اشرف از علمای اهل سنت چند فتوی دائر بر این که با وجود او، پیشوا و پادشاهی دیگر در بلاد اسلام حق ادعای امامت و سلطنت ندارد گرفت، و با تمسک بدین فتاوا به ایران حمله کرد، و سپاهیان او تا نزدیکی اصفهان پیشروی کردند. در عین حال سپاهیان عثمانی از جنگ با سنی مذهبان افغان ابا میکردند و در نتیجه سپاهیان ترک منهزم شدند. اشرف در سال 1139 با سلطان صلح کرد و با وجود فتحی که نصیب او شده بود از جمیع ولایات غربی چشم پوشید و سلطان عثمانی را بر خود امیرالمؤمنین شناخت و به همان قناعت کرد که سلطان اشرف را پادشاه ایران بشناسند.(اقبال آشتیانی، بیتا: 706تا708) پیش از آن که طهماسب قلی خان (طهماسب قلی به معنی چاکر طهماسب است و این لقبی بود که شاه طهماسب به نادرقلی افشار داده بود) به دفع افاغنه مبادرت ورزد از روسیه واگذاری ولایات ساحلی بحر خزر را که این دولت به شرحی که گذشت تصرف کرده بود را خواستار شد. دولت روسیه هم در این ایام به علت تلفاتی که از بدی آب و هوای سواحل بحر خزر، به سپاهیان روسی وارد آمده، و شمار تلفات، طی دوازده سال تصرف این مناطق از 130000 تا 200000 نفر رسیده بود، خود مایل به تخلیه این ایالات بود، ولی چون نمیخواست که عثمانی آن نواحی را متصرف شود، به شاه طهماسب پیغام داد که آن نواحی را تصرف کند. بنابراین در 1145نمایندگان ایران و روسیه در رشت معاهدهای بستند و روسها به موجب آن تمام اراضی ایران که در جنوب شهر سالیان و نهر کورا بود، فوراً به ایران برگرداندند، ولی تخلیه دربند و باکو را موکول به وقتی کردند که ایران، ایروان و قفقازیه را از عثمانی پس بگیرد. این دو ولایت هم در سال 1147 پس از آن که طهماسب قلی شماخی و داغستان را فتح نمود، در نتیجه معاهده دیگری به ایران پس داده شد.(اقبال آشتیانی، بیتا:715) و این پس از آن بود که طهماسب قلی شاه طهماسب دوم را در ربیع الاول سال 1145 مخلوع اعلام نموده و طفل شیرخوارش عباس میرزا را که شاه عباس سوم باشد نامزد پادشاهی نموده بود.(اقبال آشتیانی، بیتا:718) و با پیروزی که در اوایل جمادی الثانی 1146 بعد از کشته شدن عثمان پاشاه نصیب سپاه ایران شده بود، نادر موفق به عقد قرارداد صلحی با احمد پاشا والی بغداد شده، که طبق مفاد آن مقرر شد حدود دولتین همان حدود ایام سلطنت شاه سلطان حسین باشد. پس از عقد این قرارداد بود که طهماسب قلی برای درهم کوبیدن محمد خان بلوچ و سرکوب قبام مردم شوشتر که از رفتار ظالمانه مأمورین مالیاتی نادری به تنگ آمده و سر به شورش برداشته بودند، به شوشتر رفت و سپاهیان بیباک خود را در غارت این شهر و هتک ناموس مردم آزاد گذاشت، و سپاهیان نادر در این شهر مرتکب فجایع و رسواییهایی شدند که کمت از معامله چنگیزیان با مردم بلاد مغلوبه اسلام نبود.(اقبال آشتیانی، بیتا:720) قرارداد صلحی که در 1146 بین احمد پاشا والی بغداد، و نادر منعقد شده بود مورد تأیید باب عالی واقع نشد، تا این که پس از پیروزیهایی که در تصرف قلاع گنجه و تفلیس نصیب سپاهیان ایران شد، اولیای عثمانی حاضر شدند که ایروان را نیز تسلیم کنند به شرط آن که قارص در تصرف ایشان بماند، بدین ترتیب در اوایل سال 1148 صلح سابق بین عثمانی و طهماسب قلی خان از طرف بابعالی تصویب شد و ولایات غربی و شمال غربی ایران مسترد گردید. بعد از این موفقیت نادر پادشاه عاصی گرجستان و شورشیان داغستانی و لزگی را منکوب کرد در هشتم رمضان 1148 به ساحل ارس آمد و در صحرای موقان اردو زد.(اقبال آشتیانی، بیتا:722)پی نوشت ها :
1. در جای دیگر گوید: ابوالنصر حسن بیک، یا امیرحسن (معروف به اوزون حسن) موسس سلسلهی امرای آق قویونلو پس از آن که به غلبه ریاست طایفه را از دست برادر ارشد خود گرفت، بر بلاد ارمنستان غربی و درهی علیای دجله مسلط شد و نواحی کرد نشین این حدود را تحت امر خود درآورد، و چون مادر او یکی شاه زاده خانمهای عیسوی از خاندان امپراتور یونانی ناحیه طرابوزان بود، با آخرین امپراتور آن قسمت داخل در اتحاد شد و برادرزاده آن امپراتور را نیز به زوجیت گرفت. امیر حسن (اوزان حسن) از این زن که نام او کاترینا است صاحب یک پسر و دو دختر شد. از این دو دختر یکی را که نامش مارتا یا علم شاه خاتون بود به زنی به شیخ حیدر صفوی داد، و این مارتا مادر شاه اسماعیل و جدهی سلاطین صفویه است.(اقبال آشتیانی، بیتا: 656)
2. لازم به ذکراست که سلطان حیدر، پدر شاه اسماعیل در سال 893 در جنگ با شروان شاه کشته شده بود.(اقبال آشتیانی، بیتا: 663)
3. برای مطالعه نحوه ارتباط سیاسی با غرب در زمان صفویه و پس از آن، و پی آمدهای آن به کتاب «توفیق طلبی در تمدن ایران اسلامی» به قلم دکتر سید علی علوی و زهرا محجوب جهرمی، انتشارات سمت، 1385 مراجعه فرمایید.
4. قلی (واژهی ترکی) ترکیبی است از قل به معنی غلام+«ی» علامت اضافه: محمد قلی، عباس قلی، حسن قلی.(دهخدا 1378)