تغییر چهره (1)

کارگردان: جان وو، مدیر فیلمبرداری: الیور وود، تدوین: استیون کمپرف، موسیقی: آندرو فاریس، طراح صحنه: نیل اسپیساک، طراح چهره پردازی: دیوید آترتون، طراح لباس: الن میروژنیک، بازیگران: جان تراولتا (جان آرچر/کاستور
دوشنبه، 14 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تغییر چهره (1)
 تغییر چهره
 

فیلمنامه نویس: مایک ورب و مایکل کالیری



 
FACE OFF
کارگردان: جان وو، مدیر فیلمبرداری: الیور وود، تدوین: استیون کمپرف، موسیقی: آندرو فاریس، طراح صحنه: نیل اسپیساک، طراح چهره پردازی: دیوید آترتون، طراح لباس: الن میروژنیک، بازیگران: جان تراولتا (جان آرچر/کاستور تروی)، نیکلاس کیج (کاستور تروی / جان آرچر)، جوآن آلن (ایو آرچر)، آلساندرو نیوولا (پلوکس تروی)، جینا گرشان (ساشا هاسلر) و ...
رنگی، 35 میلی متری، محصول 1997 آمریکا.
تصویر روشن می شود.
صحنه ای با رنگ قهوه ای تیره از خوکی به دنبال یک شیری، شیر به دنبال یک دایناسور و دایناسوری که به دنبال یک فیل است. چرخ و فلک کشتی حضرت نوح می چرخد، می گردد ... و می گردد.
1. خارجی ـــ چرخ و فلک گریفیث پارک ــــ روز
صدای موسیقی ای را که با مثلث نواخته می شود، بر روی تصاویر فوق می شنویم. دوربین عقب می رود و ما این بار تصویر واضحی را می بینیم:
جان آرچر (سی ساله) بر اسب بالداری سوار است. در کنار او پسرش ماتیو (پنج ساله) هم سوار اسب تک شاخی است. ماتی بادکنکی را محکم در دست گرفته و بالای سر پدرش تکان می دهد.
لحظاتی بسیار خوش برای پدر و پسر، مثل باقی لحظاتی که بعدا می بینیم. اما به یکباره متوجه می شویم که آنها را از زاویه دید کس دیگری می بینیم...
نمایی از دوربین هدف گیری تفنگ ــــ چشمی دوربین
صبر می کند تا کودک کاملا از هدف دور شود. آرچر هدف اصلی است. تیو و آرچر سر پیچ می رسند، می گردند و از نظر ناپدید می شوند...
ماتیو کنترلش را روی تک شاخ از دست می دهد. آرچر خودش را به او می رساند و ماتیو را در آغوش می گیرد و سوار بر اسب خود می کند. آن دو شاد و سرمست این بار با هم و در آغوش هم بر چرخ و فلک کشتی نوح سوارند...
اسب ها همان طور می چرخند تا به پیچ و به نقطه دید اولیه باز می گردند... دوربین آرچر را در قاب می گیرد...
حالا کسی را که پشت دوربین هدف گیری قرار دارد می بینیم؛ کاستور تروی. خونسرد، جدی، جسور و از نظر جسمی کاملا گرم. انگشتش به ماشه نزدیک می شود.
صدای تیر! گلوله به پشت آرچر اصابت می کند. خون می ریزد... آرچر از اسبش پایین می افتد ... او درست کف زمین چرخ و فلک افتاده ... چشمانش ناامیدانه به این سو و آن سو می چرخد ... او با نگاهش جست و جو می کند ... همچنان جست و جو می کند ... تا این که می تواند ببیند...
ماتیو به پشت افتاده ... کاملا بی حرکت است. آرچر به آرامی خودش را به او می رساند و دست ماتیو را می گیرد... و حالا برای اولین بار تصاویر را رنگی می بینیم...
خون قرمز ... پدر خون آلود فرزند غرقه به خونش را درآغوش می کشد...
دوربین به سمت اسب بالدار حرکتی عمودی و رو به بالا می کند، اسب بالدار همچنان می چرخد و پرواز می کند... اسب بالدار کاملا رنگی دیده می شود... دوربین حرکتی به بالا و بالاتر و بالاتر می کند و بادکنک قرمز ماتیو را در قاب می گیرد... بادکنک در هوا به این سو و آن سو می رود.
اف. بی. آی - اتاق اطلاع رسانی
بیرون از پنجره خورشید دارد بالا می آید و نورش تمام شهر را پر می کند ... در تصویر آن طرف پنجره آرچر دیده می شود ... پیرتر ... صورتش را اصلاح نکرده ... خسته ... چشمانش و نگاهش مردی را تصویر می کند که دغدغه ذهنی خاصی دارد.
نمایی از اسبی از چرخ و فلک
با سرعت عبور می کند، همان طور که زمان هم همراهش به سرعت می گذرد...
نمایی از مکانی مقدس
فضا دودآلود است و حسی معنوی را به ذهن متبادر می کند و تحت تأثیر درخشش صلیبی طلایی قرار دارد. کشیشی جلوی آن زانو زده و سخت مشغول عبادت و دعا خواندن است. دوربین صلیب درخشان را به وضوح نشان می دهد... اما فقط انعکاس نوری است... انعکاس نور روکش بمبی بزرگ که برداشته می شود. نمازخانه کلیسا نیست ... شبیه به اتاق های خانه های رومی است. چیزی شبیه به آن.
و همان طور که «کشیش» به سیگار پک می زند، متوجه می شویم که کشیش در واقع کاستور تروی است... با دقت مشغول نصب و راه اندازی دستگاه پیچیده ای است.
نمایی از اسب دیگری از چرخ و فلک
به سرعت می گذرد.
آرچر
علامت و نشانه اف. بی. آی را در جیبش می گذارد. بعد اسلحه اش را در جایش قرار می دهد...
کاستور
تایمر بمب را تنظیم می کند ... سپس صفحه یا دیواره ای را جلوی آن می گذارد. حالا بمب کاملا پنهان شده.
اتاق اطلاع رسانی - نمای درشت از کاستور
روی صفحه کامپیوتر، نمایی درشت از کاستور را می بینیم. سابقه جنایی او شبیه فهرستی بلند بالا روی صفحه مانیتور ظاهر می شود؛ بمب گذاری های متعدد، قتل و آدم کشی، مزدوری، گروگان گیری و آدم ربایی، عملیات تروریستی و...
لومیس، پلیسی تازه کار، با دقت این جزئیات را مطالعه می کند و بقیه پلیس ها از جمله باز و واندا آدرس های پلاک ثبتی افراد و شماره تلفن ها و مابقی اطلاعات لازم را یادداشت می کنند. در گیرودار این کارها پاکت های شیر و لیوان های قهوه افراد بیرون برده می شود؛ این گروه عملا در آماده باش به سر می برند و باید گوش به زنگ باشند.
آرچر: هیچ خبری از سرویس اطلاعاتی ال. ای. پی. دی نشد؟
باز: خیر، قربان، تا حالا چیزی نرسیده.
آرچر: شماره تلفنشونو همین الان بگیر. راستی از اس. آی. اس و گروه فرود گاهمون چه خبر؟
واندا: برای این کار از همه چیز و همه جا از نیروهای ماورایی گرفته تا ماهواره ها کمک گرفتیم. حتی اگه واقعا کاستور اینجا باشه ... باید از تموم این تله ها رد شده باشه...
آرچر: معلومه که اینجاست! و ما دنبالش می گردیم تا پیداش کنیم!
سکوت عجیبی بر گروه توبیخ شده حکمفرما می شود. همه سر کار خود باز می گردند، یکی از افراد قدیمی به نام تیتو بیوندی، آرچر را به گوشه ای می کشد.
تیتو: جان، این آدما تموم روزو کار کردن ... بهتره یه کم آزادشون بذاری...
آرچر (پند و نصیحت بهترین دوستش را سبک و سنگین می کند و بعد): موقعی یه کم آزادشون می ذارم که خودمو یه کم آزاد بذارم.
آرچر با قدم های تند به راه می افتد ... در را پشت سر خودش می کوبد و می رود.
2. داخلی ــــ راهرر ــــ روز (صبح)
کاستور به آهستگی در ایمنی را پشت سر خود می بندد. صدایی با زبان اسپانیایی او را سر جایش میخکوب می کند.
سرایدار: چی کار می کنی؟
کاستور (با لهجه ای کاملا اسپانیایی): خدا رو شکر، حسم شبیه حس ایکاروس(1) بود وقتی در آن هزار تو گیر افتاد، اتاق آقایون کجاست؟
سرایدار (به اسپانیایی): پدر، این منطقه ایه که ورود به اون ممنوعه.
سرایدار (به در ایمنی اشاره می کند): چطوری به این اتاق اومدین؟
کاستور متوجه می شود که سرایدار بسیار مشکوک شده، بازوانش را عین کشیش ها به دور شانه های سرایدار می اندازد... و او را به طرف پایین راهرو هدایت می کند و به دنبال خود می کشاند.
کاستور: خب ... بذار یه اعترافی بکنم، البته تو خوشت نمیاد؛ داشتم مخفیانه یه بمب کار می ذاشتم.
سرایدار: بمب؟
کاستور: می فهمی که ... بوم ... (با کف دست ضربه ملایمی به پشت گردن سرایدار می زند) ای فکرشم نکن...
سرایدار ناگهان تکان می خورد و می لرزد، چشمانش دور سرش می چرخد. همان طور که سرایدار نفس های آخر را می کشد... کاستور او را از راه پله پایین می اندازد. حالا می توانیم سرنگ مخصوص و کوچکی را در دست کاستور ببینیم.
کاستور زمین شور و سطل سرایدار را هم به پایین پله پرت می کند... همه چیز را جوری جلوه می دهد که گویی پرت شدن او کاملا تصادفی بوده.
3. داخلی ــــ همان ساختمان ــــ طبقه اصلی ــــ روز (صبح)
گروه کر کودکان کلیسا ... دویست کودک با اراده و نیرومند آهنگ «طفل معصوم خداوند را بنگر» را می خوانند. روحانیون و افراد عادی همه از روی احترام ساکت اند و گوش می دهند.
پدر کاستور جلوی گروه کر مشغول قدم زدن می شود... تا این که کاملا تصادفی به در خروجی می رسد... همان طور که از پله ها رد می شود. دختر نوجوانی ورق نت های موسیقی اش را جلوی پای او می اندازد.
کاستور ورق را به دختر باز می گرداند و در گوش دختر به آهستگی شروع به صحبت می کند...
کاستور: حقیقتا هیچ وقت از مسیح موعود و این جور بازی ها خوشم نیومده. ولی صدای تو می تونه حتی مرده توی گورو هم زنده کنه؛ تو واقعا با استعدادی.
کاستور به آرامی می رود. با آن که حرکت کاستور دختر را کمی وحشت زده کرده، اما دختر هم متقابلا تحت تأثیر جاذبه کاستور قرار می گیرد.
4. خارجی ـــ مرکز همایش های لس آنجلس ـــ روز (صبح)
نوشته ای به وضوح روی تصویر دیده می شود: مجمع بین المللی گروه های کر کلیساها - هجدهم تا بیست و یکم: کانون وکلای آمریکا.
کاستور خارج می شود ... در را با احترام و ادب تمام برای پلیس محافظ آنجا نگه می دارد.
5. داخلی ـــ دفتر آرچر ــــ روز (صبح)
دفتر کار آرچر نمونه بارز دفتر کار آدمی است که دغدغه ذهنی خاصی دارد و او را به شدت مشغول کرده: عکس های متعدد، سرنخ های زیاد، بریده جراید و خلاصه نشانه های زیادی از کاستور تروی، آرچر را دوره کرده اند. آرچر در دفتر کارش قدم می زند.
آرچر (تلفنی صحبت می کند): ... من وقت اینو ندارم که برم از این قضات کسل و خمار اجازه کتبی بگیرم. ویکتور فقط بهم بگو عملیات کی شروع می شه... قول می دم زود کلک قضیه رو بکنم و تمومش کنم ... می تونی همراه تیم چهارم، پیشنهاد خودتو اعمال کنی. ممنون...
در این لحظه آرچر بلافاصله گوشی را می گذارد و مکالمه را قطع می کند... تلفن داخلی زنگ می زند.
کیم (صدای خارج از قاب): قربان، خانمتون پشت خط یکه و اس. آی. اس خط دو...
آرچر: به همسرم بگو پشت خط بمونه...
در حالی که آرچر دگمه خط دو را فشار می دهد ... تیتو سرزده وارد دفتر آرچر می شود.
تیتو: یه هواپیمای جت از فرودگاه کوچک اندرسون دربست اجاره شده، فکر می کنی کی مخارجشو متحمل شده؟ پلوکس تروی.
آرچر: به گروه واکنش سریع، فرمان پرواز بده... ما هم حرکت می کنیم. سعی کن یکی از بچه های ما به اون هواپیما راه پیدا کنه و سوارش بشه.
تیتو: ولی هنوزم که از کاستور ردی نداریم...
آرچر: هر جا سر و کله یکی از برادرا پیدا بشه، دنبالش اون یکی هم میاد...
آرچر و تیتو با عجله می روند .... دگمه روی تلفن که خط یک را نگه داشته، هنوز چشمک می زند و روشن و خاموش می شود.
6. خارجی ـــ فرودگاه خصوصی، در حال دایر شدن ـــ روز
کادیلاکی شیک وارد محوطه فرودگاه می شود... کادیلاک کنار لندروری که پارک است، می ایستد.
لارس مولر، مردی عضلانی با چشمانی روشن و شیشه ای و کله ای خربزه ای شکل از کادیلاک پیاده می شود. بلافاصله لونت مولر از لندرور پیاده می شود. کاملا مشخص است که دوقلو هستند.
هر دو تمام فرودگاه را از نظر می گذرانند، بعد درهای عقب اتومبیل هایشان را باز می کنند. کاستور از کادیلاک پیاده می شود.
کسی که از لندرور پیاده می شود، برادر جوان تر کاستور، پلوکس است. او کاملا ناآرام، باهوش و بدگمان است... حرکاتش شبیه مرغ های مگس خوار است.
پلوکس: دقیقا بیست و شش دقیقه دیر کردی. روکشه اندازه نیست... متوجه می شی که؟ می دونستم که اون دیتریش گوشمونو بریده و آشغال بهمون انداخته...
کاستور: وای، خدای من
پلوکس: چی شده؟!
کاستور: یادم رفت اون لعنتی رو روشن کنم!
پلوکس: شوخی می کنی، نه؟
پلوکس (رو به دوقلوها): داره شوخی می کنه...
پلوکس (یقه کاستور را می گیرد): ... داری به طرز احمقانه ای با اعصابم بازی می کنی!
کاستور با محبت تمام پلوکس را در آغوش می گیرد. پلوکس مثل بچه ای خجالت زده می شود.
کاستور: داداشی ... همه چیز رو به راهه.
پلوکس: از این که داداشی صدام کنی، متنفرم.
پلوکس به سمت هواپیما می رود. کاستور با لونت دست می دهد و بسته ای اسکناس کف دستش می گذارد.
کاستور: از این که مواظب بچه م بودی ممنون.
لونت: کار دیگه ای هم هست؟
کاستور: وقتی تسویه حساب کردم و تموم پولا رو گرفتم باهات تماس می گیرم.
کاستور (رویش را برمی گرداند تا برود): آهان، یه چیز دیگه، از مرکز شهر فاصله بگیرین؛ حول و حوش روز هجدهم آجر و سیمانای شهر یه کمی بگی نگی ضخیم تر می شن.
دوقلوها به نشانه موافقت سرشان را تکان می دهند... بعد می روند. کاستور به سمت هواپیما حرکت می کند.
7. داخلی ـــ هواپیما ـــ روز
کاستور داخل هواپیما می شود. خلبان را تشویق می کند.
کاستور: بریم، بریم.
در حالی که موتور هواپیما روشن می شود و صدای گوش خراشی می دهد، کاستور در صندلی خود فرو می رود. مهمانداری بسیار جذاب می آید و لیوانی نوشیدنی دست کاستور می دهد. کاستور لیوان را پایین می گذارد و به نحو زننده ای سر تا پای مهماندار را ورانداز می کند.
مهماندار هواپیما: چیز دیگه احتیاج ندارین؟
کاستور: لعنت به شیطون، چرا...
مهماندار لبخند می زند و اهمیتی نمی دهد. سرعت هواپیما ناگهان روی باند آهسته تر می شود و به حداقل می رسد.
کابین خلبان
کاستور به یکباره در را باز می کند.
کاستور: چی شده؟
انتهای باند فرودگاه
ماشینی در قاب دوربین جای می گیرد و آرام آرام تصویر را پر می کند ... ماشین عملا باند فرودگاه را مسدود کرده است.
8. خارجی / داخلی ـــ هواپیما / ماشین ـــ در حال حرکت ـــ روز
جان آرچر پشت فرمان است و کنار او تیتو نشسته.
به کابین خلبان و کاستور باز می گردیم.
کاستور: این که آرچره.
کاستور (اسلحه را روی سر خلبان می گذارد): برو، لعنتی!
ناگهان اسلحه از دست کاستور می افتد. کاستور برمی گردد تا ببیند چه شده ... مهماندار پشت سر آنهاست ... اسلحه ای در دست دارد. او مأمور پلیس، وینترز، است.
وینترز: اف. بی. آی! خلبان سرعتو کم کن.
اما کاستور با آرنجش ضربه ای به دستگیره می زند و سرعت هواپیما بیشتر می شود. هواپیما تکان شدیدی می خورد و سرعت می گیرد، وینترز تعادلش را از دست می دهد. در حالی که هواپیما سرعت گرفته و روی باند تندتر می رود، پلوکس پشت پایی به وینترز می زند و او را می اندازد.
9. داخلی ــــ ماشین ــــ روز
آرچر سرعت ماشین را کم می کند و ماشین را در دنده خلاص می گذارد.
آرچر: بیرون.
تیتو: فکر نمی کنم با دو تن آلومینیوم بخوای بچه بازی در بیاری...
آرچر: گم شو بیرون!
تیتو وقتی رنگ پریده آرچر را می بیند، از ماشین بیرون می پرد. آرچر با سرعت ماشین را رو به هواپیما می راند.
هواپیما سرعتش را زیادتر می کند و سعی می کند ارتفاع بگیرد و پرواز کند.
ماشین درست در هدف هواپیما قرار دارد... چشمان آرچر تنگ می شوند.
در آستانه برخورد
هواپیما و ماشین با سرعت زیاد در جهت هم جرکت می کنند. ماشین هایی که در تعقیب هواپیما هستند، در دو جهت مسیرشان را تغییر می دهند.
آرچر چشمانش را باز می کند تا ببیند.
صورت وینترز به شیشه پنجره کابین خلبان چسبانده شده و کاستور اسلحه ای را روی سر او گذاشته.
آرچر برای آن که به هواپیما برخورد نکند، پایش را روی ترمز می گذارد ... به خاطر سرعت زیاد ماشین سر می خورد تا متوقف می شود ... نیروهای پشتیبانی از راه می رسند اما بسیار دیر شده. آرچر به هلی کوپتر اف. بی. آی نگاهی می اندازد... هلی کوپتر به هنگام فرود آمدن گرد و خاک زیادی را در هوا ایجاد کرده.
در حالی که هواپیما سرعتش را زیاد می کند، در ورودی هواپیما باز می شود؛ وینترز کنار کاستور است، کاستور به او شلیک می کند و او را از روی هواپیما به باند فرودگاه می اندازد.
کاستور به پلوکس لبخند می زند، حسی از رهایی و آزادی دارند، تا این که ...
خلبان چانک: یه چیزی از بالا به هواپیما فشار میاره...
کاستور در هواپیما را باز می کند و بیرون را نگاه می کند...
هلی کوپتر درست بالای سر آنها و روی هواپیماست؛ آرچر هدایت آن را به عهده دارد.
تلاقی نگاه کاستور و آرچر... سال ها نفرت و و انزجار از نگاه هر دوی آنها پیداست. کاستور از همان در باز به سمت آرچر تیراندازی می کند.
شیشه جلوی هلی کوپتر مورد اصابت گلوله قرار می گیرد، آرچر به این طرف و آن طرف به صورت مارپیچ می رود... و جا خالی می دهد. هلی کوپتر از هواپیما جا می ماند.
در نهایت هواپیما کمی از زمین بلند می شود...
آرچر تصمیم خود را می گیرد و هلی کوپتر را به دم هواپیما می زند.
باند فرودگاه
تیتو به دیوانه بازی آرچر نگاه می کند... هلی کوپتر عملا بازی مرگباری را با هواپیما شروع کرده.
هواپیما و هلی کوپتر به سرعت به انتهای باند فرودگاه نزدیک می شوند.
آرچر، باله و سکان افقی هواپیما را در هم می کوبد.
خلبان هواپیما
دیگر نمی تواند هواپیما را کنترل کند. سرعت هواپیما را کم می کند و عملا مانع سرعت گرفتن هواپیما می شود. سعی دارد هواپیما را متوقف کند.
کاستور: چی کار می کنی؟
خلبان: سکان افقی از کار افتاده. نمی تونیم پرواز کنیم.
کاستور
به خلبان شلیک می کند... بعد خودش پشت سکان هواپیما می نشیند. تلاش می کند تا بلکه بتواند هواپیما را هدایت کند ناگهان...
هواپیمای دو باله مستقیما جلوی آنها در حال فرود آمدن است.
آرچر
هلی کوپتر را در یک نقطه ثابت نگه می دارد و کاستور نیز مسیر هواپیما را کاملا تغییر می دهد تا با هواپیمای دوباله برخورد نکند، اما با آشیانه هواپیماها برخورد می کند.
هواپیما
محکم به در شیشه ای برخورد می کند، چرخ های جلوی هواپیما دو نیمه می شوند و از جایشان در می روند. هواپیما همین طور روی زمین سر می خورد و وارد آشیانه می شود تا در قسمت باله هایش متوقف می شود.
هلی کوپتر اف. بی. آی
به زمین می نشیند. آرچر به آرامی و خونسردی از آن پیاده می شود... مثل پلیسی که انگار برگه جریمه ای نوشته. با عجله به بقیه پلیس هایی می پیوندد که به طرف آشیانه یعنی درست در جهت روبه رویش می روند.
10. داخلی ـــ آشیانه هواپیماها ـــ روز
در هواپیما با سر و صدای زیادی باز می شود... کاستور از آن بیرون می پرد، هواپیما آتش گرفته.
دو تا از مأموران اف. بی. آی می افتند ... آنها با گلوله سوراخ سوراخ یا به اصطلاح آبکش شده اند.
پلوکس دم در هواپیما دیده می شود... یکی از تیراندازهای ماهر اف. بی. آی شلیک می کند. تیر به شانه پلوکس اصابت می کند. پلوکس تلوتلو می خورد و می افتد...
کاستور قبل از آن که پلوکس با زمین برخورد کند، او را می گیرد... و در همین حالت به تیرانداز شلیک می کند.
کاستور، پلوکس را به سمت آشیانه پردود می کشاند و او را به قسمت پشتی آشیانه می برد.
آرچر به سرعت خود را بالای سر دو مأموری می رساند که تیر خورده اند و پی می برد که مرده اند. بیشتر عصبانی می شود. به تیتو و بقیه اشاره می کند تا اجساد آنها را به جای دیگری منتقل کنند.
در عمق آَشیانه
قطعات و لوازم سنگین و بزرگ هواپیما و دستگاه های پیچیده ای در داخل آشیانه دیده می شود. آرچر، مدموران اف. بی. آی را به داخل آشیانه راهنمایی می کند و آنها طبق فرمان های آرچر مسیرشان را دنبال می کنند.
راکی لومیس نشانه ای می دهد... راکی چیزی دیده است؟ با احتیاط جلو می رود، تا این که به آنها نزدیک می شود...
کاستور سعی دارد جلوی خون ریزی زخم شانه پلوکس را بگیرد. پلوکس مأمور اف. بی. آی راکی را می بیند... و شلیک می کند.
لومیس به زمین می افتد ... از گوشش که گلوله به آن اصابت کرده و عملا آش و لاش شده، خون می ریزد...
ناگهان چنگک های لیف تراکی از بالا به کاستور و پلوکس نزدیک می شود.
تیتو پشت لیف تراک نشسته. کاستور شلیک می کند ... و عملا تیتو را مجبور می کند تا از آن بالا، پایین بیاید... چنگک لیف تراک کج می شود ... حالا می تواند یکی از برادرها را در خود بگیرد.
چنگک لیف تراک یکی از صندوق های قراضه را برعکس می کند... با این کار پلوکس گیر می افتد. کاستور سعی می کند برادرش را نجات دهد.
پلوکس: ولش کن ...برو! برو دیگه!
کاستور وسیله ای را کف دستان پلوکس می اندازد.
کاستور: هر جا ببرنت، یه راهی رو پیدا می کنم که بیارمت بیرون...
پلوکس شروع به تیراندازی می کند... با این کار کاستور را پوشش می دهد و کاستور هم از راهرویی عبور می کند که به آشیانه بغلی راه دارد.
واندا یکدفعه اسلحه اش را به سر پلوکس فشار می دهد. پلوکس اسلحه اش را بالا می برد... تیتو در همین حال اسلحه او را از دستش بیرون می کشد.
تیتو: نه نمی ذارم مغزی رو با آی. کیوی دویست، کف زمین اینجا بپاشی و درب و داغونش کنی.
تیتو (در حالی که آرچر به آنها نزدیک می شود): بالاخره گرفتیمش جان.
آرچر: همیشه همین جمله رو می گی. حسابی ببندش؛ دارم میام تو.
آرچر از گروه فاصله می گیرد و به سمت راهرویی می رود که ماستور از آن فرار کرد.
موسیقی درست مثل همان دقایقی است که کاستور و آرچر موش و گربه بازی درآورده بودند.
حس آرچر بهش می گوید که کاستور در هواپیمای قدیمی ای است که آنجاست. اسلحه دیگری را که به قوزک پایش بسته از جایش بیرون می آورد و حرکت می کند. آرچر در برابر هواپیمای قدیمی می ایستد ... در خلال حرکات آهسته اش، کاستور را می بیند.
کاستور پشت مخزن های آهنی و استوانه ای شکلی منتظر است... او سعی دارد با نگاه خیره اش به تاریکی عادت کند و همه چیز را ببیند. انگشتانش را به صدا درمی آورد. صدا می پیچد. کاستور سعی دارد با این ترفند آرچر را به درون بکشاند. آرچر هم متقابلا واکنش نشان می دهد و با انگشتانش صدا درمی آورد... به بازی پاسخ می دهد. موسیقی ای با ریتمی مرگبار بر روی این دو ادامه دارد.
بوم، بوم، بوم! کاستور از قسمت تاریک شروع به تیراندازی می کند... آرچر می چرخد و قدمی به جلو برمی دارد.
میان برش
کاستور: جان، یواش یواش دارم از این گیر سه پیچه ای که دادی تا بازیمو خراب کنی دلخور می شم.
آرچر: و حالا چقدر این بازی داره حال خودتو می گیره و می پیچوندت.
بوم، بوم، بوم! شلیک های بدون دید و کور، کاستور را مجبور به بیرون آمدن می کند، لحظه ای بعد، آرچر او را تعقیب می کند... صدایی می آید. او خشابی جدید در تفنگش می گذارد.
کاستور: این کارا چه سودی داره؟ بذار بهت بگم. الان اینجام، بعدش هم چیزی کمتر از یه هفته به ایالات متحده برمی گردم...
آرچر: تو به زندان می افتی؟ نمی شه باور کرد، ولی متأسفانه این حقو داری که ساکت بمونی...
کاستور: البته روز هجدهم یه کار نیمه تموم دارم که دنیا رو زیرورو می کنه، از تموم بلایا و مصیبتایی که خدا تا حالا بر سر فرعون نازل کرده، بدتره. می تونم از وقوعش جلوگیری کنم ولی باید بذاری من و برادرم به اونجا برگردیم.
آرچر: نه بحثی داریم ... نه معامله می کنیم.
کاستور: می خوای باهام چی کار کنی؟ زندونیم می کنی؟ تو عملا با این کارات زن و دختر تو دیوونه می کنی! شرط می بندم دخترت دیگه باید تا حالا حسابی بزرگ شده باشه. اسمش چیه؟ جیمی؟
کاستور عملا آرچر را عصبانی می کند. آرچر بدون ترس قدم هایی به طرف کاستور برمی دارد... آرچر سعی دارد کاستور را بیرون بکشد ... سکوتی عجیب حکمفرما می شود... بعد آرچر احساس می کند...
کاستور درست پشت سرش است. شلیک می کند... آرچر به طرفی مخالف گلوله های شلیک شده، شیرجه می رود. آتش گلوله ها همچنان ادامه دارد... گلوله ها آرچر را بین دو توربین بزرگ گرفتار می کنند. آرچر خشاب تفنگش را دوباره تعویض می کند و در همان حال چشم از صفحه فرمان توربین ها بر نمی دارد. کاستور وقتی آخرین صداها را می شنود، برای کشتن آرچر بیرون می آید. البته به غیر از صدای خشاب ها، صدای دو تا کلید هم می آید که با دست به کار افتاده اند. صدایی شبیه غرش و زوزه بلند. توربین دو موتوره ای به کار می افتد! کاستور توانایی مقابله با گردباد و نیروی بادی که از توربین خارج می شود را ندارد. به کاستور که عملا گیر افتاده تیراندازی می شود و او محکم به دیوار مشبک جلوی توربین برخورد می کند.
موتورها خاموش می شوند و آرچر بیرون می آید... تیتو هم در کنار اوست.
تیتو: بهم بگو که بازم در نرفته...
تیتو نگاه خیره آرچر به بدن نیمه جان کاستور را دنبال می کند. مثل مرده های بی حرکت افتاده ... اما با لبخند تمسخرآمیزی که بر لبش نقش بسته، آن چنان شبیه مرده ها نیست.
11. خارجی ـــ باند پرواز فرودگاه ـــ هنگام غروب خورشید
پلوکس که محکم به غل و زنجیر بسته شده و مضطرب است، توسط واندا و باز به طرف وانت استیشنی برده می شود.
پلوکس: برادرم کجاست؟ می خوام ببینمش!
وانت به حرکت درمی آید... از جلوی چشمان حیرت زده افرادی که آنجا حضور دارند عبور می کند، محافظانی وانت را از دو طرف محافظت می کنند.
در بین جماعت خبرنگار، معاون رئیس اف. بی. آی ویکتور لازارو، هم تمامی حوادث و میزان خرابی به بار آمده را از نظر می گذراند.
لازارو به آرچر نزدیک می شود. آرچر دارد به کاستور نگاه می کند، بدن کاستور را سوار آمبولانسی می کنند. ملحفه ای روی صورت بی جان کاستور می اندازند؛ کاستور دچار مرگ مغزی شده.
لازارو: به خاطر این یکی کارمون فکر نمی کنم هیئت نظارت زیادی هم زیر اخیه ببرتمون ... خدا رو شکر کار همین جا تموم شد. عملیات خوب انجام شد.
آرچر: واقعا خوب بود ویکتور. به خصوص با تعداد کشته هایی که دادیم.
آرچر به مأموران کشته شده نگاه می کند... اجساد سه نفر آنها روی زمین در یک ردیف قرار دارد... منتظرند تا زیپ کیسه ها بسته شود. لازارو با ناراحتی به خبرنگارانی که از اجساد عکس می اندازند، نگاه می کند.
خیلی عادی دو مرد به اجساد نزدیک می شوند. آرچر دوربین نیکون را می گیرد، فیلمش را بیرون می کشد و بعد دوربین را به صاحبش پس می دهد.
لازارو: فقط اطلاعات دسته بندی شده می خوایم، عکسی نگیرین.
لازارو دستش را به دور شانه های آرچر می اندازد و او را از جماعت مطبوعاتی و خبرنگاران و عکاسان و همین طور اجساد دور می کند.
لازارو: اوضاعت روبه راهه جان؟
لازارو (در حالی که آرچر را به نشانه تأیید تکان می دهد): پس برو خونه. همه چیزو را ایو تعریف کن.
12. خارجی ـــ خانه آرچر (سانتا مونیکا) ـــ هنگام غروب خورشید
خانه ای که استادانه بازسازی شده است. آرچر جرعه جرعه از قوطی شیری می نوشد. آرچر به سمت راه ماشین رو قدم می زند، می نشیند و افکارش را جمع و جور می کند.
13. داخلی ـــ خانه آرچر ــ شب
آرچر وارد می شود و زنش ایو را می بیند. زنی بسیار خوش تیپ و باهوش.
آرچر: سلام...
آرچر(جوابی نمی شنود):... چیزی شده؟
زنش در حالی که به سمت آشپزخانه می رود، سرش را به نشانه تأیید تکان می دهد. جیمی هم آنجاست، دختری پانزده ساله، عبوس و نچسب. جعبه سیگاری روی میز است.
ایو: راستش، جیمی نمی دونه با کدوم حسش کنار بیاد؛ این که تو تاریخ نمرده «دال» گرفته یا این که تو درس دله دزدی نمره «الف»؟
آرچر به طرف آشپزخانه می رود... با سر به بسته سیگار مارلبورو اشاره می کند. در واقع جیمی دارد برای خودش قهوه می ریزد.
آرچر: بازی جالبی رو شروع کردی. قوانینمونو شکوندی و منم سعی می کنم نادیده بگیرم، هان؟
جیمی: درسته... این همه اون چیزیه که می تونی بگی. حتی ازم نمی پرسی چی شده.
آرچر نگاهی به ایو می اندازد و از او کمک می خواهد. ایو سرش را تکان می دهد که یعنی نمی داند.
آرچر: خب حالا چی شده؟
جیمی: مثل همیشه گند می زنی، هیچ وقت منو درک نمی کنی.
جیمی با قدم های تند خودش را به در می رساند. برای این که کمی از ناراحتی اش کاسته شود، ایو خیلی آرام با خونسردی هر چه تمام تر در را برای جیمی باز می کند. جیمی بیرون می رود و ایو در را پشت سرش می بندد.
ایو: عیبی نداره، خسته ای. به طرز ناراحت کننده ای شکست خوردی، اما فکر کنم بیشترش برای خستگیت باشه.
آرچر: چرا حتی نخواست باهام صحبت کنه؟
ایو: شاید به این دلیل که خودت بهش یاد دادی که با غریبه ها حرف نزنه.
ایو(در حالی که به سرعت از گفته خودش پشیمان شده): متأسفم ... عادلانه نبود. ایو به سرعت لوازم پزشکی اش را جمع می کند.
ایو: من صبرم زیاده. دوباره امتحان کن جان. با اون که ازت متنفر شده ولی بهت احتیاج داره...
آرچر: ایو...
چیزی در کلام آرچر است که ایو را متوقف می کند.
ایو: جان... چه ت شد؟
جان سعی می کند بر خودش غلبه کند، دلش می خواهد صحبت کند... اما نمی تواند.
ایو: درباره اونه؟ می دونی... تموم شد. مگه نه؟
احساسات زیاد و ضد و نقیضی به صورت آرچر هجوم می آورند؛ در نهایت سرش را بلند می کند و ایو را نگاه می کند. ایو او را به سمت خود می کشد.
آرچر: می خوام همه چیزو از نو برای تو و جیمی بسازم. درخواست دادم که بهم یه کار پشت میز بدن. با هم می ریم یه جایی، یه پیشنهاداتی دارم... یعنی هر چی تو بخوای... حالا دیگه زمان و لحظه لحظه ش برام مهمه.
14. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ شب
آرچر لباس های تمیزی پوشیده، از راهرو پایین می آید و وقتی جیمی را می ببیند، مقابل در اتاق جیمی می ایستد.
اتاق پر از لباس های گوناگون است، جیمی روی تختش که پوشیده از لباس های مختلف و آت و آشغال های جورواجور دخترانه است، در خواب عمیقی فرو رفته. صورتش آرام است.
آرچر نگاهی به اتاق جیمی می اندازد. عروسک های جیمی حسابی خاک گرفته اند و در عوض لوازم آرایش، جواهرات و آویزهای زیادی در اتاق است. روی دیوارهای اتاق هم پوستر بزرگی از کالوین کلین و گروه های موسیقی است.
آرچر دوران کاری و مشغله هایش را مثل فیلمی مرور می کند... دختر کوچکش به سرعت بزرگ شده و او اصلا توجهی نداشته.
آرچر لحاف را روی جیمی می اندازد و به آرامی و بی سر و صدا از اتاق جیمی خارج می شود. هم زمان با خروج آرچر، جیمی لحاف را به کناری پرتاب می کند.
15. داخلی ـــ ساختمان اف. بی. آی ـــ روز
نشانه و علامت اف. بی. آی در بالای ساختمان دیده می شود. آرچر به طرف بازرسی می رود.
نیروی امنیتی: اثر انگشت، لطفا.
آرچر انگشتش را روی صفحه اسکن قرار می دهد ... هویتش تأیید می شود.
16. داخلی ـــ اتاق های تو در تو اف. بی. آی ـــ روز
شبیه کندوی عسلس است که همه مشغول به کار خود هستند. مأموران، نیروهای پشتیبانی، محافظان، همه مشغول کارهای عادی و روزمره خود هستند. آرچر از بین آنها عبور می کند. به تمام کسانی که به او تبریک می گویند با سر جواب می دهد...
خارج از دفتر کارش
گروهی که آرچر با آنها کار می کند، آنجا هستند. همه برای او دست می زنند. به او افتخار می کنند. از این همه تحسین معذب می شود؛ او مأموران را پراکنده می کند.
آرچر: بیش از اونی که لایقش بودم، تحسینم کردین. حالا برین سر کاراتون. خب؟
واندا (به باز): فکر کنم کرمش خوابید، همین بود دیگه.
منشی تنومند آرچر، کیم بروستر، پیغامی را به آرچر می دهد و بطری روبان زده ای را هم در دست دارد.
از طرف سی. آی. ایه چه جوابی باید بهشون بدم؟
آرچر: بطری رو برگردونش و بهشون بگو کمتر پول مالیات هاشونو هدر بدن. خانم بروستر چیز دیگه ای نداشتم؟
کیمبرلی: خیر، قربان.
آرچر به دفتر کار خودش وارد می شود. کیمبرلی نفس می کشد و به طرف واندا برمی گردد.
کیمبرلی: چهار ساله که داریم با هم کار می کنیم و هنوز منو خانم بروستر صدا می زنه!
17. داخلی ـــ دفتر کار آرچر ـــ روز
آرچر پشت کامپیوترش می نشیند ... آرچر در کامپیوتر پرونده کاستور را مرور می کند... با ناراحتی موارد جنایات کاستور را نگاه می کند... در نهایت روی عکس پسرش ماتیو می ماند.
آرچر احساساتش را پنهان می کند، بالای عکس کاستور جمله «پرونده مختومه اعلام می شود» را تایپ می کند. آرچر می خواهد دگمه تأیید را فشار دهد که تیتو وارد دفترش می شود.
آرچر: لومیس چطوره؟
تیتو: باید عمل شه، ولی قبلش باید حالش کمی بهتر شه که داره می شه، خبر خوبیه...
آرچر: ادامه بده.
تیتو: برودی و میلر از گروه عملیات ویژه می خوان تو رو ببینن.
آرچر: برا همچین آدمای جاسوسی وقت ندارم.
ند برودی دم کلفت و هولیس میلر ورزشکار وارد اتاق جان آرچر می شوند.
برودی: بهتره که وقت داشته باشی جان.
برودی (فلاپی ای را به طرف آرچر می اندازد): ما اینو توی لاشه هواپیما پیدا کریم ... جزو وسایل پلوکس تروی بود...
میلر فلاپی را در کامپیوتر می گذارد و آرچر صفحه ای را باز می کند. صفحه مانیتور طرح کامپیوتری از بمبی را نشان می دهد. آرچر همان طور که به دقت آن را بررسی می کند ... نگرانی اش بیشتر می شود.
آرچر: روکشش از چینی ساخته شده، پوشش گرمایی داره... قدرت تخریبش غیر قابل محاسبه اس.
میلر: اون قدر قدرت داره که آجرای ده تا شهرو کف زمین بریزه...
آرچر: «از تموم بلایا و مصیبتایی که خدا تا حالا بر سر فرعون نازل کرده، بدتره...»
آرچر (رو به تیتو): همین حالا پلوکس تروی رو بیار اینجا.
دیزالوبه:
صحنه بازجویی
پلوکس به ماشین پیچیده و عجیب و غریبی با سیم هایی متصل است... به نظر می رسد می تواند بدون دردسر بازجویی را پشت سر بگذارد.
18. داخلی ـــ دفتر کار آرچر ـــ روز
آرچر، لازارو، تیتو، برودی، میلر و بقیه مقامات رسمی اف. بی. آی به مانیتور خیره شده اند. پلوکس هنوز سرسختانه مقاومت می کند.
پلوکس (خارج از قاب، در مانیتور دیده می شود): اون بمب برای من مثل حل یه جدول کلمات متقاطع یا یه جور طرح معما بود... یه تمرین مغزی. من طراحیش نکردم.
لازارو مانیتور را خاموش می کند... به سمت آرچر برمی گردد.
آرچر: دروغ می گه.
لازارو: اون به یه شبکه گسترده وصله.
آرچر: پلوکس یه آدم فریبکار روانیه. می تونه ضربان قلبشو کنترل کنه، می تونه غده های عرق بدنشو کنترل کنه، حتی می تونه فشار خونشو کنترل کنه...
لازارو: جان به شهودت ایمان دارم، یعنی همیشه مجبورم می کنی ایمان بیارم. اما این دستگاه بارها و بارها مورد استفاده قرار گرفته و جواب داده؛ صادقانه بهت بگم منم بهش اعتقاد دارم.
آرچر: وقتی ده ها هزار نفر هم مردن، همین جور به شواهد و مستندات دستگات ایمان داری.
لازارو: می تونیم یه گروهو مأمور این کار کنیم. ولی نمی تونیم تموم شهرو به خاطر حس شهودی تو خالی کنیم.
آرچر نگاهی به افرادی که آنجا جمع هستند، می اندازد. می داند که سعیش بی فایده است.
آرچر: به هر حال اون بمب ساخته شده، بالاخره یه جایی درستش کردن و می تونه منفجر بشه...
19. خارجی ـــ ساختمان اف. بی. آی ـــ مراسم یادبود افراد کشته شده ـــ روز
کلمات حک شده بر سنگ گرانیت روی دیوار:
«با احترام به تمام کسانی که در اداره آگاهی فدرال «اف. بی. آی» جانشان را در راه انجام وظیفه نثار کردند.»
آرچر به مردی نگاه می کند که سه ستاره آخر را در کنار بسیاری دیگر بر روی سنگ حکاکی می کند... تمام آنها با افتخار مردند.
برودی: کاستور هیچ نشونه ای نداد که بمب کجاست؟
آرچر: تنها کسی که می دونه، برادرش پلوکسه که اونم دهنشو بسته و فکر کنم تا وقتی هم که بمب منفجر نشه، دهنشو باز نکنه.
برودی: می تونیم یکی از مأمورامونو باهاش هم سلولی کنیم؛ شاید بتونه جای بمبو از زیر زبونش بکشه.
آرچر: پلوکس خیلی بدگمانه. تنها کسی که بهش اعتماد داره و می تونه راجع به بمب باهاش صحبت کنه، برادرش کاستوره... و طبعا می دونی آدمی که مرگ مغزی شده نمی تونه حرف بزنه...
برودی و میلر نگاه معنی داری به هم می اندازند.
برودی: شاید یه راه حلی برای این کار باشه...
تصویر تمام صفحه ـــ بدن کاستور
لوله و شیلنگ هایی به تمام بدن کاستور متصل است.
20. داخلی ـــ اتاق آی. سی. یو ـــ روز
آرچر: چرا زنده نگهش داشتین؟
آرچر (جوابی نمی شنود): تا زمانی که نفس می کشه، می تونه خطرناک باشه.
میلر: آروم باش. فرقی با شغلم نداره، نمی تونه کاری کنه.
میلر سیگارش را روی پای کاستور خاموش می کند. البته که کاستور شباهت تامی به شغلم پیدا کرده است.
برودی: ما می تونیم ترتیبی بدیم که تو وارد زندان اورئون بشی... همون طور که قرار بود کاستور به اونجا بره.
آرچر: دارین درباره چی حرف می زنین؟
آرچر به صدای دکتر مالکوم هواگ که تقریبا پنجاه ساله است، برمی گردد. دکتر وارد اتاق می شود.
هواگ: فکر می کنم بهتره من این سؤالو بپرسم.
هواگ (دستانش را به هم می زند): مالکوم هواگ. متخصص جراحی پلاستیک و ترمیم در عمل های خاص.
آرچر: می دونم کی هستین.
میلر: ولی نمی دونی چی کار می تونه بکنه. جراحی پلاستیک و تغییر چهره و شبیه سازی.
برودی: ... اون تونسته قیافه خیلی از افرادی رو که بدنام شدن تغییر بده، یا بر عکس چهره آدمایی رو که خیلی مشهور شدن عوض کنه، حتی صداشونو ... خیلی از شهودو جراحی کرده.
هواگ: اجازه بده نشونت بدم چه جوری این کارو می کنم.
هواگ (آرچر به بیرون هدایت می کند): فکر کنم مریضمونو تشخیص بدی...
21. داخلی ـــ بخش بیماران هواگ ـــ روز
لومیس آرام و بی حرکت روی تخت دراز کشیده و با عمل جراحی ای که دارد روی صورتش انجام می شود، آن قسمت از گوشش که سوخته شده، کاملا ترمیم می شود. دکتر رو به آرچر می کند.
دستگاه پخش ـــ دستگاه لیزر
پرتوهای لیزر به قسمت های آسیب دیده که درون مایعی قرار دارد، به طرز حیرت انگیزی حمله می کنند. نیروی اشعه منجر به واکنش های شیمیایی می شود و خارج از مایع، گوش در حال شکل گیری است. گوش از مایع بیرون کشیده می شود کاملا شکل گوش واقعی است. جراحی گوش را برمی دارد و آن را روی سر لومیس قرار می دهد، کاملا اندازه و طبیعی است. جراح با دستگاه لیزر گوش را به سر لومیس بخیه می زند.
اتاق معاینات پزشکی ـــ طبقه بالا
آرچر، هواگ، برودی و میلر جراحی را نگاه می کنند... دستگاه ویدیو ـــ پروژکتور تصاویر عمل را بر روی دیوار انداخته و همه چیز به وضوح در دو پرده بزرگی که روی دیوار است، دیده می شود.
هواگ: با داروهای ضد التهاب جدیدی که داریم، نقطه جراحی شده ظرف چند روز تا یه هفته کاملا ترمیم می شه. دفعه بعدی که لومیس برای معاینه میاد، مطمئنم حتی یادش نمیاد کدوم گوششو از دست داده بود.
هواگ (ضربه ای می زند): گرچه تو شرایطی که تو هستی، این تغییرات می تونه دائمی نباشه...
برودی: و خب بیشتر از اون مشخصه که برای چیه.
هواگ وسیله ای را برمی دارد که شبیه قالبی از صورت است و از غضروف نرم و زردی همراه با تاندون و جزئیات دیگر ساخته شده است. آرچر آن را روی صورتش می گذارد... بیشتر شبیه ماسک است. یکی از تاندون ها می افتد.
آرچر: همه ش تقصیر این پلوکس احمقه.
هواگ: از اینجا به بعد قابلیت هنر و الگوی ریخت شناسیه. قسمت درونی باید جوری ساخته بشه که درست با اندازه جمجمه تو بخونه و قسمت بیرونی باید درست شبیه صورت کاستور باشه. بعدش ما صورتشو هم اندازه قسمت درونی می کنیم، جوری که کاملا اندازه باشه.
میلر: و تو می شی کاستور.
آرچر: شماها دارین درباره برداشتن صورت اون حرف می زنین؟
برودی: نه قرض گرفتن صورتش، جان. تموم مراحل قابل برگشته.
میلر: این یه راهه و راه دیگه هم اینه که روز هجدهم شاهد اتمام مأموریتی باشیم که کلی ویرونی داره.
آرچر بارها و بارها قالب را در دستانش می گرداند.
برودی: می دونی که کاستور از هر کسی برای این کار بهتره. در مقابل تو هم چند وقتی رو به جاش زندگی می کنی و نفس می کشی... گند بگیرنت، اصلا یه کم هم شبیهش هستی.
آرچر قالب را به هواگ برمی گرداند.
آرچر: برای خودتون موش آزمایشگاهی دیگه ای پیدا کنین.
میلر: اگه این کارو نکنی، کاستور یه ضربه دیگه بهمون می زنه. به تو هم همین طور.
آرچر راهش را از میان آنها باز می کند و می رود.
هواگ: فکر نمی کنم نتیجه خوب از کار در بیاد.
برودی: دکتر، به ما اعتماد داشته باش.
میلر: می ره یه چند وقتی فکر می کنه و می گرده ... بعدشم برمی گرده.
22. داخلی ـــ اتاق بازجویی ـــ روز
آرچر وارد می شود ... دیتریش هاسلر را سبک و سنگین می کند. سر و وضع و لباس هایش و ریختی که برای خودش ساخته، نتوانسته سوابق جنایی اش را پنهان کند. آرچر خیلی خونسرد می نشیند. به ساعتش نگاه می کند.
آرچر: دیتریش، من عجله دارم. فقط چیزی حدود ده دقیقه فرصت داری تا سراغ سلسله دروغ های همیشگیت بری، تهدیداتی الکی بکنی و همه چیزو احمقانه منکر شی. اون وقت منم تغییر عقیده می دم...
دیتریش: اگه اون قدر عجله داری، چرا وقتتو با من هدر می دی؟ من فقط یه دلال هنری ام.
آرچر: خیلی خب، تو یه دلالی؛ دلال قطعات فنی و مهم که بایدم معلوم نشه از کجا اومده، دلال مهمات و اسلحه، مواد منفجره.
دیتریش: نمی تونی هیچ کدوم از اینا رو که گفتی ثابت کنی...
آرچر: وقت تمومه.
آرچر میز چوبی را واژگون می کند و یکی از پایه های آن را می کند. آن را دور سرش می گرداند ... با عصبانیت این طرف و آن طرف می رود.
راهروی بیرونی ـــ از دید کسان دیگر ادامه حرکات
آرچر پایه میز را چندین بار به دیوار بالای سرش دیتریش می کوبد... لازارو وقتی آرچر را در این حالت می بیند، حسابی جا می خورد.
لازارو: تنها بمبی که من می بینم، چیزیه که توی کله آرچره. تیتو، آرچر داره بدتر و بدتر می شه.
تیتو: نه ناراحت نباشین قربان. تموم دیوونه بازی هاش همین بود.
ولی وقتی لازارو می رود، می توانیم ناراحتی و نگرانی تیتو را ببینیم.
به اتاق بازجویی باز می گردیم
آرچر، دیتریش را که از ترس قالب تهی کرده، در گوشه ای گیر انداخته.
دیتریش: باشه می گم! کاستور بهم زنگ زد ... ولی قسم می خورم اصلا ندیدمش، چیز دیگه ای هم درباره بمب و این جور چیزا نمی دونم.
23. داخلی ـــ راهرو ـــ بیرون اتاق بازجویی ـــ همان زمان
آرچر بیرون می آید ... چشمانش کاملا قرمز شده.
آرچر: بذارین بره، ولی واظبش باشین... نفر بعدی کیه؟
تیتو: فقط خواهر دیتریش مونده.
در اتاق دیگری، زنی غمگین اما به شدت جذاب با پسر کوچکی در آغوشش، نشسته. با مهربانی و صبر زیاد به پسر کمک می کند تا در دفترچه ای نقاشی بکشد. او ساشا زن هاسلر (تقریبا 30 ساله) به همراه پسرش آدام (تقریبا پنج ساله) است.
24. داخلی ـــ اتاق بازجویی ـــ روز
آرچر بالای سر ساشا می ایستد... حس مادرانه و گرم ساشا به یکباره به نفرت و بی تفاوتی غیر قابل توصیفی تبدیل می شود. تیتو و پسر بچه می روند.
آرچر: آخرین باری که کاستور تروی رو دیدی کی بود؟
ساشا: چه اهمیتی داره؟ اون مرده!
آرچر: جواب سؤال منو بده.
ساشا: ببین من در حال حاضر از نظر قانون مجرم نیستم و دارم به بچه ها درس می دم.
آرچر: ساشا، تو به لحاظ حقوقی مجرمی، تو کاستور تروی رو مخفی کردی و بهش پناه دادی. این مسئله تو رو شریک جرم می کنه.
آرچر (در حالی که ساشا حرفی نمی زند و ساکت است): دوست داری بچه ت بره پرورشگاه؟
چشمان ساشا برقی می زند، بدنش مورمور می شود ... اما خودش را کنترل می کند.
ساشا: نه، ولی مطمئنم تو خوشت میاد؛ حرومزاده بیمار عوضی.
آرچر (بی حرکت): دفعه آخر کی کاستور تروی رو دیدی؟
ساشا نگاهی سرشار از ترحم و نفرت به آرچر می اندازد.
ساشا: سالیان ساله که ندیدمش.
25. داخلی - راهرو - روز
آرچر می بیند که آدام با آمدن ساشا، از دیتریش فاصله می گیرد و در آغوش مادرش می پرد. ساشا هم جوری او را بغل می کند که یعنی کاملا مواظبش است. آدام می بیند که آرچر دارد آنها را نگاه می کند... و لبخندی می زند. آرچر حتی به لبخند پسرک هم توجهی نشان نمی دهد.
تصویر تمام صحنه - صورت کاستور
دوربین عقب می کشد
26. داخلی ـــ آی. سی. یو ـــ شب
آرچر به آرامی بدن عضله ای، پر مو و خالکوبی شده کاستور را نگاه می کند. گرچه برای آن که نشان دهد کاملا نمرده، لبخند مسخره اش هنوز روی صورتش است.
آرچر: لازارو چی؟ می تونم ببینمش؟
برودی: نه ... برای این که خطوط صورتت کاملا طبیعی به نظر بیان یه ماهی وقت لازمه؛ این جزو عملیات کاملا سریه، اصلا در برنامه ریزی های اولیه نبوده.
میلر: اگه به کسی احتیاجی پیدا کردی، تیتو بهت کمک می کنه. اما باید اینو تو مخت فرو کنی. نمی تونی به کسی بگی ... نه رئیست، نه زنت، هیچ کس
صورت آرچر نشان می دهد که اصلا از این کار خوشش نمی آید ... اما سرش را به علامت تصدیق تکان می دهد.
آرچر: حاضرم، قبوله.
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط