تغییر چهره (2)

آرچر خیلی آهسته از ماشین پیاده می شود. آهسته به سمت در جلویی می رود. توپ بسکتبالی را برمی دارد و حلقه را نشانه می گیرد. پرتابش ناامید کننده است... توپ چندین متر از حلقه دورتر می رود.
دوشنبه، 14 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تغییر چهره (2)
 تغییر چهره(قسمت دوم)
 





 
27. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ شب
آرچر خیلی آهسته از ماشین پیاده می شود. آهسته به سمت در جلویی می رود. توپ بسکتبالی را برمی دارد و حلقه را نشانه می گیرد. پرتابش ناامید کننده است... توپ چندین متر از حلقه دورتر می رود.
28. داخلی ـــ راهرو ـــ شب
آرچر از کنار اتاق جیمی رد می شود. صدای بلند موسیقی از بیرون هم شنیده می شود. آرچر لحظه ای می ایستد، می خواهد دور بزند، باز فکر می کند، بعد راهش را ادامه می دهد و می رود.
29. داخلی ـــ اتاق خواب ـــ شب
ایو در تختخواب است. آرچر می آید و خیلی آهسته کنار او روی تخت می نشیند ... صورت آرام او را در خواب نگاه می کند. ایو چشمانش را باز می کند.
ایو: داشتم خواب می دیدم...
آرچر:خب؟
ایو: مطمئن نیستم ... نه ... تو داشتی با یه هواپیما مدل قدیمی پرواز می کردی... یعنی در واقع داشتی یه پرواز تفریحی می کردی ... بعد یه دفعه روی بال های هواپیما رفتی ... من داشتم از پایین نیگات می کردم ... افتادی و با اون که چتر نجات داشتی اونو باز نکردی.
آرچر: تو منو گرفتی؟
ایو: نه.
آرچر: چطور؟
ایو: نمی دونم...
ایو: برای این که هیچ وقت به کمکم احتیاج نداشتی.
آرچر: بسه دیگه، کمکم می کردی و منو می گرفتی. مگه نه؟
ایو: شاید آره...
ایو (در حالی که سر به سر آرچر می گذارد): البته شایدم نه ...
ایو دستش را روی بدن جان می کشد ... انگشتانش جای زخم دایره ای شکلی را روی سینه جان لمس می کند. آرچر سردش می شود ...
ایو: جان همه چی رو به راهه، چیزی نیست.
آرچر: بعد از تموم این سال ها، هنوزم نمی تونم این مسئله رو از ذهنم بیرون کنم، اگه گلوله یه کم این ورتر یعنی حدود دو سانت چپ تر فرو می رفت، ماتیو الان زنده بود.
ایو: و اون وقت تو مرده بودی.
آرچر جوابی نمی دهد. درد و رنجی در سکوت آرچر نهفته است که ایو را نگران می کند.
ایو: الان که همه چیز روبه راهه و بهتر از اون موقع است؛ تو هم که خونه پیش مایی، حتی بهتر از اینم می شه ... اون مرده هم که بالاخره از زندگیمون بیرون رفت.
آرچر: ایو...
آرچر شروع می کند تا کلماتی را بگوید. می خواهد، لازم می داند حقیقت را به ایو بگوید، ولی نمی تواند. به جایش ...
آرچر: اگه قرار بشه من کارایی رو انجام بدم که بعدش یه چیزایی رو به دست بیارم ... باید انجام بدم، مگه نه؟ مهم نیست چقدر احمقانه و خطرناک باشه؟
ایو: ای خدا ... بازه قراره بری مأموریت ...
آرچر: آخریشه. وقتی هم برم ازت می خوام جیمی رو برداری و بری پیش مادرت اینا. خیلی مهمه ...
ایو: بهم گفتی پیشمون می مونی! قول دادی! چه چیز می تونه از این مهم تر باشه؟
آرچر: نمی تونم الان بهت بگم... وقتی کارم تموم شد می گم.
ایو: ازم می خوای بهت بگم که می تونی بری؟ خب، برو. برو دیگه.
ترس زیادی وجود ایو را پر می کند، ایو، جان را از تخت به بیرون هل می دهد.
30. داخلی ـــ اتاق خوابی دیگر ـــ شب
آرچر به اتاق خواب بچه ای وارد می شود ... بسیار زیبا و کاملا مرتب است. شبیه به نمایشگاه است. ستاره هایی درخشان حروفی را به وجود آوده اند. که دنبال هم قرار گرفته اند.
آرچر روی تختخواب کوچک پسرش می خوابد، عروسک های پسرش هم که با روبان بسته شده اند، همان جا هستند... به بالا و به حروفی که ستاره ها ساخته اند نگاه می کند؛ «ماتیو».
دیزالو به:
31. داخلی ـــ سالن مرکز همایش ها ـــ اتاقی که بمب در آن است ـــ چراغ هایی که روشن و خاموش می شوند ـــ شب
چراغ راهنمای بمب روشن و خاموش می شود و تایمر بمب شمارش معکوسش را ادامه می دهد.
32. داخلی / خارجی ـــ جاده پنجاه و ششم کوهستانی بوئیک ـــ در حال حرکت ـــ روز
تیتو به سمت آزمایشگاه هواگ می راند.
آرچر کنار او نشسته، در حال نگاه کردن به پرونده کیفری و سوابق کاستور است؛ تمام مستندات، عکس ها و بقیه چیزها را نگاه می کند.
تیتو: جان این کار یه دیوونگیه، نمی تونی از پسش بر بیای.
آرچر حرفی نمی زند ... برای فکر کردن خیلی دیر شده است. تیتو ماشین را پارک می کند. دو مرد از ماشین پیاده می شوند و به سمت آزمایشگاه به راه می افتند.
تیتو: تو هیچ شانسی برای اون که پلوکس رو فریب بدی، نداری. کاستور یه دائم الخمره، همیشه داره مواد مصرف می کنه. اصلا هیچ چیزش شبیه تو نیست...
آرچر: نگران نباش... اگه هواگ بتونه حتی نصف اون چیزی رو که ادعا کرده، انجام بده ... من پلوکس را وادار می کنم حرف بزنه.
آرچر به طرف در می رود... تیتو او را متوقف می کند.
تیتو: جان، اون قدرها همه که فکر می کنی ساده نیس... این که آدم دیگه ای بشی، اونم کاستور... هیچ کس نمی تونه تموم کارا و حرکات اونو عینا انجام بده ... حتی تو.
آرچر تمام حرف های دوستش را از نظر می گذراند ... در دستش با چیزی بازی می کند، بعد آن را رو به تیتو می گیرد، حلقه عروسی اش است.
آرچر: اینو برام نگه دار.
تیتو حلقه را می گیرد... حسی عجیب دارد، نگاهی نگران بین دو دوست رد و بدل می شود.
33. داخلی ـــ اتاق عمل ـــ روز
دو پرده بزرگ تصاویر کامپیوتری آرچر و کاستور را در خود جای داده اند. همان طور که هواگ به طور خلاصه و مختصر و مفید با گروهش حرف می زند، تصاویر کامپیوتری به طور واضح و مشخصی ویژگی های فردی آرچر و کاستور را نشان می دهد. هواگ با اشاره به آنها صحبت می کند.
هواگ: بذارین وارد جزئیاتش بشیم، جان، گروه خونی تو و کاستور متفاوته و ما نمی تونیم کاریش بکنیم. اما از طرف دیگه خدا در خلقت شماها کلی بهمون کمک کرده؛ تفاوت قدتون، فقط چیزی حدود یک و نیم سانته که با اغماض می شه هم قد و قواره در نظر گرفتتون. رنگ چشاتون تقریبا هم رنگه. خیلی از انداماتونم درست هم اندازه همه.
از طبقه بالایی آزمایشگاه، میلر (که تیتو و برودی در دو طرفش ایستاده اند) ابروانش را بالا می اندازد.
در پرده بزرگ، تصاویری از الگوهای ریخت شناسی و قالب های اندام ها، برای مشخص شدن تشابه و تفاوت های فیزیکی آرچر و کاستور به نمایش درمی آید.
هواگ: خط موها باید با قیچی لیزری مرتب بشه ... سوراخ های کوچکی برای موهای بدن باید روی بدن آرچر ایجاد بشه... دندان ها هم باید مثل دندان های کاستور به هم بچسبد...
چشمان هواگ بر روی کاستور و بدنش ثابت می ماند... بعد به سوی آرچر باز می گردد ... بار دیگر خبرگی خودش در کار و قدرت دستگاه را یادآور می شود...
هواگ: درباره جراحی پلاستیک شکم؟
آرچر (هواگ اصطلاحی پزشکی می گوید و آرچر متوجه منظور او نمی شود):
منظورت چی بود؟
هواگ: یه کم باید شکمت رو جمع کنیم، کوچولوش کنیم.
آرچر: اتفاقا این کارو حتما بکن.
مونتاژ موازی از مراحل تغییر شکل دادن آرچر به کاستور
نماهای کوتاه به یکدیگر وصل می شوند (میان برش) صفحه نمایش بزرگی قسمت هایی از بدن آرچر و کاستور را که لازم باشد، بزرگ می کند.
ذره های کوچکی از بافت چربی بدن آرچر را به طور مورب به نقاط دیگری در بدن او تزریق می کنند. در همان زمان ...
هواگ بر روی ران آرچر خالکوبی را حک می کند ... دوربین پای او را در قاب می گیرد و حرکتی رو به پای او دارد و بعد باز عقب می کشد تا کل تصویر را نمایش دهد.
آرچر و تیتو. نمای نزدیک از پای آرچر که به نمای عمومی قدم زدن او وصل می شود ... او کما فی السابق شبیه خودش راه می رود. تیتو شیوه راه رفتن کاستور را برای او توضیح می دهد و یادآوری می کند که باید آرچر شبیه او راه برود... به شکل خطرناکی باید بی تکلف راه بری درست مثل یک پلنگ.
هواگ اثر انگشتان را بر روی بافت های انگشتان آرچر بازسازی می کند...
آرچر نگاه خیره و یخ و آدمکش کاستور را تمرین می کند. تیتو به او سیگار روشنی می دهد. آرچر سیگار را به سمت لبانش می برد... یکی می زند و به شدت سرفه می کند. اما باز هم سعی می کند.
کاستور می خندد ... بعد لبخند مسخره ای می زند و قهقهه سر می دهد. دوربین عقب می کشد و آرچر را در قاب می گیرد. او مشغول نگاه کردن به فیلمی از کاستور در صفحه مانیتور است... سعی می کند میمیک های چهره او را تقلید کند.
آرچر کاملا با موهای جدید بدنش مشکل دارد، سعی می کند آنها را به شکلی بپوشاند. تسلیم می شود. زیپ پلیور گرمکنش را بالا می کشد ... در حین بالا کشیدن زیپ به موهای تازه قفسه سینه اش گیر می کند.
34. خارجی ـــ انستیتوی هواگ ـــ حیاط ـــ روز
تیتو اسلحه ای را پرت می کند؛ آرچر آن را با دست راستش می گیرد. اما به رغم خوشحالی آرچر سگرمه های تیتو در هم می روند.
تیتو: خوب گرفتیش، اما با دست اشتباه.
تیتو اسلحه را از دست راست آرچر بیرون می آورد و آن را در دست چپ آرچر می گذارد. بعد او را هل می دهد و به مبارزه دعوت می کند.
تیتو: بهم تیراندازی کن.
تیتو (در حالی که آرچر همان طور بی حرکت ایستاده): گفتم منو بزن!
تیتو اسلحه را به طرف خود می کشد و به طرف شقیقه هایش می برد.
تیتو: مگه نمی خوای کاستور تروی باشی؟ اگه درنگ کنی، کارت تمومه! حالا ... بهم شلیک کن! منو بکش!
آرچر اسلحه را خیلی شل در دستش نگه می دارد. تیتو کاملا ناامید می شود.
تیتو: نمی تونی ... چون کاستور از تو قوی تر و بی رحم تره...
بوم! تیر از اسلحه شلیک می شود... تیر با سر تیتو تماس پیدا می کند. تیتو شوکه شده، دستی به گوش چپش می زند و اطمینان پیدا می کند که گوشش سر جایش است.
بعد تیتو به آرچر نگاه می کند... و اراده آرچر را می بیند.
35. خارجی ـــ مکانی در انستیتوی هواگ ـــ شب
همه چیز آرام است.
36. داخلی ـــ اتاق آی. سی. یو ـــ شب
هواگ آرچر را جلوی آینه تمام قدی می برد.
هواگ: قبل از این که با این دستا کثیف ترین کاری رو که می شه انجام داد، انجام بدم، خوب به خودت نگاه کن ببین چیزی از قلم نیفتاده.
آرچر ربدوشامبرش را در می آورد. از آن چه در آینه می بیند حسابی جا می خورد. از زوایه دید آرچر؛ سرش روی بدن کاستور است؛ شکمی تخت، سینه ای پر مو، خالکوبی های روی بدن، موهای کم پشت و بقیه چیزها کاملا شبیه کاستور است. هواگ دستی به جای زخم آرچر می کشد.
هواگ: می دونی که این باید از اینجا محو بشه.
هواگ (آرچر سرش را به آرامی تکان می دهد): خب آماده برای رفتن، اجازه هست قربان، از میان آینه...
37. داخلی ـــ اتاق عمل ـــ شب
آرچر بی هوش بر روی تختی چرخ دار به اتاق عمل برده می شود. کاستور کنار اوست. هواگ رویش را به طرف متخصصان می کند.
هواگ: مطمئن بشین همه چیز سر جای خودشه... بازم می خوام نوارا رو یه بار دیگه بعد از جراحی ببینم.
هواگ ماسکی را روی صورت آرچر می گذارد، ماسک با توجه به خاصیت مکشی که دارد، روی صورت آرچر، خط می اندازد و جای خط انداخته شده را لیزر می زنند.
هواگ با تصاویر و با توجه به حافظه دیداری خود، با پرتوهایی دور تا دور صورت آرچر را می برد و با همان ماسکی که قدرت مکندگی دارد، صورت آرچر را از جمجمه اش بلند می کند و برمی دارد.
برودی و میلر از بالا به مراحل عمل نگاه می کنند. تیتو با حالتی که شبیه تلوتلو خوردن است، در حالی که سرگیجه دارد به طرف حمام می رود و بالا می آورد. هواگ صورت آرچر را کاملا معاینه می کند و به دستیارش می دهد.
هواگ: توی محفظه نگهش دار.
هواگ برمی گردد و همین مراحل را روی کاستور پیاده می کند.
دستگاه هایی که حرکات رفتاری کاستور را تحت کنترل دارند، به یکباره در نمودارهای خود علائمی را رسم می کنند؛ متفاوت ... این منحنی ها برای لحظاتی همین طور سیر صعودی دارند... به نظر می رسد که اوضاع کاستور تغییر پیدا کرده. هواگ با دقت با کاستور و صفحه نمودار نگاه می کند... دیگر دیر شده ... منحنی ها ناپدید می شوند.
اما دوربین به گوش کاستور نزدیک می شود ... و ما احساس می کنیم، ممکن است عصب های شنیداری کاستور به کار افتاده باشند.
دیزالو به:
38. داخلی ـــ اتاق مراقبت های بعد از عمل ـــ روز
سری کاملا باند پیچی شده. بانداژ کم کم از روی سر آرچر باز می شود.
تیتو، میلر و برودی منتظرند تا هواگ تمام باندها را باز کند. بیمار صورت خودش را در آینه می بیند.
جان آرچر تبدیل به کاستور تروی شده است.
آرچر صورت جدیدش را لمس می کند... خیره می ماند ... خون در رگ هایش منجمد می شود.
آرچر به شدت تخت را تکان می دهد... به لحاظ احساسی آمادگی پذیرش آن چه بر سر خود آورده را ندارد. برای لحظاتی به نظر می رسد آرچر در آستانه دیوانگی قرار گرفته.
تیتو: جان ... اوضاع احوالت چطوره؟
آرچر نمی تواند پاسخی بدهد ... جایی می رود که کسی دور و اطرافش نباشد. در نهایت باز می گردد ... می لرزد ... اما خودش را کنترل می کند.
تیتو وارد می شود. به طور غریزی دستش را به طرف اسلحه اش می برد.
آرچرک خوبم ... حالم خوبه.
آرچر (در حالی که چیزی را تشخیص می دهد): اما صدام ... هنوز صدام مثل خودمه.
هواگ: برای اونم یه فکری کردم، یه کامپیوتر کوچولو توی حنجره ت کار می ذارم. هواگ ضبطی را روشن می کند. آرچر کلمات و جملات کاستور را تکرار می کند و هواگ در جدول اندازه موج ها و طول موج ها را تنظیم می کند.
کاستور (صدای خارج از قاب): باشه، بذار یه اعترافی بکنم، البته تو خوشت نمیاد ... (همین طور تا آخر)
آرچر: باشه، بذار یه اعترافی بکنم، البته تو خوشت نمیاد ... (همین طور تا آخر) بعد از چند بار تکرار، صدای آرچر کاملا عوض می شود.
آرچر دهانش را باز و بسته می کند، چشم هایش را چپ می کند، به پیشانی اش چین می اندازد، ابروانش را بالا و پایین می برد، همه عضلات صورتش را امتحان می کند. او جلوی آینه به خودش زل می زند، به چشمان قسم خورده اش چشم می دوزد... حالا این چشم ها از آن خودش است. آرچر به آرامی رویش را برمی گرداند.
کاستور، بی حرکت، با صورتی باندپیچی شده، در حکم یک مرده روی تخت قرار دارد... اما چیزی در لبخندش وجود دارد... همان لبخند مسخره...
آرچر: حالا چی کار کنیم؟
تیتو: تقریبا هفتاد و دو ساعت وقت داریم. اول با لازارو تماس می گیریم، می گیم کاستور از کما بیرون اومده.
39. خارجی ـــ فرودگاه هلی کوپترهای اف. بی. آی ـــ روز
مأموران مسلح دور تا دور محل فرود آمدن هلی کوپتر در نقاط مشخصی ایستاده اند. هلی کوپتری سیاه رنگ که به مگسی عصبانی شباهت دارد، از آسمان فرود می آید.
4. خارجی ـــ محل فرود آمدن هلی کوپتر ـــ روز
از زاویه دید لازارو ...تیتو، «کاستور» به غل و زنجیر کشیده شده را همراهی می کند و از هلی کوپتر بیرون می آورد... دو مرد مسلح از هلی کوپتر پایین می آیند و مسئولیت «کاستور» را به عهده می گیرند.
«کاستور» به آرامی پشت سر آنها قدم برمی دارد، تا این که ...
تیتو: مواظب رفتارت باش، اگه کاستور واقعی فرصتی پیدا کنه آویزونت می کنه! آرچر پیام اصلی را دریافت می کند. در برابر مأمورها و سوار شدن به هلی کوپتر به شدت مقاومت می کند. در نهایت با غل و زنجیرهایش به زمین می افتد.
نگاهی بین تیتو و آرچر رد و بدل می شود... هر دو به خوبی می دانند که به آخر خط رسیده اند و در اینجا باید از هم جدا شوند. در هلی کوپتر با سر و صدای زیادی بسته می شود. بلند شدنش شبیه گردباد است؛ زوزه کشان دور می شود.
41. خارجی ـــ محل فرود آمدن هلی کوپتر ـــ منطقه درگیری ـــ روز
گروهی که در حال نظاره انتقال «کاستور» بودند، پراکنده می شوند و بر سر کارهای خود باز می گردند.
لومیس: عجب هفته ای هم آرچر برای عملیات آموزشی رفت، شاید بهتر باشه باهاش تماس بگیریم.
واندا: فکرشم نکن. الان تا زانو تو باتلاق جورجیا فرو رفته.
آن دو از کنار برودی و میلر که دور شدن هلی کوپتر را نگاه می کنند، دور می شوند.البته هر چه دورتر، بهتر.
42. داخلی هلی کوپتر ـــ در حال پرواز ـــ روز
مأموری غل و زنجیرهای آرچر را امتحان می کند.
آرچر: راستی مثل این که فراموش کردی ... من یه غذا با گوشت حلال سفارش داده بودم...
مأمور آرنجش را محکم به شکم آرچر می کوبد. مأمور دیگر هم آمپولی را در پای آرچر فرو می کند. پیس ... آرچر به خاطر تزریق داروی مخدر احساس گرفتگی می کند ... سپس کمی شل می شود و بعد هم بی هوش می شود.
43. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ اتاق گندزدایی
آرچر از آبی که با فشار مواد ضد عفونی کننده را به او می پاشد، هوشیاری اش را به دست می آورد.
نگهبانی شیلنگی را که فشار آب قوی ای دارد، رو به تازه وارد می گیرد.
آرچر در حالی که نفس نفس می زند، کف زمین آهنی دراز می کشد و از صورتش محافظت می کند. وقتی سر نگهبان رد و والتون وارد می شود، آب پاشی تمام می شود.
والتون: تو دیگه زندانی اورئونی... شهرند هیچ جا. نسبت به پذیرفتن حقوق بشر یه کم متعصبیم، کنوانسیون های ژنو و قوانین پلیس اینجا حرفی برای گفتن ندارن. یادت باشه هیچ حق و حقوقی نداری.
والتون (در حالی که دستکش هایش را به هم می کوبد): وقتی بهت می گم حتی تک تک سلول ها و بافت های بدنت هم مال منه... می فهمم چی می گم؛ دولاشو.
وقتی آرچر دولا می شود و نگهبان تمام بدن او را معاینه می کند، تک تک اجزای صورت آرچر، خفت و خواری را منعکس می کند.
کار که تمام می شود، والتون می گذارد آرچر لباس بپوشد. نگهبان دیگری یک جفت پوتین آهنی عجیب و غریب را جلوی آرچر می گذارد.
والتون: چکمه ها رو پات کن.
آرچر نگاهی به چکمه هایی می اندازد که به زمین قفل می شوند. چکمه ها بست های فلزی لولا مانندی دارند که دور تا دور کفش بسته می شوند و مچ پا را می پوشانند.
والتون: مرتیکه منحرف، فس فس نکن؛ یالا بپوششون.
آرچر طفره می رود. یکی از نگهبانان چمباتمه می زند و بست های فلزی را دور تا دور کفش آرچر می بندد. آرچر سعی می کند حرکت کند... ولی بی فایده است.
آرچر: خیلی تنگن.
والتون: بهتر، پس همچین محکم خفتتو می چسبه؛ حالا هم دیگه خفه.
والتون باتوم برقی فشار قوی را محکم به آرچر می کوبد و آرچر تکان می خورد.
والتون: کل زندان یه میدون مغناطیسی بزرگه. این چکمه ها به ما می گن تو کجایی ... لحظه به لحظه در روز.
والتون (رو به مسئول زندان): زندانی 201
والتون انگشتش را روی صفحه کامپیوتری اف. بی. آی می گذارد، هویتش تأیید می شود...
در بزرگ آهنی با صدای بلندی به طور خودکار باز می شود.
والتون: پنجاه چوغ شرط بستم تا شب سقط می شی. رو سیاهم نکن.
والتون: آرچر را به سمت در هل می دهد. آرچر خیلی خیلی تعجب می کند ... حالا می تواند راه برود.
44. داخلی ـــ مکانی عمومی ـــ روز
زندانیان غذا می خورند. هم زمان با ورود آرچر، سکوت شکسته می شود ... از جنب و جوشی که بی رقفه و لا ینقطع روی میدان مغناطیسی به وجود آمده، صدای زیادی به گوش می رسد. دبوو غوله از دیدن «کاستور» کمی گر می گیرد.
چشمان آرچر دور تا دور اتاق برای دیدن پلوکس می گردد... آرچر صندلی ای برمی دارد و کنار مردی کوچک اندام می نشیند که ریش بزی و لهجه فرانسوی دارد.
مرد کوچک اندام: هی، کاستور منو یادت هست؟
آرچر: فابریزیه ویزینه ... معلومه که یادمه.
آرچر (در حالی که غافلگیر شده): فکر می کردم جان آرچر به خاطر این که پنج نفر از اعضای پارلمان کانادا رو مسموم کردی، دخلتو آورده باشه.
ویزینه: این آشغالا نمی تونن علیه کبک رأی بدن و رأی هم بیارن.
ویزینه (کمی بعد): شنیده بودیم بدجوری مریض و وارفته شدی...
آرچر می بیند زندانیان دیگر همه به او خیره شده اند...
آرچر: عوضی من شکل وارفته ها و مریضام؟
ویزینه سرش را به علامت «نه» تکان می دهد ... بعد چشمانش از تعجب کاملا گرد می شوند... صدای شترق. دوبوو روی آرچر می پرد و شروع می کند به زدن او. آنها در عرض میزها سر می خورند... ظرف های ناهار بقیه از روی میز پایین می افتد.
نگهبان (خطاب به واحد فرماندهی): فرمانده؛ یه اغتشاش تو ناهار خوری ... درها رو ببندین ... نذارین حرکت کنن و به زمین قفلشون کنین...
والتون (به واحد فرماندهی): اون درو ببند؛ به زمین قفلشون کن.
از زوایه دید والتون می بینیم که دوبوو آرچر را در عرض اتاق پرت می کند. آرچر تلوتلو خوران از زمین بلند می شود... آرچر متوجه می شود که زندانیانی که دورشان حلقه زده اند و نگهبانان با شک و تردید دارند آن دو را تماشا می کنند... به خصوص برادرش پلوکس... که با تردید و دودلی خاصی به او زل زده است.
دوبوو باز دوباره حمله می کند ... اما آرچر این بار آماده است. آرچر مشت دوبوو را قبل از آن که به صورتش برخورد کند، می گیرد.
آرچر: هیچ وقت توی صورت نمی زنی...
آرچر مشت دوبوو را محکم گرفته. آرچر به کشاله ران دوبوو و ضربه ای می زند؛ پوتین های آهنی اش وسط پای دوبوو را لمس می کنند.
دوبوو تلوتلو می خورد و به پشت می افتد ... به شدت ضربه دیده. آرچر به سمت او حمله ور می شود. از حرکاتش می توان حدس زد که به قصد کشتن دوبوو به سمتش می رود.
والتون به سمت بالا نگاه می کند.
والتون: به زمین قفلشون کنین.
میان برش به:
نمای بسیار بالا ـــ سیستم امنیت مرکزی
زندان عملا سیستم مرکزی برای کنترل ندارد... با ویدیو و مانیتورهایی که طراحی شده اند، این امکان میسر می شود که مشکلات به حداقل برسند و عملا زندانی ها خلوت و تنهایی خاصی نداشته باشند.
دو تن از معاونان به دستور والتون عمل می کنند. از روی صفحه مانیتورها محل هایی که آرچر و دوبوو در آنها هستند را پیدا می کنند؛ دگمه های اختصاصی آنها را می زنند...
تق، پوتین های مغناطیسی هر دو زندانی را به زمین قفل می کند. دوبوو کاملا ناامیدانه به طرف آرچر حمله ور می شود... اما آرچر واقعا دور از دسترس اوست.
شرق (صدای ضربه)! والتون محکم به قفسه سینه آرچر می کوبد.
آرچر: چی شد؟ اول اون شروع کرد!
والتون محکم تر ضربه می زند ... آرچر روی زمین می افتد.
آرچر: وقتی از اینجا خلاص شدم...
والتون: چه غلطی می کنی؟
آرچر: می کشمت.
جمله آرچر خیلی خنده دار به نظر می رسد. والتون حسابی می خندد. یعنی همه می زنند زیر خنده. از واکنش های آدم های حاضر، آرچر پی می برد که پذیرفته اند او کاستور است.
والتون (رو به دوبوو): این دومین بلبشوییه که راه انداختی. یکی دیگه به پا کنی خودت می دونی کجا می ری.
والتون (رو به بقیه): به سوییتاتون برگردین ... و گرنه شام بی شام.
در حالی که آرچر در صف اراذل و اوباش زندانی راه می رود ... متوجه می شود که پلوکس منتظرش است. خودش را برای اولین برخورد آماده می کند، نقشه ای از سر آرچر می گذرد.
پلوکس: سلام، دادشی...
آرچر: پلوکس؟
پلوکس: معلومه، خود پلوکسه، چه بلایی سرت اومده بود؟
آرچر عین آدم هایی که ماتشان برده، به نقطه ای خیره می شود... ادای کسانی را در می آورد که کاملا گیج و منگ هستند ... تا این که والتون ضربه ای به او می زند و او را وادار به حرکت می کند.
پلوکس می بیند که «برادرش» با نگرانی و دلواپسی خاصی می رود...
45. داخلی ـــ سلول آرچر ـــ شب
آرچر روی تخت تاشوی سلولش دراز کشیده ... به سقف زل زده. کاملا تنها و دورافتاده، با خودش فکر می کند، چقدر ابلهانه و احمقانه تصمیم گرفت وارد زندان شود.
46. خارجی ـــ مؤسسه هواگ ـــ شب
شبی پر از ستاره. از آن شب های ون گوکی؛ شبیه آن شبی که ون گوک گوشش را برید.
47. داخلی ـــ اتاق جراحی ـــ شب
بدن کاستور بی حرکت روی تخت است. دستگاه های کنترل کننده حیات با صدای بیب بیب همچنان کنترل مغز و قلبو تنفس و سایر اعمال حیاتی او را به عهده دارند. تا این که دستگاه کنترل مغز به یکباره در صفحه مانیتور پالس های طولانی و بلندی را ثبت می کند. یک بار، دو بار، سه بار. موج فعالیت مغزی افزایش پیدا می کند ... و همچنان ادامه دارد.
انگشتان کاستور تکان می خورند. مشتش را خیلی محکم گره می کند. تمام سر و صورت کاستور باندپیچی شده؛ اما چشمانش از باند بیرون است.
کاستور کاملا غیر ارادی روی تخت می نشیند... تمام شیلنگ ها و لوله ها را که به دستگاه های کنترل کننده اعمال حیاتی مربوط است، از خود جدا می کند. از تخت پایین می آید ... از درد ناله می کند.
روی پاهایش به زحمت راه می رود... تلوتلوخوران در حال گذشتن از آزمایشگاه است... یکباره در پنجره انعکاس صورت باند پیچی اش را می بیند. سریع بانداژ را از روی صورتش باز می کند. بانداژ باز شده از دست کاستور به روی پاهایش می افتد... آن چه کاستور می بیند را نمی بینیم... اما صدای ناله زوزه مانند او را می شنویم ... بعد هم شوکه می شود... در نهایت هم با صدای بلند فریاد می کشد ... اینها تنها لحظاتی است که کاستور خونسردی اش را از دست می دهد.
بالاخره خودش را کنترل می کند ... دست کاستور گوشی تلفن را برمی دارد و کاستور شماره می گیرد.
کاستور: لارس ... آهان، لونت، خب
کاستور (در حالی که تمام ورق ها و کاغذهای روی میز را زیر و رو می کند): یه اتفاق گندی افتاده ... حقیقتش تو دردسر افتادم ... خوب گوش کن ببین چی می گم...
48. خارجی ـــ مؤسسه هواگ ـــ شب (کمی بعدتر)
رنجروی با صدای زیادی وارد محوطه می شود. لارس و لونت در حالی که اسلحه را به طرف هواگ گرفته اند، وارد آزمایشگاه می شوند.
49. داخلی ـــ اتاق جراحی ـــ شب
لارس و لونت هواگ را به طرف اتاق هل می دهند. تمام دستگاه ها در آزمایشگاه روشن است. روی صفحه نمایش ... تمام مراحل جراحی آرچر در حال پخش شدن است.
چشم هواگ به دستیارانش می افتد ... آنها به شدت ترسیده اند. دست و پایشان بسته است.
هواگ: این کارا برا چیه؟ چی می خواین؟
لارس، هواگ را به شدت هل می دهد... دوربین به سمت عینک هواگ زوم این می کند. از خلال انعکاس تصویر روی عینک هواگ، مرد بدون چهره ای را می بینیم. هواگ از دیدن عضلات و استخوان های صورت مرد، چندشش می شود و کمی می ترسد. مرد سیگاری را به لبانش نزدیک می کند ... بعد دودش را بیرون می دهد.
کاستور: خودت فکر می کنی چی ازت می خوام؟
50. داخلی ـــ زندان ـــ جمعیت ـــ روز
صفحه بزرگ نمایش که منظره هایی از طبیعت را نشان می دهد، روی دیوار نصب شده. زیر آن... همه زندانیان در حال ورزش کردن هستند؛ ساعت ورزش زندانیان است.
ویزینه به صفحه نمایش چشم می دوزد... در همین لحظه پلوکس به دقت «برادرش» را که بسکتبال بازی می کند، زیر نظر دارد. آرچر با توپی بادی مابقی زندانی هایی را که مسخره می کنند سر کار گذاشته است.
پلوکس: می دونی، البته که می دونی، این صداهایی که از این پوتینای مغناطیسی و این میدون مغناطیسی بلند می شه برا اینه که ما رو دیوونه کنه. البته اگه قبلش باعث نشه که تومور مغزی تو سرمون سبز شه.
ویزینه: همین طورم اون نوار مسخره بامبی رو که دائم پخشش می کنن.
پلوکس: مثل اینه که دارن ازمون خواهش می کنن تا بلوا راه بندازیم. جدی ما کجاییم؟ اینجا چه غلطی می کنیم؟ پلوکس (در حالی که بازی هم تمام می شود) بهتره راه بیفتیم بریم...
پلوکس بدوبدو به طرف آرچر می رود ... سیگاری به او می دهد. همان طور که آرچر سیگار می کشد، پلوکس او را از نظر می گذراند... و تقریبا سر صحبتش با او باز می شود.
پلوکس: ... خیلی نگرانتم.
آرچر: واسه چی؟
پلوکس: هیچ کدوم از شوتات قوس نداشتن. تو عادت داشتی شق و رق راه بری، اما حالا عملا عین پیرمردایی؛ عین دختربچه مدرسه ای های کاتولیک به سیگارت پک می زنیو
پلوکس (در حالی که اشاره می کند): راستی چرا این قدر با سر انگشتات انگشتای دیگه تو لمس می کنی؟
پلوکس متوجه شده آرچر خیلی ناخودآگاه دائم با دست و انگشتانش، انگشت حلقه اش را لمس می کند. پلوکس به حرکات دست آرچر نگاه می کند. آرچر خیلی سریع حرکتش را متوقف می کند و پک محکمی به سیگارش می زند و دودش را تو می دهد... بعد دود را مستقیم به صورت پلوکس فوت می کند.
آرچر: من تو کما بودم...
پلوکس انگشتش را روی چشم آرچر می گذارد و مثل دامپزشکی که بخواهد سگ بیماری را معاینه کند، پلک چشمان او را کمی بالا می کشد. آرچر دست او را از روی چشمش بر می دارد و او را کمی از خود دور می کند.
آرچر: تمام عکس العمل هام. جسمم، حافظه م... همه چیز پریده بود. حتی نمی دونم چه جوری بهت بگم، نمی دونم چرا دوبوو دیروز اون جوری بهم پرید و باهام دست به یخه شد.
پلوکس: تو زنشو همون روزی که اون دستگیر شد، باردار کردی. چطوری یادت رفته؟
آرچر: چیزای زیادی یادم رفته. به دور و و اطرافمون نیگا کن ... ما سر بیش از نصف این آدما رو کلاه گذاشتیم و حسابی بهشون حال دادیم. اگه بفهمن این جوری شدم، می دونی چه اتفاقی برامون می افته؟
پلوکس بقیه زندانی ها را نگاه می کند... دور خودش می چرخد ... عملا همه مثل کوسه های گرسنه به این دو برادر زل زده اند. به طور غریزی به آرچر نزدیک تر می شود تا بلکه او حمایتش کند.
آرچر: ازت می خوام یه بار نقش برادر بزرگ ترو ایفا کنی... البته تا وقتی من بتونم جاهای خالی حافظمو پر کنم. می دونم که تو از عهده ش برمیای.
پلوکس با خشنودی سرش را به نشانه موافقت تکان می دهد ... بعد آرچر آستینش را بالا می زند و به خالکوبی اش اشاره می کند.
آرچر: یادمه که اینو توی تولد ده سالگیم روی دستم خالکوبی کردم. اما نمی دونم چرا.
پلوکس: ای بابا... اون روز بدترین روز زندگیمون بود!
آرچر وانمود می کند که به شدت به حافظه اش فشار می آورد تا خاطره آن روز را به یاد آورد. با ته سیگارش سیگار دیگری روشن می کند ... مثل سیگار به سیگار روشن کردن... بعد تظاهر می کند که به یاد آورده.
آرچر: ای خدای من ... مادر مواد مخدر زیادی مصرف کرده بود ...
پلوکس: تا زمانی که اون حرومزاده ها برسن که نتونستن حتی جونشو نجات بدن، دائم بالا می آورد و تشنج می کرد. تو بهش تنفس دهان به دهان دادی... بگذریم... حتی اون وقتا هم ذات و نهاد خاصی داشتی.
پلوکس (کمی بعدتر): یادت میاد سر مراسم خاکسپاری بهم چه قولی دادی؟
آرچر: هان... که دکترا رو می کشم؟
پلوکس: نه، بعد از اون. بهم قول دادی که همیشه مواظبم باشی.
آرچر: و شرط می بندم که سر قولم هستم و همیشه هم بودم.
پلوکس: فقط این قوله که تو هیچ وقت زیر پاش نمی ذاری.
پلوکس به طرف آرچر می رود... و به خاطر احساس امنیت بیشتر خودش را به او نزدیک می کند. آرچر بازوانش را به دور پلوکس حلقه می زند. او را در آغوش می گیرد... نقشه اش کاملا گرفته.
آرچر: گور بابای گذشته. ما حالا آینده رو داریم و باید جلو رو نگاه کنیم.
آرچر (کمی بعد): هنوز فرداهای زیادی انتظار ما رو می کشن.
پلوکس: نه بابا گند بگیرن آینده رو... فکر کن پنج میلیون دلارو از دست دادیم... حالا هم باید وایسیم؛ این نظامی های خل و دیوونه حق دلالیشونو می خوان.
آرچر: نه، این بدترین بخش قضیه نیست.
پلوکس: چه چیز دیگه ای می تونه بدتر از این باشه که پنج میلیوم از دست بدی؟
آرچر: این که وقتی بمبه بترکه تو این سوراخ موش گیر باشی. چیزی که تو ساخته بودی یه شاهکار هنری بود، پسر مگه یادت رفته؟
پلوکس با شادمانی و غرور می خندد... آرچر چشم به دهان پلوکس می دوزد.
پلوکس: ای... خب ... مرکز همایش های لس آنجلس باید که...
آرچر: ممنون پلوکس.
پلوکس: ممنون؟ فکر می کردم واقعا گند زدن به تموم نقشه هامون.
آرچر می خندد ... درست مثل جان آرچر. دقیقا نمی داند برای چی ... موجی از ناراحتی تمام روح پلوکس را در خود می گیرد.
51. داخلی ـــ سلول آرچر ـــ روز
در حالی که در باز می شود... آرچر با بی حوصلگی زیادی قدم برمی دارد و جلو می آید. والتون با خونسردی و توجه خاصی به او نگاه می کند.
والتون: یه ملاقاتی داری.
آرچر با خود می خندد... از وقت شناسی برودی ته دل خرسند است.
52. داخلی ـــ اتاق بازجویی ـــ روز
پوتین های آرچر همین که در گیوتینی شکل بالا می رود، به زمین قفل می شوند... ولی تمام قوت قلبش فرو می ریزد و از ترس و وحشت زبانش بند می آید. چون عملا می بیند که به چشمان آبی جان آرچر خیره شده است. این مرد صورت آرچر را دارد... صورت واقعی آرچر را.
کاستور (که با صورت آرچر آمده): چی شده؟ موضوع چیه؟ از شکل جدیدم خوشت نمیاد؟
آرچر می کوشد تصویر قبلی کسی که این صورت را برداشته، به خاطر آورد. لبخند مسخره روی صورت و برق چشمان و نگاه تمسخر آمیز مرد را به یاد می آورد و با ناباوری تمام آن چه را که نمی تواند بر زبان می آورد...
آرچر: ... کاستور...؟
کاستور: اون قدرها هم نه.
آرچر: نمی تونه، ممکن نیست.
کاستور: باید بگم اصطلاحی که دکتر هواگ به کار برد این بود: «دوری و غرابت عظیم»! کی می دونه؟ شایدم عذاب و ضربه روحی ای که از عمل تغییر چهره من بهش دست داده بود، وادارش کرد منو این شکلی کنه. یا اصلا خدا تو این قضیه بالاخره طرف منو گرفته.
کاستور (شروع می کند به قدم زدن): در هر حال می دونم که اینجا بهت روزنامه نمی دن و خبرا نمی رسه.
کاستور باز هم دور زدن و قدم زدنش را ادمه می دهد، روزنامه اخیر ال ای تایمز را نشان می دهد.
«جهنمی در مؤسسه دکتر هواگ ... مالکوم هواگ مرد»
کاستور: تراژدی وحشتناکی بود. هواگ واقعا نابغه بود ... ولی نسبت به هنرش کمی خودخواهی به خرج می داد. حقیقتش مجبور شدم دستیارانش رو کلی شکنجه بدم تا دکتر مجبور بشه همون عملو روی صورت من هم انجام بده.
آرچر: تمومشونو کشتی؟
کاستور: معلومه که کشتمشون. احمق کله پوک. هواگ، گروهش، ...
نوری روی بدن هواگ را روشن می کند... بدن او روی زمین آزمایشگاه آتش گرفته و سوخته اش افتاده است. دو جسد سوخته دیگر نیز همراه هواگ روی زمین اند.
کاستور: میلر و برودی...
نوری روی برودی و میلر می افتد ... هر دو در آهن پاره های ماشینی آش و لاش شده اند.
کاستور: حتی ترتیب ملاقاتی رو با دوست جون جونیت تیتو دادم.
آرچر: اون هیچ چیز راجع به این قضیه نمی دونست.
کاستور: بی خیال جان. فکر می کنم بیشتر از اینا می شناسمت. فقط دوست داشتم اونجا بودی و یه نگاهی به قیافه ش می نداختی...
نور فلاش به تیتو... تیتو لبخند می زند، بعد در حالی که کاملا جا خورده عقب عقب می رود... کاستور اسلحه اش را بیرون می کشد و به او شلیک می کند... تیتو به زمین می افتد ... حلقه عروسی آرچر نیز روی زمین می افتد.
کاستور: بازم دوست داشتم اونجا بودی.
کاستور (کمی بعد): من هر کسی رو که بتونه شهادت بده تو واقعا کی هستی، می فرستم اون دنیا، پسر اینو بفهم ... تو تا آخر عمرت هیمن جا می مونی.
آرچر: کاستور، این کارو نکن...
کاستور: نه بحثی داریم جان نه معامله ای در کاره. حالا هم اگه منو ببخشی، هم کارای مهمی تو اداره دولتی دارم که باید انجام بدم، هم یه زن خوشگل که [...] ببخشین منظورم این بود که باید مواظبش باشم.
آرچر حسابی جوش می آورد. داد و فریاد به راه می اندازد و سعی می کند کاستور را بگیرد... اما نمی تواند دنبال کاستور حرکت کند. کاستور در را باز می کند و نگهبانان وارد می شوند... آرچر را می زنند و به او شوک وارد می کنند.
والتون: متأسفم قربان.
کاستور: همه چیز روبه راهه. آدم هیچ وقت نمی دونه از طرف یه جنایتکار روانی چی انتظارشو می کشه...
53. داخلی ـــ ردیف سلول ها ـــ روز
نگهبانان آرچر را درون سلول می اندازند.
والتون: بهتره بچه خوبی باشی کاستور. چون پلوکس هم رفته، احتمالا از حالا به بعد تنهاتر هم می شی.
آرچر: پلوکس ... چی؟
والتون: آرچر باهاش یه معامله کرد و اون هم در قبال این که شریک جرم خودشو لو بده، رفت، یعنی تقریبا آزادش کرد.
آرچر: والتون، باید به حرفام گوش بدی... الان وقتشه!
والتون: و اگه ندم؟ منو می کشی هان؟
والتون (دگمه را فشار می دهد): تو اینجا می مونی تا وقتی من جور دیگه ای بخوام...
در آهنی بسته می شود... صدای درخواست های آرچر عملا شنیده نمی شود.
54. داخلی ـــ ماشین آرچر ـــ در حال حرکت ـــ روز
کاستور آبجو می نوشد و با اتومبیل در حومه شهر می گردد. مردانی در ننو لمیده اند، زنان مشغول صحبت با هم هستند و بچه ها گرگم به هوا بازی می کنند.
کاستور (با بیزاری کامل): یا مسیح، عجب زندگی ای!
کاستور سعی می کند که آدرس خیابان را پیدا کند و راه بیفتد...
خانه آرچر
ایو در حالی که لباس کار پوشیده، با متانت و خونسردی ماشینی را که از جلویش می گذرد، نگاه می کند و لحظه ای بعد، ماشین برمی گردد و پارک می شود.
کاستور قوطی آبجو را قایم می کند، سعی می کند با کمرویی و خجالت لبخند بزند ... و از ماشین پیاده شود. ایو جواب لبخند او را نمی دهد.
ایو: حدس می زدم این اتفاق بیفته، می دونستم ممکنه یادت بره کجا زندگی می کردیم. اما این که کی این اتفاق می افتاد رو نمی دونستم.
کاستور: واقعا ببخش، بالاخره این کارای اخیر منو از پا در میاره.
کاستور نگاهی به سر تا پای ایو می اندازد... از آن چه او تصور می کرد بسیار جذاب تر و زیبا تر است.
ایو: خب، اون مأموریت «مهمت» به کجا رسید؟
کاستور: از کجا راجع بهش خبر داری؟
ایو: من دقیقا چیزی رو می دونم که تو همیشه بهم می گی؛ «یعنی تقریبا هیچی»!
کاستور: اون جور که همه فکرشو می کردن، پیش نرفت. تو کجا داری می ری؟
ایو: یه جراحی دارم.
کاستور: جراحی ... سالمی؟ مشکلی نداری که؟
کاستور کیف پزشکی ایو را می بیند.
ایو: خوشمزگی نکن... هنوزم از دستت عصبانی ام. یه چیزایی برا خوردن تو یخچال هست.
کاستور: بهت خوش بگذره.
کاستور برای خداحافظی ایو را می بوسد.
ایو: بلایی سرت اومده؟ چه ت شده؟
کاستور: مگه من همیشه زنمو نمی بوسیدم؟
ایو: نه خیر.
کاستور همان طور که ایو سوار ماشین می شود و حرکت می کند، عکس العمل هایی نشان می دهد.
55. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ روز
کاستور وارد خانه می شود، همه جا را نگاه می کند.
کاستور: عجب طویله ای.
56. داخلی ـــ اتاق مطالعه ـــ روز
کاستور کارت های کریسمس سال گذشته را بررسی می کند. کارتی را که همراهش عکسی است، مطالعه می کند و اسامی را می خواند. سعی می کند همه را به خاطر بسپارد ... اسامی را با چهره ها مطابقت می دهد و در حافظه اش ثبت می کند ... واندا، باز، لازارو و بقیه را.
شیء دیگری توجه او را به خود جلب می کند. دفترچه ای با جلدی گلدار پیدا می کند... دفترچه خاطرات ایو است... صفحاتی از آن را ورق می زند. بعد می خواند.
کاستور: «تاریخ/ شب.» همون شکست مرسوم و همیشگی ... حدود دو ماهی می شود که با هم هیچ رابطه ای نداریم ... عجب بازنده ای...
کاستور صدایی می شنود. سراسر سالن را نگاه می کند، می بیند.
نگاهی سریع به جیمی
همان طور که جیمی در اتاقش عقب و جلو می شود و راه می رود، با تلفن هم صحبت می کند ... جیمی شلوارک و تی شرتی کوتاه پوشیده ... کاستور نزدیک تر می رود... از منظره ای که پیش رویش است حسابی خوشحال می شود.
کاستور: طرح و نقشه ام بهتر شد.
57. داخلی ـــ اتاق جیمی ـــ روز
جیمی سیگارش را خاموش می کند.
جیمی: ... کارل ای میلتو گرفتم... اون شعر واقعا عالیه...
جیمی (کاستور را پشت در اتاقش می بیند): یه لحظه گوشی...
می رود تا در را ببندد...اما کاستور پایش را به داخل اتاق می گذارد.
جیمی: بعدا بهت زنگ می زنم.
جیمی (رو به کاستور): شما اصلا به مرزای من احترام نمی ذارین.
کاستور: فقط خواستم بیام تو، جینی.
کاستور با حالتی تهدید کننده وارد اتاق می شود.
جیمی: جینی؟
کاستور از روی گلدوزی کوسن، اسم درست جیمی را می گوید. کاملا وسوسه انگیز به او خیره می شود... جیمی همان طور که کاستور به طرفش قدم برمی دارد، به طرز ناراحت کننده ای عصبی می شود.
کاستور: جیمی فکر نمی کنم تا حالا متوجه شده باشی ... اما تو دقیقا چیزی داری که من می خوام...
کاستور به طرف جیمی می رود... و سریع از کنار او می گذرد. قوطی سیگار را از روی میز برمی دارد.
جیمی: کلاریسا اینا رو اینجا جا گذاشت.
کاستور (شانه اش را بالا می اندازد و سیگار را روشن می کند): اگه تو بخوای به ماما نمی گم.
جیمی: از کی سیگار کشیدنو شروع کردی؟
کاستور: حالا باید تغییرات زیادی این دور و اطراف ببینی...
کاستور (در حالی که دود سیگار را به شکل حلقه در آورده و بیرون می دهد): پاپا، آدم دیگه ای شده.
جیمی خیره به کاستور نگاه می کند، کاستور از اتاق بیرون می رود و جیمی او را با تعجب نگاه می کند.
58. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ سلول آرچر
آرچر با مشتهای خونی و صدایی دورگه به در سلول می کوبد. در نهایت خسته می شود و دست از مشت کوبیدن به در برمی دارد... جلوی در آینه ای شکل به چهره دشمنش چشم می دوزد... دشمنی که حالا دیگر تمام زندگی اش را تحت کنترل و فرماندهی خود در آورده.
59. داخلی ـــ اف. بی. آی ـــ محل بازرسی ـــ روز
کاستور، قیافه جدی و عبوس «آرچر» را به خود گرفته. نگهبان جلوی در، هویت او را از طریق انگشت نگاری بررسی می کند. هویتش تأیید و وارد ساختمان می شود.
60. داخلی ـــ اف. بی. آی ـــ اتاقک بازجویی ـــ روز
باز و واندا، پلوکس را از میان آینه های دو جداره، اتاق نگاه می کنند. او با ولع مشغول خوردن ناهارش است. کاستور وارد می شود.
باز: قربان، می خوایم بدونین که...
واندا: خیلی در مورد تیتو متأسفیم...
کاستور: ای، خب دیگه، از این گندا هم اتفاق می افته...
باز و واندا نگاهی رد و بدل می کنند. برای آنها «آرچر» جزو آن دسته آدم هایی بود که احساسات درونیشان را کنترل می کنند و چیزی بروز نمی دهند.
کاستور: خب اوضاع و احوال شاهدمون چطوره؟
باز: تا حالا که هیچ چیز به درد بخوری بهمون نگفته، فقط گفته کدوم نوع خردلو بیشتر دوس داره با ساندویچ زبونش بخوره.
واندا: اگه اون بمب وجود داشته باشه، تقریبا دیگه وقتی نداریم.
لازارو (صدای خارج از قاب): آرچر.
لازارو خیلی با عجله به طرف آنها می آید... بسیار عصبانی است. باز و واندا با سرعت معذرت خواهی می کنند و می روند.
لازارو: تو با پلوکس تروی معامله کردی؟ اون یه «بیمار روانی روان پریشه» عین عبارات خودته جان!
کاستور: ویکتور، فقط بذار کارمو انجام بدم و تمومش کنم.
لازارو: کار من توی هشت سال گذشته بررسی پرونده ها از نظر حقوقی بوده. از حالا به بعد خودت با کتاب کاراتو پیش ببر. وجدانم راحته که هیچ دوز و کلکی تو کارم نبوده. متوجه می شی؟
لازارو با همان حالتی که آمده بود، می رود. کاستور او را نگاه می کند. سیر و روند کارها تغییر می کند.
61. داخلی ـــ اتاق بازجویی ـــ روز
کاستور وارد می شود... میکروفن ها را خاموش می کند... پرده کرکره ها را هم می بندد.
کاستور: قراره تو خبرچینی کنی... حداقل نقشتو درست بازی کن.
پلوکس: چی رو درست بازی کنم؟
پلوکس (با بیزاری غذایش را توی بشقاب می اندازد): با دیدن این قیافه ... می خوام بالا بیارم.
کاستور: من تنها کسی هستم که هر وقت از جلوی آینه رد می شم، باید به این قیافه هالو و زشت با این هیکل خمره ای نگاه کنم و ببینم چشام، چونه م و بینی قلمی خوش تراشم ... همه رفتن.
کاستور (حرکاتش را کنترل می کند): آرچر زندگیمو ازم گرفت، منم زندگیشو می گیرم. داداشی، می خوام شرافتمندانه زندگی کنم.
پلوکس: به نظر می رسه اونا مغزتم ازت گرفتن؟
کاستور: فکرشو بکن دیلینجر به عنوان جی . دگار هوور. کارلوس، کادافی سردسته موساده. درباره این اسراری که می تونیم بفروشیم کمی فکر کن...
پلوکس به دقت گوش می دهد... ذهنش مثل چرتکه مشغول محاسبه است.
پلوکس: اول این که اون آدم پولدار و مشهور می شه... و بعدشم فکر می کنم کل کشور همچین خیلی جالب حالش گرفته شه.
کاستور: حالشون گرفته می شه، حساس می شن... از نظر روانی به کسی احتیاج پیدا می کنن که مداخله کنه و پا پیش بذاره و مسئولیتو به عهده بگیره، بازم بهشون امید بده. چی بهتر از این که اون آدم، قهرمان اف. بی. آی باشه. یه پسر پیشاهنگ، یه مرد خونواده با گذشته ای بی عیب و نقص... فکرشو بکن وقتی زمانش برسه... این آدم کجا می تونه باشه.
پلوکس: رویای جسورانه ایه. اما قبول دارم اسم جان آرچر خیلی به خونواده و زندگی و اینا می خوره.
کاستور: البته در حال حاضر این جوریا نیس. اما بعد از این که تو «اعتراف» کردی، تو آزاد می شی و می ری و منم کارای خودمو انجام می دم و راه خودمو می رم...
62. خارجی ـــ مرکز همایش ها ـــ روز
ماشین های پلیس با سر و صدای زیاد سر جای خودشون قرار گرفتن، نیروهای پلیس مردم زیادی را از محل دور می کنند.
63. داخلی ـــ مرکز همایش ها ـــ زیرزمین ساختمان ـــ نمای بسیار درشت ـــ تایمر بمب ـــ روز
ثانیه ها همین طور شمارش معکوس دارند و تایمر تیک تیک می کند، زمانی کمتر ار دو دقیقه باقی است. گروهی مشغول خنثی کردن بمب هستند. گروه ویژه با دقت تمام روکش بمب را برمی دارند. درون محفظه، سیم پیچی های به هم پیچیده و مدارهای زیادی به طرز عجیب و غریبی کنار هم قرار گرفته اند. گروه به شدت دچار تنش می شود... خنثی کردن بمب به رغم تمام خبرگی آنها، از عهده آنها خارج است؛ کار آنها نیست.
مسئول گروه: یا عیسی بن مریم... هیچ کس نظری، پیشنهادی نداره.
تکنسین گروه: خب... چرا؛ باید فرار کنیم.
کاستور لبه کلاه ایمنی اش را بالا می برد. به نظر گرفته و عبوس می آید.
مسئول گروه: این سیستم با یه موج یاب محافظت می شه... یه تماس کوچیک کافیه تا...
کاستور: فرمانده، گروهتو از اینجا ببر و دور کن...
مسئول گروه: قربان، شما نمی تونین اونو خنثی کنین...
کاستور: فقط برو!
گروه خنثی کننده بیرون می روند و دور می شوند. کاستور منتظر می ماند تا تنها شود، از جیبش دستگاه بی سیمی را بیرون می آورد و دگمه اش را فشار می دهد. چراغ چشمک زن بمب همان موقع خاموش می شود.
نمای بسیار درشت از تایمر
درست در ثانیه بیست و ششم متوقف می شود.
به نمای عمومی برمی گردیم
کاستور ناراضی به نظر می رسد، دوباره می گذارد تایمر کار بیفتد ... ثانیه شمار تایمر تا چهار می آید؛ حالا آن را متوقف می کند. بهتر شده است.
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط