64. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ «جمعیت» ـــ روز
زندانی ها مشغول خوردن ناهار هستند. والتون وادار می شود ... والتون جان آرچر را در حالی که حسابی کتک خورده، جلوی خود می بیند...
والتون: یه افتخار امروز نصیبتون می شه؛ استفاده از تلویزیون ... بنا به دستور جان آرچر از اف. بی. آی.
زندانیان در حال هو کردن و مسخره بازی هستند که صفحه بزرگ نمایش از تصاویر طبیعی به کانال سی. ان. ان. تغییر پیدا می کند.
در صفحه نمایش ـــ مرکز همایش ها
کاستور عرق کرده به آهستگی بیرون می آید و بمب خنثی شده را نیز در دست دارد.
مسئول خبر (صدای خارج از قاب): این تصاویری است از مرکز همایش های لس آنجلس، جایی که همه جمع شده اند تا از یکی از مأموران اف. بی. آی تقدیر به عمل آورند. مأمور اف. بی. آی جان آرچر، توانست در ثانیه های آخر بمبی را خنثی کند که قدرت تخریب زیادی داشت. والری رایس آخرین اخبار را برای ما گزارش می دهد، با هم می بینیم...
65. خارجی ـــ مرکز همایش های ـــ روز
کاستور عملا کانون توجه رسانه هایی است که آنجا جمع شده اند.
خبرنگار رایس: ظاهرا هدف، گروهی از قاضیان و وکلای عالی رتبه ای بوده اند که امروز اینجا سخنرانی داشتند...
خبرنگار رایس (در حالی که میکروفن را به سمت دیگری می گیرد): آقای آرچر، درباره کسانی که بمب را کار گذاشته اند، نظری ندارید؟
کاستور: این قضیه کاملا محرمانه و سریه. ولی اگر صدای منو می شنون براشون پیامی دارم.
کاستور (مستقیما رو به دوربین): تلاش خوبی بود؛ حالا دیگه می دونی که واقعا مسئولیت داره؛ دور، دور ماست.
66. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ جمعیت
آرچر عصبانی و درمانده به تلویزیون نگاه می کند. چشمانش به نقطه ای متمرکز می شود... او بیشتر متمرکز می شود تا این که از نزدیک می بیند...
نگهبانی از «هویت» آرچر برای گذشتن از درهای امنیتی استفاده می کند. چشمان آرچر روی «نشانه هویتش» ثابت می ماند.
67. داخلی ـــ اف. بی. آی
کاستور انگشت شستش را به نشانه پیروزی به دیگر کسانی که آنجا هستند، نشان می دهد... اما آنها عاقل تر از این هستند که او را فعلا تشویق کنند.
کاستور: مگه شماها تلویزیونو ندیدین؟ پس بساط سور و ساط کجاست؟
همه به هم نگاه می کنند ... کاملا ترسیده اند و نگران اند. اما لومیس تازه وارد با افتخار شروع به دست زدن می کند، بقیه هم به او می پیوندند و کاستور را تشویق می کنند.
کاستور: لومیس، باز، آهای واندا، با همه هستم... از صمیم قلب ازتون متشکرم. از این که من غیر قابل تحمل و عبوسو این همه سال تحمل کردین واقعا ممنونم. از حالا به بعد ... این جوری فکر کنین که من تازه متولد شدم.
واندا: به نشریات بگین دیگه بسه ... بالاخره جان آرچر شخصیتشو پیدا کرد...
همه دست می زنند ... کیم خیلی هیجان زده وارد می شود و همه ساکت می شوند.
کیم: قربان ... از کاخ سفید تماس گرفتن.
کاستور خودش را شگفت زده نشان می دهد... انگار کاری کرده که ضرر و زیانی دربرداشته. بعد به طرف دفتر کارش راه می افتد... لحظه ای می ایستد تا کیم را نیشگون بگیرد. کیم کاملا حیرت می کند.
68. داخلی ـــ دفتر آرچر ـــ روز
کاستور به دفتر و قلمروی جدیدش نگاهی می اندازد. پشت صندلی بزرگ و چرمی آرچر می نشیند ... به عکس قاب شده آرچر و خانواده اش نگاه می کند. ادای لبخند احمقانه آرچر را در عکس درمی آورد.
کاستور: جان، بالاخره کارتو از دستت درآوردن.
کاستور (گوشی تلفن را برمی دارد): آرچ هستم. حتما گوشی رو نگه می دارم...
در حالی که پشت خط منتظر است، کتاب راهنمایی را برمی دارد: «شما و اف. بی. آی راهنمایی برای مأموران تازه وارد» بعد ...
کاستور: آقای رئیس جمهور، چه افتخاری ...
کاستور انگشتان دستش را به هم می زند، چیزی شبیه بشکن زدن.
69. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ روز
کاستور در حالی که کیسه های خرید را حمل می کند، وارد حیاط پشتی می شود. جیمی آنجا مشغول تمرین پرتاب آزاد توپ بسکتبال است.کاستور خطاهایش را می بیند.
کاستور: نظرت چیه شرط ببندیم و بازی کنیم؟
جیمی: پاپا خواهش می کنم دوباره منو سوژه مسخره بازی نکن؟ می دونی چقدر برای اعصابم ضرر داره.
کاستور: می ترسی ببازی و کم بیاری؟
کاستور با بی تفاوتی و خونسردی شوتی به سمت سبد پرتاب می کند و توپ را در سبد می اندازد، جیمی نگاه تندی به او می کند. توپ را برمی دارد ... و پرت می کند.
کاستور: هه
جیمی هم او را مسخره می کند. کاستور شوت دیگری به طرف سبد پرتاب می کند.
کاستور: سعی کن موقع پرتاب، مسیر توپت قوس بیشتری پیدا کنه... در ضمن شونه هاتو صاف مقابل سبد نگه دار.
جیمی با اکراه گوش می کند... و توپ را به طرف سبد می اندازد، توپ مستقیما وارد سبد می شود. سرش را از روی خشنودی تکان می دهد. صدای بوقی شنیده می شود. بی. ام. وای جلوی راه ماشین رو می ایستد.
جیمی: باید برم، کارل اینجاست.
جیمی بدو بدو به سمت کارل (تقریبا هفده ساله) می رود و از او استقبال می کند... کارل مظهر بچه ای اتو کشیده و پولدار است. در ماشین را برای جیمی باز می کند، کارل با دست به کاستور اشاره می کند و به او لبخند می زند. کاستور با دقت کارل را مورد بررسی قرار می دهد و از آن چه در او می بیند، احساس خوبی ندارد.
70. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ شب
ایو خسته در را باز می کند. داخل خانه تاریک است. همان طور که به دنبال کلید چراغ ها می گردد...
نما به نمای بعدی وصل می شود
شمعی که کاستور روشن کرده، می درخشد. میز غذاخوری با نور شمع هایی روشن شده و شام روی میز چیده شده است. کاستور لبخند گرمی به ایو که غافلگیر شده، می زند.
کاستور: ایو، بهم نگو که فراموش کردی. این قراره یه شب به یادموندنی باشه!
اتاق غذاخوری ـــ بعدتر
ایو به پاستایی که مقابلش است نگاه می کند. بعد از سکوتی آزار دهنده.
ایو: نمی دونم چرا فکر می کنم این اولین باره که همدیگه رو می بینیم؟
کاستور: مهمه بعضی از رازها رو نگه داری... اون وقت همه چیز موندگارتر می شه... می دونی یه چیزایی هم غیرقابل پیش بینیه.
کاستور مقدار دیگری شراب برای ایو می ریزد؛ ایو او را ورنداز می کند. لبخندی که بر لبانش نقش بسته بود کم کم محو می شود، ایو تازه یاد اتفاقاتی می افتد که رخ داده.
ایو: غیرقابل پیش بینی؟ تو درست مثل جریان آب و موج غیر قابل پیش بینی هستی.
ایو (کاملا بدون منظور): این دفعه چه مدت می خوای بری؟
کاستور: برم؟
ایو: برا هیمن نیست که این همه تهیه و تدارک دیدی. شراب، شام برای من و... مأموریت بعدی. آره؟
کاستور: تصمیم ندارم جایی برم.
ایو: همیشه همینو می گی... بعدشم می ری.
کاستور: قول می دم این دفعه این کارو نکنم. می دونم که جان آرچر بی دقت ترین و سردمزاج ترین زوج روی زمینه.
ایو: جان، این دیگه واقعیت نداره...
کاستور: می دونم که همین جوریه، اما تصمیم دارم عوضش کنم. اینجام، چون می خوام باهات تنها باشم. می خوام رقص نور شمعا رو تو چشای قشنگ و ...
کاستور نمی تواند رنگ چشمان ایو را دقیقا بگوید. او کاملا «عاشقانه» به سمت ایو خم می شود و جلو می آید... اما دلیل اصلی این نگاه را ما می دانیم.
کاستور: تو چشای قهوه ای قشنگت ببینم.
کاستور برای پرتاب آخرین تیر در کمانش دور خیز می کند.
کاستور: من امشب این کارا رو کردم تا ... بتونم درباره ارتقا و ترفیعم بهت بگم.
ایو: درباره چی؟
کاستور: البته هنوز بهم ترفیع ندادن، اما لازارو خیلی پیر شده ... نمی تونه که تا ابد تو این منصب بمونه؛ منم دلم برا این منصب پر می زنه.
ایو: جان، این که محشره.
کاستور: خب دیدی، نمی خوام جایی برم. فقط شاید با تو برم طبقه بالا...
71. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ جمعیت ـــ شب
آرچر تنها و ناامید کف زمین بازی را تمیز می کند و جارو می کشد.
آرچر: اونا هیچ وقت نمی ذارن این چکمه ها رو از پامون در بیاریم؟
ویزینه: نه، البته تا وقتی که پات به «کلینیک» برسه.
آرچر: یعنی منظورت اینه که تا وقتی مریض بشم، هان؟
ویزینه: مریضی و سلامتی تو برای اونا پشیزی ارزش نداره... کلینیک جایی که موارد خیلی خاص رو برای تغییر دادن نگرش و شیوه رفتاریشون اونجا می برن. دوبوو گذرش اونجا افتاده و حالا ببین عین برگ چغندر شده، می بینی.
ویزینه با ایما و اشاره به زندانی ای که مات و مبهوت کنارشان است، اشاره می کند... برگ چغندر گوشه ای نشسته و انگشتانش را می جود.
ویزینه: جون سخت ترین حرومزاده ای بود که تو سراسر عمر دیده بودم... البته بعد از تو. حالا نیگا چه جوری آب از لب و لوچه ش می ریزه.
آرچر: چی کار کرده بود؟
ویزینه: یکی از نگهبانا رو زده بود.
آرچر می بیند که والتون همان نزدیکی ها در حال پرسه زدن است. آرچر پشت سر او را ه می افتد.
والتون: کاستور، دنبال دردسر می گردی؟
آرچر: در حقیقت بله؟
شترق! آرچر، والتون را نقش زمین می کند.
72. داخلی ـــ زندان ـــ جمعیت ـــ شب
والتون و نگهبانی دیگر آرچر را به سمت دری آهنی می برند.
73. داخلی ـــ کلینیک ـــ شب
آرچر روی زمین افتاده است. احساس می کند در جایی مثل چاله آب قرار دارد. به دور و اطرافش نگاه می کند... از ترس پس می رود.
نمای نقطه نظر آرچر ـــ دوبوو
دوبوو با تسمه ها و کمربندی به دستگاه شوک عمدی بسته شده است... کمی بعد روند طبیعی بعد از شوک را می بینیم. بدنش شبیه به نعش است و فقط سفیدی چشمانش کاملا معلوم است؛ اما پاهایش بدون پوتین است.
تکنسین پزشکی: جارو کجاست؟ این همه جا رو به گند کشیده و همه جا شکوفه زده.
دستیاری کمربند و بندهای دوبوو را باز می کندو او را به چاله آب می اندازد.
تکنسین پزشکی (در حالی که با جارو استفراغ ها را پاک می کند): دفع بعد ... قبل از شام بیاریدش...
آرچر موقعیت فضایی را که در آن قرار دارد، بررسی می کند؛ بالا راهرویی است که به بیرون از زندان منتهی می شود.
برگشت به صحنه
والتون آرچر را به سمت دستگاه می برد و روی صندلی می نشاند و او را می بندد.
تکنسین پزشکی لبخند تمسخرآمیزی می زند.
تکنسین پزشکی: کاستور تروی... روزت مبارک.
تکنسین کلاه مخصوص شوک الکتریکی را سر جای خود می آورد، دو جفت تیزی سوزن مانند عملا آماده اند تا امواج الکترونیکی را از کنار گوش آرچر به سر او انتقال دهند. تک جرقه های آبی رنگ از سر سوزن ها بیرون می آیند و معلوم هستند.
والتون سر آرچر را محکم در کلاه قرار می دهد. گلوله ای اسفنجی شکل را درون دهان آرچر می چپاند.
والتون: کثافت، محکم گازش بگیر، ممکنه غذاهایی رو که خوردی از اینجا بیرون بریزی.
تکنسین: پوتین هاشو در بیارین.
والتون قفل های اولین پوتین آرچر را باز می کند و آن را درمی آورد. در حالی که تکنسین مشغول بستن تسمه و نوار به دور بازوی آرچر است... والتون قفل دومین پوتین را هم باز می کند.
حالا پاهای آرچر آزاد است. تق ... او با تمام نیرو پایش را بالا می آورد و محکم می کوبد... والتون در اثر اصابت ضربه عقب عقب می رود و روی زمین می افتد. در حالی که یکی از بازوان آرچر بسته است. آرچر برمی گردد و محکم به دستگاه شوک الکتریکی می کوبد و آن را از روی سرش دور می کند و به تکنسین که به دستگاه چسبیده می زند... بعد هم دگمه «Test» را فشار می دهد...
دزز! ... از سر سوزن ها جرقه های الکتریکی بیرون می زند و به شانه های تکنسین برخورد پیدا می کند... تکنسین به روی زمین می افتد و تمام عصب هایش عملا دچار مشکل می شوند.
هنوز هم یکی از دستان آرچر به صندلی بسته است... دستیار خودش را به بیرون از اتاق پرت می کند.
در حالی که آرچر بالاخره دست خودش را آزاد کرده و رها شده ... سر و کله والتون جلوی آرچر پیدا می شود... تفنگی را رو به آرچر نشانه رفته.
بعد... پق! دوبوو ضربه ای جانانه به والتون می زند... با پوتین هایش به وسط پاهای والتون می کوبد. سرنگهبان از درد به خود می پیچد و روی زمین ولو می شود. دوبوو لبخند احمقانه ای به آرچر می زند.
به یکباره تمام آن نفرت و کینه توزی محو و زایل می شود... حالا دیگر هر دو در یک گروه قرار دارند.
ناگهان صدای آژیر بلند می شود
آرچر می بیند که نگهبانان به طرف اتاق حمله ور می شوند. آرچر سعی می کند در را ببندد ... ولی نگهبانان می رسند. دوبوو خودش را به طرف در پرت می کند و هیکل غول پیکرش را جلوی آن می اندازد... در با صدای بلندی بسته می شود.
(خارج از قاب) صدای نگهبانان که به در بسته شده، ضربه می زنند.
آرچر سریع جیب های والتون را می گردد... فندکی پیدا می کند. آن را در جیبش می گذارد.
دور و اطراف را از نظر می گذراند ... آرچر بالا می پرد و کابل های برق را که در سراسر دیوار کشیده شده، می گیرد؛ آرچر از آنها برای رسیدن به راهرویی که آن بالاست، استفاده می کند.
آرچر: دوبوو ... یالا بجنب!
دوبوو اطاعت می کند و به دنبال آرچر به طرف راهرو می رود.
والتون هیکل مند با حالتی گیج و بی حال در را از داخل باز می کند، نگهبانان به داخل هجوم می آورند. والتون مسلسلی را برمی دارد و شلیک می کند.
تیرها مستقیما به سمت آرچر و دوبوو شلیک می شود و آنها هم همان طور در حال فرار به طرف در هستند که در انتهای راهرو است.
74. داخلی ـــ مرکز کنترل امنیتی
دو تن از نگهبانان می بینند که آرچر و دوبوو از روی صفحه نمایش کلینیک محو می شوند. آنها باتوم های الکتریکیشان را برمی دارند و به سمت در خروجی می دوند. در باز می شود ... دوبوو و آرچر جلوی در ظاهر می شوند. هر دو کاملا هماهنگ با هم هر دو نگهبان مبهوت را خلع سلاح می کنند. آرچر یکی از باتوم های الکتریکی را برمی دارد... و در را می بندد. تمام سیم ها را از برق می کشد و تمام کامپیوترها را می شکند. دوبوو برای آن که کم نیاورد... میز فرمان را جا به جا می کند... کانالی که شبیه راه خروجی است، معلوم می شود.
آتش شعله ور می شود... تمام مدارهای الکتریکی دچار اتصال می شوند... صداهای بوم بوم زیادتر می شود... صفحه نمایش مغناطیسی موقعیت اضطراری و خطرناک را نشان می دهد.
در بالاخره با صدای بلندی باز می شود. والتون وارد می شود و چشمانش همه جا را می گردد... کسی نیست. کمی بعد چشمانش روی میز فرمان خیره می ماند ... تقریبا با نگاهی کج و اصطلاحا یک وری به میز چشم می دوزد.
75. داخلی ـــ سراسر کانال
آرچر و دوبوو در کانال تنگ حرکت می کنند و سر می خورند ... تا این که به خمیدگی می رسند. کانال در انتهای خود می رسد به...
76. داخلی ـــ اتاقی سر به فلک کشیده
آرچر و دوبوو می بینند که عملا در دهلیزی پیچ در پیچ و چند طبقه گیر افتاده اند. دهلیزی که صدها متر ارتفاع دارد... و راهرو، راه پله ها و دیوارهای بلند را در جایی قطع می کند.
انعکاس صداها در همه جا می پیچد... صدای فریاد زدن ها، صدای پاهایی که نزدیک تر می شوند ... به نظر می رسد که صداها از دور و اطراف آنها می آید و آنها محاصره شده اند.
در میان تمام این صداها... آرچر متوجه می شود روی دیواری پر است از وسایل و خرده ریزهای کهنه و آت و آشغال. آرچر یکی از همین وسایل را بر می دارد و آن به طرف دیواری که از نظر مغناطیسی در قطب مخالف قرار دارد، کشیده می شود. فکری به ذهن آرچر خطور می کند ... و به مسیری نگاه می کند که نگهبانان از آن طرف می آیند.
برش سریع به:
نگهبانان بی خبر از همه جا تمام راهروها و راه پله ها را محاصره کرده اند.
آرچر و دوبوو تقریبا نزدیک طبقه بالاتری هستند که...
والتون: اونجان!
تیرهای شلیک شده به دیوار اطراف آرچر و دوبوو برخورد می کنند... در همین حال آرچر و دوبوو به راهروی بعدی می رسند.
آرچر در خروجی را در انتهای راهرو می بیند. ولی چهار نگهبان جلوی آن ایستاده اند و عملا راه آن دو را سد کرده اند.
آرچر و دوبوو دست خالی و فقط با مشت در برابر نگهبانان از خود دفاع می کنند. آرچر یکی از آنها را از پله ها پرت می کند... درست به سمت بقیه نگهبانان. دوبوو هم دیگری را در راهرو پرت می کند.
دوبوو و آرچر باز هم تعقیب و گریز و فرار یأس آورشان را به طرف در ادامه می دهند... بالاخره به پاگردی می رسند. گلوله ها یکریز دور و بر آنها صدای دینگ دینگ می دهند... در همین حال دوبوو گنده و یغور کفپوشی را از زمین برمی دارد. از آن مثل سپری استفاده می کند و آرچر را از تیرهای والتون در امان می دارد.
تیرها به سپر اصابت می کنند .... آرچر سر شعله فندک را به شست خود نزدیک می کند... پوست انگشتش تقریبا تاول می زند و ور می آید.
آرچر شستش را روی دگمه ورودی در می گذارد. در حالی که وحشت سراپایش را فرا گرفته، پیام «هویت تأیید نمی شود» می آید.
والتون و نگهبانان وارد می شوند، در محدوده ای نزدیک تر و نزدیک تر شلیک می کنند و عملا به هدف نزدیک می شوند.
دوبوو زیر شلیک پیاپی گلوله ها به طور زیگزاگی حرکت می کند. سپر گذایی عملا سوراخ سوراخ شده... و به سرعت تکه تکه می شود.
آرچر شستش را لیس می زند، دوباره سعی می کند. بالاخره «هویتش» تأیید می شود ... درهای کشویی باز می شوند.
آرچر: بریم!
دوبوو سپر کذایی را به سمت نگهبانانی که جلو می آیند، پرت می کند... همان وقت که دوبوو برمی گردد تا به دنبال آرچر رود... والتون گلوله ای را به سمت او شلیک می کند.
آرچر به سمت دوبوو می رود تا او را به طرف در بکشاند، اما زندانی گلوله خورده دست آرچر را پس می زند. در را می بندد و خودش را در جلوی در می اندازد... دوبوو عملا با این کار برای لحظاتی راه را مسدود می کند.
77. داخلی ـــ راهروی برج مانند و مرتفع
آرچر لحظاتی مردد می ماند... اما می داند که راهی ندارد. به رفتن ادامه می دهد... از پلکان بالا می رود... بالا و بالاتر... پشت سر او نگهبانان می دوند.
گلوله ها همچنان اطراف او شلیک می شوند... آرچر به انتهایی ترین طبقه می رسد. او نوشته «فقط برای خروج اضطراری، توجه؛ از طناب ها و ریسمان های امن استفاده کنید» را نادیده می گیرد.
78. خارجی ـــ محوطه زندان ـــ سپیده دم
آرچر هنوز هم ناباورانه نگاه می کند... روز روشن آن هم در دنیای بیرون زندان، در آزادی.
مرغ دریایی کوچکی از مقابل نگاهش می گذرد... و ما همان طور مرغ دریایی را دنبال می کنیم...
دوربین عقب می کشد، زاویه دوربین، زندان را در قاب می گیرد:
زندان در اصل وسط اقیانوسی قرار دارد و تا چشم کار می کند آب است و فقط یک سکوی نفتی و زنگ زده در آنجا متروک افتاده است.
آرچر به سمت هلی کوپتر می دود که تنها وسیله نقلیه موجود در آنجاست.
نگهبانان مثل مور و ملخ از دریچه بالا می آیند... شلیک می کنند. آرچر از هلی کوپتر به طرف سکوی نفتی پایین می پرد...
آرچر نگهبانان را با فشار قوی آب درب و داغان می کند... والتون و بقیه به دریا می افتند. آرچر یک ردیف از بشکه های نفت را برمی گرداند و آنها را به سمت نگهبانان دیگری که جلو می آیند، روی زمین هل می دهد. ناگهان آرچر فکری می کند.
آرچر از ردیفی از لوله هایی که به سمت جنوب است، خودش را بالا می کشد، درست در منتها الیه جایی که قلاب جرثقیل به آن وصل است. زیر گلوله ها... آرچر قلاب را از جایش درمی آورد. قلاب از سکو جدا شده و به عقب و جلو می رود.
آرچر به قلاب آویزان می شود، قلاب را در بالای اقیانوس تاب می دهد... درست در بالاترین نقطه ... می گذارد قلاب به بالاترین حد خود عقب و جلو رود و بعد خودش را به سمت دریا پرتاب می کند...
79. خارجی ـــ قایق ـــ در حال حرکت ـــ روز
قایق پلاستیکی در میان امواج با سرعت پیش می رود... و به بندر سن پدرو نزدیک می شود. صدای پت پت موتور می آید ... بنزین در حال تمام شدن است.
آرچرک زود باش... دِ بجنب ...
آرچر متوجه چیزی می شود... نگاه می کند و...
چیزی با سرعت فرود می آید... آرچر نگاه می کند، فقط یک پایان است.
آرچر در حال ور رفتن با موتور است که سرانجام از کار می افتد. آرچر پاروها را به دست می گیرد... تازه می خواهد شروع به پارو زدن کند که...
صدای دیگری می آید! اما این بار هلی کوپتر زندان است که بالای سر آرچر قرار دارد.
آرچر ردیفی از شناورهایی را می بیند که در سراسر بندرگاه کشیده شده اند. فکری به ذهنش خطور می کند.
در اطراف آرچر باد و آب به همه جا پاشیده می شود.
هلی کوپتر آخرین بار به دور بقایا و تکه پاره های قایق می گردد... سپس ارتفاع می گیرد و می رود ... پره های ملخ های هلی کوپتر شناور قایق را روی آب پرتاب می کند.
80. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ اتاق خواب ـــ روز
ایو خوابیده. کاستور لباس پوشیده و به ایو نگاه می کند... نگاه او حکایت از پیروزی دارد.
81. خارجی ـــ ورودی اتومبیل ـــ روز
کاستور به طرف ماشین راه می افتد، می خواهد ماشین را روشن کند که...
ایو: دیشب، یه لحظه فکر کردم ... نمی تونه این آدم شوهر من باشه.
کاستور سیگارش را در جیبش پنهان می کند؛ ایو آنجاست! لباسی تیره به تن دارد.
ایو: تازه نیمه های شب از خواب بیدار شدم ... تو روی کتابی که می خوندی، غش کرده بودی.
کاستور: نتونستم بخوابم... خیلی غلت می خوردی.
کاستور (صدای جرینگ جرینگ سوییچ ماشین را در می آورد): در هر حال، باید برم، خیلی دیر کردم.
ایو: جان، می دونی امروز چه روزیه. می دونم برات خیلی سخته، اما ناچاریم بریم.
کاستور: نمی تونیم همین یه بارو بی خیالش شیم؟ می دونی که «حراست و نگهبانی» از وظایف منه!
ایو: «حراست و نگهبانی» باشه برای بعد. تو میای.
کاستور: اگه تو اصرار داری حرفی نیست. اما... تو ماشینو برون.
کاستور از صندلی بالا می رود و در کنار ایو می نشیند.
82. داخلی / خارجی ـــ ماشین ـــ در حال حرکت ـــ روز
منطقه ای کوهستانی و پر از چمن نزدیک ساحل.
کاستور: این کارل کیه که جیمی موقع دیدنش سر از پا نمی شناسه؟ به نظر میاد برا جیمی از نظر سن و سال اون قدرا هم جاافتاده و پخته نباشه.
ایو: نمی دونم... به نظرم درست به همون سن و سال ما هستن وقتی همو دیدیم.
ایو (در حالی که می خندد): اون شب دندون پزشکی رو یادته؟
کاستور: معلومه، چطور می تونم فراموشش کنم.
کاستور (موضوع حرف را عوض می کند): بگذریم، چیز خاصی درباره دیشب نگفتی...
کاستور به ایو نزدیک تر می شود، در همان لحظه که موهای ایو را نوازش می کند، دستگاهش بوق می زند.
ایو: نمی خوای جواب بدی؟
کاستور دستگاه را خاموش می کند، ایو بدون آن که دقیقا بداند چرا، تمام عضلاتش منقبض می شود.
ایو: جان...
کاستور به شدت غافلگیر می شود، چرا که می بیند ایو به سمت جایی می راند که...
باغ یادبود
سوار بر ماشین از دروازه می گذرند... از کلیسایی به نام «سنت ماری» می گذرند. نزدیک کلیسا صدای امواج اقیانوس به گوش می رسد.
83. خارجی ـــ قبرستان سنت ماری ـــ روز
مکانی بسیار زیبا و جذاب و در عین حال اندوهبار است. حالا هر دو پای پیاده اند. کاستور به دنبال ایو از میان قبرهای ردیف و کنار هم می گذرد و پشت سر او حرکت می کند... اصلا نمی داند قرار است ایو او را کجا ببرد.
نهایتا ایو مقابل سنگ قبر عمودی می ایستد که شمایل مسیح مصلوب بالای آن قرار دارد. کاستور هم به او می پیوندد و آن چه را روی سنگ قبر مرمری حکاکی شده، می خواند:
ماتیو آرچر، 5 ساله
برادر و فرزندی محبوب و عزیز
ما همیشه عاشق تو هستیم
کاستور شوکه می شود، همان طور که ایو در برابر قبر زانو می زند، کاستور فقط نگاه می کند.
ایو: ماتی، تولدت مبارک.
ایو پند تا اسباب بازی روی قبر می گذارد... کوسه...، بولدوزری کوچک، سفینه ای فضایی. غم و اندوه تمام وجود ایو را می گیرد، به سمت کاستور خم می شود.
ایو: جان، اون بچه مونو گرفت... اون پسر کوچولومونو ازمون گرفت.
تصویر تمام صفحه از صورت کاستور
کاستور به قبر پسر کوچکی که کشته خیره می ماند... پسری که سر مادرش روی سینه اوست و در آغوش او اشک می ریزد.
در حالی که کاستور ایو را خیلی خشک و سرد نوازش می کند و تسلی می دهد، لبخند تمسخرآمیزی که همیشه بر لبان او نقش بسته بود، محو می شود... شاید، فقط شاید عذاب وجدان جنایتی باشد که مرتکب شده.
کاستور: بسه دیگه گریه نکن... بس کن دیگه...
84. داخلی ـــ اتاق افسران اف. بی. آی ـــ روز
کاستور ترس و وحشت را از خودش دور می کند و به سمت محل کارش می رود.
واندا: چه روزی رو هم برای خاموش کردن دستگات انتخاب کردی!
کاستور: چی شده؟
واندا: کاستور مرده!
کاستور: اون ... چی شده؟
باز: یه جورایی از زندان اورئون در رفته بود، ولی هلی کوپتر زندان اونو توی سواحل هاربور گیر می ندازه و دخلشو میاره...
کاستور: جسدش کجاست؟
واندا: تا این لحظه پیدا نشه.
کاستور: «تا این لحظه پیدا نشده!» مثل این که شما نمی دونین با کی طرفین!
کاستور (در حالی که در را به هم می کوبد): گزارش تموم کسایی رو که توی این قضیه بودن رو می خوام، ظرف نیم ساعت گزارشا باید حاضر باشه، تموم فرمانده ها هم بیان به دفتر کار من، باز، به ال. ای. پی. دی خبر بده.
باز: ال. ای. پی. دی دیگه چرا؟ اگه حتی کاستور زنده باشه، این قدر احمق نیست که برگرده به شهر.
کاستور: اون زنده س و الان هم اینجاس، بجنب!
85. خارجی ـــ اسکله ـــ شب
چیزی روی موج ها بالا و پایین می رود. آرچر با موج های دریا به ساحل پرتاب شده است... آرچر نفس زنان و سینه خیز خودش را به ماسه ها می رساند. چند تا نفس عمیق می کشد... بعد هم توی ساحل تلوتلوخوران به راه می افتد.
86. خارجی ـــ خیابان خانه تیتو ـــ شب
قلب آرچر با دیدن نوارهای زرد پلیس جلوی در ورودی خانه تیتو در سینه فرو می ریزد. چند تا نوجوان پروتوریکایی توجه او را به خود جلب می کنند... آرچر به رفتن ادامه می دهد.
87. داخلی ـــ آپارتمان دوبلکس تیتو ـــ شب
پنجره عقبی خانه با فشار باز شده... آرچر خودش را به داخل می کشد. در نور ضعیف آرچر جای سوراخ گلوله را در دیوار می بیند... بعد هم خون ها و نقشی که با گچ از بدن مقتول و بقیه روی زمین کشیده شده.
کاملا خمیده می شود و مجبور می شود بنشیند. نفسی می کشد، گوشی تلفن را برمی دارد و شماره می گیرد.
آرچر: لطف کنید دکتر آرچر. یه مورد اورژانسیه.
آرچر (گوش می دهد): ... شوهرشون هستم.
آرچر صبر می کند. به گلویش فشار می آورد و سعی می کند دستگاهی را که در حنجره اش کار گذاشته اند، بیرون بیاورد. صدایش به هم ریخته و نامفهوم است.
آرچر (با خودش): سلام ایو... می دونم این صدا واقعا عصبی کننده است، اما ...
آرچر (در جواب خودش): گند بگیرنش.
88. داخلی ـــ بیمارستان ـــ شب
ایو با مهارت تمام زخم عمیق بالای چشم دختر کوچک هشت ساله به نام ایریس را بخیه می زند.
ایو: عزیز دلم، چی شد که این طوری شد؟
پدر ایریس: از دوچرخه بزرگش افتاد زمین.
پاسخ سریع پدر عملا ایو را آزار می دهد. ایو به پدر تازه به دوران رسیده کاملا مشکوک می شود و خیره به او نگاه می کند... سپس توجهش به سوختگی های روی بازوی بچه جلب می شود. پرستاری وارد اتاق می شود.
پرستار: دکتر آرچر... شوهرتون پشت خط سه هستن.
ایو: به انجمن حمایت از کودکان و نفی کودک آزاری زنگ بزن و بگو کسی رو اینجا بفرستن، در ضمن نذارین پدرش اینجا رو ترک کنه.
ایو (به سمت گوشی دیواری می رود): جان؟ سلام...
نمای آرچر و ایو به ضرورت اینترکات می شود.
آرچر: ایو، خوب گوش کن ببین چی می گم، مردی که فکر می کنی شوهرته ... در واقع شوهرت نیست.
ایو: شما کی هستین؟
آرچر: خواهش می کنم فقط گوش بده! جیمی رو بردار و برو پیش مادرت اینا. اصلا بهش نگو کجا می ری... فقط ازش دور شو و برو.
ایو: هر کسی هستی... دیگه زنگ نزن.
گوشی گذاشته می شود. آرچر پی به کار بیهوده خودش می برد. این مسئله او را به عالم واقعیت باز می گرداند.
آرچر به سمت پنجره می رود و با دقت نگاه می کند.
ماشین گشت پلیس کم کم در قاب جای می گیرد و از چشم آرچر و ما می گذرد... سپس به راهش ادامه می دهد.
آرچر (با خودش): من باید با رئیس لازارو خیلی فوری صحبت کنم... اطلاعات به درد بخوری درباره کاستور تروی دارم.
آرچر صبر می کند... اتاق را می گردد... سوییچ ماشین را پیدا می کند... یک ژاکت گل و گشاد برمی دارد... سپس ...
میان برش به:
89. داخلی ـــ دفتر آرچر در اف. بی. آی
کاستور: جان آرچر صحبت می کند. امرتون؟
آرچر لحظه ای صبر می کند... صدای واقعی خود را می شنود که در حال صحبت کردن با خودش است.
آرچر: خب اگه تو جان آرچری، منم حدس می زنم باید کاستور تروی باشم...
کاستور: جان من واقعا به تو مدیونم. تو به من مقام و شأن و مرتبتی دادی که وصف ناپذیره، ولی بذار سر و سامونش بدیم. خودمون که بهتر می دونیم از شرایط قبلی اوضاع و احوالت بهتره. پس قبل از این که پلیسا مغزتو از توی کله ت بریزن بیرون ... چرا نمی گی کجایی...
آرچر: اگه تو واقعا من باشی که با بدونی ... نه بحثی می کنیم و نه معامله ای انجام می شه.
آرچر گوشی را می گذارد و ... کاستور را به حال خودش رها می کند.
90. خارجی ـــ پارکینگ اتومبیل ـــ شب
در گاراژ به شکل خودکار بالا می رود... اتومبیل بیوک قدیمی تیتو از آن خارج می شود ... آرچر هنوز فاصله ای را طی نکرده که ... برو بچه های پروتوریکایی جلوی راه او را می گیرند.
جوان اولی: کجا تشریف می برین؟
جوان دومی: ده تا شرط می بندم این همون آدمیه که دخل تیتو رو آورد!
بچه ها ماشین رو احاطه کرده اند و عملا سد راه شده اند. آرچر مثل حیوانی در محاصره آنهاست و گیر افتاده و بر و بچه ها دور تا دور پنجره ها جمع شده اند.
آرچر پایش را روی گاز می گذارد... با فرض آن که جوان اولی روی کاپوت ماشین بپرد ... گاز می دهد. ترمز دستی را می خواباند ... پسر به هوا پرتاب می شود. به شدت به زمین می افتد ولی فقط کمی ضربه دیده و آن قدرها جدی نیست.
همان طور که آرچر می رود، جوان اولی موبایلش را از جیبش بیرون می آورد.
جوان اولی: نُه، یک، یک؟ می خوان یه سرقت ماشین رو گزارش بدم و زیادم پشت خط نگهم ندارین.
91. داخلی / خارجی ـــ بیوک در حال حرکت ـــ شب
آرچر می راند... و به رادیو گوش می دهد.
گزارشگر رادیو (صدای خارج از قاب): ... فراری بسیار بسیار خطرناکه. اگر اطلاعات ارزشمندی درباره محل مخفی شدن کاستور تروی دارید...
آرچر رادیو را خاموش می کند و همان طور در فاصله ای دور چیزی را می بیند:
آرچر در آینه جلویی ماشین، ماشین پلیسی را می بیند. با سرعت به سمت پیچی می پیچد تا ماشین پلیس با سرعت کم از کنارش پرسه زنان رد می شود.
آرچر (با خودش): نه جان، گند زدی ... تو باید درست مثل کاستور فکر کنی. اون اگه بود کجا می رفت؟
ایده ای به ذهن آرچر خطور می کند. اما همان طور که او می راند ... ماشین پلیس دوباره بازمی گردد و دوباره در کادر جای می گیرد.
92. خارجی ـــ گالری دیتریش ـــ شب
دیتریش در گالری هنری شیکش را قفل می کند. سوار ماشینش می شود و از بین ماشین های پارک شده زیادی بیرون می آید.
93. داخلی/خارجی ـــ خیابان ـــ ماشین در حال حرکت ـــ شب
دیتریش جلوی ماشین پارک شده تیتو که گروهی از پلیس ها جمع شده اند کمی آهسته می کند. دیتریش صورتش را به سرعت از ماشین برمی گرداند ... «جان آرچر» در حال بررسی ماشین تیتو است.
دیتریش (با خودش): جان آرچر... باز این خنگ خدای بیچاره توی دردسر افتاد.
آرچر (با خودش): آره ... من ...
آرچر از روی صندلی بلند می شود ... به لوله تفنگ دیتریش خیره می شود.
دیتریش: یا عیسی بن مریم، کاستور تویی.
آرچر: فقط رانندگی کن... بعدشم تلفنتو به من بده باید چند تا تماس بگیرم.
دیتریش: با این کارت منو تو دردسر می ندازی.
آرچر: تو هیمن الانشم، قبل از تموم اینا تو دردسر افتاده بودی. فقط به این فکر کن که قبل از این که دیر شه و بگیرنت، درست رفتار کنیم.
دیتریش از صحنه جنایت مارپیچی شکل عبور می کند و بعد سرعت ماشین را کم می کند تا ماشین متوقف می شود.
دیتریش: وقتی اومدی درباره اون بمب لعنتی صحبت کنیم، می دونستم که باید دست به سرت می کردم... اما چی کار کنم که این اخلاق گند رو دارم... نمی تونم به رفیقم «نه» بگم.
آرچر: تو نمی تونی به پول «نه» بگی!
دیتریش: اینم یه اخلاق گند دیگه مه.
94. خارجی ـــ پایین شهر ـــ یک ساختمان ـــ شب (کمی بعد)
ماشین جلوی ساختمان چند طبقه بازسازی شده و مدرنی آن هم در خیابانی بسیار معمولی توقف می کند.
از طبقات مختلف اراذل و اوباش به طرف آنها می آیند... آلدو، فیش و دوست دخترهای جذاب آنها، لیویا و سیندی.
95. داخلی ـــ طبقه دیتریش ـــ حمام ـــ شب
آرچر به صورتش آب می ریزد... بعد دست نگه می دارد و به صدای زنگ در گوش می دهد. بعد دلش قرص می شود.
آرچر: تو کاستور تروی هستی ... اینم رفیق قدیمی و چندین و چند سالته ... نباید گند بزنی ... نه زیاد اطلاعات می دی و نه زیاد سؤال و جواب می کنی...
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23
زندانی ها مشغول خوردن ناهار هستند. والتون وادار می شود ... والتون جان آرچر را در حالی که حسابی کتک خورده، جلوی خود می بیند...
والتون: یه افتخار امروز نصیبتون می شه؛ استفاده از تلویزیون ... بنا به دستور جان آرچر از اف. بی. آی.
زندانیان در حال هو کردن و مسخره بازی هستند که صفحه بزرگ نمایش از تصاویر طبیعی به کانال سی. ان. ان. تغییر پیدا می کند.
در صفحه نمایش ـــ مرکز همایش ها
کاستور عرق کرده به آهستگی بیرون می آید و بمب خنثی شده را نیز در دست دارد.
مسئول خبر (صدای خارج از قاب): این تصاویری است از مرکز همایش های لس آنجلس، جایی که همه جمع شده اند تا از یکی از مأموران اف. بی. آی تقدیر به عمل آورند. مأمور اف. بی. آی جان آرچر، توانست در ثانیه های آخر بمبی را خنثی کند که قدرت تخریب زیادی داشت. والری رایس آخرین اخبار را برای ما گزارش می دهد، با هم می بینیم...
65. خارجی ـــ مرکز همایش های ـــ روز
کاستور عملا کانون توجه رسانه هایی است که آنجا جمع شده اند.
خبرنگار رایس: ظاهرا هدف، گروهی از قاضیان و وکلای عالی رتبه ای بوده اند که امروز اینجا سخنرانی داشتند...
خبرنگار رایس (در حالی که میکروفن را به سمت دیگری می گیرد): آقای آرچر، درباره کسانی که بمب را کار گذاشته اند، نظری ندارید؟
کاستور: این قضیه کاملا محرمانه و سریه. ولی اگر صدای منو می شنون براشون پیامی دارم.
کاستور (مستقیما رو به دوربین): تلاش خوبی بود؛ حالا دیگه می دونی که واقعا مسئولیت داره؛ دور، دور ماست.
66. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ جمعیت
آرچر عصبانی و درمانده به تلویزیون نگاه می کند. چشمانش به نقطه ای متمرکز می شود... او بیشتر متمرکز می شود تا این که از نزدیک می بیند...
نگهبانی از «هویت» آرچر برای گذشتن از درهای امنیتی استفاده می کند. چشمان آرچر روی «نشانه هویتش» ثابت می ماند.
67. داخلی ـــ اف. بی. آی
کاستور انگشت شستش را به نشانه پیروزی به دیگر کسانی که آنجا هستند، نشان می دهد... اما آنها عاقل تر از این هستند که او را فعلا تشویق کنند.
کاستور: مگه شماها تلویزیونو ندیدین؟ پس بساط سور و ساط کجاست؟
همه به هم نگاه می کنند ... کاملا ترسیده اند و نگران اند. اما لومیس تازه وارد با افتخار شروع به دست زدن می کند، بقیه هم به او می پیوندند و کاستور را تشویق می کنند.
کاستور: لومیس، باز، آهای واندا، با همه هستم... از صمیم قلب ازتون متشکرم. از این که من غیر قابل تحمل و عبوسو این همه سال تحمل کردین واقعا ممنونم. از حالا به بعد ... این جوری فکر کنین که من تازه متولد شدم.
واندا: به نشریات بگین دیگه بسه ... بالاخره جان آرچر شخصیتشو پیدا کرد...
همه دست می زنند ... کیم خیلی هیجان زده وارد می شود و همه ساکت می شوند.
کیم: قربان ... از کاخ سفید تماس گرفتن.
کاستور خودش را شگفت زده نشان می دهد... انگار کاری کرده که ضرر و زیانی دربرداشته. بعد به طرف دفتر کارش راه می افتد... لحظه ای می ایستد تا کیم را نیشگون بگیرد. کیم کاملا حیرت می کند.
68. داخلی ـــ دفتر آرچر ـــ روز
کاستور به دفتر و قلمروی جدیدش نگاهی می اندازد. پشت صندلی بزرگ و چرمی آرچر می نشیند ... به عکس قاب شده آرچر و خانواده اش نگاه می کند. ادای لبخند احمقانه آرچر را در عکس درمی آورد.
کاستور: جان، بالاخره کارتو از دستت درآوردن.
کاستور (گوشی تلفن را برمی دارد): آرچ هستم. حتما گوشی رو نگه می دارم...
در حالی که پشت خط منتظر است، کتاب راهنمایی را برمی دارد: «شما و اف. بی. آی راهنمایی برای مأموران تازه وارد» بعد ...
کاستور: آقای رئیس جمهور، چه افتخاری ...
کاستور انگشتان دستش را به هم می زند، چیزی شبیه بشکن زدن.
69. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ روز
کاستور در حالی که کیسه های خرید را حمل می کند، وارد حیاط پشتی می شود. جیمی آنجا مشغول تمرین پرتاب آزاد توپ بسکتبال است.کاستور خطاهایش را می بیند.
کاستور: نظرت چیه شرط ببندیم و بازی کنیم؟
جیمی: پاپا خواهش می کنم دوباره منو سوژه مسخره بازی نکن؟ می دونی چقدر برای اعصابم ضرر داره.
کاستور: می ترسی ببازی و کم بیاری؟
کاستور با بی تفاوتی و خونسردی شوتی به سمت سبد پرتاب می کند و توپ را در سبد می اندازد، جیمی نگاه تندی به او می کند. توپ را برمی دارد ... و پرت می کند.
کاستور: هه
جیمی هم او را مسخره می کند. کاستور شوت دیگری به طرف سبد پرتاب می کند.
کاستور: سعی کن موقع پرتاب، مسیر توپت قوس بیشتری پیدا کنه... در ضمن شونه هاتو صاف مقابل سبد نگه دار.
جیمی با اکراه گوش می کند... و توپ را به طرف سبد می اندازد، توپ مستقیما وارد سبد می شود. سرش را از روی خشنودی تکان می دهد. صدای بوقی شنیده می شود. بی. ام. وای جلوی راه ماشین رو می ایستد.
جیمی: باید برم، کارل اینجاست.
جیمی بدو بدو به سمت کارل (تقریبا هفده ساله) می رود و از او استقبال می کند... کارل مظهر بچه ای اتو کشیده و پولدار است. در ماشین را برای جیمی باز می کند، کارل با دست به کاستور اشاره می کند و به او لبخند می زند. کاستور با دقت کارل را مورد بررسی قرار می دهد و از آن چه در او می بیند، احساس خوبی ندارد.
70. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ شب
ایو خسته در را باز می کند. داخل خانه تاریک است. همان طور که به دنبال کلید چراغ ها می گردد...
نما به نمای بعدی وصل می شود
شمعی که کاستور روشن کرده، می درخشد. میز غذاخوری با نور شمع هایی روشن شده و شام روی میز چیده شده است. کاستور لبخند گرمی به ایو که غافلگیر شده، می زند.
کاستور: ایو، بهم نگو که فراموش کردی. این قراره یه شب به یادموندنی باشه!
اتاق غذاخوری ـــ بعدتر
ایو به پاستایی که مقابلش است نگاه می کند. بعد از سکوتی آزار دهنده.
ایو: نمی دونم چرا فکر می کنم این اولین باره که همدیگه رو می بینیم؟
کاستور: مهمه بعضی از رازها رو نگه داری... اون وقت همه چیز موندگارتر می شه... می دونی یه چیزایی هم غیرقابل پیش بینیه.
کاستور مقدار دیگری شراب برای ایو می ریزد؛ ایو او را ورنداز می کند. لبخندی که بر لبانش نقش بسته بود کم کم محو می شود، ایو تازه یاد اتفاقاتی می افتد که رخ داده.
ایو: غیرقابل پیش بینی؟ تو درست مثل جریان آب و موج غیر قابل پیش بینی هستی.
ایو (کاملا بدون منظور): این دفعه چه مدت می خوای بری؟
کاستور: برم؟
ایو: برا هیمن نیست که این همه تهیه و تدارک دیدی. شراب، شام برای من و... مأموریت بعدی. آره؟
کاستور: تصمیم ندارم جایی برم.
ایو: همیشه همینو می گی... بعدشم می ری.
کاستور: قول می دم این دفعه این کارو نکنم. می دونم که جان آرچر بی دقت ترین و سردمزاج ترین زوج روی زمینه.
ایو: جان، این دیگه واقعیت نداره...
کاستور: می دونم که همین جوریه، اما تصمیم دارم عوضش کنم. اینجام، چون می خوام باهات تنها باشم. می خوام رقص نور شمعا رو تو چشای قشنگ و ...
کاستور نمی تواند رنگ چشمان ایو را دقیقا بگوید. او کاملا «عاشقانه» به سمت ایو خم می شود و جلو می آید... اما دلیل اصلی این نگاه را ما می دانیم.
کاستور: تو چشای قهوه ای قشنگت ببینم.
کاستور برای پرتاب آخرین تیر در کمانش دور خیز می کند.
کاستور: من امشب این کارا رو کردم تا ... بتونم درباره ارتقا و ترفیعم بهت بگم.
ایو: درباره چی؟
کاستور: البته هنوز بهم ترفیع ندادن، اما لازارو خیلی پیر شده ... نمی تونه که تا ابد تو این منصب بمونه؛ منم دلم برا این منصب پر می زنه.
ایو: جان، این که محشره.
کاستور: خب دیدی، نمی خوام جایی برم. فقط شاید با تو برم طبقه بالا...
71. داخلی ـــ زندان اورئون ـــ جمعیت ـــ شب
آرچر تنها و ناامید کف زمین بازی را تمیز می کند و جارو می کشد.
آرچر: اونا هیچ وقت نمی ذارن این چکمه ها رو از پامون در بیاریم؟
ویزینه: نه، البته تا وقتی که پات به «کلینیک» برسه.
آرچر: یعنی منظورت اینه که تا وقتی مریض بشم، هان؟
ویزینه: مریضی و سلامتی تو برای اونا پشیزی ارزش نداره... کلینیک جایی که موارد خیلی خاص رو برای تغییر دادن نگرش و شیوه رفتاریشون اونجا می برن. دوبوو گذرش اونجا افتاده و حالا ببین عین برگ چغندر شده، می بینی.
ویزینه با ایما و اشاره به زندانی ای که مات و مبهوت کنارشان است، اشاره می کند... برگ چغندر گوشه ای نشسته و انگشتانش را می جود.
ویزینه: جون سخت ترین حرومزاده ای بود که تو سراسر عمر دیده بودم... البته بعد از تو. حالا نیگا چه جوری آب از لب و لوچه ش می ریزه.
آرچر: چی کار کرده بود؟
ویزینه: یکی از نگهبانا رو زده بود.
آرچر می بیند که والتون همان نزدیکی ها در حال پرسه زدن است. آرچر پشت سر او را ه می افتد.
والتون: کاستور، دنبال دردسر می گردی؟
آرچر: در حقیقت بله؟
شترق! آرچر، والتون را نقش زمین می کند.
72. داخلی ـــ زندان ـــ جمعیت ـــ شب
والتون و نگهبانی دیگر آرچر را به سمت دری آهنی می برند.
73. داخلی ـــ کلینیک ـــ شب
آرچر روی زمین افتاده است. احساس می کند در جایی مثل چاله آب قرار دارد. به دور و اطرافش نگاه می کند... از ترس پس می رود.
نمای نقطه نظر آرچر ـــ دوبوو
دوبوو با تسمه ها و کمربندی به دستگاه شوک عمدی بسته شده است... کمی بعد روند طبیعی بعد از شوک را می بینیم. بدنش شبیه به نعش است و فقط سفیدی چشمانش کاملا معلوم است؛ اما پاهایش بدون پوتین است.
تکنسین پزشکی: جارو کجاست؟ این همه جا رو به گند کشیده و همه جا شکوفه زده.
دستیاری کمربند و بندهای دوبوو را باز می کندو او را به چاله آب می اندازد.
تکنسین پزشکی (در حالی که با جارو استفراغ ها را پاک می کند): دفع بعد ... قبل از شام بیاریدش...
آرچر موقعیت فضایی را که در آن قرار دارد، بررسی می کند؛ بالا راهرویی است که به بیرون از زندان منتهی می شود.
برگشت به صحنه
والتون آرچر را به سمت دستگاه می برد و روی صندلی می نشاند و او را می بندد.
تکنسین پزشکی لبخند تمسخرآمیزی می زند.
تکنسین پزشکی: کاستور تروی... روزت مبارک.
تکنسین کلاه مخصوص شوک الکتریکی را سر جای خود می آورد، دو جفت تیزی سوزن مانند عملا آماده اند تا امواج الکترونیکی را از کنار گوش آرچر به سر او انتقال دهند. تک جرقه های آبی رنگ از سر سوزن ها بیرون می آیند و معلوم هستند.
والتون سر آرچر را محکم در کلاه قرار می دهد. گلوله ای اسفنجی شکل را درون دهان آرچر می چپاند.
والتون: کثافت، محکم گازش بگیر، ممکنه غذاهایی رو که خوردی از اینجا بیرون بریزی.
تکنسین: پوتین هاشو در بیارین.
والتون قفل های اولین پوتین آرچر را باز می کند و آن را درمی آورد. در حالی که تکنسین مشغول بستن تسمه و نوار به دور بازوی آرچر است... والتون قفل دومین پوتین را هم باز می کند.
حالا پاهای آرچر آزاد است. تق ... او با تمام نیرو پایش را بالا می آورد و محکم می کوبد... والتون در اثر اصابت ضربه عقب عقب می رود و روی زمین می افتد. در حالی که یکی از بازوان آرچر بسته است. آرچر برمی گردد و محکم به دستگاه شوک الکتریکی می کوبد و آن را از روی سرش دور می کند و به تکنسین که به دستگاه چسبیده می زند... بعد هم دگمه «Test» را فشار می دهد...
دزز! ... از سر سوزن ها جرقه های الکتریکی بیرون می زند و به شانه های تکنسین برخورد پیدا می کند... تکنسین به روی زمین می افتد و تمام عصب هایش عملا دچار مشکل می شوند.
هنوز هم یکی از دستان آرچر به صندلی بسته است... دستیار خودش را به بیرون از اتاق پرت می کند.
در حالی که آرچر بالاخره دست خودش را آزاد کرده و رها شده ... سر و کله والتون جلوی آرچر پیدا می شود... تفنگی را رو به آرچر نشانه رفته.
بعد... پق! دوبوو ضربه ای جانانه به والتون می زند... با پوتین هایش به وسط پاهای والتون می کوبد. سرنگهبان از درد به خود می پیچد و روی زمین ولو می شود. دوبوو لبخند احمقانه ای به آرچر می زند.
به یکباره تمام آن نفرت و کینه توزی محو و زایل می شود... حالا دیگر هر دو در یک گروه قرار دارند.
ناگهان صدای آژیر بلند می شود
آرچر می بیند که نگهبانان به طرف اتاق حمله ور می شوند. آرچر سعی می کند در را ببندد ... ولی نگهبانان می رسند. دوبوو خودش را به طرف در پرت می کند و هیکل غول پیکرش را جلوی آن می اندازد... در با صدای بلندی بسته می شود.
(خارج از قاب) صدای نگهبانان که به در بسته شده، ضربه می زنند.
آرچر سریع جیب های والتون را می گردد... فندکی پیدا می کند. آن را در جیبش می گذارد.
دور و اطراف را از نظر می گذراند ... آرچر بالا می پرد و کابل های برق را که در سراسر دیوار کشیده شده، می گیرد؛ آرچر از آنها برای رسیدن به راهرویی که آن بالاست، استفاده می کند.
آرچر: دوبوو ... یالا بجنب!
دوبوو اطاعت می کند و به دنبال آرچر به طرف راهرو می رود.
والتون هیکل مند با حالتی گیج و بی حال در را از داخل باز می کند، نگهبانان به داخل هجوم می آورند. والتون مسلسلی را برمی دارد و شلیک می کند.
تیرها مستقیما به سمت آرچر و دوبوو شلیک می شود و آنها هم همان طور در حال فرار به طرف در هستند که در انتهای راهرو است.
74. داخلی ـــ مرکز کنترل امنیتی
دو تن از نگهبانان می بینند که آرچر و دوبوو از روی صفحه نمایش کلینیک محو می شوند. آنها باتوم های الکتریکیشان را برمی دارند و به سمت در خروجی می دوند. در باز می شود ... دوبوو و آرچر جلوی در ظاهر می شوند. هر دو کاملا هماهنگ با هم هر دو نگهبان مبهوت را خلع سلاح می کنند. آرچر یکی از باتوم های الکتریکی را برمی دارد... و در را می بندد. تمام سیم ها را از برق می کشد و تمام کامپیوترها را می شکند. دوبوو برای آن که کم نیاورد... میز فرمان را جا به جا می کند... کانالی که شبیه راه خروجی است، معلوم می شود.
آتش شعله ور می شود... تمام مدارهای الکتریکی دچار اتصال می شوند... صداهای بوم بوم زیادتر می شود... صفحه نمایش مغناطیسی موقعیت اضطراری و خطرناک را نشان می دهد.
سراسر زندان
هرج و مرج و آشفتگی. نگهبانان در حالی که صفحه نمایش بزرگ منفجر می شود، پراکنده می شوند و به این طرف و آن طرف می روند و زندانیان هم مثل عروسک های پارچه ای به واسطه اتصالی که در میدان مغناطیسی و پوتین هایشان ایجاده شده، به جاهای مختلف پرتاب می شوند. تقریبا هر وسیله ای که آهنی باشد در میدان مغناطیسی به این سو و آن سو پرتاب می شود.مرکز کنترل
دوبوو و آرچر خودشان را به داخل کانال می کشانند ... آرچر از همان داخل کانال سعی می کند میز فرمان را سر جای خود برگرداند.در بالاخره با صدای بلندی باز می شود. والتون وارد می شود و چشمانش همه جا را می گردد... کسی نیست. کمی بعد چشمانش روی میز فرمان خیره می ماند ... تقریبا با نگاهی کج و اصطلاحا یک وری به میز چشم می دوزد.
75. داخلی ـــ سراسر کانال
آرچر و دوبوو در کانال تنگ حرکت می کنند و سر می خورند ... تا این که به خمیدگی می رسند. کانال در انتهای خود می رسد به...
انبار / منطقه حفاظت شده
انبار پر است از وسایل مختلف، توالت های کهنه، دستشویی، پوتین های درب و داغان شده. دوبوو و آرچر به طرف در دیگری می روند.76. داخلی ـــ اتاقی سر به فلک کشیده
آرچر و دوبوو می بینند که عملا در دهلیزی پیچ در پیچ و چند طبقه گیر افتاده اند. دهلیزی که صدها متر ارتفاع دارد... و راهرو، راه پله ها و دیوارهای بلند را در جایی قطع می کند.
انعکاس صداها در همه جا می پیچد... صدای فریاد زدن ها، صدای پاهایی که نزدیک تر می شوند ... به نظر می رسد که صداها از دور و اطراف آنها می آید و آنها محاصره شده اند.
در میان تمام این صداها... آرچر متوجه می شود روی دیواری پر است از وسایل و خرده ریزهای کهنه و آت و آشغال. آرچر یکی از همین وسایل را بر می دارد و آن به طرف دیواری که از نظر مغناطیسی در قطب مخالف قرار دارد، کشیده می شود. فکری به ذهن آرچر خطور می کند ... و به مسیری نگاه می کند که نگهبانان از آن طرف می آیند.
برش سریع به:
دیوار عمودی
آرچر و دوبوو سطح دیوار را نگاه می کنند... پوتین های قدیمی و آهنی را می پوشند. آنها بالاتر و بالاتر می روند تا ...نگهبانان بی خبر از همه جا تمام راهروها و راه پله ها را محاصره کرده اند.
آرچر و دوبوو تقریبا نزدیک طبقه بالاتری هستند که...
والتون: اونجان!
تیرهای شلیک شده به دیوار اطراف آرچر و دوبوو برخورد می کنند... در همین حال آرچر و دوبوو به راهروی بعدی می رسند.
آرچر در خروجی را در انتهای راهرو می بیند. ولی چهار نگهبان جلوی آن ایستاده اند و عملا راه آن دو را سد کرده اند.
آرچر و دوبوو دست خالی و فقط با مشت در برابر نگهبانان از خود دفاع می کنند. آرچر یکی از آنها را از پله ها پرت می کند... درست به سمت بقیه نگهبانان. دوبوو هم دیگری را در راهرو پرت می کند.
دوبوو و آرچر باز هم تعقیب و گریز و فرار یأس آورشان را به طرف در ادامه می دهند... بالاخره به پاگردی می رسند. گلوله ها یکریز دور و بر آنها صدای دینگ دینگ می دهند... در همین حال دوبوو گنده و یغور کفپوشی را از زمین برمی دارد. از آن مثل سپری استفاده می کند و آرچر را از تیرهای والتون در امان می دارد.
تیرها به سپر اصابت می کنند .... آرچر سر شعله فندک را به شست خود نزدیک می کند... پوست انگشتش تقریبا تاول می زند و ور می آید.
آرچر شستش را روی دگمه ورودی در می گذارد. در حالی که وحشت سراپایش را فرا گرفته، پیام «هویت تأیید نمی شود» می آید.
والتون و نگهبانان وارد می شوند، در محدوده ای نزدیک تر و نزدیک تر شلیک می کنند و عملا به هدف نزدیک می شوند.
دوبوو زیر شلیک پیاپی گلوله ها به طور زیگزاگی حرکت می کند. سپر گذایی عملا سوراخ سوراخ شده... و به سرعت تکه تکه می شود.
آرچر شستش را لیس می زند، دوباره سعی می کند. بالاخره «هویتش» تأیید می شود ... درهای کشویی باز می شوند.
آرچر: بریم!
دوبوو سپر کذایی را به سمت نگهبانانی که جلو می آیند، پرت می کند... همان وقت که دوبوو برمی گردد تا به دنبال آرچر رود... والتون گلوله ای را به سمت او شلیک می کند.
آرچر به سمت دوبوو می رود تا او را به طرف در بکشاند، اما زندانی گلوله خورده دست آرچر را پس می زند. در را می بندد و خودش را در جلوی در می اندازد... دوبوو عملا با این کار برای لحظاتی راه را مسدود می کند.
77. داخلی ـــ راهروی برج مانند و مرتفع
آرچر لحظاتی مردد می ماند... اما می داند که راهی ندارد. به رفتن ادامه می دهد... از پلکان بالا می رود... بالا و بالاتر... پشت سر او نگهبانان می دوند.
گلوله ها همچنان اطراف او شلیک می شوند... آرچر به انتهایی ترین طبقه می رسد. او نوشته «فقط برای خروج اضطراری، توجه؛ از طناب ها و ریسمان های امن استفاده کنید» را نادیده می گیرد.
78. خارجی ـــ محوطه زندان ـــ سپیده دم
آرچر هنوز هم ناباورانه نگاه می کند... روز روشن آن هم در دنیای بیرون زندان، در آزادی.
مرغ دریایی کوچکی از مقابل نگاهش می گذرد... و ما همان طور مرغ دریایی را دنبال می کنیم...
دوربین عقب می کشد، زاویه دوربین، زندان را در قاب می گیرد:
زندان در اصل وسط اقیانوسی قرار دارد و تا چشم کار می کند آب است و فقط یک سکوی نفتی و زنگ زده در آنجا متروک افتاده است.
آرچر به سمت هلی کوپتر می دود که تنها وسیله نقلیه موجود در آنجاست.
داخل هلی کوپتر
آرچر به دنبال کلیدها می گردد، هیچ راهی نیست. او کلیدها را می زند اما هیچ کدام کار نمی کنند.نگهبانان مثل مور و ملخ از دریچه بالا می آیند... شلیک می کنند. آرچر از هلی کوپتر به طرف سکوی نفتی پایین می پرد...
زاویه ای پایین تر
آرچر به پهلو و با ضرب روی سقف موجدار اسکله می افتد و روی زمین غلت می زند، بالاخره دستانش را به شیلنگی فشار قوی قلاب می کند... همان طور که نگهبانان جلو می آیند او دریچه فشار را باز می کند.آرچر نگهبانان را با فشار قوی آب درب و داغان می کند... والتون و بقیه به دریا می افتند. آرچر یک ردیف از بشکه های نفت را برمی گرداند و آنها را به سمت نگهبانان دیگری که جلو می آیند، روی زمین هل می دهد. ناگهان آرچر فکری می کند.
یدک کش
می تواند قایق را از یدک جدا کند... و به طرف دریا حرکت کند.آرچر از ردیفی از لوله هایی که به سمت جنوب است، خودش را بالا می کشد، درست در منتها الیه جایی که قلاب جرثقیل به آن وصل است. زیر گلوله ها... آرچر قلاب را از جایش درمی آورد. قلاب از سکو جدا شده و به عقب و جلو می رود.
آرچر به قلاب آویزان می شود، قلاب را در بالای اقیانوس تاب می دهد... درست در بالاترین نقطه ... می گذارد قلاب به بالاترین حد خود عقب و جلو رود و بعد خودش را به سمت دریا پرتاب می کند...
دریای متلاطم و ناآرام
آرچر خودش را به قایق می رساند و آن را از یدک کش جدا می کند...79. خارجی ـــ قایق ـــ در حال حرکت ـــ روز
قایق پلاستیکی در میان امواج با سرعت پیش می رود... و به بندر سن پدرو نزدیک می شود. صدای پت پت موتور می آید ... بنزین در حال تمام شدن است.
آرچرک زود باش... دِ بجنب ...
آرچر متوجه چیزی می شود... نگاه می کند و...
چیزی با سرعت فرود می آید... آرچر نگاه می کند، فقط یک پایان است.
آرچر در حال ور رفتن با موتور است که سرانجام از کار می افتد. آرچر پاروها را به دست می گیرد... تازه می خواهد شروع به پارو زدن کند که...
صدای دیگری می آید! اما این بار هلی کوپتر زندان است که بالای سر آرچر قرار دارد.
آرچر ردیفی از شناورهایی را می بیند که در سراسر بندرگاه کشیده شده اند. فکری به ذهنش خطور می کند.
نمای باز
هلی کوپتر بالای قایق قرار گرفته و روی آن سایه انداخته است.در اطراف آرچر باد و آب به همه جا پاشیده می شود.
هلی کوپتر
والتون، آرچر را می بیند، آرچر با آن که کاملا خیس شده اما نجات یافته ... والتون با مسلسلش به سمت آرچر شلیک می کند...قایق
گلوله ها مثل باران بر قایق فرود می آیند... قایق درب و داغان می شود ... در همین حال آرچر به سمت موج های متلاطم شیرجه می رود.داخل هلی کوپتر
والتون باز هم تکه پاره های قایق را زیر رگبار گلوله می گیرد... آنها را خرد و ریزریز می کند.هلی کوپتر آخرین بار به دور بقایا و تکه پاره های قایق می گردد... سپس ارتفاع می گیرد و می رود ... پره های ملخ های هلی کوپتر شناور قایق را روی آب پرتاب می کند.
زیر شناور
آرچر آهسته به سمت شناور سوراخ شده می رود و هوا را از درون آن از راه دهان فرو می دهد.80. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ اتاق خواب ـــ روز
ایو خوابیده. کاستور لباس پوشیده و به ایو نگاه می کند... نگاه او حکایت از پیروزی دارد.
81. خارجی ـــ ورودی اتومبیل ـــ روز
کاستور به طرف ماشین راه می افتد، می خواهد ماشین را روشن کند که...
ایو: دیشب، یه لحظه فکر کردم ... نمی تونه این آدم شوهر من باشه.
کاستور سیگارش را در جیبش پنهان می کند؛ ایو آنجاست! لباسی تیره به تن دارد.
ایو: تازه نیمه های شب از خواب بیدار شدم ... تو روی کتابی که می خوندی، غش کرده بودی.
کاستور: نتونستم بخوابم... خیلی غلت می خوردی.
کاستور (صدای جرینگ جرینگ سوییچ ماشین را در می آورد): در هر حال، باید برم، خیلی دیر کردم.
ایو: جان، می دونی امروز چه روزیه. می دونم برات خیلی سخته، اما ناچاریم بریم.
کاستور: نمی تونیم همین یه بارو بی خیالش شیم؟ می دونی که «حراست و نگهبانی» از وظایف منه!
ایو: «حراست و نگهبانی» باشه برای بعد. تو میای.
کاستور: اگه تو اصرار داری حرفی نیست. اما... تو ماشینو برون.
کاستور از صندلی بالا می رود و در کنار ایو می نشیند.
82. داخلی / خارجی ـــ ماشین ـــ در حال حرکت ـــ روز
منطقه ای کوهستانی و پر از چمن نزدیک ساحل.
کاستور: این کارل کیه که جیمی موقع دیدنش سر از پا نمی شناسه؟ به نظر میاد برا جیمی از نظر سن و سال اون قدرا هم جاافتاده و پخته نباشه.
ایو: نمی دونم... به نظرم درست به همون سن و سال ما هستن وقتی همو دیدیم.
ایو (در حالی که می خندد): اون شب دندون پزشکی رو یادته؟
کاستور: معلومه، چطور می تونم فراموشش کنم.
کاستور (موضوع حرف را عوض می کند): بگذریم، چیز خاصی درباره دیشب نگفتی...
کاستور به ایو نزدیک تر می شود، در همان لحظه که موهای ایو را نوازش می کند، دستگاهش بوق می زند.
ایو: نمی خوای جواب بدی؟
کاستور دستگاه را خاموش می کند، ایو بدون آن که دقیقا بداند چرا، تمام عضلاتش منقبض می شود.
ایو: جان...
کاستور به شدت غافلگیر می شود، چرا که می بیند ایو به سمت جایی می راند که...
باغ یادبود
سوار بر ماشین از دروازه می گذرند... از کلیسایی به نام «سنت ماری» می گذرند. نزدیک کلیسا صدای امواج اقیانوس به گوش می رسد.
83. خارجی ـــ قبرستان سنت ماری ـــ روز
مکانی بسیار زیبا و جذاب و در عین حال اندوهبار است. حالا هر دو پای پیاده اند. کاستور به دنبال ایو از میان قبرهای ردیف و کنار هم می گذرد و پشت سر او حرکت می کند... اصلا نمی داند قرار است ایو او را کجا ببرد.
نهایتا ایو مقابل سنگ قبر عمودی می ایستد که شمایل مسیح مصلوب بالای آن قرار دارد. کاستور هم به او می پیوندد و آن چه را روی سنگ قبر مرمری حکاکی شده، می خواند:
ماتیو آرچر، 5 ساله
برادر و فرزندی محبوب و عزیز
ما همیشه عاشق تو هستیم
کاستور شوکه می شود، همان طور که ایو در برابر قبر زانو می زند، کاستور فقط نگاه می کند.
ایو: ماتی، تولدت مبارک.
ایو پند تا اسباب بازی روی قبر می گذارد... کوسه...، بولدوزری کوچک، سفینه ای فضایی. غم و اندوه تمام وجود ایو را می گیرد، به سمت کاستور خم می شود.
ایو: جان، اون بچه مونو گرفت... اون پسر کوچولومونو ازمون گرفت.
تصویر تمام صفحه از صورت کاستور
کاستور به قبر پسر کوچکی که کشته خیره می ماند... پسری که سر مادرش روی سینه اوست و در آغوش او اشک می ریزد.
در حالی که کاستور ایو را خیلی خشک و سرد نوازش می کند و تسلی می دهد، لبخند تمسخرآمیزی که همیشه بر لبان او نقش بسته بود، محو می شود... شاید، فقط شاید عذاب وجدان جنایتی باشد که مرتکب شده.
کاستور: بسه دیگه گریه نکن... بس کن دیگه...
84. داخلی ـــ اتاق افسران اف. بی. آی ـــ روز
کاستور ترس و وحشت را از خودش دور می کند و به سمت محل کارش می رود.
واندا: چه روزی رو هم برای خاموش کردن دستگات انتخاب کردی!
کاستور: چی شده؟
واندا: کاستور مرده!
کاستور: اون ... چی شده؟
باز: یه جورایی از زندان اورئون در رفته بود، ولی هلی کوپتر زندان اونو توی سواحل هاربور گیر می ندازه و دخلشو میاره...
کاستور: جسدش کجاست؟
واندا: تا این لحظه پیدا نشه.
کاستور: «تا این لحظه پیدا نشده!» مثل این که شما نمی دونین با کی طرفین!
کاستور (در حالی که در را به هم می کوبد): گزارش تموم کسایی رو که توی این قضیه بودن رو می خوام، ظرف نیم ساعت گزارشا باید حاضر باشه، تموم فرمانده ها هم بیان به دفتر کار من، باز، به ال. ای. پی. دی خبر بده.
باز: ال. ای. پی. دی دیگه چرا؟ اگه حتی کاستور زنده باشه، این قدر احمق نیست که برگرده به شهر.
کاستور: اون زنده س و الان هم اینجاس، بجنب!
85. خارجی ـــ اسکله ـــ شب
چیزی روی موج ها بالا و پایین می رود. آرچر با موج های دریا به ساحل پرتاب شده است... آرچر نفس زنان و سینه خیز خودش را به ماسه ها می رساند. چند تا نفس عمیق می کشد... بعد هم توی ساحل تلوتلوخوران به راه می افتد.
86. خارجی ـــ خیابان خانه تیتو ـــ شب
قلب آرچر با دیدن نوارهای زرد پلیس جلوی در ورودی خانه تیتو در سینه فرو می ریزد. چند تا نوجوان پروتوریکایی توجه او را به خود جلب می کنند... آرچر به رفتن ادامه می دهد.
87. داخلی ـــ آپارتمان دوبلکس تیتو ـــ شب
پنجره عقبی خانه با فشار باز شده... آرچر خودش را به داخل می کشد. در نور ضعیف آرچر جای سوراخ گلوله را در دیوار می بیند... بعد هم خون ها و نقشی که با گچ از بدن مقتول و بقیه روی زمین کشیده شده.
کاملا خمیده می شود و مجبور می شود بنشیند. نفسی می کشد، گوشی تلفن را برمی دارد و شماره می گیرد.
آرچر: لطف کنید دکتر آرچر. یه مورد اورژانسیه.
آرچر (گوش می دهد): ... شوهرشون هستم.
آرچر صبر می کند. به گلویش فشار می آورد و سعی می کند دستگاهی را که در حنجره اش کار گذاشته اند، بیرون بیاورد. صدایش به هم ریخته و نامفهوم است.
آرچر (با خودش): سلام ایو... می دونم این صدا واقعا عصبی کننده است، اما ...
آرچر (در جواب خودش): گند بگیرنش.
88. داخلی ـــ بیمارستان ـــ شب
ایو با مهارت تمام زخم عمیق بالای چشم دختر کوچک هشت ساله به نام ایریس را بخیه می زند.
ایو: عزیز دلم، چی شد که این طوری شد؟
پدر ایریس: از دوچرخه بزرگش افتاد زمین.
پاسخ سریع پدر عملا ایو را آزار می دهد. ایو به پدر تازه به دوران رسیده کاملا مشکوک می شود و خیره به او نگاه می کند... سپس توجهش به سوختگی های روی بازوی بچه جلب می شود. پرستاری وارد اتاق می شود.
پرستار: دکتر آرچر... شوهرتون پشت خط سه هستن.
ایو: به انجمن حمایت از کودکان و نفی کودک آزاری زنگ بزن و بگو کسی رو اینجا بفرستن، در ضمن نذارین پدرش اینجا رو ترک کنه.
ایو (به سمت گوشی دیواری می رود): جان؟ سلام...
نمای آرچر و ایو به ضرورت اینترکات می شود.
آرچر: ایو، خوب گوش کن ببین چی می گم، مردی که فکر می کنی شوهرته ... در واقع شوهرت نیست.
ایو: شما کی هستین؟
آرچر: خواهش می کنم فقط گوش بده! جیمی رو بردار و برو پیش مادرت اینا. اصلا بهش نگو کجا می ری... فقط ازش دور شو و برو.
ایو: هر کسی هستی... دیگه زنگ نزن.
گوشی گذاشته می شود. آرچر پی به کار بیهوده خودش می برد. این مسئله او را به عالم واقعیت باز می گرداند.
آرچر به سمت پنجره می رود و با دقت نگاه می کند.
ماشین گشت پلیس کم کم در قاب جای می گیرد و از چشم آرچر و ما می گذرد... سپس به راهش ادامه می دهد.
آرچر (با خودش): من باید با رئیس لازارو خیلی فوری صحبت کنم... اطلاعات به درد بخوری درباره کاستور تروی دارم.
آرچر صبر می کند... اتاق را می گردد... سوییچ ماشین را پیدا می کند... یک ژاکت گل و گشاد برمی دارد... سپس ...
میان برش به:
89. داخلی ـــ دفتر آرچر در اف. بی. آی
کاستور: جان آرچر صحبت می کند. امرتون؟
آرچر لحظه ای صبر می کند... صدای واقعی خود را می شنود که در حال صحبت کردن با خودش است.
آرچر: خب اگه تو جان آرچری، منم حدس می زنم باید کاستور تروی باشم...
کاستور: جان من واقعا به تو مدیونم. تو به من مقام و شأن و مرتبتی دادی که وصف ناپذیره، ولی بذار سر و سامونش بدیم. خودمون که بهتر می دونیم از شرایط قبلی اوضاع و احوالت بهتره. پس قبل از این که پلیسا مغزتو از توی کله ت بریزن بیرون ... چرا نمی گی کجایی...
آرچر: اگه تو واقعا من باشی که با بدونی ... نه بحثی می کنیم و نه معامله ای انجام می شه.
آرچر گوشی را می گذارد و ... کاستور را به حال خودش رها می کند.
90. خارجی ـــ پارکینگ اتومبیل ـــ شب
در گاراژ به شکل خودکار بالا می رود... اتومبیل بیوک قدیمی تیتو از آن خارج می شود ... آرچر هنوز فاصله ای را طی نکرده که ... برو بچه های پروتوریکایی جلوی راه او را می گیرند.
جوان اولی: کجا تشریف می برین؟
جوان دومی: ده تا شرط می بندم این همون آدمیه که دخل تیتو رو آورد!
بچه ها ماشین رو احاطه کرده اند و عملا سد راه شده اند. آرچر مثل حیوانی در محاصره آنهاست و گیر افتاده و بر و بچه ها دور تا دور پنجره ها جمع شده اند.
آرچر پایش را روی گاز می گذارد... با فرض آن که جوان اولی روی کاپوت ماشین بپرد ... گاز می دهد. ترمز دستی را می خواباند ... پسر به هوا پرتاب می شود. به شدت به زمین می افتد ولی فقط کمی ضربه دیده و آن قدرها جدی نیست.
همان طور که آرچر می رود، جوان اولی موبایلش را از جیبش بیرون می آورد.
جوان اولی: نُه، یک، یک؟ می خوان یه سرقت ماشین رو گزارش بدم و زیادم پشت خط نگهم ندارین.
91. داخلی / خارجی ـــ بیوک در حال حرکت ـــ شب
آرچر می راند... و به رادیو گوش می دهد.
گزارشگر رادیو (صدای خارج از قاب): ... فراری بسیار بسیار خطرناکه. اگر اطلاعات ارزشمندی درباره محل مخفی شدن کاستور تروی دارید...
آرچر رادیو را خاموش می کند و همان طور در فاصله ای دور چیزی را می بیند:
خانه خودش
ماشین اف. بی. آی و ال. پی. دی دم در جلویی پارک کرده اند. راهی برای نزدیک شدن به خانه وجود ندارد.آرچر در آینه جلویی ماشین، ماشین پلیسی را می بیند. با سرعت به سمت پیچی می پیچد تا ماشین پلیس با سرعت کم از کنارش پرسه زنان رد می شود.
آرچر (با خودش): نه جان، گند زدی ... تو باید درست مثل کاستور فکر کنی. اون اگه بود کجا می رفت؟
ایده ای به ذهن آرچر خطور می کند. اما همان طور که او می راند ... ماشین پلیس دوباره بازمی گردد و دوباره در کادر جای می گیرد.
92. خارجی ـــ گالری دیتریش ـــ شب
دیتریش در گالری هنری شیکش را قفل می کند. سوار ماشینش می شود و از بین ماشین های پارک شده زیادی بیرون می آید.
93. داخلی/خارجی ـــ خیابان ـــ ماشین در حال حرکت ـــ شب
دیتریش جلوی ماشین پارک شده تیتو که گروهی از پلیس ها جمع شده اند کمی آهسته می کند. دیتریش صورتش را به سرعت از ماشین برمی گرداند ... «جان آرچر» در حال بررسی ماشین تیتو است.
دیتریش (با خودش): جان آرچر... باز این خنگ خدای بیچاره توی دردسر افتاد.
آرچر (با خودش): آره ... من ...
آرچر از روی صندلی بلند می شود ... به لوله تفنگ دیتریش خیره می شود.
دیتریش: یا عیسی بن مریم، کاستور تویی.
آرچر: فقط رانندگی کن... بعدشم تلفنتو به من بده باید چند تا تماس بگیرم.
دیتریش: با این کارت منو تو دردسر می ندازی.
آرچر: تو هیمن الانشم، قبل از تموم اینا تو دردسر افتاده بودی. فقط به این فکر کن که قبل از این که دیر شه و بگیرنت، درست رفتار کنیم.
دیتریش از صحنه جنایت مارپیچی شکل عبور می کند و بعد سرعت ماشین را کم می کند تا ماشین متوقف می شود.
دیتریش: وقتی اومدی درباره اون بمب لعنتی صحبت کنیم، می دونستم که باید دست به سرت می کردم... اما چی کار کنم که این اخلاق گند رو دارم... نمی تونم به رفیقم «نه» بگم.
آرچر: تو نمی تونی به پول «نه» بگی!
دیتریش: اینم یه اخلاق گند دیگه مه.
94. خارجی ـــ پایین شهر ـــ یک ساختمان ـــ شب (کمی بعد)
ماشین جلوی ساختمان چند طبقه بازسازی شده و مدرنی آن هم در خیابانی بسیار معمولی توقف می کند.
از طبقات مختلف اراذل و اوباش به طرف آنها می آیند... آلدو، فیش و دوست دخترهای جذاب آنها، لیویا و سیندی.
95. داخلی ـــ طبقه دیتریش ـــ حمام ـــ شب
آرچر به صورتش آب می ریزد... بعد دست نگه می دارد و به صدای زنگ در گوش می دهد. بعد دلش قرص می شود.
آرچر: تو کاستور تروی هستی ... اینم رفیق قدیمی و چندین و چند سالته ... نباید گند بزنی ... نه زیاد اطلاعات می دی و نه زیاد سؤال و جواب می کنی...
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23