تاریخ غیرروایی

به دو دلیل، مقدار زیادی درباره تاریخ روایی سخن گفتیم: یکی اینکه روایت شناخته شده ترین قالب تاریخ است (همان طور که این نام بر آن دلالت دارد و همان طور که گالی استدلال می کند)؛ دیگر اینکه، عنصر تحویل ناپذیر روایت در
چهارشنبه، 16 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ غیرروایی
 تاریخ غیرروایی

نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 

1. چرا تاریخ غیرروایی بنگاریم؟

به دو دلیل، مقدار زیادی درباره تاریخ روایی سخن گفتیم: یکی اینکه روایت شناخته شده ترین قالب تاریخ است (همان طور که این نام بر آن دلالت دارد و همان طور که گالی استدلال می کند)؛ دیگر اینکه، عنصر تحویل ناپذیر روایت در کل تاریخ وجود دارد. با این حال، بیشتر آثار دانشگاهی تاریخ به شکل روایی نوشته نمی شوند. دلیل آن چیست؟
اولاً، که توصیف نقش زیادی در بسیاری از تاریخهای روایی ایفا می کند. تواریخ، اثر هرودوت (که حدود 440 قبل از میلاد نگاشته شده) متضمن سرگرم کننده ترین گزارشها از زندگی در مصر و خاور نزدیک است. توصیفات غنی مشابهی نیز زینت بخش نوشته های مورخ بزرگ عرب، ابن خلدون (1332 ـ 1406) است. گیبن و مکولی زحمت زیادی بر روی «مجموعه آثار» شان کشیدند. عصر لویی چهاردهم (1751) اثر ولتر، احتمالاً نخستین اثر کاملاً توصیفی تاریخ بود. از آنجا که توصیف تقریباً در هر روایتی نقشی ایفا می کند. تعجب آور نیست که مآلاً در پاره ای موارد، کل اثر را در بر می گیرد. ولتر (1) و بورکهارت نشان دادند که تاریخ را می توان به جای سطح «عمودی» سنتی، در سطح «افقی» زمان نگاشت. در تمام روایتها، پس زمینه ای اساسی وجود دارد که باید توصیف و تبیین شود (مگر اینکه بی واسطه آشکار باشد) تا خواننده بتواند داستان را دنبال کند. این امر هنگامی ضرورت بیشتری پیدا می کند که عناصر پس زمینه (فاجعه ای طبیعی یا شورش دهقانی) پیش زمینه را تصرف کنند و نقش اساسی را در داستان ایفا کنند. بنابراین، در حالی که روایت سیاسی شکل معمولی تاریخ سنتی است، اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی تا آنجا خود را به داستان تحمیل می کنند که باید آنها را به عنوان عوامل علّی واجد اهمیت بازشناخت. نویسندگان روشنگری قرن هجدهم ـ ولتر، ویکو، مونتسکیو، آدام اسمیت، آدام فرگوسن ـ جایگاه مهم عناصر جغرافیایی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در زندگی انسان کاویدند. از آن هنگام تاکنون، هر چند تاریخ روایی مستمراً نگاشته می شود، هیچ مورخ آگاهی نمی تواند از این عوامل غفلت ورزد.

2. لزوم دیدگاهی گسترده تر

اما چرا مورخان باید آنها را به حساب آورند؟ چرا آنها را به عهده عالمان علوم اجتماعی نمی گذارند؟ به دلایل بسیار، تاریخ باید از حدود روایت سیاسی فراتر رود. زندگی انسان مانند فرشینه ای چند رنگ است که در آن انواع بسیار مختلفی از رشته ها در هم تنیده اند. اگر قرار باشد مورخ داستانی منطقی بگوید، نمی تواند خودش را به یک نوع پدیدار (دینی، ادبی، آمارنگاری، مالی و غیره) محدود سازد.
این امر همان قدر که در مورد مورخ سیاسی یا اجتماعی صادق است، در مورد مورخ اقتصادی نیز صادق است. اقتصاد خودش یک رشته انتزاعی و سخت است. به همین صورت نیز می تواند بسیار نظری باقی بماند، اما هنگامی که مورخ اقتصادی از این ارتفاعات به زندگی روزمره نزول می کند، همه انواع غیراقتصادی (باورهای دینی، رسوم اجتماعی، وفاداریهای سیاسی) را در محاسباتش مؤثر می یابد (مقالات کیپولا، 1991؛ فلود، 1974؛ یا تنیم 1973 توضیحات کافی در این مورد ارائه می دهند، انسانها فقط به شیوه ای که به لحاظ اقتصادی عقلانی باشد، رفتار نخواهند کرد. این امر، به خودی خود، روایت کاملاً سیاسی یا اقتصادی یا دینی را غیر ممکن نمی سازد. اما نشان می دهد که حیات یک جامعه، آن قدر پیچیده است که باید آن را رشته به رشته از هم باز کرد. به بیان کمتر استعاری، لازم است آن را تخیل کرد.
این «رشته ها» ـ اقتصادی، جغرافیایی، فرهنگی، دینی، آمارنگاری و غیره ـ باید بر حسب اصطلاحات و مفاهیم خودشان فهمیده شوند. این «اصطلاحات» غالباً مفاهیم، زبان، روشها و ارزشهای رشته های دانشگاهی دیگر است. ویژگی چنین رشته هایی (به طور کلی، علوم اجتماعی یا انسانی) این است که بعد زمان در آنها آن نقش اساسی را که در تاریخ ایفا می کند در این رشته ها ایفا نمی کند. در واقع، بیشتر کارهایی که در این رشته ها صورت می گیرند، همانند اکثر کارهای صورت گرفته در علوم طبیعی، هیچ توجهی به زمان ندارند. مورخ روایی به سرعت و با برجا گذاشتن اثری چشمگیر از میان فرشینه امور انسانی می گذرد. مورخ غیرروایی آن را قطعه به قطعه و رشته به رشته تحلیل و بررسی می کند. در انجام این کار، راهنمای وی بیشتر علم اجتماعی مرتبط به آن است که با این حال، اندکی زمان را به حساب می آورد. وی چگونه این مفاهیم را در یک تاریخ ادغام می کند.

3. چگونه گزارشی ایستا با تغییر مواجه می شود؟

راه حلی که معمولاً اتخاذ می شود این است که فرض شود آن قطعه ای از تاریخ که مدنظر است (ایتالیا در عصر رنسانس، انگلستان در دوره ویکتوریا) می تواند به مقولاتی متعدد (اقتصادی، اجتماعی، دینی) یا موضوعاتی («هنر حکمرانی» (2)) تقسیم گردد که در فصول متوالی، توصیف می شوند. در این موارد، برخلاف روایتها، رشته خواندن از رشته رویدادها تبعیت نمی کند. برای مثال، در هیل، 1971 و زلدین، 1973 مطالب جالبی یافت می شود.
دو مسئله در اینجا وجود دارد؛ یکی مسئله زمان است. در چنین مواردی، مورخ حدود عصری را که قرار است توصیف کند ثابت می کند و سپس، موادش را از هر نقطه ای در این محدوده اخذ می کند. این امر مستلزم این فرض ضمنی است که پدیدارهای توصیف شده در آن برهه زمان هیچ تغییری نمی کنند؛ فرضی که تقریباً به طور یقینی کاذب است. گاهی مورخ کتابش را به دو یا سه مرحله تقسیم می کند و موضوعش را در هر یک از این مراحل توصیف می کند. در انجام این کار، وی گذر زمان را بین یک مرحله و مرحله دیگر تصدیق می کند، اما درون آن مراحل همچنان از آن غفلت می ورزد. این مسئله ای است که برودل ملاحظه کرد و روشی را که در مدیترانه ای خود به کار برده بود برای آن پیشنهاد کرد ـ وی داستان یکسانی را سه بار طی سرعتهای مختلف نقل کرد، اما همان گونه که هکستر خاطر نشان ساخت، این روش آن مسئله را حل نمی کند، زیرا تاریخ در صدها سرعت حرکت می کند (بنگرید به: Hexter, 1979, p. 137). برودل در جایی دیگر به هزاران سرعت اذعان کرد. به اعتقاد من، مسئله لاینحل باقی می ماند. زمان که ستون اصلی تاریخ روایی است معمایی واقعی برای مورخ غیرروایی است.

4. مسائل تحلیل

مسئله دیگری که غالباً وجود دارد مسئله تحلیل است. همان طور که از کتابهایی که یک عصر را توصیف می کنند پیداست، به آسانی می توانیم ببینیم جامعه ای را که در برهه ای از زمان توصیف شده می توان به انحاء مختلف تقسیم کرد. آیا تقسیم کتاب به فصول، با تقسیم جامعه به عناصر سازنده اش مطابق است؟ و آیا در باب اینکه آن عناصر چیست اند، توافقی وجود دارد؟ اجازه دهید اثر مشهوری از تحلیلی سیاسی را در نظر بگیریم: انگلستان در عصر انقلاب امریکا نوشته سرلوییس نامیر. عناوین بخشها عبارت اند از: «مجلس اصلاح نشده ی عوام»، «ساختار اجتماعی»، «زمین، اساس شهروندی»، «مجلس عوام و امریکا» و مانند آن. اینها را حتی نمی توان فهرست کاملی از اجزای سازنده انگلستان سیاسی تلقی کرد. آیا فهرست کامل این اجزا بیشتر از عناوینی می شد که مورد نظر نویسنده بود؟ شاید شواهد او فقط به عناوینی که ذکر کرده محدود می شوند.
چگونگی ارتباط یک چیز با چیز دیگر در یک روایت آشکار است: طرح است که آنها را منسجم می کند. اما موضوع تاریخ غیرروایی (نوعاً یک کشور، یک شهر، یک سازمان یا گروهی از افراد درون محدوده های یک عصر) با چه اصلی به اجزای سازنده اش تجزیه و تحلیل می شود؟ و هنگامی که اجزاء بررسی شدند، چگونه می توان نشان داد که آنها به طور کامل در یک کل زنده که تاریخ را می سازد، جای می گیرند؟ (برای بحثی مختصر، بنگرید به:
Hobsbawn in Gilbert and Graubard, 1972, pp. 12-13).
این مسائل، با بسط و گسترش حوزه تاریخی در سده بیستم، باقی ماندند. در حالی که سده های پیشین عمدتاً بر سیاست و دین تمرکز داشتند، سده بیستم شاهد بسط و توسعه گسترده این موضوع بود، تا جایی که تقریباً هیچ فعالیت انسانی بدون تاریخ خاص خود نماند. بسط و توسعه مشابهی نیز در شواهد قابل قبول وجود داشته است، تا به حدی که تقریباً هر چیزی را می توان فراخواند تا درباره گذشته برای ما سخن بگوید. از این رو، زیر شاخه های بسیاری برای تاریخ پدید آمده است ـ نه تنها صور شناخته شده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، بلکه همچنین تواریخ جمعیت، آداب و رسوم، خانواده، علم، اندیشه ها و مانند آن. این شاخه ها در شماری از مجلدات مفید، فهرست و توصیف شده اند. (مانند Burke, 1991, Rabb and Rotberg, 1982, Iggers, 1975, Gilbert and Graubard, 1972, and Finberg1962).
هر شاخه ای با یک یا چند مجله علمی پشتیبانی می شود. همه آنها جذابیتها و پیروان پرشور و شوق خودشان را دارند. اما مسائل راجع به زمان و تحلیل/ ترکیب که شرح مختصری از آن ارائه کردم، بر این شاخه ها نیز اطلاق می شود. حتی اگر اثبات شود که این مسائل لاینحل اند، همچنان باید با آنها مواجه شد. غالباً آنها به سادگی مورد غفلت قرار می گیرند ـ که نتیجه آن آشفتگی محقق پرسشگر است.

5. مارکسیستها و پیروان مکتب آنال

خوشبختانه، دو مکتب بسیار فعال تاریخ نگاری وجود دارد که از این مسائل غفلت نورزیده اند ـ هر چند همواره درباره آنها به صراحت سخن نگفته اند؛ یکی مکتب مارکس، و دیگری مکتب آنال است که مبتنی بود بر مجلات ممتاز فرانسوی، سالنامه های اقتصادی، اجتماعی، مدنی، که در سال 1929 به وسیله لوسین فور و مارک بلوخ، بنیان نهاده شد. با خطر ساده سازی بیش از حد، شاید بتوان تقابل مفیدی بین رهیافتهای این دو مکتب نهاد. پیروان مکتب آنال به سوی رویکرد ساختاری ـ کارکردی به جامعه گرایش دارند (بنگرید به: Stoianovich, 1976, p. 25). توضیح اینکه، هدف ساختارگرا این است که «عناصر کلی را در جامعه بشری کشف کند»؛ نقش گرا توجه اش را به نقش بالفعل نهادهای اجتماعی... در جوامع خاص معطوف می کند (bottomore, 1971, pp. 62). می توان گفت که پیروان مکتب آنال، به مسائل تحلیل/ ترکیب، به ویژه با تلقی شان از تاریخ کامل یا تاریخ جهانی پرداخته اند، اما با مسائل زمان کاملاً ارتباط برقرار نکرده اند. هر چند نماینده اصلی این مسئله، فرناند برودل، سالها رهبر این مکتب بود، هیچ یک از همکارانش از او در شکل خاص راه حلش تبعیت نکردند (بنگرید به: Hexter, 1979, p. 137 در Stoianovich, 1976 و Burke, 1990 مطالب بیشتری در مورد مکتب آنال خواهید یافت).
از طرف دیگر، فلسفه مارکس بر مفهوم بسط تاریخی در زمان از طریق فرایند تعارض، تمرکز دارد. این فلسفه به طور شایسته ای به عنوان «نظریه ای عام درباره جوامع دارای جنبش» (Pierre Vilar نقل شده در Stoianovich, 1976, p. 131) توصیف شده است. اما تاریخ نگاری مارکسیستی، در باب مسئله تحلیل/ ترکیب، ضعیف است.
نظریه زیربنا/ روبنای خود مارکس، کاملاً نارساست. بهترین مورخان مارکسیست از این امر بی اطلاع نیستند. اریک هابزبوم، استدلال می کند که:
ساختارهای نظری جامعه شناسی (یا انسان شناسی اجتماعی) با طرد تاریخ، که تغییرمحور یا جهت دار است، بسیار موفق بوده اند (Hobsbawm in Gilbert and Graubard, 1972, p. 9).
اما، هر چند بسیاری از مورخان هر دو مکتب از اندیشه های همدیگر بهره می برند و به هم سود متقابل می رسانند، مسائل اصلی باقی است. این مسائل عبارت اند از: نخست اینکه، چگونه تحلیلهای دقیق و جامع ارائه کنیم؛ و دوم اینکه، چگونه عناصر تحلیل شده را به جریان لاینقطع تغییر تاریخی ربط دهیم.

1. سبک

یک موضوع مرتبط با اطلاع رسانی در تاریخ، سبک مورخ است. وقتی نویسنده بزرگی (شکسپیر، میلتون یا ادگار آلن پو) را می خوانیم، ممکن است از تناسب نزدیک کلمات و افکار متعجب شویم. واقعیت بیشتر از این است. افکار که کلمات به آنها گوشت و خون می دهند، آزادانه، روشن و به طور جذاب، جریان می یابند. مورخ تا چه اندازه ای می تواند به این امر دست یابد؟ موفق ترین مورخان کدام اند؟
یک جنبه دیگر سبک این است که شخصیت نویسنده، به ویژه جهت گیری او نسبت به جهان را منعکس می سازد. هر چه فهمش از زندگی ـ لذایذ آن، مصایب آن، معانی آن ـ بیشتر باشد، سبکش کامل تر است. عظمت نویسنده عظمت خواننده را ایجاب می کند. بدیل دلیل است که می توانیم بارها و بارها آثار اساتید را مرور کنیم و هر دفعه چیز بیشتری بیابیم. آنها نیستند که تغییر می کنند؛ ماییم که به بلوغ می رسیم و این تغییر از طریق کار آنها در پر محتوا کردن پاسخهایمان صورت می پذیرد.
این دو جنبه سبک همواره با هم نمی آیند. به عقیده من، ادوارد گیبن، سبک عالی داشت که با افکارش تناسب داشت و شخصیتش را دقیقاً منعکس می ساخت. در مقایسه او با فرد هم عصر و دوستش، سموئل جانسون، باید بگویم که جانسون ذهنی عمیق تر و درکی گسترده تر داشت، اما در سبک پایین تر از گیبن بود. اگر مورخی با گیبن و جانسون یکجا برابری کند، حقیقتاً مورخ بسیار بزرگی خواهد بود (که شاید هرگز پدید نیاید). با این حال، آنها به ما معیارهایی برای ارزیابی نوشته های تاریخی گذشته، حال و آینده می دهند.

2. تاریخ روایی

همان طور که دیدیم، برای ملاحظه روایت، نه تنها به عنوان اساس تاریخ، بلکه اساس خود زندگی، دلیلی وجود دارد. این موضوع را می توان هم در حوزه های مطالعات ادبی و هم در حوزه های فلسفه و روان شناسی دنبال کرد. واضح است که نویسندگانی مانند پل ریکور، لوئیس ا. مینک، فردریک ای. الافسون، هایدی وایت، دیوید کار و نوئل کارول، تنها آغازگران کاربرد نظریه روایت در نگارش تاریخ بوده اند. هنوز کارهای پرثمرتری مانده که باید انجام گیرد.

3. تاریخ غیرروایی

صرف نظر از پیروان مکتب آنال و مارکسیستها، رهیافت موضوع محور قتل هنری چهارم رولان موسنیه، رهیافت شخص نگارانه (3)، شهروندان سیمون شاما و بسیاری از مورخان کسب و کار، و مطالعات ذهنیت روبرت ماندرو، ناتالی زمون دیویس یا کیث توماس نیز وجود دارند. و دیگر بسط گسترده تاریخ کمّی از طریق استفاده از رایانه ها را ذکر نمی کنیم. (مقدمه ای مفید به prosopography، مقاله لارنس استون است به همین نام در Stone, 1987) در کتابنامه، راهنماییهایی به شیوه های معاصر نگارش ارائه شده است. اظهارنظر رولان بارت درباره غلبه تاریخ غیرروایی در بین مورخان معاصر، «که به ساختارها و نه ترتیب زمانی می پردازند»، بجا می باشد. وی اعلام می کند که:
روایت تاریخی در حال احتضار است: از این پس، قابلیت فهم، بیش از واقعیت، محک و معیار تاریخ خواهد بود. (بنگرید به «گفتار تاریخی» بارت (4)، در Lane, 1970. هیچ محدودیت پیش بینی پذیری برای موضوعات بالقوه تاریخ غیرروایی وجود ندارد).

پی نوشت ها :

1. Francois Marie Arouet Voltaire؛ نویسنده فرانسوی (1694 ـ 1778).
2. «هنر حکمرانی» عنوان بخش اول کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا نوشته یاکوب بورکهارت است.
3. prosopography؛ از ترکیب دو واژه "prosopon" به معنای شخص (person) و "graphia" به معنای نگاشتن (graphy) است و به مطالعه ای اطلاق می شود که گروهی از اشخاص یا شخصیتها را در یک بافت تاریخی یا ادبی خاص در بر می گیرد و به هم مرتبط می سازد.
4. مشخصات کتاب شناختی ترجمه این نوشتار، چنین است: رولان بارت، «گفتار تاریخی»، ترجمه فضل الله پاکزاد،/ ارغنون، سال اول، شماره 4، زمستان 1373، ص 83 ـ 95.

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط