چکیده
در این مقاله سعی شده است که خوانش ها و تفسیرهای متفاوتی را که از منظومه ی هفت پیکر نظامی قابل برداشت است تجزیه و تحلیل نموده و سپس برداشتی متناسب و منطبق با منطق درونی متن ارائه شود. برداشت ها و تأویل های متفاوتی از منظومه ی هفت پیکر از دیدگاه عرفانی، روان شناسی، اسطوره ای، مهر پرستی و... در این مقاله آورده شده است که هر کدام به دلیل مطابقت نداشتن با بافت درونی متن و ویژگی های سبکی عصر شاعر بررسی می شود.این منظومه علی رغم تفسیرهای غریب و دور از ذهن، بیشتر یک اثر تعلیمی اخلاقی است که با نخستین اثر شاعر، مخزن الاسرار، در یک طیف فکری قرار می گیرد؛ با این تفاوت که این منظومه در یک شکل غنایی و لطیف ارائه شده است. نظامی در این اثر به طور کنایی، قصد آموزش و تعلیم شاه زمان خود را دارد؛ نه در پی کشف راه های سلوک عرفانی و رسیدن به سیمرغ کوه قاف است نه در پی اثبات تأثیر افلاک و ستارگان بر زندگی و سرنوشت بشر.
کلیدواژه ها: هفت پیکر، عدد هفت، عرفان، هفت راه سلوک، تأویل.
مقدمه
هفت گنبد، روایت هفت گانه هاست؛ هفت خوانی است که قهرمانش را به سلامت از خود عبور داده و بناگاه در آخرین مرحله به خوان هشتمی می کشاند که ناکجاآباد زندگی و سرنوشت اوست. منشوری است که یک رنگ را در زوایای هندسی اش، به هفت رنگ تجزیه می کند. جادوی افسون سازان فلکی است که با مهره های زمینی نرد عشق می بازد یا آن ها را در سوگ ناکامی، جامه ی کبود می پوشاند. آزمونی است که چون مهریان انسان را برای پالوده شدن از آمیختگی (گومیچشن) و رسیدن به پاکی نخستین (ویچارشن) از هفت دروازه ی آسمان عبور می دهد و به جایگاه ارواح (گروثمان) رهنمون می شود. هفت راه سلوکی است که پرندگان طریقت را به سر منزل عنقا در کوه قاف راه می برد. داستان جنایتی است که انسان ناآگاه و فرورفته در غفلت و گناه را به کفاره ی آن به غار گمنامی می کشاند و از او اسطوره می سازد. تراژدی اسارت صید است در دام صیاد یا صیادی که در پی صید روانه شده است یا داستان طعمه ای که هم صید و هم صیاد را بازیچه ی خود کرده است یا انوار هفت گانه ای است که در هر مرحله از طریقت متناسب با ظرفیت معرفتی عارف راز آشنا به رنگی متفاوت بر او متجلی می شود یا اسطوره ی تقدیس گونه ی اعداد در جهان باورها و متن واقعیت هاست.منظومه ی هفت پیکر براساس هر کدام از این فرضیه های پیش گفته قابل بررسی و تحلیل است؛ زیرا براساس نظریه های نقد جدید ادبی (نقد خواننده مدار و متن مدار) هر متن باز به اندازه ی تعداد خوانندگانش ظرفیت معنایی وسیعی دارد. اما آنچه را نباید فراموش کرد این است که هر تعبیر و تفسیری از متن باید با منطق درونی آن نیز هماهنگی و مطابقت داشته باشد.
در این پژوهش سعی بر آن است که ابتدا منظومه ی هفت پیکر را براساس تفسیرها و نقطه نظرهای احتمالی فوق بررسی کند و سپس تحلیل نهایی را تا آنجا که با منطق درونی داستان هماهنگی دارد و کم و بیش هم از سوی برخی پژوهندگان به آن اشاره شده است، بیاورد.
این پژوهش در سه بخش تنظیم شده است:
الف) عدد هفت و پیشینه ی آن در ادب و فرهنگ ایرانی و اعتقاد به آن در ادب و ادیان دیگر ملت ها؛
ب) تفسیرها و تعبیرهای مختلف از این داستان؛
ج) نتیجه گیری.
الف) عدد هفت و پیشینه ی آن در ادب و فرهنگ ایرانی و اعتقاد به آن در ادب و ادیان دیگر ملت ها و مذاهب
آیین یهود
«جانورانی که با نوح در کشتی داخل شدند هفت هفت بودند. جانوران در ظرف هفت روز به کشتی درآمدند. یهود به تقلید از بابلیان از روی سیارات هفت گانه، به هفت فرشته قایل شدند و ماه را به چهار هفته تقسیم کردند» (معین، 1384: 53 و 54).آیین مسیحی
«هفت معجزه از سی و سه مجموعه معجزه ی مسیح در انجیل یوحنا مذکور است. یوحنای لاهوتی در مکاشفات خود به هفت کلیسا خطاب کرده و در رؤیا هفت روح و هفت مهر و هفت صورت و بره ای مذبوح دارای هفت شاخ و هفت چشم و هفت پیاله... رؤیت کرد» (همان: 56).آیین اسلام
1. آسمان و زمین هفت طبقه دارد «الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن» (طلاق: 12)2. قوم عاد هفت شبانه روز به بلا مبتلا شدند (الحاقه: 7)
3. خواب دیدن فرعون هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر و هفت سنبله ی خشک و هفت سنبله ی تر ذکر شده است (یوسف: 43 و 49) (معین، 1384: 60).
اسماعیلیه
هفت مرتبه: ناطق، اساس، امام، حجت، راعی، مأذون و مستجیب (همان: 86).هفت در تصوف
«اطوار سبعه: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی، اخفی. هفت وادی: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا» (همان: 88).در مورد انطباق هر سیاره با روزی از هفته نیز می توان شباهت هایی در ادب و فرهنگ ملت های مختلف یافت. «پیداست که اندیشه ی ساختمان هفت طبقه و انتساب هر طبقه به یکی از سیارات، توسط مأخذ اسلامی به نظامی رسیده و در نتیجه او در منظومه ی خویش چنین هفت گنبدی ساخته است» (همان: 164)
روز یکشنبه آن چراغ جهان
زیر زر شد چون آفتاب نهان
چونکه روز دوشنبه آمد شاه
چتر سرسبز برکشید به ماه
روز بهرام و رنگ بهرامی
شاه با هر دو کرده بدنامی
چارشنبه که از شکوفه ی مهر
گشت پیروزگون سواد سپهر
روز پنج شنبه است روزی خوب
وز سعادت به مشتری منسوب
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سپید
زهره بر برچ پنجم اقلیمش
پنج نوبت زنان به تسلیمش (نظامی، 1344: 292)
ب) تفسیرها و تعبیرهای مختلف از این منظومه
تفسیر داستان بر مبنای انوار هفت گانه
«بحث انوار هفت گانه (سبز، سیاه، سفید، زرد، قرمز، آبی تیره) در حی بن یقضان ابن سینا، رسالة قصة الغربة الغربیة سهروردی، رساله ی نجم الدین کبری، اندام شناسی علاءالدوله سمنانی و گلشن راز شبستری به تفصیل بررسی شده است؛ با این تفاوت که هر کدام در خصوص ترتیب این انوار بر راهی رفته اند. به باور نجم الدین رازی، ترتیب انوار بدین گونه است: نور سفید (نشانه ی اسلام)، نور زرد (نشانه ی ایمان)، آبی تیره (نشانه ی احسان)، سبز (نشانه ی آرامش روان)، آبی نیلی (نشانه ی ایقان)، سرخ (نشانه ی معرفت عارفانه) و سیاه (نشانه ی عشق آمیخته به وجد) (کربن، 1383: 158).اما نگرش سمنانی در ترتیب انوار با لاهیجی و نجم رازی متفاوت است. بدین معنی که اولین نوری که در گام نخست بر عرفان نمایان می شود، نور سیاه است حال آنکه در نگرش ابن سینا و نجم الدین رازی، سیاه در آخرین مرحله بر عارف متجلی می شود (همان: 149).
«در رساله قصه الغربه الغربیه از شیخ اشراق، حی بن یقضان و... انسان سالک در جستجوی انسان نورانی درونی خود سلوکی را آغاز می کند تا اینکه سرانجام با راهنمای نورانی درون خود از چاه ظلمت به درآمده و به شاهد آسمانی که در اصل همزاد اوست، می پیوندد» (همان: 99).
بهران اسطوره ای نیز گویی تبعیدی ای است که از اصل خود جدا افتاده و در یک غربت غربی گرفتار شده است و دیگر بار می خواهد که به آن شاهد آسمانی یا قطب نورانی خود رجوع کند. هفت پیکر نشانگر هفت مرحله ای است که بهرام شاه را چونان سالکی راز آشنا از خود عبور می دهد و به سرزمین رازها (غار) می کشاند؛ سالکی که از هفت آزمون پالایندگی جسمانی خود می گذرد و دیگر بار به شاهد آسمانی اش می پیوندد.
اولین داستان هفت پیکر با گنبد سیاه آغاز می شود؛ داستانی که با یک سؤال رمزی شروع می شود و اگرچه در پایان این رمز گشوده می گردد اما همچنان در حیرتی موهوم باقی می ماند.
پادشاه سیاه پوش، همان سالکی است که برای رسیدن به شاهد آسمانی از تمام تعلقات و وابسته های مادی اش می گذرد و با کمک طنابی از چاه ظلمانی ای که در آن زندانی شده است به دهانه ی چاه می رسد. دنیای بهشت گونه ای که پادشاه آن را رؤیت می کند و در ورای آن چاه ظلمانی است که از آن برآمده است. معشوقه ی پری رویی که شاه، آرزوی وصالش را دارد در واقع همان شاهد آسمانی است که می باید انسان نورانی آزاد شده در وجود شاه به او بپیوندد. اگر شاه تا نزدیکی او می رود اما نمی تواند از او کام بگیرد نشانه ی ناهمسانی آن دو با یکدیگر است. مولوی نیز در مثنوی این گونه ناهم سنخی را یکی از موانع وصال به معشوق ازلی می داند. (1)
شاه نیز تا زمانی که از خودکامی و آرزوی شهوانی خود دست برنداشته است، هنوز با منیت خود در معیت است. از این روست که شاهد آسمانی او به او نمی پیوندد و دوباره او را به چاه ظلمانی وجودش هبوط می دهد.
براساس دیدگاه عرفانی نجم الدین کبری که نور سیاه را آخرین مرحله ی گذار از جسم به قطب می داند، اینجا نیز رنگ سیاه مرحله ی نهایی رسیدن به شاهد آسمانی است اما گذر از این مرحله برای سالک با دشواری و خطر زیادی همراه است.شاه کام نیافته وقتی دوباره خود را در همان ویرانه یا چاه ظلمانی هستی خود می یابد، سیاه می پوشد و در این رنگ متمکن می شود تا روح خود را در این مقام سیاهی صیقلی دهد و با آن همگون سازد و رفتن به درکه ای دیگر را تجربه نکند.
او در این مقام هنوز در مرحله ی فریشتگی است؛ باید از صفات تجردگونه ی فریشتگی هم فراتر رود تا به قاب قوسین نور ذات (شاهد آسمانی) عروج نماید.
تفسیر عارفانه ی هفت پیکر (هفت راه سلوک)
«برای هر گنبدی افسانه ای است که در آن نظام سیاست و مملکت داری و شناخت غریزه های انسان و جهان بینی عارفانه را به بهانه ی گزارش زندگی بهرام گور به نظم کشیده است» (ثروتیان، 1382: 52).در این تفسیر هفت پیکر را می توان به هفت راه طریقتی تعبیر کرد که مرید مبتدی را راهنمایی یک پیکر راهبر آن را مرحله به مرحله پشت سر می گذارد تا سرانجام بعد از تجربه کردن حالاتی متفاوت در یک مقام تمکین یابد و به معرفتی حقیقی نایل شود. در هر کدام از این داستان ها شخص سالک از راهنمایی مرشدی برخوردار است که او را برای ادامه ی راه کمال آماده می سازد؛ در گنبد سیاه قصاب، در گنبد زرد کنیز زیبارویی که به وصال تن نمی دهد، در گنبد سبز معرفت و دانایی، در گنبد سرخ زاهدی غارنشین، در گنبد پیروزه خضر، در گنبد صندل کرد بادیه نشین یا به تعبیری دقیق تر درخت صندلی که برگ های آن خاصیت دارویی دارد و سرانجام در گنبد سپید توفیق و عنایت خداوندی راهگشای سالک می شود. در تمام این قصه ها سیر زندگی قهرمان داستان چون قهرمان قصه ی ترانه ی مروارید (بری، 1385: 109) اثر توماس است که برای به دست آوردن گوهر مقصود از سوی پدر و مادرش مأموریت می یابد که به سرزمین مصر رهسپار شود اما در آنجا مدت زمانی بر اثر ماجراهایی هدف خود را به فراموشی می سپارد تا اینکه پیکی از سوی سرزمین مبدأ که از آنجا به قصد پیدا کردن مروارید مقصود خارج شده است، به سوی او می آید و مأموریتش را به او یادآور می شود. شهرزاد هر گنبد قهرمانی را به تصویر می کشد که در جست و جوی یک حلقه ی گمشده حرکتی را آغاز می نماید اما از ماهیت آن چیزی نمی داند. ماهیت این گمشده تنها در آخر داستان است که بر راهرو روشن می شود. آنچه را اول به عنوان مطلوب گمان می کند در پایان راه به شکل ضد مطلوب بر او نمایان می شود. عشقی هوس آلود و خیالی فریبنده انگیزه ی حرکت را در قهرمان ایجاد می کند اما این هدف نخستین خود وسیله ای است که هدف دیگری را توجیه می کند. این مسئله محوری باز نمود همان حکایت مثنوی است که مردی به دنبال شتر گمشده اش می گشت و مردی دیگر به دروغ رفتارهایش را در پیدا کردن شتر تقلید می کرد اما همین انگیزه غیر حقیقی سرانجام او را به گمشده ی راستینی می کشاند که تاکنون ماهیتش بر او مشخص نبوده است.
تفسیر هفت پیکر در مقایسه با آزمون مهری
در آیین میترائیسم برای کسی که می خواهد به این دین بگرود هفت آزمون دشوار وجود دارد. شخص در صورت پشت سرگذاشتن این مراحل می تواند در سلک مهریان درآید (نظیر این آزمون ها را در لژ فراماسونری نیز می بینیم). در مورد این هفت آزمون مهری اختلاف نظر داشت:1- کلاغ (croan) 2- پوشیده (cryphius) 3- سرباز (miles) 4- شیر (leo) 5- پارسی (perses) 6- خورشید (heliodlomus) 7- پدر (pafer) (رضی، 1385: 553). (2)
از سوی دیگر، برای روح، معتقد به دو مسیر صعودی و نزولی به نام «کاتاباز» و «آناباز» هستند. روح انسان در مسیر نزولی خود به زمین باید از هفت سیاره بگذرد و صفات و ویژگی های تجردگونه و ماورایی خود را به آن ها واگذارد تا امکان هم سنخ شدن با جهان ماده و گیتی را پیدا کند (کاتاباز). بار دیگر بعد از مرگ انسان، روح جسم را فروگذاشته و برای رفتن به «گروثمان» باید از این هفت سیاره بگذرد و تمام ویژگی های پیکرینگی را از خود بهلد و پالوده شود (آناباز). در صورت پالوده نشدن باید چندین بار این حرکت تکرار شود (کزازی، 1368: 62).
هفت پیکر نیز آزمون هفت گانه ی سیر روح را به عالم سفلی و علیا نشان می دهد. ستاره ی کیوان از نظر ارتفاع در بالاترین قسمت های فلک جای دارد و داستان هفت گنبدان نیز با گنبد سیاه شروع می شود که متناسب با ستاره ی کیوان است و نظامی نیز با داستان خود گویی مسیر نزولی روح را ازعالم بالا به عالم ماده و به عکس دنبال می کند و نشان می دهد؛ به ویژه در داستان گنبد سیاه، این سیر صعودی و نزولی مشهودتر است. پادشاه سیاه پوش ابتدا از عالم فرودین به وسیله ی یک ریسمان و سپس مرغی شگرف به عالم ماورای حس برمی رود و در آنجا با جلوه ای از معشوق ازلی روبه رو می شود. اما چون هنوز کاملاً پالوده نشده و شایستگی بر رفتن تا جایگاه ارواح را نیافته است دیگر بار به جهان ماده برمی گردد تا در مرتبه ای دیگر از دروازه ی سیارات هفتگانه عبور کند. روح پادشاه دوباره به همان قالب مادی خود برمی گردد و شاید سیاه پوشی پادشاه نمادی از تیرگی کالبد پیکرینه اش باشد. قهرمان منظومه ی هفت پیکر، بهرام گور، با قدم گذاشتن در اولین گنبد حرکت صعودی خود را شروع می کند و با رسیدن به گنبد هفتم بر اثر تزکیه شدن از صفات منفی مادینه در قلمروی ناشناخته ای گام می گذارد که شاید تعبیری از همان عالم ماورای حس باشد (ناپدید شدن در غار). در باورهای اسطوره ای غار نماد زهدان است که انسان در هنگام مرگ به آن برمی گردد تا اینکه چونان جنینی برای رفتن به عالم دیگر تولدی دوباره یابد (ستاری، 1376: 78-73).
لقب «گور» که در شعر فارسی همواره به دنبال اسم بهرام می آید خود می تواند اشاره ای ظریف به این نکته داشته باشد که گور، که غار هم باز نمودی دیگر از آن است، تجسمی از مرگی است که تنها راه برای تولد دوباره است. بهرام برای دوباره زیستن از ابتدا محکوم به مرگ است.
تفسیر هفت پیکر براساس هفت سیاره
برداشتی دیگر از منظومه ی هفت پیکر مبنایی نجومی دارد. براساس باور قدما نجوم و به ویژه آبای علوی بر زندگی و سرنوشت زمینیان بسیار تأثیرگذار است تا جایی که مرگ و زندگی را نیز معلول سعد و نحسی آن ها می داند. «شیده» وقتی می خواهد شالوده ی قصرهای هفت گانه ی بهرام شاه را بگذارد ابتدا ستارگان هفت گانه را رصد می کند و هر گنبد را با توجه به ویژگی ها و خصوصیات جوی آن ستاره بنا می گذارد. آیا نظامی خود به دخیل بودن مستقیم ستارگان بر سرنوشت آدمیان باور دارد یا اینکه بنا گذاشتن داستان های این منظومه را براساس تأثیرات سیارات هفتگانه با دیدی انتقادی می نگرد؟ نظامی در پنج گنج از اوضاع و احوال فلکی و اصطلاحات نجومی در توضیحات خود بسیار بهره می گیرد. ناگفته نماند که یکی از ویژگی های سبکی قرن ششم (سبک آذربایجانی) استفاده ی چشمگیر از علم نجوم است که دستاویزی برای تفاخر شاعران این دوره نیز قرار گرفته است. بر این اساس، نحوست ستاره ی کیوان قهرمان داستان را سیاه پوش می کند که با سرزمین هند که رنگ غالب پوست مردم آن سیاه است، مطابقت دارد.تفسیر و تحلیل روان شناختی هفت پیکر (3)
بهرام شاه قهرمان این منظومه، سه چهره دارد. یک بار در نقش صیاد ظاهر می شود، دیگر بار در نقش صید و بار دیگر هم در نقش میانجی، یعنی طعمه یا شکارچی ای است که وقتی صید (هفت شاهدخت) را از دور می بیند چنان فریفته اش می شود که برای اسیر کردن آن سر از پا نمی شناسد؛ اما وقتی در تیررس آن می رسد یک آن پا پس می کشد و تنها از دور به نظاره ی آن می نشیند. بهرام وقتی هفت شاهدخت را به چنگ می آورد دیگر به آن ها به چشم شکار نمی نگرد، بلکه هدف او از رفتن به قصر هر یک از آن ها شنیدن قصه ای است که هر کدام از شخصیت های آن تکه های وجودی بهرام را به نمایش می گذارد.شکار تا وقتی از چشم صیاد دور است شکار است اما همین که در دام افتاد نقش آن معکوس می شود. اینجا دیگر جای صید و صیاد عوض می شود. شاهدختان هفت گنبد به محض اینکه در تصرف شاه درمی آیند به صیادی تبدیل می شوند که هر شب با هر بهانه ای او را در کمند قصه های خود اسیر می کنند یا صیدهای گریزپایی هستند که خود به دنبال صیاد روانه شده اند؛ اما آنچه از روایت داستان برمی آید این است که این شاهدختان از همان ابتدا نیز تنها به عنوان طعمه در نظرگاه شاه قرار گرفته اند. وسیله اند نه هدف؛ زیرا چیزی که هدف باشد هیچ گاه ولو برای لحظه ای از یاد جوینده ی آن دور نمی ماند. از وقتی که بهرام تصویر این هفت خاتون را در کاخ خورنق می بیند تا مدت زمانی نسبتاً طولانی آن ها را به فراموشی می سپارد.
او شیفته ی شکار است. انگار به دست آوردن هفت شاهدخت تنها از این نظر برایش اهمیت دارد که آتش شکارگریش را فرومی نشاند. همین صفت بارز در او، او را با لقبش نیز هم سنخ کرده است.
شکارگری که خود در نهایت شکار مرگ است. شاه سیاه پوش پادشاه کنیز فروش زاهد قهرمان قصه ی دختر حصاری ماهان خیر و شر و در نهایت مرد عاشق پیشه ی گنبد هفتم همه جنبه های دیگری از شخصیت گویی هر یک از هفت شاهدخت آینه ای اند که چهره های پنهان و سایه های روان شناختی شخصیت شاه را از طریق روایت و توصیف شخصیت های داستانی به او نشان می دهند و می نمایانند. هر یک از شخصیت های توصیف شده در هفت قصه صورت مجسم شده ی خواسته ها، آرزوها و ویژگی های سرکوب شده ی بهرام شاه اند که به نوبت از حصار ناخودآگاه او به سطح خودآگاه می آیند و بعد از نمایشی کوتاه دیگر بار به دنیای ناشناخته ناخودآگاه او برمی گردند. صیادی که آگاهانه صید می کند و خود ناخواسته صید می شود.
تفسیر و تحلیل داستان گنبد سیاه براساس داستان هبوط آدم (ع)
داستان گنبد سیاه را می توان با داستان هبوط حضرت آدم (ع) از بهشت نیز سنجید:پادشاه رمزگونه ای از حضرت آدم است که پس از آفرینش در بهشت برین قرار می گیرد و تسکین می یابد. پریانی که شبانگاه بر او پدیدار می شوند و شاه هر شب از یکی از آن ها کام برمی گیرد، نماد حوریان بهشتی یا سایر نعمت هایی اند که برای او حلال دانسته شده اند. شاهدختی که ملکه ی سایر پریان است می تواند نماد گونه ای از میوه ی ممنوعه یا تابویی باشد که شاه نباید به او نزدیک شود؛ چرا که نزدیک شدن به منطقه ی ممنوعه مجازات سختی در پیش دارد اما شاه که نمی تواند بر شیطان نفس خود غلبه کند و هر لحظه خارخار نزدیک شدن و بهره بردن از این ایزد بانو را دارد، به محض نزدیک شدن به او از این دنیای بهشت آیین هبوط کرده و در خرابه ی دنیا فرود می آید. سیاه پوش شدن او هم می تواند نشانه ای از اندوه او از این مصیبت باشد که در مقام توبه و پشیمانی برمی آید.
سیاه پوشی پادشاه را می توان با آن قسمت از داستان هبوط آدم (ع) برابر نهاد که آن قدر در کوه سراندیب از شدت اندوه گریه می کند که از گریه ی او گیاه نیل می روید (گیاه نیل کبود و سیاه رنگ است). (4)
تحلیل و نتیجه گیری
با همه ی تفاسیری که از این متن به دست داده شد، بیش از هر چیز به نظر می رسد که این اثر، هدفی اخلاقی و آموزشی دارد و شاعر آگاهانه و جسورانه شاه زمان را مورد خطاب قرار می دهد. نظیر این شیوه را در «قابوس نامه» عنصرالمعالی و «تلماک» اثر فنلون فرانسوی هم می بینیم.حال و هوای زاهدانه و تقوی پیشه ی مخزن الاسرار در این اثر نظامی، که اکنون دارد سال های پیری خود را می گذراند، محسوس و قابل شهود است. سیر در دنیای مرموز و ناشناخته ی هفت پیکر خواننده ی ژرف نگر را با تناقضات و درگیری های روحی و درونی شاعر آشنا می کند. چند چهره بودن قهرمان اصلی داستان، بهرام، که خود جنبه ای از شخصیت انسان های تصویر شده در اپیزودها را تداعی می کند، برهانی بر این مدعاست. بهرام در قصه هر کدام از پری دخت ها زندگی ویژه و دیگرگونه ای را تجربه می کند، انسانی با میل شهوانی شدید، پادشاهی گریزان از زن و شهوت، زاهدی در مقام خوف، ماجراجویی عاشق و عاقل حریصی در اسارت شیطان نفس، انسانی خوب و وارسته در دام شروری کینه ورز و شهوت گرایی توبه کار.
آیا این ها دغدغه های درونی شاعر نیست که با آن ها درگیر است؟ همه ی این تجربه ها در آخر به یک موضوع ختم می شود:
عشقی مبنی بر شهوت (عشق زمینی)، آیا نشان از تردید و دودلی شاعر در گزینش بهترین راه برای سعادت دنیوی و اخروی نیست؟ آیا پا نهادن نظامی در سال های پیری و ترس از مرگ او را به تجربه کردن این حالات مختلف و متناقض نکشانده است؟
نظامی با خلق هر شخصیتی می کوشد انسان دلخواه خود را کشف کند و به آرمان شهر خود دست یابد - که سرانجام تا حدودی در اسکندرنامه به آن نزدیک می شود؛ این تناقض بیش از هر چیز در داستان گنبد سبز (بِشر و ملیخا) ظاهر و آشکار است.
ابتدای این داستان یادآور داستان «شیخ صنعان» عطار است؛ اما به زودی متوجه می شویم که این گونه نیست، چرا که بشر، عارف نیست بلکه زاهدی است که بر زنی زیبارو عاشق می شود و چون بر آن عشق صبر می کند خداوند او را بدون گناه به وصال آن زن می رساند. این گونه ساخت داستانی، یک الگو و ساخت شناخته شده در بسیاری از حکایت های زاهدپیشه هاست. این عشق چون شیخ صنعان، نه او را به کمال می رساند و نه آن زن را. نوع نگاه نظامی در این داستان نه تنها عارفانه نیست بلکه به نظر می رسد منتقدانه باشد. شاعر در همین نگاه انتقادی نیز دارای نوعی تناقض است. از یک طرف اگرچه موافق و هم عقیده با بشر به نظر می رسد؛ اما شاید گوشه و کنایه ای هم به عوام فریبی و عقل گریزی برخی از متصوفه و عرفا باشد آنجا که در جواب سؤالات علمی ملیخا به یک جواب کلی و عوامانه بسنده می کند و در برابر توجیهات علمی ملیخا برافروخته می شود: «دانش و خرد را نباید قربانی صوفی گری و تجدد کرد. این شیوه ی شومی است که هر انسان تیره دل و بدمنشی را دانا و دانشمند معرفی می کند» (محمودی بختیاری، 1376: 198).
در دیگر داستان ها هم شاعر بر نقش عقل و خرد دیگر بار تأکید می کند. سوی دیگر این تناقض آنجاست که شاعر تیر طعنه و انتقاد خود را متوجه ملیخا و ادعاهای پوچ او می کند. بدبینی بیش از حد ملیخا صفت نکوهیده ای است که او را از سوی بشر مورد هدف قرار می دهد:
بشر گفت ای نهفته گوی جهان
هر کسی را عقیده ای است نهان
من و تو زان چه در نهان داریم
به همه کس ظن آن چنان داریم
بد میندیش گفتمت پیشی
عاقبت بد کند بداندیشی
اینجاست که خواننده آگاه احساس می کند که خلق شخصیت هایی تا این اندازه متفاوت نشان دهنده ی تردید و سرگردانی شاعر در راه معرفت و شناخت و رسیدن به رستگاری است. نه زهد متعبدانه را می پسندد و نه عقل حساب اندیش را. غرور علمی و خودخواهی ملیخا و فرجام زندگی او یادآور داستان «نحوی و کشتیبان» مثنوی است.
هفت پیکر داستان هوس بازانه عاشقی متلون است که در یک لحظه به این هفت پیکر افسانه ای دل می بندد و در یک دوره ای دیگر همه را به دست فراموشی می سپارد تا دیگر بار در برهه ای دیگر به آن ها گرایش پیدا کند (زرین کوب، 1372: 150).
هفت پیکر، آزمونی زمینی است، نه تعبیر عارفانه از هفت راه سلوک. «بسیاری از صحنه ها در این قصه ها رؤیاهای مالیخولیایی مناسب حال و مقام قصه گویان عروسک گونه ای است که جرئت رویارویی با واقعیت را ندارند و حتی عشق و محنت های آن را هم به درستی نیازموده اند» (همان، ص 153).
هفت پیکر نه عشق پرشور خسرو و شیرین را مطرح می کند و نه درد و اندوه عشق پاک لیلی و مجنون را. نه فضای یکسره زاهدانه ی مخزن الاسرار را به تصویر می کشد و نه دنیای پیامبرگونه و آرمانی اسکندرنامه را. گویی همه هست و این همه نیست. آمیزه ای از تمام این قصه هاست، برزخی است که هم روی به عقب دارد و هم روی به جلو. نظامی در این اثر چندین تجربه ی مختلف انسانی را با هم می آزماید و چند قدم به آن مدینه ی فاضله ای که سرانجام در اسکندرنامه محقق می گردد، نزدیک می شود.
نظامی در این داستان ها گوشه چشمی هم به پادشاه زمان خود دارد و سعی می کند راهکارهای یک حکومت مبتنی بر عدالت و انصاف را از طریق بهرام گور اسطوره ای به او نشان دهد. از اینجاست که پادشاه را گام به گام در این سفر آموزشی با بهرام همراه می کند. شاعر داستان ها را به سرعت پیش می برد؛ گویی تنها خیال پردازی و قصه گویی آن برایش مهم است. هفت پیکر بهانه ای است برای سیر کردن در دنیای دیگر. اصل مطلب را باید در داستان ها دید و در پری رویان هفت پیکر. گویی نظامی می خواهد مینیاتور خیالی خود را وسعت ببخشد.
در داستان گنبد سیاه صرف نظر از برداشت های متفاوتی که از آن شده است، به نظر می رسد شاعر هشداری اندرزگونه به پادشاه می دهد و آن، اینکه شاه آگاه نباید حرف و افسانه ی هر جهان دیده و مسافری را باور کند و درصدد آزمودن تمام آن تجربه هایی برآید که یک جهانگرد آزموده است. شاید شاعر در این داستان اشاره ای هم به داستان کیکاوس در شاهنامه داشته باشد که چگونه تحت تأثیر افسانه پردازی های آن شخص مازندرانی قرار گرفت و کشور را رها کرده و خود و سپاهیانش را در کام خطر فرو افکند.
درون مایه ی داستان گنبد زرد بیان ناکامی در برابر آرزوهاست. پیرزن عجوزه که موجب دور شدن کنیزکان از شاه می شود رمز دنیاست که همه را می فریبد و دچار غرور می کند. این پیرزن می تواند اشاره ای دور به آن زن جادو در خوان چهارم رستم داشته باشد که رستم با کشتن او حقیقت را می بیند. در اینجا نیز شاه با بیرون کردن عجوزه درمی یابد که علت دوری دیگر کنیزکانش از او افسون سازی این پیر زن بوده است.
داستانی که شاهدخت قلعه ی چهارم تعریف می کند از نظر داستان پردازی ضعیف است (کما اینکه این ضعف را در دیگر داستان های این منظومه هم می بینیم). ساخت این قصه یکی از ساخت های مشترک در قصه های قدیم است، همیشه زیبارویی، که شاهزاده هم است، به راحتی دسترس پذیر نیست و عاشق باید برای به دست آوردن او آزمونی دشوار را پشت سر بگذارد. شاید قسمتی از این قصه تعبیری عرفانی داشته باشد: آن پری روی حصاری، رمزی از خداوند یا همان سیمرغ کوه قاف است که هر رهرویی را توان رسیدن به او نیست. تنها کسی می تواند به وصال او برسد که آگاهی و معرفت داشته باشد.
اما از آجا که تعبیر عرفانی با منطق درونی داستان ها چندان نمی خواند و سنخیتی ندارد، می توان گفت که شاعر در این قصه می خواهد شاه را به ارزش و اهمیت عقل آگاه سازد که بدون شناخت و دانش نمی توان بر مردم حکومت کرد و سیاست راند. در گنبد پنجم قصه ای رویاگونه بازگو می شود که بیشتر به خواب شباهت دارد تا واقعیتی در عالم بیرون. دنیای آمیخته از دیو و غول که گویی پا در دنیای اسطوره ها و افسانه ها دارد و از نظر فضای داستانی تا حدودی هفت خوان رستم و اسفندیار را به ذهن خواننده می آورد. در این داستان که در حال و هوای «رویای نیمه شب» شکسپیر اتفاق می افتد. دو مسئله مطرح است: یکی مسئله ی حرص و آز که بر جان و جسم آدمی چیره است و دیگری مسئله ی ترس که موجب گرفتاری و به خیال افتادن انسان است. داستان در این موضوع تا حدودی به داستان «مسجد مهمان کش» مثنوی نزدیک می شود که در آنجا مولوی راه رسیدن به گنج حقیقت را غلبه کردن بر ترس می داند (مولوی، 1366، دفتر سوم: ابیات 4376-3922).
در داستان نظامی نیز ماهان چون نمی تواند بر ترس خود در برابر خیالات واهی و پوچ غلبه کند، دچار آشفتگی روحی و سرگردانی می شود:
ترس تو بر تو ترک تازی کرد
با خیالت خیال بازی کرد
آن همه بر تو اشتلم کردن
بود تشویق راه گم کردن
گر دلت بودی آن زمان بر جای
نشدی خاطرت خیال نمای (نظامی، 1344: 178)
در عالم خیال ماهان دیگر بار همان پریانی ظاهر می شوند که در داستان گنبد سیاه رویت شده اند. در داستان خیر و شر صرف نظر از عناصر اسطوره ای (درختی جادویی که برگش خاصیت دارویی دارد) بحثی صرفاً اخلاقی مطرح می شود، اینکه در این دنیای آمیخته با اضداد، جنبه ی اهورایی و اهریمنی همیشه با هم اند اما غلبه و پیروزی نهایی با قدرت اهورایی و خیر است. سؤالی که در این داستان پیش می آید این است که چرا شاعر خیر را مانند شر، شخصیتی دوراندیش و خردمند معرفی نمی کند.
شر خبر داشت کان زمین خراب
دوریی دارد و ندارد آب
مشکی از آب کرد پنهان پر
در خریطه نگاه داشت چو در
خیر فارغ که آب در راه است
بیخبر کآب نیست که چاهست (همان: 189)
نکته ی سومی که از این داستان قابل برداشت است، ریشه در دیدگاهی فلسفی دارد و آن اینکه «اصل بد در خطا، خطا نکند». شر به مقتضای سرشتش محکوم به بدی کردن و خیر به مقتضای سرشت نیکش، آموخته به خوبی کردن است.
در آخرین گنبد، یعنی گنبد سپید که اینک قهرمان داستان ما خامی گذشته را با آموختن تجربه های گوناگون پشت سر گذاشته است به دنیای دیگری گام می نهد و آنچه از قصه پری روی هفتم درمی یابد این است که شهوت جزء طبیعت و سرشت هر انسانی است و نمی توان آن را سرکوب کرد اما با پارسایی و پیشه کردن تقوی می توان این غریزه را در مسیر درست خود هدایت نمود. اینک که به پایان قصه ی هفتم رسیدیم در می یابیم که این آزمون ها، ویژگی ها و خصایلی را مطرح می کند که برای یک حاکم یا پادشاه ضروری است. اگر هفت پیکر را از این منظر بنگریم، سیمای گلستان سعدی در باب سیرت پادشاهان و سیاست نظام الملک را در آن می بینیم و احساس می کنیم.
اکنون بعد از سیر کردن در دنیای هفت گانه ی منظومه به این پرسش می رسیم که سرنوشت و فرجام بهرام چه می شود؟ آیا شاعر توانسته است بعد از این آزمون های دشوار شخصیت ایدئال خود را بیافریند؟ آیا غیبت ناگهانی بهرام در غار با منطق درونی داستان سازگار است؟ پیش از آنکه نگارنده پاسخی برای این پرسش ها ارائه کند ابتدا به نظر چند پژوهنده در این زمینه اشاره می نماید: «این گذر بهرام شاه از شاهدخت به شاهدخت، گنبد به گنبد قلب منظومه را می سازد... نظامی سه زمان مختلف را در هم می آمیزد، هفته ی سیر و سلوک در هفت گنبد، زمان ذهنی درونی بهرام شاه، تحول فصلی آسمان از زمستان به بهار» (بری، 1385: 61).
مایکل بری فرجام کار بهرام را یک تغییر معنوی تلقی می کند و ناپدید شدن او در غار را نشانه ی رسیدن او به کمال می پندارد. از نظر او، این دوره ی کمال مدتی طولانی را در زندگی بهرام در بر می گیرد و تنها محدود به یک هفته نیست. دلیل او بر این برهان هم این است که هنگامی که بهرام در گنبد اول قدم می گذارد فصل زمستان است و آنگاه که از گنبد هفتم بیرون می آید بهار فرا رسیده است یعنی این دوره ی تکمیل، شش ماه به طول انجامیده است.
«شاعر در انجام منظومه ی هفت پیکر جهان بینی فلسفی اجتماعی خود به ویژه آمال خویش را در ظهور فرمانروایی ایدئال به اوج می رساند. بهرام علی رغم همه ی تلاش ها و پیروزی های خود نمی تواند شاعر را قانع کند. هرکس که داستان پایان منظومه را می خواند به این نتیجه می رسد که قهرمان اگرچه جامه های رنگین دربر کرده اما از آنجا که نتوانسته خوی و خصلت های خود را دگرگون کند قادر نشده است سراینده را خرسند سازد» (قلی زاده، 1360: 99).
بهرام بعد از اینکه از کار شبان خود عبرت می گیرد و وزیر خائن را به سزای اعمال می رساند دیگر بار همان زندگی لذت جویانه ی پیشین خود را از سر می گیرد. اگر این سیر آفاقی و انفسی چشم بصیرت او را باز کرده است، نشانه های این تغییر می باید در پایان این سیر در او نمود یابد نه اینکه در بعد از گذراندن دوره ای دیگر از خوش گذرانی ناگهان چون نعمان بن منذر تاج و تخت را بی مقدمه رها کند و در پی گوری سر در بیابان بگذارد و در نهایت نیز در غاری ناپدید شود. از سوی دیگر، این داستان های هفت گانه که بیشتر مسائل اخلاقی را مطرح می کند، نمی تواند زمینه و مقدمه ی مناسبی برای ناپدید شدن ناگهانی بهرام باشد و چه بسا عنصر تصادف در واقعه ی پایانی داستان بهانه و راه حلی برای تمام کردن داستانی است که گویی خود شاعر هم در آن درمانده است. پایان زندگی بهرام شباهت زیادی به داستان کیخسرو دارد. کیخسرو نیز بعد از پایان دادن به اسطوره ی جنگ چند ساله میان ایران و توران درست در وقتی که باید حکومت آرمانی خود را بنا نهد از ترس وسوسه ی دیو، تاج و تخت را به یک باره رها کرده و به همراه تعدادی از افراد خود (طوس، گیو و فریبرز) در برف و بوران ناپدید می شود. در اینجا سؤالی که پیش می آید، این است که آیا هدف از سیر آفاقی و انفسی بهرام در دنیای رازگونه ی شاهدخت ها آماده کردن بهرام برای پایه گذاری یک حکومت عادلانه نیست و آیا این پرورش روحی برای این حکومت عادلانه هدفی فردگراست یا جامعه گرا؟ مگر نه این است که اکنون بهرام شاه باید درصدد جبران اشتباهات و ظلمی برآید که تا به این لحظه بر مردم رفته است. پس این شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت نمی تواند توجیهی برای تزکیه و تعالی روحی بهرام باشد. آیا این نشان دهنده ی ضعیف سیر کمالی و معرفتی انسان نیست که از فریفته شدنش به وسیله ی شیطان نفس، مطمئن و ایمن نباشد؟ پس نتیجه ی این سیر معرفتی چه می شود؟
«اما این چنین فرجام عبرت انگیز برای پادشاه هوس بازی چون بهرام مکافات عمل محسوب می شود و نظامی با تصویر کردن این فرجام اجتناب ناپذیر بیهودگی و پوچی حیات کسانی را که با تکاپوی دائم در جست و جوی لذت های ناپایدار خود را به شکار کردن سایه مشغول می دارند برملا می کند» (زرین کوب، 1372: 165).
ج) نتیجه گیری
آنچه از این پژوهش برمی آید، این است که منظومه ی هفت پیکر متنی باز است و قابل تأویل به تعبیرهای مختلف. اما در تأویل یک متن نیز باید معیارها و اصولی مورد توجه قرار بگیرد که با منطق درونی آن همخوانی داشته باشد. این معیارها را خود متن و بافت درونی آن به ما می دهد. از سوی دیگر، نظام شعری شاعر و دستگاه اندیشگی عصر شاعری او، امکان برداشت عرفانی از این متن را به حداقل می رساند یا اینکه هر کدام از تأویل های احتمالی این متن می کاهد. با اینکه هر کدام از تأویل های احتمالی از این متن حاصل ژرف نگری و دقت نظر عمیق نویسنده ی آن است اما با بسنده کردن به سطح داستان و متوسل نشدن به تفسیرهای دور از ذهن، روشن تر و راحت تر می توان به معنای این متن نزدیک شد.بر این اساس، منظومه ی هفت پیکر، آزمونی زمینی است که در آن شاعر می خواهد قهرمان آن، بهرام، را به شاه ایدئال خود تبدیل کند. پادشاه ایدئال نظامی کسی است که بتواند بر غریزه های نفسانی خود تا حد اعتدال افسار بزند و سیاست مداری و رعیت پروری را فدای این غرایز نفسانی (ظلم، شهوت، حرص و...) نکند.
پی نوشت ها :
1. آن یکی آمد در یاری بزد
گفت بر در کیستی ای معتمد
گفت: من، گفتنش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست (مولوی، 1366، دفتر 2: ابیات 3075-3056)
2. در خصوص ترتیب آزمون های مهری نک: کزازی، 1381، ج 2: 440؛ دوشن گیمن، 1375: 306.
3. این تحلیل را از کتاب تحلیل های روانشناختی در هنر و ادبیات دکتر محمد صنعتی الهام گرفته ام (صنعتی، 1380: 96-81).
4. «افسانه ای که شاهزاده ی سیاه پوش هند می گوید، در حقیقت قصه ی بهشت و رانده شدن آدم از آن است که به صورتی عامیانه بیان شده است. قصه ی ماجراجویی انسان است که به دنبال افزون طلبی و لذت جویی به افق های جدیدی چشم می گشاید و شکست می خورد و به صبر و خموشی و اندوه پناه می برد» (احمدنژاد، 1369: 41).
- احمدنژاد، کامل، 1369، اسکندرنامه، چاپ اول، تهران: علمی.
- بری، مایکل، 1385، تفسیری بر هفت پیکر، ترجمه ی جلال علوی نیا، چاپ اول، تهران: نشر نی.
- ثروتیان، بهروز، 1382، نظامی گنجوی، تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی.
- دوشن گیمن، ژاک، 1375، دین ایران باستان، ترجمه ی رؤیا منجم، چاپ اول، تهران: فکر روز.
- رضی، هاشم، 1385، آیین مهر؛ تاریخ آیین راز آمیز میترایی در شرق و غرب از آغاز تا به امروز، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: بهجت.
- زرین کوب، عبدالحسین، 1372، پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد، چاپ اول، تهران: سخن.
- ستاری، جلال، 1376، پژوهشی در قصه ی اصحاب کهف، چاپ اول، تهران: نشر مرکز.
- صنعتی، محمد، 1380، تحلیل های روان شناختی در هنر و ادبیات، چاپ اول، تهران: نشر مرکز.
- قلی زاده، م.آ.، 1360، زندگی و اندیشه های نظامی، برگردان ح.م، صدیق، چاپ دوم، تهران: توس.
- کربن، هانری، 1383، انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهری نیا، چاپ دوم، تهران: آموزگار.
- کزازی، میرجلال الدین، 1368، از گونه ای دیگر، تهران: نشر مرکز.
- کزازی، میرجلال الدین، 1368، از گونه ای دیگر، تهران، نشر مرکز.- کزازی، میر جلال الدین،1381، نامه ی باستان، جلد دوم، تهران: سمت.
- محمود بختیاری، علیقلی، 1376، هفت نگار در هفت تالار، چاپ اول، تهران: عطایی.
- معین، محمد، 1384، تحلیل هفت پیکر، چاپ اول، تهران: معین.
- مولوی، جلال الدین، 1366، مثنوی، به سعی و اهتمام رینولد نیکلسون، تهران: امیرکبیر.
- نظامی، 1344، هفت پیکر، به کوشش حسین پژمان بختیاری، چاپ اول، تهران: چاپخانه ی ماد.
منبع: نشریه کتاب ماه ادبیات شماره 62