نویسنده: شهید حاج احمد کاظمی
در سال 65 توفیق تشرف به حج ابراهیمی یافتم. هنگامی که با اربابی خداحافظی می کردم نا مه ای به من داد و سفارش کرد این نامه را در طول راه بخوانم. گویی زادراه سفر مکه ام بود. نامه را گرفتم و از هم جدا شدیم. در طول راه به فکر اربابی و نامه اش افتادم. نامه را باز کردم. با خطی زیبا و کلماتی لطیف و دلنشین که از سویدای قلبش برخاسته بود، برایم نامه نوشته بود. وقتی نامه را خواندم متوجه شدم چرا این مطالب را حضوری با من مطرح نکرده، چرا می خواسته در راه مکه باشم تا نتوانم به در خواستش جواب رد بدهم. در نامه نوشته بود:در عملیات آینده(کربلای چهار)اجازه بده در گردان های رزمی انجام وظیفه نمایم. با رزمندگان و همراه آنان بر قلب دشمن زبون حمله کنم. خواهش می کنم از حضور من در خط مقدم ممانعت نکن. من می دانم که تا شش ماه دیگر شهید خواهم شد. پس این چند صباح اجازه بده با بسیجی ها باشم.
همین طور که نامه را می خواندم مثل اینکه یک سطل آب سرد روی بدنم می ریختند. عرق سردی بر وجودم نشست و لرزیدم. خدایا!اگر اربابی شهید شود، اگر او نیز برود، چه می شود؟ نه، خدایا!اربابی را برای لشکر اسلام حفظ کن.
دقیقا سر موعد مقرر، سر شش ماه، در انتهای عملیات کربلای چهار، به دیدار یار رفت.
منبع: احمدی، جانمراد؛ (1385)، ما اهل اینجا نیستیم؛ مجموعه ای از خاطرات و سخنرانی های سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی، شهرستان نجف آباد (اصفهان)، مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و لشکر 8 زرهی نجف اشرف و گنگره سرداران و 2500 شهید شهرستان نجف آباد، چاپ دوم.
همین طور که نامه را می خواندم مثل اینکه یک سطل آب سرد روی بدنم می ریختند. عرق سردی بر وجودم نشست و لرزیدم. خدایا!اگر اربابی شهید شود، اگر او نیز برود، چه می شود؟ نه، خدایا!اربابی را برای لشکر اسلام حفظ کن.
دقیقا سر موعد مقرر، سر شش ماه، در انتهای عملیات کربلای چهار، به دیدار یار رفت.
منبع: احمدی، جانمراد؛ (1385)، ما اهل اینجا نیستیم؛ مجموعه ای از خاطرات و سخنرانی های سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی، شهرستان نجف آباد (اصفهان)، مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و لشکر 8 زرهی نجف اشرف و گنگره سرداران و 2500 شهید شهرستان نجف آباد، چاپ دوم.