حق استراحت ندارید

عصر روز اول یا دوم عملیات بیت المقدس بود. انتهای خط، پشت جاده ی آسفالت، داشتیم با جیپ می رفتیم. یک دفعه یکی از بچه ها که کنار ما بود، با دست اشاره کرد به یک نفر و گفت:حاج همت. نگاه کردم دیدم یک جوون بلند قد
سه‌شنبه، 15 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حق استراحت ندارید
حق استراحت ندارید

نویسنده: شهید حاج احمد کاظمی



 

شهید محمد ابراهیم همت به روایت شهید احمد کاظمی(1)

عصر روز اول یا دوم عملیات بیت المقدس بود. انتهای خط، پشت جاده ی آسفالت، داشتیم با جیپ می رفتیم. یک دفعه یکی از بچه ها که کنار ما بود، با دست اشاره کرد به یک نفر و گفت:حاج همت. نگاه کردم دیدم یک جوون بلند قد کنار خط ایستاده. از جیپ پیاده شدم. حال و احوال کردیم. بعد همین طور که پشت خط قدم می زدیم، شروع کردیم به صحبت کردن. این اولین دیدار ما بود.
قبل از عملیات خیبر، آقا محسن همه ی فرمانده ها را برد جنوب. می گفت، بد نیست هم با آب آشنا بشیم، هم با موقعیت جزایر، تا اگر خدای نخواسته اتفاقی اینجا افتاد آمادگیش را داشته باشیم. رفتیم بندر عباس، سوار یک ناو شدیم که بریم اطراف جزایر. همه خسته و کوفته از راه رسیده بودند. سوار که شدیم هر کی رفت یک جایی برای استراحت. حاج همت رفت روی عرشه ی ناو. شروع کرد بقیه را صدا کردن:«کجائید؟!پاشید بیایید. کسی حق نداره استراحت کنه، اومدید اینجا تجربه کسب کنید. آقا محسن شما رو آورده این جا و این همه خرجتون کرده که بیایید اطلاعات کسب کنید و نظر بدید، رفتید استراحت می کنید؟!».
آن قدر سرو صدا کرد که همه را آورد روی عرشه. بعد شروع کرد به بحث کردن:«اگه این جا اقدامی بشه چی کار می کنید؟».. موقعی که جزایر مجنون رو به فرمانده ها نشون می دادن، ما دو تا با هم بودیم. وقتی همت فهمید قراره توی این منطقه عملیات بشه، خیلی خوشحال شد. خیلی هم تاکید کردند که منطقه باید سری بمونه. گفتن نباید موضوع رو با کسی در میون بذارید. همت گفت:«خب، اگر قراره اینجا عملیات کنیم بایست با بچه ها بحث و بررسیش کنیم. فعلا نباید این موضوع رو مطرح کنید». پرسید:«می شه به جایی که کسی نباشه تنهایی بشینیم و رو این منطقه کار کنیم؟»گفتن:«اگه مطمئنی کسی نیست، اشکالی نداره». عجیب به منطقه ی خیبر علاقه مند شد.
سخت ترین لحظات عملیات خیبر بود. همه چیز تمام شده بود. سنگر محکمی نداشتیم که از توش از خودمون دفاع کنیم. جزیره داشت از دست می رفت. محور طلائیه باز نشده بود. مشکل پشتیبانی داشتیم. دشمن خیالش از طرف طلائیه و بقیه ی جاها راحت شده بود. همه ی فشارش را گذاشته بود روی جزیره ی مجنون. همه ی جاهایی را که می شد از پشتش دفاع کنی، از دست داده بودیم. دشمن وارد جزیره شده بود. تجهیزات زرهیش رو آورده بود. خط دفاعی محکمی هم پیدا کرده بود. نزدیک شهر بود. من، همت و باکری با هم بودیم. فکر کنم زین الدین هم بود. داشتیم جمع بندی می کردیم که همه چیز دیگه تمام شده.
همین موقع پیام حضرت امام رسید. امام پیام داده بودن:«حفظ اسلام است». یک دفعه همت پا شد. گفت:«هیچ مشکلی نیست، ما خودمون اسلحه می گیریم دستمون. »یک تیربار گرفت دستش و گفت:«من تیر بارم می گیرم و می رم فلان جا». باکری هم یک اسلحه برداشت. گفت:«من هم می رم فان نقطه. »بین رزمنده ها هم یک شور و هیجانی پیدا شد. همه چی عوض شد. شب دوباره ما به دشمن حمله کردیم. صبح جزیره دست ما افتاده بود.
قرار شد توی جزیره یک سنگر درست کنیم که قرارگاه فرماندهی باشه. دیوارها که تمام شد چند الوار انداختند روی سقف و چند تا گونی هم روش، تمام شد. همه با هم رفتیم تو. هنوز ننشسته بودیم که یک خمپاره درست خورد روی سقف سنگر. حاج همت بلند گفت:«بر محمد و آل محمد صلوات». «اللهم صل علی محمد و آل محمد». همه یادشان رفت چی شد.
روز سوم-چهارم عملیات بود. فشار روانی زیادی روی حاج همت بود. هم از طرف فرمانده ها که چرا خط طلائیه باز نشده، هم از طرف نیروهایش که چند شب پشت سر هم عملیات کرده بودند. خسته شده بودند، شهید و مجروح داده بودند. شرایط سختی بود. فردای همان روزی که پیام حضرت امام آمده بود، من نشسته بودم جلوی سنگر، چند تا از بچه های لشکر 27 آمدند کمی آن طرف تر نشستند. حاج همت هم آمد. می خواست برای یک ماموریت جدید توجیهشان کند. من هم کنار جلسه ی این ها داشتم کار خودم را می کردم. می فهمیدم چه فشاری را تحمل می کنه. داشت با آرامش، بچه ها را توجیه می کرد. این آخرین باری بود که همت را دیدم.
عصر روز سوم بعد از گرفتن جزیره بود. مشکلاتی که بعد از جزیره داشتیم، تمام شده بود. من از سلیمانی جدا شدم. وقتی برگشتم سلیمانی گفت:همت با موتور رفته بود جایی و بیاد، تو راه شهید شده. یک لحظه خشکم زد. گفتم:همت شهید شده؟ گفت:این جوری می گن. توان پاهاش تموم شد، نشست روی زمین.
ویژه نامه روایت نزدیک، فرهنگسرای پایداری(سید روح الله حسینی)

پی نوشت ها :

1- شهید حاج محمد ابراهیم همت در دوازدهم فروردین سال1333 در شهر قمشه(شهر رضا)در استان اصفهان به دنیا آمد. وی پس از اخذ دیپلم، به دانشسرای تربیت معلم اصفهان وارد شد و با اتمام تحصیل و خدمت سربازی، تدریس در مدارس شهرضا را آغاز کرد. همت از بدو پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و در اوایل سال 1359 برای دفع نا آرامی های پاوه، راهی این شهر گردید. حاج همت حدود دو سال در کردستان بود و در این مدت بیش از 20 عملیات کوچک و بزرگ را فرماندهی کرد. وی از آن پس راهی جبهه های جنوب گردید و فرماندهی تیپ محمد رسول الله «ص»را بر عهده گرفت. حضور در عملیات بزرگ بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر و فرماندهی عملیات رمضان و مسلم بن عقیل در این دوران روی داد. سرانجام فرمانده نامدار لشکر 27 محمد رسول الله «ص»در جریان عملیات بزرگ خیبر، به معشوق حقیقی رسید و به خدا پیوست. پیکر پاک این سردار دلیر، پس از تشییعی با شکوه، در گلزار شهدای شهررضا به خاک سپرده شد. روحش شاد!

منبع: احمدی، جانمراد؛ (1385)، ما اهل اینجا نیستیم؛ مجموعه ای از خاطرات و سخنرانی های سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی، شهرستان نجف آباد (اصفهان)، مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و لشکر 8 زرهی نجف اشرف و گنگره سرداران و 2500 شهید شهرستان نجف آباد، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط