شجاعت و مردانگی امیرالمؤمنین علی(ع)

علی (ع) را در کودکی با فقر مالی که بر خانواده ابیطالب حاکم شد. پیامبر او را به خانه ی خود برد و در دامن خود بزرگ کرد. نوشته اند:
يکشنبه، 20 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شجاعت و مردانگی امیرالمؤمنین علی(ع)
شجاعت و مردانگی امیرالمؤمنین علی(ع)

نویسنده: محمد دشتی




 

1- شجاعت و چالاکی در کودکی

علی (ع) را در کودکی با فقر مالی که بر خانواده ابیطالب حاکم شد.
پیامبر او را به خانه ی خود برد و در دامن خود بزرگ کرد.
نوشته اند:
در کودکی با هر یک از همسالان خود که کشتی می گرفت آنها را بر زمین می کوبید،
پیاده چنان سریع می دوید که در حال دویدن به اسبان تندرو می رسید و بر آنها سوار می شد.(1)
و خود در نهج البلاغه فرمود:
أنَا وَضَعتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاکِلِ العَرَبِ وَ کَسَرتُ نَواجِمَ قُروُنِ رَبیعَهٍ وَ مُضَرَ.

***

«من در کودکی بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه های بلند درخت قبیله ی ربیعه و مضر را در هم شکستم.»(2)

***

2- شجاعت بی همانند امام عی (ع)

شجاعت و قدرت بازو و قوام و قدرت روحی امام علی (ع) را با هیچ کس، و با هیچ قدرتی نمی توان مقایسه کرد.
- کسی که در کودکی و نوجوانی سر سرکشان و دلاوران را به خاک مالید.
- کسی که سنگ بزرگی را که همه ی سپاهیان از کندن آن عاجز بودند، از جای کَند تا آب روان را همه بنوشند.
-کسی که تمام زخم های دشمن را روبرو تحمل کرده، و هرگز پُشت به دشمن نکرده است.
- کسی که پیامبر اسلام (ص) به او فرمود:
«اگر مردم شرق و غرب در برابر علی (ع) بایستند، بر همه ی آنها غلبه می کند.» (3)

***

و خود فرمود:
وَاللهِ لَو تَظاهَرتِ العَرَب عَلی قِتالی لَمّا وَلَّیتُ عَنها.

***

(سوگند به خدا اگر تمام اعراب رو در روی من قرار گیرند. از مقابلشان فرار نمی کنم.) (4)

***

و درب بزرگ ورودی خیبر که ده ها نفر آن را باز و بسته می کردند با دست یداللّهی خود از جای کند و بر روی خندقی قرار داد که سربازان اسلام از آن عبور کنند و خود فرمود:
ما قَلَعتُ بابَ خَیبَرَ وَ دَکدَکتُ حِصنَ یَهُودٍ بِقُوّهٍ جِسمانِیَّهٍ بَل بِقُوّهٍ اءلِهیَّه.

***

( من در بزرگ خیبر و حصار یهود را با دست مادی از جای نکندم و درهم نکوبیدم، بلکه با قدرت الهی موفق گردیدم.»(5)

***

و باز نسبت به شجاعت و قوت قلب خود فرمود:
اِنّی وَاللهِ لَو لَقیتُهُم واحِداً و هم طِلاعُ الاَرضِ کُلِّها ما بالَیتُ وَ لا اِستَوحَشتُ

***

(سوگند به خدا همانا من اگر دشمنان را در حالی ملاقات کنم که تمام روی زمین را پُر کرده باشند باکی نداشته، وحشتی نخواهم کرد.) (6)

***

آیا ویژگی های یاد شده را در انسان دلاور دیگری می توان سراغ گرفت؟
آیا اگر همه ی جهان و همه ی قدرت ها هماهنگ شوند، می توانند چنان مبارزه بی همانندی را پدید آورند؟
در کدام عصر و زمانی، دلاوری یافت می شود که شکست ناپذیر باشد؟
و در هیچ شرائطی فرار نکند، و هرگز نترسد؟

3- زخم های علی (ع) در پیکار

کسی که خط شکن جبهه هاست، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه فرو می برد، و از فراوانی دشمن باکی نداشت، و سَرِ سرکشان و شجاعان عرب را بر خاک مالید، طبیعی است که باید زخم های فراوانی بر تن داشته باشد.
دو نکته نسبت به جراحات بدن حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) وجود داشت:
الف- همه ی زخم ها در قسمت جلوی بدن او وجود داشت.
ب - زخم ها فراوان و عمیق بود. « که تا هزار زخم را توانستند بشمرند.»
چون امام علی (ع) به دشمن پشت نمی کرد، و همواره در حالت پیشروی و خط شکنی و دفاع بود.
نوشتند:
زره حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) تنها قسمت جلوی بدن را می پوشاند. زیرا نیازی نداشت تا پُشت سر را حفظ کند.
و عمیق بودن و فراوانی زخمها در طول 94 جنگ و یورش و تهاجم بیگانگان در زمان رسول خدا (ص) و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حکومت، حقیقت دیگری از ایثارگری های امام علی (ع) را به اثبات می رساند.
وقتی در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری بدن حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را غسل می دادند و زخمهای فراوان بدن آن حضرت را شمردند، دیدند که آثار حدود هزار زخم بر پیکر آن حضرت باقیمانده است که تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام که همه فرار کرده و تنها امام علی (ع) و ابودجّانه باقی مانده و از پیامبر (ص) دفاع می کردند.(7)
و زخم های پیکر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) پس از جنگ اُحُد چنان عمیق بود که جرّاحان و پرستاران از دوختن زخم ها درمانده شدند، زخم اول را می دوختند و به هنگام دوختن زخم دوم، زخم دوخته پاره می شد، که حضرت زهرا (ع) با مشاهده ی آن فراوان گریست.

شجاعت و خط شکنی

امام علی (ع) پس از اتمام حجّت با شورشیان بصره، و بردباری در آغاز نبرد، وقتی آنها جنگ را آغاز کردند، زره پوشید و پیشاپیش سپاه، خود را به قلب سپاه دشمن زد، و حملات شدیدی کرد که دشمن چون روباه در مقابلش می گریخت.
در حمله ی اوّل جناح راست لشگر دشمن را در هم ریخت،
و در حمله ی دوم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراکندگی کرد.
و چند بار شمشیر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) خم شد که به خیمه برگشت تا آن را اصلاح کند، اصحاب و فرزندان و مالک اشتر به امام علی (ع) می گفتند:
حملات را به ما واگذار.
ولی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) پاسخ نمی داد و دوباره حمله می کرد، و صف ها را در هم می شکست.
وقتی اصحاب اصرار کردند که:
«إن تُصَب یَذهَبُ الدِّین»
(اگر به شما آسیبی برسد دین در خطر است)
در پاسخ فرمود:
«وَالله ما اُریدُ بِما تَرَونَ اِلّا وَجهَ اللهِ والدّارَ الاخِرَه»
( به خدا سوگند آنچه می بینید بخاطر خدا و آخرت است) (8)

***

5- شجاعت و جنگاوری

راویان حدیث اتفاق نظر دارند که:
علی (ع) به سوی هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حدیبیّه و دیگر جنگ ها شرکت داشت.
او در جنگ بدر و احد و خندق و خیبر از امتحان الهی به خوبی بیرون آمد و همه ی آنها را در بی نیازی از غیر خدا بدست آورد و در منزلت کریم و والایی قرار گرفت.
پرچم سپاه اسلام در موارد بسیاری همچون روز بدر در دست علی (ع) قرار داشت.
و چون مصعَب بن عمیر (9) در روز اُحُد که پرچم پیامبر را به دست خویش داشت کشته شد، رسول الله (ص) آن را به دست علی (ع) داد.
علی (ع) شاهد جنگ بدر بود و در آن نقش تعیین کننده داشت، در حالی که بیست و پنج ساله بود.
ابن سَرّاج در تاریخ خویش از قول ابن عبّاس گفته است: رسول الله (ص) پرچم را در روز «بدر» به دست علی (ع) سپرد، در حالی که علی (ع) بیست ساله بود.(10)

6- جلوه های شجاعت امام علی (ع)

الف - پرچمداری بی همانند

در تمام جنگ ها پرچم نشانه ی استقلال و پیشروی و صلابت لشگر بود و اگر سقوط می کرد نشان شکست و نابودی به حساب می آمد.
از این رو پرچم را همیشه به دست افرادی دلیر و توانا می سپردند، استقامت و پایداری پرچمدار و اهتراز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمی جنگجویان بود، و برعکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونی پرچم مایه ی تزلزل روحی آنان می گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیری از شکست روحی سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین می گردید.
در جنگ اُحُد نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانی از قبیله ی «بنی عبدالدّار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند ولی پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان یکی پس از دیگری به دست توانای علی (ع) کشته شدند و سرنگونی پی در پی پرچم باعث ضعف و تزلزل روحی سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود:
پرچمداران سپاه شرک در جنگ اُحُد نُه نفر بودند و همه ی آنها به دست علی (ع) به هلاکت رسیدند.(11)
ابن اثیر نیز می نویسد:
کسی که پرچمداران قریش را شکست داد، علی (ع) بود.(12)
به نقل مرحوم شیخ صدوق، علی (ع) در استدلال های خود در شورای شش نفره که پس از مرگ خلیفه ی دوم، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روی این موضوع تکیه نموده و فرمود:
«شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما کسی جز من هست که نُه نفر از پرچمداران بنی عبدالدّار را ( در جنگ احد) کشته باشد؟»

***

پاسخ دادند: نه.
سپس حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود:
«پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام صوأب که هیکلی بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالی که دهانش کف کرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،
می گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمی کشم.
شما با دیدن او جا خورده، خود را کنار کشیدید ولی من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتی به او وارد کردم که از کمر دو نیم شد.

***

اعضاء شوراء همگی سخنان علی (ع) را تصدیق کردند. (13)

ب - تنها مدافع خستگی ناپذیر

چون در مرحله ی اول نبرد، سپاه قریش فرار کردند، و افراد تحت فرماندهی عبدالله بن جبیر به منظور جمع آوری غنایم، جنگی منطقه ی استقرار خود را رها کردند، گر چه عبدالله فرمان صریح پیامبر (ص) را به یادشان آورد ولی آنان ترتیب اثر نداده و بیش از 40 نفرشان از تپه سرازیر شده به دنبال جمع آوری غنایم رفتند.
خالد بن ولید با گروهی سواره نظام که در کمین آنان بود، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکی از زنان قریش به نام عمره بن علقمه، که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند.
از این لحظه، وضع جنگ به کلی عوض شد؛
آرایش جنگی مسلمانان به هم خورد.
صفوف آنان از هم پاشید؛
ارتباط فرماندهی با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدین اسلام، از جمله حمزه بن عبدالمطلب و مصعب بن عمیر، « یکی از پرچمداران ارتش اسلام»، به شهادت رسیدند.
از طرف دیگر، چون شایعه ی کشته شدن پیامبر اسلام (ص) در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه ی بسیاری از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامی جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینی کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ افرادی انگشت شمار در کنار پیامبر (ص) ماندند و لحظات بحرانی و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید.
اینجا بود که نقش بزرگ علی (ع) به عنوان تنها مدافع خستگی ناپذیر نمایان گردید، زیرا علی (ع) با شجاعت و رشادتی بی نظیر در کنار پیامبر شمشیر می زد و از وجود مقدس پیشوای عظیم الشّأن اسلام در برابر یورشهای مکررّ فوج های متعدّد مشرکان حراست می کرد.
ابن اثیر در تاریخ خود می نویسد:
پیامبر اسلام (ص) گروهی از مشرکین را مشاهده کرد که آماده حمله بودند. به علی (ع) دستور داد به آنان حمله کند، علی (ع) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت.
پیامبر (ص) سپس گروه دیگری را مشاهده کرد و به علی (ع) دستور حمله داد و علی (ع) آنان را کشت و متفرّق ساخت.
در این هنگام فرشته ی وحی به پیامبر (ص) فرمود:
این نهایت فداکاری است که علی (ع) ازخود نشان می دهد.
رسول خدا فرمود:
او از من، و من از او هستم.
در این هنگام صدایی از آسمان شنیدند که می گفت:

***

لا فَتی اِلّا عَلیّ، لا سَیفَ اِلا ذُوالفَقار

***

«جوانمرد شجاعی چون علی (ع) و شمشیری چون ذوالفقار وجود ندارد.»

***

ابن ابی الحدید نیز می نویسد:
هنگامی که غالب یاران پیامبر (ص) پا به فرار نهادند، فشار دسته های مختلف دشمن به سوی پیامبر (ص) بالا گرفت.
دسته ای از قبیله ی بنی کنانه، و گروهی از قبیله ی بنی عبد مناه، که در میان آنان چهار جنگجوی نامور به چشم می خورد، به سوی پیامبر یورش بردند.
پیامبر به علی (ع) فرمود:
حمله ی اینها را دفع کن.
علی (ع) که پیاده می جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بودند، حمله کرده و آنان را متفرق ساخت.
آنان چند بار مجدّداً گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم علی (ع) حمله ی آنان را دفع کرد.
در این حملات، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است به دست علی (ع) کشته شدند.
جبرئیل به رسول خدا (ص) گفت:
راستی که علی (ع) فداکاری می کند، فرشتگان از فداکاری او به شگفت آمده اند.
پیامبر (ص) فرمود:
چرا چنین نباشد، او از من و من از او هستم.
جبرئیل گفت: من هم از شما هستم.
آنگاه صدایی از آسمان شنیده شد که مکرر می گفت:
لا سَیفَ اِلّا ذُوالفَقار وَ لافَتی اِلّا عَلِیّ
ولی گوینده دیده نمی شد.
از پیامبر سؤال کردند که: گوینده کیست؟
فرمود: جبرئیل است.(14)

ج- درهم شکننده ی قهرمانان قریش

در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه های مختلف دشمنان اسلام برای کوبیدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.
بعضی از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی کرد.
سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگی فراوان خود، نقشه ی جنگ را چنان طراحی کرده بودند که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را به کلی نابود سازند و برای همیشه از دست محمد (ص) و پیروان او آسوده شوند!
زمانی که گزارش تحرّک قریش به اطلاع پیامبر اسلام (ص) رسید، حضرت، شورای نظامی تشکیل داد.
در این شوراء سلمان فارسی پیشنهاد کرد که در قسمت های نفوذناپذیر اطراف مدینه خندقی کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.
این پیشنهاد را همه قبول کردند و تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید.
خندقی که پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نمی توانستند از آن با پرش بگذرند و عمق آن نیز به اندازه ای بود که اگر کسی وارد آن می شد به آسانی نمی توانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکاری یهود از راه رسید.
آنان تصور می کردند که مانند گذشته در بیابانهای اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولی این بار اثری از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروی خود ادامه دادند و به دروازه ی شهر رسیدند و مشاهده ی خندقی ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت.
زیرا استفاده از خندق در جنگ های عرب بی سابقه بود، ناگزیر از آن سوی خندق شهر را محاصره کردند.
محاصره ی مدینه مطابق بعضی از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.
سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق می افتادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله های کوتاهی در سنگرهای دفاعی موضع گرفته بودند، روبرو می شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه ی تجاوز را با تیراندازی و پرتاب سنگ پاسخ می گفت.
تیراندازی از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمی شد.
از طرف دیگر، محاصره ی مدینه توسط چنین لشگری انبوه، روحیه ی بسیاری از مسلمانان را به شدت تضعیف کرد، بویژه آنکه خبر پیمان شکنی قبیله ی یهود بنی قریظه نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را این سوی خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانی مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره ی احزاب به خوبی ترسیم کرده است:
(8)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (9) إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ(10) هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً (11) وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (12)وَ إِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاَّ فِرَاراً (13)وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلاَّ یَسِیراً (14)

***

8- به این منظور که خدا راستگویان را از صدقشان ( در ایمان و عمل صالح) سئوال کند؛ و برای کافران عذابی دردناک آماده ساخته است.
9- ای کسانی که ایمان آورده اید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشکرهایی ( عظیم) به سراغ شما آمدند؛ ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمی دیدند ( و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)؛ و خداوند همیشه به آنچه انجام می دهید بینا بوده است.
10- ( به خاطر بیاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند ( و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشم ها از شدت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا می بردید.
11- آنجا بود که مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختی خوردند!
12- و ( نیز) به خاطر آورید زمانی را که منافقان و بیماردلان می گفتند: « خدا و پیامبرش جز وعده های دروغین به ما نداده اند!»
13- و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند: « ای اهل یثرب ( ای مردم مدینه)! اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانه های خود بازگردید!» و گروهی از آنان از پیامبر اجازه ی بازگشت می خواستند و می گفتند: «خانه های ما بی حفاظ است!»، در حالی که بی حفاظ نبود؛ آنها فقط می خواستند (از جنگ) فرار کنند.
14- آنها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد می شدند و پیشنهاد بازگشت به سوی شرک به آنان می کردند می پذیرفتند، و جز مدت کمی (برای انتخاب این راه ) درنگ نمی کردند!(15)

***

با توجه به همه ی مشکلات دفاعی، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه ی این وضع برای آنان سخت و گران بود.
زیرا هوا رو به سردی می رفت و آذوقه و علوفه ای که تدارک دیده بودند تنها برای جنگ کوتاه مدتی مانند جنگ «بدر» و «احد» بود،
با طول کشیدن محاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار می آورد و می رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون رود و سستی و خستگی در روحیه ی آنان تزلزل ایجاد کند.
از این جهت سران سپاه چاره ای جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و توانای خود را از خندق عبور دهند و بگونه ای بن بست موجود جنگ را بشکنند.
بنابراین، پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب های خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه ی تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد خواستند.(16)
یکی از این جنگاوران، قهرمانان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ ) بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده ی عرب به شمار می رفت.
او را با هزار مرد جنگی برابر می دانستند.
و چون در سرزمینی بنام یَلیَل به تنهائی بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، فارس یَلیَل شهرت داشت.
عمرو در جنگ بدر شرکت کرد و زخمی شد. به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده و اینک در جنگ خندق برای آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد زد:
( هَل مِن مبُارز)
و چون کسی از مسلمانان آماده ی مقابله با او نشد و جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:
شما که می گوئید کشتگان شما در بهشت و مقتولین ما در دوزخ قرار دارند، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!
سپس اشعاری حماسی خواند و ضمن آن گفت:
وَلَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ
بِجَمعِکُم هَل مِن مُبارِزٍ

***

«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت! آیا هماوردی نیست تا با من نبرد کند؟»

***

نعره های پی در پی عمرو، چنان رعب و وحشت در دل های مسلمانان افکنده بود که در جای خود میخکوب شده، قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود(17)
هر بار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند می شد، فقط علی (ع) برمی خاست و از پیامبر (ص) اجازه می خواست که به میدان برود ولی پیامبر (ص) موافقت نمی کرد.
این کار سه بار تکرار شد.
آخرین بار علی (ع) باز اجازه ی مبارزه خواست،
پیامبر به علی (ع) فرمود: این عمرو بن عبدَوَدّ است!
علی (ع) فرمود: من هم علی هستم(18)
علی (ع) که به میدان جنگ رهسپار شد، در آن حال پیامبر اسلام (ص) فرمود:
بَرزَ الایمَانَ کُلُّهُ اِلی شِرکِ کُلِّهِ
«تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.(19)

***

این بیان به خوبی نشان می دهد که پیروزی یکی از دو نفر بر دیگری، پیروزی ایمان بر کفر یا پیروزی کفر بر ایمان بود، و به تعبیر دیگر کارزاری بود سرنوشت ساز که آینده ی ایمان و شرک را مشخص می کرد.
پیامبر شمشیر خود را به علی (ع) داد، عمامه ی مخصوصی بر سر او بست و در حق او چنین دعا کرد:
خداوندا علی را از هر بدی حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبیده بن الحارث و در جنگ احد شیر خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا علی را از گزند دشمن حفظ بنما.

***

سپس این آیه را خواند:
رَبِّ لا تَذَرنی فَرداً وَأنتَ خَیرُ الوارِثینَ(20)
«بارالها مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثی.(21)

***

علی (ع) برای جبران تأخیر با سرعت هر چه زیادتر به راه افتاد و رجزی بر وزن و قافیه ی رجز حریف سرود و فرمود:
لا تَعجَلَنَّ فَقَد أتاکَ
مُجیبٌ صَوتِکَ غَیُر عاجِزٍ
«عجله نکن! پاسخگوی نیرومندی به میدان تو آمد.»

***

سراسر بدن علی (ع) زیر سلاح های آهن قرار گرفت و چشمان او از میان کلاه خود می درخشید.
عمرو خواست حریف خود را بشناسد. به علی (ع) گفت:
تو کیستی؟
علی(ع) که به صراحت لهجه معروف بود، فرمود:
علی فرزند ابوطالب.
عمرو گفت:
من خون تو را نمی ریزم، زیرا پدر تو از دوستان دیرینه ی من بود، من در فکر پسر عموی تو هستم که تو را به چه اطمینان به میدان من فرستاده است، من می توانم تو را با نوک نیزه ام بردارم و میان زمین و آسمان نگاهدارم، در حالی که نه مرده باشی و نه زنده.
ابن ابی الحدید می گوید:
استاد تاریخ من (ابوالخیر) هر موقع این بخش از تاریخ را شرح می داد، چنین می گفت:
عمرو در حقیقت از نبرد با علی (ع) می ترسید، زیرا او در جنگ بدر و احد حاضر بود و دلاوری های علی (ع) را دیده بود.
از این نظر، می خواست علی (ع) را از نبرد با خود منصرف سازد.
علی (ع) فرمود:
تو غصّه ی مرگ مرا مخور، من در هر دو حالت (کشته شوم و یا بکشم) سعادتمند بوده و جایگاه من بهشت است؛ ولی در همه احوال دوزخ انتظار تو را می کشد.
عمرو لبخندی زد و گفت:
علی! این تقسیم عادلانه نیست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.
در این هنگام علی (ع) او را به یاد پیمانی انداخت که روزی دست در پرده ی کعبه کرده و با خدا پیمان بسته بود که:
هر قهرمانی در میدان نبرد سه پیشنهاد کند، یکی از آنها را بپذیرد.
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) از این رو پیشنهاد کرد که نخست اسلام را بپذیرد.
عمرو گفت: علی! از این بگذر که ممکن نیست.
امام علی (ع) فرمود:
دست از نبرد بردار و محمد را به حال خود واگذار، و از معرکه جنگ بیرون رو.
عمرو گفت:
پذیرفته این مطلب برای من وسیله ی سرافکندی است.
فردا شعرای عرب، زبان به هجو و بدگوئی من می گشایند، و تصور می کنند که من از ترس به چنین کاری دست زدم.
امام علی(ع) فرمود:
اکنون حریف تو پیاده است، تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم.
وی گفت:
علی! این یک پیشنهاد ناچیزی است که هرگز تصور نمی کردم عربی از من چنین درخواستی بنماید(22)
سپس نبرد میان دو قهرمان به شدت آغاز گردید و گرد و غبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشاگران از وضع آنان بی خبر بودند.
تنها صدای ضربات شمشیر بود که با برخورد آلات دفاعی از سپر و زِرِه به گوش می رسید.
پس از زد و خوردهائی عمرو شمشیر خود را متوجه سَرِ علی (ع) کرد،
حضرت امیرالمومنین علی (ع) ضربت او را با سپر مخصوص دفع کرد، با این حال شکافی در سَرِ وِی پدید آورد؛
اما امام علی (ع) از فرصت استفاده کرد و ضربتی بُرّنده بر پای حریف وارد ساخت که هر دو یا یک پای او را قطع کرد و عمرو قهرمان بزرگ قریش نقش بر زمین گشت.
صدای تکبیر از میان گرد و غبار که نشانه ی پیروزی علی (ع) بود بلند شد.
منظره ی به خاک غلطیدن عمرو آن چنان ترس و رعبی در دل قهرمانانی که در پشت سر عمرو ایستاده بودند افکند، که بی اختیار عنان اسب ها را متوجه خندق کرده و همگی به لشگرگاه خود بازگشتند.
جز نوفل که اسب وی در وسط خندق سقوط کرد و سخت به زمین خورد و مأموران خندق او را سنگباران نمودند،
اما وی با صدای بلند گفت:
این طرز کشتن، دور از جوانمردی است، یک نفر فرود آید با هم نبرد کنیم.
ناگاه علی (ع) با آنکه از زخم سَر درد می کشید، وارد خندق گردید و او را کُشت.
وحشت و بُهت سراسر لشگر شرک را فرا گرفته و بیش از همه ابوسفیان مبهوت شده بود.
او تصور می کرد که مسلمانان بدن نوفل را برای گرفتن انتقام حمزه، «مُثلِه » (23) خواهند کرد.
کسی را فرستاد که جسد او را به ده هزار دینار بخرد.
پیامبر (ص) فرمود:
نعش را بدهید که پول مرده در اسلام حرام است.
ظاهراً علی (ع) قهرمانی را کشته بود، ولی در حقیقت افرادی را که از شنیدن نعره های دلخراش عمرو رعشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده کرد و یک ارتش ده هزار نفری را که برای پایان دادن حکومت جوان اسلام کمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت.
اگر پیروزی از آنِ عمرو بود، معلوم می شد که ارزش این فداکاری چقدر بوده است؟
وقتی علی (ع) خدمت پیامبر (ص) رسید، رسول خدا (ص) ارزش ضربت علی (ع) را چنین برآورد کرد:
ضَربَهُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثّقلین

***

«ارزش این فداکاری بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس است».(24)

***

زیرا در سایه ی شکست بزرگترین قهرمان کفر، عموم مسلمانان عزیز می شدند و ملت شرک خوار و ذلیل گردید.

د- کننده ی دَرِ خیبر

پس از پیروزی در جنگ احزاب و اثبات خیانت و پیمان شکنی یهودیان، مسلمانان به رهبری رسول خدا (ص) برای جنگ با یهودیان خیبر آماده شدند و در همان حمله های آغازین، برخی از قلعه های یهودیان را فتح کردند،
در آن روز حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) دچار چشم درد شدید بود.
پس از فتح قلعه های کوچک یهودیان خیبر، سپاهیان اسلام به طرف دژهای «وطیح» و «سلالم» یورش آوردند، ولی با مقاومت سرسختانه ی یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.
از این رو، سربازان دلیر اسلام با جانبازی و فداکاری و دادن تلفات سنگین ( که سیره نوییس اسلام ابن هشام آنها در ستون مخصوص گِرد آورده است) نتوانستند پیروز شوند و بیش از ده روز با جنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتیجه به لشگرگاه باز می گشتند.
در یکی از روزها، ابی بکر مأمور فتح قلعه ها گردید و با پرچم سفید تا کنار دژ آمد.
مسلمانان نیز به فرماندهی او حرکت کردند، ولی پس از مدتی بدون نتیجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر کدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متهم نمودند.
روز دیگر فرماندهی لشکر به عهده ی عمر واگذار شد.
او نیز داستان دوست خود را تکرار نمود و بنا به نقل طبری (25) پس از بازگشت از صحنه ی نبرد، با توصیف دلاوری و شجاعت فوق العاده رئیسِ دژِ «مَرحَب»، یاران پیامبر را مرعوب می ساخت.
این وضع پیامبر (ص) و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.
در این لحظات پیامبر(ص)، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ی ارزنده زیر را فرمود:
لَاُعطِیَنَّ الرَّایَهَ غَدَاً رَجُلاً یُحِبُّ الله َو رَسولهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ و رَسُولهُ، یَفتَحُ اللهُ عَلَی یَدَیهِ لَیسَ بِفَرّارٍ.(26)

***

«این پرچم را فردا به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوست می دارند و خداوند این دژ را به دست او می گشاید. او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه ی نبرد فرار نمی کند.»

***

و به نقل طبری و حلبی چنین فرمود:
کَرّارٍ عُیرَ فَرّار
«به سوی دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمی کند.»(27)

***

این جمله که حاکی از فضیلت و برتری معنوی و شهامت آن سرداری است که مقدّر بود فتح و پیروزی به دست او صورت بگیرد؛ شادی زیادی توأم با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت.
هر فردی آرزو می کرد(28) که این مدال بزرگ نظامی نصیب وی گردد.
سیاهی شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه می خواستند هر چه زودتر بفهمند که این پرچم پر افتخار به دست چه کسی داده خواهد شد.(29)
ناگاه پیامبر (ص) فرمود: علی کجا است؟!
در پاسخ او گفته شد: که او دچار چشم درد است و در گوشه ای استراحت نموده است.
پیامبر (ص) فرمود: او را بیاورید.
طبری می گوید:
علی (ع) را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه ی پیامبر فرود آوردند.
پیامبر (ص) دستی بر دیدگان او کشید، و در حق او دعا کرد.
این عمل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحائی آنچنان اثر نیک در دیدگاه او گذارد که سردار نامِیِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.
پیامبر (ص) به علی (ع) دستوری پیشروی داد.
و یادآور شد که قبل از جنگ نمایندگانی را به سوی سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید.
اگر آن را نپذیرفتند، آنها را به وظایف خویش تحت لوای حکومت اسلام آشنا سازد که باید خلع سلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه ی حکومت اسلام آزادانه زندگی کنند.(30)
و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگند.
و حدیث معروف را فرمود:
لَئن یَهتَدی اللهُ بِکَ رَجُلاً واحِداً خَیرٌ مِن اَن یَکُونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ

***

«هر گاه خداوند یک فرد را به وسیله ی تو هدایت کند بهتر از این است که شتران سرخ موی مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنی.» (31)

***

هنگامی که امیر مؤمنان (ع)، از ناحیه ی پیامبر (ص) مأمور شد که دژهای «وطیح» و «سلالم» را بگشاید، (32) زِرِه محکمی بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نمود و هَروَله کنان و با شهامت خاصی که شایسته ی قهرمانان ویژه ی میدان های جنگی است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر (ص) به دست او داده بود، در نزدیک خیبر بر زمین نصب نمود.
در این لحظه دَرِ خیبر باز گردید و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.
نخست برادر مَرحَب به نام «حارث» جلو آمد، هیبتِ نعره ی او آنچنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علی (ع) بودند، بی اختیار عقب رفتند، ولی علی (ع) مانند کوه پا بر جا ماند، نبرد آغاز شد.
لحظه ای نگذشت که جسم مجروح حارث به روی خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متأثر ساخت.
او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود، و زره یمانی بر تن داشت و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را خواند:
قَد عَلِمَت خَیبَرُ إنّی مَرحَبٌ
شاکی السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ

***

« در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم، قهرمانی کارآزموده و مجهز به سلاح جنگی هستم.»

***

اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَانی اَغلَبُ
والقَرنَ عِندی بِالدِّماءِ مُخَضَّبُ

***

«اگر روزگار پیروز است، من نیز پیروزم، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند. با خون رنگین می گردند.»

***

علی (ع) نیز رجزی در برابر او سرود، و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین فرمود:
اَنَا الَّذی سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه
ضَرغامَ آجامٌ و لَیثٍ قَسورهٌ

***

«من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر(شیر) خوانده؛ مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم.»

***

عَبلَ الذَّراعَینِ غَلیظُ القَصرَه
کَلَیثِ غاباتِ کَرِیهُ المنظَرَهِ

***

«بازوان قوی و گردن نیرومند دارم و در میدان نبر مانندِ شیر بیشه ها صاحب منظَری مهیب هستم.»

***

رَجَزهای دو قهرمان پایان یافت.
صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظران پدید آورد.
ناگهان شمشیر برّنده و کوبنده ی قهرمانان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت.
این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.
و عدّه ای که فرار نکردند، با علی تن به تن جنگیده و کشته شدند.
علی یهودیان فراری را تا درِ حصار تعقیب نمود.
در این کشمکش، یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علی (ع) زد و سپر از دست وی افتاد.
علی (ع) فوراً متوجّه دَرِ دژ گردید و آن را از جای خود کند، و تا پایان کارزار به جای سِپَر بکار برد.
پس از آنکه آن را به روی زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند.(33)
در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهی گشوده شد.
یعقوبی، در تاریخ خود می نویسد:
دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود.(34)
شیخ مفید در ارشاد به سند خاصّی از امیر مؤمنان، سرگذشت کندن درِ خیبر را چنین نقل می کند:
من دَرِ خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و پس از پایان نبرد آن را مانند پل به روی خندقی که یهودیان کنده بودند قرار دادم. سپس آن را میان خندق پرتاب کردم.

***

مردی پرسید:
آیا سنگینی آن را احساس نمودی؟
پاسخ داد:
به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم.(35)
نویسندگان تاریخ اسلام مطالب شگفت انگیزی درباره ی کندن درِ خیبر و خصوصیات آن و رشادت های علی(ع) که در فتح این دژ انجام داده، نوشته اند.
این حوادث، هرگز با قدرت های معمولی بشری وِفق ندارد.
امیر مؤمنان خود در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است.
آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود:
ما قَلَعتُها بِقُوَّهٍ بَشَرِیَّهٍ و لکِن قَلَعتُها بِقُوَّهٍ اِلهیَّهٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّهٌ رَضِیَّهٌ.(36)

***

«من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم، بلکه در پرتو نیروی خدا داد و با ایمانی راسخ به روز قیامت این کار را انجام دادم.»

***

هـ - نابودکننده ی سران شرک و کفر

در جنگ بدر پس از آنکه سپاه اسلام در برابر سپاه شرک و کفر قرار گرفت، و هر دو سپاه برای نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد.
( چون در آن روزگاران قبل از حمله ی عمومی ابتداء دلاوران معروف با یکدیگر مبارزه می کردند.)
در جنگ بدر نیز ابتداء سه نفر از دلاوران نامی قریش، از صفوف قریش بیرون آمدند و مبارز طلبیدند.
این سه نفر عبارت بودند از:
عُتبه
و برادر او شَیبَه
و فرزند عتبه، ولید(37)
هر سه نفر در حالی که غرق سلاح بودند، در وسط میدان غُرِّش کنان اسب دوانیده هماورد طلبیدند.
سه جوان رشید از جوانان انصار، به نام های:
عوف
معوذ،
عبدالله رواحه،
برای نبرد آنان از اردگاه مسلمانان به سوی میدان آمدند.
وقتی عُتبه شناخت که آنان از جوانان مدینه هستند، گفت:
ما با شما کاری نداریم.
سپس یک نفر از آنان داد زد:
محمد از اقوام که هم شأن ما هستند، به سوی ما بفرست.
پیامبر (ص) رو کرد به، عبیده، حمزه و علی (ع) و فرمود: برخیزید.
سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانیده، روانه ی رزمگاه شدند.
هر سه نفر خود را معرفی کردند.
عتبه هر سه نفر را برای مبارزه پذیرفت و گفت:
همشأن ما شما هستید.
مورّخان اسلامی می نویسند:
علی (ع) رزمنده ی مقابل خود را در همان لحظه ی نخست به خاک افکندند، سپس به کمک حمزه رفت.
هر دو به کمک عبیده شتافتند و طرف نبرد او که عُتبه جدّ مادری معاویه بود را کشتند.(38)
که امیرمؤمنان (ع) در نامه ای به معاویه می نویسد:
وُعِندی السَّیفُ الَّذی اَعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَخالِکَ وَاَخیکَ فی مَقامٍ واحدٍ

***

«شمشیری که من آن را در یک روز بر جدّ تو (عتبه، پدر هِنده، مادر معاویه) و دائی تو ( ولید فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است و هم اکنون نیز به آن نیرو و قدرت مجهزّ هستم.»(39)

***

از این نامه به خوبی استفاده می شود که حضرت، در جنگ بدر در کشتن جدِّ کافرِ معاویه (عتبه) همکاری کرده است.

پی نوشت ها :

1- سفینه البحار مادّه قوا
2- نهج البلاغه خطبه ی 192/ 115 معجم المفهرس مولف
3- بحارالانوار ج 33 ص 233- و- صحیح مسلم ج 15 ص 178 - و - صحیح بخاری ج 5 ص 245 -و- کنز العمال ج 13 ص 121 ش 36388
4- نهج البلاغه نامه 45/ 19 معجم المفهرس مولف
5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 316 و 626.
6- نهج البلاغه نامه 62/ 7 معجم المفهرس مولف
7- سفینه البحار ج 1ص 149.
8- شرح ابن ابی الحدید ج 1 خطبه 13.
9- مصعب بن عمیر بن هاشم بن عبد مناف مکنّی به ابوعبدالله از فضلاء و از بهترین صحابه و از سبقت گیرندگان به اسلام است. اسلام آورد هنگامی که رسول الله (ص) در دار الارقَم بود. اسلام خویش را از ترس پدر و مادرش پوشیده داشت و چون پدر و مادر از این امر آگاه شدند او را زندانی نمودند تا اینکه او به حبشه مهاجرت کرد. پیامبر (ص) او را با دوازده تن، اهل عقبه ی دوم فرستاد تا اهالی مدینه را فقاهت بیاموزد و بر آنها قرآن تلاوت کند.
او نخستین کسی است که به گردآوری جماعت در دین پرداخت. به دست او سعد بن معاذ اسلام آورد. جنگ بدر را دیده است و در احد به شهادت رسید در حالی که 40 ساله بود، همسر او وحمنه دختر جحش بود. ( تهذیب الاسماء - 1- 97).
10- ارشاد مفید ص 47 -و - تاریخ ابن سَرّاج
11- اختصاص شیخ مفید ص 47.
12- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 154.
13- کتاب خصال شیخ صدوق ص 560.
14- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج 14 ص 251، و خوارزمی نیز در کتاب المناقب ص 223 روایت می کند که ( عی (ع) در جریان شوراء به این فداکاری که ندای آسمانی را در پی داشت، بر اعضای شوراء احتجاج کرد.)
15- احزاب آیه 8- 14.
16- تاریخ طبری ج 2 ص 239 -و- طبقات کبری ج 2 ص 68.
17- واقدی رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسّم می کند: کَأنَّ فَوقَ رُوُسِهُمُ الطَّیر: گویی بر سرشان پرنده نشسته بود. کتاب المغازی ج 2 ص 470 ط- اعلمی
18- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج 13 ص 248.
19- بحار الانوار ج 20 ص 215.
20- سوره انبیاءآیه ی 89.
21- کنزالفوائد ص 137.
22- بحارالانوار ج 20 ص 227.
23- مُثله کردن، یعنی: قطعه قطعه کردن بدن شخص
24- بحار الانوار ج 20 ص 216 -و- مستدرک حاکم ج 3 ص 32
25- تاریخ طبری ج 2 ص300.
26- مجمع البیان ج9 ص12 -و - سیره ی حلبی ج 2 ص 43 -و - سیره ی ابن هشام ج 3 ص 349 -و- بحار الانوار ج 21 ص 40.
27- ابن ابی الحدید از سرگذشت فرار این دو سردار سخت متأثّر گشته و در قصیده معروف خود چنین می گوید:
و ما انس لا انس اللَّذینَ تقدما
وفرهما و الفر، قد علما
( خوب اگر همه چیز را فراموش کنم که هرگز سرگذشت این دو سردار را فراموش نخواهم کرد، زیرا آنان شمشیر به دست گرفته و به سوی دشمن رفتند و با اینکه می دانستند فرار از جهاد حرام است، پشت به دشمن کرده، فرار نمودند.)
وللرایه العظمی وقد ذهبابها
ملابس ذل فوقها و جلابیب
(آنها پرچم بزرگ را به سوی دشمن بردند ولی در عالم معنی پرده هائی از ذلت و خواری آن را پوشانیده بود.)
یشلّهما من آل موسی شمردل
طویل نجاد السّیف، اجید یعبوب
یک جوان تندرو از فرزندان موسی آنان را طرد می کرد، جوان بلند بالا که بر اسب تندرو سوار بود.)
28- هنگامی که علی (ع) در خیمه سخن فوق را از پیامبر شنید، با دلی پر از شوق چنین گفت: اللّهُمَّ لا مُعطی لِمَا مَنَعتَ وَ لا مَانِعَ لِمَا اَعطَیتَ «سیره ی حلبی ج 3 ص 41.»
29- عبارت تاریخ طبری در این بحث چنین است: فتطاول ابوبکر و عمر.
30- بحار ج 21 ص 28.
31- صحیح مسلم ج 5 ص 195 -و - صحیح بخاری ج 5 ص 22، 23.
32- دژهائی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار خود ضربه ی جبران ناپذیری بر حیثیّت ارتش اسلام زده بودند.
33- تاریخ طبری ج 2ص 300-و - سیره ی ابن هشام ج 3 ص349.
34- تاریخ یعقوبی ج 2 ص 46.
35- ارشاد ص 59.
36- بحار الانوار ج 21 ص 40.
37- عتبه ی بن ربیعه پدرِ مادرِ معاویه، و ولید بن عتبه دائی او، و شبیه برادر عُتبه بود.
38- تاریخ طبری ج 2 ص 148 -و- سیره ی ابن هشام ج 1 ص 625
39- نهج البلاغه نامه ی 64.

منبع مقاله: دشتی، محمد؛ ( 1380)، امام علی (ع) و اخلاق اسلامی، قم: انتشارات امیرالمؤمنین (ع)، جلد اول چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.