تأملی در انقلاب بزرگ فرانسه

«انقلاب فرانسه، چنانچه تمامی جنبه هایش با هم در نظر گرفته شود، بهت انگیزترین واقعه ای است که تا بحال در جهان رخ داده است»: این برداشتی است که ادموند برک(97-1729) از انقلاب فرانسه داشت. بِرک از آن انقلاب هیچ خوشش
يکشنبه، 4 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملی در انقلاب بزرگ فرانسه
تأملی در انقلاب بزرگ فرانسه( *)

نویسنده: ادموند برک
مترجم: کامبیز گوتن



 

تأملی در انقلاب بزرگ فرانسه( *)

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
«انقلاب فرانسه، چنانچه تمامی جنبه هایش با هم در نظر گرفته شود، بهت انگیزترین واقعه ای است که تا بحال در جهان رخ داده است»: این برداشتی است که ادموند برک(97-1729) از انقلاب فرانسه داشت. بِرک از آن انقلاب هیچ خوشش نمی آمد، زیرا آن را در تضاد با همه آن چیزهایی می دید که او درباره سیاست، و نیز طبیعت بشر، می دانست. از همین رو در کتابش بنام تعمقاتReflections(1790) قصد داشت که آن را در هم بکوبد، کتابی که به روشنترین وجهی نشانگر «فلسفه محافظه گرانه» اوست.
ملاحظه خواهید کرد که، از مگنا کارتاMagna Charta(1) تا اعلامیه حقوق ملت Declaration of Right ، این امر جزء سیاست استوار قانون اساسی ما بوده است که آزادیهایمان را به عنوان میراثی مسلم که از اجدادمان به ما رسیده مورد تأیید و تحکیم قرار دهد، میراثی که وظیفه داریم ما هم واگذار نسلهای آینده سازیم، - یعنی به صورت مایملکی که به ویژه ملت و این سرزمین تعلق دارد، بی اینکه از هیچ حق عمومی و یا قبلی دیگری منبعث شده باشد. بدین ترتیب قانون اساسی ما چنان وحدت عظیمی دارد که گوناگونی بخشهایش لطمه بدان نمی زند. ما تاج و سلطنتی را داریم که موروثی است، اشرافیتی را داریم که موروثی است، از یک مجلس عوام برخورداریم و ملتی داریم که از مزایا، حق رأی، و آزادیهائی که نیاکانمان به ارث نهاده اند برخوردارند.
این سیاست، به نظر من، نتیجه یک تعمق ژرف است، - یا بهتر بگویم، به یمن تبعیّت کردن از طبیعت به دست آمده است، طبیعتی که دانائی بدون غورورزی است، و چیزی بالاتر از آن است. روح ابداع گرانگی چه بسا از یک خلق و خوی خویشتن- پرستانه ناشی است و از دیدگاههای محدود. مردمی که به نیاکانشان عنایتی نورزیده باشند چشم امیدی هم به آینده نخواهند دوخت. افزوده بر این، مردم انگلستان خوب می دانند که اندیشه میراث، اصل مطمئنی است از برای بقاء؛ و اصل مطمئنی است برای انتقال، بی اینکه اصل پیشرفت نیز هرگز از مدنظر حذف نشده باشد. کسب سرمایه و مال را آزاد می گذارد؛ ولی آنچه را هم که کسب شده است در امان نگه می دارد. عواید حاصله از یک ملک که مقرّراتش رعایت شده باشند، به گونه سهم هائی که به افراد خانواده تعلق می گیرد، کاملاً محفوظ می ماند، همانند ملک وقف شده ای که هیچگاه سلب اعتبار از آن نتوان کرد. با سیاستی که بر مبنای قانونی استوار است و از طبیعت الهام گرفته شده، ما مشکل حکومتی و مزایای قانونی مان را دریافت نموده، نگه داشته، و سپس واگذار آیندگان می سازیم، به همان گونه که از زندگی و دارائیهایمان لذت برده، و انتقالشان می دهیم. بنیادهای سیاسی، دست آورده های ثروت و سعادت، موهبات آسمانی، به ما سپرده شده اند، و از ما، به همان ترتیب و روش، واگذار آیندگان می گردند. نظام سیاسی ما در ارتباط به حق و دوشادوش با نظم جهان قرار گرفته است، و دارای آن گونه حیاتی است که بر پیکره ای همیشگی، متشکل از اجزاء گذران، حکم فرماست، - و در اینجاست که دخالت درایت عظیمی را درمی یابیم، درایتی که به تشریک مساعی رازآمیز نژاد انسانی شکل می بخشد، کلیتی که در عین حال نه هرگز سالخورده است، نه میانسال نه جوان، ولی در وضع و موقعیت تغییرناپذیر ثبات، فراز و نشیبهای فروپاشی، سرنگونی، راه بازسازی و ترقی را طی کرده و پیش می رود. بدینسان، با محفوظ نگه داری روش طبیعت در امر هدایت درست، ما در هر آنچه که اصلاحش نموده و بدان تکامل می بخشیم هرگز تماماً نوآوری نمی کنیم، و در ابقای هر چیز هرگز تماماً کهنه پرستی نشان نمی دهیم. با تبعیت از این روش و پیروی از اصولی که نیاکانمان بر آنها ارج می نهادند، ما راه خود را، نه با خرافه کهنه پرستان، بلکه با روح قیاس فلسفی به جلو می گشائیم. در این طرز انتخاب انتقال میراث، ما به چهارچوب سیاستمان تصویر یک ارتباط خونی را داده ایم: رشته ای که قانون اساسی کشورمان را با عزیزترین پیوندهای خانوادگی مرتبط می سازد؛ در آغوش محبتهای خانوادگی ما جائی هم برای قوانین بنیادین کشوری وجود دارد؛ آنها را از خود جدا نمی دانیم، و همان حرمت و علاقه ای را به آنها داریم که برای ملک، کانونها، مزارها و محرابهای خودمان قائل می باشیم.
بنیادهای اداری کشوری، هر چند ساخته فکر و همت خودمان هستند، و بنابراین مصنوعی، ولی با طبیعت هم سازگارند؛ و برای اینکه ضعف و تمهیدات خطاگرایانه عقلمان جبران شوند، از دورنمایه های پرقدرت و انحراف ناپذیر خودِ طبیعت است که یاری گرفته ایم؛ و نیز با نگریستن به آزادیهای خود از دیدگاه یک میراث، شالوده های دیگر را ریخته ایم که بسیار سودبخش بوده اند. ما همواره به گونه ای عمل کرده ایم که گوئی در برابر نیاکان تقدیس شده قرار داریم و حرمت شکنی هیچگاه نکرده ایم؛ و بنابراین روح آزادی را از اینکه به افراط گرائی و بی بند و باری کشیده شود با هشیاری بسیار تعادل بخشیده ایم. این اندیشه انتقال آزادانه از نسلی به نسل بعدی حسی از وقار و بزرگ منشی باطنی در ما برمی انگیزند که جلوی بی حیائی ناشی از تازه به دوران رسیدگی را می گیرد، مانع آن نوع آبروریزی می شود که از فخرفروشی نوکیسگان ناشی است. از همین رو، تدبیری که در آزادی ما به کار رفته، آن را با نجابت توأم می سازد. این آزادی با شکوهمندی چشمگیری همراه است، آزادگی که پیشنه ای دیرینه داشته است و دارای تباری والاست... .
آنان [انقلابیون انگلیسی و فرانسوی] تجربه را حکمت آدمیان بی سواد دانسته و از آن بیزارند؛ کار دیگرشان این بوده که دینامیت و یا مینی را در زیر خاک به کار گذاشته اند که به گونه سهمگینی منفجر خواهد شد، و تمامی یادگارهای دوران باستان را، تمامی قراردادها، توافق نامه ها، و لوایحی را که پارلمان تصویب نموده از هم متلاشی خواهد کرد. آنها« حقوق انسانها» را عَلَم نموده اند. در مورد این «حقوق» هیچ حرف مخالفی را نباید زد؛ علیه اینها هیچ منطقی معتبر نیست: اینها هیچ تعدیل پذیر نیستند و در موردشان هیچ مصالحه ای نباید کرد: هر آنچه را که این آقایان مطالبه می کنند باید بی هیچ کم و کاستی به دستشان داد، و الا به همان اندازه به تقلب و بی عدالتی متهم خواهیم شد. علیه این« حقوق انسانها» که آن ها تعیین فرموده اند هیچ دولتی مجاز نیست برای ادامه کارش امنیتی را جویا شود و یا انتظار عدالت و عطوفتی را داشته باشد... .
من در تئوری، منکر حقوق واقعی انسانها نیستم؛ و در عمل نیز( اگر صاحب قدرت می بودم) از ته دل از حق کُشی اباء می ورزیدم. اگر ادعاهای باطل آنها را در مورد حق رد می کنم منظورم این نیست که به حقوق واقعی لطمه ای بزنم، بلکه معتقدم آنها با آنچه که به ظاهر ادعا می کنند، در اصل، می خواهند شالوده حق را براندازند. اگر جامعه مدنی برای نفع انسان تشکیل یافته باشد، تمامی مزایائی که این جامعه مدنی بخاطرش شکل پیدا کرده جزء حق آدمی می گردد. جامعه مدنی نظام و بنیادی است برای تدبیر و خیررسانی؛ و خود قانون خیر و یا تدبیری است که با ترتیب و قاعده عمل می کند. انسانها حق دارند بر مبنای آن ترتیب و قاعده زندگی کنند؛ آنها حق دارند، در میان همنوعان خود، از عدالت برخوردار باشند، چه این همنوعان در امر سیاسی فعالیت کنند و یا در حرفه ای معمولی آنها حق دارند از ثمرات خود بهره مند شوند و اینکه امکان آن را یابند که کار و کوشش خود را بارور گردانند. آنها حق دارند از دارائیهای اولیاء شان سهمی ببرند، برای فرزندانشان غذا تهیه کرده و وضعشان را سامان بخشند، در طول عمر علم و تجربه تحصیل نموده و به هنگام مرگ صفا و آرامش ببینند. هر آنچه را که یک انسان بتواند جدا از دیگران برای خودش بکند، بی اینکه مزاحمتی برای کسی پیش آورد، حق انجام آن را دارد؛ و او حق دارد از آنچه جامعه به نفع همگان بارور می سازد سهمی منصفانه ببرد. در این مشارکت همگی انسانها دارای حقوقی مساوی هستند، ولی نه در برخورداری همه چیزها، و به یک اندازه. کسی که در مشارکتی پنج شیلینگ سرمایه گذاری کرده و دیگری پانصد پوند هر کدام به نسبت سرمایه هایشان سود و یا ضرر می برند. در مورد سهم قدرت، صلاحیت، و مسئولیتی که هر فرد می باید در امر اداره کشور دارا باشد من قبول نمی کنم که این امر در زمره حقوق اصلی و بی چون و چرای آدمی در جامعه مدنی باشد؛ چه من در اینجا به انسان مدنی اجتماعی می اندیشم و نه به کسی دیگر. این امری است که برحسب عُرف باید حل شود... . دولت به موجب حقوق طبیعی نیست که درست می شود، حقوقی که می توانند کاملاً مستقل از دولت وجود داشته باشند؛ و وجود هم دارند،- از لحاظ وجودی اینها هم روشن تر هستند، و هم تکامل تجریدی بسیار بالاتر دارند: ولی این تکامل تجریدی عیب یا نقص عملی آنها را می رساند. با داشتن حق به هر چیزی آنها همه چیز می خواهند. دولت طرح و تدبیری است که خِرَد انسان آن را ارائه نموده تا حوائج بشری را برطرف سازد. انسانها حق دارند که این حوائج توسط این خِرََد برطرف شود. در میان این حوائج با خواسته ها باید به آن نیازی اشاره کرد که آدمیان برای مهار نمودن هیجانات خود دارند تا جامعه مدنی دستخوش آشوب نگردد... .
علمِ ایجاد وساختن یک کشور، یا تجدید سامان به آن دادن، با اصلاح کردنش، مانند هر علم تجربی دیگری، از ابتدا به ساکنa priori آموزش دادن نیست. تجربه کوتاه و گذرانی هم نیست که آن علم( که دانشی است عملی) به ما چیزی عمده بیاموزد؛ زیرا تأثیرات واقعی علل اخلاقی همیشه آنی و قابل تشخیص نمی باشند، بلکه آن چیزی که در وهله نخست زیانبخش به نظر می آید ممکن است در مراحل دورتر عملکردش عالی بوده و بسیار ثمربخش باشد، و ثمربخشی و عالی بودنش امکان دارد حتی از تأثیرات پلیدی که در آغاز به وجود می آورد ناشی گردد... .
سرشت آدمی پیچیده است و بغرنج؛ اهداف و موضوعات جامعه بسیار معضل اند و مشکل: و به همین دلیل هیچ اقدام و جهت گیری ساده قدرت نه با طبیعت آدمی جور در می آید و نه با کیفیت کار و مشغله هایش سرسازش دارد. وقتی می شنوم که چه تدبیر ساده لوحانه ای در تشکیلات سیاسی جدید اتخاذ شده که با تفاخر از آن یاد می شود، هیچ شکی برایم نمی ماند که این دستک به راه اندازان یا در سیاستی که در پیش گرفته اند به شدت نادانند یا از وظیفه ای که بر عهده گرفته اند غافل. حکومتهای ساده در اساس معیوب اند، و این بدترین چیزی نیست که درباره آنها می توان گفت. اگر بنا می بود که به جامعه فقط از یک چشم انداز واحد نگاه کرد، تمامی این سیاست های ساده می توانستند جالب باشند. در واقع هر یک از آنها می توانست تک هدفی را که دنبال می کند خیلی کاملتر جواب گوید تا آن سیاست پیچیده ای که بتواند به تمامی اهداف غیرساده خود نایل آید. ولی امور جامعه را در کلیّت آن جواب برایش یابد یافت، هر چند به نحو احسن و با روش عادی انجام نگیرد؛ روا نیست که فقط در مورد بخشهائی رسیدگی دقیق و بی خدشه اعمال نمود، یا از برخی به کل غافل ماند و از لحاظ مادی حتی ضرر به آنها زد، و به قسمتی دیگر زیاده از حد عنایت و توجه نشان داد و دست و دلبازی مفرط برایش کرد.
حقوق کذائی مورد ادعای این نظریه بافان همگی تنداند و افراطی؛ و به همان نسبت که از لحاظ متافیزیکی این جور ادعاها می توانند درست باشند، همانقدر نیز از نقطه نظر اخلاقی و سیاسی نادرست اند و دروغین... .
ما از گروندگان و ستایندگان روسوRousseau نمی باشیم؛ ما از جمله مریدان و اصحاب وُلترVoltaire نمی باشیم؛ حنای هِلوِشیوسHelvetius برایمان هیچگاه رنگ نداشته. ملحدان، مرشدان ما نمی باشند؛ دیوانگان، قانونگذاران ما نیستند. ما آگاه هستیم که کشفیّاتی نکرده ایم، ما معتقدیم که در امر اخلاقی کشفیّاتی نمی توان کرد، - در امر اصول بزرگ حکومت، در مورد ایده های آزادی نیز کشفیاتی نمی توان کرد، - در امر اصول بزرگ حکومت، در مورد ایده های آزادی نیز کشفیاتی نمی توان کرد، چه این ایده ها و اصول خیلی پیشتر از آنکه ما به دنیا آمده باشیم فهمیده شده بودند، و این امر بعدها هم ادامه خواهد یافت، بعد از مردن و به زیرخاک رفتنمان، بعد از آنکه خاموشی گور، قانونش را بر جسارت و گُنده گوئی هایمان اعمال نمود. در انگلستان هنوز کاملاً شکم مان از هم ندریده و امحاء و احشاء طبیعی مان بیرون نریخته شده است: ما هنوز آن انگیزشهای ذاتی را که پاسداران وفادار، هشداردهندگان فعالِ وظیفه مان، حامیانِ راستینِ اخلاقِ آزاد و مردانه هستند، در درونمان حس نموده و بر آنها حرمت می نهیم. ما هنوز به صورت لاشه های کلّه پاگشته و دست گره خورده در نیامده ایم که مثل پرندگان بی جان اندرونه مان را با پوشال و کاغذ پاره های حاکی از حقوق انسان پرنموده و سپس در موزه ها و مردارخانه ها نگه داشته باشند. ما تمامی احساسات خود را هنوز به طور بومی و دست ناخورده، بدون هیچ نوع سفسطه گرایی و مغلطه کاری و ناوفاداری همچنان باقی نگه داشته ایم. در سینه های ما دلهای واقعی که از گوشت و خون ساخته شده اند تپش دارند. ما ترس از خدا داریم، برای چیزها حرمت قائلیم، به مجالس قانونگذاری با عطوفت می نگریم، از وظیفه ای که به مجریان عدالت داریم شانه خالی نمی کنیم، به روحانیون احترام گذارده و نسبت به اشرافیّت بی ادبی نمی کنیم. چرا؟ برای اینکه وقتی چنین ایده هائی را در ذهنمان مورد سنجش قرار می دهیم، برایمان طبیعی است که رفتاری چنین پیشه سازیم... .
ما از اینکه انسانها را در وضعیتی قرار دهیم که هر کس بر اساس دستمایه خصوصی عقلش زندگی کرده، و بی توجه به دیگران راه خودش را برود، بیم داریم؛ زیرا معتقدیم این دستمایه در هر انسانی کم است، و اینکه برای افراد بهتر این خواهد بود که در ثمره و سرمایه ملتها و اعصار سهیم گشته و خود نیز به نوبه سود رسان گردند... .
ولی یکی از بنیادی ترین و مهمترین اصولی که مملکت داری و قوانینش بدان توجه دارد این است که نگذارد افراد، با بی بند و باری، با عمر موقتی که دارند، بدون عنایت به آنچه از نیاکانشان دریافت نموده اند، و یا بی هیچ گونه احساس وظیفه ای به آیندگان، طوری عمل کنند که گوئی سرورانی بی چون و چرا هستند؛ و اینکه دُچار این تصور نشوند که خیال کنند مالک الرقاب دیگران بوده و حق دارند میراثی را که به آدمیان رسیده است به هدر داده، و به میل و هوس خویش تمامی تاروپود جامعه را به نابودی کشانند: یعنی جسارت ورزند که برای نسل آینده مخروبه ای باقی گذارند و نه سر پناه و خانه امنی، - و نیز اینکه به اخلاف خود بیاموزند همچو خودشان به شالوده هائی که اسلافشان ریخته اند و به دست آوردهایشان حرمت نگذارند. وقتی مردمی با چنین سهل انگاری و بر مبنای هوی و هوسهای افسارگسیخته و پوچ پی در پی به تغییر دادن دولت پرداختند و حکومت عوض کردند، تمامی زنجیره تداوم کشور از هم خواهد گسیخت؛ هیچ نسلی پیوندی با نسل دیگر برقرار نخواهد کرد؛ و آدمیان وضع چندان بهتری از مگسان روزهای تابستان نخواهند داشت... .
به منظور جلوگیری از شرّ تزلزل و پریدن از شاخه ای به شاخه دیگر، امری که هزار بار بدتر است از کلّه شقّی و تعصّب کور، ما برای دولت اختیار و حرمت قائل شده ایم تا هیچ فردی بدون عذر موجّه و رعایت جوانب مدعی نشود که در کار سیاست و کشورداری ناظر به فسادها است و معایب؛ و اینکه هرگز خواب آن را هم نبیند که اصلاحات را از طریق خرابکاری و با سرنگون سازی دولت می توان به فرجام رساند؛ به مردم خود یاد داده ایم که بر معایب دولت طوری نگاه بیندازند که بر زخمهای یک پدر: با ترسی پارسایانه و دست و پا لرزیدنی عطوفت آمیز... .
جامعه ما به راستی، یک معاهده است. معاهدات فرعی را که به خاطر مصلحت های موقتی به وجود آمده اند می توان به دلخواه خودمان از اعتبار ساقط کرد؛ ولی در مورد دولت نباید گمان برد که چیزی بالاتر از یک توافق در امر تجارت فلفل و قهوه، چلوار یا توتون، و یا خرده جنسهائی از این نوع، نیست؛ دولت را نباید جزء آن اموری که نفعی زودگذر دارند تلقی کرد، و آن را نباید بر اساس توهمات احزاب سیاسی منحل ساخت. بدان باید با حرمت نوع دیگری نگریست؛ زیرا دولت مشارکتی نیست در تأمین بقای نوع حیوانی، خوراکی که باید آن را زود صرف کرد چون طبیعتش موقتی است و از میان رفتنی. دولت مشارکتی است در همه علوم، مشارکتی است در همه فنون و صنایع، مشارکتی است در هر هنری و در هر تکاملی. از آنجایی که به اهداف یک چنین مشارکتی با همت نسلهای متعددی می توان نایل گشت، بنابراین، فقط زندگان نیستند که شریک اند، بلکه آنانی که چشم از جهان پوشیده اند، و آنانی که دیده بر دنیا خواهند گشود، نیز سهیم اند. هر قراردادی که در کشوری ویژه وجود دارد تنها جزء یا بندی است از آن قرارداد یا معاهده عظیم ازلی که آن را جامعه جاودانه طراحی نموده، به گونه ای که طبایع پائین تر را با بالاتر پیوند می دهد، جهان دیدنی را با نادیدنی مربوط می سازد، آنهم به موجب میثاق ثابتی که سوگندی تخلف ناپذیر تأییدش کرده، سوگندی که تمامی طبایع مادی و معنوی را در جاهای معین شده استقرار داده است... .

پی نوشت ها :

* Edmund Burke: Works(Boston: Little: , Brown and company, 1865), vol. iii. pp. 274-6, 307-13, 345-7, 358-9.
1. مگنا کارتا تصویب نامه آزادی شخصی و سیاسی در انگلستان است که آن را شاه انگلستان جانKing John در سال 1215 تأیید نمود. اعلامیه حقوق ملت مربوط است به سال 1689.(مترجم)

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.