داروینیسم

آلفرد راسل والاس (1913- 1823) یک ناتورالیست بود، که به همراه داروین، نظریه گزینش طبیعی را پایه نهاد. او می گوید به هنگامی که در مجمع الجزایر ملوک [Moluccas اندونزی] به تحقیقات علمی مشغول بود شروع به فکر کردن به
چهارشنبه، 7 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داروینیسم
داروینیسم

نویسنده: آلفرد راسل والاس
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدّمه:

فرانکلین لوفان باومر:
آلفرد راسل والاس (1913- 1823) یک ناتورالیست بود، که به همراه داروین، نظریه گزینش طبیعی را پایه نهاد. او می گوید به هنگامی که در مجمع الجزایر ملوک [Moluccas اندونزی] به تحقیقات علمی مشغول بود شروع به فکر کردن به مقاله مالتوس درباره جمعیت Essay on Population نمود و در آنجا بود که اندیشه بقاءِ انسب the survival of the fittest ناگهان به ذهنش راه گشود. والاس افکار خود را نوشته و آنها را برای داروین در انگلستان فرستاد. داروین در آنها تزی را یافت که خودش به مدت بیست سال روی آن کار می کرد. در این خصوص او به سِر چارلز لایئل عالِم زمین شناس چینن نگاشت: «هرگز انتظار نداشتم با تصادفی اینچنین عجیب روبرو شوم». مقاله والاس با چکیده ای از تز داروین به عنوان کاری مشترک در لی نی ین سوسایتی Linnaean Society [انجمن طرفداران کارل فون لینه] در ژوئیه 1858 قرائت شد.
گزیده های زیر از کتاب داروینیسم(*): گزارشی از نظریه گزینش طبیعی با برخی از کاربردهای آن، می باشد که به سال 1889 به چاپ رسیده است.
نکته ای که بخصوص بر آن اصرار می ورزم این است. پیش از انتشار اثر داروین، اکثر ناتورالیستها، و تقریباً بدون استثناء همگی دنیای علم و ادب را سخت باور بر این بود که انواع موجودات زنده (species) واقعیتهایی هستند از یکدیگر جدا و مستقل، و بر اساس روندی که بتوانیم آن را دریابیم از نوعهای دیگر ناشی نشده اند؛ انواع مختلف زاغ و بنفشه چنین پنداشته می شد که همچو اکنون همواره از هم متمایز و جدا می بوده اند، و اینکه در آفرینش آغازین آنها روندی آنچنان ناشناخته دخالت می داشته است که به تولیدمثل معمولی هیچ ربطی نمی یافته، و از آن چه بسا به عنوان «آفرینش ویژه» یاد می شد. پس هیچ پرسشی هم در مورد منشاءِ تیره، راسته ها، و رده ها به میان نمی آمد، چرا که «منشاءِ انواع»، از همان گام نخستین، معمّایی لاینحل به نظر می آمد. ولی این وضع اینک تغییر پیدا کرده است. تمامی دنیای علمی و ادبی، حتّی دسته ای که سواد آموخته است، این را به عنوان دانشی عادی قبول دارد که خاستگاه انواع، در موجوداتِ خویشاوندِ دیگری بوده است که به روند عادی طبیعی تولد یافته اند. تصوّر آفرینش ویژه و یا هر نوع تولید به گونه استثنایی کاملاً از میان برافتاده است! از این مهمتر اینکه پذیرفته شده که این امر حتی در مورد گروههای بالاتر و انواع یک نژاد genus هم صادق است، به طوری که سخت گیرترین منتقدانِ آقای داروین نیز جرأت نمی کنند ادعا کنند که پرنده، خزنده، و یا ماهی آغازین می باید «به گونه ویژه ای آفریده شده باشد». و این دگرگونی بی سابقه و عظیم در عقیده عامّه مردم نتیجه کار یک مرد بوده است که در فاصله کوتاه بیست سال انجام پذیرفته است! ... . ما داروین را در خور این می دانیم که او را نیوتن تاریخ طبیعی بخوانیم، و همان گونه که کشف و اثبات قانون جاذبه توسّط نیوتن نظم را جایگزین آشفتگی کرد و بنیان مطمئنّی را برای تحقیقات آتی آسمانهای پر ستاره بر قرار نمود، در همان مقیاس داروین نیز با کشف قانون گزینش طبیعی و توجیه کردن اصل عظیم ابقاء شدن تنوّعات مفید در جدال برای حیات، نه تنها بارش تندی از نور بر روند تکامل تمامی دنیای اُرگانیک فرو فکند، بلکه مبنای محکمی را نیز برای تمامی بررسی آتی طبیعت برقرار کرد.
نظریه گزینش طبیعی بر دو دسته از حقایق عمده استوار است که بی هیچ استثنایی تمامی جانداران را در بر می گیرد، و این حقایق به عنوان اصول و یا قوانین بنیادین دارای مقامی شامخ می باشند. حقیقتِ نخستین این است، قدرت تزایدی، تند و سریع می باشد، و در روند، تصاعدیِ از نوع هندسی است؛ اما حقیقتِ دوم این است، زاده شدگان همواره اندکی با والدین تفاوت دارند، هر چند عموماً از نظر شکل و شباهت به آنان بسیار نزدیک اند. از حقیقت یا قانون نخستین، ضرورتاً، هماره تنازع بقاء صورت می گیرد؛ زیرا، با وجود اینکه شمار زاده شدگان، آنهم به نسبتی بسیار زیاد، همیشه بیشتر از والدین می باشد، مع هذا شمار کل موجودات زنده در جهان سالیانه افزایش نمی یابد و نمی تواند فزونی یابد. در نتیجه همه ساله، به طور متوسط، به همان تعدادی که موجودات می میرند تولّد نیز صورت می گیرد، و این هم شامل حال جانوران می گردد و هم گیاهان؛ و اکثریّت با مرگ نابهنگام است که می میرند. آنها همدیگر را به هزار طریق مختلف می کُشند؛ برخی، با مصرف خوراکی که دیگران به آن نیازمند هستند، آنها را به سوی قحطی و هلاکت می رانند؛ بیشترشان هم به علت قدرتهای قهری طبیعت از میان می روند- از سرما و گرما گرفته تا بارش تند و طوفان و همچنین سیل و آتش سوزی. بدینسان مبارزه ای دائمی در میانشان جریان دارد تا معلوم شود کدامینشان باید زنده بمانند و یا بمیرند؛ و این مبارزه ای است به غایت سخت، چه فقط تنی اندک امکان زنده ماندن دارند- یک تن از پنج، یک تن از ده، چه بسا فقط یک تن از صد و یا حتی هزار.
سپس این سؤال پیش می آید که چرا برخی زنده می مانند و دیگران نه؟ اگر همه افرادی که به یک نوع متعلّق می باشند، از هر لحاظ، دقیقاً شبیه هم بوده و هیچ فرقی با هم نکنند، می توان مدعی شد که عامل تصادف و بخت در این امر دخالت دارد. ولی آنها کاملاً همانند نمی باشند و ما می بینیم که آنها به انحای مختلف با هم تفاوت دارند. برخی قوی تر هستند، برخی چابکتر، بعضی مشکلات را بهتر تحمل می کنند، و برخی زیرک و مکّارتراند. تیره رنگی، برخی را امکان بهتری می دهد تا که از انظار مخفی بمانند، تیز چشمی، برخی را قادر می سازد که بهتر از افراد دیگرِ همگروه خود پی به وجود شکار برده و یا از چنگ دشمن جان بدر برند. در میان گیاهان، کمترین تفاوتها ممکن هستند مفید و یا مضرّ واقع شوند. زودرَس ترین و قوی ترین شاخه ها احتمال دارند که از کرم خوردگی مصون بمانند؛ شادابی بیشترشان ممکن است موجب شود که در پاییزی پر باران زودتر گل کنند و دانه دهند؛ گیاهانی که مجهّز به تیغ و خار هستند ممکن است از بلعیده شدن در امان مانند؛ آنهایی که گلهایشان پر جلوه تر هستند ممکن است کار لقاح به یاری حشرات برایشان زودتر انجام بگیرد. به طور کلی نمی توان تردید داشت که هر تنوّع سودمندی به صاحبش امکان بیشتری می دهد تا از عهده مشکلات روزمره هستی برآید و زنده بماند. برای بخت و تصادف نیز می توان سهمی قایل شد، ولی از لحاظ کلی، در مواجهه با اوضاع و شرایط سخت، آن موجودی از مخمصه جان به سلامت خواهد برد که تاب و توانش از همه بیشتر باشد. (the fittest will survive)
شرح ما از پدیده ها که با اشاره به جدال برای بقاء the struggle for existence آغاز شد جا دارد که با ذکر نکاتی چند درباره جنبه اخلاقی ethical آن خاتمه پذیرد. حال که جنگِ War طبیعت را بهتر می شناسیم، برداشت بسیاری از نویسندگان این است که وجود این همه شقاوت و درد، غرایز انسانیِ ما را دچار بیزاری و عصیان می سازد؛ حال آنکه همین امر، بر سر راه کسانی هم که وانمود می کنند به جهاندارِ بسیار دانا و رحیمی معتقد هستند، ایجاد مانع می کند. از همین رو، نویسنده ای هوشمند می گوید: «درد، محنت، مرض، و مرگ، آیا اینها ساخته های خدایی مهربان هستند؟ اینکه هیچ حیوانی به والایی نمی رسد مگر آنکه جان از دیگران برگیرد، آیا قانون یک پروردگار پر مهر و محبت این است؟ گفتن اینکه درد، خیر خودش را دارد و کشتار رحم خودش را، سختی است یاوه و بیهوده. چرا مقدّر اینچنین شده است که از پلیدی نیکی بروید و از بدی خوبی برآید؟ درد، به این بهانه که مفید است، درد کمتری نمی شود؛ قتل، به این بهانه که موجب تکامل است، قتل کمتری نمی شود. دست همچنان آغشته به خون است اینجا، و تمامی عنبر عطر عربستان نیز از شوری آن هیچ نمی کاهد.»
حتی نویسنده ژرف اندیشی چون پروفسور هاکسلی نیز نگرشهایی دارد که همین گونه اند. در مقاله جدیدی که درباره «تنازع بقاء»نگاشته است، او از هزاران نسل حیوانات گیاهخواری صحبت
می کند که «گوشتخوران عذابشان داده و آنها را دریده اند»؛ حرف از گوشتخوران و گیاهخوارانی می زند که مشابه هم «مبتلاء به مصائب پیری، بیماری، و تکثیر زیاده از حدّ می بوده اند»؛ و اینکه «رنج کم و بیش پایداری»، نصیب مغلوبان و غالبان هر دو بوده است. او نتیجه می گیرد، جهان با رحمت و مهر نیست که اداره می شود، زیرا اگر گوشهای تیزی می داشتیم که در آن هزاران بار بهتر می شنیدند، آه ها و ناله های درد آلوده ای را، همچو آنچه دانته در آستانه دروازه دوزخ در نیوشید، می شنیدیم. حال، فکر می کنم، دلیل خوبی دارم که گمان نمایم در این مورد تا حد زیادی مبالغه شده است؛ و اینکه «زجرها» و «عذاب کشیدنهای» حیوانات آن طور که تصورش می رود واقعیّت چندانی ندارد، بلکه بازتاب احساسات خیالی زنان و مردان فرهیخته است در آن گونه شرایط؛ و اینکه در حیوانات رنج واقعی ناشی از جدال برای بقاء روی هم رفته اندک است و اهمیتش چندان نیست. پی بجاست پرده از آن حقایقی برداریم که این اتّهامات عظیم بر آنها استوار شده اند. نخست باید به خاطر داشته باشیم که حیوانات از رنجِ انتظار مرگ کشیدن که ما را می افسرد کاملاً فارغ هستند و آسوده- رنجی که، در اغلب موارد، از خودِ واقعیّت مرگ به مراتب عظیم تر است.
ما همگی از یک مرگ خونریز و ناگهانی واهمه داریم، زیرا فکر می کنیم هستی پر وعده و امیدی از دست می رود، و آرزوها نافرجام می مانند، و خویشاوندان در ماتم و اندوه می نشینند. ولی این استنباطها در عالم حیوانات به کلی به معنی است، برای آنها یک مرگ خونریز و ناگهانی مطلوبتر از هر نوع دیگر است. بنابراین تصویر شاعر از
«طبیعتِ سر دندان و پنجه آلوده به خون»
تصویری است که شرّش را خیالات ما پرورانده است و آن را به گردن طبیعت انداخته است؛ واقعیّت از زندگیهای کامل و شاد تشکیل یافته است، که معمولاً با سریعترین و کم دردترین نوعِ مرگها پایان می گیرند.
پس، در کل، نتیجه می گیریم فکر رایجی که جدال برای بقاء [یا «تنازع بقاء»] در دنیای حیوانات را متضمّن بدبختی و رنج می داند درست عکس حقیقت است. آنچه واقعاً به بار می آورد افزون ترین حدّ حیات و لذّت از زندگی است با کمترین مشقّت و رنج. با توجه به ضرورت مرگ و تولید مثل- که بدون این دو، تکامل تدریجی دنیای اُرگانیک میسّر نمی شود-، حتی نمی توان تصور نظام دیگری را کرد که با آن بتوان نیک بختی بیشتری را برقرار و تنظیم نمود. و این همانا نظر خود داروین است که فصل مربوط به جدال برای بقاء را اینچنین به پایان می برد:« وقتی درباره این جدال به تعمّق می پردازیم می توانیم خودمان را با این باور کامل تسّلی بدهیم که جنگِ طبیعت بی پایان نیست، اینکه هراس و واهمه ای احساس نمی شود، اینکه مرگ در اغلب موارد فوری
است، و اینکه پرتوانان، تندرستان، خوشدلان، از مخمصه، جان به سلامت برده و تکثیر پیدا می کنند.

پی نوشت ها :

* Alfred Russel Wallace: Darwinism, pp. 8-11, 36-7, 40 Copyright 1899 by Macmillan & Co. Ltd.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط