آینده ی علم

به سال 1845 ارنست رُنان (92-1823) مدرسه مذهبی سن سولپیس St. Sulpice در پاریس را ناگهان ترک کرده، و به قول خودش، مذهب کاتولیک را کنار نهاد و به «علم »گروید. سه سال بعد کتاب خوشبینانه ای تحت عنوان آینده علم(*)
پنجشنبه، 8 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آینده ی علم
آینده ی علم

نویسنده: ارنست رنان
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
به سال 1845 ارنست رُنان (92-1823) مدرسه مذهبی سن سولپیس St. Sulpice در پاریس را ناگهان ترک کرده، و به قول خودش، مذهب کاتولیک را کنار نهاد و به «علم »گروید. سه سال بعد کتاب خوشبینانه ای تحت عنوان آینده علم(*) نگاشت که چاپ آن مدتها بعد انجام گرفت. مقدمه ی جدیدی که او به چاپ این کتاب به سال 1890 افزود نشان می دهد که او تأمل بیشتری نموده و برخی از مواضع سابق خود را تغییر داده است. او هنوز علم را «تنها وسیله درست بهر شناخت حاصل نمودن» می دانست، ولی درباره اینکه علم به شناخت چه امری می تواند توفیق پیدا کند و چه تأثیری بر جامعه بگذارد اندیشناک بود. رُنان یکی از سردمداران فکری در فرانسه و از شرق شناسان بزرگ محسوب می شد،
ولی شهرتش بیشتر مدیون کتاب زندگی عیسی است که او آن را به سال 1863 نگاشته است.
... دین و آیین هنوز هم مثل سابق پیشرفت عقل است، یعنی علم(science ). ولی اغلب وقتی این صفحاتی را که در جوانی نوشته ام مرور می کنم، به نوعی آشفتگی در آنها برمی خورم که برخی از استتناجهایم را کمی دُچار نادرستی می سازند... .
اشتباهی که این صفحات قدیمی به آن آغشته می باشند، خوشبینی مفرطی می باشد که نمی بیند پلیدی هنوز هم زنده است و اینکه می باید بهای گزافی برایش پرداخت، یعنی به بهای از دست دادن امتیازات و یا آن قدرتی که ما را در مقابل پلیدی مصون نگه می دارد... .
وقتی آن خوابهای خوشی را که نیم قرن پیش داشتم مورد ارزیابی و سنجش قرار می دهم تا ببینم کدامینشان جزء پریشان فکری (chimere ) بی حاصل بوده و کدامشان تعبیر و تحقق یافته است، با خشنودی به این نتیجه می رسم که کلاً حق با من بوده است و پیشرفت(progres )، به غیر از مواردی معدود، طبق همان خطوطی که تصورش را می کردم صورت تحقق به خود گرفته است... .
من چنین می دیدم که همه چیز در انسانیت و در طبیعت (la nature dans lُ humanite danset ) است که انجام می پذیرد، اینکه آفرینش را جایی در زنجیره معلولها و علتها نیست. در هر آنچه به فرآورده های بشریت، زبانها، نوشته ها، ادبیات، وضع قوانین، فُرمهای اجتماعی مربوط می شد. من یک تحول گرایevolutionniste مصمم بودم، و ناتورالیست و یا طبیعت گرای چندانی نبودم که مسیرهای هستی را در دخمه های پیچ در پیچی که در برابرمان بود، بی آنکه آنها را ببینیم، دنبال کنم. با انداختن نگاهی گذرا به مورفولژی انواع نباتات و جانوران که بر تخته ای شطرنجی ترسیم شده بود، همان را مؤید آفرینش و نشانگر تکوین می پنداشتم، و اینکه همه چیز بر اساس طرحی به وجود آمده اند که به کنهش پی نتوان برد و فقط پرده نقاشی تیره و تاری از آن را می شود دید. باورم این بود که هدف معرفت توسعه یا تکاملی عظیم می باشد که علوم کیهانی نخستین حلقه های قابل مشاهده را ارائه می دهند، و اینکه تاریخ به مفهوم درستش به ما نشان می دهد آخرین توفیق هایی که حاصل شده اند چه ها می باشند. همچون هگل، دچار این اشتباه بودم برای انسانیت در عالم وجود نقشی مرکزی قایل شده و آن را بیش از اندازه مهم و مثبت بشمارم.
واقعیت شاید این باشد که تمامی تکامل بشری از حد اهمیت رویش خزه و جلبک بر یک سطح نمناک تجاوز نکند. با این حال، برای ما سرگذشت یا تاریخ انسان در درجه اول اهمیت قرار دارد، زیرا تنها بشریت است، تا جایی که ما می دانیم، که پروراننده آگاهی نسبت به جهان می باشد... .
علوم تاریخی و شاخه هایش، علومی را که زبانها را بررسی می کنندsciences philologiques ، از زمانی که من با آنهمه عشق به پیشوازشان رفته بودم، چهل سال قبل، همگی تا به امروز به پیروزیهای چشمگیری نایل آمده اند... .
تاریخ ادیان در شاخه شاخگی بسیار مهمی که دارد به خوبی بررسی شده است. اینک دیگر روشن شده که، در طی قرونی که بشر می شناسدشان، هرگز نه وحی و مکاشفه ای در کار می بوده است و نه مداخله ای غیبی و یا فراسوی طبیعی؛ این نتیجه گیری را با توسل به استدلالهای اپری یوریraisons a priori به دست نیاورده ایم، بلکه با بحث گذاردن خودِ شواهد ادعایی... .
چکیده مطلب اینکه، چنانچه، به یمن تلاش پیگیر قرن نوزدهم، شناخت واقعیتها به نسبت شگرفی افزایش پیدا کرده است، ولی در عوض، سرنوشت آدمی نامعلوم تر از همیشه شده است. آنچه وضع را خراب و وخیمتر می سازد این است که برای آینده چاره اندیشی نمی کنیم و برای پرسشهای مذهبی انسانها جوابهای قانع کننده ای که از این پس رفع نیاز از آنها بکند نمی یابیم، مگر اینکه دوباره به ساده لوحی و زود باوری بازگشت نماییم. بنابراین، امکان این هست که فروپاشی ایمانهای ایده آلیستی سرنوشتشان این باشد که در پی ویران ایمانهای آسمانی و یا فراسوی طبیعی پیش آیند، و اینکه ذلیل شدن واقعی اخلاق بشری از روزی آغاز شود که او واقعیت امور را دیده باشد. به یاری اوهام باطل و هیولاهای خوف انگیز خیالی این توفیق بدست آمده بوده که لوده ددمنشی را به تلاش اخلاقی جالبی واداشت. اوهام باطل و هیولاهای خوف انگیز خیالی را از کله برون ریزید، خواهید دید بخشی از انرژی کاذبی که برمی انگیخته است ناپدید خواهد شد. حتی مجد و سربلندی، به عنوان نیروی سوق دهنده، از جهاتی چند، دل خوش نمودن است به بی مردگی، همان میوه ای که معمولاً نصیب کس نمی گردد مگر پس از جان دادن و مردن. الکل را که کارگر مایه قدرت خود می داند از او دور کنید، ولی دیگر انتظار هم نداشته باشید که وی به همان اندازه سابق کار کند.
رُک و پوست کنده بگویم، بدون رؤیاهای قدیمی، من نمی دانم چگونه شالوده های یک زندگی شاد و آزاده را بتوان ریخت. این فرض که فرزانه واقعی کسی است که افقهای دوردست را به خویشتن منع کند، انتظارات خود را به دلخوشیهای احمقانه و مبتذل محدود نماید، چنین فرضی، خیلی سر راست بگویم، ما را موجب چندش است و بیزاری مطلق. ولی، اینکه خوشبختی و آزادگی بشر بر پایه ای غلط استوار شده ناشی از بدی زمانه ما نیست، چه این رشته سری دراز دارد. پس چه بهتر از آن تحفه عالی که نصیبمان شده، یعنی زندگی و کاویدان واقعیت، همچنان خوشی حاصل کنیم. علم همواره موجب ارضاء بالاترین آرزوی سرشت مان، که همانا کنجکاوی است، خواهد بود؛ همواره یگانه وسیله ای را که بشر با آن بتواند وضع خویش را بهبود ببخشد. در اختیارش خواهد نهاد. علم هر چند ممکن است دستیابی به حقیقت را برایش میسر نگرداند، ولی او را از اشتباه مصون نگه خواهد داشت، ولی همین نیز واجد این حسن است که آدمی اطمینان حاصل کند که احمق و بازیچه نمی باشد. انسانی که تربیت علمی داشته باشد مسلماً ارزش بیشتری دارد تا آن انسانی که در اعصار ایمان مذهبی از روی غریزه خام عمل می کرده. او مبرا از خطاهایی است که یک موجود آموزش ندیده و معرفت نیاندوخته به گونه ای خطرناک گرفتارش می باشد. او ضمیری روشنتر دارد و مرتکب جنایات کمتری می گردد؛ او را رفعت ایمانی و بلندمنشی زاهدانه کمتر است، اما به همان نسبت کمتر موجب تمسخر است و مایه خنده. ممکن است به من اعتراض شود که این حرفها همگی به پای ارزش آن بهشتی نمی رسد که علم از ما ربوده است. ولی کس چه می داند که آن را علم از ما ربوده باشد؟ و باز، گذشته از همه این حرفها، کسی مسکین و فقیرتر نمی شود چنانچه اوراق تقلبی و اسکناسهای جعلی از جیبش ربوده شوند. چه بهتر علمِ اندک و کارآمد داشت، تا علم زیاد بی ثمر. آدمی خود را کمتر می فریبد وقتی اعتراف می کند که هیچ نمی داند، تا وقتی که می پندارد بر بسیاری از امور وقوف دارد، که ندارد... .

پی نوشت ها :

*Ernest renan: The Future of Science (Boston: Roberts Brothers, 1891), PP x, xii, xiv, xv, xviii-xx.
منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.