شهادت، انتخاب من است

شهادت امام حسین علیه السلام نقطه عطفی در حیات جامعه اسلامی و د رپی آن حیات جامعه‌ی بشری است. حرکت تاریخ ساز ایشان، از اوان شکل گیری، محطّ انظار و سرمنشأ تحولات اجتمائی فراوانی بوده است. یکی از سوألات
شنبه، 24 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهادت، انتخاب من است
شهادت، انتخاب من است

 

نویسنده: علیرضا مطلّب




 

چکیده

شهادت امام حسین علیه السلام نقطه عطفی در حیات جامعه اسلامی و د رپی آن حیات جامعه‌ی بشری است. حرکت تاریخ ساز ایشان، از اوان شکل گیری، محطّ انظار و سرمنشأ تحولات اجتمائی فراوانی بوده است. یکی از سوألات برخواسته از این حرکت، هدف ایشان بوده است. مهم‌ترین مورد که در پاسخ آن گفته شده، اقدام به اصلاح جامعه و جاری ساختن سیره حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام در آن می‌باشد. سوال دیگر اینکه راهکار و ابزاری که آن حضرت برای تحقق هدف متعالی خویش مورد توجه قرار داده‌اند چه بوده است.
در این مقاله بیشتر به پاسخ سوال دوم برداخته شده و بیان می‌گردد که در این زمینه دو تحلیل، وجود دارد. یکی حکومت بر کوفه و دوم حرکت شهادت طلبانه. نویسنده ضمن تحلیل حدیث معروف «ان الله قد شاء ان یراک قتیلا» در پایان با ارائه چند مؤید تحلیل دوم بر می‌گزیند.

کلید واژه:

حکومت. شهادت. ابزار اصلاحات

مقدمه

حادثه‌ی کربلای سال 61 هجری قمری نقطه عطفی در تاریخ اسلام و به گواهی تاریخ، ضامن بقای اسلام به قرائت شیعه شد. این حادثه‌ی بزرگ و عمیق به مثابه‌ی یک هرم سه وجهی است که وجه اول آن نمایشگر اوج شقاوت، قساوت قلب، ددمنشی و سقوط انسانیت در قعر چاه نیستی است. نقش آفرینان این روی منشور، یزید و ابن زیاد و ابن سعد و شمر وخولی و حرمله و کوفیان پیمان شکن است. تراژدیی که در کربلا به دست آن‌ها رقم خورد بزرگ‌ترین و غم بارترین حادثه تلخ در تاریخ بشریت است و از این روی در زیارت عاشوراء از آن به «مُصِیبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض» (1) تعبیر شده است.
وجه دوم آن تابلوئی است بسیار زیبا که در آن اوج انسانیت، شجاعت، عطوفت، مدیریت، عشق و دلدادگی و ده‌ها آموزه انسانی به تصویر کشیده شده است. در این وجه جنبه الهی و تعالی انسان به بهترین شکل به نمایش در آمده است. نقش آفرینان این روی، هرم سلاله پاک رسول الله صلی الله علیه و آله و خاندان و یاران باوفایش می‌باشند.
اما وجه سوم این هرم به گونه ای دیگر است. این وجه از عاشوراء، آن را اسارت در زمان و تاریخ می‌رهاند و آن را فرا زمانی و فرامکانی می‌کند. این وجه، عاشوراء را ساری و جاری در بستر زمان کرده و پای آن را به هر عصر و زمانی تا دامنه‌ی قیامت می‌کشاند و احیاءگر شعار «کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلا» است. آری این وجه، همان وجه «عبرت و پیام» است. این حادثه از طرف امام حسین علیه السلام به گونه ای مدیریت شد تا سرآغاز عبرت و بصیرت در بستر تاریخ گردد. وجه اول و دوم اگر عاری از پیام و عبرت باشند صرفا یک حادثه و واقعه تاریخی خواهند بود.
حضرت امام حسین علیه السلام در جای جای سفر تاریخی خویش و به اشکال مختلف هدف از قیام خویش را تبیین فرموده‌اند. گاهی با سخنرانی عمومی، گاهی با ارسال نامه گاهی و با گفتگوی دو طرفه با اشخاص.
یکی از این گفتگوهای دوطرفه که اشاره به هدف و علت حرکت و قیام خویش دارد، گفتگوی بین آن حضرت و بین برادرشان محمد بن علی علیه السلام معروف به محمد حنفیه است. ایشان در این گفتگو با استناد به سخن حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله، حرکت و قیام خود را توجیه کرده و آن را و کشته شدن در آن را خواست خداوند معرفی می‌کنند. ما ابتدا متن این گفتگو را از کتاب گرانسنگ لهوف آورده و سپس به بررسی آن می‌پردازیم.
«و رویت من کتاب أصل الأحمد بن الحسین بن عمر بن بریدة الثقة و علی الأصل أنه کان لمحمد بن داود القمی بالإسناد عن أبی عبد الله ع قال سار محمد بن الحنفیة إلی الحسین ع فی اللیلة التی أراد الخروج صبیحتها عن مکة فقال یا أخی إن أهل الکوفة من قد عرفت غدرهم بأبیک و أخیک و قد خفت أن یکون حالک کحال من مضی فإن رأیت أن تقیم فإنک أعز من فی الحرم و أمنعه فقال یا أخی قد خفت أن یغتالنی یزید بن معاویة فی الحرم فأکون الذی یستباح به حرمة هذا البیت فقال له ابن الحنفیة فإن خفت ذلک فصر إلی الیمن أو بعض نواحی البر فإنک أمنع الناس به و لا یقدر علیک فقال أنظر فیما قلت فلما کان فی السحر ارتحل الحسین ع فبلغ ذلک ابن الحنفیة فأتاه فأخذ زمام ناقته التی رکبها فقال له یا أخی أ لم تعدنی النظر فیما سألتک قال بلی قال فما حداک علی الخروج عاجلا فقال أتانی رسول‌الله ص بعد ما فارقتک فقال یا حسین ع اخرج فإن الله قد شاء أن یراک قتیلا فقال له ابن الحنفیة إنا لله و إنا إلیه راجعون فما معنی حملک هؤلاء النساء معک و أنت تخرج علی مثل هذه الحال قال فقال له قد قال لی إن الله قد شاء أن یراهن سبایا و سلم علیه و مضی» (2)
امام صادق علیه السلام فرمودند: محمد حنفیة در شبی که امام حسین علیه السلام قصد داشتند در صبحِ آن از مکه خارج شوند، نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای برادر! اهل کوفه کسانی هستند که پیمان شکنی شان را با پدرتان و برادرتان می‌دانید. من می‌ترسم سرنوشت شما مثل آن گذشتگان باشد. اگر تصمیم به قیام دارید شما در حرم الهی با عزّت ترین و محفوظ‌ترین هستید. امام فرمودند: برادرم می‌ترسم یزید بن معاویه مرا در حرم غافگیرانه به قتل برساند آن وقت من کسی خواهم بود که به واسطه‌ی او حرمت این خانه مباح شمرده شده است. محمد حنفیه گفت: شما اگر از این هتک حرمت می‌ترسید پس به سوی یمن و یا بعضی از بخشهای بیابان بروید چرا که شما در آنجا از محفوظ‌ترین مردم خواهید بود و بر شما دست نخواهند یافت. امام فرمودند: در مورد آنچه گفتی می‌اندیشم. وقتی شب سپری شد، سحرگاه امام حسین علیه السلام آهنگ سفر کردند. خبر حرکت امام به محمد حنفیه رسید. او خود را به امام رسانید و لگام شتر آن حضرت را گرفت و گفت: ای برادر! آیا شما به من وعده ندادید که در مورد صحبت دیشبم فکر کنید!؟ امام فرمودند: بله. گفت: پس چرا با عجله شتر خود را می‌رانید!؟ امام فرمودند: بعد از اینکه از تو جدا شدم رسول الله صلی الله علیه و آله [در خواب] پیش من آمدند و فرمودند: از مکه بیرون شو که خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند. محمد حنفیه آیه انا لله و انا الیه راجعون را تلاوت کرد و گفت: شما که با این اوضاع [و علم به کشته شدنتان] از مکه خارج می‌شوید پس چرا زنان را دنبال خود می‌برید!؟ امام فرمودند: رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند می‌خواهد که آن‌ها را در بند اسارت ببیند. سپس امام خداحافظی کردند و حرکت نمودند.

سند روایت

ظاهرا این روایت فقط در کتاب شریف لهوف و کتاب گرانسنگ بحار الانوار نقل شده است. در کتاب لهوف این روایت از طریق «احمد بن حسین بن عمر» از امام صادق علیه السلام نقل شده است. سید بن طاووس در این کتاب او را با عنوان «ثقه» مورد تمجید قرار می‌دهد. در کتاب رجال ابن داود با همین عنوان از او یاد شده است.
جناب سید بن طاووس این حدیث را به گونه «وِجاده» نقل می‌کند. نقل روایت به گونه‌ی «وِجاده» به این است که شخص راوی، متن حدیث را از گوینده آن نشنیده بلکه در کتاب و یا نوشته ای که منسوب به اوست و به خط او نگاشته شده بیابد. شخص دوم در هنگام نقل باید بگوید: «وجدتُ او قرأتُ بخط فلان» یا بگوید: «وجدتُ او قرأتُ فی کتابه». یعنی «یافتم و یا خواندم به خط فلانی و یا در کتاب فلانی» و نباید بگوید که: «از فلانی شنیدم». به تصریح علماء بزرگ حدیث چون علامه مجلسی نقل روایت به این گونه، به شرط اینکه آدم مطمئن باشد که خط از آن شخص اول است، صحیح است ومی توان بدان عمل کرد. (3) بنابر این با توجه به این که سید بن طاووس از بزرگان و علماء طراز اول شیعه است و ایشان در نقل روایت دقت کافی را می‌کرده اند، می‌توان به نقل ایشان اعتماد کرد و آن را صحیح دانست. البته ایشان در هنگام نقل حدیث به جای عبارت «وجدت» و یا «قرأت»، عبارت «رویت» را می‌نگارد که با توجه به بعد از آن که می نوسید «من کتاب أصل الأحمد بن الحسین بن عمر بن بریدة الثقة» به روشنی پیداست که منظورشان همان طریق «وجاده» است. دقت نظر ایشان از آنجا فهمیده می‌شود که در هنگام نقل می‌گوید بر روی این کتاب نوشته بود «أنه کان لمحمد بن داود القمی» و بعد از آن اشاره می‌کند که سلسله سند آن را من دیده‌ام لذا می‌گوید: «بالاسناد عن ابی عبد الله... ». با این دقت نظر اگر این روایت مشکل سندی داشت ایشان حتما تذکر می‌دادند.
اما علامه مجلسی این روایت را به صورت منقطع و بدون ذکر سند از احمد بن داود قمی روایت می‌کند. (4) احمد پدر محمد بن داوود قمی است که سید بن طاووس نیز از او ذکری به میان می‌آورد. در رجال شیخ طوسی آمده است که: «أحمد بن محمد بن داود یکنی أبا الحسین، یروی عن أبیه محمد بن أحمد بن داود القمی، أخبرنا عنهما الحسین بن عبید الله» (5)

بررسی مفاد روایت

در جریان قیام عاشوراء یک سوال اساسی این است که «شهادت» نتیجه قیام حضرت امام حسین علیه السلام بود یا ابزار آن؟ آیا ایشان برای هدفی جز شهادت قیام کردند ولی به آن نرسیدند و در راه آن هدف به شهادت رسیدند؟ یا اینکه ایشان برای نیل به هدف خویش راهی جز شهادت خویش و یاران خود نداشتند و چاره ای جز به اسارت کشاندن نزدیکان خود نداشتند؟ یعنی آیا ایشان برای رسیدن به هدف خویش «شهادت و اسارت» را به عنوان ابزار انتخاب کردند؛ و روایت پیشین ناظر به کدام یک از این دو تحلیل است؟

هدف امام از قیام

در اینکه هدف امام از آن قیام تاریخ ساز خود چه بوده است سخنهای فراوانی رانده شده و کتاب‌های بسیاری به نگارش در آمده است. ما رد اینجا به وصیتنامه ی معروف آن حضرت اشاره می‌کنیم و از رهگذر آن، مقصود خود را بیان می‌کنیم.
«دَعَا الْحُسَیْنُ بِدَوَاةٍ وَ بَیَاضٍ وَ کَتَبَ هَذِهِ الْوَصِیَّةَ لِأَخِیهِ مُحَمَّدٍ. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَی أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی صلی الله علیه و آله أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی‌عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَی بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّی یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ. قَالَ ثُمَّ طَوَی الْحُسَیْنُ الْکِتَابَ وَ خَتَمَهُ بِخَاتَمِهِ وَ دَفَعَهُ إِلَی أَخِیهِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ خَرَجَ فِی جَوْفِ اللَّیْل» (6)
«امام کاغذ و مرکّبی را خواستند و این وصیت را نوشتند:»

بسم الله الرحمن الرحیم

این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمد، معروف به ابن حنفیة است. که حسین شهادت می‌دهد که خدائی جز خدا نیست. او یگانه است و هیچ شریکی ندارد و شهادت می‌دهد که محمد بنده و فرستاده‌ی اوست. او حق را از جانب حق آورد. او شهادت می‌دهد که بهشت و جهنم حق است و قیامت آمدنی است و هیچ شکی در آن نیست و خداوند همه کسانی که در قبرها آرمیده‌اند را بر می‌انگیزد.
شهادت می‌دهم که من از سرِ شور و مستی و برای فساد و ظلم قیام نکردم بلکه فقط و فقط برای طلب اصلاح در امت جدم قیام کرده‌ام. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره ی جدم و پدرم علی بن ابی طالب عمل نمایم. هر کس از سر صدق پذیرای من باشد، خداوند به حق سزاوار تر است و هر کس مرا در این راه رد کند، صبر می‌کنم تا خداوند بین من و بین این قوم، به حق و عدالت حکم کند که او بهترین حکم رانان است. برادرم! این است وصیت من به تو. توفیقم جز بر خداوند نیست و بر او توکل می‌کنم و به او باز می‌گردم. در پایان حسین علیه السلام نامه را پیچاند و با انگشترش بر آن مهر نهاد و آن را به برادرش داد و با او خدا حافظی کرد و در دل شب از شهر خارج شد.
در این وصیت امام هدف خویش را «اصلاح طلبی» در امت رسول الله صلی الله علیه و آله و به جریان انداختن «سیره و روش عملی» آن حضرت و پدر گرامیشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، عنوان می‌کنند.
اصلاح گری در جامعه و در فرهنگ نیازمند ابزار است. امام حسین علیه اسلام برای اصلاحات مورد نظر خود چه ابزاری را انتخاب کردند؟ در پاسخ به این سوال دو تحلیل عمده وجود دارد.

تحلیل اول

برخی معتقدند ایشان حکومت بر کوفه را انتخاب کردند و با توجه به شرایط موجود در کوفه و تمام شدن حجت بر ایشان به سمت کوفه حرکت کردند. اما در میانه راه اوضاع کوفه دگرگون شد و نمایندگان امام به دست ابن زیاد به شهادت رسیدند. از طرفی امام بنای بیعت با یزید را نداشتند لذا با همان یاران کم اما با وفای خویش به مصاف با یزیدیان رفتند و به فیض شهادت نائل گشتند. یکی از تحلیل گران تاریخ اسلام می‌نگارد: «طبیعی است که امام به تناسب، اهدافی در چند سطح را در نظر داشت. دستیابی به حکومت می‌توانست بالاترین موفقیتی باشد که امام به آن می‌اندیشید. اگر چنین چیزی دست یافتنی نمی‌شد، به هر روی امام به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر، رسالت خود را انجام داده بود. به فرض اینکه در این حد نیز موفقیتی به دست نمی‌آورد، می‌توانست مطمئن باشد که با ریخته شدن خونش، درخت اسلام را آبیاری کرده و مردم را نسبت به وضعیت نابهنجاری که در آن به سر می‌بردند آگاه کرده است. »(7). چنانچه ملاحظه می‌شود در این تحلیل والاترین هدف امام به حکومت رسیدن مطرح شد و شهادت آخرین لایه از اهداف ایشان معرفی می‌گردد. پس از روایت پیشین اینچنین برداشت می‌شود که «خداوند خروج تو را می‌خواهد حتی اگر به شهادت هم منجر شود و حتی اگر به اسارت اهل بیتت خاتمه یابد» یعنی شهادت و نثار خون خود آخرین کاری است که می‌توانی انجام دهی. البته می‌توان بر اساس این تحلیل، برداشت دیگری از روایت کرد و آن اینکه «تو به هر کجا که بروی کشته خواهی شد پس بهتر است به آن سوئی بروی که بدان جا دعوت شده ای» به عبارت دیگر این روایت به مثابه‌ی یک پیش بینی برای قیام آن حضرت بوده است. نقدهائی به این تحلیل وارد است که در تحلیل دوم به آن‌ها اشاره خواهد شد.

تحلیل دوم

در مورد اینکه آن امام چه ابزاری را برای ایجاد اصلاح در امت رسول الله انتخاب کرده‌اند تحلیل دومی وجود دارد و آن اینکه آن حضرت «شهادت» و نثار خون خود را برای این مهم انتخاب کرده‌اند و حرکت ایشان یک حرکت شهادت طلبانه و به انگیزه‌ی نمایان کردن چهره پلید حکومتی بود که در آن زمان بنی امیه اقامه کرده بودند و نام آن را حکومت اسلامی نهاده بودند ونیز نمایان کردن کژی های اسلامی بود که بنی امیه مبغ و مروج آن بودند؛ و ایشان هرگز به فکر در دست گرفتن حکومت نبودند. چون حکومت در آن برهه، حتی اگر دست یافتی هم می‌بود به هیچ وجه ابزار مناسبی برای ایجاد اصلاح و پیراسته کردن امت اسلامی از کژیها و انحرافات پنجاه ساله نبود. مؤیدات این تحلیل عبارتند از:

الف احتمال به حکومت رسیدن بسیار کم بوده است.

وقتی آن حضرت قصد خروج از مکه را کردند سرانی و صاحب نظرانی چون محمد حنفیه، ابن عباس، ابن عمر و ابن زبیر، مصرانه به ایشان سفارش می‌کنند که در مکه بمانند و از این شهر خارج نشوند و ابراز می‌دارند در این شهر مدافعان بسیار دارند و آن‌ها وی را از گزند یزیدیان مصون می‌دارند. در اینکه این سفارش‌ها همگی از سر دلسوزی و به انگیزه حفظ جان آن حضرت نبوده هیچ شکی نیست اما همه‌ی آن‌ها در یک چیز مشترکند و آن اینکه اگر ایشان از مکه خارج شوند به هیچ عنوان تأمین جانی نخواهند داشت. جوابی هم که آن حضرت به آنها می‌دهند مؤید نظر آن‌هاست. ولی جالب این است که امام در هیچ کدام از جواب‌ها هرگز اشاره به اینکه خیال در دست گرفتن حکومت را دارند و در پرتو بیعتی که کوفیان با ایشان کرده و یا می‌کنند جان خویش را حفظ خواهند کرد، نمی‌کنند.
چنانچه در گفتگوی آن حضرت با برادر خویش در روایت مورد بحث، ملاحظه شد آن حضرت علت خروج خویش از مکه را دستوری که از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در عالم خواب دریافت کرده‌اند معرفی می‌کنند و هرگز اشاره ای به در دست گرفتن حکومت در کوفه نمی‌کنند. در ادامه حدیث مورد بحث، در کتاب شریف بحار الانوار چنین آمده است:
«قَالَ وَ جَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَیْرِ فَأَشَارَا عَلَیْهِ بِالْإِمْسَاکِ فَقَالَ لَهُمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ أَمَرَنِی بِأَمْرٍ وَ أَنَا مَاضٍ فِیهِ قَالَ فَخَرَجَ ابْنُ الْعَبَّاسِ وَ هُوَ یَقُولُ وَا حُسَیْنَاهْ ثُمَّ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ فَأَشَارَ عَلَیْهِ بِصُلْحِ أَهْلِ الضَّلَالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْقِتَالِ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنَّ رَأْسَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَی بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا یَقْتُلُونَ مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَی طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ یَجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ یَبِیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ کَأَنْ لَمْ یَصْنَعُوا شَیْئاً فَلَمْ یُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیْهِمْ بَلْ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ اتَّقِ اللَّهَ یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ لَا تَدَعْ نُصرتی» (8) «روای می‌گوید: عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیر به نزد آن حضرت آمدند و ایشان را به ماندن در مکه توصیه کرند. ایشان در جوابشان فرمودند: رسول الله صلی الله علیه و آله مرا به کاری امر فرموده است و من آن را انجام خواهم داد. ابن عباس از نزد ایشان خارج شد و پیوسته فریاد» واحسیناه سر می‌داد. بعد از او عبد الله بن عمر به نزد آن حضرت آمد و ایشان را به صلح با اهل گمراهی [یعنی یزیدیان] توصیه کرد و ایشان را از قتل و قتال بر حذر داشت. آن حضرت در جواب او گفتند: ای ابا عبد الرحمن آیا نمی‌دانی از سرشکستگی دنیا بر خدا این است که سر حضرت یحیی بن زکریاء علی نبیّنا و علیهما السلام به یکی از یاغیان بنی اسرائیل هدیه شد!؟ آیا نمی‌دانی که که بنی اسرائیل در بین طلوع فجر تا طلوع خورشید، هفتاد پیامبر خدا را کشتند و بعد از آن در بازارهایشان نشستند و مشغول تجارت شدند گوئی هیچ کاری نکرده اند!؟ خدا در عذاب آن‌ها عجله نکرد بلکه بعد از آن، مقتدرانه آن‌ها را عذاب کرد. ای ابا عبد الرحمن تقوا پیشه کن و از یاری من خود داری مکن.
ملاحظه می‌کنید که در پاسخهای امام، خبر دادن از شهادت موج می‌زند. والا فریاد «واحسناه» ابن عباس چه معنا داشت و توجه دادند ابن عمر به قتل حضرت کریا و هفتاد پیامبر بنی اسرائیل به چه منظور بود؟
در کتاب «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر در باب وقایع سال شستم، فصل «ذکر مسیر الحسین إلی الکوفة» گفتگوی امام با ابن عباس و ابن عمر را اینگونه آورده است: آن زمان که حسین بن علی بخاطر نامه های اهل عراق آهنگ کوفه کرد، عمر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام که در مکه بود به نزد ایشان آمد و گفت: من از باب نصیحت برای کاری پیش شما آمده‌ام. اگر شما خواهان نصیحت هستید تا بگویم و حقی که بر گردنم هست را ادا کنم وگرنه از بیانش خود داری کنم. ایشان فرمودند: بگو. بخدا من در مورد تو فریبکاری نمی‌کنم و در مورد تو گمان بد نمی‌برم. عمر بن عبد الرحمن گفت: فهمیده‌ام که آهنگ عراق را دارید. من دلسوز شمایم. شما به سوی شهری می‌روید که کارگزاران یزید در آن هستند و بیت المال در اختیار آن‌هاست. مردم هم بنده دینار و درهمند. من مطمئن نیستم که کسانی که وعده یاری به تو داده‌اند کمر به قتل تو نبندند. حسین بن علی به او گفتند: ای پسر عمو خداوند به تو جزای خیر دهد. بخدا می‌دانم که تو برای نصیحت آمده ای و از روی عقل سخن می گوئی. هر وقت اتفاقی که قرار است بیفتد، پیش آمد در مورد نظر تو فکر می‌کنم. تو پیش من ستوده‌ترین مشورت دهنده و نصیح کننده ترین مردم هستی. پس از این گفتگو ابن عباس نزد آن حضرت آمد و گفت: بین مردم شایعه شده که شما قصد عراق را کردید. می‌خواهید چه کنید؟ فرمودند: ان شاء الله همین یکی دو روزه حرکت می‌کنم. ابن عباس گفت: شما را به خدا می‌سپارم. اگر به سوی قومی می‌روید که امیرشان را کشته و شهر را در اختیار گرفته و دشمنانشان را از شهر رانده‌اند، بدانجا برو ولی اگر در حالی که امیرشان هنوز بر آن‌ها مسلط است و کارگزارانش شهر را داختیار دارند، تو را بدانجا دعوت کرده‌اند، بدانکه فقط برای جنگ دعوت کرده‌اند. من از اینکه آن‌ها با تو به جنگ در آیند و با تو به مخالفت بپردازند و تو را خوار و ذلیل کنند و از تو فرار کنند، ایمن نیستم. آن‌ها با این کارها سخت گیرترین مردم بر تو خواهند شد. امام در جوابش گفت: استخاره خواهم کرد و در مورد اوضاع اندیشه می‌کنم. پس از این گفتگو ابن زبیر به نزد او آمد و مدتی با ایشان سخن گفت. بعد گفت: چه شده که این قوم (بنی امیه) ما را رها نمی‌کنند و جلوی ما را می‌گیرند در حالی که ما فرزندان مهاجرین و اولوالامر هستیم. به من بگو چه در سر داری؟ امام فرمود: نفسم [ندای درونی] به من گفته که به سوی کوفه بروم. شیعیانم در آنجا و بزرگان آن دیار برایم نامه نوشته‌اند. از خداوند در این مورد طلب خیر می‌کنم. ابن زبیر گفت: اگر من شیعیانی مثل تو در آنجا داشتم، هرگز از رفتن منصرف نمی‌شدم. بعد ترسید که او متهم به مشورت غلط دادن شود و اینکه حسین بن علی را به کشتن داده است. به همین خاطر گفت: اگر در حجاز می‌ماندی و قصد قیام در اینجا می‌کردی، ما با تو مخالفت نمی‌کردیم و تو را یاری می‌رسانیدم و با تو بیعت می‌کردیم. امام در پاسخش گفت: پدرم برایم گفته که در مکه قوچی است که با آن حرمت مکه شکسته می‌شود [یعنی در مکه رئیس قومی است که با کشته شدنش در مکه حرمت حرم امن الهی هتک می‌شود]. من دوست ندارم آن قوچ باشم. ابن ربیر گفت: خوب قیام کن و مرا امیر مکه گمار که از تو پیروی می‌شود و نافرمانی از تو نخواهد شد. امام گفتند: نه این را هم نمی‌خواهم. در ادامه، آن دو، سخنان خود را از دیگران مخفی کردند. سپس امام رو به حضار کردند و گفتند: آیا می‌دانید ابن زبیر چه می‌گوید؟ همه گفتند: نه، جانهایمان به فدایت. فرمود: او می‌گوید در این مسجد قیام کن تا همه مردم گرداگرد تو جمع شوند. سپس ایشان ادامه دادند که اگر یک وجب خارج از این حرم کشته شوم دوست‌تر دارم تا اینکه در حرم کشته شوم و اگر دو وجب خارج از این حرم کشته شود برایم دوست داشتنی است تا اینکه یک وجب بیرون‌تر از آن کشته شوم. به خدا سوگند که اگر در خانه ای از خانه های حشرات مخفی شوم، این قوم مرا پیدا خواهند کرد و مرا بیرون می‌کشند و به قتل خواهند رساند. بخدا این‌ها چنان بر من ظلم خواهند کرد که قوم یهود در «یوم السبت» ظلم کردند. در این هنگام ابن زیبر از مجلس خارج شد. امام ادامه دادند که در این دنیا هیچ چیزی برای ابن زبیر دوست داشتنی‌تر از این نیست که من از حجاز خارج شوم. او می‌داند که مردم مرا با او معاوضه نمی‌کنند (یعنی با وجود من، مجالی برای زعامت پیدا نمی‌کند) به همین جهت دوست دارد تا من بروم تا میدان برای او خالی شود. مدتی بعد دوباره ابن عباس نزد امام آمد و گفت: ای پسر عمو تو صبر می‌کنی و من نه!!. من در این اوضاع از هلاکت و درماندگی تو در هراسم. چرا که اهل عراق اگر همانطور که گمان می‌کنند تو را می‌خواهند، به آن‌ها نامه بنویس تا عامل یزید را از شهر کوفه بیرون کنند، سپس به سوی آن‌ها برو. اگر این را هم صلاح نمی‌دانی پس به سوی یمن برو چرا که در آنجا دژها و قبیله های پا به رکابی هستند. آنجا سرزمین وسیعی است و پدر تو در آنجا شیعیان زیادی دارد. تو از این مردم دور بوده ای. به آن‌ها نامه ای بنویس و پیکی به آنجا گسیل دار و درخواستت را برای آن‌ها توضیح بده. من امیدوارم با این کار، تو درصحت و سلامت بمانی. امام در پاسخ گفت: ای پسر عمو بخدا می‌دانم که تو نصیحت گر دلسوزی هستی و لی من عزمم را برای رفتن به کوفه جزم کرده‌ام. ابن عباس گفت: حالا که این تصمیم را گرفته ای پس لااقل زنان و دخترانت را همسفر خود نکن. من می‌ترسم که تو مانند عثمان که کشته شد و زنانش و فرزندانش نظاره گر مرگش بودند، کشته شوی. سپس افزود تو با رفتنت از حجاز چشم ابن زبیر را روشن می‌کنی چون امروز با وجود تو کسی به او توجه نمی‌کند. به خدائی که جز او کسی خدا نیست سوگند، اگر بدانم که با گرفتن مو و پیشانیت می‌توانستم مردم را دور خود جمع کنم وتو مجبور به اطاعت از من می‌شدی [تا تو را از رفتن منصرف کنم] حتما این کار را می‌کردم. سپس ابن عباس از نزد ایشان بیرون آمد و در راه به ابن زبیر برخورد کرد. به او گفت: ای پسر زبیر چشمت روشن! سپس این شعر را زمزمه کرد:
«تو و دشت سبز! ای پرنده‌ی» قبّرة. فضا برای تو خالی شده، با خیال راحت تخم بگذار و آواز سر بده. حالا هرچه می‌خواهی آوا سر بده این حسین است که از حجاز خارج می‌شود و تو را با آن تنها می‌گذارد.
چنانچه ملاحظه می‌شود از این گفتگوها بر می‌آید که به حکومت رسیدن آن حضرت تقریبا غیر ممکن و دور از انتظار کسانی بوده که حتی اندکی از اوضاع کوفه با خبر بودند. پس چطور می‌توان باور کرد که آن حضرت بی گدار به آب زده و با وجود این همه توصیه و اعلام هشدار، باز خواهان آن شده باشند که از رهگذر حکومت بر کوفه و عراق، اصلاحات مورد نظر خویش را در جامعه خوابیده آن روزگار پیاده کنند!؟ وحتی حاضر نمی‌شود قبل از رسیدن به کوفه نامه ای به بیعت کنندگان بنویسد و خواستار خروج عوامل یزید از انجا بشود!؟

ب با خبر بودن آن حضرت از شهادت خویش

مؤید دومی که برای این تحلیل می‌توان ارائه کرد این است که ایشان به طور قطع می‌دانستند که در این قیام خونشان ریخته خواهد شد و به شهادت خواهند رسید. شما در جای جای گفتگوهای ایشان با بزرگان قوم این را می‌یابید. البته این خبر نیازی به داشتن علم امامت نداشته است. چون هر کسی اندکی از اوضاع سیاسی و اجتمائی آن سامان اطلاع داشت به طور قطع می‌دانست که بیعت نکردن با یزید، عاقبتی جز کشته شدن نخواهد داشت. عبارتهای چون «اگر یک وجب خارج از این حرم کشته شودم دوست‌تر دارم تا اینکه در حرم کشته شوم و اگر دو وجب خارج از این حرم کشته شود برایم دوست داشتنی است تا اینکه یک وجب بیرون‌تر از آن کشته شوم» و یا عبارت «به خدا سوگند که اگر در خانه ای از خانه های حشرات مخفی شوم، این قوم مرا پیدا خواهند کرد و مرا بیرون می‌کشند و به قتل خواهند رساند. بخدا این‌ها چنان بر من ظلم خواهند کرد که قوم یهود در» یوم السبت ظلم کردند و یا سر دادن فریاد «واحسیناه» ابن عباس و این کلام او که به آن حضرت عرض کرد: «حالا که این تصمیم را گرفته ای پس لا اقل زنان و دخترانت را همسفر خود نکن. من می‌ترسم که تو مانند عثمان کشته شد و زنانش و فرزندانش نظاره گر مرگش بودند، کشته شوی» و نیز نامه معروف آن حضرت به بنی هاشم که در آن فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی إلی بنی هاشم أما بعد فإنه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح و السلام» (9) یعنی «از حسین بن علی به بنی هاشم. اما بعد، هر کدام از شما که با من همراه شود شهید خواهد شد و هرکدام از شما که از همراهی با من سر باز زند به پیروزی نخواهد رسید؛ و السلام». در این نامه به صراحت تمام، ایشان عاقبت قیام خود و همراهانشان را شهادت اعلام می‌کند و با تقابلی که بین شهادت و عدم پیروزی بر قرار کردند، بر این نکته تاکید فرموده‌اند که تنها راه پیروزی بر یزیدیان، شهادت است. چنین کسی با این بینش بلند نمی‌تواند ابزار کار خویش را حکومت بر کوفه و عراق انتخاب کرده باشد.

ج اساسا حکومت ابزار مناسبی برای اصلاح در امت نبود

بر فرض که قبول کنیم امکان رسیدن به حکومت برای آن حضرت دور از انتظار نبوده و در بدو امر تقریبا تمام شرایط برای تشکیل یک حکومت عدالت گستر شیعی توسط آن امام و بیعت بیش از هجده هزار نفر شیعه کوفی مهیّا بوده است؛ با این وجود تشکیل حکومت ابزار مناسبی برای انجام اصلاحات مورد نظر آن امام نبود و حتی در صورت رسیدن به حکومت، آن حضرت هرگز فرصت و مجال اصلاح گری را پیدا نمی‌کردند. نه مردم کوفه، مردمانی بودند که حکومت عدل حسینی را برتابند و حاضر باشند هزینه‌ی برپائی و تداوم آن را بپردازند و بنی امیه کسانی بودند که به این راحتی‌ها از حجله امارت کوفه، که آن را دروازه حکومت بر عراق عجم و عرب می‌دانستند بگذرند. خطر و کار شکنی بنی امیه در این کلام آن حضرت به در گفتگوی با ابن زبیر فرمودند، به خوبی نمایان است: «وایم الله لو کنت فی جحر هامة من هذه الهوام لاستخرجونی حتی یقضوا بی حاجتهم! والله لیعتدن علی کما اعتدت الیهود فی السبت. » به خدا سوگند اگر من در لانه حشرات هم مخفی شوم این قوم مرا از آنجا بیرون می‌کشند، تا کارشان را با من بکنند. بخدا آن‌ها چنان بر من تجاوز و تعدی می‌کنند که قوم یهود در «یوم السبت» تعدی کردند. تجربه حکومت حضرت علی علیه السلام و حضرت امام حسن علیه السلام نیز گواه بر این مطلب است. آیا علی علیه السلام با آنهمه اعتبار که در بین مسلمین داشت، توانست در دوران حکومتش اسلام حقیقی را بر گرداند!؟ وی چهار سال و اندی حکومت کرد ولی سه جنگ بزرگ را به او تحمیل کردند که فقط صفینش بیش از دو سال به طول انجامید. حکومت امام حسن علیه السلام نیز به چنین سرنوشتی دچار شد. حکومت وقتی ابراز مناسب برای جاری ساختن احکام و ارزشهای اسلامی در جامعه خواهد بود که مردم آن، خواهان چنین حکومتی باشند و مصالح اسلام و اجتماع اسلامی را بر منافع شخصی ترجیح دهند. چنانچه در دوران حکومت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله اکثریت مردم چنین بودند.
امام علی علیه السلام نیز در دوران خود، آن هنگام که با قتل عثمان، مردم مدینه خواهان حکومت او شدند، متوجه شده بودند که روحیه مردم آنقدر عوض شده که دیگر از رهگذر حکومت نمی‌توان آن‌ها را به اسلام برگرداند. این در حالی بود که هنوز بیش از بیست وپنج سال از رحلت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی‌گذاشت؛ لذا همیشه از پذیرش حکومت سر باز می‌زد تا اینکه بعد از قتل عثمان مردم با آن فشار عجیب و اصرار فراوان حجت را بر ایشان تمام کردند و به نحوی ایشان را مجبور به پذیرش حکومت کردند؛ به طوری که اگر نمی‌پذیرفتند در طول تاریخ متهم به فرار از مسئولیت و رفاه طلبی می‌شدند. ایشان در این باره می‌فرمایند: «روز بیعت فراوانی مردم چون، یالهای پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین علیهما السلام لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چونان گله های انبوه گوسفند مرا درمیان گرفتند... سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نکرده بودند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهانش انداخته و رهایش می‌ساختم و آخر خلافت را به کاسه‌ی اول آن سیراب می‌کردم» (10) امام علی علیه السلام از سر اتمام حجت، حکومت بر مردم را پذیرفتند؛ نه اینکه با شرایط موجود حکومت را ابراز مناسبی برای زنده کردن آرمانهای متعالی فراموش شده در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله می‌دانستند.
از طرفی دیگر در زمان قیام امام حسین علیه السلام نیز مردم بخاطر کژرویها و بدعتهائی که توسط بنی امیه طی پنج دهه در جهان اسلام گذاشته شده بودند حقیقتا به باورهای دوران عصبیت عربی برگشته و به همگی ارزش‌ها و معارف اسلامی پشت کرده بودند. افزون بر آن روحیات کوفیان نیز قابل توجه است. یکی از تحلیل گران تاریخ صدر اسلام می‌نگارد: «در منابع تاریخی و افواه عوام، مردم کوفه اهل» غدر و خیانت دانسته شده و گفته شده است که وفای به عهد در میان آن‌ها امری نادر است. ما پیش از این در مورد روحیات مردم کوفه اشاراتی داشتیم و گفتیم که مردم کوفه «عجول» بودند و همین «تعجیل آن‌ها در تصمیم گیری» همیشه به ضرر خود آن‌ها و حاکمان آن‌ها بوده است. «زود رنج» بودن در کنار «زود قانع شدن»، «زود تسلیم شدن» و «زود سرکشی کردن» از روحیات آنها به شمار می‌آید (11). امام حسین علیه السلام نیز وضعیت اجتمائی مردم را خوب می‌شناختند و بخوبی می‌دانستند؛ مردمی که بعد بیست و پنج سال ظرفیت حکومت اسلامی را نداشتند، با گذشت پنجاه سال انحراف، به طریق اولی روحیه های جاهلیت نهادینه تر شده و از اسلام جز پوستینی وارو، چیزی باقی نمانده است. پس چطور ممکن است با این اوضاع مردم تاب پذیرش یک حکومت عادلانه را داشته باشند. آنهم حکومت عادلانه ای که حاکم آن حاضر نیست ذره ای از مسیر عدالت خارج شود و هرگز اهل سیاست بازی و مدارا نیست؛ لذا عاقلانه نیست که بگوئیم ایشان حکومت بر چنین مردم سست عنصر و دنیا طلب بی وفائی را به عنوان ابزار اصلاحات خود انتخاب کرده باشند. امام حسین علیه السلام نیز چونان پدر بزرگوارشان، با وجود آن همه نامه و بیعت و تایید نمایندگانشان حجت را بر خود تمام دانستند و رهسپار کوفه شدند. چرا که اگر راهی جز کوفه را در پیش می‌گرفتند و شهید می‌شدند، همیشه در طول تارخ محکوم بودند که چرا به سوی کسانی نرفتند که دست یاری به او داده بودند و چرا با کمک آن‌ها بساط ظلم را بر نچیده بودند.
یکی از مؤیداتی که برای سست عنصری مردم کوفه در تشکیل یک حکومت عادلانه و پایمردی در آن وجود دارد، حکومت مختار ثقفی رحمة الله علیه است. کسانی که گرداگرد او جمع شدن از یک منظر نسبت به یاران امام حسین علیه السلام، انگیزه بیشتری برای رویاروئی با ظلم بنی امیه را داشتند. چون از یک طرف مخالف مرام و منش آن‌ها بودند و از طرف دیگر خونخواه سید و سالار شهیدان بودند و از سوی دیگر قدرت و نفوذ یزیدیان، بخاطر خروج زبیریان در مکه کم شده بود. با این وجود وقتی عرصه بر آن‌ها تنگ شد او را یکّه و تنها گذشتند و در میان شمشیرهای آخته رها کردند. این در حالی بود که مختار اهل سیاست بود و در هنگام تقابل بین عدالت و مصلحت، بیشتر جانب مصلحت را می‌گرفت. شاهد این ادعاء فراری دادن ابن مطیع عامل زبیریان در کوفه و نگاشتن نامه به عبدالله بن زبیر و اعلام وفاداری به او در مواجهی با سپاه مروانیان است. همه می‌داند که این دو کار او از روی مصلحت اندیشی و فرصت سازی و خرید زمان برای مستحکم کردن پایه های حکومت خویش بوده، نه از روی اعتماد داشتن و قبول داشتن زبیریان.
بنابر این اگر امام ابزار خویش را به صراحت و با جدیت حکومت بر کوفه معرفی می‌کردند، در طول تاریخ متهم و محکوم به بی تدبیری و فرصت سوزی می‌شدند؛ و اینکه چرا بدون توجه به شرایط اجتمائی آن دوران که بر هیچکس مخفی نبوده، اقدام به تشکیل حکومت کردند!؟
علامه شهید مطهری در خصوص نپذیرفتن پیشنهاد حکومت از طرف امام صادق علیه السلام در اواخر دوران بنی امیه می‌نویسند: «من این مطلب را [نشاط علمی زمان ایشان را] فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق علیه السلام با عصرهای دیگر عرض کردم که اگر امام صادق علیه السلام از این زمینه استفاده نمی‌کرد [و دنبال تشکیل حکومت می‌رفت]، جای این سوال بود که اگر ائمه، حکومت و خلافت می‌خواستند مگر جز برای این می‌خواستند که اسلام را نشر بدهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و [برای رسیدن به آن] باز خودشان را به کشتن دادند؟ »(12)

نتیجه

از آنچه گذشت روشن شد که هدف اساسی امام حسین علیه السلام از قیام خود، ایجاد اصلاح در امت اسلامی و جلوگیری از انحراف‌ها و بدعتهای پنجاه سال اخیر بود. ابزاری که ایشان برای این مهم در پیش گرفتند نثار خون خود و حرکت شهادت طلبانه بود نه تشکیل حکومت. چون اولا دستیابی به حکومت برای ایشان بسیار بعید و دور از انتظار بود. ثانیا ایشان به خوبی می‌دانستند که بیعت نکردن با یزید عاقبتی جز مرگ و شهادت ندارد و از همه مهم‌تر اینکه تشکیل حکومت ابزار مناسبی برای ایجاد اصلاحات مورد نظر امام نبود چون اولا یزیدیان کسانی نبودند که امام را راحت بگذارند تا ایشان با خیال راحت به اصلاح عقاید و خرافات و بدعت‌ها بپردازند و قطعا ایشان را با جنگهای داخلی و خارجی مشغول می‌کردند چنانچه در دوران حکومت حضرت علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام چنین کردند و ثانیا مردم کوفه و عراق مردمی نبودند که پای عهد خویش بمانند و امام را در بهبوهه های دشوار یاری رسانند چنانچه در ابتدای راه و در واقعه کربلا چنین کردند و پس از آن نیز در ماجرای قیام مختار چنین کردند. امام با بینش عمیقی که داشتند این شرایط را به خوبی درک کرده بودند. به همین خاطر بارها و بارها در ابتدای قیام خویش و در طول مسیر بر شهادت ومظلومیت خود و یارانشان تاکید می‌کردند. ولی از آنجائی که شهادت ایشان به زودی دستخوش تحریف و انحراف می‌گشت و هدف ایشان، دنیا طلبی و دستیابی به قدرت معرفی می‌شد، خانواده خویش و از جمله زینب کبری_ آن شیر زن علی نما_ را همراه خویش کرد تا با دست خود یزیدیان به مرکز نفوذ آن‌ها رفته و پیام شهادت و مظلومیت ایشان را به گوش همگان برسانند و شهادت ایشان را سرآغاز تحولی اساسی در درون جامعه اسلامی آن زمان و زمانهای بعدی قرار دهند. اکنون حدیث مورد بحث را بار دیگر مرور می‌کنیم. «أتانی رسول‌الله ص بعد ما فارقتک فقال یا حسین ع اخرج فإن الله قد شاء أن یراک قتیلا فقال له ابن الحنفیة إنا لله و إنا إلیه راجعون فما معنی حملک هؤلاء النساء معک و أنت تخرج علی مثل هذه الحال قال فقال له قد قال لی إن الله قد شاء أن یراهن سبایا»

پی‌نوشت‌ها:

- بحارالانوار،1404،98 /293
2 - لهوف،1348 /63
3- الثامن من تلک الأقسام الوجادة و هی أن یقف الإنسان علی أحادیث بخط راویها أو فی کتابه المروی له معاصرا کان أو لا فله أن یقول وجدت أو قرأت بخط فلان أو فی کتابه حدثنا فلان و یسوق الإسناد و المتن و هذا هو الذی استمر علیه العمل حدیثا و قدیما و هو من باب المنقطع و فیه شوب اتصال و یجوز العمل به و روایته عند کثیر من المحققین عند حصول الثقة بأنه خط المذکور و روایته و إلا قال بلغنی عنه أو وجدت فی کتاب أخبرنی فلان أنه خط فلان أو روایته أو أظن أنه خطه أو روایته لوجود آثار روایته له بالبلاغ و نحوه و یدل علی جواز العمل بها خبر أبی جعفر ع الذی تقدم ذکره (بحارالانوار،1404،2 - 168)
4 - وَ رُوِیتُ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِلَی الْحُسَیْنِ... (همان،44-364 )
5- رجال طوسی / 413
6- بحار الانوار، 1404،44/330 و المناقب، 1379،4/89
7- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، 1379 /202
8- بحارالأنوار ج: 44 ص: 365
9- اللهوف ص: 66
10- نهج البلاغه خطبه سوم
11- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه.1379. ص 191
12- سیری در سیره ائمه اطهار /146

منابع و مآخذ
• سیری در سیره ائمه اطهار (ع). مرتضی مطهری. 1386. چاپ سی و دوم. انتشارات صدرا. تهران
• حیات فکری و سیاسی امامان شیعه. رسول جعفریان. 1379. چاپ سوم. انتشارات انصاریان. قم
• نهج البلاغه. سید رضی.
• اللهوف. سید بن طاووس. 1348.انتشارات جهان. تهران
• بحار الانوار. علامه مجلسی. 1404. موسسة الوفاء. بیروت
• رجال طوسی. شیخ طوسی.1415. چاپ اول. انتشارات اسلامی جامعه مدرسین. قم
• المناقب. بی نا. 1379. موسسه انتشارات علامه. قم
• الکامل فی تاریخ. ابن اثیر. بی تا



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.