مترجم: دکتر هما زنجانی زاده
مطرح کردن مفهوم فونکسیون در جامعه شناسی و مردم شناسی ایجاب می کند که ابتدا سخنی در مورد فونکسیونالیسم گفته شود، از آن روی که تحلیل فونکسیونی در جامعه شناسی و مردم شناسی بخصوص در امریکا سبب مباحث متعددی شده است. (1) طرفداران و مخالفان تحلیل فونکسیونی اغلب باور داشته اند که باید یا فونکسیونالیست یا غیر فونکسیونالیست باشند به نحوی که سنتی پدید آمد که خواهان آن بود که نوعی مکتب فونکسیونالیست وجود داشته باشد. تا جایی که می دانیم امروزه انواع فونکسیونالیسم وجود دارد و یکی از محققان شمار آن را حدود دوازده نوع برشمرده است. (2)
بنابراین بایسته است که برای معناهای گوناگون نسبت داده شده به واژه های فونکسیون و فونکسیونالیسم ترتیبی قائل شویم: این دو واژه معنایی نسبتاً متنوع دارند که در مباحثی که به وجود آورده اند سهمی دارند.
مفهوم فونکسیون
دو معنای ساده
واژه فونکسیون در جامعه شناسی لااقل چهار معنای متفاوت دارد. نخست، آن را در معنای پایگاه، مقام، شغل و حرفه به کار می برند. مثلاً می گویند او «فونکسیون یا فونکسیونهای متعددی» در مؤسسه تولیدی، اداره و بوروکراسی دارد و همچنین از ارتقا از یک فونکسیون نسبت به فونکسیون دیگر سخن می رود.در معنای دوم که نزدیک به اولی است فونکسیون مجموعه وظایف، تکالیف و مسئولیتهایی است که شخص به واسطه مقام، شغل یا حرفه خود به عهده دارد. مثلاً گفته می شود این مسئولیت مربوط به فونکسیون رئیس دانشکده در یک دانشگاه، وزیر و یا فلان کارمند در یک اداره می شود، و گاه در مورد یک فرد به کار می رود چنانکه وقتی کسی وظایف مربوط به مسئولیت خود را بخوبی انجام ندهد، می گویند فلان مقام در انجام فونکسیون خود سهل انگاری کرده است.
این دو معنای واژه فونکسیون مسأله ای را ایجاد نمی کند و اغلب در محاوره در همان معنایی به کار می رود که در جامعه شناسی به کار گرفته می شود بخصوص در تحلیل مشاغل، محیطهای کار و سازمانها.
معنای «ریاضی»
واژه فونکسیون معنای دیگری دارد که می توان گفت ریاضی است. از این رو از فونکسیون به معنای رابطه ای که بین دو یا چند عنصر وجود دارد سخن می رود، به نحوی که هر تغییر در یکی تغییراتی را در بقیه به وجود می آورد و از سوی آنها تطابقی را ایجاد می کند. در اینجا بر رابطه بین عناصر، روابط متقابل میان آنها و نیز بر وابستگی متقابل آنها تأکید می شود. به زبان ریاضی ساده هرگاه ارزش X بستگی به ارزش Y داشته باشد می گویند X فونکسیونی (تابعی) از Y است. به بیانی دیگر Y و X در یک رابطه فونکسیونی نسبت به یکدیگر قرار دارند. بدین سان در جامعه شناسی اگر تغییراتی در تکنیک کار ایجاد می شود، سازمان واحد تولیدی، شرایط کار و سطح زندگی کارگران، زندگی خانوادگی آنها حقوق و دستمزد و غیره نیز متعاقباً متحول می شوند. بنابراین می توان گفت که سازمالن واحد تولیدی، شرایط کار، سطح زندگی کارگران و غیره به طور تَبَعی بستگی به تکنیک کار دارند.مثال:
بررسی خودکشی توسط دورکیم
بررسی دورکیم درباره خودکشی در این نوع تحلیل فونکسیونی یا تابعی جای می گیرد. در واقع دورکیم نشان می دهد که میزان خودکشی وابسته به پایگاه زناشویی (مجردها بیش از اشخاص متأهل خودکشی می کنند)، داشتن یا نداشتن فرزند (اشخاص متأهل بدون فرزند بیش از اشخاص متأهل دارای فرزند خودکشی می کنند)، مذهب (پروتستانها بیش از کاتولیکها و کاتولیکها بیش از یهودیان خودکشی می کنند) و غیره است.بنابراین گرایش به خودشی در یک جامعه معین یکسان نیست زیرا به تبعیت از بعضی خصلتهای اجتماعی اشخاص افزایش یا کاهش می یابد. دورکیم با محاسبه تفاوت خصلتهای اجتماعی که گرایش به خودکشی را افزایش می دهد، عاقبت به نتیجه گیری کلی می رسد که سبب اصالت تحلیل اوست: «خودکشی در جهت عکس درجه انسجام گروههای اجتماعی که فرد بدان تعلق دارد تغییر می کند». (3) اصطلاحی که دورکیم در مورد این نوع «قانون» جامعه شناختی خودکشی به کار می برد نشان می دهد که در مورد رابطه فونکسیونی بین دو پدیده سخن می گوید، به این معنی که میزان خودکشی تابع درجه انسجام گروههای اجتماعی است.
مثالهای دیگر
به طور کلی، شمار زیادی از تحقیقات تجربی در جامعه شناسی این نوع تحلیل فونکسیونی را نشان می دهند. مثلاً نتیجه گرفته می شود که:- بهره هوشی و موفقیت تحصیلی شاگردان تابع پایگاه اجتماعی - اقتصادی خانواده است.
- ایستار سیاسی برحسب سطح اجتماعی آنان، میزان سواد و تمایلات تحرک شغلی آنهاست.
هدف تحلیل فونکسیونی
تمامی این گزاره ها، حتی گزاره دورکیم می خواهد میان متغیر وابسته و متغیر یا متغیرهای مستقل رابطه ای ایجاد کند و حتی آن رابطه را اندازه گیری نماید. متغیر وابسته عنصر یا پدیده ای است که برحسب (به تبعیت) یک یا چند متغیر دیگر تغییر می کند و در برابر آنها در موقعیت وابستگی قرار دارد. بنابراین متغیر وابسته متغیری است که باید تبیین شود. در حالی که متتغیر مستقل، متغیر تبیین کننده است. در مثالهای ذکر شده در بالا، خودکشی، بهره هوشی و موفقیت تحصیلی، ایستارهای سیاسی و باروری همسران متغیرهای وابسته اند، در حالی که انسجام گروههای اجتماعی، پایگاه اجتماعی - اقتصادی، تمایل به تحرک اجتماعی و غیره متغیرهای مستقل یا تبیینی به شمار می روند.هدفی که در این نوع تحلیل فونکسیونی دنبال می شود به طور آشکار مشخص کردن مؤثرترین متغیر مستقل است که بیشترین تأثیر را بر متغیر وابسته دارد. تمامی متغیرهای مستقل طبعاً دارای یک وزن و اثرگذاری بر پدیده معین نیستند. بعضی از متغیرهای ضعیفتر می توانند به عنوان شروط مساعد در نظر گرفته شوند. بدین سان در بررسی دورکیم گرایشهای مذهبی (پروتستان یا کاتولیک)، شرط مناسب خودکشی است تا برعکس آن. یک متغیر می تواند زمانی مبدل به عامل شود که عمل آن بر متغیر وابسته،عاجل، مستقیم،صریح و قوی باشد. مثلاً می توان در نظر گرفت که پایگاه اجتماعی - اقتصادی خانواده یک عامل موفقیت تحصیلی کودکان است، در واقع تنها اقلیتی از کودکان محیطهای اجتماعی - اقتصادی نامساعد به مراتب آموزشی بالایی می رسند، به نحوی که می توان پایگاه اجتماعی، اقتصادی خانواده را معمولاً به عنوان بهترین «پیش بینی کننده» پیشرفت تحصیلی در نظر گرفت.
کاربرد تحلیل فونکسیونی در جامعه شناسی
ملاحظه می شود که این نوع تحلیل فونکسیونی در تحقیق جامعه شناختی تجربی بسیار به کار می رود و در اینجاست که به تحلیل علّی بسیار نزدیک می شود، در عین آنکه از آن متمایز است. اگر موضوع مطالعه پیچیده باشد، جامعه شناس در تشخیص رابطه علت و معلولی بین دو یا چند پدیده با مشکل مواجه است. به نظر او هر پدیده حاصل شبکه ای از متغیرها یا کنش متقابل میان چند متغیر است. تحلیل فونکسیونی امکان می دهد که با توسل به نشان دادن عمل فزاینده یا کنش متقابل متغیرهای متعدد از زبان زیاده از حد اثباتی تحلیل علّی اجتناب شود. اما در عین حال تحلیل فونکسیونی به تحلیل علّی بسیار نزدیک می شود، زیرا این امکان را فراهم می کند که هر یک از متغیرها مورد سنجش و توزین قرار گیرد و گاهی متغیر یا گروه متغیرهایی که تأثیر قابل ملاحظه ای دارند مشخص شوند تا به عنوان یک عامل و تقریباً مثل یک علت منظور گردند.فنون متعدد ریاضی و آماری مثل تحلیل عوامل به منظور این توزین و آشکار کردن متغیرهای گران سنگ و اثرگذار یا عوامل تدارک یافته اند. در بررسی مجلات جامعه شناسی کاربرد این فنون کمّی را - وقتی که موضوع بررسی ایجاب کند - می توان ملاحظه نمود.
آیا برحسب تصادف می توان از فونکسیونالیسم سخن گفت؟ به گمان ما پاسخ این سؤال منفی است. این صرفاً یک تحلیل فونکسیونی به شمار می رود، همان گونه که در هر تحقیق تجربی و در جامعه شناسی همانند دیگر علوم به کار گرفته می شود. در این معنا، تحلیل فونکسیونی بیانگر روش علمی و مشی ای است که محققی که می خواهد از طریق استقرا به قوانین یا کمیات بدون تغییر برسد، در پیش می گیرد.
معنای «زیست شناختی»
چهارمین معنای فونکسیون، ریشه و منشأ چیزی است در جامعه شناسی و مردم شناسی که فونکسیونالیسم نامیده می شود. در واقع فونکسیون (کارکرد)، سهمی است که یک عنصر در ارگانیسم یا کنش مجموعه ای که جزء آن است به عهده دارد. زیست شناسی در واقع با تحلیل فونکسیونهای متعدد اعضای بدن انسان یا حیوان همچون فونکسیون کبد، کلیه، قلب یا فونکسیون هاضمه یا تنفسی، فونکسیونالیسم را بسط و توسعه داده است. مطالعه زیست شناختی فونکسیونها می تواند خواه در مورد یک عضو خاص مثل کبد و خواه در مورد فعالیت یک گروه از اعضا مثلاً فونکسیون هضم غذا باشد. به همین ترتیب در جامعه شناسی، می توان فونکسیون خانواده را مطالعه کرد و سهم آن را در سازمان،ثبات و فعالیت جامعه روشن کرد. همچنین می توان فونکسیون اجتماعی کننده یعنی کنش گروههای مختلفی را که سهمی در اجتماع شدن اعضای جدید در جامعه دارند تحلیل کرد. این تمثیل و تشبیه با ارگانیسم زنده الهام بخش تمامی جامعه شناسی اسپنسر بوده است. اسپنسر قصد داشت در جامعه معادل فونکسیونهای عظیم زیستی را چون فونکسیونهای تولید، مصرف، انتقال و ارتباط بازیابد.فونکسیون و نیاز
اما سخن گفتن از سهم یک عنصر در یک اندام، ایجاب می کند که مفهوم دیگری مطرح شود و آن نیازهای ارگانیسم است. در واقع بخوبی می توان فونکسیون یک عضو یا عنصر را در یک کُل - تنها وقتی که نیاز یا نیازهایی را که این عضو یا عنصر بدان پاسخ می دهد - درک کرد. ارتباط بین فونکسیون و نیاز اجتماعی بخوبی توسط دورکیم نشان داده شده است. اگر تحلیل دورکیم از خودکشی تحلیل فونکسیونی (تابعی) است، همچنان که قبلاً ملاحظه کردیم، تحلیل او از تقسیم کار در جامعه دقیقاً فونکسیونالیستی (کارکردی) است. او، به هنگام انجام بررسی خود، نخست اسن سؤال را مطرح می کند که فونکسیونی که تقسیم کار در جامعه دارد چیست؟ و با الهام از مدل ارگانیک، تصریح می کند که: «واژه فونکسیون در دو معنای نسبتاً متفاوت به کار رفته است. گاهی به معنای یک نظام حرکات حیاتی، صرف نظر از نتایج آن و گاهی به عنوان رابطه ای منطقی که بین این حرکات و نیازهای ارگانیسم وجود دارد و این چنین است که از فونکسیون هضم، تنفس و غیره سخن می رود. اما همچنین گفته می شود که فونکسیون هضم، تنظیم ورود مواد مایع یا جامد به بدن و جبران دفعهاست، و فونکسیون تنفس وارد کردن گازهای لازم در بافت حیوان است تا حیاتش حفظ شود و غیره. بنابراین اگر بپرسیم که فونکسیون تقسیم کار، یعنی جستجوی نیازی که تقسیم کار با آن در ارتباط است چیست، پاسخ ما معنای دوم فونکسیون (کارکرد) است» (4). دورکیم در پایان تحلیل خود همچنان که در فصل اول ملاحظه کردیم، نتیجه می گیرد که تقسیم کار به نیاز همبستگی اجتماعی در جامعه ای که توسعه می یابد و پیچیده تر می شود، پاسخ می دهد. دورکین بر این امر تأکید می ورزد که از فونکسیون (کارکرد) سخن می گوید زیرا این مفهوم بیشتر با روحیه روش علمی مطابقت می کند تا مفاهیم غایت و هدف. او می گوید سخن گفتن از غایت یا هدف به معنای آن است که «فرض کنیم تقسیم کار به منظور نتایجی که ما مشخص خواهیم کرد وجود دارد... در حالی که آنچه برای ما مهم است دانستن این نکته است که تقسیم کار وجود دارد یا خیر و مربوط به چه چیزی است، نه اینکه تقسیم کار از پیش حدس زده شده است و یا بعداً معلوم شده است (5)».سه نوع فونکسیونالیسم
مع ذلک این نوع فونکسیونالیسم که دورکیم یکی از نخستین پیشگامان آن به شمار می رود، برخلاف آنچه تصور می رود، یکپارچه و واحد نیست. با دقت بیشتر در تحلیل، ما سه نوع فونکسیونالیسم را تشخیص می دهیم که آنها را به ترتیب فونکسیونالیسم مطلق، فونکسیونالیسم نسبی و فونکسیونالیسم ساختی می نامیم. در اینجا به ترتیب به بررسی این سه نوع فونکسیونالیسم می پردازیم. (6)فونکسیونالیسم مطلق:
مالینوسکینماینده بارز فونکسیونالیسم مطلق بدون شک مردم شناس انگلیسی لهستانی الاصل برانسیلاو مالینوسکی است که اغلب به عنوان پدر فونکسیونالیسم مردم شناختی و جامعه شناختی به شمار می رود. مالینوسکی از این امتیاز برخوردار است که نخستین مردم شناسی است که در محل به مطالعه رسوم مردم ابتدایی پرداخته است، در حالی که متقدمان او، تیلور، اسپنسر، و دورکیم صرفاً از طریق گزارشهای سیاحان و میسیونرها با آنها آشنا شده اند. این افتخار نیز از آن اوست که مبتکر روش تحقیق پیمایشی میدانی مردم شناختی است. اگر مالینوسکی این چنین عمل می کند از آن جهت است که عمیقاً مخالف مردم شناسی تحول گراست و آن را بی اعتبار و غیر علمی می داند و خطاها و بیهوده بودن آن را افشا می کند. او بخصوص به این مسأله توجه دارد که نظریه پردازان تحول گرا در جوامع مختلف، رسوم، ویژگیهای فرهنگی، و انواع نهادها را به عاریت می گیرند و آنها را از زمینه شان جدا می سازند و سپس به اقتضا آن را برای نشان دادن آنچه که وانمود می کنند تحول و تکامل انسانی و اجتماعی است به کار می برند.
مالینوسکی با شرکت در زندگی مردمان ابتدایی که مورد بررسی او بود به این نتیجه رسید که هر جامعه با فرهنگ اصیل و بی نظیر خود از دیگر جوامع مشخص و متمایز می شود و آنچه فرهنگ یک جامعه را اصیل و ممتاز می سازد ترکیب خاصی است که بین اجزای آن وجود دارد، جایگاهی که هر عنصر دارد و شیوه ای که عناصر به یکدیگر مربوط می شوند. به علاوه، هر فرهنگ مجموعه به هم پیوسته، یگانه و منسجمی است که باید آن را به عنوان یک کُل شناخت و تبیین کرد. از این رو، جدا کردن یک ویژگی فرهنگی یا یک نهاد از زمینه اصلی اش، آنچنان که تطورگرایان انجام می دادند، بی گمان اشتباه است، زیرا ویژگیهای فرهنگی خارج از جایگاهی که در کُل مجموعه دارند و جدا از روابط با دیگر عناصر فرهنگی، معنادار نیستند. «مطالعه ویژگیهای فرهنگی به شیوه منفرد و جدا از هم روشی است که باید بی مصرف و بی حاصل تلقی شود، زیرا معنای فرهنگ بر رابطه میان عناصر دلالت دارد، به نحوی که وجود مجتمعهای فرهنگی تصادفی و غیر منتظره غیر قابل قبول است». (7) بنابراین، وحدت فرهنگی که بنیاد انسجام جامعه است یک اصل بنیادین فونکسیونالیسم مالینوسکی به شمار می رود.
روش پیشنهادی مالینوسکی
در این دیدگاه، که در مقایسه با تحول گرایی انقلابی به نظر می رسد، مردم شناس چه وظیفه ای برعهده دارد؟ مردم شناس در برابر هر شیء مادی، هر ویژگی فرهنگی، و هر نهاد از خود می پرسد چرا این عنصر وجود دارد، چه ره آوردی دارد که وجودش را بایسته و ضروری می سازد و در این مجموعه فرهنگی چه جایگاهی دارد. او به منظور پاسخ دادن به این سؤال، می کوشد که بدانها عنصر فرهنگی مورد نظر به چه نیاز افراد و جامعه پاسخ می دهد. زیرا همان طور که مجتمعهای فرهنگی تصادفی وجود ندارند، عناصر فرهنگی بی فایده یا اتفاقی هم وجود ندارند. هر عنصر فرهنگی از آن رو وجود دارد که به یک نیاز پاسخ می دهد. بنابراین تحلیل مردم شناختی یعنی کوشش برای متمایز ساختن فونکسیون یا فونکسیونها. در مقاله «فرهنگ» که قبلاً نام بردیم و اغلب «بیانیه» فونکسیونالیسم به شمار می رود، مالینوسکی به تفصیل نشان می دهد که چگونه تمامی اشیای مادی که در یک جامعه استفاده می شود به نیازهای روانی، فنی، اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی پاسخ می دهد. بنابراین نه فقط اشیاء مادی بلکه همه چیزهایی که فرهنگ را تشکیل می دهد مثل آداب و رسوم، حقوق، هنر، آموزش و پرورش، جادو، و مذهب پاسخگوی نیازها هستند. این نکته سبب می شود که مالینوسکی بگوید: «تحلیل فونکسیونی فرهنگ با این اصل آغاز می شود که در تمامی گونه های تمدن، هر رسم، هر شیء مادی، هر فکر و هر اعتقادی یک فونکسیون حیاتی دارد و وظیفه ای را انجام می دهد و از ضروریات یک کلیت ارگانیک به شمار می رود». (8)چهار وجه مثبت فونکسیونالیسم مالینوسکی
قبل از بررسی انتقادی که بر این فونکسیونالیسم وارد است بجاست ببینیم ره آورد مثبت آن در عصر خود او چه بوده است. در اینجا چهار نکته را بخصوص متذکر می شویم که از جمله دستاوردهای این نوع فونکسیونالیسم است.نخست آنکه فونکسیونالیسم مالینوسکی بیانگر اولین تلاش به منظور ایجاد یک روش علمی دقیق برای مشاهده و تحلیل جوامع ابتدایی است. در حالی که دورکیم علی رغم تأکید صریح بر دقت علمی، از همان شیوه ی برگزیده ی تحول گرایان تبعیت می کرد. مالینوسکی معتقد است که نخست باید واقعیت زنده را در محل مشاهده کرد و آن را آنچنان که هست مورد بررسی قرار داد و افزون بر آن، شیوه ای فکری را پیشنهاد می کند که فراتر از مشاهده صِرف امور است و امکان می دهد که آنها را جمع بندی کنند و بکوشند تا به شیوه ای منطقی تبیین کنند.
دوم آنکه، روش پیشنهادی مالینوسکی اساساً جامعه شناختی است، او تعلق هر عنصر فرهنگی را به یک زمینه جامع و تام یعنی یک فرهنگ خاص مهم می داند و می گوید که تبیین هر عنصر فرهنگی باید با توجه به این زمینه صورت گیرد. مالینوسکی تأکید می کند که هر عنصر فرهنگی را باید به عنوان یک پدیده واقعاً اجتماعی در نظر گرفت حتی اگر بتوان آن را از طریق نیازهای فیزیولوژیک یا روانی اشخاص تبیین نمود.
سوم آنکه، مالینوسکی بهتر از شخص دیگری به شیوه ای واقع گرا و متقاعد کننده جامعه و فرهنگ را به عنوان مجموعه های سازمان یافته و منسجم ارائه می نماید و معتقد است این دو کلیتی به وجود می آورند که از ترکیب اجزای مختلف و متعدد تشکیل شده است. این مالینوسکی است که می گوید «جامعه نوعی نظام یکپارچه و منظم را به وجود می آورد».
و بالاخره، مالینوسکی برای آنکه رهیافت فونکسیونالیستی خود را بیشتر صراحت بخشد مفهوم فرهنگ را چیزی بجز برشماری ساده محتوای آن می داند. «مالینوسکی فرهنگ را اساساً یک واقعیت ابزاری می داند که وجودش آن را تبیین می کند، زیرا نیازهای انسان را به شیوه ای برطرف می کند که از هر گونه تطابق مستقیم با محیط فراتر می رود (9).»
فونکسیونالیسم نسبی:
مرتن نوع دوم فونکسیونالیسم که آن را نسبی نامیده ایم، تا حدودی در تضاد با فونکسیونالیسم بیش از حد مطلق مالینوسکی به وجود آمد. مقاله رابرت مرتن درباره «تحلیل فونکسیونی در جامعه شناسی» (10) را می توان به عنوان نقطه برجسته این تحول در نظر گرفت. با وجود این، مرتن به خود فونکسیونالیسم نمی پردازد، بلکه معتقد است که «نظرگاه فونکسیونی نه جدید است و نه محدود به علوم اجتماعی». او اظهار می دارد که حتی تحلیل فونکسیونی «در حوزه جامعه شناسی بسیار دیر آشکار شد، در حالی که در رشته های دیگر قبلاً تا حدود زیادی به کار گرفته می شده است». مرتن خود را آشکارا طرفدار فونکسیونالیسم می داند اما فونکسیونالیسم تجدید نظر شده و قابل انعطاف که کمتر به مطالعه سهم عناصر فرهنگی یا اجتماعی می پردازد و بیشتر به نتایج قابل مشاهده آنها توجه دارد. این تمایز اخیر را نباید بی اهمیت تلقی کرد. زیرا مرتن با تحلیل نتایج قابل مشاهده عناصر فرهنگی و نه سهم آنان، امیدوار است به مفهوم فونکسیون خصلتی کارکردی و تجربی و قابل استفاده بدهد که فونکسیونالیسم مالینوسکی - که بسیار مبهم است - فاقد آن بود. مرتن معتقد است که فقط این چنین است که فونکسیونالیسم می تواند نقشی را که به او نسبت داده می شود ایفا کند. این نقش را مرتن چنین بیان می کند: «تمامی علوم انسانی خواه زیست شناسی و فیزیولوژی، روان شناسی، اقتصاد و حقوق و خواه مردم شناسی و جامعه شناسی نقش اصلی فونکسیونالیسم را عملاً قرار دادن تفسیر امور بر پایه مطالعه نتایج آنها برای ساختهای وسیعتر در برگیرنده آنها می دانند» (11).نقد مالینوسکی توسط مرتن
مرتن انتقاد بجا و سازنده ای درباره فونکسیونالیسم مطلق مالینوسکی اظهار کرده است. او نشان داد که فونکسیونالیسم بر سه اصل موضوع قابل بحث استوار است:- اصل موضوع وحدت کارکردی جامعه، که می خواهد عناصر فرهنگی و فعالیتهای اجتماعی «برای کل نظام اجتماعی یا فرهنگی کارکردی باشند». مرتن قبول دارد که لازم است «هر جامعه دارای درجه ای از انسجام باشد»، اما به طور تجربی نشان می دهد که نمی توان - آن گونه که مالینوسکی معتقد است - ادعا کرد که همه جوامع چنان انسجامی داشته باشند که به برکت آن، هر فعالیت یا هر باور برای کل جامعه و تمامی اعضایش کارکردی یکسان داشته باشد. این اصل موضوع شاید در مورد بعضی از جوامع کوچک کهن که بسیار منسجم هستند قابل قبول باشد اما در مورد جوامع پیچیده، تفکیک شده و دارای خط کاملاً اشتباه است.
- اصل موضوع فونکسیونالیسم عمومی، که بر طبق آن هر عنصر فرهنگی یا اجتماعی دارای کارکردی است.
- اصل موضوع ضرورت، که می گوید هر عنصر فرهنگی یا اجتماعی ضروری است. مرتن نشان می دهد که اشتباه است اگر قبول کنیم هر عنصر فرهنگی لزوماً یک فونکسیون دارد و از این جهت ضروری است. با استفاده از مثالهای متفاوت، او اشتباهات (گاهی فاحش) تفسیر را که این دو اصل موضوع برای محققان پیش آورده است نشان می دهد. یافتن یک کارکرد به هر قیمت، برای هر عنصر فرهنگی می تواند گاهی تبیین دلبخواه یا انحرافی را سبب شود.
مفاهیم جدید کاربردی پیشنهاد شده توسط مرتن
بحث در مورد سه اصل مالینوسکی، عاقبت مرتن را به تکوین چهار مفهوم جدید فونکسیونی می کشاند، تا این اصول موضوع را نسبی گرداند و فونکسیونالیسم را معتدل تر و بخصوص کاربردی نماید. نخست مفهوم معادل فونکسیونی یا جانشینی فونکسیونی است. هرگاه بگوییم یک عنصر فرهنگی یا اجتماعی به این دلیل که وجود دارد پس ضروری است، این به معنای فراموش کردن آن است که نیاز اجتماعی واحد می تواند به وسیله عناصر فرهنگی متفاوت و گاهی قابل تعویض برطرف گردد. مرتن به منظور جایگزین کردن اصل ضرورت، «این تئورم اصلی تحلیل فونکسیونی را پیشنهاد می کند: همچنان که یک عنصر می تواند فونکسیونهای متعدد داشته باشد، یک فونکسیون نیز می تواند توسط عناصر قابل جایگزینی ایفا شود». بنابراین یک عنصر فرهنگی واحد می تواند با معادلهای متعدد یا جانشین فونکسیونی مطابقت کند. به عبارت دیگر هر عنصر فرهنگی خود می تواند به وسیله عنصر دیگری که مؤثرتر باشد جایگزین شود. مرتن بر این نکته تأکید می کند که «بعضی فونکسیونالیستها اغلب مترصدند که (مثلاً) نتیجه بگیرند که جادو یا بعضی از شعائر و باورهای مذهبی به دلیل تأثیرشان بر روحیه یا اطمینان خاطر فرد مؤمن، کارآ (فونکسیونل) هستند، حال آنکه ممکن است این اعمال جادویی، اعمال دنیوی قابل دسترس و مؤثرتری را بپوشانند و یا جایگزین شوند».این نظر آخر سبب می شود که مرتن دومین مفهوم را که البته به منظور تلطیف فونکسیونالیسم است - یعنی مفهوم «ناکارآ» - مطرح کند. در حالی که «عوامل کارآ، در میان نتایج مشاهده شده، عواملی هستند که در تطابق یا سازش با یک نظام معین سهمی دارند»، عوامل ناکارآ «عواملی هستند که تطابق یا سازش با نظام را مختل می سازند.» اگر مثال فوق الذکر در مورد مراسم یا باورهای جادویی یا مذهبی را در نظر بگیریم مشاهده می شود که بعضی از این شعائر یا باورها جایگزین ناخوش آیند یا زیانباری برای فعالیتهای قابل دسترس دیگر هستند که می توانند تأثیری بمراتب بیشتر داشته باشند. مثلاً، این مورد را در نظر بگیرید که هنوز هم در هند گاوها و میمونها، مورد احترام هستند و این اعتقاد چه نتایج نامناسب اقتصادی دربردارد. بنابراین بعضی از باورها و اعمال جادویی یا مذهبی می تواند نتایج ناخوش آیند و زیانباری برای فرد یا جامعه داشته باشد. بنابراین مرتن می گوید در اینجا بهتر است از مفهوم ناکارآ سخن گفت تا کارآ. البته محققان دیگری نیز خطری را که چنین تمایزی به همراه دارد و می تواند به آسانی قضاوتهای مبتنی بر ارش ضمنی از سوی مشاهده کننده را تغییر شکل دهد، متذکر شده اند.
بالاخره مرتن پیشنهاد کرده است که میان کارکردهایی که او «آشکار» و کارکردهایی که «پنهان» می نامد، باید تمایز قائل شد. «کارکردهای آشکار، کارکردهایی هستند که نتایج عینی دارند و سهمی در سازگاری یا تطابق با نظام ایفا می کنند و توسط مشارکت کنندگان در نظام شناخته و فهمیده می شود. کارکردهای پنهان طبعاً کارکردهایی هستند که نه فهمیده می شوند و نه خواستنی هستند». مرتن می افزاید که می توان از کارکردهای ناکارای آشکار و کارکردهای ناکارای پنهان سخن گفت. این تمایز به این معناست که در تحلیل کارکردی نظرگاه اشخاص در موقعیت یعنی کسانی که به یک جامعه معین تعلق دارند و می توانند کارکردهای آشکار فعالیتشان را بیان کنند، از نظرگاه مشاهده کننده که کارکردهای کارآ (یا ناکارآ) را کشف می کند که توسط اعضای جامعه نه ادراک و نه جستجو می شود می تواند تفکیک شود.
بدون شک، فونکسیونالیسم نسبی مرتن با مختصر تفاوتهایی همان است که از سوی اکثر جامعه شناسان جدید که ادعای فونکسیونالیسم می نمایند و بدان عمل می کنند پذیرفته شده است. به همین جهت شایسته دیدیم که بررسی مرتن را در اینجا به طور خلاصه بیاوریم زیرا هنوز هم سند عمده ای در پرونده فونکسیونالیسم به شمار می رود و نقل آن توسط طرفداران و مخالفان فونکسیونالیسم شاهد بر این مدعاست.
فونکسیونالیسم ساختی
سومین نوع فونکسیونالیسم که آن را فونکسیونالیسم ساختی نامیده اند از دیگر انواع بدین صورت متمایز می شود که این نوع فونکسیونالیسم به تحلیل عناصر فرهنگی و اجتماعی وابسته نیست بلکه نقطه آغاز تحلیل در اینجا جامعه است که به شیوه ای انتزاعی و جامع در نظر گرفته می شود. در اینجا این پرسش پیش می آید که کارکردهای اساسی که سبب حفظ بنیان و تحول جامعه می شود کدام است؟ این جستجو چیزی است که بدان بایسته های فونکسیونی (prerequis fonctionnels) یا الزامات فونکسیونی (imperatifs fonctionnels) گفته می شود. در اینجا دو نمونه از این نوع تحلیل کارکردی ارائه می شود. پنج جامعه شناس امریکایی (12) در یک مقاله مشترک فهرستی از نُه الزام فونکسیونی ارائه می نمایند. برای آنکه هر جامعه ای وجود داشته باشد و بماند باید موارد زیر در مورد آن صدق کند:1. کیفیات مناسب به منظور داشتن روابط ضروری با محیط فیزیکی و اجتماعی و به منظور باز تولید اعضا؛
2. تفکیک و مشخص کردن نقشها؛
3. شیوه های ارتباط؛
4. تمایل شناختی مشترک؛
5. مجموعه مشترک و متمایز اهداف؛
6. تنظیم و تعدیل وسائلی؛
7. تنظیم و تعدیل بیان عاطفی؛
8. اجتماعی کردن اعضا؛
9. کنترل مؤثر صور رفتار کجرو.
ماریون لوی در تحقیق و مطالعه جدید خود عاملی دیگری بر نُه عامل ذکر شده افزوده است و آن نهادی گردانیدن رضایتبخش (13) است.
تالکوت پارسنز به نوبه خود در یک سطح عمومی تر قرار می گیرد. از نظر او هر جامعه یا انتزاعی تر بگوییم هر نظام اجتماعی باید به چهار الزام فونکسیونی پاسخ دهد که عبارتند از:
- تعقیب اهداف؛
- ثبات هنجاری یا پنهانی؛
- تطابق با محیط فیزیکی و اجتماعی؛
- انسجام اعضا در نظام اجتماعی.
نتیجه گیری
به منظور کمک به فهم فونکسیون و فونکسیونالیسم در جامعه شناسی، بی فایده ندانستیم که نخست تمایزی بین تحلیل فونکسیونی (تابعی) که در تحقیقات به کارگرفته می شود و فونکسیونالیسم به معنای خاص کلمه به عمل آوریم و سپس تمایز بین سه نوع فونکسیونالیسم را بیان و بررسی کنیم. اگر جامعه شناسان به این تمایزات توجه می کردند، از بسیاری از مباحثات در این امور می توانستند اجتناب نمایند، یا حداقل این مباحثات مفیدتر می شد. به هر حال بهتر است دانشجوی جامعه شناسی این تمایزات را در ذهن خود حفظ کند. این تمایزات به او کمک خواهند کرد تا شایستگی مطالعات نظری یا تجربی را که فونکسیونالیسم ادعا می نماید بهتر ارزیابی کند و به تفسیرهای مبهم و پیچیده که از تحلیل فونکسیونی (تابعی) و فونکسیونالیستی (کارکردی) ارائه شده است صراحت بخشد.اما از مباحث متعددی که تحلیل فونکسیونی و فونکسیونالیستی برانگیخته است - بحثهای مفصلی که جای آنها اینجا نیست - یک نتیجه مهم می توان گرفت. فونکسیونالیسم و تحلیل فونکسیونی سهم زیادی در تأکید بر مطالعه جامعه به عنوان یک کلیت دارند و بر این باورند که هر پدیده را باید در ارتباط با این کلیت به عنوان زمینه طبیعی آن مورد بررسی قرار داد. فونکسیونالیسم بخصوص توجه را به بازشناسی روابط متقابلی که بین عناصر فرهنگی و جامعه وجود دارد معطوف می کند و در ضمن بر روابط بین هر عنصر و مجموعه اجتماعی - فرهنگی تأکید می نماید. از مالینوسکی و دورکیم تا پارسنز و دیگران، همان تأکید کلیت گرا دیده می شود که جامعه شناسی را هم در تحقیقات تجربی و هم در رشد وتوسعه نظری آن مشخص می نماید.
به علاوه جای تعجب نیست که چرا فونکسیونالیسم بسط مدل نظامند را در جامعه شناسی میسر ساخته است، زیرا همان طور که آلوین گولدنر متذکر می شود «اساس فکری تحلیل فونکسیونی در جامعه شناسی، مفهوم «نظام» است. اگر تحلیل مدلهای ادراک شده به عنوان اجزای نظامهای وسیعتر رفتار و باورها در نظر گرفته نشود، فونکسیونالیسم بی معنی خواهد بود. در نهایت می توان گفت که ادراک فونکسیونالیسم جامعه شناختی مستلزم دریافت و شناخت امکاناتی است که از مفهوم نظام نشأت می گیرد» (14).
تحلیل فونکسیونی به معنای ریاضی آن و فونکسیونالیسمهای مختلف که قبلاً برشمردیم نمی توانند به عنوان نقطه شروع اصل موضوع نظام اجتماعی را آنچنان که گولدنر بروشنی متذکر شده است در نظر نگیرند. زیرا تحلیل فونکسیونی و فونکسیونالیسم خواه صریح و روشن و خواه به طور ضمنی بر این فرض استوارند که جامعه یا پدیده های اجتماعی مورد مطالعه، اجزای یک نظام را ارائه می کنند و بر این مبناست که هدف جامعیت دهنده تحلیل فونکسیونی و هر نوع فونکسیونالیسم قرار می گیرد. به عبارت دیگر نیت مطالعه هر پدیده اجتماعی با توجه به زمینه هرچه جامعتر آن و در ارتباط با این زمینه معنی دار است. این نیت جامعیت دهنده در مفهوم ساخت و در ساخت گرایی که اکنون به بررسی آن می پردازیم نیز مستتر است.
پی نوشت ها :
1. می توان تعدادی از این مباحث را در کتابی یافت که مقالات اساسی امریکایی منتشر شده در مجلات متعدد را جمع آوری نموده است:
N. J. Demerath et Richard A. Peterson, System, Change and Conflict: A Reader on Contemporary Sociological Theory and the Debate Over Functionalism, New York, The Free Press, 1967.
2. Melford E. Spiro, "A Typology of Functional Analysis", Explorations, 1 (1953).
3. Emile Durkheim, Le Suicide, Presses universitaires de France, Paris, 1960, p. 223.
4. Emile Durkheim, De la division du travail social, Paris, Presses universitaires de France, 7e edition, 1960, p. 11.
5. Emile Durkheim, op. cit., p. 11-12.
تأکید از نویسنده است.
6. این اصطلاح را ما از ریمون بودون به عاریت می گیریم:
"Remarques sur la notion de fonction", Revue francaise de sociologie, VIII, 1967, p. 198-206.
7. B. Malinowski, article "Culture" dans Encyclopaedia of the Social Sciences, MacMillan, New York, 1931, volume 4, p.645.
8. B. Malinoswski, article "Anthropology" dans Encyclopaedia Britannica, Cite par Robert K. Merton, Elements de theorie et de methode sociologoque, Paris, Plon, 1965, chapitre III. Ce chapitre est la traduction francaise de "Manifest and Latent Functions: Toward a Codification of Functional Analysis in Sociology", paru originalement dans Social Theory and Social Structure, Glencoe, The Press, 1949.
9. Article "Culture", op cit., p. 645.
10. Merton, op. cit.
11. Merton, op. cit., p. III
عبارت تأکید شده از ماست.
12. D. F. Aberle, A. K. Cohen, A. K. Davis, M. J. Levy et F. X. Sutton, "The Functional Perequisites of a Society," Ethics, IX (janvier 1950), p. 100-111.
13. Marion J. Levy, The Structure of Society, Princeton University Press, 1952.
14. Alvin W. Gouldner, "Reciprocity and Autonomy in Functional Theory", dans Symposium on Sociological Theory, sous la direction de Llewellyn Gross, New York, Harper and Row, 1959, p. 241.