اتحاد نامقدّس میان صهیونیست های انجیلی و یهودی و خطر آن برای اسلام

بنیادگرایان انجیلی، که مسیحیت را با صهیونیسم در آمیخته اند، طایفه ای مذهبی- آمریکایی هستند که یک پنجم ملّت آمریکا را تشکیل می دهند. هم چنین گیل کیپل، در کتاب «یوم الله» و گریس هالسل، عقاید صهیونیسم انجیلی و یهودی را
سه‌شنبه، 3 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اتحاد نامقدّس میان صهیونیست های انجیلی و یهودی و خطر آن برای اسلام
اتحاد نامقدّس میان صهیونیست های انجیلی و یهودی و خطر آن برای اسلام

نوسینده: محمود النجیری
مترجمان: رضا عباسپور، قبس زعفرانی



 
بنیادگرایان انجیلی، که مسیحیت را با صهیونیسم در آمیخته اند، طایفه ای مذهبی- آمریکایی هستند که یک پنجم ملّت آمریکا را تشکیل می دهند. هم چنین گیل کیپل، در کتاب «یوم الله» و گریس هالسل، عقاید صهیونیسم انجیلی و یهودی را بر ملا کرده اند. انجیلی ها ایمان دارند که بازگشت دوباره ی مسیح میسر نخواهد شد، مگر آن که، پیش از آن، جنگ ها و بلایا و فساد و تباهی زمین را فراگیرد و فراتر آن که، باید جنگی هسته ای به وقوع بپیوندد که اکثر شهرهای جهان را نابود کند. در این جنگ، دو سوم یهود از بین خواهند رفت و یک سوم دیگر با مسیح، منجی خویش، ایمان خواهند آورد.
انجیلی های بنیادگرا بر این باورند که باید مملکت بزرگ اسرائیل تشکیل شود، چون این شرط بازگشت مسیح است. هم چنین باید هیکل سلیمان، بر ویرانه های مسجدالاقصی، ساخته شود. بنابراین، مدعی یاری یهود هستند، چون به اعتقاد ایشان، یهود ملّت برگزیده ی خداوند است. هر که آن ها را یاری کند، خداوند او را دوست خواهد داشت و که به ستیز با آن ها برخیزد، مقابل اراده و خواست الهی ایستاده است!
بر این اساس، مسیحیان صهیونیست ایمان دارند که باید بر سیاست خارجی آمریکا فشار آورد تا پیش گویی های عهد قدیم را، براساس برداشت های ایشان، محقق کند. آن ها خواهان ادامه ی یهود به فلسطین و الحاق هر چه بیش تر اراضی به اسرائیل هستند و ایمان دارند که کشتن اعراب، به دست یهود، عملی مقدس در راستای رضایت خداوند است. هم چنین خواهان ذخیره ی سلاح های هسته ای هستند و در مقابل منع تسلیحاتی ایستادگی می کنند، چون این برخلاف طرح ها و برنامه های خداوند، برای آینده ی جهان است!
به اعتقاد صهیونیست های انجیلی قدس شهری است که مسیح حکومت خود را از آن جا، بر سراسر جهان، می گستراند، به همین دلیل، کلیساهایشان، در ایالات متحده، بر دولت فشار می آورند، قدس را به عنوان پایتخت ابدی و یکپارچه ی اسرائیل به رسمیت بشناسد و از این جهت، «سازمان سفارت جهانی مسیحیت» را، در قدس تأسیس کرده اند که بر امر جلوگیری از بازگشت فلسطینی ها و اعراب به قدس تأکید کند.
آن ها تلاش دارند، این اصل را وارد ایمان ملّت آمریکا کنند که حمایت و تأیید اسرائیل مسئله ای اختیاری نیست، بلکه خواست الهی است و ایستادگی در مقابل اسرائیل، ایستادگی در مقابل خداست که خشم و غضب وی را به همراه خواهد داشت! این اعتقادات را ارتشی از مبشّران تبلیغ می کنند که به تمام دستگاه ها و وسایل تبلیغاتی، اطلاعاتی و آموزشی مجهز هستند. افزون بر این که سازمان ها و مراکز اقصادی، سیاسی، تحقیقاتی و سیاحتی انحصاری دارند که به ایشان، در دست یابی به اهدافشان، کمک می کنند، هم چنین کمک های هنگفتی جمع آوری و به اسرائیل فرستاده می شود تا به ساخت هیکل سلیمان و قتل عام و کشتار زنان و مردان، کودکان و پیرامون اختصاص یابد.
از جمله این وسایل و راه های تبلیغاتی تنظیم سفرهای مذهبی به اسرائیل است که گریس هالس، در یکی از آن ها مشارکت داشت و بخشی از کتاب خویش را به بر ملا ساختن خطرهایی اختصاص داد که آن را طیّ سفر کشف کرد. او عنوان می کند، راهنمای سفر می گفت:
«ما تلاش کردیم با اعراب دوست شویم، امّا تمام این مسلمانان تروریست هستند».
نویسنده یادآور می شود: «راهنمای سفر، در توضیحات خویش، وجود گروه ها و ساکنان مسیحی، در میان ایشان را نادیده می گیرد و از فلسطینی ها به گونه ای سخن می گوید که گویا همه ی آن ها دشمن خدا و ملت برگزیده اش هستند. عقیده ی بنیادگرایی مسیحی، در یک جمله، خلاصه می شود: اگر اعراب دشمنان اسرائیل اند، بنابراین دشمنان خداوند هستند».
آن گونه که نویسنده تبیین می کند، این عقیده، «وقوع فاجعه ای هسته ای را در پی خواهد داشت که به نابودی جهان می انجامد (1)».
از طرف دیگر، می دانیم، رهبران صهیونیسم، مانند دیوید بن گورین، ایزر وایزمن، مناخیم بگین، موشه دایان، اسحاق شامیر، ایگان آلون و آریل شارون (که بی شک آخرین آن ها نخواهد بود) رهبران سازمان ها و باندهای تروریستی بوده اند که اسرائیل را بر پایه ی آتش و خون بنا نهاده اند.
بنابراین، آن ها با جهاد و جهانیان از دید و منطق گروه ها و باندهای تروریستی برخورد می کنند نه رؤسا و رهبران کشورها در مقابل افکار عمومی جهان و تصمیمات و قطعنامه های سازمان ملل متحده، که به ندرت از سیاست توسعه طلبانه و تجاوزگرانه ی یهود انتقاد می کند، موضعی خصمانه و نژادپرستانه می گیرند. به عنوان مثال، بن گورین در مورد این تصمیمات و قطعنامه ها می گفت: «مهم آن چیزی است که یهود انجام می دهند، نه آنچه غیر یهود می گویند».
«گولد مایر» با وقاحت اعلام می کرد: «قطعنامه های سازمان ملل متحد، هیچ اهمیتی برای ما ندارد (2)» و در پی تصویب قطعنامه ی سازمان ملل متحد که صهیونیسم را یکی از اشکال نژاد پرستی به شمار می آورد، شامیر گفت:
«نمی توان به [سازمان] مللی توجه کرد که از پشت کوه آمده اند و خود را رهبران جهان به شمار آورده اند؛ چگونه این سازمانهای اولیه می توانند نظر مخصوص به خویش داشته باشد؟ سیلی که از سازمان ملل خوردیم، ضربه ای اخلاقی بود و باعث شد، بار دیگر ایمان بیاوریم که ما ملّتی از یک بافت و هویت هستیم (3)».
متأسفانه مسیحیان صهیونیست در این راه، مشوّق یهود هستند. آن ها معتقدند، قوانین وضعی اگرچه بر تمام ملل لازم الاجراست، امّا ماجرا تطبیق آن از سوی اسرائیل الزامی نیست و این مسئله فقط شامل اسرائیلی ها می شود، آن ها فقط باید به قوانین خداوند عمل کنند. به اعتقاد این بنیادگرایان، اگر خداوند یهود را بر فلسطینی ها ترجیح می دهد، این آموزه ی مذهبی باعث می شود، شهروندان مسیحی و مسلمان در فلسطین نادیده گرفته شوند و صرفا وسیله ی تحقق خواسته های الهی الهی باشند. (4)
بنیادگرایان یهودی که، دولت یهود را به رسمیت می شناسند، براساس دیدگاه خاص خویش، خواهان تشکیل دولتی یهودی اند که ملی گرایان و لائیک ها در آن جایی نداشته باشند و شریعت یهود بر سراسر دولت حاکم باشد- بنیادگرایان انجیلی نیز بر این نکته تأکید می کنند- با این حال «یهوداکوک» معتقد است، علی رغم بی دینی صهیونیست های لائیک، باز ایشان، در این دولت سهیم هستند. آن ها گروهی «هدایت شده ی فداکار» را تشکیل می دهند. به عقیده او، دولت اسرائیل، وسیله ی ناخودآگاه تحقق مشیت و خواست الهی است. خاخام کوک و شاگردانش معتقدند، ارتش دولت لائیک و دنیوی صهیونیستی مجری برنامه ی الهی است، (در حالی که، در جای دیگر، خاخام کوک می گوید، این دولت صرفا به دنبال تحقق اهداف نظامی خویش است) و هدف آن، مطابقت دادن مرزهای دولت با مرزهای سرزمین موعود است.
نفوذ بنیادگرایان حسّیدی و ارتدوکس یهودی، در دولت، در حال افزایش است. آن ها اعتقاد دارند، باید از تمام شیوه ها و راه کارها، برای استیلا بر زمین و الحاق آن با زور و قدرت استفاده کرد. هم چنین در مقابل خواسته های صلح و سازش مقاومت کرد و بر افزایش قدرت نظامی اصرار ورزید تا بتوان به انتظار مسیح موعود بود. به این منظور که ایشان را، در جنگ جهانی، علیه تمام جهانیان رهبری کند و حاکمیت یهود را بر همه ی انسان ها محقق سازد.
این بنیادگرایان معتقدند، باید در زمان جنگ های ویرانگر، به انتظار آن روز باشند. به همین دلیل، به ایجاد اوضاع و احوالی اقدام می کنند که به جنگ ها و نزاع ها دامن بزند، مانند کشتار نمازگزاران حرم ابراهیمی و تسریع تخریب مسجدالاقصی تا آتش جنگ جهانی برافروخته شود. چون اعتقاد دارند، خداوند برای [یاری] ایشان و از بین بردن دشمنانشان وارد جنگ خواهد شد. به این ترتیب، تلاش بنیادگرایان انجیلی با اهداف یهود و منافع تلاقی می کند. اگر دین رحمتی برای جهانیان است، در نظر بنیادگرایان مسیحی و یهودی وارونه می شود تا منبع تمایز و تبعیض میان ایشان و سایر انسان ها باشد. به این دلیل، می توان گفت، بنیادگرایی انجیلی، سیستم اعتقادی خاصی است که باعث سرفرود آوردن مذهب در مقابل نژاد، جنس، رنگ و اهداف دنیوی و مادی می شود، به گونه ای که، نجات و رهایی فقط مختص یاران و پیروان این نظام اعتقادی است و عذاب و کیفر خداوند ویژه ی مخالفان این نظام خواهد بود. بنابراین، به سمت وضع اصطلاحاتی سوق می یابد که تناقضات داخلی عجیبی با یکدیگر دارد. مثلا می گویند، برنامه ای الهی برای نابودی جهان وجود دارد و تخریب جهان شمول بر پا خواهد شد که خواست خداست و هر که با این نابودی و تخریب همگام شود و در وقوع آن تلاش کنند، به خداوند نزدیک تر است و هر که در مقابل آن ایستادگی کند، در مقابل خدا و اراده ی الهی ایستادگی کرده است و خداوند به قربان های بشری نیازمند است و دوستدار ریختن خون آن هاست!
در بنیادگرایی غربی، دین با هوی و هوس های سیاسی در آمیخته و پیرو آن شده است و به گونه ای شگفت آور مهاجرت و اسکان؛ اشغال و تجاوز؛ قتل و کشتار؛ بیرون راندن فلسطینی ها و برپایی دولت بنیادگرای یهود؛ تجسم زنده ی ایمان و اعتقاد به بنیادگرایی و چشم داشت های سیاسی در هم تنیده و توأم می شود، بدین ترتیب، در تأسیس رژیمی غاصب و تروریستی، ایمان صوفیانه و بنیادگرایی غرب، به «احیای اسرائیل» و تعجیل در فرارسیدن «عصر هزاره ی خوشبختی» منجر شد تا در عین حال، راه حلی برای رها شدن از یهود و مهاجرت دادن ایشان به فلسطین نوک پیکان مقابله ی غرب با شرق و دفاع از منافع سیاسی و اقتصادی غرب باشد.
همان گونه، که جنگ های صلیبی، مطامع و چشم داشت های استعماری خویش را زیر پوشش مذهب پنهان می ساخت، به همین ترتیب، جنبش های بنیادگرایانه انجیلی نیز، در پس متون تورانی و انجیلی و تفسیر ظاهری آن ها بر این باورند که مسلمانان دشمنان اسرائیل اند و فراموش می کنند یا خود را به نادانی و جهالت می زنند که مسلمانان به مسیح ایمان دارند و به ایشان، به عنوان یک پیامبر احترام می گزارند و منتظر بازگشت دوباره ی ایشان اند [هنگام ظهور مهدی موعود (عج) برای به اهتزار در آوردن پرچم یگانه پرستی در سراسر جهان] (5).
این جاست که دو بنیادگرایی مسیحی و یهودی با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند و هر یک از آن ها دیگری را وسیله و دستاویز برای تحقّق هدف خویش و خود را کانون برنامه الهی فرجام جهان محکوم به فنا معرفی می کند. این دیدگاه می گوید، جهان باید نابود شود تا روز موعود فرا رسد و بشر می تواند، فرارسیدن این قیامت را سرعت ببخشد.
به طور کلی، مهم ترین اصول و مبادی مشترک دو بنیادگرایی انجیلی و یهودی را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1. تأکید بر وعده ی الهی و این که سرزمین مقدّس از آن یهود است.
2. تأکید بر این که، فلسطین سرزمینی بدون ملّت، برای ملّتی بدون سرزمین است.
3. تأکید بر این که، بر پایی دولت عبری لازمه ی ظهور مسیح است.
4. تأکید بر این که، یهود ملّت خداوند هستند، هر که آن ها را دوست بدارد، خداوند نیز او را دوست خواهد داشت و هر که آن ها را مورد آزاد و اذیت قرار دهد، خداوند او را لعن خواهد کرد.
5. پیروی از شیوه ی تفسیر ظاهری متون عهد قدیم.
6. تأکید بر این که، اسرائیل فقط در مقایل قوانین خداوند (نه قوانین بشری) سر فرود می آورد.
7. پنهان شدن در پس متون مذهبی جهت تحقق اهداف سیاسی.
8. اعتقاد به این که قدرت و خشونت دو راه تحقّق اهداف اند.
9. اشتراک منافع و همکاری با دیگران در ارتکاب هر نوع گناه، بزه و تجاوز، مانند تلاش جهت تخریب مسجدالاقصی و برپایی هیکل سلیمان به جای آن.
10. ادعای این که، قدس یک پارچه پایتخت ابدی اسرائیل است.
11. هیچ یک از این این دو جریان به روز قیامت و بر انگیختگی و محاسبه براساس آنچه مسلمانان اعتقاد دارند، ایمان ندارد. امّا به جای آن به ظهور آن چیزی معتقدند که مملکت مسیحایی خداوند نامیده می شود.
12. اعتقاد به این که فلسطین میدان واپسین و مکان ظهور دومین مسیح موعود است.
نکته ی جالب این جاست که پیروان هر دو جریان به نادیده گرفتن حقوق مسیحیان، در فلسطین و حتی انکار حضور و وجود آن ها، (از آن جهت که عرب هستند)، با یکدیگر اتفاق نظر دارند. با این که مسیحیت در فلسطین زاده شد و حضرت مسیح، عیسی بن مریم (ع)، در این کشور چشم به جهان گشود و از همین جا دعوت خود را آغاز کرد و نیز با این که غرب، در موارد بسیاری، مدعی دفاع از حقوق اقلیت های مسیحی در شرق است و خواهان مراعات و حفظ این حقوق می باشد، با این حال، وقتی اسرائیل کلیسای «المهد» را محاصره می کند و راهبان آن را می کشد، غرب لب به سخن نمی گشاید.
پریس هالسل درباره ی مسیحیان می گوید:
«مسیحیان (فلسطینی) که از فلسطین مهاجرت می کنند یا بر اثر قلع و قمع و سرکوب (اسرائیلی) جان خویش را از دست می دهند، همان مسیحیانی هستند که، در طول تاریخ، حافظ کلیسای مادر بوده اند. آن ها اکنون با بدترین نوع آزار و قتل و کشتار، از زمان ظهور مسیح تاکنون، از زمان ظهور مسیح تاکنون مواجه هستند و فقط در صورتی که مسیح، به سان فالول، مبشر بنیادگرای انجیلی باشد، می تواند بر این گناهان چشم بپوشد، در غیر این صورت بر صلیب می میرد (6). فالول به قدس می آید، جائی که مسیحیان در کنار اویند، اما او آن ها را نادیده می گیرد. او چشم و قلب خود را بر روی مسیحیانی که، سال های سال، از زمان ظهور مسیح، در این جا زندگی کرده اند، می بندد (7) تا بدین وسیله رضایت صهیونیست ها را جلب کند».
«اصولاً هدف نظامی اسرائیل حاکمیت بر قلب و عقل مسیحیان آمریکاست. در صورتی که، اسرائیلی ها بتوانند، مسیحیان آمریکا را، نسبت به نادیده گرفتن ملت فلسطین و انکار حضورشان در آن سرزمین قانع کنند، در ان صورت، مسیحیان با آن چه اسرائیلی ها انجام می دهند، موافق و همراه خواهند بود» (8). ملاحظه می کنید، با چشم پوشی بر تاریخی مملو از نزاع های خونین و وحشتناک، میان یهودیان و مسیحیان، بنیادگرایان یهودی و مسیحی، علیه دشمن خیالی استراتژیک یعنی مسلمانان صلح جو ائتلاف می کنند.
این ائتلاف «نامقدس» خطر واقعی، برای جهانیان به شمار می آید، زیرا فقط از متون مذهبی، برای توجیه تجاوزات وحشتناک خویش، علیه اعراب و مسلمانان، استفاده ی سوء نمی کنند، بلکه از دستگاه ها و رسانه های تبلیغاتی، اطلاعاتی و تأثیرگذار بر مردم (که می تواند، در یک لحظه جهان را به جهنمی تبدیل کند و تنها خداوند از آن آگاه است) برخوردار است و سوء استفاده می کند.
درباره ی این خطر «گریس هالسل» می گوید:
«با این که مسیح خواهان تأسیس معابدی در قلوب و نفوس مردم بود، امام بنیادگرایان مسیحی اصرار دارند که خداوند علاوه بر این ها، خواهان تأسیس معبدهای ظاهری از چوب، سیمان و آجر در جایی است که اکنون دقیقا بناهای اسلامی در آن جا ساخته شده اند.
«پس از زیارت حرم شریف، این ترس وجود مرا فرا گرفت که اگر یهودیان غاصب و مسیحیان متعصب با آغاز جنگی (مقدس!)، علیه مسلمانان، به تخریب مقدس ترین اماکن اسلامی دست بزنند، باعث برافروخته شدن جنگ جهانی سوم و کشتاری هسته ای خواهند شد».
«در این حال، از خود سؤال کردم: آیا نادیده انگاشتن احساسات مسلمانان بیانگر بنیادگرایی مسیحی است؟ و آیا رهبران بنیادگرای مسیحی انجیلی درک نمی کنند یا نمی خواهند بفهمند که احساسات حدود یک میلیارد مسلمانان ساکن کشور جهان را تحقیر می کنند!؟ (9)».
با وجود این «توافق و ائتلاف ظاهری»، میان بنیادگرایی انجیلی و یهودی، زمینه های نفاق و اختلاف فراوان، در بین ایشان، به چشم می خورد و بی شک زمان برخورد میان این دو جریان دور نخواهد بود، به ویژه آن که یهود، به مسیح، عیسی ابن مریم (ع) ایمان ندارند و به رسالت او اعتراف نمی کنند. از جهت دیگر، آن ها در خارج فلسطین وفادار به کشورهایی نیستند که در آن زاده شده اند، بلکه داشتن شناسنامه ی اسرائیلی و وفاداری به اسرائیل، ورای تمام وفاداری های آن ها است. این خیانت ملی، باعث ایجاد شکاف و اختلاف نظر احتمالا قریب الوقوع، در میان این دو جریان و به طور کلی یهودیان و مسیحیان می شود، کشورهای خویش اند، آن ها به «اسرائیل» و فلسطین چون سرزمین مقدسی نگاه می کنند که مسیح از آن جا ظهور خواهد کرد و پیش از فرود آمدن دوباره و حاکمیت هزار ساله بر جهان، مؤمنان را با خود به آسمان خواهد برد.
اما مهم ترین اختلافات اساسی و عمیق این دو جریان که آهسته، آهسته زمانی به اوج خواهد رسید، این است که بنیادگرایی انجیلی از یهود می خواهد به مسیحیت درآیند، در حالی که یهود دولت خود را بر پایه هایی بنا می کند که تحقق چنین خواسته ای محال است. انجیلی ها از این جهت به اسرائیلی های کنونی به دید دیگر نگاه می کنند، برخی از آن ها، هنگام دومین ظهور مسیح، به آن حضرت ایمان بیاورند و برپایی دولت ایشان، باعث تحقق پیش گویی های کتاب مقدس شود که لازمه ی ظهور مسیح است، بنابراین، این ملت را برتر از خویش و ملت برگزیده ی خداوند تلقی می کنند.
به همین دلیل، ائتلاف نامقدس یهود و بنیادگرایی آمریکایی نمی تواند، از توافقات سیاسی اسرائیل و آمریکا در مجموعه ی اهداف امپریالیستی بر کنار بماند.بنیادگرایان انجیلی هر دو شیوه ی سیاسی و مذهبی را به کار می برند تا از رژیم صهیونیستی حمایت کنند و تا زمانی که چنین باشند در آمریکای بنیادگرا بسیاری هستند تا هزینه های اسرائیل را پرداخت کنند.
با این که هر دو جریان بر «بازگشت دوباره ی مسیح» اتفاق نظر دارند، با این حال، یهود از مسیح خویش سخن می گویند که جز یهود (سایرین، از مسیحیان، مسلمانان،... تا مشرکان) را نمی پذیرد و تمام آن ها را ملل بت پرستی به شمار می آورد و معتقدند، اگر هم مسیح دیگران را بپذیرد، آن ها بنده و کنیزه او و یهودیان خواهند بود. مسیحیان نیز معتقدند، مسلمانان،بت پرست و کافرند و مسیح آن ها را به حضور نخواهد پذیرفت و آن ها به مسیح ایمان نخواهند آورد، بلکه به جنگ با یهود (مملکت خداوند) و مسیح بر خواهند خواست، اما مسیح آن ها و نسل ایشان را از بین خواهد برد و شهرها و کشورهایشان را نابود خواهد کرد؟!
بنابراین پروتستان ها تلاش کردند و میان مسیحیان و یهودیان سازش به وجود آوردند تا هر یک از دو گروه به انتظار مسیح خویش باشد، به اعتبار این که این بازگشت، هر دو گروه را زیر سایه ی «منجی ایشان» گرد خواهد آورد. اما این یک رؤیا بیش نیست، آن ها به خوبی از تاریخ یهود و برخورد آن ها با مسیح آگاه اند، آن ها در واقع به انتظار حضرت مسیح، عیسی بن مریم (ع)، نیستند، بلکه منتظر مسیح دیگری هستند، چون اگر می خواستند به او ایمان بیاورند، همان بار اول به او ایمان می آوردند. یهود و این انجیلی ها فراموش می کنند یا خود را به فراموشی می زنند که مسلمانان، امتی هستند که به خدای یکتا و پیامبری مسیح (ع) ایمان دارند و آن ها نیز منتظر ظهور مجدد او در آخرالزمان هستند و بی شک خواست و تدبیر الهی بر این قرار گرفته است که هر یک از سه ملت، جمعه ها، شنبه ها و یک شنبه ها منتظر بازگشت مسیح خویش باشند.
ما مسلمانان به یک مسیح ایمان نداریم، بلکه معتقد به دو مسیح هستیم. یکی مسیح راستی و درستی که عیسی بن مریم (ع) است و دیگری مسیح گمراهی و ضلالت یا «مسیح دروغین»! به اعتقاد ما مسلمانان ابتدا مسیح دروغین ظهور خواهد کرد و این مسیح یهودیان است. او همراه و همگام خواسته های بیمار و اهداف گمراه و کرده های نادرست ایشان است و طبیعی است که اصل ضلالت و گمراهی در یک جناح قرار گیرد و بدین وسیله یهود جنگی به رهبری مسیح دروغین علیه، عیسی بن مریم (ع) و یاران او تدارک ببیند.
اعتقاد ما مسلمانان، با اعتقاد این افراد تفاوت دارد. این بازگشت نزدما بازگشتی روحی بشری است. [مسیح حقیقی،] «خدای جنگ!» و خواهان قربانی شدن انسان ها و راه افتادن خون و تخریب زمین نیست. آن مسیح بنده ی خداست و به سان همه ی مسلمانان به خداوند و یکتایی او ایمان دارد و یار و یاور دین خداست. او آن موجود ناپاک را می کشد و صلیبی را که یهود با آن، او را مصلوب کردند پس خواهد گرفت و به عنوان یک پیامبر نزد خداوند باز خواهد گشت.
ایمان و اعتقاد به مسیح، عیسی بن مریم (ع) و این که او پیامبر خداست و روحی است که خدا آن را درون مریم (ع) دمید و این بخشی از اعتقادات مسلمانان را تشکیل می دهد و بازگشت مجدد او را برای اهل زمین مبارک و میمون است و ایم مسئله ی جدایی ناپذیر از ایمان مذهبی ماست. با کمال تأسف، ملاحظه می کنیم، اعتقادات بنیادگرایی، در برخی از کلیساهای شرق نفوذ کرده اند. به همین منظور «مجلس کلیساهای خاورمیانه» اطلاعیه هایی صادر و در آن به اهداف گروه های تبشیری و تبلیغی این گونه اشاره کرد:
«حرکت مبلغان و مبشران، در قرن نوزدهم، با انگیزه ی صدور فرهنگ و ارزش های غربی به خاورمیانه صورت می گرفت و در برخی موارد باعث می شد، مبشر انجیل و تمدن، هر دو باشند و این با تمدن اروپایی- آمریکایی مترادف بود، زیرا بعضی از ایشان اعتقاد داشتند، کلیسای حقیقی و واقعی در خاورمیانه وجود ندارد. حتی منکر این موضوع بودند که مسیحیت و تورات از خاورمیانه سر برآورده است و اعتقاد داشتند، که مبلغان غربی، مسیحیت را به خاورمیانه و شرق عرضه داشته اند، برخی از ایشان نیز به وجود کلیساهای خاورمیانه اعتراف داشتند، اما اظهار می داشتند که این کلیساها به اندازه ی لازم مسیحی نیستند؟».
با نفوذ این بنیادگرایی غربی (در میان بعضی از مسیحیان شرق) مردان کلیسا و فرهیختگان و اندیشمندان ملی گرای مسیحی تلاش خویش را بر تبیین اهداف واقعی این جنبش متمرکز کردند و کلیسای انجیلی مصر، تبرای خویش را از این عقیده ی بنیادگرایانه اعلام کرد و برخی از قبطیان کتاب هایی در این زمینه به رشته ی تحریر در آوردند، از جمله کتاب «مسیحیت و جنگ: داستان بنیادگرایی صهیونیستی و آمریکایی و نزاع بر خاور اسلامی»، نوشته دکتر رفیق حبیب (10)؛ یا کتاب کشیش «اکرام لمعی» تحت عنوان «آیا میان بازگشت یهود و ظهور مجدد رابطه ای موجود است» در آن بیان کرده است که چگونه این عقیده می تواند، یاران و پیروان خویش را به زحمت بیندازد و به کشورهایشان خیانت وادار سازد. وی می گوید:
«در واقع، تأثیر این عقیده، در یاران و پیروان خویش، بسیاری از آن ها را، دچار بحران های فکری و اخلاقی کرده است. در دیداری با یکی از مسیحیان مؤمن به این عقیده، او اظهار داشت که از بحران های درونی در عذاب است. زیرا اگر فرمان جنگ، علیه اسرائیل صادر شو، او به حکم دفاع از کشورش؛ باید وارد این جنگ شود چون ملی گرایی است که کشورش را دوست دارد. در همان حال، اعتقاد دارد، می بایست به اسرائیل کمک کرد. چگونه، با این اوضاع و احوال، او به احساسات حویش درباره ی کشور خود توجه کند؟! در حالی که در همان زمان، به عقاید خویش پای بند است. آیا آرزوی یاری به اسرائیل- قاتل دوستانش و برادرانش و نیز عامل اصلی بحران های اقتصادی و اجتماعی فروپاشی و سقوط بسیاری از ارزش های انسانی و اخلاقی جامعه اش- را در سر بپروراند یا این که به سان یک وطن پرست از اسرائیل متنفر باشد و بدین وسیله برخلاف برنامه ها و خواست خدا عمل کند... (11)».
کلیسای شرقی که از ماهیت دهوت های بنیادگرایانه صهیونیست ها مطلع است، مقابل این نفوذ ها ایستادگی می کند و مجلس کلیساهای خاورمیانه، اطلاعیه هایی صادر می کند که پاسخی منطقی به اطلاعیه ای است که رهبران مسیحیت صهیونیستی، در کنگره ی سال 1985م، سوئیس منتشر می کنند:
«ما از مسئولیت خویش در قبال طوایف و فرقه های مسیحی و افکار عمومی جهان آگاهیم. ما تأکید می کنیم، این گردهمایی علی رغم اشارات مذهبی بسیاری که دارد، اهدافی سیاسی در سر می پروراند. ما سوء استفاده از تورات و احساسات مذهبی را جهت مشروعیت و قداست بخشیدن به تأسیس دولت و سیاست های آن محکوم می کنیم.
این موضوع شامل کلیسای کاتولیک نیز می شود. این کلیسا هم چنان مخالف اعتقادات بنیادگرایان انجیلی، پروتستانی است و معتقد است، این اعتقادات اساس و پایه اعتقادات مسیحیت را تهدید می کند و هم چنان منادی این عقیده است که یهود پایان یافته است و خداوند یهود را به جرم به صلیب کشیدن مسیح، به بابل تبعید کرد و این مجازات ایشان بود. پیش گویی های مذهبی بازگشت به فلسطین محقق شده اند که همان بازگشت یهود از بابل است و این بازگشت عملا به دست کوروش، امپراتور پارس، به وقوع پیوست و کلیسای کاتولیک و کلیساهای شرقی هم چنان تفسیرهای یهودی شده ی جنبش بنیادگرایی پروتستانی را رد می کند.
با این حال که واتیکان بارها برپایی دولت غاصب یهود را، در فلسطین، رد کرده است، اما این اواخر، شاهد تغییر مواضع این کلیسا، در قبال یهود، هستیم. به گونه ای که یهود را از کشتن مسیح مبرا کرد و آشتی دیپلماتیکی میان واتیکان و دولتی که همیشه آن را رد می کرد، برقرار شد.
این هشداری است که از نفوذ صهیونیستی- بنیادگرایی در کلیساهای خاورمیانه غفلت نکنیم و از تفاسیری که بر اثر تغییرات سیاسی و مرحله ی صلح یا تسلیم در مقابل امر واقع، که اشغال گر و متجاوز برای تثبیت خود بر آن تأکید می کند فریب بخوریم. چنان که کلیسای قبطی مصر و کشیش ملی گرای فرهیخته و آگاه و مسئول و گران قدر آن، «پاپ شنودة سوم»، کشیش «کرازه المرقیسة» عمل کرده است.

پی نوشت ها :

1. پیش گویی و سیاست، همان، صص: 72-77.
2. صهیونیسم از زبان رهبران آن، نئونیل داویانی، دارالثقافه، 140، ص 45
3. 49. پرونده ی اسرائیل: پژوهشی در صهیونیسم سیاسی، روژه گارودی، دارالشرق، قاهره، 1403، ص 82.
4. پیش گویی و سیاست، همان، ص 74.
5. در اسلام احادیث بسیاری پیرامون ظهور و بازگشت مجدد مسیح وجود دارد، از جمله در نهایة البدایة و النهایة از ابن کثیر و التذکره از قرطبی.
6. به عقیده ی صلیب کشیده شدن حضرت مسیح ما مسلمانان اعتقاد نداریم.
7. بی شک مسیحیان، در این سرزمین، تاریخی دیرینه و بیش از هزار و چهار صد ساله دارند.
8. پیش گویی و سیاست، همان، ص 82.
9. همان، ص 100 و مسلمانان هم اکنون یک میلیارد و پانصد میلیون نفر هستند و طبق برآورده های رشد و افزایش طبیعی جمعیت تا سال 2050 مسلمانان نیمی از جمعیت جهان را تشکیل خواهند داد.
10. ناشر، یا فاللدراسات، قاهره، 1411.
11. ناشر، یا فاللدراسات، قاهره،1410، صص4-5.

منبع: نجیری، محمود؛ (1387)؛ آرمگدون؛ ترجمه رضا عباسپور و قبس زعفرانی؛ تهران؛ نشر هلال.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.