آمدن زرتشتیان به ژاپن

در تاریخنامه نیهون شوکی Nihon Shoki که تألیف آن را شاهزاده تونه ری Toneri و دیگران در سال 720م. به انجام رساندند و یکی از قدیم ترین روزنامه های تاریخی ژاپن است، چنین می خوانیم:
پنجشنبه، 5 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمدن زرتشتیان به ژاپن
آمدن زرتشتیان به ژاپن

نوشته: گیکیؤ ایتو
مترجم: هاشم رجب زاده



 

در تاریخنامه نیهون شوکی Nihon Shoki که تألیف آن را شاهزاده تونه ری Toneri و دیگران در سال 720م. به انجام رساندند و یکی از قدیم ترین روزنامه های تاریخی ژاپن است، چنین می خوانیم:
«1- در ماه چهارم سال 5 فاکوُتی Fakuti( 654م)در عصر امپراتور کؤتوکوُ(Kotoku، فرمانروا در سالهای 645 تا 654م) از سرزمین توکوارا Tokwara دو مرد، دو زن[ و] یک دختر«شاوه» sawe که گرفتار توفان دریا(‌و کشتی شکستگی) شده بودند، به دست امواج به ساحل ولایتِ فیموکا Fimuka( که بعد هیوُگا Hyuga خوانده شد)‌رسیدند.
2- روز 3(2) ماه هفتم سال 3(657م) عصر ملکه سایِمی(Saimei فرمانروا در سالهای 655 تا 661م) از سرزمین توکوارا دو مرد( و)چهار زن به دست امواج به ساحل(ایالت) تیکوسیTikusi رسیدند. اینان گفتند:« ما خدمتگزاران ناچیز ملکه، نخست به دست امواج به جزیره آمامی Amami رسیدیم.» پس ملکه به استقبال آنان فرستاد.»
روز 15 آن ماه علیا حضرت ملکه تندیسی از کوه سوُمه روُ Sumeru در معبد آسوُکا Asuka برپا داشت، و مراسم نیایش بودایی اوُرابون Uranbon برگزار کرد،(و) آن شب ضیافتی برای مردم آمده از توکوارا (برابر ضبطِ نسخه دیگر، مردان داراDara)داد.
3- روز 10 ماه سوم سال 5(659م) همان دوره،‌«مردِ آمده از توکوارا همراهِ زن(خود) بانویِ «شاوه» برای ادای احترام( به کاخ ملکه) آمد».
4- روز 16 ماه هفتم سال6(660م) «مرد اهل توکوارا، کنزو فاسی داتیا Kenzu Fasi Datia، که مشتاق بازگشتن به کشورش بود، درخواست کرد کسانی به بدرقه او فرستاده شوند، و گفت:« آرزو دارم که از آن پس در دربارتان خدمت کنم. از این رو همسرم را به گواه( این نیت) اینجا باز می گذارم». آنگاه او همراه چند ده تن پیروان خود به راه دریای باختری روانه شد.»
5- روز 1 ماه یکم سال4(676م) عصر امپراتور تِمّو(Temmu فرمانروا در سالهای 672 تا 686)-«... و دختر شاوه sawe(و) دختر داراDara طرایف و بدایع آوردند و (به پیشگاه امپراتور)‌پیشکش کردند».
کسانی که در بندهای 1 و 2 از آنها یاد شده است به احتمال بسیار سوار بر یک سفینه روانه ژاپن بودند؛ اما بر اثر کشتی شکستگی در دو گروه جداگانه به کناره های ژاپن رسیدند؛ یک گروه به فیموُکا Fimuka( هیوُگا Hyuga)و گروه دیگر به تیکوُسی، دروازه غربی خاک اصلی ‌آسیا به دربار یاماتو Yamato( دربارِ ژاپن آن روزگار).
گروه یاد شده در بند 2، به علت سهولتِ جغرافیایی، زودتر از گروه بند 1 پذیرفته شدند؛ و این پذیرایی دربار نشان می دهد که آنان از مردم عادی و دونپایه نبودند، و نیز از اهالی جزایر توکارا Tokara یا تاکارا Takara در جنوب ناحیه کیوشوُ Kyushu( جزیره جنوب غربی ژاپن) نبودند(3).
بویژه درباره دخترِ«شاوه»/ شاه( در بندهای 1 و5، که در بند 3 بانوی شاه یاد شده است) همه اهل تحقیق(4)«شاوه» را همان شهرِ سراوستی Sravasti هند( ماهِت Mahetکنونی) یافته و شاوه را «زنی از سراوَستی» دانسته اند. نام این شهر با ضبط چینی آن (She-weiguo(5 یا She-wei cheng) آشنا به نظر می آید، زیرا که شماری بسیار از سوتراها با این عبارت آغاز می شود...:« آورده اند که روزگاری بودا در سراوَستی، در بیشه یه تا Jeta( ساهت Sahet کنونی) در باغ آناتاپیندادا Anathapindada می زیست». پایتخت کوسالای شمالی را با یکی از دو نشانه نگارشی چینی و با افزودن (guo) یا (cheng) به آن می نویسند، در جایی که در تاریخنامه نیهون شوکی Nihon Shoki هیچ نام با چنین پسوند و افزوده هایی دیده نمی شود و فقط جزء نخستین( دو نشانه نگارشی) آمده، و این نکته از نظر محققان یاد شده دور مانده است.
سپس می رسیم به مسأله لفظ توکوارا، که این را از دیرباز با تخارستان Txarestan تطبیق می کردند، هرچند که بتازگی دریافتهای تازه ای فرانهاده شده است. استاد ریزوء تاکه اوُچی Rizo Takeuchi(6) انطباق توکوارا با پیاگوئو Tokwara-Piaoguo را مطرح ساخت، با استناد به تاریخنامه شین- تانگ- شوُ Xin-tang-shu که شِه- وی She-wei را در شمار هیجده مملکت تابع یا خراجگزار پیؤ- گئو( Piao-guo)Pyu-guo، که قبیله پیُو Pyu آن را در ناحیه مرکزی رودخانه ایراوادی بنیاد کرد و پایتختش پرومه Prome بود، قلمداد کرده است. استاد میتسوُدا اینووه Mitsusada Inoue از طریقی دیگر ربط توکوارا با پادشاهی دوارَواتی Dvaravati را که در نواحی پایین رودِ منام Menam قدرت و شکوهی یافت، ارائه نمود. به تعبیر او، نیهون شوکی از یک سوُ نامهای چهارگانه و از سوی دیگر یکی( دومین) از این نامها را برای یک کشور واحد یاد کرده، که شبیه است به مورد دوارَواتی که با دو نگارش جداگانه نموده شده است، در جایی که « تخارستان» Toxarestan همه جا با مصوت اول و با لفظ هایی مانند To-hua-la و To-hua-la و Tau-kto-la یاد شده است.(7)علاوه بر این، استاد اینووه با استناد به مقاله پرفسور تاتسوُرو یاماموتو(8) Tatsuro Yamamoto، که در آن یادآور شده است که پادشاهی دوارَواتی سرزمین داگون Dagon( دا- هوان، Da-huan، رانگوُن Rangoon امروز) را که در غرب با تامیل Tamil( هند) و در شمال با پیوُ- گوُئو Pyu-guo همسایه بود خراجگزار خود داشت، انتظار داشت که از راه شناخت( هویت) توکوارا- دوارَواتی شرح و تعریفی منطقی از پیوند نزدیک میان این مردم و زنی از شاوه- سراوَستی Sawe-Sravasti هند فرانهد. با اینکه فاصله دورتر میان تخارستان و ژاپن زمینه این نظریه تازه اوست(9)، همان رسیدن به ژانگ- آن Zhang-an سررشته مسیر تخارستان به ژاپن را به دست می دهد. نیز، دلایل قطعی در دست داریم که این مردمِ ایرانی- تخاری به ژانگ- آن آمدند؛ چنانکه در سنگ نبشته Da-qin jing-jiao liu-hang zhong- guo bei( مورخ 781م) مار یزد- بوزید Mar Yazd-bozid، نسطوری ایرانی، به ما می گوید که پدر متوفای او، میلیس Mylys، از مردم بلخ Balx، تخارستان Toxarestan، به منظور موعظه کردن برای امپراتور به چین آمد. Mylys را می توان به جای Milis که قرائت قدیم آنست و معنی ای نمی دهد، Mihr-ayas خواند.
بدینسان، تشخیص قدیم هیچ دشواری را، یا دست کم دشواری ای بیش از آنکه نظریه های تازه مطرح شده در بردارد، پیش نمی آورد. اما مسأله اینجاست که «شاوه» را چگونه باید معنی کرد. اگر آن را به معنی سراوَستی Sravasti بگیریم، به ظاهر هیچ ربطی میان سراوَستی و توکوارا Tokwara که در نیهون شوکی آمده است دیده نمی شود. فقط هنگامی که « شاوه بانو»‌از همان نخست با گروه« مردان و زنان توکوارا» مرتبط باشد، بسیار طبیعی می نماید که این زن با دیگر اهل توکوارا از چین، از کره یا از شبه جزیره هندوچین به مقصد ژاپن به کشتی نشسته باشد. در واقع هم، نگارنده از این بخش از نیهون شوکی چنین درمی یابد که این مسافران همه از کشور واحدی آمده بودند. در این حال، «شاوه» نباید نام جا باشد. در غیر این صورت باید از محلی هم که دیگر مردان و زنان از آنجا آمده بودند یاد شده باشد. پس، یگانه راهِ بیرون آمدن از تنگنا و رسیدن به راه حلی این است که «شاوه» را ضبطی از همان کلمه شاه sah در زبان ایرانی میانه بگیریم(10)، که به معنی «پادشاه» است. «شاوه دخت»، با تعبیر دخترِ«شاوه»، فقط «دختر پادشاه یا، به فارسیِ میانه، شاه دخت/ شاه دُختک را می رساند، که گویای درست و منطقی تطبیق توکوارا در عبارتِ آمده در نیهون شوکی با تُخارستان است.
اینک باید گفت که تُخارستان در میانه سده هفتم میلادی، در سال 32 هجری( از 12 اوت 652 تا 1 اوت 653م)(11) به دست عربها فتح شد. قندُوز مقرّ تو- هو- لوُ یبگو ووُ- شی- بو Tu-huo-luo Yabgu Wu-shi-bo شد، و او از سال 3 دوره یونگ- هؤیی Yong-hui( 652=م)تا دست کم سال 2 دوره لین-دِه Lin-de(=665م) بر تُخارستان فرمان راند(12). پیشتر، تخارستان یک چند زیر حکومت یَبقوُ خاقان Yabgu Xayan از ترکان غربی یا خی- تو- ژوه Xi-tu-jue بود. یبقو تونگ Yabgu Tong( سالهای حکومتش 617؟ تا 630) پسر بزرگتر خود به نام تاردوُ Tardu را شاد sad قُندوز ساخت؛ و این حکمران را پسر وی به زهر کشت تا جانشینش شود. این واقعه را خوان زانگ Xuan Zang در راه خود به هند شاهد بود(؟) و او در راه(بازگشتنش؟)به چین( 643م) پسر تاردوُ را در مقام یبقوُ دید(13)؛ اما پس از مرگ تونگ یبقوُ قدرت ترکان غربی رفته رفته رو به ضعف گذاشت و آنان منشعب شدند و در مدت بیست سال پس از آن دست کم هشت خاقان در شرق و غرب این سرزمین برخاستند. ترکان غربی در سال 2 دوره خیان- کینگ Xian-qing( = 657م) که ایشبارو خاقان Isbaru Xayan( فرمانروا در سالهای 651 تا 657) به دست سردار چینی به نام سوُ- سی- یه Su-si-ye در تاشکند اسیر شد، سرنگون شدند. عروج و افول قدرت آنها می بایست بترتیب موجب افزایش و کاهش نفوذشان بر تخارستان شده باشد. در واقع هم طبری یا منابع دیگر ما را آگاهی نمی دهند(14) که اندک زمانی پیش از حمله تازیان که یاد شد، فرمانروای پیشین و سَلف ووُ- شی- بؤ Wu-shi-bo در مقام شاد sad یا یبقوُ در قندوز چه کسی از خاندان اسینا Asina یا دیگری بود که، در آن هنگام، باستقلال یا نیمه مستقل از ترکان باختری، قندوز را زیر سلطه خود داشت. این ساکت بودن منبع، نگارنده را به این استدلال وامی دارد که این فرمانروا به احتمال ایرانی نژادی بوده است با عنوانِ« شاه»، که به گمانم با «داتیا» Datiaیِ‌ یاد شده در بند 4 بالا پیوند دارد. این نامِ «داتیا» شاید که از واژه فارسی میانه دارای Daray ریشه گرفته است، نه از لفظ سانسکریت داتا Datta( به معنیِ «داده»)، که به احتمال قوی اگر چنین بود با نشانه نگارشی دیگری نوشته می شد؛ و نیز «داتا» هم در جای نام شخص معنی نمی دهد. ضبط احتمالیِ Dar با نشانه نگارشی نتیجه آوانویسی واژه سانسکریت dhar در زبان چینی با نشانه نگارشی خاص است، چنانکه در نگارش نام دارما dharma( بودا) می بینیم. در این وضع، عبارت یاد شده در بند 4 را چگونه باید تعبیر و معنی کرد؟
یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در سال 651م. نزدیک مرو کشته شد. از او دو پسر به نامهای وهرام و پیروز، و سه دختر ماندند(15). پیروز که در سال 636 به دنیا آمده بود(16)در سال 670 به ژانگ آن Zhang-an( در چین) آمد، و تا سال 673 در اینجا ماند؛ و گفته اند که در سال 677 درخواستی برای تأسیس یک معبد زرتشتی( بو-سی-سی Bo-si-si)(به امپراتور چین) تسلیم کرد.(17) چنین می نماید که او در اواخر سده هفتم میلادی درگذشت، و پسری به نام نرسه(نی-لی-شی Ni-li-si) (18)از وی بازماند.
نرسه نیز همچون پدر خود تلاش نافرجامی برای بازگرفتن ایران از تازیان کرد، اما در سال 707م. شکست خورده به ژانگ- آن Zhang-an بازگشت.
درباره تلاشهای پیروز، در بندهشن(19) چنین می خوانیم:
Ka xwadayih o Yazdgerd mad 20 sal xwadayih kard eg Tazigan pad was maragih o Eran sahr dwarist hend Yazdgerd pad karezar abag awesan ne skoft o Xwarasan ud Turkestan sud asp ud mard 1 [w]ayarih xwast u-san anoh ozad
« و هنگامی که پادشاهی به یزگرد(سوم) رسید، پس از بیست سال که او فرمانروایی کرد، شماری انبوه از تازیان به ایرانشهر تاختند. یزدگرد در نبرد با اینان تابِ ایستادگی نیاورد؛ به خراسان و ترکستان رفت، و به اسب و رزمنده یاری خواست. اما در اینجا(او را) کشتند».
pus i Yazdgerd o Hindugan sud spah gund awurd pes az madan 1 o Xwarasan uzid an spah gund wisuft Eran sahr pad Tazigan mand
«پسر یزدگرد به هند رفت و سپاه و رزمندگانی با خود آورد. او پیش از رسیدن به خراسان بیرون شد(uzid)؛ آن سپاه و رزمندگان پراگندند، و ایرانشهر در دست تازیان ماند.»
هرسفلد E.Herzfeld این پسر یزدگرد را که بندهشن نام او را نیاورده همان پیروز دانسته است(20). این چالش برای شاهزاده فیروز که در آن هنگام 15 سال داشت(21)، بی یاری گرفتن از دیگران بسیار دشوار و بیرون از حد توان می نماید، و این نگارنده گمان دارد که یاری رسانِ فیروز همان دارای(Daray)بوده است. این تلاش (برای گرد آوردن سپاه) می بایست از همان روزها که یزدگرد هنوز در خراسان بود آغاز شده باشد؛ اما دارای با شنیدن از مرگ شاهنشاه، همراه ولینعمت خود، پیروز، و دیگران پیروان او و در آن میان به احتمال بسیار دخترِ خود وی( دختر شاوه) گریخت و به ژانگ- آن Zhang-an پناه برد. نگارنده لفظ uzid(wcyt)( در بندهشن) را به «بیرون شد» برگردانده است. این واژه برابر معمول به معنی«درگذشت» می آید؛ اما از آنجا که از لفظ uz-i مشتق است می تواند به معنی «گریخت، یا ناپدید شد» نیز باشد. در روایتی از بندهشن به قرینه کلمه، ozad که پیش از آن آمده، به اشتباه لفظ wct آورده شده است که باید به wc<y>t=uzid اصلاح شود.
اکنون بازگردیم به عبارت دشوار«... کِنزوُ فاسی داتیا(22)...»، که آن را نمی توان به گونه ای دیگر تعبیر کرد؛ چنان که «کِنزو» دو مفهوم را می رساند: 1- k'ien-dug که به ظاهر تلفیق و سازشی است میان
k'ien-t∂k و hen-dug، هر دو به معنی Hindug(an)، که مراد همان سرزمین هند است. پس می توانیم این عبارت را در پیوند با سخن بندهشن که در بالا آورده شد این گونه معنی کنیم:« مردی از تخارستان: دارای ایرانی که در هند مانده یا از هند آمده بود». برای عبارتِ« که در هند مانده بود» بنگرید به ارداویراف نامک، از:
Arda Wirab Namag,I:
ud pas gizistag Ganag Menog druwand guman kardan 1 mardoman pad en den ray an gizistag Aleksandar 1 Hromayig 1 Muzrayig-manisn wiyabanenid
« و پس از آن Ganag Menog، آن دیو نفرین شده، برای آنکه مردم را نسبت به این آئین بدگمان کند آن اسکندر ملعون رومی را که در مصر مانده بود بفریفت».
2- لفظ دیگر در این عبارت قندوز را می رساند، جایی که دارای Daray ایرانی به احتمال بسیار شاهِ آن بود.« شاه» چنانکه از سنگ نبشته نقل شده در زیر، که در آن از پسر شاپور اول با نام Maisan sah یا شهریارِ Mesene یاد می شود، عنوانی بود که شهریار داشت. اگر دامنه استدلال را گسترش دهیم، می توانیم دارای را شاهِ تخارستان که نشستنگاهش قُندور است- تخارستان شاه، هر چند اسمی و خودنشانده- بدانیم. آنگاه عبارتِ تاریخنامه ژاپنی را می شود چنین معنی کرد:« مردی از تخارستان:« دارای» ایرانی از قُندوز».
در هریک از این دو صورت، «دارای» به احتمال قوی می بایست پرویز را در تلاشش برای رهانیدن پدر خود، یزدگرد سوم، از دشواریها یاری کرده باشد.
نامِ «دارای»(Darayaw)(23و در فارسی باستان Darayava<h>u) از نظر لفظی با نژاد شاهنامه او نمی خوانَد. شاید که او از نسل شاهنشاه ساسانی، هرچند با فاصله ای دور و از نیاگان بسیار پیش بوده است. او با دخترِ جوانش و همراهان دیگر، در سال 654م. به فیموُکا Fimuka( هیوگا Hyuga) رسید. در این هنگام این شاهدخت می بایست جوانتر از آن بوده باشد که بتواند شوی بگیرد، حال آنکه پس از 5 سال، در 659م، «مردی از توکوارا همراه زن(خود) بانویِ «شاوه» برای ادای احترام( به کاخ ملکه) آمد». اینک که زن نژاده دیگری جز بانو یا دخت« شاوه» در میان نمی یابیم، این گمان برایمان پیش می آید که شاهدخت(دختِ «شاوه»)دمساز یا همسر شاه(زوجه شاوه) شد، به این معنی که آن دختر با پدر خود عروسی کرد. این گونه ازدواج با نزدیکان درجه اول که xwedodah( در اوستایی:
xaetvada∂a)خوانده می شود، کاری بس ستوده شناخته می شد. برابر بند 4 یاد شده، «دارای»، پدر- همسرِ او، روز 16 ماه هفتم سال 660م. از یاماتو Yamato روانه شد، و دختر- همسر خود را در اینجا گذاشت؛ و این همسر اگر فرصتی برای باردار شدن یافته بوده می بایست در سالِ پس از آن فرزندی زاده باشد. برابرِ انتظار، دختری به دنیا آمد، و به یاد پدرش، «دارای»، دارای - دخت یا دارای دُختک که در بند 5 یاد شده از تاریخنامه ژاپنی با نشانه نگارشی خاص نوشته شده است، نامیده شد. در روز 1 ماه یکم سال 676 این دختر، که اکنون 15 ساله بود، به رسم ایرانی پا به بلوغ گذاشت(24)، و با این بارآمدگی شایسته آن بود که همراه مادرش(=دختِ شاوه) پیشکش هایی تقدیم امپراتور کند. نشانه نگارشی ضبط شده در تاریخنامه ژاپنی، نیم آوانگاری و نیم برگردان نام او، دارای دخت/ دارای دُختک یا«دختر دارای» است. اگر این نام او نبود، تاریخنامه ژاپنی از او با نام دیگری یاد می کرد.
درباره«دارای» پس از روانه شدنش از دربارِ یاماتو، در تاریخنامه های ژاپن یا کشورهای بیرون آن چیزی نیامده است. اگر آمدن او به ژاپن به درخواست یاری برای پیروز در تلاشش برایِ‌ باز گرفتن تاج و تخت بوده؛ می بایست در این کار ناکام مانده باشد، زیرا که ژاپن در این سالها روزگار دشواری داشت و کشور کوُدارا(Bek-je) Kudara را که درگیری ویرانسازی با شیراگیِ Shiragi(سین- را/ سیلا Sin-ra/Sil-ra)برخوردار از حمایت چینِ دوره تانگ Tang داشت، یاری می رساند.
تاریخنامه دیگر ژاپن، شوکوِ نیهونگی Shoku Nohongi، در مجلّد دوازدهم، از آمدن رامیار Ramyar ایرانی(25) در ماه هشتم سال 8 دوره تمپیؤ Tempyo( 736م)، در روزگار امپراتور شؤمؤ Shomu( فرمانروا در سالهای 724 تا 749)، که در ماه یازده آن سال هم به او مقام درباری داده شد، یاد می کند. اما قرینه ای بر این نیست که او زرتشتی یا مانوی
بوده باشد، حال آنکه «دارای» و دختر/ همسر او آشکارا زرتشتی بودند. لفظِ ضبط شده نیز نام او نبود، برخلاف دارای دُخت/ دُختگ، که او را در جای دختر- همسر، انبازِ دارای یا دمساز« شاوه»، انبازِ شاه، معادل شاه بانو/ بانوَگ(= شهبانو) در زبان ایرانی میانه، می خواندند. اگر جز این می بود، می بایست از او پیوسته فقط با عنوان شاه دُخت دُختگ= دُختِ شاه یاد شده باشد.
از عبارتِ« دُختِ شاه(شاهدخت/ شاهدختگ»و نامِ «دارای دُخت/ دُختَک»، نمونه های گویای یاد شده را در Res Gestae Divi Saporis داریم، که در آن، عبارت فارسی زیر آمده است:
1.27:shpwhrdwhtk<y>ZY mys'n MLK;BRTHK=Sabuhr-duxtag 1 Maisan sah duxtag
شابور دُختک Sabuhr-duxtag که دختر میشان شاه Masan sah( است)؛
اما در بند دیگر چنین خوانده می شود:
1.23:shpwhry ZY mys'n MLK;Sabuht 1 Maisan-sah
شابوُر Sabuhr که میشان Masan شاه( است).
از این عبارت ها درمی یابیم که دخترِ Sabuhr( پسر Sauhr اول)‌به همان نام پدرش خوانده شد. از این رو، از نامِ دارای- دُخت/ دختگDaray-duxt(ag)می توان بسادگی دریافت که پدر او« دارای» نام داشت، و این نام با دو نشانه نگارشی خاص( به خط چینی) در تاریخنامه ضبط شده است. دانشمندان همه بی موجبی این نشانه های نگارشی را به جای ضبط های دیگری به خط چینی گرفته اند. اگر این درست باشد چرا نام کشور که با سه نشانه نگارشی چینی نموده شده، به یکباره با دو نشانه نگارشی دیگر آوانویسی و نموده شده است!؟ سه نشانه نگارشی که «دارای دُخت/ دختگ» خوانده می شود، قرائت و مفهومی جز این ندارد. متن 2 بظاهر قرائت دیگری دارد به این عبارت:« در متن دیگر، «مردان دارا»، «دارای- دُخت»خوانده می شود». به این قرینه، دانشمندان استدلال کرده اند که این دو یکی است. اما این دریافت به هیچ روی پذیرفتنی نیست؛ زیرا که «مردان دارا» حاشیه و توضیحی است بر عبارت پیشتر آمده؛ و از این رو فقط «پیروان دارای، پیروان یا همراهان» معنی می دهد. مؤلّفان این تاریخنامه می بایست حاشیه و افزوده را به اشتباه به جای قرائت دیگر گرفته باشند. اما این افزوده یا حاشیه به سرکردگی دارای بر این گروه اشاره دارد. در سراسرِ این تاریخنامه هیچ ذکر صریح از داتیا Datia (دارای Daray)در جایِ شاوه sawa( شاه)، یا سخنی از خویشاوندی نَسَبی او با شاه دُخت/ دُختگ(sah duxt(ag))، یا از زناشویی وی با این دختر نیست. اگر در عبارت 3 لفظ «داتیا» به «مردی از توکوارا/ تُخارستان» افزوده می شد، هیچ دشواری پیدا نمی نمود؛ اما در این عبارت فقط « مردی از توکوارا» آمده، و اینکه این تخاری چیست، در عبارت پس از آن(4) با شرح بلند بالای« مردِ اهل توکوارا، کنزو فاسی داتیا» آمده است.
سکوتِ تاریخنامه درباره زناشویی( دارای و دخترش) از این نیست که( خواسته باشند) این پیوند را از همگنان پنهان نگاهدارند، زیرا که موجبی برای پنهان داشتن این امر، که کاری بس پسندیده شناخته می شد، نبوده است. شرح نیهون شوکی،‌ با آنکه از نظر ترتیب تاریخی درست می نماید، به دریافت طبیعت واقعی رویدادهای تاریخی نرسیده است. چنانکه از عبارت(2)، که در آن «مردانِ دارا/ دارای»،بَدَلِ «مردمِ توکوارا/ تخارستان Tokwara/Yoxarestan» گرفته شده، پیداست، مؤلّفان این تاریخنامه از دریافت یا شناخت اساسی مطالب( برگرفته از) منابع گوناگون ناتوان مانده اند. به هر روی، و خواه چنین بوده باشد یا نه، نیهون شوکی ورود رسمی ایرانیان زرتشتی را به دربار یاماتو(= پایتخت ژاپن آن روزگار) ثبت کرده است(26).

پی نوشت ها :

1.این ترجمه مقاله ای است که زیرعنوان Zoroastorian`s Arrival in Japan(Pahlavica I) در شماره پانزدهم( سال 1979)‌مجله اورینت ORIENT، سالنامه انجمن خاورشناسی ژاپن( صفحه های 55 تا 63) درج شده است.
2. تاریخ« روز 3 ماه هفتم» به احتمال بسیار راجع است به ورود آنها به یاماتو، چنانکه میتسوُسادا اینووه در مقاله خود(ص 42) یاد کرده است.
3. جیرو ماروُیاما Jiro Maruyama( که اینووه در ص 46 مقاله خود ازو نقل کرده) توکوارا را همان جزایر توکارا/ تاکارا Tokara/Takara دانسته است.
4. استاد ئه ایچی ایموتو در مقاله خود(ص 48)این را نام جایی، Sawe یا Shawe-ghar تُخارستان شناخته است. بنگرید به مقاله های« پروشیانو اِیچوءتو اُورابون ئه»، در مجله دای هورین، سال 45، ش 9(1978)، ص 48.
5. در این مقاله لاتینی همه عبارتها و واژگان چینی با قرائت به دست داده شده در(Xinhua zidan) نشر پکن، 1971، آمده، مگر آنها که وضع خاصی داشته و با نشان ستاره در کنار آن نموده شده که برابر فرهنگنامه تألیف آکی یاسو تؤدؤ Akiyasu Todo، نشر توکیو، 1978، ضبط شده است.
6. به نقل از اینووه، پیشین، ص 47 و 48.
7. اینووه، پیشین، ص 49 و 50. به گمان نگارنده، قرائت(Do-fiua-(la) puat-tei) با مصوّت اول مرجّح می نماید. اگر تعبیر نگارنده درست باشد، Dvaravati، همیشه با مصوّت اول ضبط می شود... بنگرید به مقاله تاتسوُرؤ یاماموتو Tatsuro Yamamoto، ص 14..
8. یاماموتو، پیشین، ص 21 و 22.
9. اینووه، پیشین، ص 41.
10.واژه زبان ایرانی خاوری برای «شاه» xsaw,ixsed(سغدی) است، اما sah هم می آید. بنگرید به تألیف زیر از آرتور کریستنسن: Ar.Christensen:L`Iran sous les Sassanides,Copenhagu 1944,p.501.
11.طبری: at-Tabari,I,pp.2900-2901
12. پرفسور کازوئو اِنوکی Prof.Kazuo Enoki در نامه مورخ 9 ژوئن 1978 به این نگارنده، با استناد به Tai-ping huan-yu جلد 186، و Tang hui-yao جلد 99، یادآور شده است که Wu-shi-bo همان Tu-huo-luo Yabgu بود که در سال 3 دوره Yong-hui( 652م) از مقرّ و پایتختش قُندوز بر سراسر تخارستان فرمانروایی داشت؛ که اینجا بعد، در ماه ششم سال 1 دوره Long-shuo( 661م) به 25(!) gub(ولایت) تقسیم شد، و او در سال 2 دوره Lin-de(665م) برادر کوچکتر خود Zu-he-duo را برای پیشکش کردن deny-shu و ma-nao که بلندی هرکدام به بیش از 3 متر می رسید به دربار چین دوره تانک Tang روانه داشت. نیز بنگرید به یادداشت دو شماره بعد از این. از نامه او با تفصیل بیشتر در تألیفم درباره ایران و راه ابریشم(توکیو، 1980، ص 32 تا 34)یاد خواهم کرد. از پرفسور اِنوکی از صمیم دل سپاسگزارم.
13. بنگرید به Da-tang da-ci-en-si san-cang fa-shi chuan جلدهای دوم و پنجم، و نوشته شین جی مائه جیما Shinij Maejima، توکیو، 1952، ص 31 و 32.
14. پرفسور اِنوکی در نامه ای که یاد شد نوشته است:« این که سَلَف Wu-shi-bo کی بود، و با چه مناسبتی او در سوی Wu-shi-bo قرار گرفت، از منابع تاریخی در دسترس( یا آنها که بررسی کرده ام) دریافته نمی شود. بنگرید به یادداشت پیشین.
15. کریستنسن، پیشین، ص 508.
16. هرسفلد، در اثر زیر:
E.Herzfeld:Archaeologische Milleilungen aus Iran,Bd.IX,Heft 2,Berlin 1938,p.94, n.3.
17.تاکاشی اوکازاکی Takashi Okazaki، در : توزای کوءشوْنو کوکوگاکؤ، توکیو، 1973، ص 257.
18. اوکازاکی، پیشین،‌ص 239 و 257. آیا این نرسه Naresah را باید همان Naresah 1 Cin دانست که در بندهشن، TD1 196:10=TD2 228:8 از او یاد شده است؟ نیز، بنگرید به منبع زیر:
Giuseppe Messina:Ayatkar i Za-maspik,Roma 1939,chapt,IV, $9.
19. TD1 185:6-12( TD2 216:1-8 ناقص است.
20.هرسفلد، پیشین، زیرنویس2.
21. بنگرید به یادداشت پیشین از هرسفلد.
22. این لفظ اکنون در شبه جزیره مالی به معنی ایران و ایرانی است، نه «پوسی»Bo-s1(Posei).
23.این در افسانه ها درباره سکه های Bagadat-Fratarakid تصدیق شده است. بنگرید به نوشته های زیر از نگارنده:
"Gathica XIV-XV.Syenian frataraka and Persid fratarak/New Iranian Elements in Ancient Aramaic",Orient,Vol.XII(1976),pp.47-58.
-آیین زرتشت(به ژاپنی)، توکیو، 1979، ص 411 تا 438.
24. به عبارت دقیق، نوروز ایرانی به اعتدال بهاری می افتد.
25.این نظریه مطرح شده از شصت سال پیش* اما نامربوط که می گوید که او پزشکی نسطوری بود، بر پایه نسخه بدلی است که به اعتبار نسخه قدیم تر محفوظ در کتابخانه کانازاوا Kanazawa Bunko مردود شناخته می شود. این نظریه به اعتبار زبانی هم پذیرفتنی نیست. اگر: چنانکه این نظریه تأکید دارد، او پزشک بود، از وی با عنوان« ریمیتو(لی می)طبیب»Physician Rimitu(Li-mi) یاد می شد. در تحقیق بیشتر چنین می یابیم که او مردی مانوی است که گرفتار آزارِ شماری مفتریان زرتشتی شده است، زیرا که تاریخنامه شوکو نیهونگی دیگربار ازو نام نیاورده است.
* بنگرید به مقاله تسوُتومو ایشیهارا Tsutomu Ishihara در شماره 17 مجله فرهنگ قدیم آسیای باختری، توکیو، پاییز 1978، ص 29.
26.موتوهاروِ فوجیتا Motoharu Fujita( به نقل اینووه، پیشین، ص 46 و 47) آن را زنی از مِسائه Mesae معنی کرده، و مِسائه را همان جزایر ویسایان Visayan در فیلیپین شناخته است.

منبع مقاله: رجب زاده، هاشم؛ (1386)، جستارهای ژاپنی در قلمرو ایرانشناسی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپ اول 1386.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط