استاد دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا
ترجمه: هاشم رجب زاده
پژوهندگان تاریخ و وقایع نگاران دوره قاجار سال 1288 ه.ق را سال قحطی همه جاگیر در ایران دانستهاند. در نیمه دوم سده گذشته، بارها قحطی در ایران در افتاد و خشکسالیها، که گرسنگی و طاعون و وبا در پی داشت، بسیاری از مردم را به دیار نیستی فرستاد. تلفات این بلایا را تا 10 درصد جمعیت نوشتهاند. عبدالله مستوفی درباره قحطی سال 1288 نوشته است:« از یکی دو سال پیش، کم بارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی میکرد؛ ولی در زمستان سال 1287 هیچ باران نبارید و مایه های سنواتی هم تمام شده بود. قیمت نان که در اوائل سال 1287 بیش از یک من شش -هفت شاهی نبود، به مرور ترقی کرده و در این وقت به یک من یک قران رسید... در زمستان سال 1288 قیمت نان به یک من پنج قران که پانزده- شانزده برابر قیمت عادی آن بود رسید... در زمستان این سال برف و باران بی حسابی آمد، و همین بارندگی زیاد در پاره ای از جاها راه بندان کرد و بیشتر مایه تلف نفوس گردید. در بهار هم مرض حصبه و محرقه( وبا) خیلی از مردم را، اعم از بی چیز و منعم، به دیار فنا فرستاد. این اول دفعه ای بود که ناصرالدین شاه در سلطنت خود با چنین پیشامدی مواجه شده و سبب گردیده است که در آتیه از تکرار نظیر آن جلوگیری کند.»(شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار، جلد 1، ص 110).
خشکسالی و کمی محصول در طبیعت کشاورزی ایران صورت ادواری داشته و هرچند سال رخ میداده است و اگر، چنانکه پرفسور اوکازاکی در مقاله خود میگوید، دولت و مقامهای محلی تدابیر درست اتّخاذ و اجرا میکردند، میشد آسیب خشکسالی را به حداقل رساند. در قحطی سال 1288 گویا برای اولین بار به وارد کردن آرد روسی پرداختند؛ اما در خشکسالی چند سال پس از آن برنج شمال را جایگزین گندم ساختند، و به جای نانوائیها، در محله های تهران دکانهای دمپختک دائر شد، و از این رو این پیشامد را «قحطی دمپختکی» نام نهادند.
پرفسور شوکو اوکازاکی محقق اقتصاد کشاورزی و استاد بخش ایرانشناسی دانشگاه مطالعات خارجی اوساکا و از ایرانشناسان پرتلاش ژاپن و آشنا با زبان و ادب فارسی، این مقاله را نخستین بار در بیست و پنجمین کنگره شرقشناسی ژاپن که در نوامبر 1983 در دانشگاه تِن ری در ایالت نارا برگزار شد، ارائه کرد، و رئوس مطالب آن در گزارش جریان این مجمع علمی در مجله آینده درج شد( سال دهم، ش 2-3، اردیبهشت- خرداد 1363، ص 216 تا 220). از آنجا که این مقاله حاصل پژوهشی علمی و باریک نگر درباره یکی از رویدادهای مهم تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران در سده گذشته است،اینک ترجمه کامل آن تقدیم خوانندگان پارسی زبان میشود. این مقاله با بررسی موجبات و احوال سیاسی و اقتصادی ایام قحطی و سالهای مقارن آن، به جستجوی زمینه و مایه اصلی این بلیه و آثار مرگبار آن برآمده و نتیجه گرفته است که موجب عمده این فاجعه نه توسعه کشاورزی تجاری یا خشکسالی، که فساد حکومت و طمع دولتمندان بوده است. حکام اندیشه حال رعیت را نداشته و خداوندان نعمت نیز از کرم و مروّت دور بودهاند.
شاید که پاره ای نکته های یاد شده در این مقاله، مانند خوردن مردار در هنگامه قحطی یا ددمنشی شمار معدودی از مردم یا کارهای ناروای بعضی روحانی نمایان حقاً بر خواننده ایرانی گران آید. اما به یاد داشته باشیم که این مقاله بر پایه اسناد و گزارشهای ناظران وقایع و استناد به منابعی مانند« تاریخ قم» تهیه شده و خواننده ایرانی که شاهد ایثار و فداکاری و گذشت مردم پاک نهاد در روزهای دشوار بوده است، جا دارد که به آنچه هم که درباره تاریخ گذشته سرزمین او نوشتهاند آگاه شود. بر پژوهندگان تاریخ اقتصادی ایران است که اگر نسبت ناروایی در گفته و نوشته سیّاحان و مأموران سیاسی خارجی که خود را ناظر وقایع قلمداده اند میبینند، با تحقیق و تحلیل علمی و تاریخی به روشنگری برآیند و درست و نادرست سخن آنان را در ترازوی داوری نهند؛ اما به گفته حافظ: « ور به حق گفت، جَدل، با سخن حق نکنیم».
هاشم رجب زاده
پاییز 1364
قحطی بزرگ سال 1288(71-1870م) فاجعه آمیزترین رویداد در تاریخ جدید ایران بود. در زمستان سال 1287 در بخشهای وسیعی از ایران خشکسال بود و زمستان سال بعد هم فقط در نواحی غرب و جنوب این سرزمین باران بارید. میگفتند که نقاطی از کشور در این دو سال یک قطره باران هم به خود ندید. از جمله مناطقی که از خشکسال آسیب سخت دید، خراسان، اصفهان، یزد و فارس بود. در بسیاری از نواحی، دیم کاری حاصلی نداد و محصول زراعت آبی هم در نتیجه کمبود شدید آبهای سطح و تحت الارضی بسیار اندک بود. حتی زاینده رود که معمولاً پر آب بود، خشک شد.
این خشکسالی ترقی قیمت غلّات را به دنبال آورد. مثلاً قیمت گندم در بوشهر در ژوئن 1870(تابستان 1288، ماه خرداد) به یک منِ هاشمی 12 قران( خرواری 7/5 تومان)رسید(2). قیمت گندم در تهران در تیرماه این سال به یک خروار 5/5 تومان ترقی کرد(3)، حال آنکه متوسط قیمت در سال پیش از آن 3/5 تومان بود. در اصفهان قیمت نان سه برابر شد و به یک من تبریز 1/5 قران(سی شاهی) رسید، که به تناسب قیمت نان در بوشهر که هر منِ تبریز 9 شاهی بود، در واقع بسیار گران بود. همانطور که تصوّر میتوان کرد، مردم از بی نانی سر به شورش برداشتند. در اصفهان، سادات و زنها تلگرافخانه را تصرف کردند و خواستار مخابره شکواییه ای به شاه شدند(4). در بوشهر، در 7 خرداد آن سال، 2000 نفر از مردم به محل یک تجارتخانه انگلیسی که گندم صادر میکرد حمله بردند و جلوی کار بارگیری را گرفتند. از آنجا که مقامات شهر از عهده مقابله با این وضع برنیامدند، آلیسون(C.Alison)سر کنسول بریتانیا به سرهنگ پِلی(L.Pelly)نماینده مقیم سیاسی حکومت هند در بوشهر دستور داد که از آن تجارتخانه بخواهد تا ذخایر موجود گندم را به قیمت عادله به مردم بفروشند. این کار وضع را که به مرحله خطرناکی رسیده بود سرانجام در 10 تیرماه آرام ساخت(5). بسیاری شهرهای دیگر، از جمله قم، شاهد این گونه شورشهای مردم از بی نانی بود.
در سال بعد، 1871(1288قمری)، وضع باز هم بدتر شد. کمیِ باران موجب گردید که حاصل کشاورزی به حدّ بینهایت نازلی برسد، و قیمت گندم ترقی سرسام آوری کرد. در مشهد با 50 تومان هم یک خروار گندم نمیشد خرید. در کاشان به خصوص، که در وضع عادی هم طی هشت ماه از سال مواد خوراکی را از دیگر ولایات وارد میکرد، حال دشوار بود. در این شهر قیمت گندم به خرواری 100 تومان، یا بیش از 20 برابر بهای عادی، رسید.
اصفهان و یزد که گندمشان را بیشتر از فارس و کرمانشاه و ولایات دیگر تهیه میکردند، وضع بهتری نداشتند(6). در این زمان متوسط درآمد سرانه مردم کارگر و کشاورز 20 تومان و متوسط مقدار مصرف سالانه گندم که عمده غذای مردم ایرانست، 2 خروار(برای خانوار) بود(7). با این حساب، درآمد کارگر یا کشاورز فقط یک دهم گندم موردنیاز برای گذران یک خانوار را کفایت میکرد. در نتیجه، ناآرامی اجتماعی شهرها را در خود گرفت، و بر نابسامانی و پریشانی اوضاع افزود. در شیراز وقتی که در افواه افتاد که شاه بر احتکارگری رجال و متنفذّان چشم بسته است، شورشهای ماه اردیبهشت در مردادماه تازه شد. زنهای تظاهرکننده با فراشهای شاهی( حکومتی) درگیر شدند و این برخورد زخمی بسیار به جا گذاشت(8).
این قحطی مهاجرتهایی هم به دنبال آورد. سیل انبوه مهاجران از ولایات جنوبی به سوی گیلان، که وضع خواربار در آنجا نسبه خوب بود، از حدود مه 1871 به راه افتاد. تا ماه نوامبر(از اردیبهشت تا آذرماه) میان 20 تا 30 هزار مهاجر به این ولایت که جمعیت اصلیش 100/000 نفر بود، سرازیر شده بود. شماری از مهاجران راهشان را به شمال ادامه دادند و با گذشتن از مرز به روسیه رفتند(9).
کمبود شدید غله عواقب شومی داشت. کسانی که نان نداشتند سگ و گربه و موش و مردار هم میخوردند، و حتی کسانی بودند که با کود و علف سدّ جوع میکردند(10). این وضع چنانکه ج.انصاری در «قحطی و آدمخواری در 1288»مینویسد، در موارد زیاد به آدمخواری انجامید(11).
مسلمانها حتی به روی اجساد یهودیان ریختند. کالبدها را از قبر بیرون میآوردند تا بخورند، و عده ای تا آنجا پیش رفتند که به همین منظور به بچه دزدی پرداختند. در قم هیچ کس جرأت تنها راه رفتن در خیابان نمیکرد که مبادا به چنین سرنوشت هولناکی دچار شود. نقل شده است که یکی از خویشان مؤلّف « تاریخ قم» ناپدید شد، و تصور آن بود که چنین بلایی بر سرش آمده است. اراذلی که بیرون شهر قم در کمین بودند، زنهایی را که در پیِ قوتِ لایموت به شهر میآمدند به بهانه اینکه میخواهند به آنها غذا بدهند، گول میزدند و به کناری میکشیدند تا آنها را بکشند و بخورند. حتی چند مورد از پدر و مادرهایی سخن بود که بچه های خودشان را میکشتند و میخوردند(12). در گزارشهای کنسول بریتانیا از این روزها، رویدادهای دلخراش دیگر هم آمده است. کتابی نوشته بریتلبنک (W.Brittlebank) به نام«ایران در دوره قحطی»(Persia During the Famine)که در 1873 در لندن منتشر شد، نکتب و بدبختیهای نگفتنی این قحطسال را بروشنی شرح میدهد. بریتلبنک در راه بازگشت از هند به لندن در آوریل 1872، از بوشهر، شیراز، اصفهان و تهران که هنوز در آتش قحطی میسوخت، گذشت.
این قحطی قربانی بسیار گرفت. در بهار 1289 که قیمت گندم در مشهد به 50 تومان ترقی کرد، مرگ و میر قحطی زدگان از 500 نفر در روز بیشتر شد، و در اصفهان نیز( هر روز) چند صد نفر میمردند. دیگر نواحی قحطی زده نیز به همین نسبت تلفات داشت. یک مأمور تلگراف به نام اسمیت(R.M.Smith) که در ماه مه(اردیبهشت) از بوشهر به اصفهان سفر کرد، نوشت که همه راهها از مردگان انباشته است.(13) این وضع و حال غیربهداشتی مایه درافتادن وبا شد و این ناخوشی قربانیان بیشتری گرفت(14). فاجعه مضاعف قحطی و وبا جمعیت بسیاری از شهرها را به نسبت اعشاری کاهش داد. جمعیت قم که در آمار نفوس پیش از قحطی در سال 1284 عده 25/382 نفر ثبت شده بود، در آماربرداری بعد از قحطی، در سال 1291 هجری، 14000 نفر گزارش شد. دو سوم سکنه کازرون یا از بی غذایی مردند یا شهر را ترک گفتند. جمعیت سبزوار از 30/000 به 10/000 و جمعیت کنگاور از 2500 به 1000نفر کاهش پیدا کرد(15). مراکز عمده جمعیت و نواحی شهری بیشترین آسیب را از قحطی دید. اولیور سنت جان(Oliver Sr.John نوشته است که شهرهای یزد، اصفهان و مشهد که سختتر از همه لطمه دیدند، دست کم یک سوم جمعیت خود را در مرگ و میر یا مهاجرت مردم از دست دادند.(16)درباره رقم کلّ تلفات نفوس در کشور، روایات مختلف است. گیلبر(G.Gilber) این رقم را 1/5 میلیون ذکر کرده است.(17) این عده برابر 20 تا 25 درصد جمعیت تخمینی 6 تا 7 میلیونی آن روز ایران است.
این قحطی از جهات متعدد تأثیر وخیمی بر اقتصاد داشت. بیش از همه، کشاورزی به سختی لطمه دید. در اصفهان اراضی مزروع در نتیجه خشک شدن رودخانهها، خراب و بایر شد. شماری از زارعان خرده مالک، زمین خود را در عوض محصول به پای مالیات دادند. بعضی دیگر از کشاورزان صاحب زمین برای رهایی از بار مالیات حقوق ملکی خود را به اشخاص معتبر و بانفوذ منتقل کردند. در حوالی قم شماری از دهات ویران ماند و بی صاحب شد، زیرا که مالکان آنجا روستاها را رها کردند و رفتند(18). این قحطی مایه آشفتگی و نابسامانی در زمینداری( کشاورزی) گردید. ملّاکان بزرگ، اراضی خرده مالکان و زارعان زمیندار را تصاحب کردند. دامپروری و گله داری نیز سخت آسیب دید. خشکسال، مراتع بسیاری را از بین برد و دامها گله گله تلف شد. جونز(Jones) کنسول بریتانیا در تبریز مینویسد:« ایلات خانه به دوش بدتر از همه آسیب دیدند»(19). بسیاری از ایلات بیابانگرد دام و گله خود را که سرمایه اصلی زندگیشان بود، از دست دادند و به ناداری و نیستی افتادند(20).قحطی، بسیاری از ایلات قشقایی را به ترک کوچ و زندگی ایلاتی وادار و به اسکان گرفتن ناچار ساخت، و آنها به این واسطه نفوذ سیاسیشان را از دست دادند(21). به طور کلی، عواقب این قحطی مایه اصلی اسکان ایلات بود(22). حمله ایلات بیابانگرد به روستاها، شهرها و کاروانها یکی از موجبات بی ثباتی اجتماعی در آن روزگار بود. با پیش آمدن قحطی، غارتگری قبایل بیابانگرد نیمه گرسنه در همه جای کشور شدت گرفت(23). دهات بی شمار دستخوش تاراج بیابانگردان شد. مثلاً، اعراب بیابانگرد فارس؛ با به یغما بردن سی هزار گوسفند و ده هزار استرودام، شهر بابک در کرمان را به نهب و ویرانی کشیدند(24). وضع نظم و امنیت به طور بی قیاس بدتر از همیشه بود. سفر بینهایت مخاطره داشت. این قحطی همچنین موجب کمبود شدید مال و چارپای باربر گردید، زیرا که شمار زیادی استر و گاو و دیگر حیوانات بارکش را تلف نمود. در نتیجه این وضع، اجاره مال به پنج برابر کرایه پیش از قحطی رسید(25). این وضع نیز به نوبه خود مانع حمل و نقل غلّه میان نقاط مختلف کشور، که میتوانست کمبود مواد خوراکی در جاهای قحطی زده را تخفیف دهد، شد.
با فقر و تنگدستی قشرهای گوناگون مردم در نتیجه قحطی، سطح تقاضا برای کالاهای مصرفی به سرعت تنزّل کرد. این وضع نه همان بر تجارت داخلی، که بر بازرگانی خارجی هم اثر وخیمی داشت. در بازارهای اصفهان، که از بلادیده ترین شهرها بود، از کسب و کار نشانی پیدا نبود. در بوشهر بسیاری از چلوارفروشها ورشکست شدند.(26) کساد بازار شمار هرچه بیشتری از مردم را بی کار ساخت. چندین و چندکس از مردم اعیان به فقر و فاقه گرفتار آمدند و فقط با فروش اسباب زندگی خود توانستند قوت لایموتی فراهم کنند(27).
چند سطر زیر از گزارش لوکاس(G.Lucas)نایب غیررسمی نماینده سیاسی (حکومت هند) مقیم بوشهر است:
«تلاش مردم محلی برای تحصیل ثروت از راه کشت و بار آوردن محصولات پرمنفعت برای فروش و تجارت و غفلت آنها از تهیه نیازهای معاشی، همراه با خشکسال و احوال و موجبات دیگر، به قحطی سال 1288 انجامید.»(28)
این گفته مورد توجه بسیاری از مورّخان اقتصادی واقع شده است. آنان این سخن را مبنای توجیه خود در اینکه رابطه ای میان رشد کشاورزی تجاری و این قحطسال بزرگ وجود داشته است، ساختهاند(29). اما بعضی(از پژوهندگان) این نظر را با تردید مینگرند. از آن جمله است ناصر پاکدامن که میپرسد:« باید دید که تخصیص اراضی قابل کشت برای عمل آوردن خشخاش تا چه اندازه از زمینهای زیر کشت غله را گرفت و بدین سان موجب تنزلِ تولید گندم شد؟»(30)
پاسخ به این سؤال مستلزم بررسی« دو محصول تجاری پرمنفعت» در ایران که لوکاس به آن اشاره دارد، است. نخست به کشت پنبه در قرن پیش نظری بیفکنیم. پس از «قحطی پنبه» کشت گندم در ایران، چنانکه در دیگر ممالک خاورمیانه، افزایش یافت. در سالهای 51~ 1850 یک مبلّغ مسیحی امریکایی توانست پنبه امریکایی (American Sea Island)را در منطقه ارومیه به طور آزمایشی عمل بیاورد. امیرکبیر برای اتخاذ و ترویج این گونه پنبه کاری، شیوه کشت آن را در «روزنامه وقایع اتفاقیّه»(31)انتشار داد. با اینکه کشت پنبه در سراسر کشور معمول شد، رواج آن تدریجی و محصول آن هنوز کم و نارسا بود. اما شوق و انگیزه کشت پنبه افزایش عمده یافت و با ترقی قیمت پنبه از هر من تبریز 4/5 قران به 32 قران در تهران، سطح زیر کشت پنبه به سرعت گسترش پیدا کرد(32). در سال 1865 صدور پنبه از تبریز، با 80 درصد افزایش نسبت به سال پیش از آن، به 2/800/000 پاوند رسید. صدور پنبه از بوشهر به بمبئی در سال 1864/65 به یک میلیون من تبریز(7/750/000 پاوند) یا تقریباً به پنج برابر دو سال پیش بالغ شد. چنین افزایشی در صدور پنبه از بوشهر را میشود به واسطه توسعه کشت آن در فارس و دیگر مناطق جنوبی ایران دانست(33). پنبه پرمنفعت بود و تجار انگلیسی این کالا را برای مصرف منسوجات نخی بی دریغ میخریدند. در نتیجه، تجارت پنبه 70 درصد حجم کل صادرات خلیج فارس را تشکیل داد. پنبه واقعاً« سلطان» کالاها بود، اما پس از جنگ داخلی امریکا تجارت پنبه اُفت کرد و در پایان دهه 1860 میزان صادرات پنبه از بوشهر به تندی سقوط کرد(34).
اکنون به تولید تریاک در ایران بنگریم. با اینکه تریاک ایران گران نبود، در دهه 1820 به واسطه نرخ بالای حق العبور کالا از هند مقدار چندانی از آن صادر نمیشد. اما در دهه 1830 با توسعه بازار تقاضای تریاک در خارج، تولید این ماده در ایران، همچنانکه در عثمانی، روند افزایشی داشت. تجارت رو به توسعه تریاک میان بوشهر و هنگ کنگ در اختیار بازرگانان خارجی بود. نمونه یکی از معتبرترین این تجار داوید ساسون( David Sasson)(1864 -1792)بازرگان ثروتمند یهودی بود. ساسون پس از آنکه در سال 1832 مورد تعقیب مقامات عثمانی واقع و از بغداد اخراج گردید، در بوشهر پناه گرفت. او با استفاده کامل از آشفته بازار تریاک در هنگامه درگیری ایران و انگلیس در سال 1837، با استقراض مبالغ هنگفتی پول به سلف خری تریاک، پیش از موسم برداشت آن، به قیمتهای نازل پرداخت. با پایان منازعه دو دولت(که باب تجارت را بسته بود) و باز آمدن قیمت تریاک به وضع عادی، او سود هنگفتی برد(35). انگلیسها برای توسعه تجارت خلیج فارس میبایست محصولات قابل صدوری از ایران پیدا کنند. تریاک، تنباکو و پنبه چیزهایی بود که آنها یافتند. در گزارشی از کنسولگری بریتانیا، که در دهه 1840 فرستاده شده، آمده است که خاک و آب و هوای مرکز و جنوب ایران برای کشت این مواد به خوبی سازگار است، و توصیه نموده است که دولت ایران به تولید آنها تشویق گردد(36). در دهه 1850 وضع تازه ای پیش آمد. یکی از هواداران تجدّد به نام میرزا حسین خان در دوره تصدی خود در سمت کنسول در بمبئی(سالهای 69-1266) به دولت ایران پیشنهاد کرد که تولید تریاک برای صدور را تشویق کند. امیرکبیر در پاسخ به این پیشنهاد در سال 1267 بوته های خشخاش را به طور آزمایشی در تهران کاشت. اما مقدار تولید آن تا پایان دهه 1850 ناچیز بود و از 300 صندوق تجاوز ننمود(37).
در این دوره تاجر معتبری از اصفهان، محمد مهدی الاصفهانی(معروف به مهدی ارباب) بانی توسعه تولید خشخاش در ایران شد. مهدی ارباب شیوه کشت خشخاش و گرفتن شیره تریاک از آن را از پارسیان هند در بمبئی آموخت. او سپس در سال 1273 به ایران بازگشت و در زمین مزروعی خود در اصفهان به کشت خشخاش پرداخت. پیداست که او در تجارت تریاک هم دست در کار بود(او در سال 1880«کمپانی تریاک اصفهان» را برای گرفتن شیره تریاک و صدور آن تأسیس کرد). علاوه بر این، او تخصص خود را در اختیار ملّاکان دیگر هم گذاشت، و با پشتکار به توسعه تولید تریاک ممتاز پرداخت تا بتواند کالای عمده ای از آن(برای صدور) فراهم کند. شیوه کشت و برداشتی که او یاد داد در نواحی دیگر جز اصفهان هم رواج گرفت و او را، چنانکه نجم الملک یاد کرده است(38)، به نام بانی توسعه زراعت خشخاش در ایران معروف ساخت.
بدینسان دهه 1860 شاهد افزایش قابل توجهی در تولید تریاک در ایران بود. علاوه بر اصفهان و یزد که نواحی اصلی این زراعت بود، در سال 1285 در کاشان، خراسان، شیراز، کازرون و اصطهبانات و حتی در نیریز به کشت خشخاش آغاز کردند. در گزارش دیگری از کنسولگری بریتانیا در سال 1869 آمده است که تقریباً از تمام اراضی مستعدّ کشت خشخاش در اصفهان برای این منظور بهره برداری میشد. رقم تولید سالانه تریاک به 15/500 منِ شاه رسید، که بیشتر آن از طریق باتاویا(Batavia) به هنگ کنگ صادر میشد. مقارن قحطی بزرگ سال 1288 صادرات( تریاک) از بوشهر به 2/545 صندوق میرسید(39).
با این دریافت که زراعت پنبه و خشخاش در ایران در دهه 1860 افزایش عمده ای پیدا کرد، این سؤال پیش میآید که آیا این فزونی موجب کم شدن سطح زیر کشت غلّه به اندازه ای شد که در ایجاد قحطی بزرگ مؤثر افتد؟ با آنکه آماری از سطح زیر کشت پنبه و خشخاش در آن ایام در دست نیست، میتوان در این باره به تخمین پرداخت. نخست زراعت را پنبه بررسیم. از آنجا که حجم صادرات پنبه از جنوب ایران در سال پیش از قحطی بر ما معلوم نیست، محاسبه را بر پایه رقم 3500 تن صادرات سال 65~ 1864 که سطح کشت پنبه قابل ملاحظه بود، میگذاریم. با فرض همان نسبت تولید 1 تُن در هکتار مربوط به سال 1960 برای آن سال، مساحت 12/000 هکتار زیر کشت پنبه به دست میآید؛ زیرا که 3500 تن مذکور پنبه پاک شده است چون در آن ایام پنبه را پیش از صدور پاک میکردند(40)، و نسبت پنبه دانه به پنبه پاک شده 7 به 3 است(41). با فرض این هم که این مقدار پنبه در فارس تولید میشد، باز مساحت 12/000 هکتار به نسبت قابل توجهی کمتر از 20/000 هکتار سطح زیر کشت پنبه در سال 1960، که نسبت مساحت تخصیص یافته برای تولید تجاری چندان بالا نبود، میباشد. از حدود 1600 روستای این ایالت که در فارسنامه ناصری یاد شده، 817 دِه دارای زراعت و محصول پنبه ذکر شده است. با تقسیم ساده 12/000 هکتار به عدد 817، میتوان سطح متوسط زیر کشت پنبه هر روستا را 14/7 هکتار محاسبه کرد.
اینک بازگردیم به تریاک. محصول برآورده شده تریاک در آن زمان یک منِ تبریز در هر جریب(0/1 هکتار) است(42)، و تریاک ناخالص دو سوم وزن شیره تریاک بود، و یک صندوق 160 پاوند تریاک ناخالص داشت. بر این مبنا میتوان مساحت تقریبی 4800 هکتار را برای تولید 1300 صندوق تریاکی که در سال 1869 از اصفهان صادر شد به دست آورد.(43)
به استناد «جغرافیای اصفهان»(ص 38)، 674 روستا از زاینده رود آبیاری میشد. حتی با این فرض که تریاک فقط در دهات پر آب عمل آورده میشد، سطح متوسط زیر کشت تریاک برای هر ده فقط 7 هکتار درمی آید. از آنجا که کشت خشخاش در دهات دیگر هم متصور است، سطح کشت آن در هر روستا احتمالاً پایینتر هم بوده است.
پس میبینیم که در مناطق عمده تولید پنبه و تریاک هم در آن ایام نسبت زراعت این دو محصول در کل سطح زیر کشت چندان بالا نبود. شاید که بعضی مزارع صیفی و شتوی در اراضی حاصلخیز نزدیک به شهرها که وضع آبیاری آن خوب و توجه ملاکان به وضع زمین بیشتر بود، به خشخاش کاری مبدل شد. نظر لوکاس در این مورد کاملاً درست است. اما( از این مقدمه) نمیتوان گفت که سطح وسیعی از مزارع زیر کشت غلّه در طول زاینده رود به خشخاش کاری مبدّل شد. تقویم تاریخی اصفهان حاکی است که در آن زمان غله محصول عمده کشاورزی بود.
بنابراین، با ابتکار تجار و ملاکان زمینهای تازه ای برای استفاده از بازار فزاینده تقاضا برای محصولاتِ زراعی دائر شد. در نتیجه، اگر هم مزارع غلّه در اراضی مرغوب به کشتزارهای خشخاش بدل شد، باز میشد که سطح زیر کشت غلّه را با استفاده از زمینهای تازه دائر و آباد شده برای کشت، افزایش داد. تصور نمیرود که سطح کلی زیر کشت غلّه کاسته و مقدار تولید گندم تنزل کرده باشد. گندم هنوز محصولی بود که بازار صدور داشت، و ملاکان منفعت فروش غله را پیش نظر داشتند. ارقام همچنین نمودار آنست که در پایان دهه 1860 در منطقه ساحلی خلیج فارس کشت پنبه رو به کاهش و تولید غله رو به افزایش بود(44). پس، میتوان نتیجه گرفت که پیش از قحطسال مورد بحث، مناطق اصلی تولید پنبه و خشخاش هم تک محصولی نبود، یعنی که تولید غلّه تا آن اندازه کاهش نیافت که موجب قحطی شود. در دیگر نواحی نیز کشت خشخاش در «دوره جوانه زدن»آن، چندان تأثیری در تولید غلّه نداشت.
قحطی رابطه ای با افزایش تولید تریاک و پنبه نداشت. پس باید دید که آیا فقط خشکسالی مایه این آفت شد؟ آیا عامل اجتماعی- اقتصادی دیگری در تشدید قحط و غلا مؤثر بود؟ گندم یک قلم مهم کالای صادراتی ایران به اروپا بود که در دهه 1860 به مقدار زیاد و به وسیله تجار انگلیسی از خلیج فارس صادر میشد. مقدار این کالا در سالهای فراوانی محصول به 4/000 تن میرسید، و در سال 69-1868، سالِ پیش از قحطی، صدور گندم فقط به بمبئی به 1/284 تن بالغ شد(45). علاوه بر افزایش تقاضا در بازار خارج، تقاضای بازار داخلی نیز به واسطه ازدیاد جمعیت بالا رفت. این وضع به گرم شدن بازار غلّه و اهمیت روزافزون گندم در معاملات تجاری انجامید.
سالهای کم حاصلی فرصت خوبی به بازرگانان غلّه برای معاملات سَلَف خری و سفته بازی میداد، و آنها، از قدیم، چنین فرصتهایی را غنیمت میشمردند. سال قحطی بزرگ نیز از این اصل مستثنی نبود. سنت جان(O.St.John) که در سال 1872 از طریق اصفهان سفر کرده، شرح تکان دهنده زیر را آورده است:
«در سال دوم، 71-1870، باران که در جنوب به اندازه آمد، باز در شمال و شرق ایران بسیار اندک بارید. در نتیجه، در بسیاری جاها هیچ محصول به دست نیامد و در دیگر جاها نیز مقدار برداشت کمتر از حد متوسط بود. با این همه، به واسطه خوبی محصول در جنوب و غرب کشور، مواد غذایی فراوان بود. اما ملاکان بزرگ، که فروشنده عمده غلّه هم هستند، از روی شهوت سودجویی، یا، شاید به گفته خودشان، از ترس آمدن قحطی در سال سوم، بی اعتنا به رنج و گرسنگی مردم دور و برشان غلّه را به امید گران شدن در انبارها نگه داشتند»(46).
پس از آن به گزارشی از کنسولگری (بریتانیا) به تاریخ مه 1871، هنگامی که کمبود مواد غذایی وضع خطیری پیدا کرده بود، برمی خوریم:
« در چهارمحال و فریدن، که چندان فاصله ای با اصفهان ندارند، غلّه فراوان بود، اما حاکم اینجا از ورود آن به شهر جلوگیری کرد تا غله های خود را همچنان به نرخ گزاف بفروشد»(47).
این حاکم فتحعلی خان صاحب دیوان، پسر دوم قوام الملک شیرازی، یکی از زمینداران ثروتمند فارس بود(48).
محتکران به مقامهای دولتی، ملاکان و تجّار غلّه محدود نمیشدند، و روحانیون هم در میان آنها بودند. آقا نجفی، عالیمقام ترین رهبر روحانی اصفهان، در همه متون و منابع مربوط به سالهای کم حاصلی به نام محتکر شناخته شده است. آقا نجفی از بزرگترین زمینداران این منطقه بود(49). نمونه ای از کارهای سوء(این گونه) روحانیون را در شرحی که سنت جان آورده است میبینیم:
« در 1872 در اصفهان خبر رسید که مقدار زیادی غلّه از شیراز در راه است. این خبر موجب شد که دکانها را باز کنند و قیمتها به سرعت پایین آمد. امام جمعه، رییس روحانی شهر، و رحیم خان رئیس گمرک که دو نفر از معتبران شهر بودند، این وضع را غنیمت شمردند و نقشه ای ریختند. آنها با اعلام در راه بودن غلّه از شیراز و وانمود کردن به مصرف و فروش همه موجودی غلّه خودشان، پنهانی و به وسیله واسطه های خود هر آنچه غلّه که یافتند و توانستند، خریدند و در این حال هم رحیم خان با استفاده از مقام و اختیار خود مانع ورود کاروان غلّه شیراز به شهر شد، و این دو بزرگوار، که اینک بازار را در اختیار و انحصار خود داشتند، قیمت نان را یکشنبه چهارصد درصد بالا بردند»(50).
اما مأمور انگلیسی تلگراف در اصفهان آنچه را که میگذشت به مافوق خود در تهران گزارش داد و این یک نیز مطلب را به صدراعظم رساند. صدراعظم این« دو بزرگوار» را سخت بازخواست کرد و به امام جمعه دستور داد که گندم خود را به قیمت عادله بفروشد و او هم ناچار به تمکین بود(51).
بعد از دو سال خشکسال، در زمستان 1871 باران و برف فراوانی آمد که حاصل خوبی را برای سال بعد نوید میداد. این بود که حدود مرداد، یک ماه پیش از فصل درو، غلّه بسیار در بازار عرضه شد. سنت جان که در آن ماه از شهر قم میگذشت قطارهای بیشمار شتر را دید که گندم و جو محصول سال پیش را از منطقه ای حاصلخیز در نزدیک همدان به تهران میبرد. این غلّه متعلق به یکی از منسوبان نزدیک شاه بود(52). او همچنین میگوید که صاحبان غلّه در همه جا موجودی خود را عرضه کرده بودند. قیمت غلّه به شدت پایین آمد(53). از همه این شواهد برمی آید که در دوره قحطی هم در مناطق غلّه خیز کشور ذخیره غلّه کافی وجود داشت(54)، و بالا رفتن غیرعادی قیمت گندم و کمبودهای ناشی از آن که به مرگ و میر مردم از گرسنگی و به آدمخواری کشید فقط نتیجه قحطی نبود، و این قحط و غلا به طور مصنوعی و با احتکار و اسباب چینی به وجود آمد.
اگر دولت و مقامات محلی تدابیر درست اتخاذ میکردند، آسیب خشکسال را میشد به حداقل رساند. چنانکه سنت جان مینویسد که در سفرش به کرمان در سال 1872، حاکم آنجا، مرتضی قلی خان وکیل الملک، برای او با افتخار تعریف کرد که چگونه مردم آن ناحیه را از قحطی نجات داده است. حاکم به محض بروز نخستین نشانه های قحطی امر به صورت برداری ذخایر غلّه در این ولایت داده، صدور غیرمجاز غله را به شدت ممنوع کرده، قیمتهای ثابتی برای آن قرارداده، فروش غله را در همه بازارها تحت ضابطه نهاده، و حتی یک مرکز امداد ایجاد کرده بود. بر اثر این اقدامهای مؤثر، در این ایالت یک نفر هم از گرسنگی نمرد(55). باز در قحطسال 1879 فیروز میرزای حاکم در تثبیت قیمت غلات، با تعیین بهای گندم در خرواری 2 تومان، سخت کوشش کرد. فرمانفرما که در سال 1892 والی کرمان شد همواره مراقب بود که غله کافی به قیمت ثابت در بازار موجود باشد.(56)
متأسفانه کرمان وضع استثنایی داشت. چنانکه دیدیم، حاکم اصفهان نه تنها کاری برای عرضه و ارزانی خواربار نکرد، بلکه قحطی را برای پر کردن کیسه خود غنیمت شمرد. به مأموران حکومتی در نقاط قحطی زده دستور داده شد که به تفتیش برآیند و هرکس از تجّار و غیر آنها که غلّه انبار کرده باشد، گزارش دهند. اما، به گفته سنت جان:
«این دستور فقط مایه ثروتمند شدن کسانی گردید که مأمور اجرای آن شده بودند، و صاحبان انبارهای مخفی غله این مأموران را با رشوه ساکت نگه میداشتند، و تعجب اینجاست که این محتکران باز- به هر روی در شیراز و اصفهان- به خوبی شناخته شده بودند»(57). شاه نیز هیچ تدبیر و کار مؤثری برای مقابله با قحطی نکرد. تنها اقدام او در این احوال دستور ناگزیر توزیع غله انبارشده(در تهران) پس از بالا گرفتن شورش مردم قحطی زده بود. چنانکه پیشتر گفته شد، مقامات دولت قادر به منع صادرات غلّه به وسیله تجار انگلیسی از بوشهر، حتی در هنگامه قحطی، نبودند. انگلیسها یک «کمیته امداد به قحطی زدگان ایران» درست کردند که کمکهایی را در شهرهای بزرگ( میان مردم)توزیع میکرد. اما انگیزه این کار نگرانی از خراب شدن بازار خرید محصولات آنها در نتیجه تهیدستی بیش از اندازه مردم بود(58)(نه ملاحظات انسانی). دولت و مقامات محلی، جز در چند مورد استثنایی، در کنار و به نظاره ایستادند و کمترین کاری برای جبران حال مردم قحطی زده نکردند.(59)
عامل اصلی قحطی سال 1288 در خشکسالی پی در پی بود. اما این بلا به هیچ روی کاملاً نتیجه بلهوسی طبیعت نبود، و نیز افزایش تولید تریاک و پنبه هم تأثیر مهمی در پیشامدن آن نداشت. چنانکه نوشیروانی بیان کرده است(60) و به شرحی که در این مقاله آمد، کشت محصولات بابِ بازار خارج به آن اندازه زیاد نشده بود که در این قحطی اثر داشته باشد، زیرا که این افزایش مستلزم کاهش تولید غلّه نبوده است. مسؤولیت این پیشامد ناگوار را میتوان صحیحاً متوجه مقامات بالا، ملاکین، سوداگران غله و روحانیون بزرگ که دست اندرکار احتکار و بهره برداری از اوضاع به نفع خود بودند، شناخت. همچنین حکومت مرکزی و حکام ولایات و نواحی که تدبیر و اقدام مؤثری برای اصلاح وضع در کار نیاوردند، در این بلیّه سزاوار نکوهشند. به سخن دیگر، حرص دولتمندان و بی کفایتی دولتمداران به همان اندازه مسبّب گرسنگی و رنج مردم بود که خشکسالی و بُخل طبیعت.
پی نوشت ها :
1. از: آینده، سال دوازدهم، ش 1-3(فروردین- خرداد 1365). ص 41-28.
2. اسناد وزارتخارجه انگلیس 327-60، گزارش بازرگانی ش 7 از Alison، 8 ژوئیه 1870.
3. همانجا، از Alison به Hammond، 18 ژوئیه 1870.
4. همانجا، از Holtzdr به Smith، 6 ژوئیه 1870.
5. همانجا، از Alison به Pelly، 19 ژوئن 1870؛ همانجا، از نایب السلطنه هند به Alison، 22 ژوئن 1870؛ همانجا، Alison از تهران، 28 و 29 ژوئن 1870.
6. اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-60، از Alison به Grandville، ش 64، 29 مه 1871؛ حسن نراقی، تاریخ اجتماعی کاشان(تهران، 1340)، ص 264؛
F.J.Goldsmid,ed.,Eastern Persia,an Accont of the Journeys of the Persian Boundary Commission,1870-71-72(London,1876),p.96.
7. اسناد وزارتخارجه انگلیس، 327-60؛ از Thomson به Clarendon، 20 ژانویه 1870.
8. اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-6، از Alison به Grandville،رشت، شماره 33، 20 نوامبر 1871؛ همانجا، از Baker به Alison، رشت، ش 8، 18 دسامبر 1871.
9.
10. اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-6؛ از Alison به Grandville، 1 دسامبر 1871؛ همانجا، «ترجمه از روزنامه تهران مورخ 24 آوریل 1871»، 3 مه 1871؛ محمدتقی بیک ارباب، تاریخ دارالایمان قم(قم، 1353)، ص 60.
11. جابری انصاری، تاریخ اصفهان و ری(تهران، 1321)، ص 50.
12.همانجا، ص 278؛ تاریخ ...قم، ص 60؛ نراقی، ص 264؛ اسناد وزارتخارجه انگلیس، 334-60، از Smith به Alison، 3 مه 1871؛ همانجا،«ترجمه از روزنامه تهران».
13.همانجا، از کارگزار مشهد به Alison، 1 مه 1871؛ همانجا، از Smith به Alison، 3 مه 1871.
14.Jones,"Tabreez for 1872",Parliamentary Papers,Accounts and Papers;1872,LVIII(c.637),p.1190.
از این پس از آن به صورت AP یاد خواهد شد.
"Cholera in Persia",Persian Gulf Administration Report,1889/90,p.17.
از این پس از آن به صورت PGAR یاد خواهد شد.
15. تاریخ قم، ص 29؛ G.Curzon,Persia and the persian Question(London,1892),Vol.1, p.268 اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-60؛ از Smith به Alison، 3 مه 1871؛ Covernment of India,Gazetteer of Persia,part III(Calcutta,1885),p.301.
16.Goldsmit، ص 98.
17.N.R.Keddie,"The Economic History of Iran,1800-1914",in: Iranian Studies,vol.v(1972),p.69;G.Gilbar,"Demographic Developments in Late Oajar Persia,1870-1906," Asian and African Studies,vol.II(1976-66),pp.143-44;John piggot,Persia Ancient and Modern(London,1874),p.117.
18.انصاری، ص 50 و 278، تاریخ قم، ص 60 و 61.
19."Tabreez for 187",Jones، ص 1190.
20.Goldsmid، ص 95.
21.Curzon، ج2، ص 113.
22. از کوچ افتادن ایلات به موجبات زیر بود:
1- فقر ایلات، 2- سیاست اسکان تحمیلی دولت، 3- تخته کوب شدن اجباری ایلات به وسیله رؤسای ایل که به تازگی اراضی( کشاورزی) دائر کرده بودند، 4- یافتن و مالک شدن زمین فراوان.
23.Goldsmid، ص 98.
24. احمدعلی خان وزیری کرمانی، جغرافیای کرمان(تهران، 1352)، ص 162.
25. Jones,"Azerbijan for 1872",AP.,1873,LXV,p.968.
اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-60، از Smith به Alison، 3 مه 1871.
26.انصاری، ص 278؛
E.C.Ross,"Trade Report for 1873",PGAR.1873-74,p.11
27. اسناد وزارتخارجه انگلیس، 334-60، از Smith به Alison، 3 مه 1871.
28.G.Lucas,"Memorandum on the Cultivation and Exportation of Opium in Persia,"PGAR,1874-75,p.27.
29.Gilbar، ص 135؛ Keddie ص 69.
30.ناصر پاکدامن:
N.Pakdaman,"Preface to Studies on the Economic and Social History of Iran in the Nineteenth Century,"Iranian Studies,vol.XVI(1983),p.131.
31. از:
C.& E.Burges,Letters from Persia Written by Chrles and Edward Burges,1828-55,ed.B.Schwarz(New York,1942),p.117;C.Issawi,The Economic History of Iran,1800-1914(Chicago,1971),p.245.
32. از Thomson به Alison:
"Tehran for 1863",AP.,1864,LXI,2(3392),p.194.
33.Abbott,"Tabreez for 1865",AP.,1866,LXX(3729),P.476;"Report by Mr.Dickson",AP.,1866,LXXII(3586),pp.207-211.
34.L.Pelly,"Reports on the Trade of the Persian Qulf,1870-71,"in:J.A.Saldanha,Precis on Commrcial and Communication in the Persian Gulf 1801-1905(Simla,March 26,1906),p.35.
35.م. یوشیدا؛ پروشیا نو تابی( سفر به ایران) (توکیو، 1894)، ص 22-23. او سپس به بمبئی رفت و به فعالیتهای بازرگانی و بانکی در آنجا پرداخت. شرکتی که او تأسیس کرد، به نام Sassoon and Co در تجارت خلیج فارس فعال بود، به خصوص در تجارت تریاک. این شرکت از معامله گران عمده اصفهان، شیراز و بوشهر به عنوان کارگزار خود استفاده میکرد. این شرکت همراه با Ziegler and Co. از بزرگترین بنگاههای تجاری خارجی در اواخر قرن نوزده شمرده میشد:
"Sasson,Albert Abdullah",The Dictionary of National Biography:
احمد اشرف، موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران در دوره قاجار( تهران، 1359)، ص 54.
36.K.E.Abott,"Notes on the Trade,Manufactures and Productions of Various Cities of Persia,Visited by Mr.Consul Abbotte in 1849-50," in A.A.manat,ed.Cities and Trade:Consul Abbotte on the Economy and Society of Iran 1847-1866,pp.81.85.89.
37. م. بامداد،« حاجی میرزا حسین خان»، تاریخ رجال ایران، جلد 1، تهران، 1347، ص 411؛ اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری(تهران، 1300)، جلد 3، ص 210؛ اسناد وزارتخارجه انگلیس 440-60، W.Baring، «گزارش درباره تجارت و کشت تریاک در ایران»، 23 سپتامبر 1881(ازین پس به عنوان Baring 1881 از آن یاد خواهد شد).
38. محمد مهدی الاصفهانی، نصف جهان، ویراسته م. ستوده(تهران، 1342)، ص 125؛ عبدالغفار نجم الملک، سفرنامه خوزستان(تهران، 1341)، ص 177؛ اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار(تهران، 1306)، ص 105؛ میرزا حسین خان بن محمد ابراهیم تحویلدار اصفهان، جغرافیای اصفهان، ویراسته م.ستوده (تهران، 1342)، ص 92.
39.اسناد وزارتخارجه انگلیس،«یادداشت درباره تریاک ایران»، گزارش بازرگانی، ش 1، 7 مه 1869:
Dickson,"Tehran for 1866",AP.,1867/68,LXVIII(3953-i),p.301.
40. از پنبه دانه برای علیق احشام استفاده میشد، نگاه کنید به:
S.G.Willson,Persian Life and Customs(London,1896),p.272;Goldsmid,pp. 179-80.
41.تقی بهرامی، فرهنگ روستایی(تهران، 1316)، ص 300.
42. جغرافیای اصفهان، ص 55؛ A.R.Neligan,The Opium Question,with Special Reference to Persia(London,1927),p.16؛ W.Baring
ذکر کرده است، اما این رقم قابل قبول نیست.(Baring، 1881، ص 3).
43.نحوه محاسبه چنین است:
000/208پاوند تریاک پاک نشده=1300 صندوق
44.L.Pelly."Extract,paragraphs 1 to 5 from a letter of the political Resident.Percis on Commerical and Communication in the persian Gulf,1801-1905,p.30.
45.گزارش Tomson به Alisonو "Tehran for 1863",AP.1864,P.194
pelly,"persian gulf for 1870",AP.,1871,LI,end.F
46.Goldsmid، ص 96.
47. اسناد وزارتخارجه انگلیس 334-60، از Smith به Alison، 3 مه 1871؛ Goldsmid، ص 96.
48. همانجا
49.G.Churchill,Biographical Notices of Persian Statesmen and Notables(Calcutta,1906),p.53.
احتکار و قبضه کردن بازار به وسیله عوامل متنفذّ در قحطیهای دیگر هم عمومیت داشت. مثلاً در ژوییه 1865 مقامات حکومتی در شیراز انبارهای شهر را محاصره و توقیف کردند و فقط پس از بالا رفتن شدید قیمتها اجازه خروج غله از آنها را دادند. به دنبال این جریان، شورش در شهر برخاست و ادامه پیدا کرد تا که حاکم سرانجام معزول شد. یک گزارش کنسولی( بریتانیا) مورخ 1885 به مورد دیگری از قبضه کردن بازار به وسیله عمده فروشان غله در اصفهان و شیراز اشاره دارد.
50.Goldsmid، ص 97، زیرنویس 1.
51. همانجا.
52. همانجا، ص 97.
53. همانجا، ص 94.
54. همانجا؛
J.Tolboys Wheeler.Memorandum on Persian Affairs(Calcutta,1871).p.108;Herbert,"Report on the present state of persia,"AP.,1866,LXVII(c.4781),p.312.
55.Goldsmid، ص 94.
56. احمدعلی خان وزیری کرمانی، تاریخ کرمان، (تهران، 1340)، ص 628 و 637.
57. Goldsmid، ص 97-96.
58.C.J.Wills.In the Land of the Lion and sun or Modern Persia(London,1891),pp.252-53.
59.Goldsmid، ص 96.
60.V.F.Nowshirvani,"Aspect of the Commercialization of Agriculture"
متن سخنرانی در کنفرانس بابلسر، ایران، 1978، ص 14.